یا رب
در شماره كاتبان وحى اختلاف نظر بسيار است. حافظ بن عساكر (م 571 ه)
در تاريخ دمشق 23 نفر را ياد مىكند. ابو شامه در تلخيص اين تاريخ نام 25 نفر را مىبرد.» ابن عبد البر نيز همين رقم را مىدهد، شبر املسى (م 1087) تعداد را به چهل نفر مىرساند و حال آنكه حافظ عراقى (م 806 ه) قبلا نام 42 نفر را به نظم در آورده بود. برهان حلبى تعداد را در حواشى شفا 43 نفر ذكر مىكند و مجتهد زنجانى نيز همين عدد را نقل مىنمايد.
در ميان مستشرقان كه در اين زمينه اظهار نظر كردهاند بلاشر فرانسوى مىگويد:
تعداد كاتبان وحى به چهل نفر مىرسد. كازانوا پنج فهرستى را كه ابن سعد، طبرى، نووى، حلبى و ديار بكرى دادهاند مقايسه كرده ، اما به نظر بلاشر اين كافى نيست، بايد فهرستى را هم كه سيوطى مىدهد بدان افزود . ولى به واقع اظهار نظر قطعىتر، محتاج بررسى خيلى بيشترى در منابع است.
مشكل اصلى كار را كتابت وحى در دوران اقامت رسول خدا در مكه تشكيل مىدهد. زيرا اگر آيات مكى و مدنى را مقايسه كنيم از يكصد و چهارده سوره قرآن هشتاد و شش سوره در مكه آمده و يا اينكه از 6236 آيه، قريب 1600 آيه فقط مدنى است (يعنى كمى بيش از ربع). البته آيههاى مكّى كوتاهتر است و به همين جهت اگر شمار كلمات را در نظر بگيريم به تقريب، كمى بيش از يك ثلث قرآن در مدينه و قريب دو ثلث آن در مكه نازل شده است.
بدين ترتيب، اهميّت نويسندگان وحى در مكّه بيشتر نمودار مىشود. بخصوص كه توجّه كنيم: مدتى از دوران وحى را به مكه پيامبر در خانه ارقم و يا شعب ابى طالب پنهان و يا منزوى بوده است. به اضافه كه آگاهىهاى ما از دوران مكه، نسبت به مدينه، كمتر است. بنا بر اين، بررسى روايات و اخبار در اين زمينه كار مشكلى است. يكى از جهات خاص اين اشكال، انگيزهها و گرايشهاى مختلف، بخصوص تمايلات عقيدتى و مسلكى، در ثبت نام افراد به عنوان كاتب وحى است. علاقه به داشتن نام در اين فهرست افتخار، بخصوص كه تاريخ اظهار اسلام افراد به طور دقيق براى همه يكسان ثبت نشده، لحظات حضور هر كاتبى در خدمت رسول خدا معين نشده، مهمتر كه ميان كاتبان وحى و كاتبان رسائل و عهود تميز دقيقى نيست، اينها از عواملى است كه بر پيچيدگى كار مىافزايد. اما با همه اين مشكلات، بررسى را نمىتوان آغاز نكرد. تحقيق و پژوهش دقيقتر، دسترسى بيشترى به منابع متقنتر نياز دارد. اما بررسى كلى را مىتوان آغاز كرد. صورتى را كه محدّثان و مورّخان دادهاند با توجه به زمان روى آوردن صحابه به اسلام مىتوان بدين ترتيب تنظيم كرد:
نويسندگان دوران مكه:
خلفاى چهارگانه، شرحبيل بن حسنه (م 18 ه)، عبد اللّه بن سعد بن ابى السّرح قرشى (م 37 ه)، خالد بن سعيد بن عاص بن اميه، طلحه، زبير (م 36 ه)، سعد بن ابى وقاص (م 55 ه)، عامر بن فهيره (م 4 ه)، علاء بن حضرمى (م 21 ه)، معيقيب بن ابى فاطمة الدوسى (م 40 ه)، ارقم بن ابى الارقم (م 11 ه)، حاطب بن عمرو، حاطب بن ابى بلتعه (م 30 ه)، مصعب بن عمير، عبد اللّه بن جحش (م 3 ه)، جهم بن قيس و سالم مولى ابى حذيفه (م 12 ه).
دوران مدينه:
در اين دوره تعداد نويسندگان بيشتر شد. در آغاز كار نويسندگى را بيشتر ابىّ بن كعب انجام مىداد و بعد كه زيد بن ثابت آموختهتر و ورزيدهتر گرديد و كتابت را نزد اسيران بدر تكميل كرد ، او بيشتر در محضر نبى حضور مىيافت. كسانى كه بعد بدين جمع افزوده شدند عبارتند از:
عبد اللّه بن رواحه (م 8 ه)، ثابت بن قيس (م 12 ه)، حنظلة بن الربيع الاسيدى (م 45 ه)، حذيفة بن يمان (36 ه)، علاء بن عقبه، جهيم بن الصلت، عبد اللّه بن زيد (م 63 ه)، محمد بن مسلمة (م 43 ه)، حنظلة بن ابى عامر (م 3 ه)، عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابىّ بن سلول، ابو زيد قيس بن السكن، عقبة بن عامر (م 58 ه)، معاذ بن جبل، ابو ايوب انصارى (م 52 ه)، مغيرة بن شعبه (م 50 ه).
عده ديگرى هم بعدتر بدين گروه افزوده شدند:
ابان بن سعيد بن عاصى (برادر خالد) (م 13 ه)، عمرو بن عاص (م 43 ه)، و خالد بن وليد (م 21 ه)، در سال هفتم هجرى.
ابو سفيان و دو پسرش يزيد و معاويه، عبد اللّه بن ارقم (م 44 ه) و حويطب بن عبد العزّى (م 54 ه) را نيز گفتهاند كه از سال هشتم هجرى (فتح مكه) در اين جمع بودهاند.
بدين ترتيب، نام چهل و پنج تن از صحابه را داريم كه گفتهاند در كتابت وحى شركت داشتهاند. اما اين صورت محتاج بررسى بيشتر و دقيقترى است.(تاريخ قرآن(راميار)، متن، ص: 264 )
در مورد امام على (ع) تقريبا همه تصريح دارند كه از كاتبان اوليه و مداوم وحى بوده ، هر چند بعضى مثل ابن حجر او را ياد نكرده باشند .
در نهايت تأسف، آنها كه صورت اسامى كاتبان رسول خدا را دادهاند، بخصوص در مورد كاتبان وحى، خالى از بغض و حّب شخصى و يا عقيدتى نبودهاند. گاهى اين صورتهاى به وضوح مبتنى بر دستهبنديهاى سياسى و عقيدتى است. به همين جهت بررسى آنها از نظر تاريخى دقّت فراوان مىخواهد. البته داشتن نامى به عنوان كاتب وحى، افتخارى بزرگ بود.
بنا بر اين بدست آوردن اين افتخار و احيانا تبليغ بر اساس آن، ارزش آنرا داشت كه روايتى در اين باره نقل شود. بويژه كه لازم نبود نامى از پيامبر (ص) برده شود تا راوى احتياط بيشترى به كار بندد. همين كه از قول يك صحابى، چيزى گفته مىشد، زور و زر مدّعى، آن حرف را به كرسى مىنشاند كه اين افتخار براى خاندانى هر قدر بزرگ، شرفى عظيم بود. يك چنين افتخاراتى ساختگى بود كه دستاويز حكومتهاى اموى و عبّاسى مىگرديد. اين ابو سفيان و يزيد و معاويه كه در صورت كاتبان جا گرفتهاند، همانها بودند كه تا روز فتح مكه از هيچ فسونى بر عليه پيامبر دريغ نكردند…
البته معاويه جزء كاتبان بود، اما به قطعيّت نمىتوان گفت كه كاتب وحى بوده است. مدائنى (م 225 ه) مىگويد: زيد بن ثابت وحى را مىنوشت و معاويه آنچه ميان پيامبر و عرب (باديه) لازم بود مىنوشت . اما اسنادى كه وجود دارد نشان مىدهد كه بعضى از رسائل و عهد نامهها نيز به خط معاويه بوده ، ولى از ابو سفيان و يزيد ديگر خبرى نيست. عمرو بن عاص و خالد بن وليد هم كه در سالهاى آخر اسلام آوردند بيشتر در مأموريت بودند و ديگر فرصتى براى كتابت نداشتند.
در مورد طرز نوشتن چنين بود كه هر گاه آيهاى نازل مىشد پيغمبر كسى و يا كسانى از نويسندگان وحى را احضار نموده و دستور نوشتن مىفرمود.
نويسندگان وحى آيات را با دقت و ضبط مىنوشتند و بر پيامبر گرامى مىخواندند.
گاه بود كه او خود انگشت بر روى كلمهاى مىنهاد و آنرا مىپرسيد. او خود دستور مىداد كه هر آيهاى را در كجا بايد گذارد. نمونههائى از اين را ديديم. در اواخر عمر گاهى بر روى درست نوشتن، واضح نوشتن بعضى از حروف، كشيده و يا دندانه دار كردن حرفهائى نيز تذكراتى مىفرمود.
و نيز ديديم كه هر وقت قبايلى اسلام مىآوردند پيامبر تنى چند از ياران را براى آموزش قرآن و تعليم احكام به نزد آنها مىفرستاد. اين طبيعى است كه اينان نوشتههائى از آيات قرآن را نيز همراه داشته باشند.
خط وحى چنان رواجى يافته بود كه بدان مثل مىزدند. نگاهى به شعر حسّان بن ثابت (م 54 ه) شاعر مديحه سراى محمدى بيندازيم كه پس از وقعه بدر در مدحيّهاى او سخن از «خط وحى» بر كاغذى لطيف به ميان مىآورد، كه بدون شك منظور او نوشتههاى صحائف قرآنى است. اين بدان جهت بود كه چيزى از نزول نمىگذشت كه آيات قرآنى سينه به سينه و دست به دست مىگشت. كسى كه خواندن نمىدانست با شنيدن از حفظ مىشد و به ديگران باز مىگفت. آن هم كه نوشتن مىدانست نسخهاى براى خود تهيه مىكرد كه هميشه از آن داشته باشد.(همان منبع)
یا رب
پذیرش قرائت حفص از عاصم، مختص شیعیان نیست بلکه این قرائت، قرائتی جهانی و مورد پذیرش همه مسلمین _به ویژه اهل سنت_ است. قرآن هایی که معمولا در کشورهای مختلف چاپ می شود به همین روایت، یعنی روایت حفص از عاصم است.
بهتر است ادامه توضیحات را از بیان شیوا و قلم توانای استاد معرفت _که در این مبحث، صاحب نظر هستند_ عرض کنم. برای توضیحات بیشتر، به آدرس نقل شده در پی نوشت مراجعه فرمایید. ایشان می نویسد:
قرائتی که در طول سال ها و قرن ها و از زمان پیامبر تا کنون، به صورت سماع و نقل متواتر، در نزد عموم مسلمین متداول بوده، یک قرائت بیشتر نیست. همانطور که امام صادق (علیه السلام) فرموده: «القرآن واحد، نزل من عند الواحد و انما الاختلاف من قبل الرواة: قرآن یک قرائت بیشتر ندارد و آن یک قرائت هم از سوی خدای یگانه نازل شده است ولی اختلاف قرائت ها از جانب قاریان [و با دخالت اجتهادهای شخصی شان] به وجود آمده است». قرائتی که با قرائت جمهور مسلمین توافق دارد، همین قرائت حفص از عاصم است؛ یگانه قرائتی که دارای سند صحیح بوده و با پشتوانه جمهور مسلمین استحکام یافته و همواره میان مسلمین متداول و رایج بوده است.
این قرائت را حفص از عاصم و او از استاد خود ابوعبدالرحمان سلمی و او از امام علی (علیه السلام) گرفته است و امام علی (علیه السلام) هم جز با نص وحی ای که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اخذ کرده بود، قرائت نمی کرد. اعتماد عمومی به این قرائت، از این جهت بوده که با نص اصلی و قرائت متداول توافق و تطابق داشته است و عاصم و حفص، به مانند سایر قرّاء، در این قرائت اجتهاد نظری دخالت نداده اند.
عاصم ضابطی بی نهایت استوار بود و در اخذ قرآن از دیگران بسیار محتاط بود و به تعبیر ابن خلکان در وفیات الاعیان، یگانه ی مورد عنایت و توجه بوده است. امام احمد بن حنبل نیز قرائت عاصم را بر دیگر قرائت ها ترجیح می داد و به گفته ذهبی در میزان الاعتدال، احمد بن حنبل گفته: «عاصم مورد وثوق بود و من قرائت او را اختیار کرده ام». قرائت حفص به روایت عاصم، مورد توجه ویژه علمای امامیه بوده و آن را یگانه قرائت برتر و مطابق با لهجه فصیح قریش _که قرآن بر وفق آن نازل شده_ می دانستند. البته سند عالی این قرائت که به امیرالمؤمنین (علیه اسلام) می رسد و ایشان که کاتب خاص وحی بودند از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کنند، افتخاری برای تشیع نیز هست که سندی کاملا شیعی دارد و این قرائت در میان عموم مسلمین جهان، از ابتدا تا کنون، مورد توجه بوده و متداول گشته و رواج داشته است. در حال حاضر نیز، قرائت اصلی قرآن، همین قرائت رایج و متداول بین جمهور مسلمین است (یعنی قرائت حفص از عاصم).*
پی نوشت
————————–
* علوم قرآنی، استاد محمد هادی معرفت، ص 213 تا 224 / با تلخیص و تصرف اندک در عبارات. نیز رجوع کنید به: تلخیص التمهید، ج 1، ص 326 به بعد.
یا رب
قرآنی که توسط حضرت علی(علیه السلام) جمع آوری شده بود با قرآن موجود از جهت محتوا و متن تفاوتی نداشت. تفاوت اصلی آن در ترتیب سوره ها بود و شان نزولی که حضرت علی(علیه السلام) در مورد آیات مختلف در کنار آنها ذکر کرده بودند.
مصحف على عليه السّلام ويژگيهايى داشت كه در منابع متعدّد بدين شرح آمده: نخستين ويژگى اين كه سوره ها به ترتيب نزول نوشته شده بود. دوم اين كه قرائت آيات بر طبق قرائت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله ثبت بود و جايى براى اختلاف قرائت در آن نبود. سومين خصوصيّت اين بود كه شأن نزول آيات و برخى توضيحات روشنگر- يعنى تفسير يا تأويل آيات- جدا از متن قرآن در آن آمده بود و بدين جهت بسيارى از حقايق قرآنى را در برداشت.
یا رب
سوال:
==========
پاسخ:
«ريع» به معناى دامنهى كوه و تپه است.
«مَصانع» دژ و قصر محكم و بلند را گويند.
و كلمهى «بَطش» به معناى گرفتن با قهر و غلبه و قدرت است.
در اين آيات، قرآن از اصل ساختمان سازى در دامنهى كوه و ساختن دژ و داشتن قدرت انتقاد نمىكند.
آنچه مورد انتقاد است، هدف هاى نامقدّس، «تَعبَثون» و خيال هاى واهي، «لعلّكم تخلدون» و تجاوز از اعتدال است.
«جبّارين» در روايات مىخوانيم: يكى از ياران رسول اكرم (صَليَّ اللهُ عليهِ و آله) بر بام خانهاش قبّهاى ساخته بود. حضرت از ديدن آن ناراحت شد.
صاحب خانه چون چنين ديد، قبّه را خراب كرد.
رسول خدا بار ديگر كه قبّه را نديد، پرسيد:
قبّه چه شد؟ گفتند: همين كه صاحبش ديد شما ناراضى هستيد آن را خراب كرد. پيامبر فرمود: «اِنّ كلّ بناء وبال على صاحبه الاّ ما لابدّ منه» هر ساختمانى كه مورد نياز نباشد، در قيامت وبال صاحبش خواهد بود.
1- سابقهى بناهاى بلند به زمان هود مىرسد. (أتبنون بكلّ ريع آيه)
2- حرص، انسان را رها نمىكند. (بكلّ ريع)
3- آنچه در چشم دنياپرستان جلوه دارد، در نظر اولياى خدا خوار است و مردم را به خاطر آن سرزنش مىكنند. (أتبنون… تعبثون)
4- تمدن و رفاه كاذب، عامل غرور و مانع حقّ پذيرى است. (أتبنون)
5- شروع كار انبيا با انتقاد از وضع نابسامان موجود و بيدار كردن وجدان ها از طريق سؤال است. (أتبنون بكلّ ريع …)
6- كارهاى ستمگران، يا براى مطرح كردن خود است (آيه) يا براى بقاى خود (تخلدون) يا استثمار و استعمار مردم است. (جبّارين)
7- در هر كارى بايد هدفى والا داشت. (أتبنون… تعبثون)
8- ثروت، سرمايه وساختمان هاى بلند در دست نااهلان، براى ارضاى هوا و هوس است. (تعبثون)
9- انتقاد قرآن از روحيّهى كاخ نشينى و عيّاشى است، نه اصل ساختمان. (تعبثون) (توليد، ابتكار، هنر و بكارگيرى امكانات و نيروى انسانى و… بايد در مسير نياز واقعى باشد، نه بيهوده)
10- قصرها وكاخ ها، زندگى را جاودانه نمىكنند. (تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون)
11- آفات ساختمان، چهار چيز است: الف: حرص و اسراف. (بكلّ ريع) ب: تفاخر و خودنمايي. (آيه) ج: بُلهوسي. (تَعبَثون) د: دنيا گرايى و غفلت. (لعلّكم تخلدون)
12- قوانين كيفرى بايد عادلانه باشد. (قرآن از كيفرهاى ظالمانه انتقاد مىكند) (بَطَشتم جبّارين)
13- دينداري، محور و رهبر و الگو لازم دارد. (فاتّقوا الله و اَطعيون)
14- دينداري، هم پرواى قلبى است و هم اطاعت عملي. (فاتّقوا الله و اَطعيون)
15- بى تقوايى عامل همهى مفاسد است. حضرت هود پس از انتقاد از فكر و عمل كافران فرمود: (فاتّقوا الله…)
تفسیر نور
یا رب
سوال:
=================
پاسخ:
طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ
كلمهى «طلع» به معناى شكوفهى خرماست، گويى هنگام طلوع ميوه است. كلمهى «شوب» به معناى مخلوط و آميخته است.
به نوشيدنى بعد از غذا از آن جهت كه در معده با غذا مخلوط مىشود، شوب مىگويند. چون «شيطان» در فرهنگ مسلمين به موجودى زشت و بد ذات و خبيث گفته مىشود،
در اين آيه مىفرمايد: شكوفههاى درخت زقوم كه بايد زيبا و دلربا باشد، گويا سرهاى شيطان است، همان گونه كه در فرهنگ مردم فرشته مظهر خوبى و كرامت است تا آن جا كه زنان مصر در ستايش يوسف گفتند: «ان هذا الا مَلك كريم»1
- دوزخيان نيز همچون بهشتيان، خوردنى و آشاميدنى دارند، امّا نه تنها لذيذ و دلپسند نيست بلكه بد شكل و بد مزه و آزار دهنده است. «كانه رؤوس الشياطين… لشوباً من حميم»
2- براى دورى از غذاهاى دوزخى نه راه فرارى است و نه راه طفره. «اكلون… مالئون»
3- دوزخيان به قدرى گرسنه هستند كه از بدترين غذا شكم خود را پر مىكند. «فمالئون منها البطون»
4- عذابهاى قيامت مقطعى نيست، بلكه دوزخ قرارگاه ابدى است. «ثمّ انّ مرجعهم لالى الجحيم» (شايد دوزخيان را براى خوراندن و نوشاندن زقوم و حميم به جايى مىبرند و دوباره آنها را به محل اول بر مىگردانند.)
تفسیر نور
یا رب
سوال:
=======================
پاسخ:
در اين دو آيه، دوبار پى در پى «نذير مبين» آمده است و در آيات ديگر نيز تعبيراتى از قبيل: «كتاب مبين»، «بلاغ مبين» و «عربىّ مبين» آمده كه همگى بيانگر روشن و روشنگر بودن پيام و سخن خداوند و هشدار پيامبران است.
نتيجه فرار به سوى خدا، فرار از ظلمات به نور، از جهل به علم، از دلهره به اطمينان، از خرافات به حق، از تفرقه به وحدت، از شرك به توحيد و از گناه به تقوى و پرهيزگارى است.
امام باقرعليه السلام سفر حج را يكى از مصاديق فرار به سوى خدا دانستند. 1- انسان محدود، در برابر هزاران مسئله مادى و معنوى و در ميان تمايلات حق و باطل كه از خود يا ديگران بر او عرضه مىشود، به پناهگاهى محكم نيازمند است و بهترين پناهگاه خداست. «ففرّوا الى اللّه»
2- انسان، چارهاى جز حركت و گريز به سوى خدا ندارد. «ففرّوا الى اللّه»
3- مطالعه در هستى بايد سبب توجّه انسان به خداوند و بندگى او گردد. «والسماء بنيناها… والارض… و من كل شى خلقنا زوجين… لعلّكم تذكّرون… ففرّوا الى اللّه»
4- راه انبيا، روشن و شفّاف است. «نذير مبين»
5 - پناهندگى به بيگانگان و غير خداوند، اثرى ندارد. «ولا تجعلوا مع اللّه…» 6- پيامبران مأمور انذار و هشدار مردم هستند. «منه نذير»
تفسیر نور
یا رب
سوال:
=========
پاسخ:
در مورد اینکه این آیه مربوط به کیست عده اى گويند اين آيه درباره [عبدالرحمن بن ابی بكر] پيش از آنكه مسلمان بشود نازل شده است ( در تفسير [علی بن ابراهيم] از [عباس بن محمد] او از [حسن بن سهل] و او بعد از چند سند مرفوعا از [جابر بن زيد] و او از [جابر بن عبدالله] نقل نمايد كه گفت خداوند بعد از مدح [حسين بن على] در آيه 15 بذكر مذمّت از [عبدالرحمن بن ابی بكر] در اين آيه پرداخت و نيز صاحب [كشف البيان] بعد از ذكر شأن نزول براى [عبدالرحمن بن ابی بكر] چنين افزايد كه گويند اين آيه درباره [ابوبكر] قبل از مسلمان شدن او نازل شده است
و نيز صاحب [مجمع البيان] و صاحب [كشف الاسرار] از [ابن عباس] و [ابوالعاليه] و [سدى] و [مجاهد] نقل نمايند كه اين آيه درباره [عبدالرحمن بن ابی بكر] نازل شده كه پدر و مادرش گفته بودند مسلمان شود او امتناع میكرد و می گفت شما [عبدالله بن جدعان] و مشايخ [قريش] را كه مرده اند زنده كنيد تا از آنها سؤال كنم كه شما چه می گوئيد ،
[حسن بصرى] و [زجاج] و [قتاده] گويند اين آيه از براى هر كافرى كه مورد عاق پدر و مادر خويش قرار بگيرد عموميت خواهد داشت - در تفسير [ابن ابی حاتم] حديث [عبدالرحمن بن ابی بكر] از [سدى] نيز روايت شده است ، و نظير اين شان نزول در آيه 17 [سوره انعام] نيز موجود است )
.
یا رب
سوال:
قرآن می فرماید که جهنمی ها را با زنجیر 70 ذراعی که من پرسیده ام می شود 35 متر می بندند این کار برای چیست؟ چرا 35 متری؟ چرا می بندند مگر می تواند فرار کند؟
=========
پاسخ:
ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ
سپس او را در زنجيرى كه طول آن هفتاد ذراع است در بند كشيد.
او را بگيريد و زنجيرش كنيد! در ادامه آيات گذشته كه سخن از ((اصحاب شمال )) مى گفت كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند و آه و ناله از آنها برمى خيزد و آرزوى مرگ مى كنند، در آيات مورد بحث به گوشه اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده مى فرمايد: ((در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى شود: بگيريد او را، و در بند و زنجيرش كنيد))! (خذوه فغلوه ).
((غلوه )) از ماده ((غل )) چنانكه قبلا هم گفته ايم زنجيرى است كه گاه به وسيله آن دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مى بستند و بسيار مشقتبار و رنج آور بوده . ((سپس گفته مى شود او را در آتش دوزخ وارد كنيد)) (ثم الجحيم صلوه ).
((بعد او را به زنجيرى بكشيد كه درازاى آن هفتاد ذراع است )) (ثم فى سلسة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه ).
((سلسله )) به معنى زنجير است ، و در اصل از ماده ((تسلسل )) به معنى تكان خوردن و لرزش گرفته شده ، زيرا حلقه هاى زنجير مى لرزند و تكان مى خورند. تعبير به ((هفتاد ذراع )) ممكن است از باب ((تكثير)) باشد، زيرا عدد هفتاد از اعدادى است كه غالبا براى كثرت به كار مى رود، و نيز ممكن است كه منظور همان عدد هفتاد باشد، به هر حال چنان زنجيرى را آنچنان اطراف مجرمان مى پيچند كه سرتاپاى آنها را فرا مى گيرد.
بعضى از مفسران گفته اند اين زنجيرهاى طولانى براى يك فرد نيست ، بلكه هر گروه را به يك زنجير مى بندند، ذكر اين مجازات بعد از ذكر غل و زنجير در آيات گذشته تناسب بيشترى با همين معنى دارد.
((ذراع )) به معنى ((فاصله آرنج تا نوك انگشتان )) است (در حدود نيم متر) كه واحد طول نزد عرب بوده ، و يك مقياس طبيعى است ، ولى بعضى گفته اند كه اين ذراع غير از ذراع معمول است به طورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را دربر مى گيرد، و همه دوزخيان را به آن زنجير مى بندند.
بار ديگر تكرار مى كنيم كه مسائل مربوط به قيامت را با زبان ما ساكنان دنيا نمى توان كاملا بيان كرد و آنچه در آيات و روايات آمده تنها شبحى از آن را ترسيم مى كند.
تعبير به ((ثم )) در اين آيه نشان مى دهد كه بعد از ورود به جهنم در زنجير هفتاد ذراعى گرفتار مى شود، و اين مجازات جديدى است براى آنها، اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين زنجيرهاى فردى و جمعى قبل از ورود در جهنم است ، و ((ثم )) به اصطلاح براى تاءخير در ذكر است .
تفسیر نمونه
آتش جهنم به قدری مهیب و دهشتناک است که وقتی درِ جهنم باز شود تکه های آتش همچون ستاره های آسمان به هر سو پرتاب می گردند و هر شراره ای از آتش، ابر بزرگی از آتش خواهد بود که همچون باران بر سر اهل جهنم خواهد ریخت.
در این حال قبلوب اهل جهنم پراکنده و عقلشان مات و مبهوت و حیران و سرگردان خواهد شد.
تمام انبیا و اولیا و عرفا از مشاهده چنین حالتهایی و از شدت غم و اندوه چنین روزی به خدا پناه برده اند.
آتش جهنم به قدری عظیم است که اگر حلقه ای از زنجیرهای آتشین آن را روی کوههای دنیا بگذارند همه آب خواهند شد. در جهنم اهل عذاب را با زنجیری خواهند بست که طولش 35 متر است.
و زقوم و ضریعی که خوراک اهل جهنم است قطره ای از آنت به تمام دریاها و اقیانوسها ریخته شود تمام حیوانات از بوی بد آن خواهند مرد.
(اقتباس از بحار، ج8، مبحث جهنم)
زنجیر همیشه برای جلوگیری از فرار نیست بلکه در بسیاری موارد برای عذاب کردن است چه اینکه انسان از حبس بدش می آید و بدترین نوع حبس آنست که اورا ببندند که نتواند حرکت کند بخصوص اگر این زنجیر آتشین هم باشد که دو اثر عذاب آور را توامان دارد : یکی دربند کردن و دیگری سوزاندن و اما در تعبیر از طول زنجیر به سبعین باید توجه شود که برخی الفاظ برای بیان زیادت است یعنی قرآن با این تعبیر می خواهد طولانی بودن آنرا برساند نه تعیین اندازه دقیق . چه بسا طول زنجیر بعضی 700 ذراع یا بیشتر باشد .
یا رب
سوال:
==============
پاسخ:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَيَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَإِذَا جَاؤُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَيَقُولُونَ فِي أَنفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ
آيا كسانى را كه از نجوا منع شده بودند، نديدى كه باز بدانچه از آن منع گرديدهاند، برمىگردند و با همديگر به [منظور] گناه و تعدّى و سرپيچى از پيامبر، محرمانه گفتگو مىكنند و چون به نزد تو آيند، تو را بدانچه خدا به آن [شيوه] سلام نگفته سلام مىدهند و در دلهاى خود مىگويند: «چرا به آنچه مىگوييم خدا ما را عذاب نمىكند؟» جهنّم براى آنان كافى است در آن درمىآيند، و چه بد سرانجامى است.
شان نزول آیه
جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان جدا از مؤمنان نجوى مىكردند و سخنان در گوشى مىگفتند و گاه با چشمهاى خود اشارههاى ناراحت كنندهاى به مؤمنان داشتند.
مؤمنان هنگامى كه اين منظره را ديدند گفتند: ما فكر مىكنيم خبر ناراحت كننده از بستگان و عزيزان ما كه به جهاد رفتهاند به آنها رسيده و از آن سخن مىگويند و همين باعث غم و اندوه مؤمنان مىشد.
هنگامى كه آنان اين كار را تكرار كردند، مؤمنان شكايت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نمودند.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوى نكند.
اما آنها گوش ندادند، باز هم تكرار كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد.
2- گروهى از يهود خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمدند و به جاى “السلام عليك” گفتند: “السام عليك” يا ابا القاسم (كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و خستگى بر تو) بود.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) در جواب آنها فرمود: “و عليكم!” يعني همين بر شما باد!
عايشه مىگويد: من متوجه اين مطلب شدم و گفتم: مرگ بر شما، خدا لعنت كند شما را و غضب كند!
پيامبر به من فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگويى بپرهيز، گفتم: مگر نمىشنوى مىگويند: “مرگ بر تو” فرمود: مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب آنها “عليكم” گفتم، اينجا بود كه خداوند آيه فوق را نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مىآيند تحيّتى مىگويند كه خدا چنان تحيّتى به شما نگفته است.
یا رب
سوال:
در آیه 143 سوره اعراف آمده است که حضرت موسی به خدا گفت می خواهم تو را ببینم که او قرود مرا نمی بینی. اگر می خواهی قدرت مرا بدانی به این کوه نگاه کن. این کوه نامش چی بود و کجا قرار داشت؟ الان اثری از آن هست؟
===================
پاسخ:
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنين(143اعراف)
و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم!» گفت: «هرگز مرا نخواهى ديد! ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى ديد!» اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهى تو (از اينكه با چشم تو را ببينم)! من به سوى تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم!
در اين آيات و آيات بعد صحنه عبرتانگيز ديگرى از صحنههاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است، و آن اينكه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تاكيد از موسى ع خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد، موسى ع از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى 3
عرضه داشت، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد، قسمتى از اين ماجرا در سوره بقره آيه 55 و 56، و قسمتى از آن در سوره نساء آيه 153، و قسمت ديگرى در آيات مورد بحث و قسمتى هم در آيه 155 همين سوره بيان شده است.
ترجمه الهی قمشه ای آیه 143 سوره اعراف:
“و چون (قوم تقاضای دیدن خدا کردند) موسی (با هفتاد نفر بزرگان قومش که انتخاب شده بودند) وقت معین به وعدهگاه ما آمد و خدایش با وی سخن گفت، موسی (به تقاضای جاهلانه قوم خود) عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که جمال تو را مشاهده کنم. خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید ولیکن به کوه بنگر، اگر کوه طور (بدان صلابت، هنگام تجلی) به جای خود برقرار ماند تو نیز مرا خواهی دید.
پس آنگاه که تجلی خدایش بر کوه تابش کرد کوه را مندکّ و متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد.
سپس که به هوش آمد عرض کرد: خدایا تو منزه و برتری (از رؤیت و حس جسمانی، از چنین اندیشه) به درگاه تو توبه کردم و من (از قوم خود) اول کسی هستم که (به تو و تنزّه ذات پاک تو از هر آلایش جسمانی) ایمان دارم.”
در جواب اینکه کوه طور در کجا قرار گرفته است باید عرض کنم که آنطور که در تاریخ بیان شده است کوه طور در آن زمان بین مدین و مصر و در صحرای سینا بود.(محمدمهدی اشتهاردی، قصههای قرآن، ص 303.)
اما اگر آیة «فلما تجلی ربه للجبل جعله دکاً و خرّ موسی» را بررسی نماییم; در این آیه «دک» به معنای زمین صاف است. «جعله دکّا» یعنی کوه را آنچنان متلاشی و نرم کرد که همانند زمین صاف شد.
علامه طباطبایی(ره) در کتاب تفسیر المیزان ج 8، چنین میفرماید: «در احادیث اهل بیت(ع) چنین آمده که کوه در اثر اندکاک پوسیده شد. و در بعضی دارد که به دریا فرو رفت و تا روز قیامت و در بعضی دیگر تا این ساعت همچنان در دریا فرو مینشیند، و ما اگر این روایات را با یکدیگر تفسیر کنیم حاصل جمع آنها این میشود که کوه مزبور پوسیده شده و در دریا فرو ریخت و دیگر اثری از آن باقی نیست.»