صفحات: << 1 ... 3 4 5 ...6 ...7 8 9 ...10 ...11 12 13 ... 16 >>
15ام تیر 1399
ابن سینا:
علم منطق، علم تراز و (میزان) است.
منطق خادم علوم است زیرا ابزاری است در دست علوم دیگر و وسیله دستیابی به علوم دیگر است.
(فرهنگ فلسفی)
منطق، علم یا صناعتی است که در آن، طرق مختلف انتقال ذهن از معلوم به مجهول آموخته می شود و انتقالات صحیح از انتقالات غیر صحیح ممتاز(شناخته) می گردد. به عبارت دیگر، منطق علمی است که کیفیت کشف مجهولات را به وسیله معلومات بیان می کند و طرق صحیح استخراج مجهول از معلوم را باز می نماید و به تعبیر ساده تر، علمی است که طریق فکر صحیح (یعنی تعریف صحیح و استدلال صحیح ) را می آموزد .
(کلیات منطق صوری، صفحه 39)
ابو سلیمان سجستانی:
منطق معیار عقل است که به حکمت در نهاد انسان به ودیعه نهاده شده است تا هر کس پایه خویش بداند و مقام ارجمند خود را بشناسد و به سعادت و شرافت حقیقی خود نائل گردد.
بسوئه:
برای دریافتن ارزش واقعی و منطقی یک سخن، من آن را از تزئینات لفظی و اشکال ظاهری پیراسته می کنم و این شکل ظاهر را که مانند گوشت و پوست است برطرف می سازم تا بتوانم اسکلت واقعی آن را در نظر آورم؛ یعنی از استخوان بندی فکر و مفصل ها و بند ها و استحکام و استقامت و اعوجاج آن آگاه شوم. بدین ترتیب معلوم می شود که در این سخن، سهم منطق چه اندازه است و سهم بلاغت و آرایش های خطابی چه اندازه.
(کلیات منطق صوری، صفحه 354)
سقراط:
منطق تاج تمام علوم و در کاخ بلند دانش به منزله راس زاویه ای است که هیچ چیز برتر از آن نیست؛ بلکه بنای کاخ مزبور بدان به پایان رسیده و ختم شده است.
(رهبر خرد)
فارابی:
منطق در راس تمام علوم قرار دارد؛ زیرا احکام منطق در تمام علوم جاری است.
(فرهنگ فلسفی)
خواجه نصیرالدین طوسی:
علم منطق شناختن معنی هایی است که از آن معانی، رسیدن به انواع علوم مکتسب، ممکن باشد و آنکه از هر معنی به کدام علم می توان رسید و دانستن کیفیت تصرف در هر معنی بر وجه مودی به مطلوب و بر وجهی که مودی نباشد به مطلوب یا اگر مودی باشد نه چنان بود که باید و صناعت منطق آن بود که با شناختن معانی و دانستن کیفیت تصرف، ملکه شدن این دو فضیلت نیز مقارن باشد.
(اساس الا قتباس، صفحه 5)
علامه شیرازی:
تحصیل منطق بر همه دانش پژوهان بایسته و شایسته است؛ خصوصا بر شاهزادگان و بالاخص، آنهایی که دارای مقام ولایت عهدی هستند تا به وسیله منطق، صناعات پنجگانه(خمس) را بشناسند و در نتیجه بتوانند با هر صنفی از مردم، چنانکه شایسته آن صنف می باشد، سخن رانند؛ چنانکه خداوند فرموده است: پس با حکمت (برهان) و موعظه (خطابه) و مجادله (جدل) به سوی راه پروردگارت دعوت کن.
طالب علومی که در آن علوم، امکان خطا و اشتباه وجود دارد، اگر منطق نداند چون انسانی است که در شب تیره هیمه (هیزم) فراهم آورد یا چون نابینایی است که نمی تواند ببیند و اگر بر حسب اتفاق از وی امر صواب و درستی صادر شود از قبیل رمیه من غیر رام و نظیر مداوای پیر زنان خواهد بود.
(رهبر خرد)
غزالی ( با اینکه از مخالفان سر سخت فلسفه است و تحصیل آن را حرام می شمارد، تحصیل منطق را که موجب امتیاز حق از باطل می شود، لازم می داند و چنین می گوید):
این علم مقدمه تمام علوم است و به دانش کسی که به آن احاطه و اشراف نداشته باشد، به هیچ وجه نمی توان اعتماد کرد.
(کلیات منطق صوری، صفحه 51 به نقل از مقدمه المستصفی)
منطق معیار علم است.
کانت:
عیب یک استدلال با بردن آن در قالب دقیق منطقی به سهولت آشکار می شود.
منطق راهنمائی است که برای بهره برداری از تصورات و مبادی پیچ در پیچ ذهن، راهنمای آدمی است.
(کلیات منطق صوری، صفحه 355)
لایب نیتس:
قوانین منطق، جز اصول و قواعد عقل سلیم که تنظیم یافته و به رشته تحریر در آمده است، چیزی نیست.
(کلیات منطق صوری، صفحه 52)
من عقیده دارم که کشف و ابداع صورت قیاسات، زیباترین اثری است که ذهن آدمی عرضه داشته است. این فن (فن منطق)، فن مصون ماندن از خطاست، البته به شرط آن که بتوانند آن را به نحو احسن به کار ببرند.
(کلیات منطق صوری، صفحه 355)
هگل:
دانستن اقسام قیاس و ضروب آن، لااقل به اندازه دانستن این که طوطی دارای چهل قسم است، جدی و مهم است!
(کلیات منطق صوری، صفحه 354)
#فلسفه #منطق
تعریف منطق
فکر انسان پیوسته در معرض خطا و لغزش است و ممکن است در مسیر تفکر و استدلال و استنتاج که پایه فلسفه و همه علوم بر این اعمال ذهنی آدمی است، به اشتباه بیفتد.
پس انسان، برای کشف حقیقت و مصون ماندن از خطای درتفکر، نیازمند و محتاج به یک سلسله اصول و قواعد عام و فراگیر است که او را در همه جا راهنمایی کند و مانع از گمراهی وی در تفکر گردد.
مجموع این اصول و قواعد، منطق (logic) نام دارد .
منطق در لغت به معنی کلام و گفتار است.
اما در تعریف مصطلح فلاسفه و منطق دانان، منطق به معنی قانون صحیح فکر کردن است و راه و روش صحیح فکر کردن و درست اندیشیدن و نتیجه گیری کردن را می آموزد.
به همین دلیل است که این علم، منطق نامیده می شود؛ زیرا از واژه نطق مشتق شده که به معنی سخن گفتن، ادراک کلیات و نفس ناطقه انسانی اطلاق می شود.
به سخن دیگر، قواعد و قوانین منطقی به منزله یک مقیاس و معیار و ابزاری برای سنجش است که هر گاه بخواهیم درباره موضوعی؛ اعم از علمی، فلسفی و یا حتی امور روزمره زندگی، تفکر و استدلال کنیم، باید استدلال ها و استنتاج های خود را با این مقیاس و معیار بسنجیم و ارزیابی کنیم تا به طور غلط نتیجه گیری نکنیم.
منطق یک ابزار است.
منطق در شمار علوم آلی یا ابزاری است. علوم آلی و ابزاری، به آن دسته از دانش ها گفته می شود که در خدمت علم یا علوم دیگر بوده و اساسا برای همین مقصود به وجود آمده اند.
مثلا علم جبر یک علم ابزاری است؛ زیرا خود این علم به تنهایی فایده ای ندارد؛ بلکه هنگامی که در خدمت ریاضیات درآمده و شیوه ها و قالب های حل معادلات ریاضیاتی را بیان می کند، کار ساز می شود.
منطق نیز یک علم آلی و ابزاری است؛ زیرا عهده دار بیان راه های صحیحی است که فکر و اندیشه بر طبق آن، بر حقایق نامعلوم دست می یابد و اگر علم و فلسفه و تفکر انسانی نباشد، این علم نیز خود به خود منتفی می گردد.
این علم بیش از هر علم دیگری، در خدمت فلسفه است و اساسا اولین قواعد منطقی توسط فلاسفه کشف و تدوین شد.
بر این اساس، منطق را این گونه تعریف می کنند:
منطق، ابزاری است از نوع قاعده و قانون که مراعات کردن و به کار بردن آن، ذهن را از خطای در تفکر مصون نگه می دارد.
مصنف و مدون منطق
نخستین کسی که قواعد ذهن آدمی را به دست آورد و با ترتیبی خاص و منظم، مدون ساخت و بسیاری از قوانین آن را خصوصا در مبحث قیاس، با دقت اعجاب انگیز و ابتکار خویش استخراج کرد، ارسطو است.
باید به یک نکته مهم توجه داشت و آن این که درست نیست ارسطو را موسس و سازنده یا خالق منطق بخوانیم؛ زیرا منطق، قواعد ذهن انسانی است که همه انسان ها بر اساس این قواعد، فکر و استدلال می کنند و زندگی خود را بر پایه آن ها بنا نهاده اند.
به عبارت دیگر، منطق همانند قواعد و قوانین طبیعی است که در تمامی اشیا و جانداران، برقرار است و دانشمندان، می کوشند تا این قوانین را به دست آوردند. ا
ارسطو تنها کاری که کرد، این بود که این قواعد را با جهد و کوشش فکری بسیار، استخراج کرد و آن ها را منظم و مدون ساخت.
شاهد این امر، این که خود وی این دانش را تحلیل نامید؛ یعنی چیزی وجود داشته و سپس او به تجزیه و تحلیل آن پرداخته است.
عنوان منطق را اولین بار، شارحان آثار ارسطو به این فن اطلاق کردند و بعد از اسکندر افرودیسی، استعمال لفظ منطق برای این علم، عمومیت یافت.
متفکران مسلمان، برای منطق، ارزش و اعتبار بالایی قائل بودند و گاهی آن را منطق و گاهی میزان می نامیدند.
چنانکه در نظر فارابی، این علم در راس تمام علوم جای دارد؛ زیرا احکام و قوانین منطقی در تمام علوم و رشته ها جاری و برقرار است.
و در نظر غزالی، منطق، معیار است برای هر علمی و نزد برخی دیگر از فلاسفه، منطق، هنر اندیشیدن است.
#فلسفه #منطق
منطق، مجموعه قواعدی است که ذهن را از وقوع خطا در تفکر، مصون می دارد.
منطق، شاخه ای از فلسفه و به معنی ابزاری برای صحیح فکر کردن است. در رابطه با فلسفه، در این علم، خود تفکر و چیستی استدلال مورد بررسی قرار می گیرد.
قواعد و قوانین منطقی به منزله معیار و ملاک است که هرگاه بخواهیم درباره موضوعی تفکر و استدلال کنیم، باید استدلال خود را با این معیار ها ارزیابی کنیم تا به طور غلط نتیجه گیری نکنیم.
#فلسفه #منطق
مسائل فلسفه، اساسی ترین سوالاتی است که بشر می تواند بپرسد. ویژگی این سوالات، این است که همیشه وجود داشته و خواهند داشت و هیچ علمی نمی تواند به آنها پاسخ دهد. هر انسانی با این سؤالات بنیادین که به زندگی معنا می بخشند، روبروست. سؤالاتی مانند:
زیبایی چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ علم ما واقعی است یا اینکه همه چیز یک نمایش است؟ و سئوالاتی مانند آن.
هر علمی موجودات را از جنبه ای خاص بررسی می کند. مثلا هندسه هر چیز را از حیث اندازه و بعد و شیمی از جنبه خواص شیمیایی بررسی می کند. اما فلسفه در وجود موجودات، شناخت ما به آنها و چیستی حقیقی آنها سئوال می پرسد.
به طور کلی اگر نتوان پرسشی را به طور تجربی و با استفاده از حواس یا با انجام آزمایش، پاسخ گفت، آن پرسش، یک پرسش فلسفی است. به این ترتیب، می توان مسائل فلسفی را در پنج دسته اصلی قرار داد. این دسته ها شاخه های اصلی فلسفه محسوب می شوند و ما برای نمونه چند پرسش از مسائلی را که در هر کدام از این شاخه ها مطرح است، ذکر می کنیم.
1)فلسفه منطق
(سئوال از چیستی استدلال و استنتاج) :
معنای استدلال و نتیجه گیری از یک سری مقدمات چیست؟ فرق استدلال های معتبر با استدلال های نامعتبر چیست؟ اصولا چرا به استدلال نیاز داریم؟ فرق استدلالهای قیاسی و استقرایی چیست؟
2) معرفت شناسی
(سئوال از چیستی معرفت):
آیا اساسا شناخت چیزی ممکن است؟ اگر چیزی را می شناسیم از کجا بدانیم که آنرا می شناسیم و از کجا بدانیم که آنرا همانطور که واقعا هست می شناسیم؟ آیا یقین به چیزی ممکن است و یا اینکه همه شناختهای ما چیزی بیش از حدس و گمان نیست؟ چگونه می توان به شناخت صحیح رسید؟ آیا عقل همه چیز را می تواند درک کند و یا اینکه بعضی چیزها هستند که خارج از دسترس عقل می باشند؟
3)مابعدالطبیعه
(سئوال از چیستی هستی):
بودن یعنی چه؟ آیا عدم وجود دارد؟ آیاهستی منحصر به موجودات مادی است؟ آیا جهان نامتناهی است؟ جسم و ذهن و یا بدن و روح چه رابطه ای با هم دارند؟ وحدت و کثرت یعنی چه و در جهان چه نسبتی با هم دارند؟ (یعنی جهان تا کجا وحدت و این همانی دارد وتا کجا کثرت و اختلاف؟ آیا خدا وجود دارد؟
4)فلسفه هایی از اخلاق
(سئوال از چیستی اخلاق):
اخلاق چیست؟ ارزش به چه معناست؟ عمل نیک چه ملاکی دارد؟ آیا ارزشهای اخلاقی همیشگی اند و یا نسبی؟ آیا در انسان چیزی به نام وجدان اخلاقی وجود دارد؟ آیا عمل بد در هر اوضاع و شرایطی بد است؟
5)زیبایی شناسی
(سئوال از چیستی زیبایی):
ما به چه چیزی زیبا می گوییم و ملاکمان برای زیبا نامیدن یک چیز چیست؟ آیا زیبای امری عینی و واقعی است؛ یعنی واقعا چیزی به نام زیبایی در اشیا وموجودات وجود دارد یا اینکه امری ذهنی است و به هر شخص مربوط می گردد و ممکن است کسی چیزی را زیبا بداند و کسی دیگر زیبا نداند؟ آیا زیبایی انواع مختلفی دارد؟ قوه ای که در انسان زیبایی را درک می کند، چیست؟ کارکرد هنر چیست؟
این سئوالات، تنها نمونه هایی است از سئوالاتی که در مسائل و شاخه های عمده فلسفی مطرح می گردد. سئوالات فلسفی در هر یک از این شاخه ها بسیار است و هر فیلسوفی نیز جواب هایی متفاوت از دیگر فلاسفه به این سئوالات داده است.
#فلسفه #منطق
فلسفه و دین با هم تفاوت های زیادی دارند و این امر به خاطر آن است که ماهیت هر یک، متفاوت از دیگری است.
تفاوت فلسفه و دین در موضوع
موضوع دین، پرستش خدا و اعتقاد به یک سلسله امور غیر دنیایی و غیر مادی است.
در حالی که موضوع فلسفه عبارت است از مسائل اساسی که در زندگی و در جهان با آن ها روبروییم.
مانند مسائل مرتبط با وجود، زیبایی، شناخت بشری، اخلاق، مرگ و زندگی، روح و غیره … .
تفاوت فلسفه و دین در هدف
هدف دین، رستگاری انسان در دنیا و آخرت و رسیدن به سعادت همیشگی است، اما فلسفه تنها به دنبال آن است تا با استفاده از عقل و فکر، موضوعات و مسائل مهمی را که انسان با آن ها مواجه است را حل کند.
گرچه بسیاری از فلاسفه مانند افلاطون، تمامی تلاش های خود را معطوف به سعادت انسان و نشان دادن راه آن کرده اند، اما فلسفه به دنبال سعادت انسان نیست.
فلاسفه می خواهند آنچه را که در عالم تحقق دارد، به همان نحوی که تحقق دارد، بفهمند و به طور کلی، عالم را بشناسند.
تفاوت فلسفه و دین در روش
دین، بریک منبع فوق بشری تکیه دارد و بیان می کند که آنچه می گوید، درست است و همگان باید به آن ایمان آورند؛
در حالی که فلسفه چنین چیزی نمی گوید و احتمال خطا را در مطالب خود رد نمی کند. فلسفه قدم به قدم جلو می رود و هیچ گاه ادعای دانستن همه حقایق را ندارد.
فلسفه در پی آن نیست تا کسی را به ایمان آوردن و اعتقاد داشتن به یک سلسله اصول و مبانی ترغیب و تشویق کند(مانند دین)، بلکه می کوشد که فقط نتایجی را بپذیرد که اثبات پذیر و مستدل باشند.
بنابراین، شهود و مکاشفه به این معنا که شخص نوعی مکاشفه داشته و مطلبی را بفهمد یا دریابد، در فلسفه جایی ندارد.
برهمین اساس، یقین دینی با اطمینان فلسفی تفاوت دارد.
این تفاوت تا حدی از آن جا بر می خیزد که فلسفه مانند دین بر وحی، یعنی یک منبع فوق بشری متکی نیست، بلکه تنها بر پایه عقل انسان ایستاده است.
در دین، معرفت و شناخت، متکی بر وحی الهی است. حقایق اصلی و نهایی عالم با وحی دانسته می شود نه با فکر بشری.
در واقع، پذیرفتن این حقایق، نیازی به برهان و دلیل ندارد و اساسا، اعتقاد دینی اعتنایی به اثبات منطقی ندارد و دنبال آن نیست تا مطالب خود را مستدل عرضه کند؛ هرچند با این امر(دلیل و برهان)، مخالفتی هم ندارد.
از همه تفاوت ها مهم تر این که فلسفه مجموعه ای از حقایق و نتایج نیست(مثل دین)، بلکه بیشتر، راه و روش تفکر است.
#فلسفه #منطق #دین
مخیلات یکی انواع مواد قیاس است.
منظور از مخیلات، قضایائی است که قوه خیال شنونده را بر می انگیزد و چون امور خیالی فدرت بسیار زیادی بر انسان دارند، این قبیل قضایا سبب بر انگیختن احساسات و عواطف شنوندگان شده و باعث ترغیب یا تنفر آن ها می شود.
به سخن دیگر ، منظور از به کار بردن این قضایا، تحریک احساسات شنونده و به تبع آن، ایجاد رغبت یا نفرت در او و به کاری برانگیختن او یا از کاری باز داشتن وی می باشد و چون منظور هر سخنران، امتناع و ترغیب مخاطبان و شنوندگان است، هر جا که هدف، تاثیر قوی در شنوندگان باشد، از قضایای تخیلی استفاده می کند.
به همین دلیل، قضایای مخیل یا تخیلی هرگز یقین آور نیستند.
برای مثال، این قضیه که:
“کسانی که در راه دفاع از میهن خود کشته شوند، وجودشان وجودی از طلا است و پس از مرگ به سرزمین سرسبز و پر از زیبایی می روند"، قضیه ای مخیله است؛ یعنی منظور از آن، تحریک سپاهیان به نبرد با دشمنان است.
این قضایا، مواد صناعات شعر و نیز خطابه را تشکیل می دهند و منشاء تاثیر آن ها در نفس، این است که معنا را توسط لفظ به گونه ای خیالی و دلربا تصویر می کنند.
به این ترتیب، تمام تشبیهات بدیع و مبالغه ها و اغراق ها و نیز مجاز و استعاره و دیگر فنون ادبی همه از همین قبیل و قضایای مخیله هستند و هر چه این قضایای خیال انگیز با ظرافت بیشتری به کار روند، تاثیر آن در نفس زیادتر شده و اگر وزن و قافیه یا سجع و دیگر صناعت های ادبی (مانند آنچه در اشعار به می رود) نیز به آن ضمیمه شود، بر تاثیر آن خواهد افزود؛ و هر گاه این جملات با صدایی دلنشین و همراه با آهنگ و نوایی مناسب با وزن و تخیل سروده شود، قطعا اثر آن دو چندان خواهد شد.
در تاریخ، نمونه های زیادی از تاثیر جملات شاعرانه و ادبی که به زیبایی ارائه شده اند بر شنوندگان آن ها، بر جای مانده است.
برای مثال، شعری که رودکی برای امیر سامانی خواند تا او را برای رفتن به سوی بخارا تحریک کند و امیر سامانی با شنیدن آن بدون کفش سوار بر اسب شد و شتابان به سوی بخارا حرکت کرد، نمونه ای از تاثیر قضایای مخیله در نفس و احساسات شنونده است.
#فلسفه #منطق #مخیلات
مصادرات یکی از اقسام مواد قیاس محسوب می شود.
منظور از مصادرات، قضایایی است که در آغاز هر علم، از دانشجوی آن علم خواسته می شود تا آن ها را (بدون دلیل) پذیرفته و مسلم بشمارد و دانشجو، گرچه این قضایا برایش بدیهی و خود بخود واضح و روشن نیستند، آن ها را می پذیرد.
این قضایا از آن جهت مصادرات (یعنی ضبط شده، مصادره شده) خوانده می شود که از طرف تعلیم یا از طرف بحث، خواسته می شود که آن ها را بدون دلیل بپذیرد؛ در حالی که این قضایا خود بخود واضح و بدیهی نیستند.
بر این اساس، مصادرات همان اصول موضوعه؛ یعنی اصول اولی و اساسی هر علم هستند که تمام آن علم بر آن ها بنا شده است؛ با این تفاوت که:
در جایی به این اصول، اصول موضوعه گفته می شود که متعلم آن علم، آن ها را از روی تسامح و حسن ظن به درستی آن ها و بدون هیچ شک و تردیدی می پذیرد. (گر چه دلیلی هم برای آن ندارد.)
اما در جایی به این اصول، مصادرات اطلاق می گردد که متعلم علم، آن ها را می پذیرد؛ در حالی که برایش واضح و بدیهی نیستند و وی آن ها را با شک و تردید قبول می کند و به درستی آنها یقین ندارد.
(یعنی نام اصول موضوعه و مصادرات، بر اساس این که دانشجوی علم، چگونه اصول اساسی و بنیادین هر رشته و علم را بپذیرد، معین می گردد.)
بنابراین مصادرات را این گونه تعریف می کنند:
__مصادرات قضایائی است که متعلم، در آغاز تعلیم می پذیرد تا بعد از آن، در علمی دیگر یا در همان علم اثبات شود.
این پذیرش اگر بادیده شک و تردید باشد، مصادرات نامیده شده و اگر از روی پذیرش قلبی و یا طیب خاطر و بدون شک و تردید باشد، اصول موضوعه خوانده می شود.
این نوع قضایا (مصادرات یا اصول موضوعه) تنها در مبادی علوم به کار می رود.__
برای مثال، در آغاز علم هندسه گفته می شود:
“بین دو نقطه مفروض، فقط یک خط مستقیم می توان رسم کرد"؛
و یا این قضیه که:
“خط مستقیم کوتاهترین خط بین دو نقطه است”
این قضایا نمونه ای از قضایای مصادرات یا اصول موضوعه هندسه (با تفاوتی که ذکر شد) هستند.
بدین ترتیب، مصادرات قضایای بدیهی نیستند؛ بلکه اصولی هستند که وضع شده اند تا حقایقی که مبتنی بر آنهاست استنباط شود. عقل به ناچار این اصول را مسلم می گیرد؛ زیرا در استنباط و کشف مطالب دیگر، محتاج به آنهاست.
#فلسفه #منطق #مصادرات
تعریف مسلمات
مسلمات یا وضعیات یکی از اقسام مواد قیاس به شمار می رود.
منظور از مسلمات، قضایایی است که مخاطب و طرف بحث ما، آن ها را مسلم دانسته و قبول کرده است؛ خواه در واقعیت نیز صادق و مطابق با حقیقت باشند یا در واقع صادق نباشند.
از این رو، از این قضایا در استدلالهایی که برای ابطال رای مخاطب به کار می رود، استفاده می کنند. ( زیرا مخاطب، به هر حال آن ها را پذیرفته است.)
بر این اساس، اگر اعتقاد مخاطب نادرست باشد، از مسلمات( قضایایی که وی آن ها را پذیرفته؛ خواه درست و خواه نادرست) استفاده می شود تا نادرستی نظرش را اثبات کنند. اما اگر مخاطب بخواهد چیزی را فرا بگیرد، اما استعداد درک و فهم برهان و استدلال علمی را نداشته باشد، از مسلمات و قضایایی که آن را پذیرفته است، بهره می برند تا مطلب را برای او قابل درک سازند.
مورد استعمال مسلمات در صناعت جدل است. (نمونه استعمال مسلمات را می توان در مکالمات و محاورات سقراطی مشاهده کرد.)
به طور کلی مسلمات را به دو دسته تقسیم می کنند:
مسلمات به معنای عام
این نوع مسلمات از عمومیت و فراگیری برخوردار است و بر دو قسم می باشد:
1- گاهی مسلمات عام و فراگیر، نزد همگان مورد قبول می باشند که در این حال، همان قضایای مشهورات هستند.
مانند این قضیه که “عدل نیکو است.”
2- اما گاهی مسلمات عام و فراگیر، تنها نزد گروه خاصی مانند پیروان یک دین و آیین و یا در علم و رشته خاصی پذیرفته شده است.
مثلا این قضیه که “کشتن گاو ناپسند است” نزد هندیان از قضایای مسلم به شمار می رود!
و یا برای نمونه، قضیه “هر جرمی دارای جاذبه است” در نزد دانشمندان علم فیزیک از مسلمات محسوب می گردد.
این دسته از مسلمات، یعنی قضایایی که در دانش و رشته خاصی پذیرفته و مسلم شمرده شده و از مبادی اولیه آن است را، اصول موضوعه آن علم می نامند. این اصول موضوعه، مبادی و پایه های اصلی آن علم را تشکیل می دهند و تمام براهین آن رشته علمی بر همین قضایا مبتنی است.
بر این اساس، دانشجوی این علم، باید آن ها را به عنوان قضیه ای مسلم بپذیرد؛ هر چند گاهی در خود آن علم نمی توان برای این قضایای مسلم اولی و مبدا، برهانی آورد و برهان و دلیل آن ها را باید در جایی دیگر جستجو کرد.
در این رابطه گفته می شود که:
اگر پذیرش این اصول و مبادی اولیه هر علم، از سوی طالب آن علم، از روی تسامح و با حسن ظن وی به درستی آن باشد و وی، این اصول را بدون هیچ شک و تردیدی بپذیرد( گرچه دلیلی برای آن ها نداشته باشد)، این اصول را اصول موضوعه آن علم می خوانند.
اما اگر دانشجوی علم، این اصول را با دیده شک و تردید بنگرد و این اصول برایش واضح نباشند( چنانکه در جدل مشاهده می شود)، به آن ها مصادرات گفته می شود.
بنابراین از این جهت که دانشجوی هر علم، باید اصول اولیه آن علم را پذیرفته و مسلم بشمارد، میان مصادرات و اصول موضوعه فرقی نیست و این دو را جزو مسلمات محسوب می کنند.
مسلمات به معنای خاص
این نوع مسلمات ازعمومیت و فراگیری در نزد همگان برخوردار نیستند .
مورد استعمال این مسلمات، چنانچه ذکر شد، در هنگام جدل و مباحثه صورت می گیرد؛ یعنی این نوع از مسلمات، فقط برای طرف بحث، مسلم و قطعی است و ممکن است درست نبوده و کسی هم به آن اعتقاد نداشته باشد.
به عنوان نمونه فرض کنید:
در حال مباحثه با کسی هستیم و می خواهیم بطلان عقیده وی را برایش ثابت کنیم.
یک راه این است که برای او برهان و استدلال بیاوریم.
اما راه دیگر این است که در ابتدا، عقیده او را در باره موضوعی که به بحث مربوط است، بپرسیم. وقتی نظر او مشخص شد، این نظر و عقیده که به صورت یک قضیه در می آید، به قضیه ای مسلم تبدیل می شود. (زیرا او آن را به طور قطعی درست می داند؛ هرچند در واقع درست نباشد.)
در این حال، ما این قضیه مسلم را مبنای بحث خود قرار می دهیم تا بر اساس آن پیش رفته و نهایتا، تناقض موجود در افکارش را به وی نشان داده و بطلان عقیده اش را ثابت نماییم.
یک نکته!
باید توجه داشت که مسلمات در کتب منطقی، گاهی به معنی وسیع و گاهی به معنی محدود به کار رفته است.
مثلا ابن سینا آن را به معنی عامی که شامل یقینیات و مشهورات و وهمیات (یعنی قضایایی که انسان ها به هر حال به آن ها اعتقاد دارند)، به کار برده است.
#فلسفه #منطق #مسلمات
معنای مظنونات
مظنونات یکی از انواع مواد قیاس به شمار می رود و منظور از آن، قضایایی است که ذهن آن ها را به سبب گمان و حدس و ظن می پذیرد.
بنابراین انسان به قضایای ظنی اعتقاد قطعی و جازم ندارد، بلکه همواره امکان و احتمال مخالف آن هم به ذهن می آید؛ اما با این حال، ذهن آن را بر نقیض و مخالفش رجحان می نهد.
برای مثال این قضایا نمونه ای از مظنونات هستند:
“او حرف نمی زند، بنابراین غمگین است”
“او با دشمنان رابطه دارد، پس دشمن است”
“فلان کس روزها در خانه است، بنابراین بیکار است”
معنای ظن
واژه مظنونات از “ظن” گرفته شده است. ظن داشتن نسبت به چیزی یعنی اعتقاد غیر یقینی داشتن نسبت به آن.
مفهوم لغوی ظن که از بررسی مواد کاربرد آن به دست می آید، عبارت است از:
اعتقاد به یک امر بر اساس حدس و گمان یا تخمین؛ بی آنکه آن امر مورد اعتقاد، مشاهده و یا دلیل و برهانی برای آن اقامه شده باشد.
حال این اعتقاد بر دو نوع می باشد:
1- یا اعتقاد در ذهن شخص قطعی است، اما شخص دلیلی برای اعتقاد خود ندارد؛ مانند اعتقادی که از تقلید از دیگران سر چشمه گرفته است؛
2- و یا این که در نظر شخص، غیر قطعی است؛ یعنی شخص این قضیه را بر مخالف و نقیضش ترجیح می دهد و در عین حال، احتمال طرف دیگر را نیز رد نمی کند.
مقصود از ظن در اصطلاح منطق دانان، همین نوع دوم است؛ یعنی اعتقاد راجح (نه قطعی) به یک امر، اما همراه با احتمال نقیض آن. ( یعنی با این که احتمال نقیض آن داده می شود، ذهن انسان به آن بیشتر متمایل است.)
فرق ظن با یقین
اساسا فرق ظن و یقین (یا همان علم) در همین قطعی بودن اعتقاد است؛ (یعنی شدت و ضعف اعتقاد).
ظن داشتن نسبت چیزی یعنی اعتقاد غیر یقینی داشتن به آن.
ابن سینا می گوید:
ظن عبارت است از اعتقاد به این که چیزی حالتی دارد؛ ولی ممکن است به این حالت نباشد. اما علم یا یقین عبارت است از اعتقاد به این که شی چنین حالتی دارد و ممکن نیست که به این حالت نباشد.
بعضی در تعریف ظن این نکته را نیز اضافه می کنند که:
ظن از نظر شدت و ضعف اعتقاد و اطمینان ذهنی، بالاتر از شک قرار می گیرد؛ و اگر بخواهیم آن را با اعداد و ارقام نشان دهیم، ظن از 50 درصد تا قبل از 100 درصد را در بر می گیرد. (صد درصد، اعتقاد قطعی و یقینی به یک امر است.)
در حالی که شک در مرز 50 درصد قرار دارد.
مورد استعمال مظنونات در خطابه است.
#فلسفه #منطق #مظنونات
مشبهات یکی از اقسام مواد قیاس است.
منظور از مشبهات، قضایایی است که از جهتی درست و از جهتی نادرست است و هنگامی که این قضایا را بر وجه باطل آن؛ یعنی با قصد جنبه نادست آن استعمال کنند، آن را مشبهات می خوانند.
به سخن دیگر، قضایای مشبهه، قضایایی هستند که در ظاهر و بادی امر، شبیه یقینیات یا مشهورات یا مقبولات یا مسلمات بوده و در اثر همین مشابهت ظاهری پذیرفته شده اند؛ در حالی که تنها از یک جنبه شبیه آن ها و درست می باشند و از جنبه دیگر، نادرست هستند. به سبب همین مشابهت ظاهری آن ها با امور یقینی، مخاطب را به اشتباه می اندازند و به اصطلاح، امر را بر وی مشتبه می سازند.
لفظ مشبهه با کلمه شبهه هم خانواده بوده و به معنی شباهت و شبیه بودن است و چون در این نوع قضیه، مخاطب به سبب مشابهت امر نادست با امر درست، به اشتباه می افتد، آن را مشبهه نامیده اند.
مثلا قضیه “خدا نور است” قضیه ای درست است که در قرآن بدان تصریح شده است. اما اگر مراد کسی از نور، نور محسوس باشد، (یعنی جنبه باطل و نادرست قضیه)، در این صورت، او قضیه ای مشبهه را به کار برده است
و یا مثلا این قضیه که “هر عینی می بیند.” (عین در زبان عربی معانی مختلفی دارد؛ مانند چشم، آب، چشمه و…) و مراد گوینده از عین در این جا، چشمه آب باشد؛ که نادرستی آن معلوم و قضیه ای مشبهه است.
اساسا مشابهتی که در قضایای مشبهه با یقینات یا مشهورات وجود دارد، گاهی لفظی است؛ مانند آنجا که لفظ، مشترک یا مجاز است و همین امر، موجب اشتباه می شود. (مانند مثال های ذکر شده)
و گاهی این مشابهت، مشابهتی معنوی است؛ مثلا چیزی که علت نیست، بجای علت به کار رود.
مشبهات مانند وهمیات، ماده قیاس سفسطه و مغالطه است.
#فلسفه #منطق#مشبهات