صفحات: 1 ... 60 61 62 63 64 65 ...66 ...67 68 70 71

13ام خرداد 1393

حدیث قدسی

112 کلمات   موضوعات: حدیث قدسی

یا رب

حدیث چهارم

ای فرزند آدم :

حاجت از من می طلبی ولی من برآورده نمی کنم ,چرا که به منافع تو آگاهم.سپس تو نسبت به خواسته ات اصرار می کنی ,در نتیجه آنچه که می خواهی به تو می دهم. آنگاه از همان داده هایم بر معصیت گناه کمک می جویی. پس اراده می کنم که آبروی تو را بریزم .و تو دست به دعا بلند می کنی و من آبروی تو را حفظ می کنم. چقدر با تو بخوبی برخورد کنم و تو چقدر با بدی و زشتی با من معامله می کنی.
نزدیک است نسبت به تو به گونه ای خشمگین شوم که بعد از آن هیچگاه راضی نگردم.

توسط ن.ع   , در 10:13:00 ب.ظ نظرات
9ام خرداد 1393

ما عظمتی نداریم

29 کلمات   موضوعات: متفرقه

یا رب


ما عظمتی نداریم، همین اندازه عظمت داریم که می ایستیم

بعد همین را در رکوع، نصفه می کنیم

و بعد به سجده و خاک بر می گردیم.

توسط ن.ع   , در 10:28:00 ب.ظ نظرات
9ام خرداد 1393

ارزیابی نیت

2 کلمات   موضوعات: متفرقه

یا رب

توسط ن.ع   , در 10:17:00 ب.ظ نظرات
9ام خرداد 1393

قوانیم خنده داری که تو زندگیمون هست

283 کلمات   موضوعات: متفرقه

یا رب

کافیه سیم جارو برقی رو جمع کنی ! اون موقع است که آشغالا یکی یکی خودشونو بهت نشون بدن!

ﺍُﺩﮐﻠﻦ 200 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﻣﯿﺰﻧﯽ 3 ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﻮﺵ ﻧﻤﯿﻤﻮﻧﻪ ! بعد یه ﺳﯿﮕﺎﺭ 200 ﺗﻮﻣﻨﯽ ﻣﯿﮑشن ﺗﺎ 3 ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺵ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ…!

دقیقا وقتی داری با بابات راجع به گرفتن ماشین حرف میزنی ، همون لحظه تلویزیون یه برنامه پخش میکنه درمورد تاسف بارترین تصادف های تاریخ بشر با ماشین ! کلی هم به خانواده ها توصیه میکنه

همیشه توی تاکسی اون کسی که اون ته نشسته ، زودتر پیاده میشه!

1 هفته رژیم حرفه ای شما با 1 ساعت پرخوری بر می گرده!

هندزفری رو اتو هم بکشیم بعد دو دقیقه گره می خوره!

اگه اسمت میرزا شمس الدین گل کلمیان هم باشه ، وقتی میخوای ایمیل یاهو درست کنی میگه قبلا با این اسم ساخته شده!

اگر همه دنیا تأییدت کنن اون یه نفری که باید تأیید کنه نمی کنه!

سایز سنگ فرش های پیاده رو یه جوریه که نمی تونی توشون منظم راه بری…

کیلو کیلو آلبالو و آناناس و هلو و پرتقال تو یخچال باشه نمی خورین !
اما یه رانی که میخری گیر میدی به اون تیکه میوه که تهش مونده ! دلت میخواد با کلید درش بیاری !

اگه تنها باشی همه ماشینا خالیه ، اما اگه دونفر باشید 60 تا ماشینم بیاد فقط جا برای 1 نفر دارن ! چرا ؟!

وقتایی که با خودت تقلب می‌بری ، امتحان مثه آب خوردنه ، وقتی نمی‌ بری امتحان میشه در حد آزمون دکتری !

موقع رایت کردن سی دی یا 300 مِگ خالی می مونه یا 5 مگ زیاد میاد که چون یه دونه فایله کاریشم نمی تونی کنی !

یک ساعت اضافه می خوابی تا دو روز خوابت نمیاد ، یک ساعت کمتر میخوابی تا دو روز خواب آلودی !

زمانی اون چیزی که آرزومون بوده رو به دست میاریم که دیگه آرزومون نیست

توسط ن.ع   , در 05:38:00 ب.ظ نظرات
9ام خرداد 1393

این هفت شماره

178 کلمات   موضوعات: متفرقه

یا رب

هفت شماره را می‌گیرم …
(ایمان، عشق، محبت، صداقت، ایثار، وفاداری، عدل)
… بــــــــــــــــــــوق ..
شماره مورد نظر در شبكه زندگی انسان‌ها موجود نمی‌باشد،
لطفا” مجددا” شماره گیری نفرمایید

.
.
.
هفت شماره دیگر
(دوست، یار، همراه، همراز، همدل، غمخوار، راهنما)
… بــــــــــــــــــــوق …
مشترك مورد نظر در دسترس نمی‌باشد !

.
.
.
.
باز هم هفت شماره دیگر
(خدا، پروردگار، حق، رب، خالق، معبود، یكتا)
… بــــــــــــــــــــوق … بــــــــــــــــــــوق …
لطفا” پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید
… بــــــــــــــــــــوق …
سلام …
خدای من!
اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا” تماس بگیرید،
فقط یكبار!
من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچكس، هیچ جوابی نداد!
شماره تماس من:
(غرور، نفرت، حسادت، حقارت، حماقت، حرص، طمع)
منتظر تماس شما هستم.
انسان!
.
.
.
.
خداوندا
تو می‌دانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری که من تنهاترین انسانم
خدا گوید:
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان!
بدان همواره آغوش من باز است
شروع كن …
یك قدم با تو
تمام گام‌های مانده‌اش با من …

توسط ن.ع   , در 05:34:00 ب.ظ نظرات
9ام خرداد 1393

کارگردانی به نام خدا

434 کلمات   موضوعات: دل نوشته

یا رب

روزها از پس هم می‌گذرند و ما را هم با خود می‌برند به استقبال اتفاقات و داستان‌های تازه که نقش اوّلش را هم خودمان بازی می‌کنیم گاهی گم می‌شویم در سناریو‌‌های تلخ تر از زهرمار که با چشم می‌بینیم و با گوش می‌‌شنویم و با تمام وجود درکشان می‌کنیم ،گم می‌شویم و پیدا شدنمان مشروط به نفهمی است ؟! می‌فهمی؟؟؟ سرت می‌خواهد منفجر شود، چشمانت سیاهی می روند، تنت به رعشه افتاده، قلبت از بس تند می زند؛ دیگر تپش‌هایش را احساس نمی‌کنی. این‌ها علائم فهمیدن است؛ و حال تو با وجود تمام این عکس العمل‌های ناشی
از فهم، خودت را با یک حرف از الفبا راحت می‌کنی و اینجاست که نون به یاریت می آید؛ وتو به نفهم بودنت سلام می‌کنی……. بفهمی دروغ بد است و غیبت بدتر و تهمت بدتر از بدتر از بدتر، ولی ببینی دروغ می گویند، غیبت می‌کنند، تهمت می‌زنند، راحت تر از خوردن راحت الحلقوم های رنگارنگ!! و جالب آنکه آب از آب تکان نمی‌خورد و زندگی جاریست…این داستانی تهوع آور است که در آن تمام غم‌ها وکینه‌ها را بالا می‌آوری و شب خالی از تفکّر خالی از تپش، خالی از فهم و خالی از انسان بودن به خواب فراموشی می‌روی و در این داستان سهم خوشی‌هایت تنها چند ساعت ناقابل است و بعد باطلوع خورشید بیدار می‌شوی و اوّلین کاری که می‌کنی برداشتن نون و گذاشتن آن بر سره فهمت است؛ حتّی قبل از خمیازه‌ی صبح گاهی….در داستانی که تو نقش نفهمش را بازی می‌کنی همه خوشحال و راضی هستند جز تو، چون در عین داشتن شعور، نام مبارک نفهم را به یدک می‌کشی و آیا کاری سخت‌تر از این در دنیا وجود دارد؟ ببینی و خود را به ندیدن بزنی، بشنوی و خود را به نشنیدن بزنی؟ من که سال‌هاست از خداوند سؤال می‌کنم و او به من انتظار را پیشنهاد می کند با چاشنی صبر و اینکه در به یک پاشنه نمی‌چرخد، دلم برای دلم می‌سوزد که می‌سوزد در آتشه این آتش به گورها گاهی غرق می‌شوم در حرفای مادرم که هنوز توی گوشم است، مادر، هیچ کاری با دروغ پیش نمی رود، مادر،تهمت گناه بزرگی ست که با آن نه تنها بالا نمی‌روی بلکه سقوط می‌کنی. آخ مادر مادر مادر… مگر نمی‌بینی که با دروغ اوج گرفته‌اند، با تهمت پرواز می‌کنند و با ریا به ریش من و تو می‌خندند، حرف‌هایت به دلم می‌نشیند؛ امّا به مغزم نه!! چاشنی دیگری جز صبر نمی‌تواند تلخی این زهره‌مار را برایم قابل تحمّل کند. این داستان را من شروع نکرده‌ام، سال‌هاست که بازیگرانی خبره دارد و تو نیز می‌دانی…. تنها چیزی که آرام‌تر از آرامم می‌کند این است که: این داستان کارگردانی به اسم خدا دارد!

توسط ن.ع   , در 04:59:00 ب.ظ نظرات
9ام خرداد 1393

حدیث قدسی

86 کلمات   موضوعات: حدیث قدسی

یا رب

حدیث سوم

ای فرزند آدم :

همانا من بی نیازی هستم که محتاج و فقیر نمی شوم. مرا اطاعت کن,ترا بی نیاز کنم که محتاج کسی نشوی.

ای فرزند آدم :

من زنده ای هستم که نمی میرم,مرا اطاعت کن, تو را نیز زنده ئی قرار دهم که نمی میرد.

ای فرزند آدم :

همانا من به شی ء می گویم چنین و چنان شو. تو نیز مرا اطاعت کن, ترا به چنان قدرتی می رسانم که به هر چه بگویی چنین و چنان شو, می شود.

توسط ن.ع   , در 12:33:00 ب.ظ نظرات
8ام خرداد 1393

وقتی برگشتم...

35 کلمات   موضوعات: متفرقه

یا رب

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد.

به من گفت: نرو که بن بست است.

گوش نکردم … و رفتم.

وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم,

پیر شده بودم…!

توسط ن.ع   , در 09:24:00 ب.ظ 1 نظر »
7ام خرداد 1393

حدیث قدسی

70 کلمات   موضوعات: حدیث قدسی

یا رب

حدیث دوم

ای فرزند آدم :

هر زمان که مرا بخوانی و به من امید داشته باشی تمام آنچه که بر گردن توست میبخشم و اگر به وسعت زمین همراه با گناه به پیش من آئی , من به وسعت زمین همراه با مغفرت به نزد تو می آیم ,مادامی که شرک نورزی.و اگر مرتکب گناه شوی بنحوی که گناهانت به مرز آسمان برسد سپس استغفار کنی ,ترا خواهم بخشید.

توسط ن.ع   , در 11:12:00 ب.ظ نظرات
7ام خرداد 1393

پایان کلاس ها

352 کلمات   موضوعات: دل نوشته

یا رب

تمام شد.

سال تحصیلی را میگویم. و هنوز باورم ندارم  این من بودم که 9 ماه با سنگینی دروس و جوی نامأنوس کنار آمدم و تمام کردم پابه ای را که قصدم انصراف بود در همان هفته های اول.

هرگز یادم نمی رود آبان ماه سال92 را. وقتی از سردرگمی و سردردهای میگرنی و فشار ناشی از همهمه و جر و بحث و قوانین و به دنبالش تبصره های قواعد عربی در حال مرگ بودم و در مقابل استاد و آن همه طلبه زدم زیر گریه و اعلام انصراف کردم.

آنروز چه اشکی ریختم و چقدر گله کردم از حضورم در حوزه و چقدر دلم برای کنج اتاق و انزوایم تنگ شده بود.آنروز دلم میخواست پناه ببرم به خانه و برای ماه ها بیرون نیایم . دلم میخواست کتاب ها را دور بیاندازم و بروم بنشینم سر سجاده ام و رحل،و قرآنم را باز کنم و دوباره برگردم به حالاتی که مرا به آسمان وصل میکرد.

فردای آن روز صندلیم خالی بود و پناه بردم به امام زاده متروک خارج شهر و رو به آسمان های های گریستم. گله کردم که خدایا…ازت خواستم مرا به خودت نزدیک کنی…ولی دورم کردی. گفتم: من دروسی که مرا مشغول خود کند و از تو دور را نمی خواهم …انزوایم را به من برگردان.  اما نگذاشتند. برم گرداندند. و ترم را با بغضی در گلو پاس کردم و نتیجه اش معدلی بالا شد.

برای خودم و البته برای خانواده ام باور کردنی نبود که من, زنی با این سن و سال بابت درس گریه کند, از خواب و خوراک و زندگی اش بزند تا درس بخواند. همیشه ناله میکردم که این آخرین هفته ایست که میروم ولی در همان حال در جستجوی کتاب و جزوه و نمونه سوال بودم.همه پاک گیج بودند از اعمالم. راستش خودم هم نمیدانستم ادامه حوزه را طالبم یا نه. از طرفی چون مزه یک دوره ی سه ساله بسیار معنوی را چشیده بودم نمیخواستم هیچ چیزی را جایگزین آن کنم از طرفی تشنه علوم دینی بودم خصوصا در باب قرآن نیاز به دانش داشتم و از جهتی هم تازه نفس نبودم که به راحتی درس بخوانم.

پی نوشت: بعدا ادامه میدهم.

توسط ن.ع   , در 10:20:00 ب.ظ نظرات

1 ... 60 61 62 63 64 65 ...66 ...67 68 70 71