حرکت جوهری صدرایی 3
در این دیدگاه، جهان تشکیل شده است از جوهر و اعراض آن. جوهر، موضوع ثابتی است که همواره ثابت باقی می ماند و این اعراض او هستند که تغییر می کنند. در این تفکر اصل بر اینست که اگر جوهر حرکت می کرد، چگونه ما همواره همان ادراکی را از جهان و موجودات آن داریم که قبلاً داشتیم؟ از سخن ابن سینا به روشنی برمی آید که پیش از او کسانی به حرکت جوهری قائل بوده اند، اما البته نامی از آنها نمی برد و پیداست که پس از او نیز، به قوّت و قدرت استدلالهای او، دیگر کسی پیرامون موضوع حرکت جوهری نگردید تا زمانی که ملاصدرا آن را گرفت و در اندیشه ی خود پروراند. ابن سینا می گوید:
اما اینکه بعضی قائل به حرکت جوهری شده اند از آن است که دیده اند تخمه تدریجاً به صورت حیوانیت متکون می شود و تخم گیاه تدریجاً گیاه می شود و به این واسطه توهّم کرده اند که در اینجا حرکتی است. ولیکن باید دانست که تخمه پیش از آنکه حیوان شود تکوّنات دیگر عارض او می گردد که میان آنها استحاله های کیفی و کمّی هست و در حالی که هنوز تخمه است همواره به تدریج استحاله می یابد تا موقعی که صورت تخمه از او خلع شود و عَلَقه گردد. و همچنین است حالش در وقتی که به صورت علقه است تا موقعی که به صورت مضغه درآید. سپس استخوان و عصب و عروق و چیزهای دیگر شود که ما درک نمی کنیم تا وقتی که صورت حیاتی را بپذیرد و همچنین همواره تغییر می کند و استحاله می شود تا در انسانیت قوّت بگیرد و بالاخره موقعی برسد که صورت انسانیت از او جدا شود و بمیرد. و ظاهر این احوال چنانست که به نظر می آید این جمله یک حرکت است از صورت جوهری به صورت جوهری دیگر و گمان می رود که در جوهر حرکت هست و حال آنکه چنین نیست بلکه حرکتها و سکونهای متعدد در کار است.
بهمنیار نیز در این باره می گوید که« جوهر قبول زیادت و نقصان نمی کند و هر حرکتی در امریست که قبول زیادت و نقصان کند و چیزی از حرکات در جوهر نیست و کان و فساد جوهر با حرکت نیست بلکه امریست که دفعتاً واقع می شود و امری که دفعی باشد بین قوه صرف و فعل صرف آن کمال متوسطی نیست» .توضیح این مطلب هم آن است که در تعریف حرکت گفته شد تغییر تدریجی از قوه به سوی فعل. این حرکت را حرکت تدریجی می خوانند و به حرکتی که در آن شیئی به طور کامل به چیزی دیگر تبدیل گردد، حرکت دفعی می گویند. در حرکت تدریجی، به طور مرتب و به استمرار، قوّه و فعل وجود دارد( به همین جهت هم ابن سینا حرکت را کمال اول نامید) ، زیرا هر فعلیتی خود قوّه ای برای مرحله ی بعدی است. مقصود از کمال متوسط همین است. اما در حرکت دفعی، چیزی از میان می رود و یا چیزی به وجود می آید. به همین جهت آن را کان و فساد می خوانند.