تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول 3
1- مصباح الانس، ص82.
2- نفحات صدرالدین قونوى، نفحه 6و8و9.
3- نصوص صدرالدین قونوى، نص13.
4- رسائل باباافضل کاشى، ج2، ص666.
5- تمهید القواعد، ص88 (چاپ سنگى).
ملاى رومى نیز در برخى از اشعار خود در مثنوى معنوى در این باره سخن گفته است، به عنوان نمونه در دفتر دوم مىگوید:
جان نباشد جز خبر در آزمون هر کرا افزون خبر جانش فزون جان ما از جان حیوان بیشتر از چه؟ زانرو که فزون دارد خبر
و در دفتر ششم گفته است:
چون سر و ماهیت جان مخبر است هر که او آگاهتر با جانتر است اقتضاى جان چو اى دل آگهى است هر که آگهتر بود جانش قوى است.
تعمیم موضوع بحث
در اینجا باید این نکته مهم را یاد آور شویم که موضوع این بحثخصوص ادراکات کلى نیست، و اگر چه تعبیر رایج میان فلاسفه اتحاد عاقل و معقول است، بحث اختصاصى به عاقل و معقول نداشته، شامل حاس و محسوس و متخیل و متخیل نیز مىشود، و به طور کلى مدعا اتحاد مدرک و ادراک است. اما اینکه چرا از عنوان عاقل ومعقول استفاده شده است، دو توجیه براى آن ذکر شده است:
1- ادراک معقولات در نشئه طبیعت اختصاص به انسان دارد که صاحب نفس مدرکه معقولات و کلیات است و بدین گوهر گرانبها از انواع دیگر حیوانات ممتاز گشته است، و آنچه براى انسان از آن جهت که انسان است، به کار مىآید و بدان مجد و عظمت مىیابد همان ادراک معقولات است که کلیاتاند و محیط بر زمان و مکان اند. از این رو بحث را به اسم اتحاد عاقل و معقول، از جهتشرافت آن، عنوان کردهاند.
2- در حقیقت آنچه که محسوس و متخیل و موهوم استبه وجهى جزیى است، و جزیى نه کاسب است و نه مکتسب، و معقولات شامل همه اقسام مادون خود حتى محسوس ومتخیل و موهوم است و کلیات هم کاسب اند و هم مکتسب. (11)
معلوم بالذات و معلوم بالعرض
باید توجه داشت که در این بحث مقصود اتحاد معلوم بالذات با عالم است، و نه اتحاد معلوم بالعرض. توضیح اینکه در علم حصولى ما یک معلوم بالذات داریم و یک معلوم بالعرض. معلوم بالذات همان صورت ذهنى است که در صفحه نفس حضور دارد و در واقع نفس آن را مستقیما ادراک مىکند. اما معلوم بالعرض همان وجود خارجى شىء است. وقتى مىگوییم انسان هنگام ادراک سنگ و چوب و خانه و بستان، با معلوم خود متحد مىگردد، بسیار واضح است که مقصود اتحاد با وجود خارجى این امور نیست، که امرى نامعقول و واضح البطلان است، بلکه مراد اتحاد نفس با صورت ادراکى آنها است، به وجهى که خواهد آمد.
براى روشنتر شدن موضوع این بحث اشاره به چند مطلب دیگرى ضرورى به نظر مىرسد:
انحاى اتحاد
متحد شدن دو موجود یا به لحاظ ماهیت آنهاست، یا به لحاظ وجود آنها، و یا به اعتبار وجود یکى و ماهیت دیگرى است. اما اتحاد دو ماهیت تام مستلزم انقلاب ماهیت و تناقض است، زیرا فرض یک ماهیت تام، فرض قالب مفهومى معین است که بر هیچ قالب مفهومى دیگرى منطبق نمىشود، و یگانه شدن دو ماهیت تام مستلزم انطباق دو قالب متباین بر یکدیگر است و به عنوان تشبیه معقول به محسوس، مانند اتحاد دایره و مثلث مىباشد. اما اتحاد یک ماهیت نوعى تام با ماهیت ناقص (جنس و فصل) طبق دستگاه جنس و فصل ارسطویى امرى مسلم است و ارتباطى با مساله علم و ادراک ندارد، و چنان نیست که هنگام تعقل، چنین اتحادى بر قرار شود. افزون بر این، گاهى انسان ماهیتى را تعقل مىکند که بکلى مباین با ماهیت انسانى است و هیچ گونه اشتراک ماهوى میان آنها وجود ندارد.
بنابر این، اگر کسى معتقد شود که هنگام ادراک، ماهیت موجود درک کننده با ماهیت موجود درک شونده متحد مىشود، و مثلا ماهیت انسان با ماهیتیک درختیا حیوان یگانگى پیدا مىکند، به امر متناقض و محالى معتقد شده است.
همچنین اتحاد وجود درک کننده با ماهیت درک شونده و بالعکس نیز محال است و اگر اتحادى بین وجود و ماهیتبه یک معنا صحیح باشد بین وجود یک موجود با ماهیتخود آن است نه با ماهیت موجودى دیگر. پس تنها فرض که مىتوان براى اتحاد عالم و معلوم در نظر گرفت، اتحاد وجود آنهاست (12)