صفحات: << 1 ... 56 57 58 ...59 ...60 61 62 ...63 ...64 65 66 ... 71 >>
10ام فروردین 1394یا رب
سوره کافرون از سورههای كوچك قرآن است. از سُور آخر قرآن، سورههای مكی است و تقریباً اختلافی در آن نیست كه در مكه نازل شده است و آن خیلی در فهم فضای سوره به ما كمك میكند. یعنی در دورهای كه هنوز حضرت به حسب ظاهر به دوره حكومت و قدرت در مدینه نرسیده بودند و در مكه در محاصرهی قدرت قریش بودند.
گرچه همه می دانند که شأن نزول سوره، مقید معنای سوره نیست. اینطور نیست كه فقط سوره را به خاطر آن حادثهای كه در كنار آن حادثه نازل شده است، تفسیر كرد. ولی بالاخره آن حادثه ممكن است در فهم آن سوره كمی به ما كمك كند.
در تاریخ هست كه حضرت وقتی دعوتشان جدی شد، قریش ابتدا استهزاء میكردند. بعد با حضرت پای معامله آمدند، اول به حضرت پیغام دادند، كه شما دست از كارت بردار بگذار ادامهی امور جامعه دست ما باشد، با همین روال پیش برود، هرچه بخواهی به تو از امور دنیا میدهیم. مال بخواهی، ثروت بخواهی، همسر بخواهی، زیباترین همسران، بیشترین امكانات، حتی ریاست بخواهی، به یك نسبتی میدهیم.
حضرت به عمویشان ابوطالب كه واسطه بود فرمودند: اگر خورشید را كف دست راستم، ماه را كف دست چپم بگذارید من از این دعوت دست برنمیدارم. مسألهی انگیزههای دنیایی نیست كه سر این انگیزهها با هم معامله كنیم.
قریش دیدند ظاهراً این شدنی نیست. مسیر دیگری را طی كردند كه دیگر معاملهی بر سر مادی نبود. به حضرت پیشنهاد دادند، كه شما بیایید و برای مدتی مثلاً، ماهی یا سالی، ما خدای شما را میپرستیم، سالی هم خود شما بیا با ما بت پرستی كن. اگر شما درست بگویی، ما رسیدیم به آن خیری كه شما میگویی. اگر ما هم درست بگوییم، شما در خیر ما شریك هستی. حضرت فرمودند: این شدنی نیست. به هیچ وجه!
باز هم كوتاه آمدند. گفتند: این هم لازم نیست. شما بیایید بتهای ما را یكبار لمس كنید، ما هم میآییم خشوع میكنیم. آداب و مراسمی داریم، نمیخواهد شما بپرستید. همین قدر بیایید با ما یك همراهی بكنید. حضرت باز هم نپذیرفتند.
این سورهی مباركه نازل شد كه كاملاً صف بندی را روشن میكند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قُلْ یَأَایهُّا الْكَفِرُونَ» (كافرون/1) پیداست لحن، بسیار لحن قاطعی است. پیغمبر ما به كافرین بگو
«ایها الكافرون» با همین خطاب: ای کافران!
«لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ، وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ» (كافرون/ 2و3) نه من عبادت میكنم آنچه را كه شما میپرستید، و نه شما پرستندهی آن هستید كه من میپرستم. به هیچ وجه اهلیت خدا پرستی ندارید. من هم به هیچ وجه بت پرستی نمیكنم. بعد لحن كمی تغییر میكند.
«وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمُ» (كافرون/4) من كسی نیستم كه بتهای شما را بپرستم. باز هم «وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» (كافرون/5) شما هم خدای مرا نخواهید پرستید. بنابراین «لَكمُ دِینُكُمْ وَ لىِ دِینِ» (كافرون/6) هم شما دین دارید، هم من. اینطور نیست كه ما دین داریم و شما منكر دین هستید. دین ما دین خاص ما است، دین شما هم دین شماست.
این«لَكمُ دِینُكُمْ وَ لىِ دِینِ» به معنای پذیرش دین آنها نیست. كه بعضی بخواهند بگویند: قرآن ما گفته: هركسی دین خودش را داشته باشد، این نیست. لحن قرآن صف بندی است و اینكه حضرت به هیچ وجه حاضر نیستند، سر توحید معامله كنند. توحید معامله كردنی نیست. حتی برای بسط و گسترش توحید هم نمیشود معامله كرد، كه بگوییم: برای اینكه دین خدا گسترش پیدا كند یك خرده كوتاه بیاییم از معارف دین، تا دین گسترش پیدا كند. توحید را قید بزنیم، شرك را بپذیریم تا دین گسترش پیدا كند. این هم شدنی نیست.
فضیلت سوره کافرون
روایاتی در فضیلت این سوره هست، كه با محتوای سوره هم مربوط است. یكی دو مورد از روایات را خدمت شما تقدیم میكنیم.
یك روایت این است كه حضرت فرمودند كه: اگر كسی این سوره را بخواند و سورهی «قل هو الله احد» را، وقتی كه در بستر قرار میگیرد، میخواهد بیارمد، این دو سوره را بخواند، با این عهدها، شبش به خواب برود، «كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ الشِّرْكِ» (كافی/ج2/ص626) خدای متعال برای او مینویسد، بر او تثبیت میشود كه او برائت از شرك جسته و دیگر شرك دامن او را نمیگیرد.
هم سورهی توحید، هم سورهی كافرون به یك معنا برائت از شرك است. اگر این دو خوانده شود، انسان به مقام برائت از شرك میرسد. خدای متعال این را برایش تثبیت میكند، دیگر شرك نمیتواند در او نفوذ كند.
یک چهارم قرآن است!
روایت دیگر هم كه باز در فضیلت این سوره است. حضرت فرمودند: این سوره یك چهارم قرآن است. ربع القرآن است. كما اینكه سورهی توحید، ثلث القرآن است. اگر كسی سه مرتبه بخواند، به منزلهی یك ختم قرآن است. یعنی یك ربع قرآن از آن تعبیر شده است.
ثبت در دیوان اهل سعادت
باز یك روایت از مرحوم كلینی در كتاب كافی است، مرحوم صدوق هم در ثواب الاعمال این روایت را نقل كردند كه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اگر كسی سورهی «قل یا ایها الكافرون» و «قل هو الله احد» را در یكی از نماز واجبش بخواند، خدای متعال خودش را و پدر و مادرش را و نسلش را میآمرزد. و بقیهی ثوابها! «وَ إِنْ كَانَ شَقِیّاً مُحِیَ مِنْ دِیوَانِ الْأَشْقِیَاء» (وسایلالشیعه/ج6/ص82) اگر در باطن شقی باشد، خدای متعال او را از دیوان اشقیا محو میكند و در دیوان اهل سعادت نامش ثبت میشود كه این خیلی نكتهی مهمی است. چون ممكن است انسان واقعاً یكطوری در عوالم گذشته راه رفته باشد که موجب گرفتاری او شود .
اگر میخواهد از گرفتاریهایی كه در عالم گذشته برای خودش درست كرده، راهی برای نجات پیدا كند، توسل به این سوره است. «وَ أُثْبِتَ فِی دِیوَانِ السُّعَدَاءِ وَ أَحْیَاهُ اللَّهُ سَعِیداً وَ أَمَاتَهُ شَهِیداً وَ بَعَثَهُ شَهِیداً» (وسایل الشیعه/ج6/ص82)
آیا این فضیلتهایی كه برای تلاوت سورهها ذكر میشود، به حقیقت آن سوره برمیگردد؟
بله، به مقام سوره برمیگردد. همان طور که می دانیم و بسیار هم بزرگان دین گفته اند ، قرآن صرفاً الفاظ نیست. یك حقیقتی است، ذكری است، نور است، از عالم بالا نازل شده، هدایت است، شفیع است. اگر كسی به این سوره متوسل شود، تا این مقام میتواند برود. میتواند حتی دست در عالم قبل خودش ببرد. از دیوان اشقیا محو میشود. این كار سوره است. مقام سوره است. ظرفیت سوره است.
البته یك موقع انسان وقتی سوره میخواند، نازلهی قرآن در او میآید. فرمود: وقتی جوان قرآن میخواند، قرآن با گوشت و پوستش مخلوط میشود. نورانی به نور قرآن میشود. یك موقع میبینید در یك مقامی قرار میگیرد كه مراتب بالاتر قرآن در او تجلی میكند. متصل به مقامات باطنیتر قرآن میشود. مقام بالاتری پیدا میكند، فتوحات بیشتری، آثار بیشتری، بركات بیشتری برایش حاصل میشود.
این شأن سوره است. این سوره میتواند انسان را به مغفرت، نه خودش، گذشته و آیندهاش را، نسلش را، پدر و مادرش را، به مغفرت الهی برساند.
این سوره در مقامی است كه با تمسك به این سوره در نماز، میشود از دیوان اشقیا محو شد. میشود در دنیا سعید زیست. شهید از دنیا رفت و شهید مبعوث شد. این از بركات این سوره است. در ثواب الاعمال این از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است.
یا رب
برای روشن شدن سؤالات شما ترجمه و شأن نزول آیات را از کتاب “تفسیر نمونه"برای شما نقل می کنم:
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 - چهره درهم کشید و روی برتافت !
2 - از اینکه نابینائی به سراغ او آمده بود .
3 - تو چه میدانی شاید او پاکی و تقوی پیشه کند ؟
4 - یا متذکر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد .
5 - اما آن کس که مستغنی است .
6 - تو به او روی میآوری !
7 - در حالی که اگر او خود را پاک نسازد چیزی بر تو نیست .
8 - اما کسی که به سراغ تو میآید و کوشش میکند ،
9 - و از خدا ترسان است ،
10 - تو از او غافل میشوی .
شان نزول :
این آیات اجمالا نشان میدهد که خداوند کسی را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اینکه فرد یا افراد غنی و ثروتمندی را بر نابینای حقطلبی مقدم داشته است ،
اما این شخص مورد عتاب کیست ؟
در آن اختلاف نظر است : مشهور در میان مفسران عامه و خاصه این است که : عدهای از سران قریش مانند عتبة بن ربیعه ، ابو جهل ، عباس بن عبد المطلب ، و جمعی دیگر ، خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) بودند و پیامبر مشغول تبلیغ و دعوت آنها به سوی اسلام بود و امید داشت که این سخنان در دل آنها مؤثر شود ( و مسلما اگر اینگونه افراد اسلام را میپذیرفتند گروه دیگری را به اسلام میکشاندند و هم کارشکنیهای آنها از میان میرفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود ) در این میان عبد الله بن ام مکتوم که مرد نابینا و ظاهرا فقیری بود وارد مجلس شد ،
و از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) تقاضا کرد آیاتی از قرآن را برای او بخواند و به او تعلیم دهد ، و پیوسته سخن خود را تکرار میکرد و آرام نمیگرفت ، زیرا دقیقا متوجه نبود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) با چه کسانی مشغول صحبت است .
او آنقدر کلام پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) را قطع کرد که حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) ناراحت شد ، و آثار ناخشنودی در چهره مبارکش نمایان گشت و در دل گفت : این سران عرب پیش خود میگویند پیروان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) نابینایان و بردگانند ، و لذا رو از عبد الله برگرداند ، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد .
شان نزول دومی که برای آیات فوق نقل شده این است که این آیات درباره مردی از بنی امیه نازل شده که نزد پیامبر نشسته بود ، در همان حال عبد الله بن ام مکتوم وارد شد ،
هنگامی که چشمش به عبد الله افتاد خود را جمع کرد ، مثل اینکه میترسید آلوده شود و قیافه درهم کشیده و صورت خود را برگردانید ، خداوند در آیات فوق عمل او را نقل کرده ، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است ، این شان نزول در حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است .
محقق بزرگ شیعه مرحوم سید مرتضی این شان نزول را پذیرفته است .
البته در آیه چیزی که صریحا دلالت کند که منظور شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) است وجود ندارد تنها چیزی که میتواند قرینهای بر این معنی باشد خطابهائی است که از آیات 8 تا 10 این سوره آمده که میگوید : کسی که پیوسته ( برای شنیدن آیات خدا ) به سرعت سراغ تو میآید ، و از خدا میترسد ، تو از او غافل میشوی ! این چیزی است که بهتر از هر کس در مورد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) میتواند صادق باشد .
ولی به گفته مرحوم سید مرتضی قرائنی نیز در این آیات وجود دارد که نشان میدهد منظور شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) نیست از جمله اینکه : عبوس بودن از صفات پیامبران مخصوصا پیغمبر اسلام نیست ، او حتی نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن میگفت ، تا چه رسد به مؤمنان حقیقت جو .
دیگر اینکه پرداختن به اغنیا و غافل شدن از فقرای حق طلب با اخلاق آن حضرت که در آیه 4 سوره ن به آن اشاره شده “و انک لعلی خلق عظیم” ( تو اخلاق عظیم و برجستهای داری) هرگز نمیسازد ، ( بخصوص اینکه معروف است سوره ن قبل از سوره عبس نازل شده است ) .
ولی به فرض که شان نزول اول واقعیت داشته باشد این مطلب در حد ترک اولائی بیش نیست : و کاری که منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمیشود .
زیرا اولا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) هدفی جز نفوذ در سران قریش ، و گسترش دعوت اسلام از این طریق ، و درهم شکستن مقاومت آنها ، نداشت .
ثانیا چهره درهم کشیدن در برابر یک مرد نابینا مشکلی ایجاد نمیکند چرا که او نمیبیند ، به علاوه عبد الله بن ام مکتوم نیز رعایت آداب مجلس را نکرده بود زیرا هنگامی که میشنود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) با گروهی مشغول صحبت است نباید سخن او را قطع کند .
ولی از آنجا که خداوند اهمیت فوق العادهای به محبت و ملاطفت کردن با مؤمنان مستضعف حقیقت طلب میدهد همین مقدار بیاعتنائی را در برابر این مرد مؤمن برای پیامبرش نمیپسندد و او را مورد عتاب قرار میدهد ، اینها همه از یک سو .
از سوی دیگر ، اگر به این آیات از زاویه حقانیت و عظمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) نگاه کنیم ، میبینیم در سرحد یک معجزه است ، چرا که رهبر بزرگ اسلام در کتاب آسمانی خود آنچنان مسؤولیت برای خود ذکر میکند که حتی کوچکترین ترک اولی ، یعنی بیاعتنائی مختصری نسبت به یک مرد نابینای حق طلب ، را مورد عتاب خداوند میبیند ، این دلیل زندهای است بر اینکه این کتاب آسمانی از سوی خدا است و او پیامبر صادق است ، مسلما اگر این کتاب از سوی خداوند نبود چنین محتوائی نداشت .
و عجبتر اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) طبق روایتی که در بالا آوردیم هر وقت عبد الله بن ام مکتوم را میدید به یاد این ماجرا میافتاد و او را بسیار احترام میکرد .
و از سوی دیگر این آیات میتواند بیانگر فرهنگ اسلام در بر خورد با مستضعفان و مستکبران باشد ، که چگونه مرد فقیر نابینای مؤمنی را بر آن همه اغنیا و سران قدرتمند مشرک عرب مقدم میشمرد ، این به خوبی نشان میدهد که اسلام حامی مستضعفان و دشمن مستکبران است .
در پایان این سخن بار دیگر تکرار میکنیم که مشهور در میان مفسران گرچه شان نزول اول است ولی باید اعتراف کرد که در خود آیه چیزی که صریحا دلیل بر این معنی باشد که منظور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) است وجود ندارد
یا رب
در شماره كاتبان وحى اختلاف نظر بسيار است. حافظ بن عساكر (م 571 ه)
در تاريخ دمشق 23 نفر را ياد مىكند. ابو شامه در تلخيص اين تاريخ نام 25 نفر را مىبرد.» ابن عبد البر نيز همين رقم را مىدهد، شبر املسى (م 1087) تعداد را به چهل نفر مىرساند و حال آنكه حافظ عراقى (م 806 ه) قبلا نام 42 نفر را به نظم در آورده بود. برهان حلبى تعداد را در حواشى شفا 43 نفر ذكر مىكند و مجتهد زنجانى نيز همين عدد را نقل مىنمايد.
در ميان مستشرقان كه در اين زمينه اظهار نظر كردهاند بلاشر فرانسوى مىگويد:
تعداد كاتبان وحى به چهل نفر مىرسد. كازانوا پنج فهرستى را كه ابن سعد، طبرى، نووى، حلبى و ديار بكرى دادهاند مقايسه كرده ، اما به نظر بلاشر اين كافى نيست، بايد فهرستى را هم كه سيوطى مىدهد بدان افزود . ولى به واقع اظهار نظر قطعىتر، محتاج بررسى خيلى بيشترى در منابع است.
مشكل اصلى كار را كتابت وحى در دوران اقامت رسول خدا در مكه تشكيل مىدهد. زيرا اگر آيات مكى و مدنى را مقايسه كنيم از يكصد و چهارده سوره قرآن هشتاد و شش سوره در مكه آمده و يا اينكه از 6236 آيه، قريب 1600 آيه فقط مدنى است (يعنى كمى بيش از ربع). البته آيههاى مكّى كوتاهتر است و به همين جهت اگر شمار كلمات را در نظر بگيريم به تقريب، كمى بيش از يك ثلث قرآن در مدينه و قريب دو ثلث آن در مكه نازل شده است.
بدين ترتيب، اهميّت نويسندگان وحى در مكّه بيشتر نمودار مىشود. بخصوص كه توجّه كنيم: مدتى از دوران وحى را به مكه پيامبر در خانه ارقم و يا شعب ابى طالب پنهان و يا منزوى بوده است. به اضافه كه آگاهىهاى ما از دوران مكه، نسبت به مدينه، كمتر است. بنا بر اين، بررسى روايات و اخبار در اين زمينه كار مشكلى است. يكى از جهات خاص اين اشكال، انگيزهها و گرايشهاى مختلف، بخصوص تمايلات عقيدتى و مسلكى، در ثبت نام افراد به عنوان كاتب وحى است. علاقه به داشتن نام در اين فهرست افتخار، بخصوص كه تاريخ اظهار اسلام افراد به طور دقيق براى همه يكسان ثبت نشده، لحظات حضور هر كاتبى در خدمت رسول خدا معين نشده، مهمتر كه ميان كاتبان وحى و كاتبان رسائل و عهود تميز دقيقى نيست، اينها از عواملى است كه بر پيچيدگى كار مىافزايد. اما با همه اين مشكلات، بررسى را نمىتوان آغاز نكرد. تحقيق و پژوهش دقيقتر، دسترسى بيشترى به منابع متقنتر نياز دارد. اما بررسى كلى را مىتوان آغاز كرد. صورتى را كه محدّثان و مورّخان دادهاند با توجه به زمان روى آوردن صحابه به اسلام مىتوان بدين ترتيب تنظيم كرد:
نويسندگان دوران مكه:
خلفاى چهارگانه، شرحبيل بن حسنه (م 18 ه)، عبد اللّه بن سعد بن ابى السّرح قرشى (م 37 ه)، خالد بن سعيد بن عاص بن اميه، طلحه، زبير (م 36 ه)، سعد بن ابى وقاص (م 55 ه)، عامر بن فهيره (م 4 ه)، علاء بن حضرمى (م 21 ه)، معيقيب بن ابى فاطمة الدوسى (م 40 ه)، ارقم بن ابى الارقم (م 11 ه)، حاطب بن عمرو، حاطب بن ابى بلتعه (م 30 ه)، مصعب بن عمير، عبد اللّه بن جحش (م 3 ه)، جهم بن قيس و سالم مولى ابى حذيفه (م 12 ه).
دوران مدينه:
در اين دوره تعداد نويسندگان بيشتر شد. در آغاز كار نويسندگى را بيشتر ابىّ بن كعب انجام مىداد و بعد كه زيد بن ثابت آموختهتر و ورزيدهتر گرديد و كتابت را نزد اسيران بدر تكميل كرد ، او بيشتر در محضر نبى حضور مىيافت. كسانى كه بعد بدين جمع افزوده شدند عبارتند از:
عبد اللّه بن رواحه (م 8 ه)، ثابت بن قيس (م 12 ه)، حنظلة بن الربيع الاسيدى (م 45 ه)، حذيفة بن يمان (36 ه)، علاء بن عقبه، جهيم بن الصلت، عبد اللّه بن زيد (م 63 ه)، محمد بن مسلمة (م 43 ه)، حنظلة بن ابى عامر (م 3 ه)، عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابىّ بن سلول، ابو زيد قيس بن السكن، عقبة بن عامر (م 58 ه)، معاذ بن جبل، ابو ايوب انصارى (م 52 ه)، مغيرة بن شعبه (م 50 ه).
عده ديگرى هم بعدتر بدين گروه افزوده شدند:
ابان بن سعيد بن عاصى (برادر خالد) (م 13 ه)، عمرو بن عاص (م 43 ه)، و خالد بن وليد (م 21 ه)، در سال هفتم هجرى.
ابو سفيان و دو پسرش يزيد و معاويه، عبد اللّه بن ارقم (م 44 ه) و حويطب بن عبد العزّى (م 54 ه) را نيز گفتهاند كه از سال هشتم هجرى (فتح مكه) در اين جمع بودهاند.
بدين ترتيب، نام چهل و پنج تن از صحابه را داريم كه گفتهاند در كتابت وحى شركت داشتهاند. اما اين صورت محتاج بررسى بيشتر و دقيقترى است.(تاريخ قرآن(راميار)، متن، ص: 264 )
در مورد امام على (ع) تقريبا همه تصريح دارند كه از كاتبان اوليه و مداوم وحى بوده ، هر چند بعضى مثل ابن حجر او را ياد نكرده باشند .
در نهايت تأسف، آنها كه صورت اسامى كاتبان رسول خدا را دادهاند، بخصوص در مورد كاتبان وحى، خالى از بغض و حّب شخصى و يا عقيدتى نبودهاند. گاهى اين صورتهاى به وضوح مبتنى بر دستهبنديهاى سياسى و عقيدتى است. به همين جهت بررسى آنها از نظر تاريخى دقّت فراوان مىخواهد. البته داشتن نامى به عنوان كاتب وحى، افتخارى بزرگ بود.
بنا بر اين بدست آوردن اين افتخار و احيانا تبليغ بر اساس آن، ارزش آنرا داشت كه روايتى در اين باره نقل شود. بويژه كه لازم نبود نامى از پيامبر (ص) برده شود تا راوى احتياط بيشترى به كار بندد. همين كه از قول يك صحابى، چيزى گفته مىشد، زور و زر مدّعى، آن حرف را به كرسى مىنشاند كه اين افتخار براى خاندانى هر قدر بزرگ، شرفى عظيم بود. يك چنين افتخاراتى ساختگى بود كه دستاويز حكومتهاى اموى و عبّاسى مىگرديد. اين ابو سفيان و يزيد و معاويه كه در صورت كاتبان جا گرفتهاند، همانها بودند كه تا روز فتح مكه از هيچ فسونى بر عليه پيامبر دريغ نكردند…
البته معاويه جزء كاتبان بود، اما به قطعيّت نمىتوان گفت كه كاتب وحى بوده است. مدائنى (م 225 ه) مىگويد: زيد بن ثابت وحى را مىنوشت و معاويه آنچه ميان پيامبر و عرب (باديه) لازم بود مىنوشت . اما اسنادى كه وجود دارد نشان مىدهد كه بعضى از رسائل و عهد نامهها نيز به خط معاويه بوده ، ولى از ابو سفيان و يزيد ديگر خبرى نيست. عمرو بن عاص و خالد بن وليد هم كه در سالهاى آخر اسلام آوردند بيشتر در مأموريت بودند و ديگر فرصتى براى كتابت نداشتند.
در مورد طرز نوشتن چنين بود كه هر گاه آيهاى نازل مىشد پيغمبر كسى و يا كسانى از نويسندگان وحى را احضار نموده و دستور نوشتن مىفرمود.
نويسندگان وحى آيات را با دقت و ضبط مىنوشتند و بر پيامبر گرامى مىخواندند.
گاه بود كه او خود انگشت بر روى كلمهاى مىنهاد و آنرا مىپرسيد. او خود دستور مىداد كه هر آيهاى را در كجا بايد گذارد. نمونههائى از اين را ديديم. در اواخر عمر گاهى بر روى درست نوشتن، واضح نوشتن بعضى از حروف، كشيده و يا دندانه دار كردن حرفهائى نيز تذكراتى مىفرمود.
و نيز ديديم كه هر وقت قبايلى اسلام مىآوردند پيامبر تنى چند از ياران را براى آموزش قرآن و تعليم احكام به نزد آنها مىفرستاد. اين طبيعى است كه اينان نوشتههائى از آيات قرآن را نيز همراه داشته باشند.
خط وحى چنان رواجى يافته بود كه بدان مثل مىزدند. نگاهى به شعر حسّان بن ثابت (م 54 ه) شاعر مديحه سراى محمدى بيندازيم كه پس از وقعه بدر در مدحيّهاى او سخن از «خط وحى» بر كاغذى لطيف به ميان مىآورد، كه بدون شك منظور او نوشتههاى صحائف قرآنى است. اين بدان جهت بود كه چيزى از نزول نمىگذشت كه آيات قرآنى سينه به سينه و دست به دست مىگشت. كسى كه خواندن نمىدانست با شنيدن از حفظ مىشد و به ديگران باز مىگفت. آن هم كه نوشتن مىدانست نسخهاى براى خود تهيه مىكرد كه هميشه از آن داشته باشد.(همان منبع)
یا رب
پذیرش قرائت حفص از عاصم، مختص شیعیان نیست بلکه این قرائت، قرائتی جهانی و مورد پذیرش همه مسلمین _به ویژه اهل سنت_ است. قرآن هایی که معمولا در کشورهای مختلف چاپ می شود به همین روایت، یعنی روایت حفص از عاصم است.
بهتر است ادامه توضیحات را از بیان شیوا و قلم توانای استاد معرفت _که در این مبحث، صاحب نظر هستند_ عرض کنم. برای توضیحات بیشتر، به آدرس نقل شده در پی نوشت مراجعه فرمایید. ایشان می نویسد:
قرائتی که در طول سال ها و قرن ها و از زمان پیامبر تا کنون، به صورت سماع و نقل متواتر، در نزد عموم مسلمین متداول بوده، یک قرائت بیشتر نیست. همانطور که امام صادق (علیه السلام) فرموده: «القرآن واحد، نزل من عند الواحد و انما الاختلاف من قبل الرواة: قرآن یک قرائت بیشتر ندارد و آن یک قرائت هم از سوی خدای یگانه نازل شده است ولی اختلاف قرائت ها از جانب قاریان [و با دخالت اجتهادهای شخصی شان] به وجود آمده است». قرائتی که با قرائت جمهور مسلمین توافق دارد، همین قرائت حفص از عاصم است؛ یگانه قرائتی که دارای سند صحیح بوده و با پشتوانه جمهور مسلمین استحکام یافته و همواره میان مسلمین متداول و رایج بوده است.
این قرائت را حفص از عاصم و او از استاد خود ابوعبدالرحمان سلمی و او از امام علی (علیه السلام) گرفته است و امام علی (علیه السلام) هم جز با نص وحی ای که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اخذ کرده بود، قرائت نمی کرد. اعتماد عمومی به این قرائت، از این جهت بوده که با نص اصلی و قرائت متداول توافق و تطابق داشته است و عاصم و حفص، به مانند سایر قرّاء، در این قرائت اجتهاد نظری دخالت نداده اند.
عاصم ضابطی بی نهایت استوار بود و در اخذ قرآن از دیگران بسیار محتاط بود و به تعبیر ابن خلکان در وفیات الاعیان، یگانه ی مورد عنایت و توجه بوده است. امام احمد بن حنبل نیز قرائت عاصم را بر دیگر قرائت ها ترجیح می داد و به گفته ذهبی در میزان الاعتدال، احمد بن حنبل گفته: «عاصم مورد وثوق بود و من قرائت او را اختیار کرده ام». قرائت حفص به روایت عاصم، مورد توجه ویژه علمای امامیه بوده و آن را یگانه قرائت برتر و مطابق با لهجه فصیح قریش _که قرآن بر وفق آن نازل شده_ می دانستند. البته سند عالی این قرائت که به امیرالمؤمنین (علیه اسلام) می رسد و ایشان که کاتب خاص وحی بودند از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کنند، افتخاری برای تشیع نیز هست که سندی کاملا شیعی دارد و این قرائت در میان عموم مسلمین جهان، از ابتدا تا کنون، مورد توجه بوده و متداول گشته و رواج داشته است. در حال حاضر نیز، قرائت اصلی قرآن، همین قرائت رایج و متداول بین جمهور مسلمین است (یعنی قرائت حفص از عاصم).*
پی نوشت
————————–
* علوم قرآنی، استاد محمد هادی معرفت، ص 213 تا 224 / با تلخیص و تصرف اندک در عبارات. نیز رجوع کنید به: تلخیص التمهید، ج 1، ص 326 به بعد.
یا رب
قرآنی که توسط حضرت علی(علیه السلام) جمع آوری شده بود با قرآن موجود از جهت محتوا و متن تفاوتی نداشت. تفاوت اصلی آن در ترتیب سوره ها بود و شان نزولی که حضرت علی(علیه السلام) در مورد آیات مختلف در کنار آنها ذکر کرده بودند.
مصحف على عليه السّلام ويژگيهايى داشت كه در منابع متعدّد بدين شرح آمده: نخستين ويژگى اين كه سوره ها به ترتيب نزول نوشته شده بود. دوم اين كه قرائت آيات بر طبق قرائت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله ثبت بود و جايى براى اختلاف قرائت در آن نبود. سومين خصوصيّت اين بود كه شأن نزول آيات و برخى توضيحات روشنگر- يعنى تفسير يا تأويل آيات- جدا از متن قرآن در آن آمده بود و بدين جهت بسيارى از حقايق قرآنى را در برداشت.
یا رب
“رجعت” از عقاید معروف شیعه است. بعد از ظهور حضرت مهدی (عج) و در آستانه رستاخیر، گروهی از مؤمنان خالص و کفار و طاغیان بسیار شرور، به جهان باز می گردند. گروه اوّل، مدارجی از کمال را طی می کنند. گروه دوم، کیفرهای شدیدی می بینند. مرحوم سید مرتضی از علمای شیعه می فرماید: خداوند بعد از ظهور حضرت مهدی، گروهی از کسانی را که قبلاً از دنیا رفتهاند، به جهان باز می گرداند تا در ثواب و افتخارات یاری او و مشاهده حکومت حق بر سراسر جهان شرکت جویند. نیز گروهی از دشمنان سرسخت را باز می گرداند تا از آنها انتقام گیرد. بعد می فرماید: دلیل بر اثبات این عقیده، اجماع امامیه است؛ زیرا احدی از آنها با این عقیده مخالفت نکرده است. (1) البته از کلمات بعضی از قدمای علمای شیعه و همچنین از سخنان مرحوم طبرسی در مجمع البیان برمیآید که اقلیت بسیار کوچکی در این مسله تردید دارند. ولی در مجموع رجعت حقیقتی غیر قابل انکار است ؛ و مخالفت آنها طوری است که لطمه ای به اجماع نمیزند. (2) احیای گروهی از مردگان در دنیا، محال نیست؛ همان گونه که زنده کردن جمیع انسانها در قیامت، کاملاً ممکن است. عقل، چنین امری را محال نمی بیند و قدرت خدا چنان وسیع و گسترده است که همه این امور در برابر آن سهل و آسان است در قرآن مجید، وقوع رجعت اجمالاً در پنج مورد از امتهای پیشین آمده است، از جمله این آیات: . آیه 243 سوره بقره که در آن سخن از جمعیتی است که از ترس مرگ ازخانههای فرد بیرون رفتند. خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده کرد: “فقال لهم الله موتوا ثماحیاهم". (3) 12. نیز به آیه 261 سوره بقره استدلال شده که در آن سخن از پیامبری است که از کنار یک آبادی عبور کرد؛ در حالی که دیوارهای آن فرو ریخته بود و اجساد و استخوانهای اهل آن در هر طرف پراکنده شده بود. ازخود پرسید: چگونه خداوند این ها را پس از مرگ زنده میکند؟ امّا خدا او را یک صد سال میراند و سپس زنده کرد و به او گفت: چقدر درنگ کردی؟ عرض کرد: یک روز یا قسمتی از آن. فرمود: نه، بلکه یکصد سال بر تو گذشت این پیامبر، عُزیر باشد یا پیامبر دیگری تفاوت نمی کند؛ مهم صراحت قرآن در زندگی پس از مرگ در دنیا است؛ “فاماته الله مأهْْ عام ثم بعثه". (4)
3. در آیه 55 و 56 سوره بقره درباره بنیاسرائیل میخوانیم که گروهی از آنها بعد از تقاضای مشاهده خداوند، گرفتار صاعقه مرگباری شدند و مردند. سپس خداوند آنها را به زندگی برگرداند تا شکر نعمت او را به جا آورند: “ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون".
4. در آیه 110 سوره مائده ضمن برشمردن معجزات حضرت عیسی(ع) می خوانیم: “و اذا تخرج الموتی باذنی؛ مردگان را با فرمان من زنده می کردی". این تعبیر نشان می دهد که مسیح(ع) از این معجزه (زنده کردن) استفاده کرد؛ بلکه تعبیر فعل مضارع (تخرج)، دلیل بر تکرار آن است و این خود یک نوع رجعت برای بعضی محسوب می شود.
5. در سوره بقره آیه 3 در مورد کشتهای که در بنی اسرائیل برای پیدا کردن قاتلش نزاع و جدال برخواسته بود، می فرماید: “دستور داده شد. گاوی را با ویژگی هایی سر ببرند. بخشی از آن را بر بدن مرده زنند تا به دنیا بازگردد (و قاتل خود را معرفی کند و نزاع خاتمه یابد)؛ “فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیی الله الموتی و یریکم آیاته لعلکمتعقلون". (5)
مرحوم علامه مجلسی(ره) می فرماید: بیش از دویست حدیث درباره رجعت داریم (6) امام صادق(ع) در حدیثی می فرماید: «رجعت، عمومی نیست؛ بلکه جنبه خصوصی دارد. تنها گروهی بازگشت می کنند که ایمان خالص یا شرک خالص دارند». (7)
بر این اساس بعد از ظهور امام زمان (ع) عده ای از ظالمان رجعت می کنند و نتیجه ظلم وجنایت خود را می بینند، افزون برآن فلسفه ظهور امام تنها برخورد با ظالمان وکیفر آنان نیست،بلکه حضرت به منظور اجرای اسلام و بر قراری عدالت ظهور می کند و با تشکیل حکومت جهانی خواسته های انسان ها - ، مانند، امنیت رشد اخلاق، …- رابر آمورده ومحرومان را به حکومت می رساند ،از این رو است که دربرخی آیات و روایات از حکومت مظلومان و مستضعفان سخن به میان آمده است ،
گفتنی است که طبق روایت اولین امام که در رجعت می آید حضرت امام حسین است . علت اینکه امام حسین (ع) اولین کسی است که رجعت می کند ،معلوم نیست ،اما آنچه در برخی روایات آمده ، این است : اولین کسی که در جریان رجعت به دنیا بر می گردد، امام حسین (ع) است. امام صادق(ع) فرمود: نخستین کسی که زمین برای او شکافته میشود و به زمین باز می گردد،حسین بن علی(ع) است».(8) در روایت دیگر آمده«نخستین کسی که به دنیا رجعت میکند، حسین بن علی(ع) است. به قدری حکومت میکند که از کثرت سنّ ابروهایش ، روی دیدگانش میریزد».(9)
پی نوشت ها:
1. ناصر مكارم شيرازي، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1379ش، ج 15، ص 556.
2. همان، ص 556.
3. همان، ص 556.
4. همان، ص 557.
5. علامه مجلسی، بحار الانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 53، ص 122.
6. همان، ص 39.
7. همان.
8.بحار الانوار، ج 53، ص 63 .
9 .همان ، ص46.
یا رب
سوال:
==========
پاسخ:
«ريع» به معناى دامنهى كوه و تپه است.
«مَصانع» دژ و قصر محكم و بلند را گويند.
و كلمهى «بَطش» به معناى گرفتن با قهر و غلبه و قدرت است.
در اين آيات، قرآن از اصل ساختمان سازى در دامنهى كوه و ساختن دژ و داشتن قدرت انتقاد نمىكند.
آنچه مورد انتقاد است، هدف هاى نامقدّس، «تَعبَثون» و خيال هاى واهي، «لعلّكم تخلدون» و تجاوز از اعتدال است.
«جبّارين» در روايات مىخوانيم: يكى از ياران رسول اكرم (صَليَّ اللهُ عليهِ و آله) بر بام خانهاش قبّهاى ساخته بود. حضرت از ديدن آن ناراحت شد.
صاحب خانه چون چنين ديد، قبّه را خراب كرد.
رسول خدا بار ديگر كه قبّه را نديد، پرسيد:
قبّه چه شد؟ گفتند: همين كه صاحبش ديد شما ناراضى هستيد آن را خراب كرد. پيامبر فرمود: «اِنّ كلّ بناء وبال على صاحبه الاّ ما لابدّ منه» هر ساختمانى كه مورد نياز نباشد، در قيامت وبال صاحبش خواهد بود.
1- سابقهى بناهاى بلند به زمان هود مىرسد. (أتبنون بكلّ ريع آيه)
2- حرص، انسان را رها نمىكند. (بكلّ ريع)
3- آنچه در چشم دنياپرستان جلوه دارد، در نظر اولياى خدا خوار است و مردم را به خاطر آن سرزنش مىكنند. (أتبنون… تعبثون)
4- تمدن و رفاه كاذب، عامل غرور و مانع حقّ پذيرى است. (أتبنون)
5- شروع كار انبيا با انتقاد از وضع نابسامان موجود و بيدار كردن وجدان ها از طريق سؤال است. (أتبنون بكلّ ريع …)
6- كارهاى ستمگران، يا براى مطرح كردن خود است (آيه) يا براى بقاى خود (تخلدون) يا استثمار و استعمار مردم است. (جبّارين)
7- در هر كارى بايد هدفى والا داشت. (أتبنون… تعبثون)
8- ثروت، سرمايه وساختمان هاى بلند در دست نااهلان، براى ارضاى هوا و هوس است. (تعبثون)
9- انتقاد قرآن از روحيّهى كاخ نشينى و عيّاشى است، نه اصل ساختمان. (تعبثون) (توليد، ابتكار، هنر و بكارگيرى امكانات و نيروى انسانى و… بايد در مسير نياز واقعى باشد، نه بيهوده)
10- قصرها وكاخ ها، زندگى را جاودانه نمىكنند. (تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون)
11- آفات ساختمان، چهار چيز است: الف: حرص و اسراف. (بكلّ ريع) ب: تفاخر و خودنمايي. (آيه) ج: بُلهوسي. (تَعبَثون) د: دنيا گرايى و غفلت. (لعلّكم تخلدون)
12- قوانين كيفرى بايد عادلانه باشد. (قرآن از كيفرهاى ظالمانه انتقاد مىكند) (بَطَشتم جبّارين)
13- دينداري، محور و رهبر و الگو لازم دارد. (فاتّقوا الله و اَطعيون)
14- دينداري، هم پرواى قلبى است و هم اطاعت عملي. (فاتّقوا الله و اَطعيون)
15- بى تقوايى عامل همهى مفاسد است. حضرت هود پس از انتقاد از فكر و عمل كافران فرمود: (فاتّقوا الله…)
تفسیر نور
یا رب
سوال:
=================
پاسخ:
طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ
كلمهى «طلع» به معناى شكوفهى خرماست، گويى هنگام طلوع ميوه است. كلمهى «شوب» به معناى مخلوط و آميخته است.
به نوشيدنى بعد از غذا از آن جهت كه در معده با غذا مخلوط مىشود، شوب مىگويند. چون «شيطان» در فرهنگ مسلمين به موجودى زشت و بد ذات و خبيث گفته مىشود،
در اين آيه مىفرمايد: شكوفههاى درخت زقوم كه بايد زيبا و دلربا باشد، گويا سرهاى شيطان است، همان گونه كه در فرهنگ مردم فرشته مظهر خوبى و كرامت است تا آن جا كه زنان مصر در ستايش يوسف گفتند: «ان هذا الا مَلك كريم»1
- دوزخيان نيز همچون بهشتيان، خوردنى و آشاميدنى دارند، امّا نه تنها لذيذ و دلپسند نيست بلكه بد شكل و بد مزه و آزار دهنده است. «كانه رؤوس الشياطين… لشوباً من حميم»
2- براى دورى از غذاهاى دوزخى نه راه فرارى است و نه راه طفره. «اكلون… مالئون»
3- دوزخيان به قدرى گرسنه هستند كه از بدترين غذا شكم خود را پر مىكند. «فمالئون منها البطون»
4- عذابهاى قيامت مقطعى نيست، بلكه دوزخ قرارگاه ابدى است. «ثمّ انّ مرجعهم لالى الجحيم» (شايد دوزخيان را براى خوراندن و نوشاندن زقوم و حميم به جايى مىبرند و دوباره آنها را به محل اول بر مىگردانند.)
تفسیر نور
یا رب
سوال:
=======================
پاسخ:
در اين دو آيه، دوبار پى در پى «نذير مبين» آمده است و در آيات ديگر نيز تعبيراتى از قبيل: «كتاب مبين»، «بلاغ مبين» و «عربىّ مبين» آمده كه همگى بيانگر روشن و روشنگر بودن پيام و سخن خداوند و هشدار پيامبران است.
نتيجه فرار به سوى خدا، فرار از ظلمات به نور، از جهل به علم، از دلهره به اطمينان، از خرافات به حق، از تفرقه به وحدت، از شرك به توحيد و از گناه به تقوى و پرهيزگارى است.
امام باقرعليه السلام سفر حج را يكى از مصاديق فرار به سوى خدا دانستند. 1- انسان محدود، در برابر هزاران مسئله مادى و معنوى و در ميان تمايلات حق و باطل كه از خود يا ديگران بر او عرضه مىشود، به پناهگاهى محكم نيازمند است و بهترين پناهگاه خداست. «ففرّوا الى اللّه»
2- انسان، چارهاى جز حركت و گريز به سوى خدا ندارد. «ففرّوا الى اللّه»
3- مطالعه در هستى بايد سبب توجّه انسان به خداوند و بندگى او گردد. «والسماء بنيناها… والارض… و من كل شى خلقنا زوجين… لعلّكم تذكّرون… ففرّوا الى اللّه»
4- راه انبيا، روشن و شفّاف است. «نذير مبين»
5 - پناهندگى به بيگانگان و غير خداوند، اثرى ندارد. «ولا تجعلوا مع اللّه…» 6- پيامبران مأمور انذار و هشدار مردم هستند. «منه نذير»
تفسیر نور
یا رب
سوال:
=========
پاسخ:
در مورد اینکه این آیه مربوط به کیست عده اى گويند اين آيه درباره [عبدالرحمن بن ابی بكر] پيش از آنكه مسلمان بشود نازل شده است ( در تفسير [علی بن ابراهيم] از [عباس بن محمد] او از [حسن بن سهل] و او بعد از چند سند مرفوعا از [جابر بن زيد] و او از [جابر بن عبدالله] نقل نمايد كه گفت خداوند بعد از مدح [حسين بن على] در آيه 15 بذكر مذمّت از [عبدالرحمن بن ابی بكر] در اين آيه پرداخت و نيز صاحب [كشف البيان] بعد از ذكر شأن نزول براى [عبدالرحمن بن ابی بكر] چنين افزايد كه گويند اين آيه درباره [ابوبكر] قبل از مسلمان شدن او نازل شده است
و نيز صاحب [مجمع البيان] و صاحب [كشف الاسرار] از [ابن عباس] و [ابوالعاليه] و [سدى] و [مجاهد] نقل نمايند كه اين آيه درباره [عبدالرحمن بن ابی بكر] نازل شده كه پدر و مادرش گفته بودند مسلمان شود او امتناع میكرد و می گفت شما [عبدالله بن جدعان] و مشايخ [قريش] را كه مرده اند زنده كنيد تا از آنها سؤال كنم كه شما چه می گوئيد ،
[حسن بصرى] و [زجاج] و [قتاده] گويند اين آيه از براى هر كافرى كه مورد عاق پدر و مادر خويش قرار بگيرد عموميت خواهد داشت - در تفسير [ابن ابی حاتم] حديث [عبدالرحمن بن ابی بكر] از [سدى] نيز روايت شده است ، و نظير اين شان نزول در آيه 17 [سوره انعام] نيز موجود است )
.
<< 1 ... 56 57 58 ...59 ...60 61 62 ...63 ...64 65 66 ... 71 >>