تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول 4
انحاى اتحاد در وجود
اتحاد دو یا چند وجود عینى، به معناى نوعى وابستگى یا همبستگى میان آنهاست، و به چند صورت تصور مىشود:
1- اتحاد عرض با جوهر، بدین لحاظ که عرض وابسته به جوهر است، و نمىتواند از موضوع خودش استقلال یابد. (13)
2- اتحاد صورت با ماده، که نمىتواند از محل خودش جدا گردد و مستقلا به وجود خودش ادامه دهد.
3- اتحاد چند ماده در سایه صورت واحدى که به آنها تعلق مىگیرد، مانند اتحاد عناصر تشکیل دهنده گیاه و حیوان. این نحو اتحاد در واقع بالعرض است و اتحاد حقیقى میان هر یک از مواد با صورت حاصل مىشود.
4- اتحاد هیولا، که فاقد هرگونه فعلیت است، با صورتى که به آن فعلیت مىبخشد.
5- اتحاد میان دو معلولى که از علت مفیض واحد صادر مىشوند، از این نظر که هر کدام از آنها با علت متحد است، و انفکاک میان آنها ممکن نیست هر چند اتحاد نامیدن چنین رابطهاى خالى از مسامحه نیست.
6- اتحاد علت هستى بخش با معلول، که عین ربط و وابستگى به آن است، و میان آنها تشکیک خاص وجود دارد. این نحو اتحاد، بنابر قول به اصالت وجود و مراتب داشتن وجود تصور مىشود، و به نام اتحاد حقیقه و رقیقه موسوم شده است. (14)
دیدگاه شیخ الرئیس و صدر المتالهین در مساله اتحاد
بوعلى سینا و تابعان وى معتقدند ارتباط علم با عالم از قبیل ارتباط عرض با جوهر است (15) . البته باید توجه داشت که شیخ الرئیس عرض را از مراتب وجود جوهر نمىداند، بلکه براى آن وجود فى نفسهاى قایل است که به وجود جوهر ضمیمه مىشود. درمقام تشبیه، صورتهایى که بر صفحه نفس نقش مىبندد همچون تصویرهایى است که نقاش بر صفحه کاغذ ترسیم مىکند، یعنى چیزى است که از خارج به آن ضمیمه و بر آن افزوده مىشود.
چنانکه صدر المتالهین گفته است، این نظریه با دو اشکال ذیل مواجه است.
1- این نظریه مستلزم آن است که نفس آدمى پس از فراگیرى بسیارى از علوم و دانشها همانگونه باشد که در دوران کودکى بوده است، و تفاوت میان این دو مرحله از وجود نفس تنها در امور عارضى و بیرون از ذات آن بوده باشد.
2- همچنین لازمه این نظریه آن است که فرقى میان نفوس انسانهاى بسیط و فاقد علم و دانش با نفوس دانشمندان و پیامبران، از نظر گوهر ذات و حقیقت انسانیت وجود نداشته باشد. بر این اساس صدر المتالهین معتقد شد که رابطه علم با عالم مانند رابطه ماده با صورت است. در نظر وى حصول علم براى نفس مانند پیدایش صورتهاى جسمانى براى ماده است، یعنى ذات نفس بواسطه صورتهاى علمى استکمال مىیابد و فعلیتش در پرتو فعلیت صورتهاى علمى مىباشد، همانگونه که ماده نسبتبه صورتهاى منطبع در آن چنین است، و بر این اساس، اتحاد عالم با علم را تبیین مىکند.
به دیگر سخن: شیخ و اتباع او مىگویند:
«هر مجرد قایم به ذات خود عقل و عاقل و معقول است و نیز هر عاقلى، معقول است، ولى هر معقولى عاقل نیست، مگر معقولى که قایم به ذات خود باشد». (16)
اما بنابر مبناى اتحاد که صدر المتالهین بر آن است، در اینکه هر مجرد قایم به ذات خود، عقل و عاقل و معقول ستحرفى نیست، چنانکه در این مطلب که هر عاقلى معقول است نیز حرفى نیست. اما اینکه معقول تنها در صورتى عاقل است که قایم به ذات خود باشد، این شرط زاید است، زیرا هر عاقلى معقول است و هر معقولى عاقل است.
نفس به منزله ماده است
در عبارتهاى صدرالمتالهین چنین آمده است که نفس به منزله ماده استبراى صورتهاى ادراکى و یا «یشبه ان یکون مادة لها» یا «کانه مادة لها» و مانند آن. در اینجا این سؤال ممکن است مطرح شود که چرا نتوان گفت نفس ماده صورتهاى ادراکى است؟ براى روشن شدن پاسخ این سؤال باید به فرقهایى که میان نفس و ماده در پذیرش صورتها وجود دارد توجه نمود.