«تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول 4تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول 6»
2ام دی 1397

تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول 5

931 کلمات   موضوعات: آموزشی, فلسفه

برخى از این فرقها را از نظر مى‏گذرانیم:

1- ماده خارجى تنها یک صورت را مى‏پذیرد و چون بخواهد صورتى دیگر را قبول کند، صورت نخستین را باید رها سازد، که در اصطلاح فلسفه آن را «کان و فساد» مى‏نامند. بر خلاف نفس که هر صورتى را با حفظ صورت قبل مى‏پذیرد.

2- صورت معقول و نفس هر دو از امور غیر ذى وضع هستند، بر خلاف هیولا و صورت خارجى.

3- صورت طبیعى خارجى، بالذات معقول نیست و نیز ماده خارجى، بالذات عاقل نیست، اما نفس ناطقه ماده‏اى است که بالذات عاقل است و صورت مدرکه، چه معقوله و چه غیر معقوله، چون با نفس اتحاد وجودى یافت، به اوصاف نفس متصف است. مثلا صورت معقوله بالذات معقول است، چنانکه بر اثر اتحاد بالذات عقل و عاقل است.

4- ماده و صورت طبیعى خارجى در واقع دو موجود متمایز الذات از یکدیگرند، هر چند ترکیب ماده و صورت، ترکیب اتحادى بین لامتحصل و متحصل است که دو موجود متمایز از یکدیگر در وجود نیستند مگر به حسب عقل و اعتبار، و هیولى به پذیرفتن صورت، عین صورت نمى‏گردد. این سخن بنابر قول کسانى که قایل به حرکت جوهرى نیستند ظاهر است، اما بنابر قول به حرکت جوهرى، نفس ناطقه عین معقولش مى‏گردد که وجود ناقص به وجود کامل منقلب و متبدل مى‏گردد.

5- ترکیب ماده و صورت خارجى طبیعى اگر چه به ترکیب انضمامى نیست، بلکه به ترکیب اتحادى است، اما اتحاد نفس با صورت معقوله و مدرکه‏اش شدیدتر و تمامتر از آن اتحاد است، چه این ماده و صورت، اشرف و الطف واشد از آن ماده و صورت طبیعى است. حاصل آنکه:

«ان الصورة العقلیة لیست نسبتها الى العقل بالقوة نسبة الصورة الطبیعة الى الهیولى الطبیعة; بل هى اذا حلت فى العقل بالقوة اتحد ذاتا هما شیئا واحدا، ولم یکن قابل و مقبول متمیزى الذات، فیکون حینئذ العقل بالفعل بالحقیقة هو الصورة المجردة المعقولة.» (17)

ادله شیخ الرئیس بر ابطال قول به اتحاد عاقل و معقول

از جمله مواردى که شیخ الرئیس به تفصیل درباره قول به اتحاد عاقل و معقول سخن گفته و ادله‏اى بر ابطال آن اقامه کرده است، کتاب اشارات و تنبیهات است. او در نمط سوم اشارات طى چند فصل به نقد و بررسى این نظریه مى‏پردازد و مى‏گوید:

«جمعى از بزرگان گمان کردند که جوهر عاقل وقتى که صورت عقلى را در یابد، با صورت یکى مى‏شود. فرض مى‏کنیم که جوهر عاقل «الف‏» را تعقل کرد و بنابر سخن آنان، عاقل باعین صورت معقول از «الف‏» یکى شد. پس در این وقت آیا جوهر عاقل، وجود پیش از تعقل خود را دارد، یا آنکه هستى قبل از تعقلش باطل مى‏شود؟ اگر هستى او باقى باشد همان طورى که پیش از تعقل بود، پس حال او یکسان است، چه «الف‏» را تعقل کند چه تعقل نکند. اگر هستى پیش از تعقل باطل مى‏شود [از دو حال بیرون نیست]، آیا حالى از احوال جوهر عاقل باطل مى‏شود یا آنکه به تمام ذات معدوم مى‏گردد؟ و اگر حالش تغییر مى‏کند و ذاتش باقى مى‏ماند این مانند سایر دگرگونیهاست، [چنانکه سیاهى به سفیدى تغییر یابد]، و آن طورى که مى‏گویند اتحادى نیست. اگر ذاتش باطل و تباه گردد، پس موجودى تباه شد، و موجودى دیگرى حادث گردید، باز چیزى با چیزى دیگر یکى نشده است، علاوه بر این وقتى در این فرض تامل کنى خواهى دانست که چنین حالى هیولاى مشترک مى‏خواهد، و پدیدار گشتن مرکب است نه بسیط [در حالى که گفتگوى ما درباره بسایط است.]» (18)

شیخ الرئیس در تعقیب این سخن در فصل جداگانه‏اى چنین مى‏گوید:

«و نیز هنگامى که «الف‏» را تعقل کرد، و سپس «ب‏» را دریافت آیا همان حالى را خواهد داشت که «الف‏» را دریافت، به قسمى که تعقل «ب‏» و عدم آن برابر باشد؟ یا آنکه عاقل چیز دیگرى مى‏شود؟ و لازمه آن همان اشکال پیشین است.» (19)

ابن سینا در ادامه بحث چنین مى گوید:

«پیشواى قایلین به اتحاد عاقل و معقول شخصى بود به نام «فور فوریوس‏». او کتابى درباره عقل و معقولات نوشته که فلاسفه مشاء از آن ستایش مى‏کردند، در حالى که آن کتاب سرا پا یاوه و بى ارزش است. آنان خود مى‏دانند که آن را درک نمى‏کنند، و خود فورفوریوس نیز از آن چیزى نمى‏دانست. مردى از معاصرانش به نقض ورد آن کتاب پرداخته. اما او نیز به رد و نقض این شخص مخالف پرداخته است، ولى مطالب آن در این نقض، از حرفهاى قبلى او نیز بى ارزشتر است.» (20)

در پى این سخن، شیخ الرئیس دلیل عامى برنفى اتحاد میان دو چیز به طور مطلق ذکر مى‏کند و مى‏گوید:

«بدان، سخن کسى که مى‏گوید: چیزى چیز دیگر مى‏شود، نه به عنوان استحاله از حالى به حال دیگر، و نه به عنوان ترکیب با چیز دیگر، به طورى که از آن چیزى سومى پدید آید، بلکه به این معنا که چیزى بود و پس از آن چیزى دیگر شد، این یک گفتار شعرى و نامعقول است، زیرا اگر هر یک از آن دو چیز موجود باشند پس آنها دو چیز متمایز و جداگانه‏اى خواهند بود (نه یک چیز). و اگر یکى وجود نداشته باشد، هرگاه معدوم را آن چیز پیشین فرض کنیم، خواه چیز دیگرى پدید آمده باشد یا به وجود نیامده باشد، پس باطل خواهد بود که آن مفروض دوم شود و معدوم موجود گردد. و اگر هر دو معدوم شده باشند، پس یکى با دیگرى متحد نشده است، بلکه تنها جایز است که گفته شود آب هوا شد، به این معنا، آن موضوع که داراى صورت آب بوده، با از دست دادن آن صورت، به صورت هوا در آمد، و آنچه همانند این است.» (21)

چنانکه ملاحظه مى‏شود ابن سینا در طى این فصلها سه برهان اقامه مى‏کند که دو برهان آن به ابطال اتحاد عاقل و معقول اختصاص دارد و برهان سوم عام است، و هرگونه اتحادى را مردود مى‏شمارد.

توسط ن.ع   , در 02:10:00 ب.ظ


فرم در حال بارگذاری ...