تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول 5
برخى از این فرقها را از نظر مىگذرانیم:
1- ماده خارجى تنها یک صورت را مىپذیرد و چون بخواهد صورتى دیگر را قبول کند، صورت نخستین را باید رها سازد، که در اصطلاح فلسفه آن را «کان و فساد» مىنامند. بر خلاف نفس که هر صورتى را با حفظ صورت قبل مىپذیرد.
2- صورت معقول و نفس هر دو از امور غیر ذى وضع هستند، بر خلاف هیولا و صورت خارجى.
3- صورت طبیعى خارجى، بالذات معقول نیست و نیز ماده خارجى، بالذات عاقل نیست، اما نفس ناطقه مادهاى است که بالذات عاقل است و صورت مدرکه، چه معقوله و چه غیر معقوله، چون با نفس اتحاد وجودى یافت، به اوصاف نفس متصف است. مثلا صورت معقوله بالذات معقول است، چنانکه بر اثر اتحاد بالذات عقل و عاقل است.
4- ماده و صورت طبیعى خارجى در واقع دو موجود متمایز الذات از یکدیگرند، هر چند ترکیب ماده و صورت، ترکیب اتحادى بین لامتحصل و متحصل است که دو موجود متمایز از یکدیگر در وجود نیستند مگر به حسب عقل و اعتبار، و هیولى به پذیرفتن صورت، عین صورت نمىگردد. این سخن بنابر قول کسانى که قایل به حرکت جوهرى نیستند ظاهر است، اما بنابر قول به حرکت جوهرى، نفس ناطقه عین معقولش مىگردد که وجود ناقص به وجود کامل منقلب و متبدل مىگردد.
5- ترکیب ماده و صورت خارجى طبیعى اگر چه به ترکیب انضمامى نیست، بلکه به ترکیب اتحادى است، اما اتحاد نفس با صورت معقوله و مدرکهاش شدیدتر و تمامتر از آن اتحاد است، چه این ماده و صورت، اشرف و الطف واشد از آن ماده و صورت طبیعى است. حاصل آنکه:
«ان الصورة العقلیة لیست نسبتها الى العقل بالقوة نسبة الصورة الطبیعة الى الهیولى الطبیعة; بل هى اذا حلت فى العقل بالقوة اتحد ذاتا هما شیئا واحدا، ولم یکن قابل و مقبول متمیزى الذات، فیکون حینئذ العقل بالفعل بالحقیقة هو الصورة المجردة المعقولة.» (17)
ادله شیخ الرئیس بر ابطال قول به اتحاد عاقل و معقول
از جمله مواردى که شیخ الرئیس به تفصیل درباره قول به اتحاد عاقل و معقول سخن گفته و ادلهاى بر ابطال آن اقامه کرده است، کتاب اشارات و تنبیهات است. او در نمط سوم اشارات طى چند فصل به نقد و بررسى این نظریه مىپردازد و مىگوید:
«جمعى از بزرگان گمان کردند که جوهر عاقل وقتى که صورت عقلى را در یابد، با صورت یکى مىشود. فرض مىکنیم که جوهر عاقل «الف» را تعقل کرد و بنابر سخن آنان، عاقل باعین صورت معقول از «الف» یکى شد. پس در این وقت آیا جوهر عاقل، وجود پیش از تعقل خود را دارد، یا آنکه هستى قبل از تعقلش باطل مىشود؟ اگر هستى او باقى باشد همان طورى که پیش از تعقل بود، پس حال او یکسان است، چه «الف» را تعقل کند چه تعقل نکند. اگر هستى پیش از تعقل باطل مىشود [از دو حال بیرون نیست]، آیا حالى از احوال جوهر عاقل باطل مىشود یا آنکه به تمام ذات معدوم مىگردد؟ و اگر حالش تغییر مىکند و ذاتش باقى مىماند این مانند سایر دگرگونیهاست، [چنانکه سیاهى به سفیدى تغییر یابد]، و آن طورى که مىگویند اتحادى نیست. اگر ذاتش باطل و تباه گردد، پس موجودى تباه شد، و موجودى دیگرى حادث گردید، باز چیزى با چیزى دیگر یکى نشده است، علاوه بر این وقتى در این فرض تامل کنى خواهى دانست که چنین حالى هیولاى مشترک مىخواهد، و پدیدار گشتن مرکب است نه بسیط [در حالى که گفتگوى ما درباره بسایط است.]» (18)
شیخ الرئیس در تعقیب این سخن در فصل جداگانهاى چنین مىگوید:
«و نیز هنگامى که «الف» را تعقل کرد، و سپس «ب» را دریافت آیا همان حالى را خواهد داشت که «الف» را دریافت، به قسمى که تعقل «ب» و عدم آن برابر باشد؟ یا آنکه عاقل چیز دیگرى مىشود؟ و لازمه آن همان اشکال پیشین است.» (19)
ابن سینا در ادامه بحث چنین مى گوید:
«پیشواى قایلین به اتحاد عاقل و معقول شخصى بود به نام «فور فوریوس». او کتابى درباره عقل و معقولات نوشته که فلاسفه مشاء از آن ستایش مىکردند، در حالى که آن کتاب سرا پا یاوه و بى ارزش است. آنان خود مىدانند که آن را درک نمىکنند، و خود فورفوریوس نیز از آن چیزى نمىدانست. مردى از معاصرانش به نقض ورد آن کتاب پرداخته. اما او نیز به رد و نقض این شخص مخالف پرداخته است، ولى مطالب آن در این نقض، از حرفهاى قبلى او نیز بى ارزشتر است.» (20)
در پى این سخن، شیخ الرئیس دلیل عامى برنفى اتحاد میان دو چیز به طور مطلق ذکر مىکند و مىگوید:
«بدان، سخن کسى که مىگوید: چیزى چیز دیگر مىشود، نه به عنوان استحاله از حالى به حال دیگر، و نه به عنوان ترکیب با چیز دیگر، به طورى که از آن چیزى سومى پدید آید، بلکه به این معنا که چیزى بود و پس از آن چیزى دیگر شد، این یک گفتار شعرى و نامعقول است، زیرا اگر هر یک از آن دو چیز موجود باشند پس آنها دو چیز متمایز و جداگانهاى خواهند بود (نه یک چیز). و اگر یکى وجود نداشته باشد، هرگاه معدوم را آن چیز پیشین فرض کنیم، خواه چیز دیگرى پدید آمده باشد یا به وجود نیامده باشد، پس باطل خواهد بود که آن مفروض دوم شود و معدوم موجود گردد. و اگر هر دو معدوم شده باشند، پس یکى با دیگرى متحد نشده است، بلکه تنها جایز است که گفته شود آب هوا شد، به این معنا، آن موضوع که داراى صورت آب بوده، با از دست دادن آن صورت، به صورت هوا در آمد، و آنچه همانند این است.» (21)
چنانکه ملاحظه مىشود ابن سینا در طى این فصلها سه برهان اقامه مىکند که دو برهان آن به ابطال اتحاد عاقل و معقول اختصاص دارد و برهان سوم عام است، و هرگونه اتحادى را مردود مىشمارد.