صفحات: << 1 ... 12 13 14 15 ...16 ...17 18 19 ...20 ...21 22 23 >>
6ام خرداد 1394یا رب
مقربان چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند؟ چگونه مقرب شویم؟
در خصوص مقربان و سابقون آمده است :ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ*وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ(واقعه /13و14) گروهى از پيشينيان*و اندكى از متاخران.
در ابتدا ببينيم اولين و آخرين به چه معناست :
مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايند :"مراد از كلمه اولين امتهاي گذشته انبياي سلف است ، و مراد از كلمه آخرين امت اسلام است ، چون معهود از كلام خدا همين است ، كه هر جا سخن از اولين و آخرين گفته منظورش از اولين ، امتهاي گذشته ، و از آخرين امت اسلام است “(3)
در تفسير نمونه به اين سوال مي پردازد كه چگونه عده ي قليلي از مقربان از امت پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) هستند و گروه بيشتري ازآنان از امم گذشته، مفسران تفسير نمونه كثرت بيشتر تعداد مقربان در امم گذشته را مربوط به تعداد بيشتر پيامبران (عليهم السلام) در امم سلف مي دانند كه طبيعتا تعداد سابقون و مقربان آن امم را افزايش مي دهد :
“طبق اين دو آيه گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند ، و تنها كمى از آنها از امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم ) مى باشند.
ممكن است در اينجا اين سؤال پيش بيايد كه چگونه اين مساله با اهميت فوق العاده امت اسلامى سازگار است ، با اينكه خدا آنها را بهترين امت خطاب كرده و فرموده : كنتم خير امة … ( آل عمران 110).
پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى شود : نخست اينكه منظور از مقربان همان سابقون و پيشگامان در ايمانند ، مسلم است كه در امت اسلامى پيشگامان در پذيرش اسلام در صدر اول گروه اندكى بودند كه نخستين آنها از مردان على (عليه السلام) و از زنان خديجه بود در حالى كه كثرت پيامبران پيشين و تعداد امت هاى آنها و وجود پيشگامان در هر امت ، سبب مى شود كه آنها از نظر تعداد فزونى يابند .
ديگر اينكه كثرت عددى دليل بر كثرت كيفى نيست ، و به تعبير ديگر ممكن است تعداد سابقون اين امت كمتر باشند ولى از نظر مقام بسيار برتر ، همانگونه كه در ميان خود پيامبران نيز تفاوت است : تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ما بعضى از رسولان را بر بعض ديگرى برترى داديم ( بقره - 253 )
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه ممكن است بعضى از مؤمنان در زمره پيشگامان در ايمان نباشند ، اما داراى صفات و ويژگي هاى ديگرى باشند كه آنها را همرديف سابقون قرار مى دهد و از نظر پاداش و اجر همرديف آنها هستند ، لذا در بعضى از روايات از امام باقر (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : نحن السابقون السابقون و نحن الاخرون : ما پيشگامان پيشگام ، و ما آخرون هستيم."(4)
(3)- الميزان ، ج 19، ص 208
(4)- تفسير نمونه ، ج 23، ص207
یا رب
عنوان : ضرورت بعثت پيامبران
نویسنده : محسن فتاحي اردكاني
كلمات كليدي : ضرورت بعثت پيامبران، لطف
یكی از پرسشهایی كه درباره پیامبران الهی مطرح میشود، این است كه آیا برانگیخته شدن و فرستاده شدن پیامبران به سوی مردم لازم و واجب بوده یا نه، و اگر لازم و ضروری بوده چه عواملی موجب ضرورت و بایستگی آن شده؟
در وجوب و ضرورت بعثت پیامبران میان اشاعره و معتزله و شیعه اختلاف نظر وجود دارد:
اشاعره كه یكی از فرقههای مشهور كلامی اهل سنت است آن را واجب ندانسته اما فرقه دیگر؛ یعنی معتزله هماهنگ با شیعه آن را واجب دانستهاند. شیعه معتقد است كه «بعثت پیامبران امری ضروری است و مردم محتاج به فرستاده شدن پیامبران از سوی خداوند میباشند و این كه بعثت پیامبران بر خداوند عقلاً واجب است.»[1]
برخی از دلایل ضرورت بعثت پیامبران به طور فشرده عبارتاند از:
1- بعثت پیامبران از باب لطف عقلاً بر خداوند واجب است و چون خداوند عالم و قادر است هرگز چنین كاری را ترك نمیكند.[2]
2- غرض و حكمت در ایجاد خلقت معرفت و عبادت و بندگی خداوند بوده است:
«و ما خلقتُ الجنّ و الأنس الا لیعبدونَ» (ذاریات/ 56)
«ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای پرستش من»
و این متوقف بر تعیین واسطهای بین خلق و خالق است تا طریق بندگی و عبادت خداوند را به آنها یاد دهد و این امر بدون تعیین واسطه ممكن نیست چرا كه خداوند در نهایت كمال و انسان در منتهای نقص است خداوند خود به این مطلب اشاره كرده است كه:
«وما كانَ بشرٍ أنْ یكلّمه اللهُ الا وحیاً او مِن وَرایء حجابٍ او یرسلَ رسولاً فیوحی باذنهِ ما یشاءُ انّه علی حكیم» (شوری/ 51)
«و برای هیچ بشری یارای آن نباشد كه با خدا سخن بگوید مگر به وحی یا از پس پرده یا رسولی فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد و مِكند البته او خدای دانای حكیم و بلندمرتبه است.»
چنین واسطهای حتماً باید انسانهای برگزیدهای از طرف خداوند باشند كه از جنس بشر میباشند ولی در اوج بندگی خداوند قرار دارند. خداوند در قرآن از جانب رسول گرامی اسلام میفرماید:
«قال: انّما أنا بشر مثلكم» (كهف/ 110)
گفت: «بی تردید من بشری چون شما هستم»[3]
3- اینكه انسان اشرف مخلوقات است و عبث و بیهوده خلق نشده بلكه هیچ شك و تردیدی نیست كه مكلف به انجام تكالیفی و اوامر و نواهی است و بر خدا لازم است كه این تكالیف را به انسان اعلام كند و او را آگاه سازد زیرا هیچ عقلی مستقلاً و بدون واسطه وحی قادر به درك و تشخصی این تكالیف نیست وهمه افراد مكلفین هم قابلیت دریافت و تلقی وحی را از جانب خداوند ندارند به همین جهت بر خداوند لازم است كه كسانی را به سوی انسانها مبعوث نماید تااینكه این تكالیف را به آنها برساند.[4]
4- تزكیه و تنبیه، مسلماً غرض از ارسال پیامبران تنها تعلیم نیست بلكه بكی از اهداف انبیاء تزكیه است و خداوند از میان بندگان خود افرادی كه ار هر جهت صالح و كامل و ممتاز میباشند را برمیگزیند به طوری كه در میان مردم اسوه میباشند و مردم را با اعمال و رفتار خود به سوی سعادت و كمال سوق میدهند و روشن است كه این غرض و هدف به صرف نزول كتب آسمانی و یا نزول آن بر غیر پیامبران مثلاً بر ملائكه و یا افرادی از غیر نوع بشر محقق نمیشد چرا كه در این صورت مردم اسوهای در بین خود مشاهده نمیكردند تا خود را به آن هدف بالا برسانند و یا اینكه گمان میكردند طهارت و تزكیه مربوط به ملائكه است و آنها قادر نیستند خود را تزكیه كنند.[5]
5- ارشاد و راهنمایی به مصالح و منافع دنیا و آخرت حاصل نمیشود مگر با ارسال پیامبران و شرایع آنها چرا كه درك عقل محدود میباشد و نمِتواند همه مصالح و منافع انسانی را درك كند و تجربیات به دست آمده از بشر نیز همین مطلب را اثبات میكند علاوه بر اینكه حاجب و نیاز انسان منحصر در امور مادی محسوس نیست واینكه معمولاً ماوراء عالم مادی نیز صرفاً با عقل و حس درك نمیشود و عقل و حسّ به تنهایی قادر نیست برنامهای را برای سیر انسان به سوی سعادت در دنیا و آخرت ترسیم كند بنابراین بعثت و ارسال انبیاء ضروری است تا مردم را به سوی مصالح و منافع آنها در دنیا و آخرت راهنمایی كنند.[6]
6- به خاطر ایجاد اصلاح بین امور اجتماعی به طوری كه گاهی برای مقابله با مفاسد اجتماعی و ریشه كن كردن آنها نیاز به فرستادگان الهی است تا مردم را به سوی اقامه عدل و داد دعوت كنند و از مظلومان و محرومان دفاع كنند چرا كه به مجرد نزول كتاب آسمانی بدون مجاهده و قیام در مقابل مفاسد اجتماعی این كار امكان پذیر نیست برای اصلاح امور دنیوی نیز بعثت انبیاء ضروری است چرا كه طبیعت انسان زندگی اجتماعی است و نوع انسانی در امور معاش و زندگی خود به یكدیگر نیازمند میباشند و شكی نیست كه هر یك از انسانها خود به تنهایی نمیتواند همه امور تأمین زندگی خود را از قبیل خوراك، تهیه پوشاك و غیره به دست گیرد بلكه لازم است هر یك كاری انجام دهند یكی نانوایی كند دیگری خیاطی و همینطور، و از همین جا است كه داد و ستدها و معاملات و امور نكاح و جرم و جزاء شكل میگیرد و دراكثر اوقات اگر در میان آنها قانون و سنتی نباشد كه در وقت نزاع و كشمكش به آن رجوع كنند تا رفع نزاع شود موجب درگیری و هرج و مرج میشود و چه بسا جنگ و خونریزی به وجود میآید بنابراین لازم است كه قاعده و قانونی در میان آنها باشد تا در وقت نزاع به آن مراجعه كنند و این قانون باید بر پایه عدل و كسی كه آگاه به نام مصالح و مفاسد نوع انسانی است آن را وضع كرده باشد و اوكی نیست مگر خداوند كه شریعت خود را به واسطه پیامبران بر مردم نازل كرده است.[7]
[1]. مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، تهران، انتشارات اسلامیة، ص 29.
[2]. شبر، سید عبدالله، حق الیقین فی معرفه اصول الدین، انتشارات انوار الهدی، 1422 هـ ق، چاپ چهارم، ص 121؛ حلّی حسن بن یوسف بن المطهر، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق حسن حسن زاده آملی، قم، موسسه نشر اسلامی، 1422، چاپ نهم، ص 470.
[3]. شبر، سید عبدالله، پیشین، ص 121.
[4]. نراقی، مهدی، انیس الموحدین، بی جا، بی تا، تصحیح آیت الله قاضی طباطبایی، ص 73.
[5]. خزاری، محسن، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقاید الامامیه،مركز مدیریت حوزه علمیه قم، 1367، چ سوم، ص 226.
[6]. خرازی، محسن، پیشین، ص 224؛ نراقی، مهدی، پیشین، ص 71.
[7]. نراقی، مهدی، پیشین، ص 73؛ فیض كاشانی، ملامحسن، علم الیقین فی اصول الدین، انتشارات بیدار، 1358 ه ش، ص 338
یا رب
آیا دجال همان بلعم باعوراء است؟
این سوال پرسشي گره خورده به سه شخصيت بلعم باعورا ، دجال و سامري است و تصور مي شود شايد شخصيت بلعم باعورا و سامري را يكي دانسته اند . البته در خصوص دجال بايد به طور جداگانه به بحث نشست .
اما در مورد بلعم باعورا :
بلعم باعورا يكي از علماي هم عصر حضرت موسي عليه السلام بود (1) كه در نقل ها مشهور است كه وي به درجه اي رسيد كه اسم اعظم به او عطا شد (2) و مستجاب الدعوه بود (3) گفته مي شود وي فريفته فرعون شد و اقدام به نفرين حضرت موسي عليه السلام و لشكر او نمود (4) هر چند كه اين نفرين كارگر نشد و اسم اعظم از او گرفته شد (5) اما به سبب اين كار ، از درجه و مقامي كه بود سقوط نمود .(6)
(1)- تفسير نمونه ، ج7،ص11
(2)- اعلام قرآن ، مركز فرهنگ و معارف ، ص 164
(3)- نمونه ، پيشين، ص12
(4)- اعلام قرآن ، پيشين ، ص 165
(5)- الميزان ، ج8،ص440
(6)- نمونه ، همان ، ص13
——————–
ولي سامري فردي از قوم بني اسرائيل بود كه در غيبت حضرت موسي عليهالسلام گوساله پرستي را در بني اسرائيل ترويج داد . در مورد زنده بودن او تا قيامت بنده در تفاسيري كه مراجعه كردم چيزي نديدم مگر اينكه در نقلي ديدم مرحوم دهخدا به نقل از تفسير زاهدي بيان نموده كه :” در تفسير زاهدي مرقوم است كه سامري تا قيامت زنده خواهد بود"(7) كه بعضي اين مساله را مجازات وي مي دانند اما در نقلهاي ديگر هم مجازاتهاي ديگري براي او بيان شده است (8) بنابراين فردي كه در نقلهاي ضعيف او را هنوز زنده مي دانند سامري است نه بلعم باعورا ؛همچنين كار بلعم ، جادوگري نبود بلكه همانگونه كه عرض شد او داراي اسم اعظم و مستجاب الدعوه بود ، كما اينكه كارسامري نيز جادوگري نبود بلكه به نقل قرآن عزيز “فقبضت قبضة من اثر الرسول” (9) كفي از خاك پاي رسول بر گرفتم .
بنابراين شخصيت ، ويژگيها و عملكرد بلعم باسامري همانند نيست تا شخصيت واحدي باشند .
(7)- منبع :سايت پرسمان دانشجويي
(8)- ر.ك: بخش بحث روايي الميزان ذيل آيه 96 سوره مباركه طه
(9)- طه/96
————-
ولي سامري فردي از قوم بني اسرائيل بود كه در غيبت حضرت موسي عليهالسلام گوساله پرستي را در بني اسرائيل ترويج داد . در مورد زنده بودن او تا قيامت بنده در تفاسيري كه مراجعه كردم چيزي نديدم مگر اينكه در نقلي ديدم مرحوم دهخدا به نقل از تفسير زاهدي بيان نموده كه :” در تفسير زاهدي مرقوم است كه سامري تا قيامت زنده خواهد بود"(7) كه بعضي اين مساله را مجازات وي مي دانند اما در نقلهاي ديگر هم مجازاتهاي ديگري براي او بيان شده است (8) بنابراين فردي كه در نقلهاي ضعيف او را هنوز زنده مي دانند سامري است نه بلعم باعورا ؛همچنين كار بلعم ، جادوگري نبود بلكه همانگونه كه عرض شد او داراي اسم اعظم و مستجاب الدعوه بود ، كما اينكه كارسامري نيز جادوگري نبود بلكه به نقل قرآن عزيز “فقبضت قبضة من اثر الرسول” (9) كفي از خاك پاي رسول بر گرفتم .
بنابراين شخصيت ، ويژگيها و عملكرد بلعم باسامري همانند نيست تا شخصيت واحدي باشند .
(7)- منبع :سايت پرسمان دانشجويي
(8)- ر.ك: بخش بحث روايي الميزان ذيل آيه 96 سوره مباركه طه
(9)- طه/96
………………….
و اما دجال :
با فرض پذيرش اصل قضيه دجال به عنوان امري محتمل و ممكن ، دو احتمال اساسي در اين زمينه كه دجال چيست وجود دارد:
1. با توجه به معاني لغوي دجال، مقصود از آن نام شخصي معين نباشد، بلكه هر كسي كه با ادعاهاي پوچ و بي اساس و با تمسك به انواع اسباب حيلهگري و نيرنگ، در صدد فريب مردم باشد، دجال است. بر اين اساس، دجالها متعدد خواهند بود. وجود رواياتي كه در آن سخن از دجالهاي متعدد رفته است، اين احتمال را تقويت ميكند. مانند «قال رسول الله: يكون قبل خروج الدجال نيف علي سبعين دجالا؛ پيش از خروج دجال، بيش از هفتاد دجال، خروج خواهند كرد.» (12) بنابراين احتمال، در حقيقت و قضيه دجال نشانهي اين مطلب است كه در آستانه انقلاب امام مهدي(ع) افراد فريب كار و حيلهگري براي نگه داشتن فرهنگ و نظام جاهلي همه تلاش خود را به كار ميگيرند و با تزوير و حيلهگري، مردم را نسبت به اصالت تحقق انقلاب جهاني منجي، دل سرد و يا دو دل ميكنند.
اين كه در همين روايات تأكيد شده است: «هر پيامبري، امت خويش را از خطر دجال بر حذر داشته است». خود تأييدي ديگر بر همين احتمال است كه مقصود از دجال، هر شخص حيلهگر و دروغگويي است كه قبل از خروج حضرت مهدي(ع) در صدد فريب مردم است.
2. دجال، كنايه از كفر جهاني و سيطرهي فرهنگ مادي بر همه جهان باشد. استكبار، با ظاهري فريبنده و با قدرت مادي و صنعتي و فني عظيمي كه در اختيار دارد، سعي ميكند مردم را فريب دهد و مرعوب قدرت و ظاهر فريبنده خود كند. بر اين اساس، اين كه پيامبران امتهاي خود را از فتنه دجال بيم دادهاند «ما بعث الله نبيا الا و قد انذر قومه الدجال… ؛ هيچ پيامبري مبعوث نشد، مگر آن كه قوماش را از فتنه دجال بر حذر داشت(13) به اين معنا است كه آنان را از افتادن به دام ماديت و ورطهي حاكميت طاغوت و استكبار جهاني بر حذر داشتهاند. پس احتمال ميرود، منظور از دجال با آن شرايط و اوصافي كه در اين روايات براي او شمرده شده، همان استكبار جهاني باشد.
لذا با توضيحات فوق ، بلعم باعورا نه دجال است و نه سامري بلكه هر يك ويژگيها و عملكردهاي متفاوت از هم دارند . (14)
(12)- كنز العمال، ج14، ص200
(13)- بحار الانوار، ج52، ص205
(14)- پرسمان دانشجويي ، پيشين
یا رب
داستان بلعم باعورا در روایات
على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود در ذیل آیه ((و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا…)) مى گوید: پدرم از حسین بن خالد از ابى الحسن امام رضا (علیه السلام ) برایم نقل کرد که آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مى کرد و خداوند دعایش را اجابت مى کرد، در آخر بطرف فرعون میل کرد، و از درباریان او شد، این ببود تا آنروزى که فرعون براى دستگیر کردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى گشت ، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان ، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت : واى بر تو براى چه مرا مى زنى ؟ آیا مى خواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین کنى ؟ بلعم این را که شنید آنقدر آن حیوان را زد تا کشت ، و همانجا اسماعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن درباره اش فرموده : ((فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ، و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث )) این مثلى است که خداوند زده است .
مؤ لف : ظاهر اینکه امام در آخر فرمود: ((و این مثلى است که خداوند زده است )) این است که آیه شریفه اشاره به داستان بلعم دارد…
و در الدر المنثور است که فاریابى و عبدالرزاق و عبد بن حمید و نسائى و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و طبرانى و ابن مردویه همگى از عبداللّه بن مسعود نقل کرده اند که در ذیل آیه ((و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها)) گفته است : این شخص مردى از بنى اسرائیل بوده که او را ((بلعم بن اءبر)) مى گفتند.
و نیز در همان کتاب آمده که عبد بن حمید و ابو الشیخ و ابن مردویه از طرقى از ابن عباس نقل کرده اند که گفت : این مرد بلعم بن باعورا و در نقل دیگرى بلعام بن عامر بوده و همان کسى بوده که اسم اعظم مى دانسته ، و در بنى اسرائیل بوده است .
مؤ لف : اینکه وى اسمش بلعم و از بنى اسرائیل بوده از غیر ابن عباس نیز روایت شده ، و از ابن عباس غیر این هم روایت کرده اند.
یا رب
سخت کردن شهادت برای زنا و حکم زنا …
اينكه اسلام، در مورد زنا، چهار شاهد خواستهاست تا اين مسئله اثبات شود، ممكن است به اين علت باشد كه زبان بسياري از مردم در زمينة اين اتهامات باز است، و همواره حيثيت افراد را با سوءظن، و بدون سوءظن، جريحه دارد ميكنند و مسلم است آبروي رفته به آساني باز نميگردد.
اسلام، در اين زمينه سختگيري كرده، تا حافظ حيثيت مردم باشد. ولي در مسائل ديگر، حتي قتل نفس، زبانها تا اين حد، آلوده نيست.
افزايش دادن تعداد شهود را به چهار نفر، در آية ۱۵ از سورة نساء،
وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ و از زنان شما كسانى كه مرتكب زنا مىشوند چهار تن از ميان خود [مسلمانان] بر آنان گواه گيريد
به قدري سنگين است كه فقط افراد بيباك و بيپروا، ممكن است مجرم شناخته شوند، و بديهي است چنين اشخاصي بايد به اشدّ مجازات گرفتار شوند، تا عبرت ديگران گردند، و محيط از آلودگي آنان، پاك شود.
با شرائطي كه براي شهادت شهود، تعيين شده، مثل رؤيت و عدم قناعت به قرائن، و هماهنگي در شهادت و مانند آن، اثبات جرم را سخت تر مي كند.(۱)
پی نوشت:
1- ایت الله مکارم شیرازی/تفسير نمونه، ج۳، ص ۳۱۱، ج۱۴، ص۳۷۳.
یا رب
فلسفه محلل
در مورد محلل بعد از سه طلاق این امر نوعی مجازات عاطفی است. تدبیری است از مجرای احساسات برای جلوگیری از تکرار طلاق
طلاق، حلال مبغوض است یعنی چه؟ یعنی در عین اینکه در حد یک حرام منفور و مبغوض است اسلام مانع اجباری در جلو آن قرار نمی دهد
یکی از تدابیر اسلام برای جلوگیری از طلاق که از طریق عاطفه بکار برده و در حقیقت نوعی مجازات است قانون محلل است. اگر مردی زن خود را طلاق داده و بعد در عده رجوع کرد و یا بعد از انقضاء عده با او ازدواج کرد آنگاه بار دیگر او را طلاق داد و باز در عده رجوع کرد و یا بعد از انقضاء عده با او ازدواج کرد سپس برای نوبت سوم طلاق را تکرار کرد دیگر حق ندارد برای بار چهارم با آن زن ازدواج کند مگر آنکه آن زن با مرد دیگری ازدواج کرده باشد
خداوند در سوره بقره چنین می فرماید:
الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (1)
طلاق [رجعى] دو بار است پس از آن يا [بايد زن را] بخوبى نگاه داشتن يا بشايستگى آزاد كردن و براى شما روا نيست كه از آنچه به آنان دادهايد چيزى بازستانيد مگر آنكه [طرفين] در به پا داشتن حدود خدا بيمناك باشند پس اگر بيم داريد كه آن دو حدود خدا را برپاى نمىدارند در آنچه كه [زن براى آزاد كردن خود] فديه دهد گناهى بر ايشان نيست اين ستحدود احكام الهى پس از آن تجاوز مكنيد و كسانى كه از حدود احكام الهى تجاوز كنند آنان همان ستمكارانند
فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(2)
و اگر [شوهر براى بار سوم] او را طلاق گفت پس از آن ديگر [آن زن] براى او حلال نيست تا اينكه با شوهرى غير از او ازدواج كند [و با او همخوابگى نمايد] پس اگر [شوهر دوم] وى را طلاق گفت اگر آن دو [همسر سابق] پندارند كه حدود خدا را برپا مىدارند گناهى بر آن دو نيست كه به يكديگر بازگردند و اينها حدود احكام الهى است كه آن را براى قومى كه مىدانند بيان مىكند
از امام هشتم درباره فلسفه این حکم پرسش شد که به چه علت اگر مردی سه بار زن خویش را طلاق داد دیگر آن زن بر او حرام است مگر آنکه مرد دیگری با آن زن ازدواج کند و طلاق دهد یا بمیرد، امام فرمود برای اینکه آن مرد سه بار در کاری وارد شد که مورد کراهت خداوندی است، خداوند به این سبب این مجازات را مقرر کرد که مردم طلاق را سبک نشمارند و زنان را آزار نرسانند.
یعنی بدانند مانند جامه ای نیست که مرد هر ساعتی خواست آن را بپوشد و هر ساعتی خواست آن را بکند. همه تدابیر را چه به صورت تشویق و چه به صورت مجازات از طریق همان عواطف باید به کار برد. قانون محلل چنین تدبیری است. قانون محلل در جلوگیری از طلاق تأثیر بسزائی داشته و همواره به شکل یک تهدید دردناک جلو چشم مردان بوده است.
مردانی که یک در صد احتمال می داده اند که به سراغ زن اول خود خواهند رفت از مبادرت به طلاق سوم خودداری کرده اند و به همین دلیل است که بسیار کم اتفاق افتاده است که چنین نیازی پیدا شود و کار به محلل بکشد.
هر کدام از ما، در طول عمر خود یا اصلا طلاقی را که نیاز به محلل پیدا کرده باشد سراغ ندارد و یا اگر سراغ داشته باشد حتما از یک واقعه و دو واقعه تجاوز نمی کند. کدام مجازات است که اینقدر قدرت جلوگیری داشته باشد.
در حدیثى آمده است که: زنى خدمت پیامبر اکرم (ص) رسید و عرض کرد: من همسر پسر عمویم “رفاعه” بودم او سه بار مرا طلاق داد، پس از او با مردى به نام عبد الرحمن بن زبیر ازدواج کردم، اتفاقا او هم مرا طلاق داد بى آنکه در این مدت آمیزش جنسى بین من و او انجام گیرد، آیا مى توانم به شوهر اولم بازگردم؟ حضرت فرمود: نه، تنها در صورتى مى توانى، که با همسر دوم آمیزش جنسى کرده باشى، در این هنگام آیه فوق نازل شد. (3)
پی نوشت:
1-بقره/229
2-بقره/230
3- مجمع البیان/ص300
یا رب
فرق تحصیل در حوزه علمیه با دانشگاه
برتری های شیوه آموزشی و تربیتی حوزه علمیه بر شیوه دانشگاهی:
1. انتخاب رشته علمی بر مبنای ارزش فکری، نه درآمد اقتصادی.
2. احساس مسئولیت اجتماعی آمیخته با رشته تحصیلی از لحظه انتخاب.
3. انتخاب آزاد استاد براساس لیاقت معلمی و ارزش علمی شخص وی.
4. ضرورت حفظ چهره علمی و اخلاقی برای استاد.
5. متد تعلیم چند درجه ای.
6. سنت مباحثه برای هر درس میان طلاب بعد از هر درس.
7. آزادی حضور و عدم تقید به شرایط ظاهری و فرمالیسم پیچیده و خشک اداری در راه کسب علم.
8. رایگان بودن تحصیل.
9. آزادی مطلق تحصیل برای عموم مردم از هر سنی و هر طبقه ای و با هر شرایطی.
10. بورس و تامین مسکن و امکانات تحصیل برای هر داوطلبی.
11. قید لاینفک اخلاق با علم به طور طبیعی و در عین حال اجتناب ناپذیر.
12. تماس دائمی با توده های مردم.
13. تعهد رهبری فکری و هدایت اجتماعی مردم.
14. پیوند ناگسستنی ایدئولوژی و علم.
15. وجود یک فرهنگ عمومی و مشترک، جهت وحدت و هماهنگی میان رشته های مختلف علمی با وجود تخصص.
16. پیوستگی با گذشته تاریخی، فرهنگی و اعتقادی (آنچه در فرهنگ جدید می گسلد).
17. نبودن فرم های ظاهری و قالبی در ارزیابی درجات شاگردی و استادی (تصدیق، رتبه) و واگذاری آن به خود مردم و میزان لیاقت شخصی و ارزش و تکامل فکری و علمی استاد یا فارغ التحصیل در جامعه، به جای کارگزینی و مقررات ترفیع های اتوماتیک.
یا رب
پاسخ شبه آکل و ماکول چیست؟
شبهه آكل و ماكول: تفسير نمونه، ج2، ص: 308
با توجه به آنچه گفتيم روشن مىشود كه مساله معاد جسمانى با همين بدن هيچگونه اشكالى توليد نمىكند و نيازى به توجيه آياتى كه صريحا اين مطلب را ثابت كرده است نداريم.
منبع:تفسير نمونه، ج2، ص: 308 - 311
یا رب

یا رب
شباهت حضرت صاحب الزمان به ذوالقرنين
ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي مردم را به سوي خدا دعوت کرد و به تقوي و خداترسي مي خواند. قائم عليه السلام نيز پيغمبر نيست، زيرا که بعد از پيغمبر ما حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه وآله ديگر پيغمبري نيست، ولي آن حضرت نيز به سوي خداي تعالي و تقوي و پرهيزکاري دعوت مي کند.
ذوالقرنين بر مردم حجّت بود. (1) قائم عليه السلام نيز بر همه اهل عالم حجّت است.
ذوالقرنين؛ خداوند او را به آسمان دنيا بالا برد و از زمين براي او پرده برداري شد، همه جاي زمين - از کوهساران و دشت ها و دره ها - و از مشرق تا مغرب همه را مشاهده کرد و خداوند به او از هر چيزي علمي عنايت فرمود که با آن، حقّ و باطل را بشناسد، و در دو شاخ او قطعه ابري قرار داد که در آن تاريکي ها و رعد و برق بود تا تأييد شود، سپس به زمين فرستاده شد و به او وحي شد که در دو ناحيه غرب و شرق زمين سير کن. اين را علامه مجلسي در مجلّد پنجم بحار (2) ضمن حديثي طولاني از اميرالمؤمنين عليه السلام آورده است. قائم عليه السلام نيز، خداوند تعالي او را به بالاتر از آسمان اوّل برد، سپس به زمين بازگردانده شد - چنان که گذشت -.
ذوالقرنين از قومش غيبتي طولاني داشت. قائم عليه السلام نيز غيبتش طولاني است، و در حديث احمد بن اسحاق از امام عسکري عليه السلام آمده که احمد گفت: چه سنّتي از خضر و ذوالقرنين در او جاري است؟ فرمود: طول غيبت اي احمد…! اين خبر به طور کامل در حرف «غ» در باب غيبت آن حضرت گذشت.
ذوالقرنين؛ بنابر آنچه در قرآن کريم آمده به خاور و باختر زمين رسيد. قائم عليه السلام نيز، همين طور خواهد بود. در کتاب کمال الدين به سند خود از جابر انصاري روايت کرده که گفت: شنيدم رسول خداصلي الله عليه وآله مي فرمود: ذوالقرنين بنده صالحي بود که خداوند او را بر بندگان حجّت قرار داده بود، پس قوم خود را به سوي خدا و تقوي فراخواند، آن ها بر او شاخ زدند که از نظرشان مدّتي غايب شد تا اين که درباره اش گفتند: هلاک شد يا در کدام بيابان رفت؟ سپس ظاهر شد و به سوي قومش بازگشت، ولي آن ها بر شاخ ديگرش زدند، و در ميان شما (=امّت مسلمان)نيز کسي هست که بر سنّت و روش او است، و به درستي که خداوند - عزّوجلّ - ذوالقرنين را در زمين مکنت داد و براي او از هر چيزي سببي عنايت فرمود تا به شرق و غرب زمين رسيد. خداوند - تبارک و تعالي - سنّت او را در قائم از فرزندانم نيز جاري خواهد ساخت، تا به شرق و غرب زمين دست يابد، تا جايي که هيچ آبگاه و جايگاهي از آن - هموار و ناهموار، کوه و دشت - باقي نماند مگر اين که زير پاهاي او قرار دهد، و خداوند - عزّوجلّ - گنجينه هاي زمين و معادن آن را برايش آشکار مي سازد، و او را به وسيله رعب ياري مي کند، و زمين را به او پر از عدل و قسط مي نمايد چنان که از ظلم و جور پر شده باشد. (3) .
ذوالقرنين؛ مابين مشرق و مغرب را گرفت و تصرف کرد. قائم عليه السلام نيز، مشرق و مغرب زمين را به تصرف درخواهد آورد.
ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي به او وحي شد - چنان که در حديث آمده -. قائم عليه السلام همچنين پيغمبر نيست ولي - چنان که در حديثي نقل شده - به او وحي مي شود.
ذوالقرنين بر ابر سوار شد. قائم عليه السلام نيز، بر ابر مي نشيند. دليل بر آن روايتي است که مرحوم مجلسي در بحار از
بصائر و اختصاص نقل کرده که به سند خود از عبد الرحيم از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آورده اند که فرمود: ذوالقرنين ميان دو ابر مخيّر شد، ولي او ابرِ رام را انتخاب کرد، و ابرِ سخت براي صاحب شما ذخيره گرديد. راوي گويد: عرض کردم: سخت کدام است؟ فرمود: هر آن ابري که در آن رعد و صاعقه و يا برق باشد، صاحب شما بر آن سوار مي شود، باري، او سوار ابر مي شود و به سبب ها مي رسد، سبب هاي آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه، پنج معمور و دو بخش ويران. (4) .
و در بصائر الدرجات به سند خود از سوره از امام باقرعليه السلام مثل همين روايت را آورده است. (5) .
و به سند آن دو (بصائر و اختصاص) از حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام روايت است که فرمود: خداوند به ذوالقرنين اختيار داد که از دو ابر رام و سخت يکي انتخاب کند، او رام را برگزيد، و آن ابري است که برق و رعدي در آن نيست، و اگر سخت را اختيار مي کرد، برايش ميسّر نمي شد، زيرا که خداوند آن را براي قائم عليه السلام ذخيره فرموده است. (6) .
پاورقي
(1) در حديث است که نامش عياش و در حديث ديگر است که نامش عياشا بوده، و مجلسي رحمه الله گفته: از اخبار برمي آيد که اين غير از اسکندر است و او در زمان ابراهيم و اولين پادشاهان بعد از نوح بوده است. (مؤلف).
(2) بحار الانوار: 198:12.
(3) کمال الدين: 394:2.
(4) بحار الانوار: 182:12؛ الاختصاص: 194.
(5) بصائر الدرجات: 308.
(6) بحار الانوار: 183:12.