صفحات: << 1 ... 50 51 52 ...53 ...54 55 56 ...57 ...58 59 60 ... 71 >>
8ام خرداد 1394
*بنامت ای ارحم الراحمین*

در یکی از این عوالم، خدای تعالی ارواح انسانها را دوهزار سال پیش از آفرینش بدنها خلق کرده است، به این ارواح معرفت اعطا شده و آنها مورد تکلیف و امتحان قرار گرفتهاند، امتحانی خاص که تناسب با همان عالم دارد و طبعاً برخاسته از معرفت است. دربارة جزئیات آن معرفت و امتحان، اطّلاع جزیی زیادی نداریم؛ ولی به هر حال، بر پایة قرآن و احادیث معتبر، ميدانيم که در نتیجة این امتحان برای هر روح، بدنی متناسب با آن تقدیر شده است. بدنها در عالم ذرّ، خلق شده و هر یک با روح خاصّ خود ترکیب شدهاند و به این ترتیب، در عالم ذرّ، انسان، کامل شده یعنی انسان مرکّب از روح و بدن تحقّق یافته است.
بر پایه متون معتبر دینی، انسان پیش از گام نهادن در دنیا، عوالمی را پشت سر گذاشته است. وجود انسان در دو عالم ارواح و ذرّ، به روشنی در روایات اهل بیت(ع) بیان شده است. این عوالم از نظر انسانشناسی و معرفتشناسی اهمّیت فوقالعادّهای دارند؛ زیرا به تصریح «قرآن کریم» و روایات معتبر معصومان(ع) خدای تعالی در عوالم پیشین، انسانها را مورد تفضّل قرار داده و معرفت خویش را به آنها عطا فرموده است. بنابراین انسانها به هنگام قدم نهادن به این دنیا، از معرفت خداوند برخورداند؛ بنابراین خداوند از آنها میخواهد که به آن معرفت اقرار آورند و نام این عمل را ایمان نهاده؛ چنانکه سرپوش نهادن بر این معرفت را کفر نامیده است.
در یکی از این عوالم، خدای تعالی ارواح انسانها را دوهزار سال پیش از آفرینش بدنها خلق کرده است. به این ارواح، معرفت اعطا شده و آنها مورد تکلیف و امتحان قرار گرفتهاند؛ امتحانی خاص که تناسب با همان عالم دارد و طبعاً برخاسته از معرفت است. درباره جزئیات آن معرفت و امتحان، اطّلاع جزیی زیادی نداریم؛ ولی به هر حال، بر پایه قرآن و احادیث معتبر، میدانیم که در نتیجه این امتحان برای هر روح، بدنی متناسب با آن، تقدیر شده است. بدنها در عالم ذرّ، خلق شده و هر یک با روح خاصّ خود ترکیب شدهاند و به این ترتیب، در عالم ذرّ، انسان، کامل شده است؛ یعنی انسان مرکّب از روح و بدن تحقّقیافته است. این انسانها همان ذرّیه حضرت آدم(ع) هستند که خداوند، آنها را در صلب آدم(ع) قرار داده و در ذرّ دوم تمام ذریّه حضرت آدم(ع) را از صلب او بیرون کشیده و آنها را به صورت ذرّات ریز معلّق در هوا پراکنده کرده است. در این عالم که با عناوین مختلفی همچون عالم ذرّ، عالم عهد و میثاق و عالم الست از آن یاد میشود، خدای تعالی خود را به فرزندان آدم(ع) شناسانده، از آنان بر ربوبیّت خویش اقرار گرفته و برای استقامت بر این معرفت و اقرار بدان، با آنان پیمان بسته است. خدای تعالی میفرماید:
«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛2
و یادآور زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنها را بیرون کشید و آنان را بر خودشان گواه گرفت، آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری. شهادت میدهیم تا اینکه روز قیامت نگویید ما از این غافل بودیم یا بگویید همانا پدران ما پیش از ما مشرک شدند و ما فرزندان بعد از آنها هستیم. آیا ما را به جهت آنچه باطلگرایان انجام دادهاند، هلاک میکنی؟»
این آیه، به آیه «ذرّ» معروف است. آیات دیگری نیز وجود دارد که ناظر بر خلقت پیشین انسان است؛ از جمله آیه «هل أتی»3، «آیه 101 سوره اعراف»، آیه «انذار اوّل»4 و آیات یادآوریکننده میثاق.5
همچنین در روایات بسیاری به این بحث پرداخته شده است؛ مانند روایات تفسیری در توضیح آیه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»6، روایات تفسیری در توضیح آیه «فَمَا کَانُواْ لِیؤْمِنُواْ»7 و…
در این نوشتار، برای پرهیز از طولانی شدن کلام، تنها آیه ذرّ و روایاتی که به نوعی بیانگر محتوای پیمان الهی با بندگان هستند، مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در ادامه، پس از بررسی معنای لغوی واژههای ذرّ، الست و عهد به بررسی دلالت آیه ذرّ، روایات تفسیری در توضیح آیه، محتوای پیمان الهی با بندگان، پیشیگیرندگان در اقرار به ربوبیّت خدا و تعدّد عالم ذرّ خواهیم پرداخت.
واژهپژوهی
الف) ذرّ
واژه ذرّ، از نظر واژهپژوهان در امور زیر به کار رفته است:
1. مورچه کوچک8 یا کوچکترین مورچه9 یا مورچه سرخ کوچک؛10
2. ذرّات بسیار ریزی که در شعاع نور تابیده شده از یک روزنه، قابل رؤیتند؛11
3. تفریق و پراکنده ساختن.12
بنابراین از نظر لغت، در واژه ذرّ دو جهت وجود دارد: یکی ریز بودن، دیگری پراکندگی و انتشار.
ب) الست
الست اصطلاحی است که از قرآن با مضمون و محتوای اقرار به ربوبیّت خداوند گرفته شده که ناظر به توحید فطری است. این کلمه از نظر لغوی، مرکّب از أ (= ادات استفهام) به معنی آیا است که این استفهام از نظر ادبی، استفهام اقراری نامیده میشود و لستُ (= متکلّم وحده ماضی از لیس) به معنای نیستم میباشد و ترکیب آن، به معنای آیا نیستم؟ میشود. این واژه در استعمال، صورت اسمی یافته و به روزی اطلاق میشود که خداوند، فرزندان آدم را با خطاب ألستُ خطاب کرد.
ج) عهد
واژهپژوهان، معانی متفاوتی برای عهد گفتهاند؛ از جمله نگهداشتن مودّت،13 پیمان بستن و شرط کردن با کسی، وفای به وعده14 و مراعات چیزی در حالات مختلف.
در «مفردات» آمده است: عهد به معنای مراعات و حفظ چیزی به طور پیدرپی و مستمرّ است و پیمان را از آن جهت «عهد» گویند که مراعات آن لازم است.
از امر و توصیه به جهت لزوم حفظ آن نیز به عهد تعبیر میشود.
در «اقرب الموارد» میگوید: عهد فلان… الشیء؛ یعنی آن را پیدرپی نگهداری و مراعات کرد.
بررسی دلالت آیه ذرّ
آیه شریفه ذرّ، به روشنی دلالت دارد که خدای متعال، در زمانی خاص، فرزندان بنیآدم را از پشت آنان بیرون کشیده است. ذریّه حضرت آدم(ع) همه به صورت ذرّهای کوچک، پس از بهرهمندی از عقل و اختیار، معرفت خدا را به افاضه او دریافت کرده و مورد خطاب مستقیم پروردگار قرار گرفتهاند.
خداوند در برابر این معرفتبخشی، از آنان اقرار میخواهد: «ألَستُ بربِّکُم؛ آیا من خداوندگار شما نیستم؟» و بندگان نیز در برابر این معرفت روشن و آشکار، اقرار میكنند: «قالوا بلی؛ گفتند: بله.»
بدیهی است خطاب پروردگار و طلب اقرار، هنگامی صحیح و رواست که انسان، به طور کامل خدای خویش را بشناسد و با تمام وجود، حضور او را دریابد. تنها چنین رؤیت و شهودی است که جایی برای تردید باقی نمیگذارد و انسان چارهای جز اقرار و تسلیم ندارد. البتّه انسان مختار، با زبان، توان مخالفت و انکار دارد؛ امّا قلب او با مشاهده حقیقت، نمیتواند آن را از خود دور سازد.
بر پایه دلالت صریح آیه، خطاب الهی عمومیت دارد و همه فرزندان آدم(ع) را ـ تا قیامت ـ در برمیگیرد. خداوند متعال نیز با همگان بر این معرفت پیمان بسته و شاهد گرفته تا حجّت را بر ایشان تمام کند و راه هرگونه عذر و بهانه را ببندد.
همه فرزندان آدم(ع)، در آن عالم، در عرض واحد و از هر جهت مساوی بودهاند. بنابراین کسی حق ندارد شرک و انکار خویش را در این دنیا، به گردن دیگری نهد. از سویی با توجّه به شدّت و وضوح معرفت و پس از یادآوری آن در این دنیا، احدی نمیتواند مدّعی غفلت از آن شود.
در آیه شریفه، از مراحل بعدی سخن به میان نیامده و بیان نشده که پس از پایان این تعریف و اخذ پیمان، خداوند با فرزندان آدم(ع) چه کرده است.
روایات تفسیری آیه ذرّ
روایات فراوانی در کتب معتبر حدیثی درباره عالم ذرّ وجود دارد که در اینجا فقط به برخی از روایات مطرح شده در توضیح این آیه اشاره میشود.
امام باقر(ع) درباره عالم ذرّ میفرمایند:
«خدای تعالی ذریّه حضرت آدم(ع) را تا روز قیامت، از پشت آن حضرت خارج کرد. آنها همچون ذرّههایی خارج شدند. خداوند خودش را به آنها نمایاند و شناساند و اگر این معرفتبخشی نبود، احدی پروردگارش را نمیشناخت.»15
از حضرت امام صادق(ع) سؤال شد: انسانهایی که به صورت ذرّ بودند، چگونه [مخاطب خدا قرار گرفته و] به او پاسخ دادند؟ حضرت فرمودند:
«جَعَلَ فِیهِمْ مَا إِذَا سَأَلَهُمْ أَجَابُوهُ؛16
در آنها چیزی قرار داد که به هنگام سؤال از ایشان پاسخ دهند.»
در روایت دیگری از امام باقر(ع) از وعده بهشت به اصحاب یمین و جهنّمی شدن اصحاب شِمال سخن به میان آمده است. همچنین به اخذ پیمان درباره رسالت پیامبر اکرم(ص) و امامت امامان شیعه(ع) تا حضرت مهدی(عج)، تصریح شده است.17
شیخ طوسی در «امالی» خود، ضمن حدیثی، به سخن عمر به هنگام استلام «حجر» اشاره دارد که گفت: تو را میبوسم؛ درحالی که میدانم تو سنگی هستی که نه ضرر میرسانی و نه نفعی داری … امیرالمؤمنین به وی فرمودند: «به خدا سوگند! او هم ضرر میزند و هم نفع میرساند.» سپس با استشهاد به آیه ذرّ فرمودند:
«چون خداوند، آدم را آفرید، پشتش را مسح کرد و ذریّه او به شکل ذرّ از صلبش خارج شدند. خداوند، عقل را ملازم آنان ساخت و به آنها معرفت بخشید و اقرار خواست که او پروردگار است. آنان به ربوبیّت او اقرار کردند و بر بندگی خویش شهادت دادند؛ امّا از آنجا که خداوند میدانست مردم درباره این اقرار درجات گوناگونی دارند، نام بندگانش را در پوستی نوشت و آن را در دهان این سنگ قرار داد. این سنگ در آن زمان، دو چشم و دولب و زبان داشت. خداوند فرمود: «دهانت را بگشا.» او دهان گشود و خداوند، آن پوست را در دهانش نهاد. سپس به او فرمود: «هرکس به طور کامل به عهدش وفا کرد، در روز قیامت به نفع او شهادت بده…»18
در روایتی از ابنمسکان از امام صادق(ع) آمده است:
«درباره [نحوه معرفتبخشی خداوند در] آیه ذرّ پرسیدم که آیا این معرفت عیانی بوده است؟ فرمود: «بله. پس معرفت تثبیت شد و انسانها موقف را فراموش کردند و به زودی به یاد خواهند آورد و اگر آن نبود، احدی نمیدانست که خالق و روزیدهندهاش کیست. عدّهای از انسانها در عالم ذرّ به زبان اقرار کردند؛ در حالیکه به قلبشان ایمان نیاورده بودند.»
روایت دیگری به همین مضمون، از زراره از امام صادق(ع) نقل شده است.19
در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است:
«خداوند بر همه خلق حجّت دارد؛ زیرا این چنین در روز اخذ میثاق، از آنان پیمان گرفته است.»20
در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) نیز مکالمه خدای تعالی با همه خلق مطرح شده است. اصبغبن نباته میگوید:
روزی ابنالکّواء نزد امیرالمؤمنین آمد و پرسید: آیا خداوند، پیش از حضرت موسی(ع) با احدی از فرزندان آدم سخن گفته است؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «خداوند، با همه آفریدگانش ـ اعمّ از نیک و بد ـ سخن گفته و آنان به او پاسخ دادهاند.»
در ادامه روایت آمده است:
این سخن بر ابنالکّواء سنگین آمد و او از چگونگی این کار پرسید که امیرالمؤمنین (ع) با استشهاد به آیه ذرّ فرمودند: «خداوند ضمن معرّفی خود و نیز پیامبران و رسولان و اوصیا، از خلق بر تسلیم در برابر خویش و ایشان پیمان گرفت.»21
عرضه ولایت امیرالمؤمنین(ع) در عالم ذرّ
بر اساس روایات اهل بیت(ع) در عالم ذرّ، ولایت اولیای الهی به خلایق عرضه شده و همه بندگان نسبت به ولایت ایشان معرفت دارند. در ضمن، روایات تفسیری عالم ذرّ به برخی از این قبیل روایات اشاره شد. در اینجا نیز به عنوان نمونه، روایتی را از امام صادق(ع) نقل میكنیم.
نعیم صحّاف میگوید: از امام صادق(ع) درباره آیه شریفه «فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ» پرسیدم. آن حضرت فرمودند:
«خداوند ایمان و کفر آنان را به ولایت ما (اهل بیت(ع)) شناخت؛ روزی که در صلب آدم از ایشان پیمان گرفت؛ در حالیکه به صورت ذرّ بودند.»22
این روایات، به صراحت بر عرضه ولایت و معرفت بندگان نسبت به آن دلالت دارد.
تعیین یاران و پیروان امام عصر(عج) در عالم ذرّ
برخی روایات به روشنی، گویای این حقیقت هستند که خداوند در عالم ذرّ، درجه بالایی از معرفت اولیای خویش و شناخت حقیقت ولایت را به بندگانش عطا فرموده است. تا آنجا که در همانجا از مؤمنان پیمان گرفته که به هنگام قیام حضرت قائم، روحی و ارواح العالمین له الفداء، ایشان را همراهی کنند. این روایات همچنین بیانگر آن است که یاران حجّت بنالحسن(ع) از پیش تعیین شده و با ایشان در قیام حضرتش همپیمان گشتهاند و خدا نیز از آنان بر این امر پیمان گرفته است.
حضرت امام صادق(ع) میفرمایند:
«چون قائم(عج) خروج کند، مردم انکارش میكنند. او به سوی ایشان باز میگردد؛ در حالیکه جوانی کامل است. پس کسی با او نمیماند؛ مگر مؤمنی که خدای تعالی پیمان او را در ذرّ اوّل گرفته است.»23
سبقت پیامبر(ص) در گفتن بلی
پیشتر گفتیم که خدای تعالی همه فرزندان آدم(ع) را در عرض واحد و در کنار هم، از پشت او خارج کرد و پس از اعطای معرفت، آنها را به اقرار بر ربوبیّت خویش تکلیف کرد. کیفیّت پاسخگویی بندگان در ایمان و کفر و مراتب آن دو، تأثیر داشته است. پیامبر اکرم(ص) نیز به جهت سبقت گرفتن از همگان، در پاسخ مثبت به پروردگار، اشرف مخلوقات شده است. امام صادق(ع) میفرمایند:
«برخی از قریشیان به رسول خدا(ص) عرض کردند: به سبب چه عاملی بر پیامبران سبقت گرفتی؛ در حالیکه بعد از همه آنها مبعوث شدی و آخرین آنها هستی؟ فرمودند: «من نخستین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و نخستین کسی بودم که خدا را اجابت کردم؛ آنگاه که خداوند میثاق پیامبران را میگرفت و ایشان را بر خودش گواه قرار میداد که: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: آری. پس من نخستین پیامبری بودم که گفت: «بلی.» و به این ترتیب من در اقرار به خدا بر آنان سبقت گرفتم.»24
اخذ میثاق از اهل بیت(ع) و شیعیان ایشان
براساس برخی روایات، خدای متعال در عالم ذرّ اهل بیت(ع) و شیعیانشان را از مصائب و مشکلات پیش رویشان در دنیا آگاه ساخته و ضمن دعوت ایشان به صبر و شکیبایی و تقوا، از آنان بر این امر پیمان گرفته است. پیامبر اکرم(ص) نیز با ایشان بر این امر پیمان بسته است.
این روایات، گویای این حقیقت هستند که انسانها در عالم ذرّ همدیگر را میشناختند و از احوال یکدیگر آگاه بودند. شیعیان نیز به خوبی جایگاه خود را میدانستند و از امور پیش روی خویش اطّلاع داشتند؛ از پاداش خداوند در برابر ایمان، اعتقاد و اعمال نیک خود با خبر بودند و به ثبات قدم و استواری بر عهد خود، همپیمان شده و با سلام بر پیامبر اکرم(ص)، با حضرتش تجدید پیمان کردند و از خدای متعال عمل به وعدهاش را خواسته شدند. داوودبن کثیر رقّی از امام صادق(ع) معنای سلام بر پیامبر(ص) را پرسید. حضرت نیز چنین پاسخ دادند:
«خداوند متعال آنگاه که پیامبرش و وصیّ او و دختر و دو پسر او و همه امامان و شیعیان ایشان را آفرید، از آنها پیمان گرفت که صبر پیشه سازند و همدیگر را تحمّل کنند، با یکدیگر در ارتباط باشند و راه تقوا پیش گیرند. خداوند در برابر آن به ایشان، وعده داد که زمین مبارک و حرم امن را تسلیم آنها سازد… رسول خدا(ص) از همه امامان(ع) و شیعیان ایشان بر این امر پیمان گرفت. سلام بر رسول خدا(ص) یادآوری همان عهد و تجدید پیمان بر خداوند است تا اینکه خدای متعال در امر خویش تعجیل فرماید و سلام خود را با تمام آنچه در آن است، به زودی برساند.»
تعدّد عالم ذرّ
در روایات، تصریحی به تعدّد عالم ذرّ نشده است؛ امّا در چند روایت، این عالم با صفت اوّل توصیف شده است؛ به عنوان نمونه در تفسیر آیه «هَذَا نَذِیرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَی»25 سخن از مبعوث شدن پیامبر(ص) بر خلق، در ذرّ اوّل به میان آمده است.26 در روایت دیگری آمده است: «آنگاه که امام زمان(عج) به هیئت جوانی خروج میکند، فقط مؤمنانی بر ولایت او ثابت و استوار میمانند که در ذرّ اوّل، از آنها برای ولایت آن حضرت پیمان گرفته شده است.»27
توصیف ذرّ به اوّل، دلالت دارد که غیر از ذرّ اوّل، عالم ذرّ دیگری نیز در کار بوده است؛ زیرا تعلیق اخذ پیمان در عالم ذرّ اوّل، دلالت بر خصوصیتی در آن عالم دارد که بدون آن خصوصیت، تعلیق به وصف، لغو و بیهوده میشود.
نکته اساسی و مهم در این مقام، آن است که از محتوای روایات میتوان دو عالم ذرّ به دست آورد؛ در ذرّ اوّل، پیش از خلق آدم(ع)، خداوند همه فرزندان او را تا قیامت از گِلی که دو قسمت شده بود، به صورت ذرّ آفرید و از آنها عهد و پیمان گرفت. سپس همه آنها را به حالت سابق- که گل بودند، برگرداند و از آن گِل، آدم(ع) را آفرید. ذرّ دوم بعد از انتقال حضرت آدم(ع) به زمین صورت گرفته است. خداوند متعال پس از آنکه حضرت آدم(ع) را به زمین منتقل کرد، همه فرزندان آن حضرت را تا قیامت از پشت او بیرون کشید، بار دیگر خود را به آنان شناساند، انبیا و رسولان خویش را بر آنها عرضه داشت و بر ولایت خلفایش از آنها عهد و پیمان گرفت.
امام صادق(ع) میفرمایند:
«آنگاه که خدا خواست آدم(ع) را خلق کند، آب را بر گل جاری کرد. سپس یک مشت از آن را برداشت و به هم مالید. بعد با دست خویش آن را به دو قسمت تقسیم کرد. بعد آنها را پخش کرد و آنها مانند ذرّاتی بودند که حرکت میکردند. بعد آتشی شعلهور ساخت و اهل شِمال را امر کرد داخل آن شوند. آنان به سوی آتش رفتند و ترسیدند و داخل نشدند. سپس اهل یمین را امر کرد تا داخل آتش شوند. آنان به سوی آتش رفتند و داخل آن شدند. خداوند به آتش امر کرد که بر آنان خنک و سلام گردد. وقتی اهل شِمال این امر را دیدند، گفتند: خداوندا! به ما فرصت دیگری بده. خداوند هم فرصت داد و به آنها گفت: داخل شوید. آنها به سوی آتش رفتند و در مقابل آن ایستادند و داخل آن نشدند. پس خداوند آنها را به صورت گِل درآورد و از آن، آدم(ع) را خلق کرد.»28
در این حدیث شریف، سخنی از اخراج ذریّه آدم(ع) از پشت او مطرح نشده؛ بلکه حدیث دلالت دارد که همه فرزندان آدم(ع) تا قیامت، با خود او از آب و گل که دو قسمت شده بود، به صورت ذرّاتی مشخّص درآمدهاند و خداوند متعال آنان را از قبل جدا کرده، عدّهای را در طرف راست و عدّهای دیگر را در طرف چپ قرار داده و سپس آنان را تکلیف کرده است. آنان که در طرف راست بودند، اطاعت و گروهی که در طرف چپ بودند، مخالفت کردند. آنگاه خدای تعالی همه را به صورت اوّل درآورده و بدن حضرت آدم(ع) را با آن گل ساخته است.
در این حدیث تصریح نشده است که آیا در آن مجموعه، خود حضرت آدم(ع) و سایر پیامبران و اولیا هم بودهاند یا نه؛ ولی با توجّه به اینکه امتحان عمومی است و در این امتحانها اتمام حجّت است، روشن میشود که تمام فرزندان آدم(ع) با خود او در آن محفل، مجتمع بودهاند. پس بدن حضرت آدم(ع) در آن محفل، بدن ذرّی خاصّ خود او بود و همه ذریّه او در آنجا به صورت جداگانه و در کنار او حاضر بودند. این محفل، پیش از آن بوده که آدم(ع) به صورت ابوالبشر خلق شود و ممکن است تعبیر ذرّ اوّل که در برخی روایات به کار رفته است، ناظر به همین محفل باشد. خداوند متعال بعد از اتمام این محفل، همه ذریّه آدم(ع) را دوباره فشرده کرد و بدن آدم(ع) را به عنوان ابوالبشر از این گل که حاوی مجموع ذرّات بود، آفرید.
ذرّ دوم نیز ناظر به عالم و محفلی است که خداوند متعال بعد از خلق حضرت آدم(ع) به عنوان ابوالبشر، سامان داده، فرزندان حضرت آدم(ع) را تا آخرین فرزندش از پشت او بیرون کشیده و در آن محفل گرد آورده است. اکثر روایات عالم ذرّ، بلکه میتوان گفت همه روایات مربوط به آن عالم، به جز تعداد اندکی از آنها، ناظر به همین عالم است.
مرحوم ملّا صالح مازندرانی هم در این مورد مینویسد:
از روایات فهمیده میشود که تکلیف اوّل، یعنی تکلیفی که پیش از تکلیف در دنیا و به ارسال رسولان و انزال کتابها صورت گرفته، متعدّد بوده است: اوّل در عالم ارواح خالص؛ دوم موقع خمیر کردن گل، پیش از آنکه آدم(ع) از آن خلق شود؛ سوم بعد از خلق آدم(ع) موقعی که ذریّه آدم(ع) را از صلب او بیرون آورد؛ در حالیکه آنان مانند مورچه به راست و چپ میرفتند.29
مرحوم آیتالله مروارید نیز در این زمینه مینویسد:
به مقتضای جمع بین روایات، ممکن است گفته شود که خداوند متعال بعد از اخذ عهد و میثاق از ارواح… و بعد از اخذ میثاق از ابدان ذرّی که دارای روح و واجد نور علم بودند، جسد آدم(ع) را از گل ساخت… و گلی را که مجموع بدنهای ذرّی بوده است، در پشت آدم(ع) به هنگام خلق او با بزرگیای که بدن او داشت، قرار داد…. سپس او را با نفخ روحی که از پیش خلق شده بود، حیات داد…. و بعد از آنکه او به زمین هبوط کرد، خداوند ذریّه او را از پشتش در صحرایی بین «مکّه» و «طایف» که «روحاء» نامیده میشود، بیرون آورد و از آنها عهد و میثاق گرفت؛ چنانکه پیش از آن گرفته بود و این ذرّ متأخّر است.30
میبینیم که مرحوم مروارید در باب تعدّد عالم ذرّ با کلام مرحوم مازندانی بهرغم تفاوت جزیی، مطابقت دارد.
پینوشتها:
1. این مقاله برگرفته از سلسله مقالات «انسان در عالم ارواح» و «انسان در عالم ذرّ» نوشته استاد محمّد بیابانی اسکویی است که در شمارههای 15 تا 25 مجلّه «سفینه» منتشر شده است. علاقهمندان به مباحث تفصیلی در این رابطه میتوانند به آن مقالات مراجعه فرمایند.
2. سوره اعراف، آیه 172- 173.
3. سوره انسان، آیه 1.
4. سوره نجم، آیه 56.
5. سوره یس، آیات 60-61.
6. سوره روم، آیه 30.
7. سوره اعراف، آیه 101.
8. «العین»، ج 8، ص 175؛ «معجم مقاییس اللّغه»، ج 2، ص 343.
9. «صحاح»، ج 2، ص 663.
10. «لسان العرب»، ج 4، ص 304.
11. «النّعایه فی غریب الحدیث»، ج 2، ص 157.
12. همان؛ «لسان العرب»، ج 4، ص 305.
13. «منتهی الارب»
14. «اقراب الموارد»
15. «الکافی»، ج2، ص 10، ح 4. بنگرید: «التّوحید»، ص 330، ح 9.
16. همان، ح 1.
17. همان، ص 6، ح 1.
18. «امالی»، ج 2، ص 90؛ «تفسیر العیّاشی»، ج 2، ص 38.
19. «تفسیر العیّاشی»، ج 2، ص 39، ح 108.
20. «المحاسن» ص 242، ح 229.
21. «خصائص الأئمّه»، ص 87؛ «تفسیر العیّاشی»، ج 2، ص 41، ح 116.
22. «کافی»، ج 1، ص 413.
23. «بحارالانوار»، ج 52، ص 287.
24. «کافی»، ج 1، ص 441 و ج 2، ص 10.
25. سوره نجم، آیه 56.
26. «تفسیر القمی»، ج 2، ص 340.
27. «بحارالانوار»، ج 52، ص 287.
28. «کافی»، ج 2، ص 7.
29. «شرح اصول کافی»، ج 8، ص 13.
30. «تنبیهات حول المبدء و المعاد»، ص 222.
*بنامت ای ارحم الراحمین*

یکی از سؤالاتی که درباره جان دادن پرسیده میشود مربوط به حالاتی است که انسان در زمان مرگ دارد. راستی هنگام جان دادن سختی دارد و حکمت این سختی برای انسان چیست؟
لحظات مرگ برای هر انسانی سخت و ناگوار است و برای کافران در دنیا عذابآورتر، چنانچه دراینباره امام سجاد (ع) فرمودهاند: مرگ برای کافر مانند کندن لباسی است فاخر و انتقال از منزلهای مورد علاقه خود و تبدیل آنها به چرکترین و خشنترین لباسها و وحشتناکترین منزلها و بزرگترین عذابهاست. 1
در روایتی آمده است که روزی عزرائیل نزد حضرت موسی (ع) آمده و قصد گرفتن جان او را داشته است و سرانجام پس از گفت و گوهای فراوان با موسی (ع)، عزرائیل با دادن نارنجی خوشبو به موسی (ع) روح او را از بدن قبض مینماید. پس از آن که روح موسی (ع) از بدن جدا گردید، فرشتگان از وی پرسیدند:
یا اَهونَ الانبیاء مَوتاً کَیف وَجَدت المُوت؛
ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر مُردی، مرگ را چگونه یافتی؟
موسی (ع) پاسخ داد:
کشاةٍ تُسلَخُ وَ هی حَیَةٌ؛
مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند یافتم. 2
علاوه بر این در باب تلخی مرگ از نظر حضرت یحیی (ع)، از امام صادق (ع) نقل شده است که ایشان فرمودهاند: حضرت عیسی (ع) به کنار قبر حضرت یحیی (ع) آمد و از درگاه خداوند متعال درخواست نمود تا یحیی (ع) را زنده نماید. پس دعایش مستجاب گردید و یحیی (ع) از قبر بیرون آمد و به عیسی (ع) گفت: از من چه میخواهی؟ عیسی گفت: میخواهم با من اُنس بگیری، چنانچه در دنیا بر من مأنوس بودی.
سپس یحیی (ع) پاسخ داد: ای عیسی (ع)! هنوز تلخی مرگ در کامم فروننشسته، تو میخواهی مرا به دنیا برگردانی و بار دیگر تلخی مرگ را بچشم؟! آنگاه یحیی (ع) از عیسی (ع) جدا شد و به عالم قبر بازگشت. 3
البته باید دانست طبق بعضی از روایات، حتی مردان خدا و پیامبران که نه دلبستگی به دنیا داشته و نه وحشتی از آینده، از سختیهای لحظهی مرگ، لحظهی انتقال از این دنیا به دنیای دیگر نگران بودهاند، به نحوی که در مورد رسول خدا (ص) روایت شده است در لحظات پایانی عمر مبارکشان که دچار عارضه تب گردیده بودند، پیوسته دست در ظرف آب نموده و به صورت میکشیدند و زبانشان به ذکر «لا اله الا الله» حرکت مینمود و میفرمودند: «اِنَ لِلمُوتِ سَکراتُ؛ مرگ شدائد و سختیهایی دارد (که بسیار وحشتناک میباشد)». 4
اما حکمت این سختیها چیست؟
در کتاب «معانی الاخبار» مرحوم شیخ صدوق روایت میکند:
امام کاظم علیه السلام علیه السلام برای عیادت مردی که در سکرات مرگ غوطهور شده و دیگر قادر بر پاسخ کسانی که با او تکلم میکردند نبود، وارد شدند. اطرافیان به آن حضرت عرض کردند: یا بن رسولالله! دوست داریم کیفیت مرگ و کیفیت احوال این محتضر را که مصاحب ماست بدانیم.
حضرت فرمودند:
مرگ مانند دستگاه تصفیه است و مؤمنین را از گناهانی که نمودهاند تصفیه و پاک میکند؛ به طوری که آخرین دردی که آنها تحمل می کنند، کفارة آخرین وزر و گناهی است که در آنها باقی مانده است و کافران را تصفیه میکند از حسناتی که در دنیا احیاناً انجام داده اند؛ به طوری که آخرین لذت و راحتی که در دنیا به آنها میرسد، پاداش و جزای آخرین کار نیکی است که به جا آوردهاند.
و اما حال این رفیقتان که در سکرات است این است که مانند کسی که گناهان او را در غربال ریخته و غربال کرده باشند، از گناه بیرون آمده است و از گناهان و وزر و وبال آنها تصفیه شده است و پاک و پاکیزه شده، مثل لباس چرکینی را که بشویند و از چرکها پاکیزه گردد؛ و الآن صلاحیت پیداکرده که با ما اهلبیت رسول خدا در سرای جاودانی ابدی معاشر و همنشین باشد. 5
پیامبر خدا صلیالله علیه و آله در خصوص فواید یاد کردن مرگ در زندگی، میفرمایند: «مرگ را فراوان یاد کنید؛ زیرا هیچ بندهای آن را بسیار یاد نکرد، مگر این که خداوند دلش را زنده گردانید و مردن را بر او آسان ساخت» 6
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمودند: «مرگ، دروازه آخرت است» 7
همچنین پیامبر خدا صلیالله علیه و آله میفرمایند: «کسی که چشم به راه مرگ باشد، در کارهای نیک بکوشد» 8
منابع متن:
1) بحارالانوار، ج 6: 155
2) مناهج الشارعین: 590
3) عالم برزخ: 16- 21
4) تفسیر روح البیان، ج 9: 118؛ آمال الواعظین، ج 3: 356- 358)
5) - معانی الأخبار، ص۲۸۹.
6) منتخب میزان الحکمة، ص۵۱۸.
7) منتخب میزان الحکمة، ص۵۱۶.
8) بحارالأنوار، ج۷۷، ص۱۷۱.
*بنامت ای ارحم الراحمین*

ترس مىتواند ریشههاى گوناگونى داشته باشد، كه با بیان یك مثال، موارد آن را بیان مىكنیم:
در دیدگاه اسلام دنیا محل عبور است و انسان عابر و اموال دنیا وسیله مىباشد، و ترس از مرگ همانند ترس یك راننده در شرایط مختلف است:
1- گاهى راننده مىترسد، چون مىبیند ماشین او در آستانه سقوط و رو به نابود شدن است.
افرادى كه ایمان به معاد ندارند و مردن را نیست شدن مىدانند، باید از مرگ هم بترسند چون مرگ در چشم آنها یك نوع سقوط و نابودى است.
2- گاهى رانندهاى كه ماشین خود را با خون دل تهیه كرده و علاقه زیادى به آن دارد، مىترسد كه مبادا كسى وسیله او را بگیرد و از تصوّر جدایى آن رنج مىبرد و خیال مىكند بهتر از این ماشین چیز دیگرى نیست.
كسانى كه علاقه زیادى به دنیا دارند، جدایى آنها از دنیا بزرگترین شكنجه است، ولى اگر انسان در دنیا زاهد باشد و نسبت به آن دلبستگى و وابستگى نداشته باشد، مردن و جدا شدن از آن براى او آسان و راحت وبدون ترس است.
شخصى از پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله پرسید: چرا از مرگ مىترسیم؟ حضرت فرمود: آیا مال و ثروت دارى؟ گفت: بله، فرمود: آیا چیزى از آن را در راه خدا انفاق كردهاى؟ گفت: نه، فرمود: به همین خاطر است كه از مرگ مىترسى.
نظیر همین سؤال را شخصى از امام حسن علیه السلام كرد امام جواب داد: «اِنّكم اَخرَبتُم آخرتَكُم و عَمّرتُم دُنیاكم فَأنتم تَكرَهونَ النَّقلَة مِنَ العُمرانِ الىَ الخَراب» شما تمام كوشش خود را صرف آبادى دنیاى خود كردهاید و براى آخرت كار نیكى انجام ندادهاید و به همین خاطر از مرگ مىترسید كه از جاى آباد به جاى خراب منتقل مىشوید.
3- گاهى ترس راننده بخاطر آن است كه جاده را نمىشناسد و این ناآگاهى او را زجر مىدهد.
امام هادى علیه السلام به عیادت یكى از یاران كه مریض بود رفت، دید آن مریض گریه مىكند و از مردن مىترسد. امام هادى علیه السلام فرمود: «تَخافُ مِنَ المَوتِ لانّك لاتَعرِفُه» تو از مرگ مىترسى، چون نسبت به آن شناخت ندارى.
نا آگاهى و بىخبرى و شناخت ناقص نسبت به مرگ و معاد، یكى از عوامل ترس از مرگ است.
4- گاهى ترس راننده بخاطر از دست دادن ماشین و یا ناآگاه بودن از جاده نیست، بلكه چون جاده بسیار طولانى است و او سوخت كمى همراه دارد یا آنكه وسیله او قدرت و استحكام چندانى ندارد، مىترسد.
در مورد آخرت نیز بعضى از طولانى بودن راه وكمى زاد و توشه مىترسند.
حضرت على علیه السلام در نهج البلاغه مىفرماید: «آه من قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّریقِ و بُعدِ السّفَر و عَظیمِ المَورِد» آه كه توشه راهم كم است و راه طولانى و سفر دور و جایگاه و مقصد بس بزرگ است.
5 - گاهى وسیله دارد و از كمبود سوخت و سالم بودن لاستیك و موتور هم دلهرهاى ندارد، ولى باز راننده ترس دارد. زیرا او در گذشته تخلّفاتى مرتكب شده و پا به فرار گذارده است و اكنون مىترسد كه در جلو راهش پلیس باشد آن هم پلیسى كه پرونده تمام تخلّفاتش را در دست دارد. به علاوه خود عقربك ماشین و كیلومترشمار نشان مىدهد كه طبق قوانین عمل ننموده است، حرارت ماشین، خستگى مسافران نیز گواه دیگرى بر تخلّف اوست، قهراً این راننده خود را باخته كه باید پاسخگوى تمام فرارها و تخلّفات خودش باشد.
در مورد مرگ نیز بعضى چنین هستند، چنانكه در سوره جمعه مىخوانیم: «ولايَتمنّونَه أبَداً بما قَدّمتْ أیدیهِم» حتّى كسانى كه خیال مىكنند از اولیاى خدا هستند، بخاطر تخلّفات خود هرگز آرزوى مرگ نمىكنند.
*بنامت ای ارحم الراحمین*
همانگونه که گفتیم خداوند متعال در آیه 172 سورهی اعراف میفرماید
«به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود): آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: آری، گواهی میدهیم. (اما چرا خداوند چنین پیمانی گرفت؟) برای اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این (توحید) بی خبر بودیم.»
اما سؤال این است که اگر چنین اقراری از همه ما ستانده شده پس چرا هیچکدام ما چنین خاطرهای را به یاد نمیآوریم و هیچ کس هم در طول تاریخ ادعای یادآوری این جریان را نداشته است؟
پاسخ:
برای پاسخگویی به این پرسش، ابتدا باید از چیستی این ماجرا خبردار شویم؛ اما به دلیل آنکه در این آیه تنها به صورت سربسته به وجود چنین اقراری اشارهشده و درباره جزئیات، ماهیت و چگونگی آن سخنی به میان نیامده، پی بردن به این مسئله بسیار دشوار و یا دستنیافتنی خواهد بود. روایات فراوانی هم که در این زمینه به دست ما رسیده به دلیل برداشتهای مختلفی که از آنها شده دیدگاههای گوناگونی را در این زمینه به وجود آورده است. با این وجود میتوان متناسب با هر دیدگاهی به پاسخگویی به این پرسش پرداخت و بر فرض صحیح بودن هر یک از این نظریات به جواب پرسش اصلی رسید.
به طور کلی شش نظریه در مورد چگونگی این پیمان الهی وجود دارد (پیام قرآن، ج 3، ص 117) که شاید بتوان همه آنها را در دو گروه خلاصه کرد:
گروه اول: عالم ذرّ، عالمی غیر از عالم کنونی در برخی از روایات اشاره به عالمی با عنوان عالم ذرّ شده که مقصود از آن غیر از عالم کنونی ما است. به عنوان نمونه روایتی از امام باقر علیهالسلام نقلشده که میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّیَّةَ آدَمَ ع مِنْ ظَهْرِهِ … قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ انْظُرْ مَا ذَا تَرَی قَالَ فَنَظَرَ آدَمُ ع إِلَی ذُرِّیَّتِهِ وَ هُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَئُوا السَّمَاءَ قَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ مَا أَکْثَرَ ذُرِّیَّتِی. …»
«آنگاه که خداوند، نژاد آدم را از پشتش بر آورد تا از آنها پیمان گیرد … به آدم فرمود: بنگر چه میبینی؟ آدم به نژاد خود نگاه کرد که مورچه وار فضای آسمان را پُر کردند. گفت: پروردگارا، وه چه بسیار است نژاد من. …»
(الکافی، ج 2، ص 9)
متناسب با این روایت، چهار نظریه مجزا پدید آمده است:
1 برخی همچون برخی از محدثان، هیچگونه توجیه و تأویل را در این مورد نمیپذیرند و تمامی اتفاقات و گفتگوهای این آیه را حقیقی و واقعی برمیشمارند.
2 برخی، این اقرار را متعلق به عالم ارواح برمیشمارند و بر این باورند که خداوند این پرسش را از ارواح همه انسانها پرسیده است.
3 برخی دیگر همچون سید مرتضی و ابوالفتوح رازی اعتقاد دارند که این اقرار تنها از بعضی از انسانها همچون پیامبران و اولیای خدا گرفتهشده و پرسشی همگانی نبوده است.
4 علامه طباطبایی نیز معتقد است که این جریان، شهودی است باطنی که در عالمی ملکوتی و مسبوق به عالم دنیوی رخ داده است.
(المیزان، ج 8، ص 334)
پاسخ متناسب با دیدگاههای گروه اول:
ـ در صورت پذیرش نظریه سوم، پاسخ بسیار روشن است. چرا که متناسب با این نظریه این آیه تنها مختص به پیامبران و اولیای خاص خدا است و تنها آنها بودهاند که چنین اقراری به وحدانیت پروردگار داشتهاند؛ بنابراین دیگران شامل حال این آیه نمیشوند و دلیلی هم ندارد که چنین جریانی را به خاطر بیاورند.
ـ اما پاسخ متناسب با سه نظریه دیگر :
گاه انسان با گذر زمان، حوادث بسیاری را فراموش میکند اما محتوای اصلی آن را به خاطر میسپارد؛ بنابراین مهم، به یادآوردن محتوای اصلی آن حادثه است نه جزئیات و ریزهکاریهای آن. همانند کسی که میداند جملهای را از کسی شنیده اما به یاد نمیآورد که آن را در کجا و از زبان چه کسی دریافت کرده است؛ بنابراین برای حادثهای که پیش از عالم کنونی ما و در دورانی بسیار غریب رخ داده، همین اندازه کافی است که محتوای اصلی آن یعنی «گرایش به پرستش پروردگار»، در یاد مردم باقی بماند.
ممکن است بگویید که این سخن، قابل پذیرش نیست؛ زیرا بالاخره اگر چنین جریانی حقیقتاً رخ داده باشد، هر چند هم در زمانی بسیار دور اتفاق افتاده باشد، باید در یاد برخی از مردم موجود باشد.
اما باید گفت که این مسئلهای بسیار طبیعی است؛ زیرا معمول انسانها حتی حوادث دوران کودکی خود را نیز به یاد نمیآورند، چه رسد به رخدادهای پیش از آن. با این وجود با اینکه هیچ کس از دوران نوزادی خود خاطرهای ندارد اما آموختههای خود را از آن دوران همچون نقشی ماندگار در یاد دارد. با اینکه ممکن است هیچ یک از ما به خاطر نداشته باشیم که چگونه سخن گفتن، راه رفتن و یا حتی نقاشی کردن را آموختهایم اما به راحتی از همه این آموختهها استفاده میکنیم.
بنابراین بسیار عادی است که همه ما حادثهای را که در عالمی پیش از آمدن به این دنیا رخ داده را فراموش کنیم اما محتوای پر اهمیت آن را در ضمیر خود نگاهداریم.
گروه دوم: اقرار به توحید با «زبان آفرینش» و یا «زبان حال» است. برخی از روایات دلالت بر این نکته دارد که اقرار به توحید پروردگار با آفرینش انسان در یک زمان رخ داده است. یکی از یاران امام صادق علیهالسلام میگوید که از حضرت در مورد آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ علیها»
(فطرت الهی است که خداوند، مردم را بر اساس آن آفریده)،
(سوره روم، آیه 30)
پرسیدم که این فطرت چیست؟ امام صادق علیهالسلام پاسخ داد:
«هِیَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِینَ اخذ مِیثَاقَهُمْ عَلَی التَّوْحِیدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ فِیهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْکَافِر.»
«آن فطرت، اسلام است که خدا مردم را هنگامی که از آنها پیمان گرفت بر یگانه پرستی آفرید. آنگاه که خدا به آنها گفت: «مگر من پروردگار شما نیستم؟» و در آن مؤمن و کافر هر دو بودند.»
(الکافی، ج 2، ص 12)
در پی چنین روایاتی برخی معتقدند که مقصود از عالم ذرّ، «عالم استعدادها» است و اقرار به وجود خدا نیز به «زبان تکوین و آفرینش» در عالم جنینی رخ داده است. چرا که خداوند، حقیقت توحید را هم در نهاد انسان به صورت یک حس درونی ذاتی و هم در عقل و خرد او به صورت یک حقیقت خودآگاه قرار داده است.
برخی دیگر نیز با بیانی شبیه به این معتقدند که اساساً این گفتگو، با زبان معمول صورت نگرفته و به اصطلاح، سخنی است با «زبان حال» نه با «زبان مقال». اینگونه تعبیرها در گفتگوهای روزانه نیز کم نیست مثلاً میگوییم: «رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون» یا میگوییم: «چشمان به هم ریخته او میگوید دیشب به خواب نرفته است.»
(تفسیر نمونه، ج 7، ص 7)
پاسخ متناسب با دیدگاههای گروه دوم: همان طور که گفته شد، نظر این گروه این است که اقرار و شهادت به وجود پروردگار که در این آیه آمده به صورت زبانی نبوده است. بلکه با زبان حال و یا با زبان آفرینش شکلگرفته و مصداق خارجی ندارد؛ بنابراین پرسش مذکور (چرا هیچ کس چنین مسئلهای را به خاطر نمیآورد) حل خواهد شد. چرا که بنابراین دیدگاه هیچ جریانی در خارج و عالم واقع رخ نداده که ما بخواهیم آن را به یاد بیاوریم.
چرا ما عالم ذر را به یاد نمیآوریم
اگر به بحث تخصصی این مطلب علاقهمندید تفسیر علامه طباطبایی در مورد این آیه شریفه که در ادامه آوردهایم را مطالعه فرمایید
تفسیر آیه از بیان علامه طباطبایی
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از بیان معانی و انحاء مختلف اخذ و گرفتن میفرمایند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد و این جدایى و استقلال به حسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مىشود و نیز به اختلاف عباراتى که در آن لحاظ مى گردد مختلف مىشود، … پس هر جا که دیدیم صحبت از اخذ به میان آمد نمى توانیم بفهمیم که نوع آن کدامیک از این انند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد و این جدایى و استقلال به حسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مىواع مختلف است، مگر اینکه بیان زائدى در کار باشد، به همین جهت در آیه مورد بحث خداى تعالى بعد از جمله«وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» که تنها جدایى مأخوذ را از مأخوذ منه مىرساند جمله«مِنْ ظُهُورِهِمْ» را اضافه کرد تا دلالت کند بر نوع جدایى آن دو و اینکه این جدایى و این اخذ از نوع اخذ مقدارى از ماده بوده، به طوری که چیزى از صورت ما بقى ماده ناقص نشده و نیز استقلال و تمامیت خود را از دست نداده و پس از اخذ آن مقدار مأخوذ را هم موجود و مستقل و تمامعیارى از نوع مأخوذ منه کرده، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته و آن را که تا- کنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده موجودى مستقل و انسانى تمامعیار گردانیده و از پشت این فرزند نیز فرزند دیگر اخذ کرده و همچنین تا آنجا که اخذ تمام شود و هر جزئى از هر موجودى که باید جدا گردد و افراد و انسانها موجود گشته و منتشر شوند و هر یک از دیگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود تا سود و زیانش عاید خودش گردد، این آن مفادى است که از جمله«وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» استفاده مى شود.
(ترجمه تفسیر المیزان، ج 8 ص 400)
جمله«وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» از یک فعل دیگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران خبر مى دهد و آن فعل خدا این است که هر فردى را گواه خودش گرفت و اشهاد بر هر چیز حاضر کردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقیقت آن است تا گواه، حقیقت آن چیز را از نزدیک و به حس خود درک نموده و در موقع به شهادت به آنچه که دیده شهادت دهد و اشهاد کسى بر خود آن کس نشان دادن حقیقت او است به خود او تا پس از درک حقیقت خود و تحمل آن در موقعى که از او سؤال مى شود شهادت دهد و از آنجایى که نفس هر صاحب نفسى از جهاتى به غیر خود ارتباط و تعلق دارد و ممکن است انسان نسبت به پارهاى از آنها استشهاد شود و نسبت به پاره اى دیگر نشود، از این رو اضافه کرد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» تا بدین وسیله مورد استشهاد را معلوم کرده باشد و بفهماند آن امرى که براى آن، ذریه بشر را استشهاد کرده ایم ربوبیت پروردگار ایشان است تا در موقع پرستش به ربوبیت خداى سبحان شهادت دهند.
(ترجمه المیزان، ج8، ص: 401)
علامه در اینجا فقر ذاتی بشر را ثابت میکند که هرچند انسان دارای مکنت و رفاه باشد باز هم نمیتواند ادعای رفع تمام زیانها و ضررهای دنیا را کند و این فقر و نیاز همیشه با انسان است پس احتیاج آدمى به پروردگارى که مالک و مدبر است جزو حقیقت و ذات انسان است و فقر به چنین پروردگارى در ذات او نوشتهشده و ضعف بر پیشانیاش مکتوب گشته و این معنا بر هیچ انسانى که کمترین درک و شعور انسانى را داشته باشد پوشیده نیست و چگونه تصور دارد که شعور او حاجت را درک بکند و لیکن آن کسى را که احتیاجش به او است درک نکند؟ پس اینکه فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بیان آن چیزى است که باید به آن شهادت داد و جمله«بَلى شَهِدْنا» اعتراف انسانها است به اینکه این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتى از ما واقع شد.
و لذا بعضى گفتهاند آیه شریفه اشاره است به آن مواردى که انسان در زندگى دنیایش به احتیاج خود در جمیع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احکام وجودش پى میبرد و معنایش این است که ما بنیآدم را در زمین خلق کردیم و ایشان را در اقطار زمین پراکنده نموده و با توالد و تناسل از یکدیگر متمایزشان ساختیم و ایشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختیم و در نتیجه همه به این معنا اعتراف کرده و گفتند: «آرى ما شاهدیم که تو پروردگار مایى». (المیزان، ص 402) در اینجا علامه طباطبایی منظور خود را از شهادت گرفتن خداوند وجود فطرت در انسان میداند که هرکس با هر فرهنگی که دارد دارای فطرتی است که خدا را درک میکند و از این فطرت است که سؤال میشود.
و به هر حال آیه «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ …» دلالت دارد بر اینکه تمامى افراد بشر مورد این استشهاد واقعشده و یکایک ایشان به ربوبیت پروردگار اعتراف نموده اند و ذیل آن و همچنین آیه بعدش یعنى جمله
«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» و جمله» أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»
غرض از این اخذ و استشهاد را بیان مى کند.
(ترجمه المیزان، ج8، ص: 403)
در ضرورت وجود چنین استشهاد و عالمی برای شهادت نیز علامه توضیح میدهد که اگر خداوند متعال از فرد فرد بشر بر خودش شاهد نمیگرفت یا اگر شاهد میگرفت در همه افراد نبود آنگاه دیگر حجت خدا در شرک بندگان تمام نمیشد.
زیرا اگر به کلی از این کار صرفنظر مى کردیم و احدى را شاهد بر خودش نمى گرفتیم و احدى به ربوبیت ما شهادت نمى داد و به این معنا علم و اطلاعى به هم نمى رسانید همه در قیامت بر ما اقامه حجت مى کردند و مى گفتند: ما در دنیا از ربوبیت پروردگار غافل بودیم و بر غافل هم تکلیف و مؤاخذه اى نیست
«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ».
و اگر به کلی از این کار صرفنظر نمىکردیم و لیکن در تمامى افراد اعمال نمىنمودیم و به اشهاد بعضى از آنان اکتفا مىکردیم مثلاً تنها پدران را مورد این امر عظیم قرار مىدادیم در این صورت نیز حجت آنان بر ما تمام بود، زیرا اگر پدران که به حسب فرض میثاق دادهاند شرک مىورزیدند مقصر و گناهکار شناخته مى شدند ولى فرزندان در این گمراهى هیچ تقصیرى نداشتند، براى اینکه در یک امرى که جز تقلید از پدران هیچ راه دیگرى نسبت به آن ندارند و هیچگونه علمى نه اجمالى و نه تفصیلى به آن نداشته و نمىتوانستند داشته باشند از پدران خود پیروى کردهاند، این پدران بودهاند که با علم به حقیقت امر فرزندان ضعیف خود را به سوى شرک سوق دادهاند و با تلقینات سوء خود آنان را بر این رسم نکوهیده بار آوردند، حتى فرزندان اطلاعى از ضلالت و اضلال پدران هم نداشتند و به همین جهت حجت آنان بر ما تمام بود و مىتوانستند بگویند: شرک و عصیان و ابطال حق همه از پدران ما بوده و تنها آنان مستحق مؤاخذه هستند- ما حقى را نمىفهمیدیم تا مأمور به احقاق آن شده و در صورت عصیان آن امر مورد مؤاخذه قرار بگیریم، پس ما در عین اینکه همه عمر مشرک بودهایم معذلک هیچ گناهى از ما سر نزده و هیچ حقى را ابطال نکردهایم، «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» و حرفشان هم حسابى بود.
(ترجمه المیزان، ج8، ص: 404)
علامه طبرسی در مجمعالبیان کیفیت این شاهد گرفتن را در سه قول از تمام مفسرین و محدثین و متکلمین چنین بیان میدارد:
علماى سنى و شیعه، در باره معناى این آیه و این بیرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف کرده و چند وجه گفته اند:
1- خداوند، ذریه آدم را به صورت ذرات (ژنها) از صلبش بیرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذریه تو پیمان مى گیرم که مرا بپرستند و برایم شریک قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آیا من خداى شما نیستم؟
گفتند: بله، شهادت مى دهیم که خداى ما هستى. به ملائکه فرمود: شما گواه باشید، گفتند: گواهیم.
برخى گفته اند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشید، به طوری که خطاب خدا را مى شنیدند و مى فهمیدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانید. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدریجاً آنها را بیرون مى آورد. کسانى که بر اسلام پایدار بمانند، تابع فطرت نخستین هستند و کسانى که کافر شوند، فطرت نخستین را ترک کرده اند. این وجه، از جماعتى از مفسرین است. روایاتى هم در این باره نقل کرده اند که از نظر فنى چندان مورد اعتماد نیستند.
محققین مى گویند: ظاهر قرآن با این مطلب، سازش ندارد؛ زیرا خداوند مى گوید: ذریه بنیآدم را از پشت بنیآدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مى فرماید: این کار را کردیم تا نگویند: غافل بودیم یا عذر بیاورند که پدرانى مشرک داشته و بر دین پدران خود بزرگشدهاند، از اینجا بر مى آید: که اینان داراى پدرانى مشرک بوده اند. پس منظور صلب آدم نیست. وانگهى ذریه اى که از صلب آدم بیرون آمد. اگر عاقل نبود که نمى توانست شناسنده توحید باشد و اگر عاقل بود، نباید این عهد و پیمان را از یاد ببرد، زیرا گرفتن عهد و پیمان در صورتى حجت است که انسان فراموش نکند. اکنون ما طبق این قول باید آن پیمان را به خاطر داشته باشیم و حال آنکه نداریم. چگونه ممکن است که تمام عقلاى عالم چنین پیمانى را که خود بسته و امضاء کرده اند، از یاد ببرند؟! ما ملاحظه مى کنیم که اهل آخرت، بسیارى از احوال دنیا را مى شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مى گویند: ما وعده خدا را حق یافتیم! (اعراف 44). در صورتى که این مطلب صحیح باشد، باید به این صورت باشد که خداوند مردم را در گذشته، مکلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار دیگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب یا کیفر دهد. بدون اینکه به یاد گذشته باشند و چنین فرضى نتیجه اش درستى مذهب تناسخ است.
از على بن عیسى نقلشده است که ابوبکر بن اخشید، مى گفت: ممکن است این مطلب صحیح باشد، لکن خداوند این کار را به این منظور انجام داد که آنها را در راه شکر و نعمت و اقرار به یکتایى قرار دهد و نشان دهد که اساس خلقت انسان، بر نیکى گذاشته شده است. چنان که روایت شده است که: مردم بر فطرت، زاده اند. ابوالهذیل در کتاب حجت، حکایت کرده است که: حسن بصرى و اصحابش مى گفتند: نعمتى که در بهشت به اطفال داده میشود، پاداش ایمان آنها در عالم ذر است.
2- مقصود این است که خداوند اولاد آدم را از صلب پدران به رحم مادران انتقال داد و تدریجاً آنها را به صورت انسانى کامل و عاقل و مکلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمکن ساخت که دلایل توحید را بشناسند. تو گویى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آیا خداى شما نیستم؟ آنها تصدیق کردند؛ بنابراین معناى شاهد گرفتن آنها این است که: خداوند از راه آفرینش به آنها توحید خود را فهمانید، زیرا در عقول آنها دلایلى قرار داد که اثبات یکتایى خدا مى کنند و در وجود آنها و غیر آنها شگفتیهایی خلق کرد که براى آنها جاى تردید و ابهامى باقى نگذارد. بدین ترتیب، درست مثل این است که خداوند با این آیات و دلایل، آنها را به یگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضح و بدیهى کرده است که مثل این است که آنها زبان به اقرار و اعتراف گشوده اند. گر چه حقیقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظیر این مطلب، این است که خداوند مى فرماید:
«فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»
یعنى: به آسمان و زمین گفت: به رغبت یا کراهت، بیایید. گفتند به رغبت آمدیم.
(فصلت 11)
اگر چه واقعاً خداوند چنین نگفته و آنها چنین جوابى نداده اند. نظیر دیگر آن این آیه است:
«شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ»
یعنى کفار، به کفر خویشتن گواهى دادند.
(توبه 17)
درحالیکه به زبان خویش، چنین اعترافى نکرده اند. لکن عملى که از آنها ظاهرشده، طورى در اثبات کفر آنها صراحت داشته است که گویى اعتراف کردهاند.
در محاورات مردم نیز به چنین تعبیراتى بر مى خوریم. مثل اینکه انسان مى گوید: اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مى دهند یا بعضى از خطبا مى گویند: از زمین بپرسید که چه کسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس کرده و میوه هاى تو را به کمال رسانیده است؟! اگر نتواند به زبان پاسخ گوید، اسبابى فراهم مى کند که عبرتآموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى این مطلب را ثابت مىکند. این قول از رمانى و ابومسلم و ابن اخشید است.
و البته برخی مفسرین جدید همچون آقای ثقفی تهرانی نیز طرفدار این قولاند. ایشان در تفسیر روان جاوید میفرمایند: خداوند قبل از ایجاد موجودات عالم بود به تمام حقائق و ذوات و خصوصیّات و استعدادات و قابلیّات آنها و در آن مقام رفیع تمامى به وجود عقلى نورى منبسط و مشهود پروردگار بودند گویا خداوند به لسان خالقیّت و اقتضاء علیّت از آنها سؤال میفرمود آیا من خالق شما نیستم و آنها به زبان مخلوقیّت و اقتضاء معلولیّت جواب میگفتند بلى ما شاهدیم که تو خالق مائى و ما مخلوق و بنده توییم و این مقاوله در عالم مثال که اشباح موجودات در آنجا جمعاند نیز واقع شد به طوری که گوشهای مناسب با آن عالم شنیدند چنانچه تسبیح سنگریزه را در دست پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم) گوشهایی که به تصرف آن حضرت مناسب با آن عالم شده بود شنیدند از قضا این گفتگو در این عالم هم بین خدا و خلق دائماً جارى است خداوند به توسط انبیاء عظام و اوصیاء گرام ایشان این سؤال را نموده و مینماید و بنیآدم به لسان عقل همیشه بلى گویانند و در مواقع شدّت و اضطرار به ارتکاز فطرى توجّه به حق نموده اقرار به عبودیت مینمایند نهایت آنکه هواى نفس و وسوسه شیطان گاهى وادار مینماید آنها را به انکار ولى این اقرارها حجّت است از خداوند بر آنها در روز قیامت که نگویند ما غفلت داشتیم از خالق خود و پدران ما، ما را به شرک و کفر وادار نمودند آیا سزاوار است ما به کردار آنها معاقب شویم و به آنها جواب داده شود که خداوند به شما عقل داد و در تمام مراتب وجود از شما اقرار گرفت شما تقلید از پدران خود نمودید با آنکه عقل شما حکم میکرد که در اصول دین نباید تقلید کرد پس مراد از ظهور مظاهر و نشأت و مراد از ذرّیّه ذرات یعنى رقائق حقائق و مراد از شهادت شهود و حضورشان در عالم عقل و مثال و اقرارشان به عبودیت به لسان حال و مقال است و اینطور خداوند به انحاء مختلفه مردم را متذکر به حکم عقلى و ادلّه توحید مینماید و براى آنکه رجوع به عقل و بازگشت به حق نمایند بیان میفرماید و در کافى و توحید و عیاشى از امام باقر ع نقل نموده که پرسیدند از این آیه فرمود بیرون آورد از پشت آدم ذرّیّه او را تا روز قیامت پس بیرون آمدند مانند مورچه پس شناساند به آنها خود را و ارائه داد صنعش را و اگر نبود این نمىشناخت کسى پروردگار خود را.
(تفسیر روان جاوید، ج2، ص: 492)
3- مقصود جماعتى از ذریه آدم است که آنها را خلق و عقل آنها را کامل کرد و به زبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت که خدا را بشناسند و اطاعتش کنند. آنها نیز اقرار کردند. خداوند آنها را بر خویشتن گواه گرفت که روز قیامت نگویند: ما غافل بودیم یا پدرانمان مشرک بودند و ما از آنها تقلید کردیم. بدین ترتیب، خداوند مى خواهد بیان کند که از روى رحمت خود، کسانى را که عذرى دارند، کیفر نمى دهد. این مطلب، مربوط به قومی خاص از بنیآدم است، نه همه و مؤمن داخل در این آیه نیست. چه مى فرماید: اینهایی که پیمان بسته اند، پدران مشرک داشته اند. علاوه بر این فرزندان صلبى آدم از صلب بنیآدم گرفته نشده اند. این قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائکه است. یعنى فرشتگان گفتند: شهادت دادیم تا روز قیامت نگویید … این مطلب را ازهرى از بعضى نقل کرده و گوید: به وسیله «قالُوا بَلى» مطلب تمام شده است؛ اما این مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرین است، زیرا منظور این است که آنها در جواب گفتند: ما شهادت دادیم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت دادیم. تنها اختلاف در این است که بنیآدم چگونه شهادت داده اند و در این آیه نامى از ملائکه برده نشده است. أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ: براى اینکه روز قیامت هنگامى که گرفتار کیفر مىشوید، نگویید: ما از این جریان بى خبر بودیم و اطلاعى از آن نیافتیم و عقل ما کامل نشده بود که در باره آن بیندیشیم.
أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ:
یا اینکه نگویید: پدران ما که بالغ و عاقل شده بودند، مشرک بودند و ما اطفالى بودیم که هنوز قوه تفکر در ما به کمال نرسیده بود و از فکر آنها تبعیت مى کردیم.
بنا بر وجه سوم، یعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت کنید و شکر نعمتم را بجاى آورید و روز قیامت نگویید: ما از پیمانى که به زبان پیامبران گرفتهشده بود غافل بودیم و نگویید: پدران ما مشرک بودند و ما هم تربیتیافته آنها هستیم و از آنها تقلید کردیم. پس جایى براى بهانهتراشی باقى نمانده است. أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اینکه در روز قیامت نگویید: چرا ما را به وسیله رفتار پدران مشرکمان هلاک مىکنى؟ یعنى هلاک شما به خاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.
(ترجمه مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص: 107-111)
اما علامه طباطبایی در چگونگی شاهد گرفتن به عالم ذرّ معتقد بوده و بیان طبرسی و امثالهم را اینگونه پاسخ میدهد:
1- اینکه گفتید: «بایستى هیچ یک از ذریه این میثاق را فراموش نکنند» صحیح نیست، زیرا فراموش کردن موقف میثاق و خصوصیات آن ضررى به تمامیت حجت نمى زند، آنچه ضرر مى زند فراموش کردن اصل میثاق و از دست دادن معرفت به وحدانیت پروردگار است و این نه فراموش مى شود و نه از صفحه دل زایل مى گردد و همین بس است براى تمامیت حجت، به شهادت اینکه اگر جنابعالى بخواهى از شخصى میثاق و عهدى بگیرى و او را به خانه خود دعوت نموده و پذیرایى کنى و تا آنجا که قدرت دارى براى گرفتن این عهد بیخ گوشش بخوانى، بشارتش دهى، انذارش کنى تا سرانجام عهد را از او بگیرى مادامى که این شخص اصل میثاق و عهد را از یاد نبرده باشد، مأخوذ به عهد خود هست، هر چند خصوصیات پذیرایى آن روز منزل تو را فراموش کرده باشد.
2- ممتنع بودن اینکه گروه بى شمار ذریه، همگى خاطرات عالم ذر را فراموش کنند صرف استبعاد است و هیچ دلیلى بر این امتناع نیست، علاوه بر اینکه اصل میثاق که همان معرفت به ربوبیت پروردگار است فراموش نشده و نمى شود و به یاد داشتن همین مقدار از آن خاطرات براى تمامیت حجت کافى است؛ و اینکه مسئله مورد بحث را با مسئله تناسخ قیاس کردید صحیح نیست، زیرا بطلان تناسخ دلیلش منحصر در امتناع فراموش کردن گروه بى شمار ذریه نیست تا اگر این امتناع باطل شد مسئله تناسخ صحیح شود، بلکه مسئله بطلان تناسخ دلیل دیگرى دارد که در جاى خود ذکرشده و باید بدان جا مراجعه کرد؛ و کوتاه سخن، هیچ دلیلى نیست که فراموش کردن خاطرات یک عالم را در یک عالمى دیگر ممتنع بسازد.
3- آیه مورد بحث از فرزندان بلافصل آدم و اینکه ایشان هم از صلب آدم بیرون آمده اند ساکت نیست و جمله «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» به تنهایى کافى است در اینکه دلالت بر آن بکند، چون کلمه «بَنِی آدَمَ» معنایش این است که از صلب آدم بیرون شده اند و در دلالت بر این معنا هیچ احتیاجى به مئونه بیشترى نیست و همچنین کلمه ذریه که دلالت مىکند بر اخراج اولاد از صلب اولاد و همچنین. پس از کلمه بنیآدم استفاده مىشود که خداى تعالى اولاد بلافصل آدم را از صلب آدم و از کلمه ذریه استفاده مى شود که اولاد او را از صلب اولاد او بیرون آورد تا رسید به آخرین اولاد او، عیناً نظیر بیرون آمدن ایشان در دنیا که نشاء توالد و تناسل است.
فخر رازى در تفسیر خود از اشکال سوم چنین پاسخ داده که: «بیرون آمدن اولاد صلبى آدم از صلب او از ناحیه خبر استفاده مى شود، هم چنان که بیرون آمدن اولاد از صلب پدران خود، از ناحیه آیه شریفه به دست مى آید، پس دلالت مجموع آیه و خبر بر مجموع بنیآدم تمام است؛ و لیکن همان طوری که خواننده خود ملاحظه مىکند جواب فخر رازى قانعکننده نیست».
اما اخبارى که مى گوید: خداوند ذریه آدم را از صلب او بیرون آورده و از آنها میثاق گرفت؟ این اخبار در مقام شرح داستان مزبور است نه در مقام شرح الفاظ آیه تا در آنها اشکال کنید به اینکه با ظاهر قرآن موافق نیست و یا مخالف آن است.
و اما اینکه گفتید: «و لازمه این کلام این است که بتوان براى ذریه، پدران مشرکى فرض کرد و این معنا شامل فرزندان بلافصل آدم نمى شود» و نیز اینکه گفتید:« آیه شریفه عام نیست بلکه تنها مخصوص مشرکینى است که داراى پدران مشرک بوده اند و فرزندان بلافصل آدم و جمیع افراد با ایمان و همچنین مشرکینى را که داراى پدران مشرک نبوده اند شامل نمىشود» اشکال صحیحى نیست، براى اینکه منظور آیه شریفه این است که: خداى سبحان این کار را کرد تا مشرکین در روز قیامت نگویند: «إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا …» این معنایش این نیست که فرد فرد مشرکین بگویند:« إنما أشرک آبائی» تا برگشت معناى آیه به این شود که ما اگر این کار را نمى کردیم یکیک افرادى را که مىخواستیم عذاب کنیم مى گفتند: من مشرک نشدم بلکه نیاکان من مشرک شدند و من تابع ایشان بودم نه متبوع، غرض آیه شریفه متعلق به چنین معنایى نشده بلکه گفتارى را که نقل کرده کلام مجموع مشرکین است.
4- آیه و روایت هم دلالت دارند بر اینکه خداوند بعد از آنکه جدا کرد بنیآدم را و پدران را از فرزندان متمایز ساخت آن گاه همه را به حالت جمعیت و وحدت برگردانید.
(ترجمه المیزان، ج8، ص: 409)
علامه بعد از اینکه بیان اثباتی عالم ذر به شکلی که برخی روایات به آن دلالت دارند را رد میکند بیان منکرین عالم ذر که نشانههای عالم را در قبول وحدانیت توسط فطرت همان پیمان الهی میدانند را رد میکند و میفرماید: کلامى که ما در این گفتار داریم این است که سیاق آیه مساعد با آن نیست، براى اینکه خداى تعالى آیه شریفه را با جمله «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ» افتتاح کرده و از ظرف وقوع این داستان به لفظ «اذ: زمانى که» تعبیر فرموده و این تعبیر دلالت دارد بر اینکه این داستان در زمان هاى گذشته و یا در یک ظرف محقق الوقوعى مانند آنها صورت گرفته است، نظیر تعبیرى که در جمله
«وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ … قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ»
(مائده/116)
کرده و با اینکه داستان در زمان آینده رخ مىدهد به خاطر اینکه رخ دادنش حتمى است از ظرف وقوع آن به لفظ «اذ» تعبیر کرده.
و با در نظر گرفتن اینکه مورد خطاب در آیه رسول خدا و یا غیر او است به شهادت اینکه مى فرماید: «أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا در قیامت نگویید»، از آقایان مىپرسیم با اینکه خطاب متوجه ما شنوندگان و مخاطبین به آیات قرآنى است و خطاب به گفته شما هم خطابى است دنیوى و مربوط به ما اهل دنیا و ظرفى هم که به آن اتکا شده زمان زندگى دنیایى ما و یا زندگى نوع بشر و مدت اقامت او در زمین است و خلاصه ظرف داستان مورد بحث آیه عین ظرف وجود نوع انسان در دنیا است با این حال چرا از این ظرف به لفظ «اذ» تعبیر فرمود؟ و حال آنکه هیچ مصححى براى تعبیر به این لفظ نیست، چون همان طور که گفته شد لفظ مزبور دلالت دارد بر اینکه داستان، قبل از نقل آن واقعشده است، عنایت دیگرى از قبیل تحقق وقوع و امثال آن هم در کار نیست تا مصحح آن باشد.
پس اینکه فرمود: «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» چنان که دلالت دارد بر خلقت نوع انسان به نحو تولید و بیرون کشیدن فردى از فرد دیگر و به راه انداختن افراد بى شمار از افراد انگشتشمار به همین نحوى که ما مشاهده مىکنیم و مىبینیم که همواره نسل هاى متعاقب وجود نوع انسان را حفظ مىکند درعینحال دلالت دارد بر اینکه داستان یک نوع تقدمى بر جریان خلقت و سیر مشهود آن دارد.
(ترجمه المیزان ج 8 ص 415)
پس بدین ترتیب قول مفسرینی که عالم ذر را همین عالم تکوین و زندگی در دنیا دانستهاند نیز رد شد.
در بیان حقیقت عالم ذر علامه طباطبایی آن را خارج از احوالات زمانی دانسته و نسبت آن با عالم مادی را همچون نسبت یکون به کن در آیه شریفه «أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» میداند و مقتضاى آیات فوق این است که براى عالم انسانى با همه وسعتى که دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد و این وجود جمعى همان وجه هاى است که گفتیم وجود هر چیزى به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده و در آن وجه هیچ فردى از افراد دیگر غایب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غایب نیست، چون معقول نیست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غایب شود و این همان حقیقتى است که خداوند از آن تعبیر به ملکوت کرده و فرموده:
«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»
(انعام/75)
و آیه شریفه «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ»
(تکاثر/7)
نیز بدان اشاره دارد.
و اما این وجه دنیایى انسان که ما آن را مشاهده کرده و مى بینیم آحاد انسان و احوال و اعمال آنان به طبقات زمان تقسیمشده و بر مرور لیالى و ایام منطبق گشته و نیز اینکه مىبینیم انسان به خاطر توجه به تمتعات مادى زمینى و لذائذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه این احوال متفرع بر وجهه دیگر زندگى است که گفتیم سابق بر این زندگى و این زندگى متأخر از آن است و موقعیت این نشأت در تفرعش بر آن نشأت موقعیت «یکون» و «کن» در جمله« أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» را دارد.
و به این بیان روشن گردید که این نشأت دنیوى انسان مسبوق است به نشأت انسانى دیگرى که عین این نشأت است، جز اینکه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نیستند و در آن نشأت وحدانیت پروردگار را در ربوبیت مشاهده مى کنند و این مشاهده از طریق مشاهده نفس خودشان است نه از طریق استدلال، بلکه از این جهت است که از او منقطع نیستند و حتى یک لحظه او را غایب نمى بینند و لذا به وجود او و به هر حقى که از طرف او باشد اعتراف دارند. آرى، قذارت شرک و لوث معصیت از احکام این نشأت دنیایى است، نه آن نشأت، آن نشأت قائم به فعل خدا است و جز فعل خدا کس دیگر فعلى ندارد- دقت فرمایید-.
در نتیجه اگر در آیه مورد بحث یعنى آیه« وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ …» به خوبى دقت بفرماید خواهد دید که آیه اشاره مىکند به تفصیل حقیقتى که آیات فوق به طور اجمال به آن اشاره داشت، اشاره مى کند به یک نشأت انسانى که سابق بر نشأت دنیایى او است، این نشأت است که خداوند در آن بین افراد نوع انسان تفرقه و تمایز قرار داده و هر یک از ایشان را بر نفس خود شاهد گرفته است که« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ آیا من پروردگار شما نیستم؟ قالُوا بَلى گفتند آرى» این است معناى آیه شریفه و دیگر آن اشکالاتى که بر کلام مثبتین عالم ذر وارد مى شد بر آن وارد نمى شود، ایشان از آیه و روایات، عالم ذرى فهمیده بودند که تقدم زمانى بر این عالم دارد، لیکن در معنایى که ما از آیه شریفه و از سایر آیات فهمیدیم تقدم زمانى نیست، نشأتی است که به حسب زمان هیچ انفکاک و جدایى از نشأت دنیوى ندارد، بلکه با آن و محیط به آن است و تقدمى که بر آن دارد مانند تقدم«کن» بر«فیکون» است، پس آن محذورها و اشکالاتى که در تقدم زمانى بود در این وجه راه ندارد.
(ترجمه المیزان، ج 8 ص 418)
*بنامت ای ارحم الراحمین*
عالم ذر: نفی یا ثبوت
بدون تردید باید گفت زندگی با بدن مادری، اولین دوران زندگی هر انسانی نیست. هر کس که در این دنیا زندگی میکند، زندگیهای دیگری نیز داشته و خواهد داشت. آنچه همه بدان معتقدیم، زندگی در جهان آخرت است؛ اما بحث فعلی ما در مورد جهان آخرت نیست. بلکه قصد داریم به عوالم قبل از این دنیا نظر کنیم.
عالم ذر: نفی یا ثبوت
عالم ذر چیست؟
همۀ انسانها قبل از ورود به عالم دنیا، حداقل در دو عالم دیگر نیز زندگی کردهاند. این دو عالم عبارتاند از:
- عالم ارواح
- عالم ذر
خصوصیت اصلی عالم ذر (یا بهتر بگوییم عوالم ذرّ) این است که روح انسان در آن عالم دارای بدنی ذرّه ای بوده است. به همین دلیل هم هست که به عالم ذرّ معروف شده است.
چه شد که به عالم ذر معتقد شدیم؟
شاید بتوان گفت که اعتقاد به عالم ذرّ از ویژگیهای مختص مسلمانان است. دلیل این امر هم وجود آیاتی در قرآن کریم است که دلالت بر وجود عالم ذرّ میکند.
اصلیترین این آیات، آیه ۱۷۲ سوره اعراف است:
وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ.
و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود): «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم؛ (و از پیمان فطرى توحید بىخبر ماندیم)»!
آیات دیگر:
آیات ۶۰ و ۶۱ سورهیس، آیه ۵۶ سوره نجم، آیه ۱۰۱ سوره اعراف، آیه ۱۵۸ سوره انعام، آیه ۱۱ سوره فصلت، آیه ۳۰ سوره روم، آیه ۷ سوره احزاب و چند آیه دیگر.
علاوه بر آیات فوق، روایات زیادی در منابع روایی شیعیان و اهل تسنن، وجود دارد که به صراحت بر وجود این عالم، تأکید میکنند.
آیا عالم ذر عقلی است؟
قبل از پاسخ به این سؤال باید بدانیم که نسبت عقل با گزارههای اعتقادی، سه گونه است:
۱- برخی گزارهها را ثابت میکند.
۲- برخی گزارهها را نفی میکند؛ یعنی میگوید امکان ندارد.
۳- نسبت به برخی گزارههای ساکت است؛ یعنی هیچ حکمی ندارد. چنین گزارههایی را «فرا عقلی» می نامیم. عقل در مورد این امور، نه میگوید «حتماً باید باشد» و نه میگوید «قطعاً درست نیست». به تعبیر بهتر، اساساً عقل نمیتواند حرفی بزند. این گزارهها، از دایره اثبات عقل خارجاند.
اکنون سؤال این است که حکم عقل در مورد «عالم ذرّ» چیست؟
باید بگوییم که نسبت عقل با گزارههای عالم ذرّ یک نوع نیست، یعنی برخی گزارههای آن در محدوده اثبات عقل است و برخی گزارههای آن در محدوده اثبات عقل نیست. (اگر چه توسط عقل درک میشوند)
توضیح بیشتر اینکه، عقل ممکن است بتواند ثابت کند که عالم ذرّ وجود ندارد. بدین معنی که «اعتقاد به عالم ذرّ» مخالف احکام بدیهی عقلی است. اگر عقل چنین حکمیدهد، از اساس بحث عالم ذرّ منتفی میشود؛ اما اگر نتواند چنین حکمیدهد، سایر گزارههای مرتبط با «عالم ذرّ»، دیگر ارتباطی با عقل ندارد؛ یعنی عقل نمیتواند با تکیه بر خودش درباره آنها نظر دهد. همان طور که گفتیم این حرف بدین معنی نیست که این اعتقادات مخالف عقل هستند بلکه به این معنی است که عقل ساکت است؛ زیرا اینها «فرا عقلی» هستند. درست مانند اتفاقاتی که در قیامت خواهد افتاد، عقل نمیتواند بگوید که مثلاً جزئیات واقعه محشر چگونه است. نه اینکه این جزئیات مخالف عقل هستند بلکه به این معنا که خارج از محدوده اثبات عقلی (و نه درک عقلانی) هستند.
نتیجه
نتیجه حرفهای ما این میشود که:
الف. اگر عقل بتواند ثابت کند که اعتقاد داشتن به وجود عالم ذرّ، مخالف احکام عقلی است و مثلاً باعث میشود که ۲×۲ بشود ۵، دیگر نمیتواند حرفی از این عالم زد.
ب. اگر عقل نتواند مورد الف را نشان دهد، از اینجا به بعد ساکت است. نه میتواند بگوید عالم ذرّ هست و نه میتواند بگوید نیست.
چه کسی میتواند بگوید عالم ذرّ وجود دارد؟
تنها کسانی میتوانند از عالم ذرّ سخن بگویند که از عالم غیب خبر دارند. کسانی که خداوند به آنها علومی مخصوص داده است.
گفتیم که منشأ اعتقاد به عالم ذرّ هم قرآن است. در این مورد، قرآن کریم ما را از امور غیبی آگاه کرده است.
جزئیات عالم ذرّ را هم عقل نمیتواند بگوید (مثلاً کجا بوده است، کی بوده است و …) و فقط رسولان الهی میتوانند در مورد آن حرف بزنند.
ادامه دارد…
*بنامت ای ارحم الراحمین*
حقیقت دنیا و مراحل طی شده
حقیقت انسان همان ذات اوست که از آن تعبیر به «من» می شود. مراحل
طی شده یا عوالم آفرینش انسان(اظله، اشباح، ارواح):
الف: انسان امروز در ابتدای ایجاد نظیر سایه ای بود که در عربی به آن«ظل» می گویند.
ب: این سایه به صورتی مجسم شد که در روایات از آن به «شبح» تعبیر شده است.
ج: این شبح حیات و شعور پیدا کرد و سر انجام به آن«روح» گفته شد.
د:هنگامی که روح وارد جسم شد آن را«انسان» نامیدند.
توضیحات عوالم(اظله، اشباح، ارواح):
توضیحی درباره عالم اظله
«اظله» جمع«ظل» یعنی: سایه ها، سایه وجودش از آن دیگریست. یعنی اگر صاحب سایه نباشد، سایه ای وجود ندارد. این سایه در عالم اظله وابسته حق تعالی (منوط به اراده حق تعالی) بود. دیگر اینکه سایه، مظلم بالذات است، یعنی به ذات تاریک است. در نخصتین مرحله پیدایش ما به این صورت بوده ایم. اما عالم اظله علی(ع)و دیگر معصومین کاملا با ما تفاوت دارد.اکنون به3 تفاوت مهم ائمه(ع) با ما در آن عوالم اشاره می کنیم:
1- حضرات معصومین عین عقل اند. پیغمبر اکرم را عقل اول گویند،چنانکه در احادیث نبوی آمده است«اول ما خلق الله العقل» و «اول ما خلق الله نوری» که این دو جمله به یک معناست و دیگر معصومین(ع) عقل یا نورهای بعدی هستند.
2- معصومین اولین مخلوقات بودند، زمانی غیر از خدا و آناها چیزی و کسی وجود نداشت،آنان در عالم ارواح معلم فرشتگان بودند. معصومین(ع) اولین موجودات بودند که اقرار به وحدانیت خدا کردند.
لازم به تذکر است دو عالم ذر وجود داشته است:ذر اول قبل از خلقت آدم و ذر دوم پس از آفرینش آدم و سجده ملائکه بر او و تمرد ابلیس بوده است. در عالم ذر اول تمام ارواح شهادت به وحدانیت خدا دادند، آنگاه اقرار و اعتراف به ولایت14 معصوم نمودند.
ولی در عالم ذر دوم گروهی از ارواح شهادت به توحید و ولایت ندادند. که این ارواح در عالم دنیا معمولا همان کافران و منکران خدا و ولایت اند و این بدان معنا نیست که مجبور باشند،بلکه اینها زمینه بیشتری نسبت به دیگران در انجام گناه و سرپیچی از توحید و ولایت دارند. ولی این افراد می توانند با مبارزه بیشتر با هوای نفس، انسانی موحد و مومن شوند.
3- معصومین علیهم السلام با بقیه انسان ها تفاوت های مهم دیگری داشته و دارند از آن جمله داشتن خلافت و ولایت کلی الهی است.
توضیحی درباره عالم ارواح
الف- در روایات آمده است که ارواح دوهزار سال قبل ازخلقت آدم آفریده شده اند.
ب- عالم ارواح هم اکنون نیز وجود دارد و تا نسل انسان باقیست ارواح از آن عالم به عالم دنیا و در ارحام وارد می شوند.
ج- خداوند وقتی که حضرت آدم را آفرید و پس از آفرینش ارواح بنی آدم از آنها پیمان بندگی گرفت.این عالمی را که خداوند در آنپیمان بندگی گرفت،عالم«ذر» و «میثاق» گویند.
لازم به تذکر است که14 معصوم(ع) نیز دارای عوالم سه گانه(اظله، اشباح و ارواح) بوده اند ولی نحوه و موقعیت آنها با ما تفاوت داشته است.
علی(ع) و ائمه معصومین(ع) در عوالم
1-علی(ع) و ائمه معصومین(ع) در عالم اظله
علی(ع) با سایر معصومین (ع) در عالم اظله به پرستش خداوند متعال اشتغال داشت. علامه مجلسی از کتاب«ریاض الجنان» با اسناد خود از جابربن یزید جعفی روایت کرده که امام باقر(ع) به او فرمود: ای جابر زمانی بود که خدا بود و جز او هیچ نبود، نه معلومی بود و نه مجهولی( هیچ به جز ذات الهی نبود). اول مخلوقی که آفرید محمد(ص) و ما اهل بیت بودیم. ما را از نور عظمتش همراه با نور رسول خدا آفرید، پس مارا بسان سایه هایی سبز در حضور خود نگاه داشت( در لطافت مانند سایه بودند) به نحوی که نه آسمانی بود و نه زمینی و نه مکانی، نه شبی و نه روزی، نه خورشیدی و نه ماهی، جدا می شد نور ما از نور پروردگار مثل جدا شدن شعاع خورشید از خورشید، خداوند متعال را تقدیس می کردیم و حمد می نمودیم و آن چنان که شایسته عبادت بود پرستش می کردیم.
2-علی(ع) و ائمه معصومین(ع) در عالم اشباح
علی (ع) در این عالم نیز با سایر معصومین(ع) خداوند را پرستش می نمودند.چنانکه مرحوم کلینی با سلسله اسناد خود از جابربن یزید جعفی از امام باقر(ع) روایت کرده که فرمودند: ای جابر نخستین موجودی که خداوند آفرید محمد(ص) و عترت رهنما و ره یافته او بودند. آنها اشباح نوری بودند(تصویرهای نورانی) در برابر خداوند.
جابر گفت: اشباح چیست ؟ فرمود: سایه نور، ابدان نوری بدون روح،که موید بودند به روح واحدی از روح القدس( روح اعظم که مقامش بالاتر از فرشتگان است).او (محمد) و عترتش خدا را می پرستیدند. خداوند آنها را بردبار، دانشمند، نیکوکار و برگزیده افرید.
3-علی(ع) و ائمه معصومین(ع) در عالم ارواح
علی و سایر معصومین(ع) در عالم ارواح، معلم ملائکه بودند.
در این رابطه حدیث مفصلی از امام هشتم(ع)، از امیرمومنان(ع)، ازرسول خدا(ص). در این حدیث افضلیت پیغمبر(ص) و اهل بیت از انبیا و مرسلین وفرشتگان به روشنی بیان شده است. گزیده ای از متن این حدیث شریف:
« یا علی اگر ما نبودیم خدا آدم و حوا و بهشت و جهنم و آسمان و زمین را نمی آفرید. چگونه ما برتر از ملائک نباشیم در حالیکه ما در معرفت پروردگارمان و تسبیح و تقدیس او بر آنها سبقت گرفتیم؟
اول موجودی که خدای عزوجل آفرید ارواح ما بود. ما را به توحید و امرش گویا فرمود.آنگاه فرشتگان را آفرید.
فرشتگان چون ارواح مارا نور واحدی دیدند ما را عظیم شمردند، ما برای تعالیم ملائکه تسبیح گفتیم تا بدانند که ما مخلوقیم و او(خدا) از صفات ما منزه است(یعنی خدا چیز دیگریست ما را جای خدا نپندارند). ملائکه پس از تسبیح ما تسبیح گفتند و او را از صفات ما منزه دانستند. باز چون ملائکه عظمت«شان» ما را دیدند ما برای تعلیم ملائکه تهلیل گفتیم که جز او نیست و ما بندگان او هستیم. خدا نیستیم که واجب باشد با او یا بدون او پرستیده شویم. آنگاه ملائک گفتند: لا اله الا الله. آن هنگام که ملائک بزرگی موقعیت ما را مشاهده کردند ما تکبیر گفتیم تا آنها را تعلیم دهیم دهیم که خدا بزرگتر از این است که عظمت و موقعیت او درک شود.مگر به کمک خودش.
هنگامی که ملائک عزت و قوت ما را مشاهده کردند ما برای تعلیم آنه گفتیم«لا حول و لا قوه الا بالله»: حرکت و نیرویی جز بواسطه خدا نیست. آنگاه که ملائک مشاهده کردند نعمت هایی را مه به ما داده و واجب کرده اطاعت ما را، ما برای تعلیم ملائک گفتیم « الحمدلله»: سزاوار است که حمد کنیم خدا را در برابر نعمتش، ملائکه گفتند: الحمدلله. پس بوسیله ما ملائکه به توحید و تسبیح و تهلیل و تمجید خدا هدایت شدند»
در اینجا خلاصه ای از ترجمه ادامه حدیث را می آوریم:
« چون ما در صلب حضرت آدم قرار گرفتیم آدم مسجود ملائک شد»
در ادامه حدیث اشاره به معراج شده که می فرماید:«پیامبر(ص) فرمود: با جبرئیل به حجاب های نور رسیدیم، جبرئیل در آنجا ایستاد و نتوانست از آن حجاب ها بگذرد، من از آنه گذشتم و به جایی رسیدم که خدا با من سخن گفت، از آنجا به ساق عرش نگاه کردم دوازده نور دیدم در هر نوری سطری سبز نوشته شده بود که نام یکی از اوصیا ام در آن بود،که اولشان علی و آخرشان مهدی بود. در آنجا از جهان گیری مهدی و پاک کردن زمین از اعداء پروردگار نوشته شده بود».
وانگهی در آنجا نوشته شده بود:«حکومت مهدی با شیعیانش تا قیامت ادامه خواهد داشت»
* بنامت ای ارحم الراحمین *
در شب اوّل قبر برای هر انسانی حوادثی اتفاق میافتد. از جمله این حوادث فشار قبر است. البته بايد دانست كه مقصود از فشار قبر این نیست که در قبور خاکى - که مثلا قطعه ای از آرامگاه است - فشارى بر بدن انسان ها وارد مىشود؛ بلکه چون مقصود از قبر در بسیارى از روایات، عالم برزخ است ، مقصود از: «فشار قبر» هم عذاب خاصى است که انسان در آن عالم متناسب با رفتارهاى خود مىبیند.
فشار و عذاب قبر، جسمانى و روحانى است، ولى جسم و بدن برزخى عذاب و فشار مىبیند؛ نه بدن مادی؛ زیرا روح انسان در عالم برزخ، با بدن برزخى - که متناسب با آن عالم است - همراه میشود.
عذاب قبر براى برخى از مومنان که مبتلا به برخی گناهان شده اند ، نعمت است؛ زیرا در عالم برزخ ، متناسب با کمیت و کیفیت گناه در عذابند و هرگاه از آن گناه پاک شدند ، در عالم قیامت با پاکی وارد بهشت می گردند.
آن گونه که از برخی احادیث استفاده میشود، فشار قبر برای برخی کیفر اعمال محسوب میشود و برای برخی، ملایمتر و به منزله کفاره گناهان و جبران کوتاهیها است. امام صادق (ع) از پیامبر اکرم نقل فرمود: فشار قبر برای مؤمن، کفاره نعمتهایی است که ضایع کرده است.(1)
با دقت در رواياتي كه در اين خصوص وارد شده مي توان دريافت که: مسئله فشار قبر بسیار مهم و جدي است و باید از عذاب و سختی آن بیمناک بود و آن را محدود در افراد خاصي ندانست .
ابی بصیر میگوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: آیا کسی از فشار قبر در امان است؟ فرمود: از آن به خدا پناه میبرم. چه اندکند کسانی که فشار قبر نداشته باشند. (2)
در مجموع آنچه از اخبار به دست میآید، آن است که: ایمان و عمل صالح موجب امان از فشار قبر است. به هر مقدار نقصانی که در این دو باشد، به همان اندازه عقوبتهایی از جمله فشار قبر را در پی خواهد داشت. اخلاق خوب، تلاوت قرآن، به جا آوردن حج، زیارت اباعبدالله (ع) و برخی اعمال دیگر موجب امان از فشار قبرخواهد شد.
______________
1. بحارالانوار، ج6 ، ص 221.
2. همان، ص 261.
«به موجب آیاتی از قرآن مجید از جمله:"وَ مِن وَرَآغهِم بَرْزَخٌ إِلَیَ یَوْمِ یُبْعَثُون"(مؤمنون،100) همة انسانها پس از مرگ وارد عالم برزخ میشوند. از این رو، تمام آیاتی که دربارة عالم برزخ سخن گفتهاند، با عالم قبر ارتباط دارند و اساساً منظور از قبر، قبر خاکی نیست؛ بلکه همان عالم برزخ است. منظور از شب اوّل قبر هم، اوّلین زمان ورود به برزخ یا عالم قبر است.
آیه 27سوره ابراهیم یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الدنیا وفی الاخره :خدواند ثابت می دارد مومنان را به سخن ثابت در دنیا وآخرت اشاره به سوال وجواب در قبر دارد ومراد از قول ثابت در آخرت پاسخ در قبر است .(مجمع البیان 6/76)
«به موجب آیاتی از قرآن مجید از جمله:"وَ مِن وَرَآغهِم بَرْزَخٌ إِلَیَ یَوْمِ یُبْعَثُون"(مؤمنون،100) همة انسانها پس از مرگ وارد عالم برزخ میشوند. از این رو، تمام آیاتی که دربارة عالم برزخ سخن گفتهاند، با عالم قبر ارتباط دارند و اساساً منظور از قبر، قبر خاکی نیست؛ بلکه همان عالم برزخ است. منظور از شب اوّل قبر هم، اوّلین زمان ورود به برزخ یا عالم قبر است.
آیه 27سوره ابراهیم یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الدنیا وفی الاخره :خدواند ثابت می دارد مومنان را به سخن ثابت در دنیا وآخرت اشاره به سوال وجواب در قبر دارد ومراد از قول ثابت در آخرت پاسخ در قبر است .(مجمع البیان 6/76)
*بنامت ای ارحم الراحمین*
اول. هدف حيات طبيعي انسان، در مكتب دين، آماده شدن به جهت ورود به حيات حقيقي و ابدي است كه از همين زندگي مادي شروع ميگردد. از منظر اسلام، حيات و زندگي داراي دو جلوه اساسي است:
الف) جلوه پوچ زندگاني : اينكه انسان، حيات خود را جز خواب و خور و لذت جويي نبيند و به چيزي غير از مظاهر دنيوي توجهي ننمايد.(ر.ک: سوره حديد، آيه 20؛ سوره آل عمران، آيه 185)
ب) جلوه حقيقي حيات: كه انسان به هدف واقعي خويش بينديشد و به حيات از افقي بالاتر از لذتجويي و بيبند وباري بنگرد و هدف را قرب به خداوند و لقا و فنا در ذات او بداند. (ر.ک: سوره انعام، آيه 32؛ سوره اعلي، آيه 16)
دوم. در برخي از آيات قرآن كريم هدف (علت غائی) از خلقت جن و انس را عبادت بیان کرده. (سوره ذاريات، آيه 56) البته در اين كه معناي { ليعبدون} چيست؛ اختلاف است:
الف) ابن عباس آن را به معناي «ليعرفون» معنا كرده است؛ زيرا معرفت مقدم بر عبادت است.
ب) محتمل است كه { ليعبدون} به معناي رسيدن به عبوديت مطلقه و اذعان و اعتقاد به آن باشد.
ج) و نيز احتمال دارد كه مراد از (لیعبدون) همين عبادات روزمره؛ از قبيل نماز و روزه و … باشد بدین معنا که اعمال عبادي مقدمه براي رسيدن به «ذكر» يعني ياد خداست.( سوره طه، آيه 14)
نتیجه ای که از بحث پیش رو حاصل می شود اینکه مسلماً هدف نهایی از خلقت انسان، رسیدن به کمال حقیقی و مقام قرب و لقاء حضرت باریتعالی است.
سوم. هدف و فلسفه خلقت انسان در روایات نیز مورد بررسی قرار گرفته است:
الف- در حدیثی امام موسی بن جعفر (ع) فرموده اند: خداوند بزرگ جن و انس را براى این آفریده که او را عبادت و اطاعت کنند، براى این نیافریده است که نافرمانیش نمایند، و این همان است که می فرماید و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون، و چون آنها را براى اطاعت آفریده راه را براى رسیدن به این هدف براى آنان آسان و هموار ساخته، پس واى به حال کسانى که چشم بر هم گذارند و نابینایى را بر هدایت ترجیح دهند.» (توحید صدوق/ بنقل المیزان، جلد 18، صفحه 423)
ب- در حدیث دیگرى از امام صادق (ع) می خوانیم که امام حسین (ع) در برابر اصحابش آمد و چنین فرمود: خداوند بزرگ بندگان را نیافریده مگر به خاطر این که او را بشناسند، هنگامى که او را بشناسند عبادتش می کنند، و هنگامى که بندگى او کنند از بندگى غیر او بى نیاز می شوند.» (علل الشرایع/صدوق/ طبق همان مدرک)
ج- در حدیثى دیگر از امام صادق (ع ) می خوانیم که وقتى از تفسیر این آیه (و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون) از آن حضرت سؤال کردند، فرمود: «خلقهم للعبادة؛ آنها را براى عبودیت آفریده است.» راوى می گوید: سؤال کردم: آیا گروه خاصى منظور است یا همه مردم؟» امام فرمود: همه مردم. (بحارالانوار، جلد 5 ، صفحه 314 ، حدیث 7)
د- و در حدیث دیگرى از همان امام (ع) نقل شده که وقتى از تفسیر این آیه سؤال کردند فرمود:«خلقهم لیأمرهم بالعبادة؛ آنها را آفرید تا دستور عبادت به آنها دهد.» (همان مدرک حدیث 5) اشاره به اینکه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلکه زمینه سازى براى آن بوده است، و این در حق عموم مردم صادق می باشد. البته اسلام در همه جا روى “کیفیت” عمل تکیه می کند نه روى کثرت و کمیت عمل.
چهارم. در باب هدف خلقت انسان از منظر بزرگان دین گفتنی است:
الف- امام خمینی ره: کمال نهایی انسان که هدف از آفرینش انسان نیز جز دستیابی بدان نیست، عبارت از عروج طائر قدسی روح به عالم ملکوت و لقاء خداوند سبحان است . … (شرح دعای سحر، ص 285)
ب- استاد شهید مرتضی مطهری ره: در منطق اسلام هدف اصلی از زندگی جز معبود،چیز دیگری نمی تواند باشد.یعنی قرآن انسانی می خواهد بسازد و می خواهد به او هدف و آرمان دهد.هدف و آرمانی که فقط خداست و بس و هر چیز دیگر جنبه مقدمی دارد نه جنبه اصالت و استقلال و هدف اصلی.(نشریه اسوه، شماره 68، ص 4)
ج- علامه طباطبائی ره: ایشان، در باب غرض خلقت آدمی سخنان فراوان و متنوّعی بیان فرموده اند:
1-نقطه نهایى هدف از خلقت انسانها ، همان تشریع دین ، و به دنبالش تطهیر الهى است. … تنها راه رسیدن انسانها به این هدف این است که نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیه علم و عمل تربیت کنند. … (ر.ک: ترجمه المیزان، ج3، ص: 89)
2-غرض اصلی از خلقت انسان عبادت ( رسیدن به مقام عبودیّت ) است. امّا برای رسیدن به این مرتبه ، اهداف میانی دیگری نیز وجود دارند مثل امتحان. یعنی خدا انسان را خلق نموده تا او را امتحان نماید. … امتحان غرض اصلی نیست بلکه برای این است که انسانها استعدادهای خود را بروز دهند و خوب و بد از همدیگر شناخته شوند.(ر.ک: ترجمه المیزان، ج10، ص: 225)
د- علامه جعفری ره: ازنظر استاد هدف آفرینش انسان از نظر اسلام عبارت است از «رسیدن به کمال ممکن به واسطه ی شناخت حقیقی موجود برترین و نیایش و گرایش به مقام شامخ او» (آفرینش و انسان، ص 144)
*بنامت ای ارحم الراحمین*
1. امام خمینی ره: کمال نهایی انسان که هدف از آفرینش انسان نیز جز دستیابی بدان نیست، عبارت از عروج طائر قدسی روح به عالم ملکوت و لقاء خداوند سبحان است . و مادامی که سالک، از دوستی شهوات دنیوی و زندان وحشتناک طبیعت هیولانی خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگی از علوم روحانی تطهیر نکرده و هنوز ذره ای از انانیت در وجود او باقی مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق برای او امکان نخواهد داشت . (شرح دعای سحر، ص 285) و رسیدن به عالم قرب جز با بدر آوردن نعلین «شهوت و غضب » و ترک هوای نفس و گسستن از غیر برای پیوستن به حضور مولا میسور نخواهد بود .(همان، ص 281)
2. استاد شهید مرتضی مطهری ره: ما هرگز در قرآن به این منطق برخورد نمی کنیم که انسان آفریده شده است هر چه بیشتر بداند و هرچه بیشتر بتواند تا این که انسان وقتی دانست و توانست؛ خلقت به هدف خود برسد.بلکه انسان آفریده شده است که خدا را پرستش کند و پرستش خدا خود هدف است.اگر انسان بداند و هرچه بیشتر بداند و بتواند و هر چه بیشتر بتواند ولی مسأله شناخت خدا که مقدمه پرستش است و عبادت خداوند در میان نباشد انسان به سوی هدف خلقت گام برنداشته است و از نظر قرآن انسان سعادتمند نیست و انبیا هم آمده اند برای این که بشر را به سعادت که غایت سعادت از نظر آنها پرستش خداوند است،برسانند.
طبعا به این معنا در منطق اسلام هدف اصلی از زندگی جز معبود،چیز دیگری نمی تواند باشد.یعنی قرآن انسانی می خواهد بسازد و می خواهد به او هدف و آرمان دهد.هدف و آرمانی که فقط خداست و بس و هر چیز دیگر جنبه مقدمی دارد نه جنبه اصالت و استقلال و هدف اصلی.(نشریه اسوه، شماره 68، ص 4)
3. علامه طباطبائی ره: ایشان، در باب غرض خلقت آدمی سخنان فراوان و متنوّعی بیان فرموده اند که در این مجال، مختصراً به چند نمونه اشاره می کنیم:
الف- خداوند متعال می فرماید:« ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ، وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ. ـــــــــــ خدا نخواسته شما را دچار حرج کند، و لیکن خواسته است تا پاکتان سازد. »( مائده : 7) خداوند متعال در این فرمایش خود اعلام کرد که نقطه نهایى هدف از خلقت انسانها ، همان تشریع دین ، و به دنبالش تطهیر الهى است. … نها راه رسیدن انسانها به این هدف این است که نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیه علم و عمل تربیت کنند. … (ر.ک: ترجمه المیزان، ج3، ص: 89)
ب- غرض اصلی از خلقت انسان عبادت ( رسیدن به مقام عبودیّت ) است. « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ . ــــــــ من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند.»(الذاریات:56) امّا برای رسیدن به این مرتبه ، اهداف میانی دیگری نیز وجود دارند مثل امتحان. یعنی خدا انسان را خلق نموده تا او را امتحان نماید. … امتحان غرض اصلی نیست بلکه برای این است که انسانها استعدادهای خود را بروز دهند و خوب و بد از همدیگر شناخته شوند ،« لِیَمیزَ اللَّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّب» ؛ و عدّه ای به مقام عبودیّت برسند که آنها هدف اصلی خلقتند.(ر.ک: ترجمه المیزان، ج10، ص: 225)
4. علامه جعفری ره: ازنظر استاد هدف آفرینش انسان از نظر اسلام عبارت است از «رسیدن به کمال ممکن به واسطه ی شناخت حقیقی موجود برترین و نیایش و گرایش به مقام شامخ او» (آفرینش و انسان، ص 144). و در جایی دیگر هدف از آفرینش را در قالب حیات معقول چنین تبیین می کند: حيات معقول در مقابل حيات طبيعي محض است. حيات طبيعي محض چيزي جز زندگي حيواني نيست. مهار اين نوع زندگي به دست غرايز است و قواي انساني نيز در استخدام غرايز است و در چنين زندگي اي بسياري از استعدادهاي انساني ناشكفته مي مانند. تنازع براي بقاء اصل حاكم بر آن است. جهل و غفلت، خودمحوري، سودجويي، ازخودبيگانگي و سستي عواطف انساني برخي از آثار زندگي طبيعي محض است. در حيات معقول انسان از من طبيعي و خودمحور به سوي من حقيقي خود حركت ميكند. آدمي با راهنمايي عقل و فطرت به سوي كمال حقيقي خود سير ميكند. فرد در پرتو آگاهي، شخصيت مستقل و اصيل مييابد و از ارزشهاي حيات خويش آگاه است و بر طبق آنها عمل مي كند. در اين زندگي استعدادهاي مثبت انساني شكوفا ميشوند. …(محمد تقي جعفري، حيات معقول، ص 37، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 8 ، ص 188.)
*بنامت ای ارحم الراحمین*
هدف و فلسفه خلقت انسان در روایات نیز مورد بررسی قرار گرفته که در این مجال، مختصرا به مواردی اشاره می کنیم:
- در حدیثى از امام موسی بن جعفر (ع) آمده که از حضرتش سؤال کردند معنى این سخن پیامبر چیست که فرموده «اعملوا فکل میسر لما خلق له؛ تا می توانید عمل کنید که همه انسانها براى هدفى که آفریده شده اند آمادگى دارند.» امام فرمود:«ان الله عز و جل خلق الجن و الانس لیعبدوه، و لم یخلقهم لیعصوه و ذلک قوله عز و جل و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون فیسر کلا لما خلق له، فویل لمن استحب العمى على الهدى؛ خداوند بزرگ جن و انس را براى این آفریده که او را عبادت و اطاعت کنند، براى این نیافریده است که نافرمانیش نمایند، و این همان است که می فرماید و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون، و چون آنها را براى اطاعت آفریده راه را براى رسیدن به این هدف براى آنان آسان و هموار ساخته، پس واى به حال کسانى که چشم بر هم گذارند و نابینایى را بر هدایت ترجیح دهند.» (توحید صدوق/ بنقل المیزان، جلد 18، صفحه 423)
- در حدیث دیگرى از امام صادق (ع) می خوانیم که امام حسین (ع) در برابر اصحابش آمد و چنین فرمود: «ان الله عز و جل ما خلق العباد الا لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه؛ خداوند بزرگ بندگان را نیافریده مگر به خاطر این که او را بشناسند، هنگامى که او را بشناسند عبادتش می کنند، و هنگامى که بندگى او کنند از بندگى غیر او بى نیاز می شوند.» (علل الشرایع/صدوق/ طبق همان مدرک)
سؤالی که در حاشیه این بحث، مطرح می شود این است که اگر خداوند بندگان را براى عبودیت آفریده است پس چرا گروهى راه کفر را پیش می گیرند؟ آیا ممکن است اراده خداوند از هدفش تخلف پذیرد؟ کسانى که این ایراد را می کنند در حقیقت اراده تکوینى و تشریعى را با هم اشتباه کرده اند زیرا هدف عبادت اجبارى نبوده، بلکه عبادت و بندگى توأم با اراده و اختیار است، و در چنین زمینه اى هدف به صورت آماده کردن زمینه ها تجلى می کند، فى المثل هنگامى که گفته می شود من این مسجد را براى نماز خواندن مردم درست کرده ام، مفهومش این است آن را آماده براى این کار ساخته ام نه اینکه مردم را به اجبار به نماز وادارم. به این ترتیب خداوند این انسان را آماده براى اطاعت و بندگى ساخته و هر گونه وسیله را اعم از عقل و عواطف و قواى مختلف را از درون و پیامبران و کتب آسمانى و برنامه هاى تشریعى را از برون براى آنها فراهم نموده است. مسلم است این معنى در مؤمن و کافر یکسان است هر چند مؤمن از امکانات خود بهره بردارى نموده و کافر ننموده است.
- به همین دلیل در حدیثى از امام صادق (ع ) می خوانیم که وقتى از تفسیر این آیه (و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون) از آن حضرت سؤال کردند، فرمود: «خلقهم للعبادة؛ آنها را براى عبودیت آفریده است.» راوى می گوید: سؤال کردم: خاصة ام عامة؟؛ آیا گروه خاصى منظور است یا همه مردم؟» امام فرمود: عامة همه مردم. (بحارالانوار، جلد 5 ، صفحه 314 ، حدیث 7)
- و در حدیث دیگرى از همان امام (ع) نقل شده که وقتى از تفسیر این آیه سؤال کردند فرمود:«خلقهم لیأمرهم بالعبادة؛ آنها را آفرید تا دستور عبادت به آنها دهد.» (همان مدرک حدیث 5) اشاره به اینکه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلکه زمینه سازى براى آن بوده است، و این در حق عموم مردم صادق می باشد. البته اسلام در همه جا روى “کیفیت” عمل تکیه می کند نه روى کثرت و کمیت عمل.
- در حدیثى دیگر در همین زمینه از امام صادق (ع) چنین نقل شده: لیس یعنی «اکثر عملا و لکن اصوبکم عملا، و انما الاصابة خشیة الله، و النیة الصادقة، ثم قال الإبقاء على العمل حتى یخلص اشد من العمل، و العمل الخالص، الذى لا ترید ان یحمدک علیه احد الا الله عز و جل؛ خداوند کثرت عمل را نمی خواهد بلکه درستى عمل را می خواهد، و درستى عمل به آن است که با خدا ترسى و نیت پاک توأم باشد، سپس فرمود: نگهدارى عمل از آلودگى به ریا و نیات نادرست مشکلتر از خود عمل است و عمل خالص عملى است که نخواهى هیچکس جز خدا تو را به خاطر آن ستایش کند. (تفسیر برهان، جلد 2 ، صفحه 207).
<< 1 ... 50 51 52 ...53 ...54 55 56 ...57 ...58 59 60 ... 71 >>