یا رب
پاسخ شبه آکل و ماکول چیست؟
شبهه آكل و ماكول: تفسير نمونه، ج2، ص: 308
از شرحى كه سابقا درباره انگيزه تقاضاى ابراهيم ع نسبت به مشاهده صحنه زنده شدن مردگان ذكر كرديم (داستان افتادن مرده حيوانى در لب دريا و خوردن حيوانات دريا و خشكى از آن) استفاده مىشود كه بيشتر توجه ابراهيم ع در اين تقاضا به اين بوده كه چگونه بدن حيوانى كه جزء بدن حيوانات ديگر شده، مىتواند به صورت اصلى باز گردد؟ و اين همان است كه ما در علم عقايد از آن به عنوان” شبهه آكل و ماكول” نام مىبريم.
توضيح اينكه: در رستاخيز، خدا انسان را با همين بدن مادى باز مىگرداند، و به اصطلاح هم جسم انسان و هم روح انسان بر مىگردد.
اكنون اين” سؤال” پيش مىآيد كه اگر بدن انسانى خاك شد و به وسيله ريشه درختان جزء گياه و ميوهاى گرديد و انسان ديگرى آن را خورده و جزء بدن او شد، يا فى المثل اگر در سالهاى قحطى، انسانى از گوشت بدن انسان ديگرى تغذيه كند، به هنگام رستاخيز. اجزاى خورده شده جزء كدام يك از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اول گردد، بدن دوم ناقص مىشود و اگر به عكس جزء بدن دوم باقى بماند اولى ناقص و يا نابود خواهد شد.
پاسخ:
از طرف فلاسفه و دانشمندان علم عقايد پاسخهاى گوناگونى به اين ايراد قديمى داده شده است، كه گفتگو در باره همه آنها در اينجا ضرورتى ندارد.
بعضى از دانشمندان كه نتوانستهاند پاسخ قانع كنندهاى براى آن بيابند آيات مربوط به معاد جسمانى را توجيه و تاويل كردهاند و شخصيت انسان را منحصر به روح و صفات روحى او دانستهاند، در حالى كه نه شخصيت انسان تنها وابسته به روح است، و نه آيات مربوط به معاد جسمانى چنان است كه بتوان آنها را تاويل كرد، بلكه همانطور كه گفتيم صراحت كامل در اين معنى دارد.
بعضى نيز يك نوع معاد به ظاهر جسمانى قائل شدهاند كه با معاد روحانى فرق چندانى ندارد. در حالى كه در اينجا راه روشنترى با توجه به متون آيات وجود دارد كه با علوم روز نيز كاملا سازگار است و توضيح آن نياز به چند مقدمه دارد:
1- مىدانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مىشود، حتى سلولهاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمىشوند باز از نظر اجزاء عوض مىگردند، زيرا از يك طرف” تغذيه” مىكنند و از سوى ديگر” تحليل” مىروند و اين خود باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اينكه در مدتى كمتر از ده سال تقريبا هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمىماند.
ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مىگيرند همه خواص و آثار خود را به سلولهاى نو و تازه مىسپارند، به همين دليل خصوصيات جسمى انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته، تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند و اين نيست مگر به خاطر انتقال صفات به سلولهاى تازه (دقت كنيد).
بنا بر اين آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ تبديل به خاك مىشود داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويايى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر! 2- درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مىدهد، ولى بايد توجه داشت كه” روح” همراه” جسم” پرورش و تكامل مىيابد، و هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهت با هم شبيه نيستند دو روح نيز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت.
به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمىتواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد. و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد، تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عالىتر از سر گيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهرهمند شود.
3- هر يك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد يعنى اگر راستى هر يك از سلولهاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل در آيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود (دقت كنيد).
مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك” سلول نطفه” تمام صفات او را در بر داشت و تدريجا از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد، و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب تمام سلولهاى بدن انسان به وجود آمدند. بنا بر اين هر يك از سلولهاى بدن انسان شعبهاى از سلول نخستين مىباشد كه اگر همانند او پرورش بيابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.
اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سهگانه فوق به پاسخ اصل ايراد مىپردازيم:
آيات قرآن صريحا مىگويد: آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت به همان بدن باز مىگردد «1» بنا بر اين اگر انسان ديگرى، از او تغذيه كرده، اين اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى بر مىگردد، تنها چيزى كه در اينجا خواهد بود اين است كه لا بد بدن دوم ناقص مىشود، ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمىشود بلكه كوچك مىشود، زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به هنگامى كه از او گرفته شد به همان نسبت مجموع بدن دوم لاغر و كوچكتر مىشود، مثلا يك انسان شصت كيلويى چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده از دست خواهد داد و تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او باقى مىماند.
ولى آيا اين موضوع مىتواند مشكلى ايجاد كند؟ مسلما نه، زيرا اين بدن كوچك تمام صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بر دارد و به هنگام رستاخيز همچون فرزندى كه كوچك است و سپس بزرگ مىشود پرورش مىيابد، و به صورت انسان كاملى محشور مىگردد، اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز هيچ اشكال عقلى و نقلى ندارد.
آيا اين پرورش هنگام رستاخيز فورى است يا تدريجى؟ بر ما روشن نيست، اما اينقدر مىدانيم هر كدام باشد هيچ اشكالى توليد نمىكند و در هر دو صورت مسئله حل شده است.
تنها در اينجا يك سؤال باقى مىماند و آن اين كه اگر تمام بدن انسانى از اجزاء ديگرى تشكيل شده باشد در آن صورت تكليف چيست؟
اما پاسخ اين سؤال نيز روشن است كه چنين چيزى اصولا محال مىباشد، زيرا مسئله” آكل و ماكول” فرع بر اين است كه بدنى اول موجود باشد و از بدن ديگر تغذيه كند و پرورش يابد، و با توجه به اين موضوع ممكن است تمام ذرات بدن اول از بدن دوم تشكيل گردد، بايد بدنى قبلا فرض كنيم تا از بدن ديگرى بخورد بنا بر اين بدن ديگر حتما جزء او خواهد شد نه كل او (دقت كنيد).
با توجه به آنچه گفتيم روشن مىشود كه مساله معاد جسمانى با همين بدن هيچگونه اشكالى توليد نمىكند و نيازى به توجيه آياتى كه صريحا اين مطلب را ثابت كرده است نداريم.
منبع:تفسير نمونه، ج2، ص: 308 - 311