حرکت جوهری 5
پیش از آنکه دلایل حرکت جوهری را بیاوریم، یکبار دیگر مفهوم و معنی حرکت و ربط آن را به اموری که در حرکت ملحوظ هستند، به عنوان مقدمه ی بحث از زبان خود ملاصدرا می آوریم. هر حرکتی به چیزی نیاز دارد که آن را از قوّه به فعل درآورد و آن چیز محرک یا فاعل حرکت و این خروج( از قوّه به فعل) حرکت است. حرکت چیزیست که وجودش، خروج شیء از قوّه به فعل است به صورت تدریجی و نه دفعی. پس قابل حرکت( همانکه پیش از این آن را موضوع نامیدیم) از حیث قوه بودنش امری بالقوه است. یعنی آنکه هر جسمی مرکب از هیولی و صورت و در این صورت امری بالفعل است. اما چون قابل حرکت می گردد، امری بالقوه است. این است معنی عبارت« از حیث قوّه بودنش امری بالقوه است» . به سخن دیگر، هر جسمی از حیث جسم بودن، بالفعل و از حیث قابل بودن برای حرکت، بالقوه است. اما فاعل حرکت یا محرّک؛ از آنجا که وجود حرکت به طریق تجدّد و انقضاء است، لازم می آید که فاعل آن نیز امر ثابتی نباشد؛ به اصطلاح اهل حکمت و خود ملاصدرا، امری غیر قارّالذّات باشد. قار، اسم فاعل است از مصدر قرار؛ قارّالذّات یعنی ذات و طبیعتش ثابت باشد، قرار داشته باشد؛ غیر قارّالذّات یعنی ذاتش بی قرار باشد. اکنون باید گفت که فاعل حرکت نمی تواند عقل محض( یعنی صادر اول از ذات حق تعالی) باشد، چون عقل بی تغییر است؛ و نمی تواند نفس( صادر دوم که از عقل صدور می یابد) باشد، زیرا ذات او نیز عقل است؛ پس از حیث آنکه در جسم قرار می گیرد، طبیعت خواهد بود، زیرا برای اعراض تابع و جسم از حیث جسم بودنش، قابل است. پس آن جوهر صوری که طبیعت نامیده می شود، چون مبداء حرکت است، امری سیال است و اگر امر سیّال و متجدّد الذاتی نبود، صدور حرکت از آن محال می گردید، چرا که صدور متغیّر از ثابت محال است( یعنی باید بین علت و معلول سنخیتی باشد) . پس طبیعت به ذات خود امری سیّال است و جایگاه وجودی آن بین ماده، که شأن آن قوه و زوال است، و فاعل محض( خداوند) که شأن او افاضه محض و دائمی است، قرار دارد؛ پیوسته و دائماً از فاعل محض برانگیخته می شود و در قابل طرح می افکند.بنابراین طبیعت خود قابل اشتداد و تضعف است. از جمله نتایج مهم و جالب توجه این نظریه، وجود حدّ جامع و حد مشترک در میان موجودات در بین این مراتب شدّت و ضعف است. یعنی در اجسام، که بر طبق نظریه ی حرکت جوهری، موضوع حرکت واقع می شوند، مراتب و درجاتی وجود دارند که در حین حرکت، به صورت حدّ جامع و یا حدّ مشترک قابل ملاحظه هستند( زیرا باز تکرار می کنیم که حرکت یعنی از قوّه به فعل درآمدن شیء به طور مستمر و مداوم) . مثلاً چون آب به صورت هوا درآید، از یک سو به آخرین درجه لطافت آبی، و از سویی به نخستین درجه فشردگی هوایی می رسد. همین مراتب در میان موجودات مرکّب( در فلسفه ملاصدرا، آب و هوا و خاک و آتش، عناصر بسیط به شمار می آیند) نیز قابل ملاحظه است؛ مانند مرجان که حدّ واسط بین جماد و نبات است؛ وقواق که حد واسط بین نبات و حیوان است؛ و میمون که حدّ واسط بین حیوان و انسان است . صرف نظر از درستی یا نادرستی محتوای نظرات ملاصدرا، نگاه او به مسائل علمی و ظرفیت و گنجایش علمی فلسفه ی او در پیوند با علم پیشرفته ی امروز اهمیت دارد. زیرا نظریه ی حرکت جوهری نه تنها پیامدهای فلسفی مهم، بلکه ظرفیت انطباق با علم امروزی را، بسیار بیشتر از نظریه ی سنتی حرکت دارد. به هر روی، طبیعت با آن ویژگی که برشمردیم، فاعل همه ی حرکتهای جسم است. توضیح این نکته را از آن رو ضروری دانستیم که بین گونه های حرکت اشتباه پیش نیاید. زیرا فاعل حرکت قسری( حرکتی که مطابق طبع جسم و متوجه به مکان طبیعی جسم نباشد؛ مثلاً آب، طبعش آن است که به پایین می رود و آتش رو به بالا می رود و این جهات مکان طبیعی آنها نامیده می شوند) طبیعت مجبور است؛ مثلاً سنگی را که ما به بالا پرتاب می کنیم، برخلاف جهت طبیعی آن حرکت می دهیم، زیرا مکان طبیعی خاک( سنگ) پائین است. و یا فاعل حرکت ارادی، طبیعت مطیع نفس است. طبیعت، امری متجدّد و سیال است و مقوّم اجسام طبیعی و اعراضی است که در وجود تابع آنها هستند؛ یعنی هم اجسام به معنی جوهرها و هم عرضها که وجودشان تابع وجود جوهر است، قوامشان به طبیعت است که خود امری سیال و متجدّد است. تمام معنی این سخن آن است که این عالم طبیعت در ذات خود متحرک و سیال است و این معنی و مقصود حرکت جوهری است. اکنون باید به این مطلب اشاره کنیم که بر پایه ی حرکت جوهری و سیالیت طبیعت، موضوع علم طبیعی، نفس حرکت یا متحرک خواهد بود، از آن حیث که متحرک است، نه از آن حیث که در عقل ثابت است یا با امر ثابت عقلی ارتباط دارد. توضیح این مطلب آن است که چنانکه پیشتر در هنگام اقتباس ملاصدرا از نظریه ی وحدت وجود ابن عربی گفته شد، این جهان هستی، به نحو علمی در علم خداوند وجود دارد (حضرت واحدیّت که مرتبه ی اسماء و صفات است) و به نحو عینی در عالم مشهود وجود دارد. ملاصدرا که این نظریه را پذیرفته و با جهان شناسی مشّائی (آمیخته از اندیشه ی ارسطو و افلوطین) پذیرفته شده در عالم اسلامی، مبتنی بر سلسله عقول و نفوس و افلاک و سرانجام عالم ماده که جهان محسوس ماست، انطباق داده است، عالم محسوس را موضوع علم طبیعت می داند؛ و عالم محسوس یعنی نفس حرکت یا متحرک از حیث متحرّک بودنش( یعنی از حیث وجود یافتن در عالم محسوس که عالم حرکت است) و نه از آن حیث که در علم خداوند، یعنی در عقل که نخستین صادر از ذات خداوند است، وجود دارد؛ چرا؟ زیرا عالم عقل، عالم بی حرکتی است نه عالم تحرک؛ زیرا عقل بلافاصله و بلاواسطه از حضرت حق صادر گردیده است و شأن او شأن بی حرکتی، یعنی بی نیازی است؛ زیرا حرکت به فعل رسیدن قوّه است و عقل، فعل محض است؛ نقصی در او نیست تا برای رفع آن، نیاز به حرکت داشته باشد. از این رو، موضوع علم طبیعی، اجسام عالم محسوس است. هرگاه بخواهیم موجودات این جهان را نسبت به وجود ثابت آنان در عالم عقل یا علم خداوند ملاحظه کنیم، آنگاه باید آنان را نه در رابطه با حرکت، بلکه در رابطه با وجود بررسی کنیم که دیگر موضوع علم طبیعت نخواهد بود بلکه به علم دیگری، یعنی فلسفه و حکمت یا به گفته ی خود ملاصدرا علم ربوبی مربوط خواهد شد. ملاصدرا خود در این مورد می گوید: