«خداوند را ترسناک جلوه ندهیم .فرق تحصیل در حوزه علمیه با دانشگاه»
21ام فروردین 1394

پاسخ شبه آکل و ماکول چیست؟

1147 کلمات   موضوعات: آموزشی

یا رب

پاسخ شبه آکل و ماکول چیست؟


شبهه آكل و ماكول:                     تفسير نمونه، ج‏2، ص: 308

از شرحى كه سابقا درباره انگيزه تقاضاى ابراهيم ع نسبت به مشاهده صحنه زنده شدن مردگان ذكر كرديم (داستان افتادن مرده حيوانى‏ در لب دريا و خوردن حيوانات دريا و خشكى از آن) استفاده مى‏شود كه بيشتر توجه ابراهيم ع در اين تقاضا به اين بوده كه چگونه بدن حيوانى كه جزء بدن حيوانات ديگر شده، مى‏تواند به صورت اصلى باز گردد؟ و اين همان است كه ما در علم عقايد از آن به عنوان” شبهه آكل و ماكول” نام مى‏بريم.

 

توضيح اينكه: در رستاخيز، خدا انسان را با همين بدن مادى باز مى‏گرداند، و به اصطلاح هم جسم انسان و هم روح انسان بر مى‏گردد.

 

اكنون اين” سؤال” پيش مى‏آيد كه اگر بدن انسانى خاك شد و به وسيله ريشه درختان جزء گياه و ميوه‏اى گرديد و انسان ديگرى آن را خورده و جزء بدن او شد، يا فى المثل اگر در سالهاى قحطى، انسانى از گوشت بدن انسان ديگرى تغذيه كند، به هنگام رستاخيز. اجزاى خورده شده جزء كدام يك از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اول گردد، بدن دوم ناقص مى‏شود و اگر به عكس جزء بدن دوم باقى بماند اولى ناقص و يا نابود خواهد شد.

 

پاسخ:

 

از طرف فلاسفه و دانشمندان علم عقايد پاسخهاى گوناگونى به اين ايراد قديمى داده شده است، كه گفتگو در باره همه آنها در اينجا ضرورتى ندارد.

 

بعضى از دانشمندان كه نتوانسته‏اند پاسخ قانع كننده‏اى براى آن بيابند آيات مربوط به معاد جسمانى را توجيه و تاويل كرده‏اند و شخصيت انسان را منحصر به روح و صفات روحى او دانسته‏اند، در حالى كه نه شخصيت انسان تنها وابسته به روح است، و نه آيات مربوط به معاد جسمانى چنان است كه بتوان آنها را تاويل كرد، بلكه همانطور كه گفتيم صراحت كامل در اين معنى دارد.

 

بعضى نيز يك نوع معاد به ظاهر جسمانى قائل شده‏اند كه با معاد روحانى فرق چندانى ندارد. در حالى كه در اينجا راه روشن‏ترى با توجه به متون آيات وجود دارد كه با علوم روز نيز كاملا سازگار است و توضيح آن نياز به چند مقدمه دارد:

 

1- مى‏دانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى‏شود، حتى سلولهاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمى‏شوند باز از نظر اجزاء عوض مى‏گردند، زيرا از يك طرف” تغذيه” مى‏كنند و از سوى ديگر” تحليل” مى‏روند و اين خود باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اينكه در مدتى كمتر از ده سال تقريبا هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى‏ماند.

 

ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى‏گيرند همه خواص و آثار خود را به سلولهاى نو و تازه مى‏سپارند، به همين دليل خصوصيات جسمى انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته، تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند و اين نيست مگر به خاطر انتقال صفات به سلولهاى تازه (دقت كنيد).

 

بنا بر اين آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ تبديل به خاك مى‏شود داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويايى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر! 2- درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى‏دهد، ولى بايد توجه داشت كه” روح” همراه” جسم” پرورش و تكامل مى‏يابد، و هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهت با هم شبيه نيستند دو روح نيز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت.

 

به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى‏تواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد. و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد، تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عالى‏تر از سر گيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهره‏مند شود.

 

3- هر يك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد يعنى اگر راستى هر يك از سلولهاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل در آيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود (دقت كنيد).

 

مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك” سلول نطفه” تمام صفات او را در بر داشت و تدريجا از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد، و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب تمام سلولهاى بدن انسان به وجود آمدند. بنا بر اين هر يك از سلولهاى بدن انسان شعبه‏اى از سلول نخستين مى‏باشد كه اگر همانند او پرورش بيابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.

 

اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سه‏گانه فوق به پاسخ اصل ايراد مى‏پردازيم:

 

آيات قرآن صريحا مى‏گويد: آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت به همان بدن باز مى‏گردد «1» بنا بر اين اگر انسان ديگرى، از او تغذيه كرده، اين اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى بر مى‏گردد، تنها چيزى كه در اينجا خواهد بود اين است كه لا بد بدن دوم ناقص مى‏شود، ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمى‏شود بلكه كوچك مى‏شود، زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به هنگامى كه از او گرفته شد به همان نسبت مجموع بدن دوم لاغر و كوچك‏تر مى‏شود، مثلا يك انسان شصت كيلويى چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده از دست خواهد داد و تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او باقى مى‏ماند.

 

ولى آيا اين موضوع مى‏تواند مشكلى ايجاد كند؟ مسلما نه، زيرا اين بدن كوچك تمام صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بر دارد و به هنگام رستاخيز همچون فرزندى كه كوچك است و سپس بزرگ مى‏شود پرورش مى‏يابد، و به‏ صورت انسان كاملى محشور مى‏گردد، اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز هيچ اشكال عقلى و نقلى ندارد.

 

آيا اين پرورش هنگام رستاخيز فورى است يا تدريجى؟ بر ما روشن نيست، اما اينقدر مى‏دانيم هر كدام باشد هيچ اشكالى توليد نمى‏كند و در هر دو صورت مسئله حل شده است.

 

تنها در اينجا يك سؤال باقى مى‏ماند و آن اين كه اگر تمام بدن انسانى از اجزاء ديگرى تشكيل شده باشد در آن صورت تكليف چيست؟

 

اما پاسخ اين سؤال نيز روشن است كه چنين چيزى اصولا محال مى‏باشد، زيرا مسئله” آكل و ماكول” فرع بر اين است كه بدنى اول موجود باشد و از بدن ديگر تغذيه كند و پرورش يابد، و با توجه به اين موضوع ممكن است تمام ذرات بدن اول از بدن دوم تشكيل گردد، بايد بدنى قبلا فرض كنيم تا از بدن ديگرى بخورد بنا بر اين بدن ديگر حتما جزء او خواهد شد نه كل او (دقت كنيد).

با توجه به آنچه گفتيم روشن مى‏شود كه مساله معاد جسمانى با همين بدن هيچگونه اشكالى توليد نمى‏كند و نيازى به توجيه آياتى كه صريحا اين مطلب را ثابت كرده است نداريم.


منبع:تفسير نمونه، ج‏2، ص: 308 - 311

توسط ن.ع   , در 09:57:00 ب.ظ


فرم در حال بارگذاری ...