صفحات: 1 ... 48 49 50 ...51 ... 53 ...55 ...56 57 58 ... 71

23ام خرداد 1395

انگیزه‌ی قیام حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام) با علم به عدم پیروزی ظاهری

308 کلمات   موضوعات: آموزشی, عاشورایی

یا رب

علل و انگیزه قیام حضرت، از چند نظر قابل بررسی است که مهم ترین آن ها عبارت است از:

ب: امتحان دیگران و نیل به مقامات عالی برای خود آن حضرت

چنان که از آیات متعدّد قران کریم برداشت می شود، خداوند بشر را بدون امتحان رها نخواهد کرد. خوبان، به واسطه امتحان به اعلی درجه‌ی کمال عروج و بَدان به ادنی منزلت پستی نزول خواهند نمود.
البته امتحان برای کسانی که در رأس خوبی ها قرار دارند و به مقام «مخلَصین» رسیده اند، به معنای آزمایش نیست؛ زیرا آن ها از چنین امتحانی خلاص شده اند؛ بلکه، امتحان آن ها همچون سیّد الشهدا (علیه السلام) تنها پیاده کردن عبودیت و رسیدن به مقام «و انّ لک فی الجنان لدرجات لن تنالها الّا بالشّهاده» (بحار الانوار، ج 44ص328) «و برای تو در بهشت ها، درجات و مقاماتی است که جز با شهادت به آن ها نخواهی رسید» است.
در واقع، امتحان برای مومنان، حرکت به سوی مقام «مخلَصین» و برای آن حضرت، ظهور دادن عبودیت و خصیصه ای است که خداوند برای وی قرار داده، و برای کفّار و تبهکاران نیز ظهور خبث باطنی آن‌هاست.

به هر یک از اقسام امتحان در کلمات آن حضرت و غیر او اشاره‌هایی شده است که به ذکر برخی از آن‌ها می پردازیم:

1.حضرت در کلامشان با گروه های جنّ فرمود:
« وَ إِذَا أَقَمْتُ بِمَكَانِي فَبِمَا ذَا يُبْتَلَى هَذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ وَ بِمَا ذَا يُخْتَبَرُون‏» (بحار الانوار ج 44،ص331)
و اگر من در جای خود بمانم، این قوم هلاک شده به چه چیزی امتحان گردند؟ و با چه چیزی خوبان از بدان جدا شوند؟

2. در خطبه فاطمه صغری (علیها سلام) نیز چنین آمده است:
«إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِكُمْ وَ ابْتَلَاكُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً» (ذریعه النجاه، ص172)
همانا ما اهل بیتی هستیم که خداوند متعال ما را با شما، و شما را با ما امتحان نمود، و امتحان ما را نیکو قرار داد.

توسط ن.ع   , در 04:39:00 ب.ظ نظرات
23ام خرداد 1395

انگیزه‌ی قیام حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام) با علم به عدم پیروزی ظاهری

425 کلمات   موضوعات: آموزشی, عاشورایی

یا رب

علل و انگیزه قیام حضرت، از چند نظر قابل بررسی است که مهم ترین آن ها عبارت است از:

الف. اطاعت و عبودیّت حقّ
باید توجه داشت که اولیای الهی به گذشته و آینده‌ی خود و دیگران، تغییری در زندگی عادی و روزمرّه ی آن ها ایجاد نمی کند؛ بلکه مثل دیگر مردم، تکالیف ظاهری شرعی خود را انجام می دهند. بنابراین، محور در حرکت ها و تصمیم گیری های آن ها در همه امورِ خود، انجام وظیفه الهی، عبودیّت و اطاعت اوست، بدون در نظر گرفتنِ علم خود و این که نتیجه ظاهری آن چه خواهد شد؛ چنان که خداوند خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید:
«قُلْ إِنَّ صَلاتي‏ وَ نُسُكي‏ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين* لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمين‏» (انعام آیات 163و162)
بگو: در حقیقت نماز من و سایر عبادات من و زندگی و مرگ من، برای خدا، پروردگار جهانیان است، که او را شریکی نیست، و بر این کار دستور یافته ام، و من نخستین مسلمانم.
حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) نیز در پاسخ به بعضی افراد که دلیل حرکتشان را با توجه به شرایط خطرناک موجود، می پرسیدند، به همین مسأله اشاره می فرمود که به بعضی از آن ها اشاره می شود:

1. حضرت به عبدالله بن جعفر و یحیی فرمود:
«انّی رأیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی المنام و امرنی بما انا ماض له » (بحار الانوار ج 44،ص336)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) را در خواب دیدم و مرا به ان چه انجام می دهم، امر فرمود …

2. نیز به امّ سلمه فرمود:
«يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَانا» (بحار الانوار ج 44،ص331)
ای مادر، همانا خداوند عزّ و جلّ خواسته مرا کشته شده و سر بریده به ظلم و دشمنی ببیند.
بیان: در بعضی زیارت های دیگر سیّد الشّهدا (علیه السلام) خطاب به خود حضرت یا ائمه (علیهم السلام) و نیز در زیارت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) نظیر جمله عبدت الله و شبیه آن دیده می شود که مراد، تنها عمل کردن به خواست پروردگار توجه دارند، و این، بالاترین و بارزترین نشانه بندگی آن ها؛ بلکه هر مومن واقعی است.

حتی انبیاء و اولیاء (علیهم السلام) تا بنده واقعی نباشند، مقام رسالت و نبوّت و ولایت و امامت به آن ها داده نخواهد شد، که «واشهد انّ محمّدا عبده و رسوله» مومنان نیز پس از رسیدن به این مقام، دیگر مقامات عالیه، به آن ها عطا خواهد شد. جمله «رضا الله رضانا اهل البیت» نیز از آثار عبودیت واقعی است.

توسط ن.ع   , در 04:35:00 ب.ظ نظرات
22ام خرداد 1395

انسان كامل در عرفان امام خمينى

1284 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان

یا رب

امـام خـمـيـنـى از آخـريـن چهره هـاى عرفـانـى است كه به بحث انسان كـامل پـرداخت. ايشان عرفان نظرى را در محضـر آقا ميـرزا محمـد علـى شـاه آبـادى صـاحب رشحات البحار و از شاگـردان آقا ميرزا هاشم فرا گرفت.
امام خمينـى مـدت شـش سال در محضـر مرحـوم شاه آبادى با رمـوز عرفان آشـنـا شـد و در 27 سـالگى فصوص الحكـم را نزد وى خـواند و پـس از هـجـرت او به تهران تعليقات مفيد و راهگشاى خودرا بر شرح فصوص الـحـكـم قيصرى و مصباح الانـس نگاشت و مصباح الهدايه و شرح دعاى سـحـر را نـوشت و مدتى در حوزه قـم شرح فصوص تدريـس كرد.

ايشان تـعـلـيـقـات خـود بر شرح فصـوص الحكـم را در سال 1355ه.ق. در 35 سـالگـى به پـايـان رسـانـد.
تـعليقات امام بـر شـرح قيصـرى رومـى پـر بها و دلـرباست و به تعبير اسـتـاد سـيد جلال الـدين آشتيانـى ايـن تعليقه حاكـى از ذوق سرشار ايشان است.
امـام پـاره اى از مطـالب شـرح قيصـرى را نقـد كـرده و گاه ديدگاههاى شـيـخ اكـبر محى الديـن ابـن عربـى را نيز به بـوته بـررسـى نهاده و از اسـتـاد محقق خـود ميـرزا محمـد علـى شـاه آبـادى درتـاييـد مطـالب خـود سخنـانـى را نقل كـرده است.
از بـحـثهاى اسـاسـى امام خمينـى در تعليقه و آثـار ديگـرش از جمله شـرح چهل حـديث و مصبـاح الهدايه و شـرح دعاى سحر بحث انسان كامل اسـت. امام ايـن بحث را همانند عرفاى ديگر به دنبال بحث از پايه ها و مرتبه هاى جلـوه حق مـورد بحث قرار مـى دهد:
(هـر مـوجـودى داراى جهت ربوبى است كه ظهور حضرت ربـوبيت را در او فـراهـم مـى سازد و هر اثرگذارى و پديدآورى درعالـم از سـوى
اوست. پـس در عـالـم وجـود اثـر گذارى جز خـدا نيست چشم اندازهاى ظهور ربـوبـيـت خـدا گـوناگـوننـد در بـرخـى از چشـم انـدازهـا ربـوبيت حق بـر حسب مـراتبـش نمـود يافته است.)
مـرتبه هـاى ظهور را شمـارى پنج و شمـارى شـش دانسته اند:
1. مـرتـبـه غـيـب مـغـيب غيب اول تعيـن اول حضرت ذات وحقيقه الحقايق.
2. غـيـب ثانـى تعيـن ثانـى و مـرتبه دوم ذات كه اشيا بـا صفت علمى در آن آشكارمى شوند.
3. مـرتبه ارواح و ظهور حقايق مجـرد و بسيط و عالـم غيب عالـم امر و عالم علوى و عالم ملكوت.
4. مـرتـبـه عـالـم مثـال عالمـى كه بيـن عالـم ارواح وعالــم اجسام واسطه قرار گرفته و در زبان شرع عالـم برزخ خـوانده شـده است.
5. عالـم اجسـام و پـديـده هـاى مادى.
6. مـرتبه انسان كامل كه جـامع همه مـرتبه هاى ظهور الهى است و از آن به مـرتبه عمائيه هـم تعبيـر مى شـود. امام مـى نـويسـد:
(هـمـه مـرتـبه هـاى ظهور به مـرتبه اتـم احمـدى كه داراى خلافت كلـى الهى و صـورت ازلـى و ابـدى است پـايان مـى پذيـرنـد.) گـاه مرتبه نخست و دوم يكـى دانسته شـده و از مجمـوعه مرتبه ها به حضرات خمس تعبير شده است.
در عرفان امام خمينـى نخستيـن حقيقتـى كه در عالـم وجـود ظاهر شـده انـسـان كـامـل اسـت. او صـورت حق و جلـوه تمام اسماء حسنـى و امـثـال علياى الهى است.او تـام تـريـن كلمات الهى است و به وسـيـله اوست كه دايره وجـود به آخر مى رسد نباء اعظم است29. تـجلى خدا در انسان كامل بدون واسطه هيچ صفتـى يا اسمـى نيست. عـيـن ثابت انسان كـامل بـر سـايـر اعيان ثـابته ممكنات سيادت دارد.
نـسـبـت ميان عيـن ثـابت انسـان كـامل و اعيـان ديگـر در حضـرت اعيان مـثل نسبت بيـن اسـم اعظم الهى درحضرت واحـديت با اسماء ديگـر است. بـنـابـرايـن چنانكه اسـم اعظم در هيچ آيينه اى رخ نمى تابد و به هـيـچ تـعـيـنـى متعيـن نمى شـود و به جهت جلـوه در همه مرتبه هاى اسـمـائـى ظـاهر شده و تابش نورش در همه چشـم اندازها بازتاب مـى يـابـد و جلوه همه اسماء بسته به جلـوه آن است. عيـن ثابت انسان كـامـل نـيز به جهت جمعيت اجمالـى منتسب به حضرت جمعيت در صـور اعـيان ظاهرنمى شـود و به ايـن جهت غيب است و به جهت ظهور در صـور اعيان ظاهر بر حسب استعداد ظاهر مـى شود.
انـسـان كـامل داناى همه مـراتب تاويل است. او همان لحظه اى كه كـتاب محسـوس راكه در اختيار اوست مـى خـوانـد از صحيفه عالـم مثال و عـالـم الـواح و عـالم ارواح تا علـم اعلى حضـرت تجلـى تا حضرت علم تا اسـم اعظم را مى خـواند و راسخ در علـم است.
او داراى احـديـت جـمـع اسـمـاء و اعيـان و مظهر حضـرت احــديت جـامع اسـت و هـيچ يك از اسمـاء را در او غلبه تصـرف نيست.
حق جمـال خـود را در آيـيـنه وى مـى بينـد. او چنـانكه آيينه شهود ذات حق اسـت آيـيـنـه شـهـود همه اشيا نيز هست.
چنانكه ذات الهى بـا احـديـت جـمع خـود يگانه بخـش همه اسماء و صفات است حقيقت انسان كـامـل نيز از بـاب ايـن كه حكـم سـايه همـان صـاحب سـايه است احـديت همه اعيان است.
حـقيقت انسـان كامل درمقـام غيبـى آن بـا هيچ امتيازى امتياز نمى يابد و به هيچ ويژگى و چگـونگـى نمـوده نمـى شـود و در هيچ آيينه اى نـمـود پـيـدا نـمى كند ولـى در مقام جلـوه در نقشها و گـونه هاى اسـمـا و ويژگيها و بازتاب نور در آيينه نمـودها و امتيازها به هـيـئت كره هاى در هـم داخل شده است كه بعضـى بعض ديگر را در خـود گـرفـته است با ايـن فرق كه كره اى روحانى به عكـس كره هاى حسى ايـن مركز است كه محيط را درخـود مى گيرد.
نـقـش انـسـان كـامل به عنـوان ولـى مطلق الهى جلـوه اسماء بـرابـر خـواسـت عـدل اسـت. امـام در شـرح ايـن نكته در مصبـاح الهدايه مى نويسد:
(هـر يـك از اسـمـاء الهى درحضـرت واحـديت مقتضـى آن بــود كه كمال ذاتـى خـود را كـه در او و مـسـماى او نهان بـود به طور اطلاق اظـهـار كنـد. اطلاق به ايـن معنـى كه كمال ذاتـى او بايد اظهار شـود و حـتـى اگـر اقـتـضـاهاى ديگـر اسماء را در پـرتـو ظهور خود محجـوب سـازد مـثـلا جـمال حضرت حق تعالى مقتضى ظهور جمال مطلق است و مـعـنـاى ايـن اطلاق آن كه جلال حق محكـوم جمال گـردد و در او مخفـى شـود و جـلال حق مقتضـى آن است كه جمـال در باطـن خويـش گـرفته و زير قـهـر و سـلطه خـود درآورد و همچنيـن ديگر اسماء الهى . از طرفى حـكـم الهى مقتضـى آن است كه ميان آنها باعدالت حكـم كنـد و ظهور هـر يـك از آنـهـا طـبق مقتضاى عدل شـود. پـس اسـم اعظم الله كه حـكـومـت مطلقه از آن اوست و حاكم علـى الاطلاق بر همه اسماء است بـا دو اسـم: حـاكـم و عادل تجلـى نمـود و در ميـان اسمـاء بـا عدالت حـكـم كـرد. پـس امـر الـهى عدالت را اجـرا نمـود و سنت الهى كه تـبـديلـى در آن نيست جارى گـرديـد و كار تمام شـد و قضا انجـام شـد و به امضا رسيد. پـس براى تـو روشـن كه شان پيغمبر در هر نشئه اى از نشئه هـا و در هـر عـالـمـى از عـوالـم آن است كه حــدود الهى را محافظت نموده و نـگـذارد كه آنها از حد اعتدال خارج شـوند و از مقتضـاى طبيعت آن حـدود جـلـوگـيـرى كنـد و نگذارد كه مقتضــاى طبيعى آنها اصلا ظهور يـابـد بلكه از اطلاق آنها جلـوگيرى كنـد; زيرا اگر بخـواهد به طـور اطـلاق از ظهور مقتضا جلوگيرى كند از حد حكمت بيرون رفته و قسر در طـبـيـعـت لازم مى آيد و ايـن خود بـرخلاف عدالت در قضيه است و خـلاف عـدالـت بـر خلاف نظام اتـم و سنت جارى است. پس پيامبر كسى اسـت كـه بـا دو اسـم (الـحكـم) و (العدل) ظهور نمـوده و از اطلاق طبيعت مانع گـردد و به عدالت در قضيه دعوت كند.)
پس شان نبى به عنوان آيينه اتـم در هر نشئه اى از نشئه ها و در هـر جـهانـى از جهانها حفظ حدود الهى است و جلـوگيـرى از خـارج شـدن از اعتدال.
نـزول خـليفه و قطب در درجه هـا و مـرتبه هـاى امتيـازهـا و نمـودهاى خـلقـى و دگرگونى آن با دگرگـونيهاى زمينى و آسمانـى سبب در پـرده شـدن او از حـق و خـلق و از مرتبه هاى وجـود نمـى شـود. بنابرايـن ولـى و خـلـيـفه شاهد حضرات اسمائى و اعيانى (اعيان ثابته) در حـضـرت عـلـمـى اسـت و هـمه درجه ها و مـرتبه هاى نزول اسمائى و اعيانـى را در حضـرت غيب و شهادت مـى بينـد.
بـنـابرايـن ولـى و خليفه يادآورنـده همه مرتبه هاست و شمارى از اهـل ذوق گـفـتـه انـد: حقيقت معراج يـادآورى روزگـاران پيشيـن و اكـوان سـابقه بـوده است.

توسط ن.ع   , در 03:42:00 ب.ظ نظرات
22ام خرداد 1395

انسـان كـامل در عرفـان شـارحـان ابـن عربـى

1208 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان

یا رب

پـس از مـحـى الـدين ابـن عربـى جانشين او; يعنـى صـدرالـديـن قـونـوى (م671:هـ.ق.) عـامـل اصلـى گستـرش آرا و ديـدگاههاى وى بـود. مشايخ بـزرگ هر يك تلاش ورزيدنـد كتابهايـى در شرح و بيان آراى محى الـديـن بـنويسند مانند: مـويدالديـن جندى شارح فصـوص الحكـم سعد الـديـن فرغانـى نـويسنـده مشارق الـدرارى و فخرالديـن عراقى از جمله شـاگـردان مـكـتب قـونوى هستند. اينان در گستراندن ديدگاهها محـى الديـن در زمينه عرفان عملـى و نظرى كـوشيدنـد. عـزالـديـن نـسفـى (700 ـ 630ه.ق.) از مـريـدان شيخ سعدالدين حمـوى (م649:هـ.ق.) نـخـستيـن نـويسنده اى است كه نام رساله هاى خود را (الانسان الكامل) خـوانـد و ايـن نظريه را شرح داد و گستراند. نـسـفـى انسان كامل را انسانى مـى دانست كه در شـريعت و طريقت و حـقـيـقـت تـمـام باشـد. او هميشه در عالـم هست و زيـاده از يكـى نـيـسـت.11 وى در وصـف كـردن ميزان علــم انسان كامل خاطر نشان مـى سـازد: هـيـچ چـيز در ملك و ملكـوت و جبـروت بـروى پـوشيـده نيست و حكمت همه چيز را مـى دانــد.
در چـشـم انـداز نسفـى آدميان زبـده و خلاصه كـائنات هستنـد و ميـوه درخت مـوجـودات انسان كامل زبـده و خلاصه آدميان است.12 (مـلائـكـه كـروبيـان و روحـانيـان و عرش و كـرسـى و سمـاوات و كـواكب جـمـلـه خادمان انسان كامل اند و هميشه گرد انسان كامل طـواف مـى كننـد و كـارهـاى انسـان كـامل بسـاز مـى دارنـد.)13 سـيـد حيدر آملـى (م787:ه.ق.) نگارنـده آثار گرانبهاى عرفانـى از انـديـشه ورزان بلنـدپايه شيعى است كه در شرح ديـدگاه انسان كامل و بـرابـرسازى آن با مبانـى تشيع گامهاى بلنـدى بـرداشت.
او در بـيـش تر آثار خـود به ايـن ديـدگاه اشاره كرده است. بهتـريـن شـرح فـصوص الحكـم يعنى نص النصوص از آثار پر بهاى آملى است.
سـيـد حـيـدر در كـتـاب: اسـرار الشـريعه و اطـوار الطــريقه و انوار الحقيقه مى نويسد:
(عـالـم به منزله بـدن انسـان كبيـر است و تمام اجزاى آن به منزله اعـضـا و جـوارح آن چـونـكه روح جزئى انسـان همـان طـور كه خليفه خـداونـد در بـدن آدمـى اسـت روح كلـى انسـان خليفه خدا است در عالـم و مظهر حقيقـى خـدا همان انسان كبيـر است.)14
(به او[ انسان كبير] عقل و قلـم و نـور نيز اطلاق مـى شـود كما ايـن كه به انسـان صغيـر فـواد و قلب و صـدر گفته مـى شـود.)15 رشـته بحث و نظر دربـاره انسـان كـامل پـس از حيـدر آملـى به وسيله شـاه نعمت الله ولـى (834 ـ 735ه.ق.) كه معاصر سيد حيـدر و از او جـوان تـر بود دنبال شد. وى دست كـم چهار رساله شرح و ترجمه بر فـصوص نوشت و پـس از او عبدالكريـم جيلى (گيلانى) (832 ـ 767ه.ق.) در كـتـاب: الانـسـان الـكـامل فـى معرفه الاواخـر والاوائل به اين نـظـريه روى آورد و پس از او كم كـم ايـن بحث صـورت كلاسيك به خـود گـرفت و يكـى از بـاورهـاى اهل معنـى شـد.
انـسـان كـامل به نظر جيلـى (قطب) است كه سپهر وجــود از آغاز تا انـجـام بـر روى او مـى چـرخد. ايـن قطب از زمانى كه هستـى هستـى يـافـت يـگـانـه و دگـرگـونـى ناپذيـر بـوده است. او به شيوه هاى گـوناگـون جامه به تـن كرده است و در هر جامه اى نام جـداگـانه اى داشته است; امـا نـام واقعى او محمـد است.
گـيـلانـى يـا همان جيلى حضرت محمد(ص) را آسمان و زميـن و لاهـوت و ناسوت مى خواند16 و مى نويسد:
(انسان كامل در ذات خـود همه حقايق وجـود را عرضه مـى كند. او در روحـانـيـت خـويـش برابر با همه حقايق روحانـى و درجسمانيت خويـش بـرابر واقعيات جسمانى است. قلب او برابر عرش الهى است انانيت او بـرابـر كـرسـى ذهـن او بـرابـر قلـم اعلـى روح او برابر لوح مـحـفـوظ طبيعت او برابر عناصر مادى قواى او برابر هيـولاى اولـى اسـت. حـاصـل آن كه هـر يك از قـواى انسـان كامل بـرابـر بـا يكـى از جلـوه هـاى گـونـاگـون جهان مـادى است.)17
به اعتقاد عبـدالكـريـم گيلانـى سه مرتبه از تكامل بـراى انسان كـامل وجـود دارد در مـرتـبه نخست اسمـاء و صفـات الهى به انسان كامل بـخـشـيـده مـى شـود و در مرتبه دوم او مـى تـواند حقايق الهى و انـسـانـى را دريـابـد و از اسرار عالـم غيب آگاه شود و در مرتبه سـوم قدرت آفرينندگى و اقتدار مى يابد تا ايـن قدرت را در جهان طبيعت آشكار سازد و همه عالـم فـرمانبـر قـدرت اوست.18
در سـده نـهـم مـولانا عبـدالـرحمـن عمادالـديـن جامـى از بزرگ شارحان مـحى الديـن با نوشتـن: نقد النصوص فى شرح نقش النصوص نكته هاى دشـوار و پـيـچيده كتاب فصـوص را حل كرد و افكار ابـن عربـى را در زمينه انسان كامل بـراى صاحب نظران ديگـر در خـور فهم ساخت. مـلاصـدرا ملامحسـن فيض ملاعبـدالرزاق لاهيجـى ملاعلـى نـورى آقـا علـى مـدرس مـيـرزاى جـلـوه حكيـم سبزوارى آقـا محمـد رضـا قمشه اى و شـمـارى ديـگـر از بزرگان عرفان از نقـد النصـوص جـامـى استفـاده هـا بـرده اند.
مـولانا جلال الديـن رومـى نيز همچـون عرفاى نامدار ديگر به طرح ايـن بـحث پـرداخته است. در انـديشه هاى مـولـوى انسـان كـامل انسانى است كـه اراده خـويـش را در اراده خدا فرو مى برد و غرق مى كند. او چـون از خـويـش خالى شد خدا در درونـش مى زيد و از درون او سخـن مى گـويـد و بـه دست او عمل مى كند. چشم و دلش به نـور خدا روشـن مى گـردد. او هـرحـجـابـى را مى درد. عقل كل و نفـس كل اوست و هيچ قـدرتـى بيـرون از قـدرت خدا نيست.
عقل كل و نفس كل مرد خداست
عرش و كرسى را مدان كز وى جداست
انـسـان كـامـل از جنس ايـن عالم نيست و به علـم لدنى مجهز است و رفـتـار و كردار او فراسـوى درست و نادرست است: مرد خـدا شاه بود زير دلق
مرد خدا شاه بود زير دلق
مرد خدا گنج بود در خراب
مرد خدا نيست ز باد و زخاك
مرد خدا نيست زنار و زآب
مرد خدا بحر بود بى كران
مرد خدا باد بود بى حساب
مرد خدا اعلم از حق بود
مرد خدا نيست فقيه از كتاب
مرد خدا زآن سوى كفرست و دين
مرد خدا را چه خطا و صواب
در عـهـد صفـوى حكيـم ملاصـدرا بحث انسـان كـامل را در حكمت متعاليه گـنـجـانـد. او فلسفه وجـودى انسان كامل را اراده خـدا در گماردن جـانـشيـن از سوى خـود در دست يازى به امور و ولايت و پديد آورى و نـگاهدارى عالم مى داند. اين جانشيـن يك رو به سوى قـديـم و فيض و رحمت حق دارد و يك رو به طـرف حادث. او فيض حق را به آفريده ها مى رساند.
خداوند ايـن خليفه را به صـورت خـود خلق نمود تا قائم مقام او در دسـت يـازى امـور بـاشـد. بـر او لبـاس تمام اسمـاء و صفـات خـود را پـوشـانـيـد و بـا دادن كـارهـا به دست او در مقام جانشين و جاى گـزيـن سرنوشت امـور پديده ها و آفريده ها را به او حـواله داد و حـكـم دسـت يـازيهاى او را در تمام خزينه ها و گنجينه هاى عالـم مـلك و ملكوت مهر زد و به زير فرمان در آوردن همه آفـريـده ها را به سبب حكـم و قضـاى جبـروتـش تصـويب كـرد.
مـلاصـدرا بـه ايـن نتيجه رسيـد: هر يك از افراد بشـر بهره اى از خـلافـت را به اندازه استعدادهاى گوناگون انسانى خـويـش برده اند. از نـظر او آيه: (هـوالذى جعلكـم خلائف فـى الارض)19 اشاره به هميـن مـطـلـب دارد.20 ايـن فـهم عرفانى و فلسفى كم تر مورد دقت قرار گـرفـتـه بـود. او با ايـن فهم خويش مسووليت بيـش تر را بـراى آدم در بـرابـر جهان قـائل شـد و ايـن نظريه از حـالت انتزاعى و تجريدى خـويـش درآمـد و عينيت بيـش ترى يافت و فلسفه حضـور انسانهاى عادى بـى شـمارى را كه در همه بخشهاى جغرافيايى زميـن پراكنده بـودند بـهتر روشـن كرد. در باور او هر انسانى مى توانست در روند كمال جـويـى قرار گيرد و جنبه هاى بريـن خود را فـربه گـردانـد و گـامهاى بـلـنـدى را در بـه دسـت آوردن مـفـهـوم نسبـى كمـال در نهاد خـود بردارد.

توسط ن.ع   , در 03:39:00 ب.ظ نظرات
22ام خرداد 1395

انسان كامل در عرفان ابن عربى

615 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان

یا رب

مـحى الديـن بـن عربـى (638 ـ 560ه.ق.) نظريه حلاج را گرفت و آن را دگـرگـون سـاخـت و دامنه آن را گستـرانـد. نخست دوگـانگى (لاهوت) و (نـاسـوت) به صـورت دوگانگى جلوه هاى يك حقيقت نه دو ذات مستقل در آمـد بـعد لاهـوت و نـاسـوت نه تنها در انســان بلكه در هـر امـر ديـگـرى در ذهـنها چنيـن نقـش بست كه وجــود بـالفعل دارد به گـونه اى كـه در هـر چـيـز نـاسـوت جـلـوه خارجـى و لاهـوت جنبه باطنى آن شـنـاخته شد. ولى خداوند كه خـود را در همه جلوه هاى وجـود آشكار مـى كـنـد به گونه تام و تمام در انسان كامل كه انبيا و اوليا بـارزتـريـن نمـونه آن هستنـد ظهور يافته است. ايـن نظريه موضوع اصلى دو كتاب: فصـوص الحكـم والتـدبيـرات الالهيه ابـن عربـى است و بسيارى از زوايـاى آن در كتاب: فتـوحات المكيه و آثار ديگر او مورد گفت وگـو قرار گرفته است. فصـوص الحكـم بـا شهرتـى كه در بيـن ملتهاى اسلامـى به دست آورد مـورد اقـبـال عرفاى بلند آوازه قرار گرفت. در چنـد قـرن گذشته بيـش از يـكـصـدو ده شـرح بـه زبانهاى: فارسـى تركـى و عربـى به ايـن كتاب نـوشته شده و نظريه انسان كامل را به صـورت يكـى از بحثهاى كلاسيك عرفان نظرى درآورده.
فـصـوص الحكـم دربردارنـده بيست وهفت فص است و هر يك از فص هاى آن بـه نام يكى از انبيا كه انسان كامل عصر خـود و جلـوه اى از جلـوه هـاى مـحـمـديه بـوده انـد ويژه شـده است و مظهر جــامع انسان كامل پيامبر اسلام است.
ابـن عـربـى انسـان كامل را نايب حق در زميـن و (معلـم الملك) در آسـمـان5 مـى خـواند او را كامل تريـن صـورتـى مـى داند كه آفريده شـده و مرتبه او از حـد امكان برتر و از مقام خلق والاتر است. به خـاطـر مـرتبه وى فيض و مـدد حق كه سبب بقـاى عالم است به عالم مى رسد.
او حـادث ازلـى و دائم ابـدى و كلمه فـاصله و جامعه است. به وسيله انسـان تـام است كه اسـرار الهى و معارف حقيقـى ظاهــر و پيـوستگى اول به آخر حاصل و مرتبه هاى عالـم باطـن و ظاهر كامل مـى گردد.7 انـسان كامل محل همه نقشها و نگارهاى اسماء الهى و حقـايق كـونـى اسـت. او رحـمت بزرگ تـر حق بـر خلق است. انسـان كـامل روح عالـم و عـالـم جـسـد اوسـت. هـمان گـونه كه روح به وسيله قـواى روحانى و جـسمانـى به تدبير بـدن و تصرف در آن مـى پـردازد انسـان كـامل نيز بـه وسـيـلـه اسـمـاى الــهى كه خداوند راز و رمز آنها را به وى آمـوخته است در عالـم دست مـى يازد و همان گـونه كه روح سبب حيات بـدن اسـت و چـون آن را رها سازد جسـد از هـر كمالـى تهى مـى شـود انـسـان كامل نيز مايه حيات عالـم است و چـون او ايـن جهان را ترك كـنـد ايـن عـالـم تـباه و از معنى خالى مى شـود.8 انسان كامل نـخـسـتـيـن تعينى است كه ذات احديت پيـش از هر تعينى به آن تعيـن يـافـتـه اسـت.
حقيقت محمديه شخص رسـول الله نيست بلكه موجـودى اسـت مـاوراء طـبـيعى و بـرابـر بـا عقل اول9 كه در همه انسـانهاى كـامل سـارى اسـت و هـر بـار يكـى ازانسـانهاى كـامل بـارور اين حـقـيـقت است. ايـن حقيقت از جهت پيـونـدى كه بـا انسـان دارد صـورت كـامـل انـسـان است و از جهت پيوندى كه با دانشهاى باطنى دارد منبع آن دانشهاست.
ولايـت كـه از بـحـثهاى بنيان شـده بـر نظريه انسـان كامل است در عـرفـان ابـن عـربـى ويژه مردان نيست. ابـن عربـى در كتاب عقله الـمـسـتـوفـز پـس از بيـان ايـن نكته كه ملاك تـراز و معيار خلافت انـسـانـيـت انـسـان صـورت الهى اوست تـاكيـد مـى ورزد مقـام نيـابت الـهـى ويـژه مـردان نـيـست بلكه زنـان نيز به ايـن مقام دست مى يـابـند چـون مردانگى و زنانگـى از اعراض انسـانيت است نه حقايق آن و پيامبـر خـود به كمال زنان شهادت داده است.
(كمل من الـرجال كثيـرون و كملت مـن النساء مريـم بنت عمـران و آسيه امراه فرعون.)

توسط ن.ع   , در 03:38:00 ب.ظ 1 نظر »
22ام خرداد 1395

نـظـريـه ی انـسان كامل از عرفان ابـن عربى تا عرفان امام خـمينى

399 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان

یا رب

انـسان كامل مهم تريـن بحثها و مقـوله هاى عرفانى در فرهنگهاى مختلف از جمله فرهنگ اسلامى است.
ابـن عـربـى از بزرگ تريـن نظريه پردازان آن افزون بـر تحليل و تـفـسير ايـن بحث عرفانى پيـوند ولايت با انسان كامل را مطرح كـرد و از آن پـس شـارحـان آثـار او تـا عصـر حاضـر به شـرح نكته هـاى مبهم نظريه هـاى او پـرداخته اند.
امـام خمينـى نه تنها نسبت ايـن نظريه و بحث ولايت در انــديشه شيعى را بـه طـور دقـيق در آثار خـود بازتـابـانـده بلكه نقـش آفـريني هاى بـنـيـاديـن انـسـان كـامل را در عينيت جامعه و نيز رابطه ولايت عـرفانـى و فقهى را بـويژه در آخـريـن سالهاى حيات پربار خود شرح داده است.
مـا در ايـن مقـال به منظور تجليل از صـدميـن زاد روز امام سـالكـان گـوشـه هـايـى از بحث عميق انسـان كـامل را در آثـار عرفانـى ايشان بـويـژه در تعليقه آن سـالك بزرگ به شـرح فصـوص الحكم قيصرى دنبال خواهيم كرد.

پيشينه هاى بحث:

شـمارى از نـويسنـدگان معاصـر خـاستگاه و سـرچشمه نظريه انسان كـامل را فـرهـنـگهاى غيـر اسلامـى قلمـداد كـرده انـد. از جمله گولپنارلى مـحقق برجسته ترك بر اين نظر است كه ايـن نظريه از آيين بوديسـم تـاثير پذيرفته است.1 شمارى ايـن انديشه را اثر پذيـرفته فلسفه يـونـانـى و يهودى مـى دانند.
گـروهـى ريـشـه آن را در ايران پيـش از اسلام و اسطـوره كيـومرث در اوستا جسته اند.
شـمارى هـم سـرچشمه آن را در آثار هـرمسـى و غنـوسـى و آيينهاى ماقبل يهودى رديابى كرده اند.
به نظر مـى رسـد ايـن نظريه افزون بـر پيشينه هـاى يـاد شـده سـرچشمه هـاى قـرآنـى نيز دارد و مـورد تـوجه قرآن قـرار گرفته است. قرآن جـانـشـيـنـى انسان را يك جعل الهى مـى دانـد2 و از انسان كامل با عنـوان امام ياد مـى كنـد. در سـوره بقره آمـده است:
(واذا ابـتـلـى ابـراهيـم ربه بكلمات فـاتمهن قـال انـى جـاعلك للناس اماما.)
چـون ابـراهـيـم را پـروردگـارش به امـورى آزمـود و او آنها را به انجـام رسـانـد گفت: تـو را پيشـواى مـردم قـرار دهــم.
پـس از قـرآن و اشاراتـى كه در نهج البلاغه و احـاديث پيشـوايان دينى شـيـعـه يافت مـى شـود و خـود به تحقيق ويژه نيازمند است محمد بـن عـلـى الحكيم الترمذى (م: 255ه.ق.) بايزيد بسطامى (م: 264ه.ق.) و حسين بـن منصـور حلاج (م: 309ه.ق.) از نخستيـن كسانى هستنـد كه به ايـن نظريه پـرداخته انـد.
حـلاج با استناد به حديث نبـوى: (ان الله خلق آدم علـى صـورته) به دو طـبيعت جـداى از هـم در انسـان بـاور دارد: طبيعت بشـرى (ناسـوت) و الـهـى (لاهـوت). ايـن دو طـبيعت در عيـن دوگانگى با هـم همـاننـد امتزاج شـراب آميخته اند.

توسط ن.ع   , در 03:36:00 ب.ظ نظرات
22ام خرداد 1395

چيستى و حقيقت امامت

918 کلمات   موضوعات: آموزشی, امامت

یا رب

دكتر احد فرامرز قراملكى

چيستى و حقيقت امامت از ديرباز محل بحث و گفت و گوى متكلمان شيعه و اهل سنت بوده و در اين زمينه ديدگاههاى مختلفى ابراز شده است. آنچه در پى خواهد آمد، گزارش مختصرى است از اين ديدگاه‏ها كه اميدواريم مورد توجه خوانندگان عزيز موعود واقع شود.

شرح لفظ امامت و واژه‏ هاى وابسته

در ابتدا، به بيان معناى لغوى واژه امام و امامت و واژه ‏هاى وابسته به آن كه توجه به آنها در فهم مفهوم امامت روشنگر است، مى‏پردازيم.

امامت و امام

واژه امام از ريشه «ام‏م» مهموز الفاء و مضاعف است و در لغت، به معانى زير آمده است:
الف) آنچه مورد اقتدا و تبعيت قرار گيرد؛
طريحى در اين زمينه گويد:
امام به كسر الف، بر وزن فعال به معناى كسى است كه مورد پيروى است.
مؤلف معانى الاخبار نيز در توضيح وجه تسميه امام گويد:
امام را امام ناميدند، به دليل اين كه او پيشرو و مردم، پيرواند.
ب) مقدم
ج) قيم و سرپرست؛
د) طريق و راه؛
ه) ناحيه.
در خصوص سه معناى نخست (الف، ب و ج) كه بى‏ ارتباط با هم نيستند، گفته شده است كه مفاد لغوى واژه، مطلق است و شامل هر فردى مى‏شود كه نسبت به عده‏اى، مقدم، مقتدا و سرپرست است؛ چه او مستحق چنين تقدم و رهبرى‏اى باشد يا نه.
ابن منظور در لسان العرب معتقد است كه اَمام (جلو و مقدم) با اِمام (پيشوا) هم ريشه است هر دو از ريشه «أمّ، يؤمّ» به معناى قصد كردن و پيشى گرفتن است.
واژه امام در قرآن در غالب معانى لغوى آن به كار رفته است. تفليسى در وجوه القرآن، بر آن است كه «امام» در قرآن بر پنج وجه و معنى به كار رفته است:
وجه نخستين امام به معناى پيشرو است؛ چنانكه خداى متعال درسوره بقره آيه 124 فرموده است: «إنّى جاعلك للناس إماما» و نيز در سوره فرقان، آيه 74 فرموده است: «و جعلنا للمتقين إماما»؛ يعنى قائدا فى‏الخير.
وجه دوم به معناى «نامه» است؛ چنان كه در سوره بنى‏اسرائيل، آيه 71 فرموده است: «يوم ندعوا كلّ أناس بإمامهم»؛ يعنى بكتابهم الذى عملوا فى‏الدنيا.
وجه سوم به معناى «لوح محفوظ» است؛ چنان كه در سوره يس، آيه 12 فرموده است: «كلّ شى‏ء أحصيناه فى إمام مبين»؛ يعنى فى اللوح المحفوظ.
وجه چهارم به معناى «تورات» است چنان كه در سوره هود، آيه 17 فرموده است: «و من قبله كتاب موسى إماما»؛ يعنى التورية، و در سوره احقاف، آيه 13 فرمود: «و من قبله كتاب موسى إماما»؛ يعنى التورية.
وجه پنجم به معناى راه روشن و پيداست؛ چنان كه در سوره فجر آيه 79 فرمود: «و إنّهما لبإمام مبين»؛ يعنى الطريق الواضح.
راغب اصفهانى نيز در مورد معناى امام مى‏نويسد:
غالبا معناى امام نزد عرب، امرى است كه مورد تبعيت باشد؛ چه انسان باشد كه كردار وگفتارش، مورد تبعيت است و چه كتاب باشد (مانند آئين‏نامه) و چه محقّ باشد يا مبطل.

نبى

بحث از نسبت بين نبى و امام، از مباحث مهم در امامت است كه در مبحث تحليل مفهومى امام، به آن خواهيم پرداخت. در اين‏جا يادآور مى‏شويم كه نبى در لغت به چهار معنى آمده است: خبير، مخبر، طريق واضح، رفيع المنزلة، كه در دو معناى اخير، با معناى لغوى واژه امام، مشترك است.

ولايت، ولى

ولاء، وَلايت، وِلايت، ولى، مولى، اولى و امثال آنها، همه از ماده (و ل ى) اشتقاق يافته است. اين واژه، از پراستعمال‏ترين واژه‏هاى قرآن كريم است كه به صورتهاى مختلفى به كار رفته است. در 124 مورد، به صورت اسم و 12 مورد، در قالب فعل به كار آمده است. معناى اصلى اين كلمه، چنان كه راغب در المفردات گفته، چنين است:
قرار گرفتن چيزى در كنار چيزى ديگر است، به نحوى كه فاصله‏اى در كار نباشد؛ به همين مناسبت، طبعا اين كلمه درباره قرب و نزديكى به كار رفته است؛ اعم از قرب مكانى و قرب معنوى، و باز به همين مناسبت درباره دوستى، يارى و معانى ديگر استعمال شده است؛ چون در همه اينها، نوعى مباشرت و اتصال وجود دارد.
راغب راجع به كلمه «ولايت» از نظر موارد استعمال، مى‏گويد:
وِلايت به كسر واو، به معناى نصرت است و اما وَلايت به فتح واو، به معناى تصدى و صاحب اختيارى يك كار است و گفته شده است كه معناى هر دو، يكى است و حقيقت آن، همان تصدى و صاحب اختيارى است.
تفليسى معتقد است كه واژه «ولى» در قرآن به شش معنى آمده است:
1. فرزند: «فهب لى من لدنك وليّا»11؛ يعنى «ولدا».
2. يار: «ولم يكن له ولىّ من الذّل»12؛ يعنى «لم يكن له صاحب ينصر به من ذَلّ أصابه» و نيز «و من يضلل فلن تجد له وليّا مرشدا»13؛ يعنى «صاحبا مرشدا».
3. خويشاوند: «و ما لكم من دون اللّه‏ من ولىّ ولا نصير»14؛ يعنى «من قريب ينفعكم ولا ناصر ينصركم».
4. پروردگار: «قل أغير اللّه‏ اتّخذوا وليّا فاطر السموات والأرض»15؛ يعنى «اتّخذوا ربّا» و نيز «أم اتّخذوا من دونه أولياء فاللّه‏ هو الولىّ»16؛ يعنى «هوالرّب» از اين معنى در قرآن بسيار است.
5. ولىّ به معناى خدا و أوليا به معناى خدايان: «مثل الذين اتّخذوا من دون اللّه‏ أولياء»17؛ يعنى «الإلهه».
6. نصيحت كننده: «لايتّخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين»18؛ يعنى «فى‏المناصحة» و نيز در سوره نساء، آيه 144 و ممتحنه، به همين معنى آمده است.
واژه مولى در روايت معروف «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» كه اعلام نصب حضرت على(ع) به امامت از جانب خداست، از ريشه (و ل ى) است و ارتباط معنايى آن با امام، در بحث امامت، حائز اهميت است. مخالفان شيعه، غالبا گفته‏اند كه مولى به لحاظ لغت، ربطى به امام و «مفترض الطاعة والرياسة» ندارد. شيخ مفيد، تك نگاره‏اى19 در رد ديدگاه آنها نوشته و با استناد به سروده‏هاى شاعران مُخضرم (شعرايى كه دوره جاهليت واسلام را درك كرده‏اند)؛ يعنى شاعرانى چون اخطل ، كميت، قيس بن سعد بن عباده و حسان بن ثابت، اثبات مى‏كند كه معناى ولى در حديث ياد شده، فقط امام است.

توسط ن.ع   , در 03:33:00 ب.ظ نظرات
22ام خرداد 1395

امامت اساس دین اسلام

961 کلمات   موضوعات: آموزشی, امامت

یا رب

امامت جزء دین است :
از احادیثی متعددی بر می آید که شناخت امام به خودی خود اهمیت دارد نه اینکه امام صرفاً وسیله ای باشد برای رسیدن به حقائق ، مانند این آیات و روایات : الیوم أکملت لکم دینکم (مائده 3)، یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم (اسراء71) ، من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیّة ، بنی الإسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحجّ و الولایة و ما نودی بشیء ما نودی بالولایة . اگر کسی روزگار را روزه باشد و شبها را به قیام بگذراند و دارایی خود را صدقه دهد و بین رکن و مقام شهید شود ولی ولایت امام عدل الهی بر سر او نباشد خداوند او را به رو در آتش خواهد افکند. خداوند تعالی از زمانی که آدم را خلق کرده زمین را از حجّتی برای خودش خالی نگذاشته و تا قیام قیامت هم خالی نخواهد گذاشت، حجّتی که خداوند بخاطر او بلاء را از اهل زمین دفع می کند و به برکت او باران نازل می کند و ببرکت او زمین برکاتش را بر ما ارزانی می دارد. این احادیث بر خلاف سخن کسانی هستند که ادعا می کنند به حقیقت أمور رسیده اند و از شریعت بی نیاز شده اند، یا کسانی که اسرار دارند همه را بهشتی کنند و می گویند: راه رسیدن به خدا متعدّد و مختلف است!
اما در توجیه این اهمیّت می توان این وجوه و تقریب ها را ذکر کرد :
1. اطاعت از ولایت متن یکی از واجبات دین اسلام است، اگر کسی تمام واجبات این دین را انجام دهد اما ولایت پذیری نداشته باشد، با شیطان فرقی ندارد، خدا در زمین حجّتی قرار داد(إنّی جاعل فی الأرض خلیفة) و از فرشتگان خواست بر او سجده کنند، شیطان با اینکه از فرشتگان نبود اما در جمع فرشتگان بود و تکالیف آنها را داشت، خداوند به جرم سجده نکردن به آدم او را از درگاه خود راند و شد شیطان رجیم. خداوند از ما نخواسته بر امامانمان سجده کنیم بلکه فقط خواسته سخن خدا را از آنان بشنویم، و همانطور که شیطان از آن دستور الهی مستثنی نبود هیچ یک از ما انسانها هم تافته ای جدا بافته نیستیم، بلکه مشمول آیه: أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم، هستیم. و صد البته خداوند در هیچکدام از کارهای خود مسؤول نیست بلکه ما هستیم که اگر اهل تسلیم باشیم می توانیم خود را مومن حقیقی و عبد خدا بنامیم و اگر از راهی بجز راه قراردادی خداوند وارد دین شویم و خدا را پرستش کنیم این کار عین تکبّر است (عبادتی من حیث أرید لا من حیث ترید) .
2. خداوند به اراده خود راه راست را منحصر در حجتّی که خود منصوب داشته، نموده و با خود عهد کرده هر کس از راه دیگری وارد شود او را به دست قدرت خود به گمراهی بکشاند، و خلاصه ادعای ما اینست که اگر کسی جز از راه اهل بیت بدنبال حق بگردد، آن را نخواهد یافت، پیامبر خدا فرمودند: علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار، آری حق به گرد علی می چرخد نه علی بدور حق، امام صادق علیه السلام فرمودند: من دان الله من غیر سماع عن صادق الزمه الله التیه إلی الفناء(خداوند او را به حیرت و سرگردانی می کشاند) و من ادعی سماعاً من غیر الباب الذی فتح الله فهو مشرک و ذلک الباب هو الأمین المأمون علی سرّ الله ، صادق در این روایت کسی است که سخن او با سخن دیگران فرق داشته باشد و به یک معنی در حرفهای خود معصوم باشد و خود حضرت این صادق را معرفی می کنند که او أمینی است که خداوند او را امین سرّ خویش قرار داده و این یعنی حجّت معصوم خدا. در ادعیه و احادیث دیگر می خوانیم: أین باب الله الذی منه یؤتی(دعای ندبه)، أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها، من أتاکم نجی و من لم یأتکم هلک(زیارت جامعه)، المتقدّم لهم مارق و المتأخّر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق(صلوات شعبانیه)، مثل أهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک.
3. حقّ اهل بیت بر گردن ما فقط در باب اطاعت نیست بلکه محبّت و مودّت آنها هم جزء تکالیف و بلکه از مهمترین واجبات است ، قل لا أسئلکم علیه أجراً إلا المودّة فی القربی[10] ، أما إنّک إن صمت الدهر کلّه و قمت اللیل کلّه ثمّ قتلت بین الصفا و المروة لما بعثک الله إلا مع هواک بالغاً ما بلغ إن فی النار ففی النار و إن فی الجنّة ففی الجنّة[11] (امیر مومنین) .
4. استقلال از اهل بیت برای کسی است که در فضیلت از آنها بالاتر باشد و حالی که حتّی درک مقام آنها غیر ممکن است. حتی می توان گفت : لزوم پیروی از امامان یکی از فضائل آنان شمرده می شود و اگر ولایت آنها واجب نشود تنزّل مقام آنهاست در حالی که در روایات داریم : ما را از خدا بودن پایین بیاورید و سپس هر چه خواستید در مورد ما بگویید[12].
5. از احادیث طینت بر می آید کسی در پیشگاه الهی مقرّب تر است که عصاره وجودی او بر گرفته از اهل بیت باشد و حتی عمل هنگامی ارزش دارد که در راستای محبّت باشد . نه تنها بهشتی بودن در إطاعت اهل بیت است بلکه به اهل بیتی بودن است . اهل بیت پیامبر مظهر خوبی ها اند(همانظور که دشمنانشان مظهر بدی هایند) و اگر کسی ظاهر خوبی داشته باشد اما اهل بیتی نباشد عمل خوبان را دزدیده نه اینکه خوب باشد.
6. با توجّه به اینکه خلقت کن و مکان و خلقت ما بخاطر اهل بیت و به برکت آنها بوده روشن است نعمت دادن و بهشت دادن خدا هم به یمن آنها خواهد بود و به شرط اتصال به آنها خواهد بود . روشن است منظور از عبادتی که هدف خلقت استعبادت بی سر و پاهایی مثل ما نیست بلکه عبادت خالصان الهی مانند اهل بیت است که شایسته است هدف برای چنین خلقت عظیمی باشد .

توسط ن.ع   , در 03:26:00 ب.ظ نظرات
22ام خرداد 1395

حجت خدا از منظر ملا صدرا

439 کلمات   موضوعات: امامت

یا رب

مرحوم ملا صدرا از اعلام و فلاسفه بزرگ اسلامی است در شرح بر کافی در باب امامت فصلی را به نام ” انّ الحجة لا تقوم لله علی خلقه الاّ بامام” دارد.

معتقد است خدای تعالی دستورات و فرامین بسیاری در قران دارد لکن زمانی این فرامین الزام آور است که در کنار قران ،عالم آگاه و معصوم از خطا از سوی خدا نصب شده باشد .

زیرا کسی میتواند حجت خدا باشد که اولاّ: احتمال پیدایش خطا و اشتباه و غلبه هواهای نفسانی بر او محل باشد
ثانیا": عالم و اگاه به عوالم هستی، دارای کرامت های خارق العاده باشد.راه های نجات از عذاب الهی رابداندو بر اسرار قران عالم باشد و رابطه اتصال زمین و آسمان را حفظ کندو با منطق وحی و فرشتگان اشنا باشد،طریق بندگی را بشناسد و تناسب عبادت را باروح انسان و با عوالم پس از این جهان را بداند و با مقام قرب الهی آشنا باشد.

حال اگر چنین رهبر معصومی در کنار قران نباشد،قران به تنهای حجت بر بندگان نیست زیرا جز معصومان آگاهی به اسرار و رموز قران نداشتند و ندارند.
پس قران حتما” باید قرین و عدل خود را در کنار داشته باشد به همین جهت نیز از شیعه و سنی حدیث ثقلین پیامبر صلی الله نقل شده است که فرمود: انیّ تارک فیکم الثقلین ،کتاب الله و عترتی اهلبیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،
من شما را ترک میکنم در حالی که دو شی گرانبها برای شما میگذارم، کتاب خدا و عترت و اهلبیتم . این دو از هم جدا نیستند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.

در روایت 4 همین فصل آمده است:الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق؛ ائمّه علیهم السلام قبل از ایجاد خلایق ،حجت خدا بوده اند و همراه با آنان نیز حجت اند و و پس از انقراض عالم نیز حجت هستند.

خدای منان نظام هستی را برای پیدایش نفوس کامل و ذوات عالی و انوار شامخ آفرید و اراده اش از آفرینش در جهت استکمال و تمامیت وجودی انهاست.
اگر آنان مأمور به هدایت خلق و مکلف به تکالیف سخت نبوت وامامت هستند قبل از اینکه خلق از رنج و زحمت انان استفاده برند خودشان به وسیله این تکالیف تا عالی ترییت درجات قرب الهی صعود میکنند.

و آنچه آنان از تکالیف و دستورات بسیار مشکل استفاده کرده اند نسبت به آنچه امّت نصیبشان گشته همانند نسبت بی نهایت با متناهی است.
بر این اساس ذات آن بزرگواران قبل از خلق و بعد الخلق غرض از خلقت عالمیان و دلیل اصل ایجاد بوده است.علّت نهایی نظام صنع هستند و بدون انان خدا دست به ایجاد نمیزد.لذاست که در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: بکم فتح الله و بکم یختم الله.

شرح اصول کافی، صدر المتألهین.

توسط ن.ع   , در 03:25:00 ب.ظ نظرات
22ام خرداد 1395

نیاز به امام

334 کلمات   موضوعات: امامت

یا رب

یکی از روش ها برای اثبات امام عنوان نیاز به امام است,برای مثال نیاز به امام برای تفسیر قران.
حال مساله این است که مصادیق نیاز به امام رو مشخص کنیم و اینکه ایا قران و سنت علی حده نیاز های ما رو برطرف نمیکنند؟

عمده ترین بحث درباب امامت در سه محور می باشد:
1-حکومت ورهبری جامعه .
2-مرجعیت علمی
3-قضاوت وداوری بین مردم
این سه مورد از شوون پیامبر ورسولخدا(ص)می باشد که بعد ایشان به ائمه به عنوان جانشینان آنحضرت منتقل می شود.

دلایل:
دلیل امر اول حدیث متواتر غدیر وآیه ولایت وصدها دلیل دیگر می باشد که برای اثبات این مقام برای ائمه علما کتابهای متعددی(مثل الغدیر علامه امینی وعبقات الانوار میر حامد حسین )نوشته اند.
اما بحث اصلی ما وسوال مربوط به شان دوم یعنی مر جعیت علمی اهلبیت در تفسیر وتبیین قرآن وسنت رسولخدا(ص)می باشدوبرای اثبات این جایگاه نیز دلایل زیادی وجود دارد.
سنت پیامبر نیاز به توضیح وتبیین دارد چون پیامبرفرصت نکرد در طول 23سال تمام دین وهمه ابعاد آن رابرای مردم بیان کند ولی علم دین را نزداهلبیت به ودیعه گذاشت وآنها را به عنوان مفسران دین برای مردم معرفی کرداما دلایل این سخن:
1-حدیث ثقلین :پیامبر(ص)بارها فرمود من در بین شمادوچیز گرانبها می گذارم که اندو تا قیامت از هم جدا نمی شوند،قران واهلبیتم مادامی که به این دو چنگ زنید گمراه نمی شوید.(سنن ترمذی ح3811و3813،صحیح مسلم ص1043 ح2408)
این حدیث مورد قبول شیعه واهل سنت است.
2-حدیث سفینه:پیامبر فرمود مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است که هر کس سوار آن شد نجات یافت وهر کس از آن تخلف کرد به هلاکت رسید.(ینابیع المودةص27،احقاق الحق وازهاق الباطل ج18ص311)
بنابراین اگر ما در فهم دین به اهل بیت مراجعه کنیم سعادتمند خواهیم بود والا به گمراهی کشیده خواهیم شد.
3-حدیث مدینةالعلم:پیامبراسلام (ص)حضرت علی (ع)را به عنوان باب علم خود معرفی کرد انا مدینةالعلم وعلی بابهافمن اراد المدینةفلیات الباب،یعنی من شهر علم هستم وعلی در آن است وهر کس بخواهد وارد شهر(علم)شود باید از درآن وارد شود.(المسترک علی الصحیحین ج3ص126،دلائل الصدق ج6ص173)
پس باب علم پیامبر(ص)راه صحیح فهم سیره وسنت نبوی رجوع به علی(ع)واولاد طاهرین آنحضرت می باشد.

توسط ن.ع   , در 03:24:00 ب.ظ نظرات

1 ... 48 49 50 ...51 ... 53 ...55 ...56 57 58 ... 71