صفحات: << 1 2 3 ...4 ...5 6 7 ...8 ...9 10 >>
26ام بهمن 1399برهان نظم
در برهان نظم از موارد جزئی نظم، پی به ناظم حکیم برده میشود. امروزه بعضی بر آنند که برهان نظم غیر از برهان غایی است. تأکید برهان نظم بر موارد جزئی نظم است، اما برهان غایی سخن از یک مجموعة هماهنگ به نام جهان، میزند. در بیانات امیرالمؤمنین علی هر دو تقریر وجود دارد. اکنون به تقریر برهان نظم از دیدگاه آن امام گرامی میپردازیم.
امیرالمؤمنین علی در بیانات خود بسیار به موارد جزئی نظم، نظیر نظم در آسمانها و زمین، طاووس، ملخ، خفاش، مورچه و خزندگان، و نظم موجود در ساختار انسان اشاره فرمودهاند که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم.
- خداوند موجودات عجیب و شگفت را آفرید؛ بعضی جاندار و بعضی بیجان و بعضی ساکن و آرام (مانند کوهها) و بعضی متحرک (مانند ستارگان) [اینها] دلیلهای آشکاری هستند که بر زیبایی آفرینش او و بر بزرگی [و]تواناییاش، گواهی میدهند.
- و شگفتانگیزتر میان پرندگان در آفرینش، طاووس است که آن را در استوارترین هیئت پرداخت، و رنگهای او را نیکوترین ترتیب داد؛ با پری که نای استخوانهای آن را به هم در آورد، و دمُی که کشش آن را دراز کرد چون به سوی ماده پیش رود، آن دم در هم پیچیده را واسازد و بر سر خود برافرازد، که گویی بادبانی است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته. به رنگهای خود مینازد، و خرامان خرامان دُم خود را بدین سو و آن سو میبرد و سوی ماده میتازد… اگر آن را همانند کنی بدانچه زمین رویاننده، گویی گلهای بهاره است و از این سوی و آن سوی چیده، و اگر به پوشیدنیاش همانند سازی، همچون حلهها است نگارین، و فریبا یا چون برد یمانی زیبا، و اگر به زیورش همانند کنی، نگینها است رنگارنگ، در سیمها نشانده خوشنما - چون نقش ارژنگ.
- پس از آن که حق - تعالی زمین را پهن کرد و امر خود را به آفرینش انسان جاری ساخت، آدم را برگزید و او را برتر از سایر مخلوقاتش گردانید.
تقریرهای مختلف برهان نظم
برهان نظم، تقریرهای مختلفی دارد که پارهای از آنها را میتوان در بیانات امیرالمؤمنین علی دید. هر چند نحوة بیان این تقریرها مختلف است، محتوای همه یکی است.
1. برهان هدفمندی
برهان هدفمندی شکلی از برهان نظم است که تقریر آن، به این قرار است:
ما مشاهده میکنیم که پدیدههای منظمی همواره به سمت غایتی در حرکتند. از طرفی آنچه فاقد علم و آگاهی است، نمیتواند به سوی غایتی به راه افتد؛ مگر این که موجودی علیم و هوشمند، او را هدایت کند.
موجوداتِ منظم خود فاقد علم و آگاهیاند؛ بنابراین موجودی آگاه و با تدبیر آنها را به سمت غایت هدایت میکند. امیرالمؤمنین علی در تعابیر مختلف به این تقریر اشاره کردهاند؛ از جمله :
- زمام هر جنبندهای به دست تو است؛ بازگشت هر آفریده به سوی تو است.
- برای هر چه آفرید، اندازه و مقداری معین کرد و آن را نیک استوار نمود و به لطف خویش منظم ساخت و روی او را به سوی کمال خویش کرد تا از حد خود تجاوز نکند.
- لیکن خدای سبحان به لطف خود در کارش تدبیر نمود و به امر خویش نگاهش داشت و به قدرت خود استواریاش بخشید.
- ای انسان آفریده و آراسته که در ارحام تاریک و پردههای بسیار محافظت شدی! از گل خالص آغازیدی و در قرارگاه استواری تا زمان معین جا داده شدی. در شکم مادر مضطربانه میجنبیدی؛ نه سخنی را پاسخ میگفتی و نه آوازی را میشنیدی. سپس از قرارگاهت به سرایی انداخته شدی که ندیده بودی و راههای منفعتش را نمیشناختی. چه کسی تو را به مکیدن شیر از مادرت راهنمایی کرد؟ و …
نمیتوان گفت قوانین علمیِ حاکم بر پدیدهها آنها را به سمت غایتشان رهنمون میکند، و علتِ قریب برای حرکت موجودات به سمت غایات، همان قوانین علمی است؛ زیرا هرچند ممکن است علتِ قریب حرکت موجودات ناآگاه به سوی غایات، قوانین علمی باشد، این امر منافی با هدایتگری حکیم ندارد. گذشته از این که، خود این قوانین، بخشی دیگر از پدیدههای هستیاند و آنها نیز محتاج مدبر و آفریدگارند.
اقسام نظم
نظم را بر حسب غایت و نتیجه، میتوان به سه نوع تقسیم کرد:
1. نظم زیباشناختی: اگر گروهی از عناصر و اجزا به شیوة خاص کنار هم قرار گیرند که درک و مشاهدة آنها لذتبخش باشد، یا سبب حیرت و شگفتی انسان شود، آن را نظم زیباشناختی گویند؛ مانند مشاهدة تابلو نقاشی یا ترغیب به اعتقاد به وجود خدا از طریق بررسی آسمان پر ستاره و زیبا.
2. نظم علی: اگر عناصر خاصی در یک تقارن زمانی و مکانی رخ دهند، ما میتوانیم از نظم علی سخن بگوییم.
3. نظم غایی: ساختارهایی که برای ایجاد یک نتیجة مشخص و با ارزش هماهنگ شدهاند، نظم غایی دارند. نمونة نظم غایی، موجودات زنده یا مصنوعات بشری است.
همچنین نظم را به این اعتبار که پیوند و ارتباط بین اشیای مختلف، لازمه و شرط پیدایش مفهوم نظم است، به سه نوع، تقسیم میکنند:
یک: نظم اعتباری: این گونه از نظم، تابع قرار داد اعتبار کنندگان است و در حالات مختلف، متفاوت است؛ مانند نظم کتابها در کتابخانه که براساس الگوی خاصی، چینش شدهاند.
دو: نظم صناعی: این نوع از نظم براساس قوانین علمی و به هدف خاصی بهدست انسان برقرار میگردد؛ مانند نظم حاکم بر ساعت، کامپیوتر، هواپیما و …
سه: نظم طبیعی: مانند نظم در بدن انسان و گیاهان و جانوران و … این نوع از نظم معلول ارتباط و ترتیب طبیعی و تکوینی حاکم بر اجزای یک پدیده طبیعی است، نه ناشی از چینش قرار دادی یا صناعی اجزا.
بنابراین میتوان گفت که نظم امری مشکک و ذو مراتب است که مصادیق پرشماری دارد که در بعضی پیچیدهتر، و در برخی سادهتر است.
اگر در مجموعههای منظم دقت شود، آشکار میگردد که دو عنصر اصلی سازندة مفهوم نظم، عبارتند از:
الف. طراحی و برنامهریزی دقیق؛
ب. هدفمندی.
اگر مجموعهای، فاقد یکی از این عناصر باشد، منظم نخواهد بود.
تعریف نظم
از بیانات امیرالمؤمنین علی در باب برهان نظم بر میآید که نظم معنای روشنی دارد و در مقابل هرج و مرج قرار میگیرد، و میتوان آن را چنین نیز تعریف کرد: پدیدة منظم، مجموعهای است که اجزای آن به نحوی در کنار هم و در ارتباط با یکدیگر قرار گرفته باشند که در مجموع هدف مشخصی را تعقیب کند. یا این که نظم، گرد آمدن اجزای متفاوت با کیفیت و کمیت ویژهای در یک مجموعه است؛ به طوری که همکاری و هماهنگی آنها، هدف معینی را تأمین کند.
برای توضیح نظم، میتوان تعریف مصداقی نیز کرد؛ یعنی اگر مصادیق نظم را برشماریم، معنای نظم آشکارتر میشود.
برهان نظم
بدون شک، برهان نظم یکی از متداولترین براهینی است که برای وجود خدا اقامه شده است. این برهان نیز همانند بعضی از براهین اثبات وجود خدا، تاریخی به بلندی عمر انسانها دارد. آدمیان از دیرباز با مشاهدة پدیدههای منظم و هماهنگ به این فکر میافتادند که این نظم و هماهنگی در میان موجودات، معلول چیست. آیا خود اجزا با همکاری یکدیگر این نظم را پدید آوردهاند؟ یا این که ناظمی حکیم و مدبر، آنها را چنین، منظم کرده است؟ انسان بر اثر تأمل و تعمق در ساختار موجودات، به این نتیجه میرسد که ناظمی حکیم، چنین ساختار منظمی را پدید آورده است و به تعبیری این مجموعههای منظم، نشانههای تدبیری است که ما را به خدا رهنمون میکند. چنانکه امیرالمؤمنین علی میفرمایند:
«خداوند با نشانههای تدبیر که در آفریدگانش دیده میشود، بر عقلها آشکار شده است.»
برهان نظم را میتوان چنین بازگفت:
مقدمه اول: عالم طبیعت، پدیدهای منظم است؛ یا این که در عالم طبیعت، پدیدههای منظم وجود دارد؛
مقدمه دوم: براساس بداهت عقلی، هر نظمی از ناظم حکیم و با شعوری برخاسته است که براساس آگاهی و علم خویش، اجزای پدیده منظم را با هماهنگی و آرایش خاصی برای وصول به هدف مشخصی در کنار هم نهاده و آن را براساس طرح حکیمانهای منظم ساخته است.
بنابراین عالم طبیعت که پدیدهای است منظم، ناظم حکیم و با شعوری آن را تدبیر کرده است.
در قرآن و روایات معصومین، بهویژه در سخنان امیرالمؤمنین علی به این برهان اشاره شده است برخی از آنها را یادآور میشویم و سپس تقریرهای مختلف برهان نظم را با استشهاد به کلمات امیرالمؤمنین علی بازمیگوییم.
1. قرآن در آیات بسیاری، از جمله آیة زیر، به موارد نظم در آسمانها و زمین و خلقت انسانها و جنبندگان اشاره میکند و آنها را نشانههایی برای ناظم حکیم میشناساند:
«بهراستی در آسمانها و زمین، برای مؤمنان نشانههایی است و در آفرینش خودتان و آنچه از [انواع] جنبندگان پراکنده میگرداند، برای مردمی که یقین دارند، نشانههایی است و [نیز در] پیاپی آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزی از آسمان فرود آورده و به [وسیله] آن زمین را پس از مرگش زنده گردانیده است و [همچنین در] گردش بادها [به هر سو] برای مردمی که میاندیشند نشانههایی است. این [ها]است آیات خدا که بهراستی آن را بر تو میخوانیم. پس، بعد از خدا و نشانههای او به کدام سخن خواهند گروید.»
2. امیرالمؤمنین علی نیز از نظم و تدبیر جهان و موجودات بسیار سخن گفتهاند؛ پارهای از آنها بدین قرار است:
- در اتقان صنع، نشانهای کافی بر خداوند است و در ترکیب طبیعت [اشیأ] دلیل کافی بر او وجود دارد و در حدوث خلقت برهان کافی بر قدیم بودن او و در استحکام صنع مخلوقات عبرتی است کافی برای شناخت او.
- آثار حکمت خدا در آفریدههای بدیعش هویدا است و آنچه آفریده حجت و دلیلی بر وجود او است و همه منتسب به او هستند. هرچند بهظاهر مخلوقی خاموشند، دلیل گویا بر تدبیر ذات پاک او هستند.
- آیا به خُردترین چیز که آفریده، نمینگرند که چسان آفرینش او را استوار داشته و ترکیب آن را برقرار؛ آن را شنوایی و بینایی بخشیده و برایش استخوان و پوست آفریده. بنگرید به مورچه که جُثه او کوچک و پیکرش لطیف و زیبا است.
از مجموع آیات و روایات بهخوبی بر میآید که یکی از راههای شناخت خدا، تأمل در آثار صنع و حکمت خداوند است، نظم شگفتانگیزِ آفریدگان میتوان دستِ توانای خداوند را که ناظم جهان است، دید. اینک به توضیح مفهوم نظم، و ویژگیهای آن و تقریرهای مختلف این برهان میپردازیم.
برهان فطرت از دیدگاه متفکران غربی
در جهان غرب از برهان فطرت با نام برهان اجماع عام یاد میشود. هرچند که میتوان برهان تجربة دینی را نیز به وجهی به فطرت برگرداند. سیسرون، سنکا، کلمنت اسکندرانی، هربرت اهل چربری، افلاطونیان کمبریج، گاسندی، کرونیوس از جمله طرفداران این برهانند.
در سالهای اخیر شمار بسیاری از متکلمان مشهور کاتولیک و پروتستان از این برهان حمایت کردهاند. رودلف ایسلر در کتاب خود به نام «فرهنگ مفاهیم فلسفی» این برهان را در میان دلایل معروف وجود خدا، در ردیف پنجم اهمیت قرار داده است. پل ادواردز میگوید به نظر میرسد که این ارزیابی صحیحی از جایگاه این برهان در تاریخ فلسفه باشد. جان استوارت میل بر آن بود که این برهان در تودة انسانها تأثیر بیشتری نسبت به براهین که منطقاً کمتر انتقادپذیرند دارد.
برناردو بویدر وجویس، ادعای دیگری دارند. بویدر در کتاب الهیات طبیعی آن را برهانی که فینفسه ارزش مطلقی دارد، لحاظ کرده است و میگوید:
«اجماع عام ملل در قبول خدا را باید ندای عقل عام فرض کرد که دلیل قانعکنندهای در مورد حقیقت ارائه میدهد. اما او بعداً اعلام کرد که این برهان قطعیت مطلق ندارد؛ مگر هنگامی که به برهان علت اولی ضمیمه شود. اما جویس نویسندة قرن بیستم که یکی از کاملترین و واضحترین قرائتها را از این برهن دارد، بسیار خوشبینتر است. او این برهان را بدون هیچ شرطی «یک دلیل معتبر بر وجود خدا» محسوب کرده است.»
براهینی که فلاسفه در این باره مطرح کردهاند، در دو گروه تقسیمبندی میشود:
یک: براهینی که در آنها عمومیت اعتقاد به خدا، شاهدی بر فطری بودن نفس اعتقاد است؛ یا این که لازمه آرمانها و یا نیازهایی است که آنها غریزی و فطریاند، بنابراین آن اعتقاد باید درست باشد. به این نوع براهین، تفسیرهای زیستشناختی میگویند.
دو: براهینی که عمومیت اعتقاد به خدا به انضمام این ادعا که معتقدان برای رسیدن به این عقیده از عقل بهره گرفتهاند، به عنوان دلیلی بر وجود خدا محسوب میشود. این نوع براهین را، قیاسهای ذوحدین ضد شکاکیت نیز نامیدهاند، در این جا به نمونههایی از آنها اشاره میکنیم.
1. تقریر سنکا: ما عادت داریم که برای اعتقاد عمومی انسانها، اهمیت فراوانی قائل شویم و این را یک برهان قانعکننده میانگاریم. ما از احساسی که در ضمیر انسان قرار دارد، استنباط میکنیم که خدایانی وجود دارند و هیچ قوم و ملتی نبوده که آنها را انکار کند؛ هر چند که بسیار دور از قانون و تمدن بودهاند.
2. تقریر هاج: همة قوا و احساسهای ذهنی و بدنی ما، متعلقات مناسب خود را دارند. وجود این قوا، وجود آن متعلقات را ایجاب میکند. بنابراین چشم با ساختاری که دارد، ایجاب میکند که نوری باشد تا دیده شود، و گوش بدون صوت و صدا، تبیین و درک نخواهد شد، به همین طریق احساس و میل مذهبی ما، وجود خدا را ایجاب میکند.
3. تقریر جویس: انسانها شیفتة آزادی عملند و از هر موجدی با قدرت برتر متنفرند. اگر تقریباً همة انسانها نسبت به مدبر مطلق خود یقین کامل دارند. این فقط به خاطر ندای عقل است که بسیار روشن و قطعی است. همة انسانها چه متمدن و چه غیر متمدن، بهطور یکسان در این اعتقاد مشترکند که حقایق طبیعت و ندای وجدان، ما را وا میدارد که وجود خدا را به عنوان حقیقت قطعی تصدیق کنیم. اگر تمامی انسانها در این نوع اعتقاد در اشتباه باشند مستلزم آن است که عقل نقصی دارد و این که جستو جوی حقیقت برای انسان بیهوده است. در آن صورت شکاکیت محض تنها راه چاره خواهد بود. ولی همة ما بر این امر مصریم که عقل انسان اساساً معتبر است. از آنجا که عقل اساساً قابل وثوق است، شکاکیت عمومی یک راه بدیل جدی برای پذیرش حکم وجود خدا نیست. بنابراین اعتقاد به وجود خدا درست است.
بنابراین انگیزة انسان به سوی خدا عقل او است نه تمایلات او، زیرا اعتقاد به خدا برخلاف تمایلات اولیه او است اگر همة مردم در این استنتاج عقلی خطا کرده باشند، دیگر به هیچ یک از احکام عقل نمیتوان اعتماد کرد و اعتقاد داشت و این یعنی شکاکیتِ مطلق. بنابراین یا باید گزارة «خدا وجود دارد» را صادق دانست، یا در همة گزارهها تردید کرد. ما نمیتوانیم در همة گزارهها تردید کنیم، پس باید بپذیریم که «خدا وجود دارد»، صادق است.
2. تفسیر فلسفی فطری بودن خداشناسی
براساس مبانی فلسفی، انسان چنان آفریده شده است که در اعماق قلبش یک رابطة پنهانی با خدا دارد. اگر او قلب و دل خود را اصلاح و زیر و رو کند و به اعماق قلب خود راه بیابد، به این رابطه را بیپرده، خدا را شهود خواهد کرد. در فلسفه به اثبات رسیده است که معلولی که دارای مرتبهای از تجرد است، درجهای از علم حضوری نسبت به علت هستیبخش خود را خواهد داشت. از آنجا که خدا، علتالعلل و خالق تمام مخلوقات از جمله نفس انسانی است، نفس مجرد انسانی مرتبهای از علم حضوری به خداوند را دارا است؛ هرچند این علم حضوری ناآگاهانه یا نیمهآگاهانه باشد و بر اثر ضعف و آلودگی قابل تفسیرهای مختلف و نادرست باشد. بنابراین نفس انسانی، نسبت به علت حقیقی خود - که خداوند است - علم حضوری دارد و میتوان این امر را نوعی معرفت فطری به خدا دانست
خداشناسی فطری
بر فطری بودن خداشناسی هم دلیل نقلی و هم دلیل عقلی - فلسفی اقامه کردهاند. نمونههایی از آن دلایل بدین قرار است:
1. دلیل نقلی بر فطری بودن خداشناسی
از آیات و روایات نیک بر میآید که خداشناسی، فطری است. بدین معنا که ما پیشتر معرفتی نسبت به داوند داشتهایم، ولی آن را فراموش کردهایم؛ پیامبران ما را به تأمل در آفاق و انفس خواندند، تا به شناخت فطری آگاهی پیدا کنیم؛ یعنی انبیا نگفتند که ای مردم بدانید که خدا وجود دارد، بلکه گفتند: «ای مردم، بدانید که میدانید خدا وجود دارد.» قرآن نیز میفرماید: «فذکر انما انت مذکر غاشیه/ 21 به تعبیر امام علی لیستأدوهم میثاق فطرته.همچنین هنگامی که از امیرالمؤمنین علی پرسیدند که آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیدهای، فرمود:
ما کنتُ اعبد رباً لم اره. وقتی پرسیدند چگونه دیدهای، فرمود: لاتدرکه العیون فی مشاهدة الابصار ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان؛
دو پرسش در این جا روی مینماید:
1. در چه زمانی انسان به این شناخت و رؤیت قلبی نائل شده است؟
2. آیا شناخت و رؤیت قلبی خدا اختصاص به برخی انسانها دارد، یا تمامی انسانها از چنین معرفتی برخوردارند؟
آیة میثاق در قرآن از زمانی سخن میگوید که پروردگار از پشت بنیآدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفته، پرسید آیا من پروردگارتان نیستم. گفتند: «آری؛ گواهی دادیم.» اعراف/ 172
از این آیه بهخوبی برمیآید که گفتو گویی میان خدا و همة انسانها صورت گرفته است، و همة آنان به خداوندی خدا و اینکه او پروردگار هستی است، اعتراف و شهادت دادهاند تا بهانهای برای آنان در روز قیامت نباشد.
در روایتی درباره «میثاق» از امام صادق آمده است: «شناخت خدا در قلبها ثابت ماند، آنان موقف میثاق را فراموش کردند و روزی به یادشان خواهد آمد و اگر این مسئله نبود، کسی نمیدانست آفریننده و روزیرسانش کیست.»
همان امام بزرگوار دربارة معرفت قلبی نیز میفرماید: کان ذلک معاینة ا فانساهُم المعاینه واثبت الاقرار فی صدورهم؛ آنچه در آیة میثاق آمده است، معاینة خدا بود. پس از آن، خداوند معاینه را از یاد آنان برد و اقرار را در قلبهایشان ثابت و استوار ساخت.
از امام صادق سؤال شد: آیا مؤمنان در روز قیامت خدا را مشاهده خواهند کرد؟ امام فرمود:
«بلی، و قبل از روز قیامت نیز او را مشاهده کردهاند.» پرسید: در چه زمانی؟ امام فرمود: «وقتی که به آنان گفته شد: الست بربکم، قالوا بلی. آنگاه مدتی سکوت کرد و سپس فرمود: «همانا مؤمنان در دنیا و قبل از قیامت نیز خدا را مشاهده میکنند. آیا الاَّن خدا را مشاهده نمیکنی؟… مشاهدة قلبی مانند مشاهده با چشم نیست.»
از تعابیر دیگر امام علی چنین بر میآید که معرفت خدا با سرشت انسان عجین شده و از بدو خلقت انسان، چنین معرفتی ملازم او بوده است: چنانکه «اللهم… فطرت العقول علی معرفتک.»
«فاطرهم علی معرفة ربوبیته.»
بنابراین ویژگیهای معرفت فطری خدا چنین است:
1. سابقة آن به پیش از جهانِ کنونی بر میگردد؛ یعنی عالم ذر که خداوند در آن با انسانها عهد و میثاق بسته است.
2. در ابتدا شناخت خدا، در نهایتِ شدت و عمق بوده است؛ بهطوری که از آن تعبیر به مشاهده و معاینه شده است.
3. انسان، موقف آن میثاق و شدت این شناخت را فراموش کرده است؛ اما اصل معرفت خدا و اقرار به آن در جان و روح او باقی است و در همین جهان با درجات متفاوت به یاد او میآید.
4. معرفت قلبی خدا در انحصار گروهی خاص از انسانها نیست؛ بلکه خداوند متعال در آغاز خلقت، خویش را به همة انسانها شناسانده و از همة آنان در این باره اقرار گرفته است. بنا بر این معرفت خود را با سرشت انسان عجین کرده است.
امام باقر در تفسیر این جمله پیامبر اکرم9 که فرمودهاند: «هر مولودی بر فطرت متولد میشود» میفرمایند: «یعنی علی المعرفة بأنَّ ا - عز و جل - خالقه فذلک قولُه: ولئن سألتهم من خلق السموات والارض لیقولن »مراد از فطرت معرفت به این امر است که خدا خالق او است و این آیه نیز به همین مطلب اشاره دارد: «اگر از آنان بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، خواهند گفت: خدا.»
بنابراین همة انسانها حتی فرزندانِ مشرکان، هنگام تولد معرفت خدا را به همراه دارند و با فطرت الهی متولد میشوند. اصل معرفت خدا در روح و جان آدمی باقی است و در جهان کنونی به درجات مختلف به یاد انسان میآید، و راههای عقلی خداشناسی در واقع تنبه و یادآوری این رؤیت فطری خدا در ایستگاه الست است.
مورخ شهیر، مسعودی نیز در ابتدای کتاب مروج الذهب خطبة بسیار لطیفی را از حضرت علی نقل کرده است. در این خطبه ضمن بیان عظمت رسول آمده است که ایشان عهد و میثاق عالم ذر را فرایاد مردم میآورد.
«فضل محمداً فی ظاهر الفترات، فدعی الناس ظاهراً وباطناً وندبهم سراً واعلاناً واستدعی التنبیه علی العهد الذی قدمه الی الذر قبل النسل.»
فطریات انسان را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
الف. شناختهای فطری؛
ب. گرایشهای فطری.
نوعی شناخت خدا که نیازی به آموزش و فراگیری ندارد، خداشناسی فطری است، و اگر نوعی گرایش به سوی خدا و پرستش او در هر انسانی باشد، میتوان آن را خداپرستی فطری نامید. اما نه خداشناسی و نه خداپرستی، آن گونه آگاهانه نیست که انسان را از تلاش عقلانی یا استمداد از پیامبران برای شناخت خداوند بینیاز کند
2. برهان فطرت
راههای اثبات وجود خدا دوگونه است: سیر آفاق و انفس؛ چنانکه در قرآن آمده است: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین انه الحق» فصلت/ 53 راه آفاق آن است که از طریق مشاهدة مخلوقات و تدبر در حدوث و امکان و نظم پدیدهها، به وجود خالق و مدبری دانا و توانا پی برند.اما اگر انسان از راه تأمل در خود پی به وجود خدا برد، و در برابر او که کمال مطلق است، سر تعظیم فرود آورد، از راه انفس یا فطرت، خدا را یافته است. آیة مشهور قرآن در این باره، بدین قرار است: «فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرتالله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلقالله ذلکالدین القیم لکن اکثر الناس لا یعلمون» روم/ 30
امام علی نیز در کلماتی به راه فطرت اشاره فرمودهاند؛ بدین شرح:
1. پس رسولانش را در میانشان گمارد و پیمبرانش را پیاپی فرستاد تا از آنان بخواهند حق میثاق فطرت را بگذارند و نعمتی را که فراموششان شده به یادشان آرند و با رساندن حکم خدا جای عذری برایشان نگذارند. و گنجینههای خود را برایشان بگشایند.
2. حمد و سپاس مخصوص خدایی است که حمد خود را به بندگان الهام کرده است و سرشت آنان را با معرفت خود آمیخته است.
3. همانا، بهترین چیز که نزدیکیخواهان به خدای سبحان بدان توسل میجویند، ایمان به خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا است که موجب بلندی کلمة مسلمانی است و یکتا دانستن پروردگار که مقتضای فطرت انسانی است.
4. خدایا قلبها را با ارادة خود خلق کردهای و عقلها را با معرفت خود سرشتهای.
5. من بر فطرت مسلمانی زاده شدهام.
شاید بحث دربارة معنای فطرت، زمینه را برای آشنایی بیشتر با این برهان، مساعدتر کند.
فطرت از ماده فَطَرَ در اصل به معنای آغاز و شروع است. از همین روی به معنای خلق نیز به کار میرود؛ زیرا خلقِ چیزی، به معنای ایجاد و آغاز وجود و تحقق آن است.
ابن عباس میگوید:
«در معنای آیه شریفة الحمد فاطر السموات والارض حیران بودم و معنای «فاطر» را نمیدانستم. تا این که دو نفر که بر سر چاهی نزاع داشتند، نزد من آمدند و یکی از آن دو گفت: انا فطرتُها؛ یعنی من قبل از همه و برای اولین بار حفر آن را آغاز کردم.»
بنابراین فَطَرَ به معنای آغاز و ابتدا است و فطرت، به معنای حالت خاصی از شروع و آغاز است، که هم معنای آفرینش میشود. اموری را میتوان برای موجودی فطری دانست که آفرینش آن، اقتضای آنها را دارد. چنین اموری، سه ویژگی عمده دارند:
1. امور فطری در تمام افراد یک نوع هست؛ البته با شدت و ضعف.
2. امور فطری همواره ثابت است، و چنان نیست که در برههای از تاریخ اقتضای خاصی داشته باشد، و در برههای دیگر اقتضایی دیگر؛ چنانکه قرآن میفرماید: «فطرت ا التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق ا.» روم/ 30
3. امور فطری از آن حیث که فطری و مقتضای آفرینش موجودی است، نیاز به تعلیم و تعلم ندارد؛ هرچند تقویت و یادآوری و یا جهت دادن به آنها گاه نیاز به آموزش و پرورش دارد.
پس از روشنتر شدن معنای فطرت و امور فطری، اکنون باید دید چه اموری، فطریِ انسان هستند