صفحات: << 1 ... 58 59 60 ...61 ...62 63 64 ...65 ...66 67 68 ... 71 >>
9ام فروردین 1394یا رب
راغب در مفردات میگوید: «وحی به معنای اشاره سریع است و به همین جهت به کارهای سریع وحی گفته میشود و به سخنان رمزی و آمیخته با کنایه که با سرعت رد و بدل میگردد نیز این واژه اطلاق میگردد که گاه با اشاره و گاه با کتابت حاصل میشود. سپس به معارف الهیه که به انبیاء و اولیاء القاء میگردد واژه وحی اطلاق شده است».
معنای اصطلاحی: وحی اصطلاحی ارتباطی معنوی است که برای پیامبران الهی جهت دریافت پیام آسمانی از راه اتصال با عالم غیب برقرار میشود. پیامبر گیرندهای است که پیام را به واسطه همین ارتباط و اتصال از فرستنده آن؛ یعنی خداوند، دریافت میکند و جز او هیچ کس شایستگی و توان چنین دریافتی را ندارد. به گفته مرحوم علامه طباطبائی: «وحی یک نوع سخن گفتن آسمانی است که از راه حسّ و تفکر عقلی درک نمیشود، بلکه درک و شعور دیگری است که گاهی در برخی از افراد به مشیت الهی پیدا میشود و دستورات غیبی را که از حس و عقل پنهان است از وحی و تعلیم الهی دریافت میکند».
وحی در قرآن:
وحی و ایحاء در قرآن مجید به معانی مختلف آمده که از آن جملهاند:
1- الهام فطری به انسان:
2- الهام غریزی به حیوان:
3- اشاره سریع و مرموز:
4- وسوسه شیطان:
5- سخن گفتن خدا با انبیاء:
انواع وحی بر پیامبران:
اتصال و ارتباط غیبی میان پیامبر و خداوند به سه صورت امکانپذیر است که در آیه 51 سوره شوری بدانها اشاره شده است:
بنابراین وحی بر پیامبر به سه صورت ذیل انجام میپذیرد:
1. القاء معنا و مقصود بر قلب پیامبر بدون واسطه فرشته وحی
2. سخن گفتن با پیامبر از پس پرده مانند داستان شجره طور که موسی (ع) سخن خدا را از ناحیه درخت میشنید
3. القاء امری به فرشته وحی تا او وحی الهی را از جانب خداوند بیکم و کاست به یکی از انبیاء ابلاغ نماید.
فرق الهام و وحی:
وحی فرود آمدن فرشته و سخن گفتن با پیامبر است و الهام نوعی احساس و ادراک درونی و خلجانان روحی است که گاه به آدمی دست میدهد، نمونه آن الهامات شاعرانه و عارفانه است که درک میشود اما منبع و منشأش روشن نیست. در صورتی که منبع وحی روشن است. وحی خود منشأ صدور احکام و قوانین تازهای برای بشر است اما الهام تنها کشف قوانین هستی است».
یا رب
سوال:
قرآن کریم میفرماید:
هل انبئکم علی من تنزل الشیاطین تنزل علی کل افاک اثیم یلقون السمع فاکثرهم کاذبون
آيا شما را خبر دهم كه شياطين بر چه كسى فرود مى آيند
بر هر دروغزن گناهكارى فرود مى آيند
[دزدانه] گوش فرا مى دارند و بيشترشان دروغگويند
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چنین میفرمایند:
و در جمله ((یلقون السمع و اکثرهم کاذبون )) ظاهر چنین مى نماید که دو ضمیر جمع در ((یلقون )) و در ((اکثرهم )) هر دو به شیاطین بر مى گردد و سمع مصدر است ، ولى به معناى مسموع است و مراد از آن مسموع ، اخبار آسمانى است که شیطانها و لو به طور ناقص مى شنیدند، چون شهاب ثاقب ، آنها را مى راندند و نمى گذاشتند اخبار آسمانى را به طور کامل گوش دهند و آنچه استراق سمع مى کردند و مى شنیدند ناقص و غیر تمام بود و به همین جهت دروغهاى بسیارى با آن مخلوط مى شد.
سوال اینست که اگر بین نزول ملائکه بر قلب انبیاء و نزول شیاطین بر انسانها تفاوت هست (به دلیل تجرد ملائکه) پس چرا (شیاطین ) باید بتوانند همان چیزهایی را استراق سمع کنند و دزدانه گوش دهند که ملائکه میشوند؟
چرا از این نظر با ملائکه تفاوتی ندارند؟
========================
پاسخ:
باید گفت ملائک وحی را بر قلب انبیاء نازل می کردند.از این جهت شیاطین هم چون آزاد بودند،هنگام نزول وحی می توانستند دزدانه اخبار غیبی را گوش دهند.
توضیح این که:
هنگامی که شیطان از درگاه حق رانده شد، از خدای متعال حاجت خواست که او را تا روز حشر مهلت دهد و خدای متعال او را مهلت داد. البته نه تا روز حشر، بلکه تا وقت معلوم.
“قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ""قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ"(1)
گفت: پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار!) فرمود: تو از مهلت يافتگانى!
و می دانیم شیطان کنار ملایک مقرب الهی به عبادت می پرداخت و تا مقام آن ها پیش رفت. وقتی که به دلیل عصیان از درگاه الهی رانده شد و البته همان زمان مهلت گرفت تا بر پایی قیامت زنده بماند،پس به دلیل ماهیتی که داشت، می توانست از اخبار آسمان بهره بگیرد. از این جهت می توان همان حکم را به ذریه شیطان که از نسل او هستند نیز سرایت داد و همان احکام را اجرا کرد.
در نتیجه شیاطین قادر بودند از اخبار غیبی هر چند ناقص بهره گیرند و چون نمی توانستند بر قلب پیامبران نفوذ کنند، میان مردم رفته آن اخبار را به کاهنان القاء می کردند و جامعه را به هم می ریختند.
با مبعوث شدن پیامبر، درب آسمان ها به روی شیاطین بسته شد. و اگر قصد نفوذ داشتند، با شهاب سنگ ها متواری می شدند.
این نکته را اضافه کنیم که شیاطین هیچ سنخیتی با ملائکه ندارند.اما آزادی عمل آن ها باعث می شد که به آسمان ها بروند و اخبار غیبی را دزدانه گوش دهند.
در یکی از تفاسیر آمده است:
و تو اى محمد! دروغگو و زشت كردار نيستى و شياطين بر تو چيره نمي شوند. بلكه فرشتگان بر تو نازل شده و فرود مي آيند و هنگام نزول وحى، شياطين استراق سمع كرده و پنهانى از فرشتگان چيزى مىشنيدند و به کاهنان و پیروان خود مي رساندند و بيشتر آن ها از نزد خود چيزهایى به دروغ بر آن چه شنيده بودند، مىافزودند. از زمان ولادت نبى اكرم صلوات الله علیه، شياطين از استراق سمع و گوش دادن دزديده و پنهانى ممنوع و محجوب شدند.(2)
پی نوشت ها:
1. سوره حجر،آیه 36 و 37
2.بروجردی سید محمد ابراهیم،تفسیر جامع،تهران،انتشارات صدر،سال 1366 خورشیدی،چاپ ششم،جلد پنجم،ص 85
یا رب
بعد از اختراع صنعت چاپ قرآن برای نخستین بار در سال 1530 هجری، در شهر “بندقیه” به چاپ رسید، ولی مقامات كلیسا فرمانی صادر كردند، دایر بر این كه همه نسخه های قرآن به محض از چاپ در آمدن معدوم گردند.
سپس هنكلمان(hinkelman) در شهر هامبورگ در سال 1694 نسبت به چاپ قرآن اقدام كرد. پس از وی ماراكی(marracci) در شهر پادو در سال 1698 بار دیگر قرآن را به چاپ رسانید.
اما نخستین چاپ قرآن توسط مسلمانان در سال 1878، در شهر سن پطرزبورگ روسیه به همت مولای عثمان صورت گرفت، و در همان زمان نسخه دیگری از قرآن در شهر قازان به چاپ رسید. بعد نوبت به ایرانیان می رسد، و قرآن دو مرتبه در ایران چاپ سنگی می شود؛ یكی در تهران در سال 1248 قمری، و دیگری در تبریز در سال 1253.
منبع: تبیان
یا رب
برای آنکه بتوانیم حرمت قرآن را برای همیشه در جان خود حک کنیم و با تلاوت آیات نورانی قرآن به گوهرهای ناب آن دست یابیم و توفیق تدبر در آن را بیابیم، خوب است آدابی را رعایت کنیم.
از جمله آداب ظاهری تلاوت قرآن کریم می توان به این موارد اشاره کرد:
1. پاکیزگی بدن، وضو گرفتن یا غسل کردن قبل از تلاوت قرآن زمینه دریافت نور الهی و بهره مندی از آیات قرآن را فراهم می نماید؛ و البته طهارت با قصد قربت می تواند زمینه طهارت روح و پاکی از آلودگی های نفسانی و پلیدی غرور را فراهم سازد؛ که قرآن می فرماید: “ولایمسه الا المطهرون” یعنی قرآن را لمس نمی کنند مگر کسانی که طاهر شده اند.(واقعه/۷۹)
پیامبر اعظم(ص) فرموده اند: گذرگاه قرآن را نظافت کنید. عرض شد: ای رسول خدا، گذرگاه قرآن چیست؟ فرمودند: دهانهایتان. عرض شد: با چه تمیزش کنیم؟ فرمودند: با مسواک نمودن.(میزان الحکمة، محمد محمدی ری شهری، ج ۸، ص ۵۸-۸۶)
در این حدیث شریف، به نظافت جسم و خصوصا دهان اشاره شده است، تا دهان مجرای نور قرار گیرد و فرشتگان الهی از نزدیک شدن به قاری لذت برند.
قرائت قرآن در حال ایستاده بهتر از نشسته، و در حال نماز از سایر حالات بهتر است.
حضرت باقر(ع) فرموده اند: هر که قرآن را در حال ایستاده در نمازش بخواند، خداوند در برابر هر حرفی از آن صد حسنه برای او بنویسد، و هر کس آن را در نمازش نشسته بخواند، خداوند برای هر حرفی پنجاه حسنه برایش بنویسد و هر که قرآن را در غیر از نمازش بخواند، خداوند برای هر حرفی ده حسنه برایش بنویسد.(اصول کافی، ج ۴، باب ثواب قراءه القرآن، ج۱، ص۴۱۴)
2. شروع قرائت قرآن با خواندن دعای آن: دعاهای مختلفی در هنگام شروع قرائت نقل شده است که خواندن آنها مستحب است و در کتب ادعیه آمده است.
3. پناه بردن به خدا از شر شیطان: استعاذه لفظی به گفتن ذکر “أعوذ بالله من الشیطان الرجیم” است، به این معنا که باید به خدا پناهنده شد؛ چنانچه قرآن کریم می فرماید: “فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطن الرجیم” یعنی چون خواهی قرآن را تلاوت کنی، از شر وسوسه شیطان، به خداوند پناه ببر.(نحل/۸۹)
امام صادق(علیه السلام) در روایتی فرموده اند: “اغلقوا أبواب المعصیه بالإستعاذة وافتحوا أبواب الطاعة بالتسمیة” یعنی درهای معصیت را با استعاذه ببندید و درهای اطاعت را با گفتن “بسم الله الرحمن الرحیم” باز نمایید.(سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج۲، ص۷۱۴)
4. شروع قرائت با نام خدا: پس از پناه بردن به خدا و استعاذه از شر شیطان، انسان با نام و یاد خدا، شروع به قرائت می نماید، تا نفس خود را آماده تجلی نور حق نماید. همانطور که در حدیث نبوی، نام خدا را در هر امری سفارش نموده است. “هر کار ارزشمندی که با اسم خدا شروع نشود، آن کار، ناقص و ابتر(ناتمام) می ماند."(المیزان، ج۱، ص۵۲)
5. نگاه کردن به قرآن: بسیاری از صحابه، قرآن را از روی مصحف می خواندند و با نظر نمودن به آیات الهی، روح خود را صفا می بخشیدند.
حضرت صادق(ع) فرموده اند: “هر که قرآن را از روی آن بخواند از دیدگان خود بهره مند شود، و سبب سبک شدن عذاب پدر و مادرش گردد، اگرچه آن دو کافر باشند."(اصول کافی، باب قراءه القرآن فی المصحف، ج۴، ص۷۱۴، ح۱)
6. خواندن قرآن با صدای خوش و با ترتیل: خواندن قرآن، لازم است با صدای زیبا باشد تا هم در روح فرد قاری اثرگذار باشد و هم شنوندگان با تلاوت زیبا، هر چه بیشتر در فضای معنوی آن قرار بگیرند.
حضرت رسول اکرم(ص) فرموده اند: “لکل شیء حلیة، وحلیة القرآن الصوت الحسن” یعنی برای هر چیزی زینتی است، و زینت قرآن، صوت زیبا و نیکوست.(همان، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، ص۲۴، ح۹)
7. قرائت با حزن و اندوه: حضرت صادق(ع) در رابطه با خواندن قرآن همراه حزن فرموده اند: “إن القرآن نزل بالحزن فاقرأوه بالحزن” یعنی قرآن برای ایجاد تاثر در نفوس مردمان نازل شده، پس آن را با آواز حزین بخوانید.(اصول کافی، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، ج ۴، ص ۸۱۴، ح ۲)
منبع:تبیان
آداب قرائت بر دو قسم است:
1- آداب (ظاهريه)
2- آداب (بـاطنيـه)
«آداب ظاهريه قرائت قرآن»:
1- با طهارت بودن. (يعنى با وضو بودن)
2- با كمال ادب خواندن.
3- با طماءنينه در حال ايستاده يا نشسته، بدون اينكه تكيه دهد يا چهار زانو بنشيند.
4- شمرده، شمرده بخواند، چنانچه در قرآن مى فرمايد: و رتّل القرآن ترتيلا.
5- جهر متوسط (يعنى معمولى بخواند) اگر ايمن از ريا باشد و الاّ آهسته بخواند.
6- با حال حُزن و گريه و بكاء باشد.
7- با تحسين و تجويد قرائت، يعنى با در نظر گرفتن قواعد تجويد.
8- اداء حقوق قرائت، با اينكه اگر به آيه سجده رسيده سجده كند، و اگر به آيه عذاب
رسيد به خدا پناه ببرد و استعاذه كند و اگر به آيه رحمت و مغفرت برخورد كرد استرحام و استغفار و شكرگزارى نمايد و به آيات بهشت مسئلت و درخواست كند. و به آيه دعاء، دعا نمايد، وبه آيه تكبير، تكبير گويد و به آيه تسبيح، تسبيح كند.
9- قبل از شروع به قرائت استعاذه كند (اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم گويد).
10- پس از فراغ از قرائت هر سوره بگويد: صدق اللّه العلى العظيم و بلّغ رسوله الكريم اللّهم انفعنا به وبارك لنا فيه و الحمد للّه رب العالمين .1
آداب باطنيه
1- فهميدن و پى بردن به عظمت كلام، به اين معنى كه بداند «قرآن» كلام الهى است كه از عرش عظمت حق نزول نموده تا به مرتبه افهام خلق رسيده براى اينكه بشر را از تيهِ ضلالت و سرگردانى به سرمنزل سعادت جاودانى هدايت كند.
و كليد خزائن گوهرهاى گرانبهائى است كه هر كه بچنگ آورد، بغناى حقيقى نائل گردد و آب حياتى است كه هركه بياشامد از زندگانى جاويد بهرمند شود و داروى شفابخشى است كه هركه بنوشد از دردهاى نهانى و آشكار شفا يابد.
2- دانستن و پى بردن به عظمت گوينده كلام، يعنى بداند كه گوينده آن خداوند بزرگ و آفريدگار و پروردگار جهانيان است كه ذات مقدسش جامع جميع كمالات و منزّه از همه عيوب و نواقص و مبرّا از احتياج است.
و نهايتى براى صفات كمالى و عظمت و كبريائى و علوّ او نيست و او حكيم على الاطلاق و عالم به جميع سرائر و نهان ها و ضمائر و قادر بر هر چيز وسيع و بصير و مُدرِك و لطيف و خبير است .
3- از طهارت ظاهر به طهارت باطن التفات نمودن، به اين معنى كه بداند، چنانچه ظاهر «قرآن» را بدون طهارت نمى توان مسّ نمود تا زمانى انسان از سخنان زشت و ناروا پاك نگردد و دل انسان از اخلاق ناپسند و صفات نكوهيده پيراسته نشود، حقيقت كلام حق را در نمى يابد و لذّت شيرينى آن را درك نمى نمايد.

یا رب
در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه سوره يوسف را به زنان خود ياد ندهيد.اين روايت در كافى به صورت مرفوعه نقل شده است و اگر از ضعف سند آن چشم پوشى كنيم،شايد ناظر به اين معناست كه اگر قرار باشد يك سوره از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد، آن سوره سوره يوسف نباشد چون در آن شرح عشق بازيهاى همسر عزيز مصر آمده است. اين احتمال از آنجا تقويت مى شود كه در آن روايت گفته شده كه به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد بلكه سوره نور را ياد بدهيد متن روايت چنين است:
قال اميرالمؤمنين(ع): لا تعلّموا نساءكم سورة يوسف و لا تقرأوهن ايّاها فانّ فيها الفتن و علّموهن سورة النور فانّ فيها المواعظ.(1)
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد و آن را بر آنان نخوانيد كه در آن آزمايشهاست بلكه به آنان سوره نور را ياد بدهيد كه در آن پندهاست.
شبيه اين روايت از پيامبر(ص) نيز نقل شده و در آن نيز سوره يوسف با سوره نور مقايسه شده است. مفهوم اين سخن آن است كه اگر بنا باشد سوره اى از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد و يا آن را بر آنان بخوانيد، آن سوره سوره يوسف نباشد بلكه سوره نور باشد كه در آن احكام مربوط به زنان مخصوصاً مسايل حجاب بيان شده است و اين مطلب ناظر بر حسن انتخاب است و مانع از آن نيست كه اگر تمام قرآن و يا چندين سوره از قرآن به زنان ياد داده شود، سوره يوسف از آن استثنا باشد بلكه در چنين حالتى ياد دادن سوره يوسف به زنان اشكالى ندارد.
اتفاقاً در بعضى ديگر از روايات، ياد دادن سوره يوسف به خانواده سفارش شده است
******************************************
1 - كافى ج5 ص 516.
یا رب
خداى تعالى در كلام مجيدش مكرر نام صراط و سبيل را برده، و آنها را صراط و سبيلهاى خود خوانده، با اين تفاوت كه بجز يك صراط مستقيم بخود نسبت نداده، ولى سبيلهاى چندى را بخود نسبت داده، پس معلوم مى شود: ميان خدا و بندگان چند سبيل و يك صراط مستقيم بر قرار است، مثلا در باره سبيل فرموده: (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا،كسانى كه در راه ما جهاد كنند، ما بسوى سبيلهاى خود هدايتشان مى كنيم)[1]،
ولى هر جا صحبت از صراط مستقيم به ميان آمده، آن را يكى دانسته است، از طرف ديگر جز در آيه مورد بحث كه صراط مستقيم را به بعضى از بندگان نسبت داده، در هيچ مورد صراط مستقيم را بكسى از خلايق نسبت نداده، بخلاف سبيل، كه آن را در چند جا بچند طائفه از خلقش نسبت داده، يك جا آن را برسولخدا (ص) نسبت داده، و فرموده: (قُلْ هذِهِ سَبِيلِي، أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ[2]،بگو اين سبيل من است، كه مردم را با بصيرت بسوى خدا دعوت كنم)،
جاى ديگر آن را به توبهكاران نسبت داده و فرموده:
(سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ، راه آن كس كه بدرگاه من رجوع كند)، و در سوره نساء آيه (115) آن را به مؤمنين نسبت داده، و فرموده: (سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ).
از اينجا معلوم ميشود كه سبيل غير از صراط مستقيم است، چون سبيل متعدد است، و باختلاف احوال رهروان راه عبادت مختلف ميشود، بخلاف صراط مستقيم، كه يكى است، كه مانند بزرگراهى است كه همه راههاى فرعى بدان منتهى ميشود، هم چنان كه آيه:
(قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ، يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ، سُبُلَ السَّلامِ، وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ، وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، از ناحيه خدا بسوى شما نورى و كتابى روشن آمد، كه خدا بوسيله آن هر كس كه در پى خوشنودى او باشد به سبيلهاى سلامت راهنمايى نموده و باذن خود از ظلمتها بسوى نور بيرون مى كند، و بسوى صراط مستقيمشان هدايت مى فرمايد)[3]
بان اشاره دارد، چون سبيل را متعدد و بسيار قلمداد نموده، صراط را واحد دانسته است، حال يا اين است كه صراط مستقيم همه آن سبيلها است، و يا اين است كه آن سبيلها همانطور كه گفتيم راههاى فرعى است، كه بعد از اتصالشان بيكديگر بصورت صراط مستقيم و شاه راه در مى آيند.[4]
[1] - سوره عنکبوت، آیه69.
[2] - سوره یوسف،آیه108.
[3] - سوره مائده،آیه15
[4] - ترجمه الميزان، ج1، ص 49-50.
سبيل در قرآن بر دوازده وجه است :
1- بمعنى طاعت چنان كه در سورة البقره است: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه.
همانست كه جاى ديگر گفت: وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ. جاى ديگر:
الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه.
2- بمعنى بلاغ است، چنان كه در آل عمران گفت: مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا اى بلاغا.
3- بمعنى مخرج است، چنان كه در بنى اسرائيل گفت: انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا يعنى مخرجا. و مثل اين در سورة الفرقان است و در سورة النساء: أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا يعنى مخرجا من الحبس.
4- سبيل بمعنى مسلك است، چنان كه در سورة النساء گفت:
إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا اى بئس مسلكا. نظير اين در بنى اسرائيل:
وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا.
5- بمعنى علّت است، چنان كه در سورة النساء گفت: فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا. اى علّة.
6- بمعنى دين است، چنان كه در سورة النساء گفت: وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ يعنى غير دين المؤمنين. نظير اين هم درين سورة: وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا يعنى دينا، و در سورة النحل گفت: ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ يعنى الى دين ربّك.
7- سبيل است بمعنى الطّريق الى الهدى، چنان كه در سورة النساء گفت: وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا يعنى الى الهدى: در غسق گفت: وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيلٍ يعنى الى الهدى.
8- بمعنى حجّت است، چنان كه در سورة النساء گفت: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا يعنى حجّة، جايى ديگر گفت: فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا اى حجّة.
9- سبيل بمعنى طريق است، چنان كه در سورة النساء گفت: لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا اى لا يعرفون طريقا الى المدينة، و در سورة القصص گفت:
عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ يعنى قصد الطّريق الى مدين.
10- بمعنى عدوان است، چنان كه در سورة غسق گفت: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ اى من عدوان.
11- بمعنى ملّت است، چنان كه در سورة يوسف گفت: قُلْ هذِهِ سَبِيلِي اى ملّتى.
12- بمعنى اثم است، چنان كه در آل عمران گفت: لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ. اى اثم، و در سورة التوبة گفت:
ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ يعنى من اثم فى القعود عن الغزو و بالعذر.
___________________
كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج2، ص: 623
یا رب
فلسفه وجود متشابهات در قرآن
يكي از شبهات ديرين درباره قرآن كريم مسأله وجود آيات متشابه در اين كتاب آسماني است .
گويند چرا بخشي از آيات قرآن كريم كه كتاب هدايت و ميزان شناخت حق از باطل به شمار مي رود متشابه است با اين كه هدايتگري عامِ قرآن اقتضا مي كند معارف آن در عباراتي روشن ، رسا و قابل فهم براي همه عرضه شود چرا با تشابه شماري از آيات زمينه لغزش در فهم قرآن فراهم آمده و اين امر سبب بروز اختلاف و ظهور مذاهب گوناگون شده است ؟
در پاسخ به اين شبهه و بيان فلسفه وجود متشابهات در قرآن آرا و نظريات گوناگوني ابراز شده است (1) برخي از آراي مزبور در حدي ضعيف و سست است كه ارزش عرضه و نقد و بررسي را ندارد فلذا در اينجا تنها مهمترين اقوال را بيان و مورد بررسي قرار ميدهيم
در اين جستار به نظرات 5 تن از علماي بزرگ علم تفسير مي پردازيم
1- ديدگاه شيخ محمد عبده
شيخ محمد عبده در اين باره سه وجه بيان نموده است كه اساس آن آرايي است كه پيشينيان در اين موضوع اظهار داشته اند (2)
الف ) خداي سبحان متشابهات را براي آزمودن ايمان و تسليم دلها نازل كرده است زيرا اگر همه معارف قرآن براي كليه افراد واضح و بدون شبهه بود ايمان به آنها نميتوانست به معناي خضوع و تسليم در برابر كلام خدا باشد (3)
اين توجيه پذيرفته نيست چون خضوع و تسليم نسبت به خداوند يك انفعال دروني است كه به دنبال شناخت خداوند و ادراك عظمت او در جان آدمي پديد مي آيد و مبتني بر تشابه آيات نيست لذا در فرض واضح بودن مفاد كليه آيات نيز خضوع و تسليم در كساني كه خداوند را شناخته باشند تحقق مي يابد و آثار آن در رفتار ايشان ظاهر مي گردد و عرصه عمل ، خود ميدان امتحان الهي است كه مرتبه خضوع و تسليم اشخاص را نسبت به خداوند آشكار مي سازد.
با اين حال ترديدي نيست كه آشكار شدن انحراف اهل زيغ و تسليم اهل ايمان در برابر متشابهات را مي توان يكي از آثار وجود متشابهات در قرآن دانست ولي با توجه به اين كه براي آشكار شدن ماهيت اهل زيغ و اهل ايمان زمينه هاي ديگري وجود دارد اين امر نمي تواند وجود تشابه در قرآن را ايجاب كند
1-تفسير كبير فخر رازي ج 7 ص 184 ذيل آيه هفتم آل عمران . الاتقان ، سيوطي تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ج 3 ص 35 الي 37 . مناهل العرفان ، محمد عبد العظيم زرقاني ج 2 ص 537 الي 539
2- همان مدارك
3- محمد رشيد رضا تفسير المنار ج 3 ص 170
ب) بر خلاف مطالب سهل الوصول و آسان كه زمينه ايي براي كاركرد عقل در آن وجود ندارد متشابهات قرآن ، عقل مومنان را به فعاليت وا ميدارد تا به ضعف و مردگي نگرايد .
از آنجا كه عقل ارزشمندترين ركن وجود انسان است تربيت و رشد آن لازم است . از سوي ديگر دين ارزشمندترين چيز براي انسان است و اگر عقل در زمينه هاي دين به كار گرفته نشود مي ميرد و زمينه هاي ديگر موجب حيات او نمي گردد
ترديدي نيست كه تأمل و تفكر براي فهميدن متشابهات و مشكلات قرآن كريم موجب پرورش عقل مي گردد ليكن خداي سبحان بشر را به تفكر در زمينه هاي فراواني مانند آفرينش آسمانها و زمين و انسان و احوال گذشتگان واداشته است بديهي است كه تفكر در امور ياد شده براي پرورش و حيات عقل كفايت مي كند . لذا اين امر مستلزم وجود متشابهات در قرآن نمي باشد در عين حال فايده مزبور را به عنوان يكي از آثار طبيعي وجود متشابهات نمي توان انكار كرد ولي اين امر وجود تشابه در قرآن را ايجاب نمي كند
ج) دعوت انبياء به دين همگاني است و همه افراد را اعم از عالم و جاهل تيز هوش و متوسط و …. در بر ميگيرد با اين حال برخي ازحقايق قرآن معارف عالي و حكمتهاي دقيقي است كه نمي توان آن را به گونه ايي بيان كرد كه براي همه مخاطبان خاص و عام به وضوح قابل ادراك باشد ليكن اين حقايق براي خواص قابل فهم است اگر چه از راه به كارگيري كنايه و تعريض باشد و عامه مردم در اين خصوص موظف به واگذار نمودن حقيقت امر به خداوند و توقف در حد محكمات مي باشند بدين سان هر كس بقدر استعداد خود از معارف ديني بهره مند ميگردد
اين توجيه در خصوص متشابهاتي كه دربردارنده معارف عالي و دقيقند و اين امر سبب تشابه آنها شده صحيح و پذيرفته است مانند آيه شريفه ” و ما تشاؤون الا ان يشاء الله رب العالمين ” كه ناظر به مسأله امر بين الامرين است بي گمان دريافت اين نوع از مفاهيم دقيق تنها براي خواص قابل فهم است و عامه مردم در دريافت آن دچار اشكال مي گردند ولي برخي از آيات با اين كه مسائل پيچيده و دور از ذهن را در برندارند از مصاديق متشابه به شمار مي روند زيرا قابليت حمل بر بيش از يك وجه معنايي را ندارند .
در اين گونه موارد نمي توان گفت كه دقت و ظرافت معني در حدي است كه براي عامه مردم قابل فهم نيست مثلا مفاد آيه شريفه ” وجوه يومئذ ناظره الي ربها ناظره اين است : در آن روز چهرهايي شاد و خرمند و رحمت پروردگار خود را انتظار مي كشند يقينا اين معني براي عامه مردم به راحتي قابل فهم است ولي آنچه موجب مي شود عامه مردم در فهم مراد آيه مزبور دچار لغزش گردند اشتراك تعبير الي ربها ناظره بين دو معناي گوناگون است
الف) نگاه كردن
ب) انتظار داشتن و چشمداشت
با توجه به انس بيشتر مردم با مفاهيم حسي زمينه لغزش در فهم آيه مزبور براي آنان فراهم است .
اكنون روشن شد كه توجيه سوم در بيان فلسفه وجودي متشابهات تنها نسبت به برخي از آيات صحيح است .
علامه طباطبايي رحمه الله عليه توجيه اخير شيخ محمد عبده را نيز مانند دو توجيه پيشين وي نپسنديده و به نقد آن پرداخته است . در مقابل ، يكي از محققان معاصر ، ردّ مقبولي بر نقد ايشان نگاشته است.
ديدگاه علامه شعراني
كلام متشابه در همه كتب علم و ادب و سِيَر هست كه بايد اهل فن و بصيرت آن را شرح و تفسير كنند و به نظر ديگران غلط يا متناقض مي آيد ، خصوصا در علم حديث و علم حكمت … اگر گويي علت متشابه در كتابها چيست ؟ گوئيم ازآنجا كه مردم در ادراك متفاوت اند و نويسنده كتاب ملزم نيست در تاليف خود بدان اكتفا كند كه همه آسان دريابند و مطالب دشوار ننويسند بلكه آن را هم بايد براي گروهي خاص نوشت خداي تعالي در قرآن همان كرده است كه طريقه مردم در تاليف است چون قرآن به طريق مكالمات مردم نازل شده است .
بر اساس اين ديدگاه سبب وجود متشابه در قرآن كريم مانند هر كتاب علمي ديگر دربرداشتن معارف عاليه و تفاوت انسانها از حيث ادارك است اين توجيه به وجه سومي كه شيخ محمد عبده بيان نموده است بسيار نزديك است و در آياتي كه ناظر به معارف عالي و دقيق مي باشد صحيح به نظر مي رسد ولي چنان كه گفتيم تشابه در همه موارد آن ناشي از موارد منشأ تشابه صرفا جهات لفظي است .
ديدگاه علامه طباطبايي
علامه طباطبايي پس از رد آراي مختلف درباره حكمت وجود متشابهات در قرآن مي فرمايد : آنچه شايسته گفتن است اين است كه وجود متشابه در قرآن ضرورتي است كه از وجود تأويل به معنايي كه بيان نموديم و نيز مفسّر بودن آيات نسبت به يكديگر نشأت گرفته است (1)
1- بر اساس ديدگاه علامه طباطبايي تأويل از سنخ معاني و مفاهيم الفاظ نيست بلكه واقعيتي است عيني و جدا از عالم ذهن كه معارف و شرايع قرآن بدان استناد دارد ، ليكن هر امر خارجي همچون مصداق خبر تأويل به كلام مانند نسبت ممثّل به مثل و باطن به ظاهر است . تأويل حقيقتي است كه تمام احكام و معارف قرآن از آن سرچشمه گرفته است و همان حقيقت است كه در شب قدر يكجا بر پيامبر فرود آمد و آنچه مقصود نهايي قرآن بود تماما به او القا شد
تأويل هر چيزي مايه و اساس آن چيز است كه از آن برخاسته است و بدان بازگشت مي كند و پايه و هدف آن را تشكيل مي دهد مثلا تأويل رؤيا همان تعبير آن است كه انجام مي شود و تأويل حكم شرعي مصلحت و هدف آن است كه ملاك و مقتضي تشريع آن حكم مي باشد زيرا احكام شرعي تابع مصالح و ملاك واقعي است .
الميزان ، محمد حسين طباطبايي ج 3 ص 25 ، 27 ، 49 ، 53 و ج 4 ص 402
وي در تبيين اين مطلب مي نويسد : از آيه شريفه ” انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا … ” استفاده مي شود كه معارف حقه الهيه مانند آبي است كه خداوند از آسمان فرو مي فرستد و في نفسه تنها آب است بدون مقيد شدن به كيفيت و كميّت ، ولي پس از نزول و جاري شدن بر روي زمين به تناسب محل خود به اندازه هاي گوناگون در ميآيد .
معارف حقه و مصالح احكام نيز پيش از وارد شدن در قالب الفاظ داراي اطلاق است اما همين معارف هنگامي كه در ظرف الفاظ و عبارات وارد مي شود ديگر آن بي قيدي را كه پيش از وارد شدن در قالب الفاظ داشت ندارد بلكه شكل و اندازه قالبهاي لفظي را به خود مي گيرد . اين شكلها و اندازه ها هر چند كه منظور صاحب كلام مي باشد اما در عين حال قالب لفظي مَثَلي براي نشان دادن آن معناي مطلق و بدون قيد است.
همين الفاظ هنگامي كه از ذهن افراد گوناگون بگذرد هر ذهني از آن معاني ايي مي فهمد كه مراد گوينده نيست بلكه مانند كفِ سيل است و اين بدان سبب است كه هر كسي با معلوماتي كه در طول عمر خود كسب كرده و ذهنش بدان انس گرفته است در مفاهيمي كه به او القا مي شود دخل و تصرف مي كند و بيشتر اين تصرفها در معارف اعتقادي و مصالح احكام است كه براي اشخاص مأنوس و مألوف نيست .
اما در احكام و قوانين اجتماعي صرف نظر از ملاك و مصلحت آنها دخل و تصرفي صورت نميگيرد زيرا ذهن اشخاص با آنها مأنوس است .
از اين روست كه تشابه در آيات متشابه تنها از اين حيث كه دربردارنده ملاك احكام و يا اصول معارف مي باشد نه از حيث دربرداشتن خصوص احكام و قوانين ديني .
علامه در ادامه مي نويسد : از آنچه گفته شد به اين نتيجه ميرسيم كه آيات قرآن مثَلهايي است براي معارف حقه الهيه ، خداوند متعال آن معارف را براي فهم عامه مردم تا سطح افكار آنان تنزل داده است . از آنجا كه عامه مردم جز از طريق حسيّات قادر به درك معاني كلي نيستند ناگزير خداي سبحان معاني كلي را در قالب امور حسي و جسماني به آنان ارائه نموده است و اين شيوه ، يكي از دو محذور را در پي دارد
الف) يا شنونده به ظاهر كلام گوينده اكتفا مي كند و در مرتبه حسيّات مي ماند ؛ بديهي است كه در اين صورت به خطا رفته و مراد گوينده را به هيچ وجه در نمي يابد
ب) و يا اين كه به ظاهر كلام گوينده اكتفا نمي كند بلكه ميخواهد با كنار گذاشتن خصوصياتي كه دخالتي در اصل مراد ندارد به معناي كلي آن منتقل شود .
در اين صورت ترس آن است كه خصوصيت دخيل در معني را كنار بگذارد و يا خصوصيتي را كه دخالت در اصل معنا ندارد دخيل در آن قرار دهد
مثلا وقتي گوينده ايي به مخاطبش ميگويد ” شاهنامه آخرش خوش است ” و يا آفرينِ شبروان در صبح است ” اگر شنونده سابقه ذهني نسبت به اين مثلها داشته باشد آنها را از خصوصياتي كه دخيل در اصل مراد نيست تهي و مجرد مي كند و مي فهمد كه مقصود گوينده اين است كه حُسن تاثير عمل پس از فراغت از آن آشكار مي شود و در حين عمل و پيش از ظهور نتيجه قدر و ارزش آن دانسته نميشود
اما اگر شنونده نسبت به مورد كاربرد مثلي كه به او ارائه مي شود سابقه ذهني نداشته باشد اگر آن را بر ظاهر الفاظش حمل كند مَثَل را به خبر تبديل نموده و در فهم آن به كلي خطا رفته است و اگر بخواهد مانند مَثَل برخورد كند و آن را از خصوصياتش تجريد كند نميداند چه خصوصياتي را در معني لحاظ كند
از آنچه گفته شد ضرورت وجود متشابهات در قرآن و نيز رفع تشابه از متشابهات به وسيله محكمات آشكار گرديد و اشكال تنافي وجود متشابهات در قرآن با هدف هدايت و بيان پاسخ داده شد( الميزان ج 3 ص 58 الي 63 )
ديدگاه محمد باقر حكيم
متشابهات دو گونه اند:
1- متشابهاتي كه دانش تأويل آنها منحصر به خداوند است
2- متشابهاتي كه راسخان در علم نيز از تأويل آن آگاهند ، گر چه به واسطه تعليم خداي متعال باشد
اما وجود نوع نخست در قرآن از آن روست كه يكي از اهداف مهم قرآن كريم پيوند دادن انسان دنيايي با مبدأ هستي و عالم آخرت است و برقراري اين ارتباط جز از طريق مطرح نمودن موضوعات و مفاهيم مربوط به عالم غيب تحقق نمي يابد زيرا از اين راه است كه ايمان فطري انسان رشد مي يابد و توجه او به جهاني كه به زودي به سوي آن رهسپار مي گردد جلب مي شود.
بنا بر اين قرآن كريم راهي براي اجتناب از اين نوع متشابهات نداشته است.
اما متشابهات نوع دوم در قرآن كريم از آن روست كه خداي متعال مي خواهد افقهاي فكري جديدي مانند برخي از مسائل راجع به هستي انسان و مفاهيم عالم غيب را به روي انديشه بشري بگشايد تا در حقيقت آن تدبّر كند و زواياي ناشناخته آن را كشف نمايد تا حدي كه دانش اجازه مي دهد به آن نزديك شود.
بر اساس اظهارات مرحوم حكيم رحمه الله عليه عامل تشابه وجود معارف مربوط به عالم غيب و مطرح شدن افقهاي فكري جديد مانند برخي از مسائل حوزه هستي شناسي و انسان شناسي در قرآن است.
از آنجا كه ارائه معارف و مسائل مزبور به بشر امري ضروري مي باشد قرآن كريم به عرضه آن پرداخته است و به سبب نامأنوس بودن اين نوع معارف شماري از آيات قهرا دچار تشابه گرديده است.
چنان كه پيش از اين گفتيم بدون ترديد وجود معارف دقيق و مفاهيم مربوط به عالم غيب در قرآن يكي از عوامل مهم ايجاد تشابه در برخي آيات است ولي نمي توان به طور كلي عامل تشابه را منحصر به آن دانست زيرا در شماري از آيات عامل تشابه به كارگيري برخي از فنون بلاغي همچون مجاز ، ايجاز ، و تعريض است به عنوان مثال به اين آيه بنگريد:
” و لاتكوننّ من الذين كذبوا بآيات الله فتكون من الخاسرين ” ( و از آنان كه آيات خدا را دروغ شمردند مباش كه از زيانكاران خواهي شد)
اين آيه از متشابهات است زيرا زمينه لغزش در فهم مراد و سوء استفاده اهل زيغ در آن وجود دارد چون ظاهر آيه مزبور موهم اين معناست كه شرك ورزيدن و تكذيت آيات الهي درباره پيامبر احتمال مي رود لذا اهل زيغ مي توانند با دستاويز قرار دادن آن اصل عصمت را مورد ترديد قرار بدهند
با اين كه آيه مزبور از مصاديق تشابه است يقينا عامل تشابه آن مفاهيم غيبي و امثال آن نيست بلكه آنچه سبب تشابه گرديده به كارگيري فن تعريض است كه بواسطه آن سخن در ظاهر متوجه شخصي و در واقع ناظر به غير اوست.
ديدگاه استاد معرفت
وقوع تشابه در قرآن كريم به عنوان يك كتاب آسماني جاويد ، امري اجتناب ناپذير است زيرا قرآن مفاهيم جديد را در قالب زبان عربي كه زبان اعراب بدور از تمدن جزيره العرب بود عرضه نمود در حالي كه واژه هاي لغت عرب بيشتر براي افاده معاني كوتاه و سطحي وضع شده بود و گنجايش معاني گسترده و عميق را نداشت از طرفي قرآن ملتزم بود در بيان معارف خود الفاظ محدود لغت عرب و شيوه هاي كلامي آن را به كار گيرد لذا براي بيان معاني والا راه كنايه ، مجاز و استعاره را پيمود
اين روش از يك سو مفاهيم قرآني را به ذهن عامه مردم نزديك مي نمود زيرا مفاهيم در قالبهاي لفظي شناخته شده به آنان ارائه ميشد ، ولي از سوي ديگر ذهن آنان را از معناي واقعي دور مي ساخت زيرا واژه ها و قالبهاي تعبيريِ رايج در زبان عربي از انعكاس درست آن مفاهيم والا قاصر بود . اين امر مهمترين عامل تشابه ذاتي در تعبيرات قرآني است كه در مسائل پيچيده كلامي قرآن از قبيل مبدأ و معاد و جبر و اختيار وجود دارد
در برابر آياتي كه داراي تشابه ذاتي است شماري از آيات داراي تشابه عرضي مي باشد به اين معني كه آيات مزبور در صدر اسلام به راحتي براي مسلمانان قابل فهم بود و آنان با سلامت طبع خود بدون هيچ شبهه ايي مراد آن را به خوبي ميفهميدند ولي پس از به وجود آمدن مباحث جدلي و مسائل كلامي و مطرح شدن ناپخته هاي فلسفه يوناني در بين مسلمانان بسياري از آيات در هاله ايي از ابهام قرار گرفت و در دريف متشابهات آمد .اين امر نتيجه برخوردهاي نارواي برخي از ارباب جدل با شماري از آيات بود كه چهره تابناك آيات را دگرگون ساخت نتيجه :
تأمل و درنگ در آيات متشابه ما را به اين مطلب رهنمون مي سازد كه عوامل تشابه عبارتند از :1- ظرافت و علوّ مفاهيم كه نوعا به كارگيري برخي از فنون بلاغي مانند كنايه ، مجاز و تشبيه را اقتضا مي كند .2- الفاظ مشترك 3- ايجاز 4- تعريض
اين بحث در همين جا به پايان رسيد
لازم به ذكر است كه تمامي مطالب اين تايپيك از مجله تخصصي دانشگاه علوم اسلامي رضوي با عنوان ويژه نامه قرآني به قلم آقاي دكتر علي اصغر ناصحيان تقديم حضور دوستان گرديد.
یا رب
21ـ حد قرآن
در حدیث است كه:
اِنْ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بطْناً وَ حَدّاً وَ مطلَعاً؛ قرآن، ظاهری و باطنی دارد، و حدی و مطلعی دارد.
و غرض از حد، آن اندازه از معنی است كه دیگران نمیتوانند از آن تجاوز كنند، یعنی عجزِ مردم، آنها را از تجاوز منع میكند.
22ـ فرق قرآن و حدیث قدسی
قرآن مجید با همان الفاظ، معانی و ترتیب خاصّش از جانب پروردگار بر پیامبر اكرم،(صلوات الله علیه و آله)، در مقام تحدی و اعجاز نازل شده است و معجزه میباشد و هیچ كس
قادر به
آوردن مانند آن ـبه جهت رفعت كلام پروردگار متعالـ نیست ولی حدیث قدسی گرچه مانند قرآن، از جانب پروردگار است، لكن در مقام تحدی و اعجاز نبوده و معجزه به
شمار نمیآید، مانند این حدیث قدسی:
ألصَّوْمُ لی وَ أنَا أجْزی بِهِ؛ روزه مخصوص من است، و من خود جزای آن میباشم.
23ـ وجوه
اگر در لفظ یا عبارتی چند معنا احتمال رود، این معانی را وجوه گویند. بدین معنا كه عبارت مذكور را بتوان بر چند وجه تعبیر كرد و هر وجهی را تفسیری شمرد.
24ـ نظایر
نظایر، در الفاظ و تعابیر مترادفه به كار میرود و آن هنگامی است كه چند لفظ (كلمه یا جمله) یك معنای تقریبی واحد را افاده كنند. این بیشتر در الفاظی یافت میشود
كه دارای معانی متقارب و مترادف باشند و جدا ساختن آنها، گاه دشوار مینماید.
25ـ تحدّی
مبارزهطلبی و دعوت نمودن منكران نبوّت، برای آوردن مثلی برای معجزه را تحدی گویند. تحدّی اختصاص به اعجاز قرآن ندارد بلكه معجزات پیامبران گذشته نیز همواره
همراه تحدّی بوده است.
26ـ تحریف
تحریف در اصطلاح به هفت معنا آمده است:
1ـ تحریف در دلالت كلام؛ یعنی تفسیر و تأویل ناروا،
2ـ ثبت آیه یا سوره در مصحف برخلاف ترتیب نزول،
3ـ اختلاف قرائت كه برخلاف قرائت مشهور باشد،
4ـ اختلاف در لهجه،
5ـ تبدیل كلمات؛ یعنی لفظی را از قرآن برداشتن و مرادف آن را جایگزین كردن،
6ـ افزودن بر قرآن،
7ـ كاستن از قرآن.
27ـ سوره
برای لفظ سوره معانی گوناگونی ذكر كردهاند، از جمله:
1ـ مخفَّف و تسهیلیافته، در این صورت، سؤره، تلفظ میشود كه در اصل به معنای باقیمانده آشامیدنی در ظرف میباشد و چون سوره قرآن قطعه و قسمتی از آن
است، بدین جهت سورهاش نامیدهاند.
2ـ سوره از سور، به معني حصار و بارة شهر است، چون سورة قرآن، پيرامون آياتي را احاطه كرده و آنها را گرد هم به صورت واحدي درآورده و نيز همچون بارة شهر، بلند مرتبت و رفيع است، آن را سوره مينامند.
3ـ سوره از سوار است كه معرب دستواره (= دستبند) ميباشد و چون سورة قرآن مانند دستوارهاي آياتي از قرآن را دربرگرفته است سوره ناميده شده است.
4ـ مقام و منزلت رفيع.
5ـ سوره از تصور (= تصاعد و تركيب) است و از كلمة تَسَوَّرُوا در آية «إِذْ تَسَوَّرُوا الِْمحْرابَ» همين معني اراده شده است زيرا سورههاي قرآن بر روي هم قرار گرفتهاند، لذا آنها را سوره مينامند.
28ـ آيه
آيه، بخشي از حروف، كلمات يا جملههايي است كه از طريق نقل و روايت، حدود آن مشخص شده است.
واژة آيه داراي معاني گوناگون است، از جمله:
1ـ علامت و نشانه، از آن جهت كه هر آيهاي از قرآن، نشانة صدق و راستي آورندة آن؛ و علامت عجز و ناتواني مخالفان؛ و حاكي از انقطاع و جدايي آن از ماقبل و مابعد آن است.
2ـ جماعت، از آن رو كه هر آيه، از جماعت و تعدادي حروف، كلمات يا جملهها، تشكيل يافته است.
3ـ امر عجيب و شگفتآور، زيرا هر آيه در همان حد كوتاه و محدود خود، از نظر لفظ و مدلول، در حد اعجاز قرار دارد و عجيب و شگفتآور است.
یا رب
11-ـ عام
برخلاف خاص، آیاتی كه عمومیت داشته و شامل تمام افراد باشد. مانند آیاتی كه با خطاب یا أَیُّهَا النَّاسُ… همراه است.
12ـ مجمل
آیاتی را میگویند كه بدون تفصیل نازل شده، و از ظاهر آیه، مراد و معنی و تفسیر آن به صورت مفصّل معلوم نباشد، بلكه محتاج به توضیح باشد. مانند بیشتر آیاتی كه مربوط به احكام است. نظیر:
أَقِیمُوا الصَّلاهَ؛[15] نماز را بپا دارید.
13ـ ظاهر
منظور، معانی ظاهری الفاظ آیات است. مثل:
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ؛براستی كه خداوند نسبت به بندگان بیناست.
14ـ باطن
برخلاف ظاهر، عبارت از معنایی است كه متناسب با ظاهر آیه، بعد از تعقّل و تفكّر و اجتهاد و مراجعه به آیات دیگر، استنباط شود.
15ـ مطلق
یعنی رهاشده، و در قرآن مجید آیاتی است كه بدون هیچ قیدی باشد، مانند:
إِنَّ اللَّهَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛[20] براستی كه خداوند بر هر چیز تواناست.
16ـ مقید
آیاتی است كه مقید به خصوصیتی باشند. مانند:
وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً؛و مردم را حج و زیارت آن خانه واجب است بر هر كسی كه توانایی برای رسیدن بدانجا یافت.
17ـ حروف مقطّعه
در ابتدای 29 سوره از سورههای قرآن، یك یا چند حرف از حروف الفبا (مجموعاً 78 حرف است و با حذف مكرّرات، 14 حرف میشود، یعنی نصف حرف هجاء كه 28 حرف
است) وجود دارد كه این حروف را حروف مقطّعه گویند و عبارتند از: أ، ج، ر، س، ض، ط، ع، ق، ك، ل، م، ن، ه، ی.
بدرالدّین زركشی میگوید: «از تركیب این حروف، میتوان این جمله را ساخت: نص حكیم قاطع له سر». فیض كاشانی جمله صراطُ علیٍّ حقْ نُمسِكُه را ساخته است.
18ـ محكمات
آیاتی كه معنا و مراد آنها روشن است. به اینگونه آیات باید ایمان آورد و عمل كرد، مانند آیه:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛[25] بگو: او خداوند یگانه و بیهمتاست.
19ـ متشابهات
آیاتی را گویند كه استقلال در افاده مدلولِ خود نداشته باشند و به واسطه محكمات، معنای آن روشن میشود. مانند آیه:
الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی؛خدا بر تخت خود قرار گرفت.
20ـ ناسخ و منسوخ
در میان آیاتِ احكام كه در قرآن آمده است، آیاتی هست كه پس از نزول، جای حكمِ آیاتی كه قبلاً نازل شده و مورد عمل بودهاند را گرفته و به زمان اعتبارِ حكم قبلی،
خاتمه داده است. آیات قبلی، منسوخ و آیات بعدی را ناسخ گویند. چنانكه در اول بعثت، مسلمانان دستور داشتند كه با اهل كتاب به مسالمت رفتار كنند:
فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ؛پس عفو و گذشت كنید و نادیده بگیرید، تا امر خدا بیاید.
و پس از چندی آیه قتال آمد و به حكم مسالمت، خاتمه داد:
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِر…ِ؛با كسانی كه به خدا و روز قیامت ایمان ندارند بجنگید.
یا رب
1ـ قرائت
قرائت، همان تلاوت و خواندن قرآن كريم است، يعني هرگاه تلاوت قرآن به گونهاي باشد كه از نصّ وحي الهي حكايت كند و برحسبِ اجتهادِ يكي از قرّاء معروف ـبرپايه و اصول مضبوطي كه در علم قرائت شرط شده استـ استوار باشد، قرائت قرآن تحقّق يافته است.
امام صادق،(علیه السلام)، ميفرمايد: «قرآن يكي بيش نيست و اختلاف بر سر قرائت آن، از جانب راويان (قاريان) صورت گرفته است»
قرآن داراي نصّ واحدي است و اختلاف ميان قرّاء بر سرِ بدست آوردن و رسيدن به آن نصّ واحد است و عوامل اختلاف چند چيز است:
1ـ اختلاف مصاحف اوّليه، چه پيش از اقدام به يكسان كردن مصاحف در زمان عثمان و چه پس از آن.
2ـ نارسايي خط و نوشتههاي قرآن كه از هرگونه علايم مشخصه و حتّي از نقطه، عاري بوده است.
3ـ ابتدايي بودن خط، نزد عرب آن روز.
2ـ ترتيل
حضرت علي،(علیه السلام)، درباره معناي ترتيل ميفرمايد: «انتخاب محلّ مناسب براي وقف كردن و تلفّظ صحيح حروف».
3ـ تجويد
علم تجويد، زاييدة علم قرائت بوده و عبارت است از: قواعدي كه از قرائات سبعه، استنباط و تدوين گرديده است. در علم تجويد از مخارج و صفات حروف و ساير دستورهاي تلاوت قرآن مجيد، بحث ميشود. نخستين كسي كه اين علم را به رشتة تحرير درآورد ابومزاحم موسيبنعبيدالله است كه در قرن چهارم ميزيسته است.
4ـ قرّاء سبعه
قرائت قرآن، بين قاريان، در مواردي اختلاف داشت و چون تعداد قاريان در طي ساليان متمادي افزايش مييافت، اختلاف قرائات نيز روز به روز زياد ميشد. تا اين كه ابن مجاهد از ميان كليه قرائات، هفت قرائت را برگزيد. آنان عبارتند از:
1ـ نافع، 2ـ ابنكثير، 3ـ ابوعمرو، 4ـ عاصم، 5ـ حمزه، 6ـ كسايي، 7ـ ابنعامر.
5ـ اسباب نزول
دانشي كه عهدهدار بيان و توضيح حوادث و جريانهاي تاريخي است كه نزول آيات قرآني را ايجاب كرده است.
6ـ آيات الاحكام
احكام شرعي داراي منابعي است كه از جملة اين منابع، قرآن كريم است. قرآن در قالب تقريباً پانصد آيه، به بيان احكام شرعي از قبيل امر و نهي و مباحث حقوقي پرداخته است. بررسي اين آيات از جهات گوناگون، در جهت كشف مقصود و منظور شارع مقدّس، علم «آياتالاحكام» را به وجود آورده است.
7ـ تفسير
براي تفسير، معاني گوناگوني وجود دارد. از آن جمله تعريفي است كه امام فخر رازي بيان ميكند: «تفسير، علمي است كه در آن، از الفاظ كلام پروردگار، از جهت دلالت بر مراد و مقصود خداوند، بحث صورت ميگيرد».
به عبارت ديگر: تفسير، دانشي است كه در زمينة معاني آيات قرآن، اسباب نزول، محكم، متشابه، ناسخ، منسوخ و ديگر شوؤن آن، گفتگو ميكند.
8ـ تأويل
تأويل در لغت به معني بازگردانيدن و رجوع است و در قرآن مجيد عبارت است از: اِرجاع و رجوعدادن آيات متشابه، به يكي از معاني كه احتمال ميرود.
به عبارت ديگر: تأويل، معلوم كردن باطن آيه است. البته بعضي تفاوت چنداني از جهت معني، بين تفسير و تأويل، قايل نيستند.
9ـ فرق تأويل و تفسير
نظر مرحوم علاّمة طباطبايي در تفسير الميزان، آن است كه تأويل يك وجود خارجي است و از سنخ تفسير نيست. تفسير گاهي به ظاهر است، گاهي به باطن، اما تأويل
از سنخ لفظ نيست، از نوع مفاهيم نيست، بلكه از سنخ واقعيت خارجي است… تأويل به نظر علاّمة طباطبايي در مقابل تفسير است، زيرا تأويل، آن عين خارجي است
كه هيچ سنخيت با تفسير و مفاهيم تفسيري ندارد. ديگران تأويل را بر همان برداشتهاي باطني حمل كردهاند، و در واقع تأويل را با تفسير به باطن، در يك رديف و يك معنا
گرفتهاند.
10ـ خاصّ
آياتي است كه دربارة شخص معيّن و يا مورد خاصّ نازل شده باشد، مانند:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ؛ اي پيامبر، آنچه را كه از ناحية پروردگارت به تو نازل شده، (به مردم) برسان.
ادامه دارد …
<< 1 ... 58 59 60 ...61 ...62 63 64 ...65 ...66 67 68 ... 71 >>