بنامت یا ارحم الراحمین*
اجمالا نظر کلی دین و قاطبه علما و متکلمان را در این باب تقدیم می کنیم:
اولاً: هدف حيات طبيعي انسان، در مكتب دين، آماده شدن به جهت ورود به حيات حقيقي و ابدي است كه از همين زندگي مادي شروع ميگردد. از منظر اسلام، حيات و زندگي داراي دو جلوه اساسي است:
الف) جلوه پوچ زندگاني ؛ ب) جلوه حقيقي حيات
الف- جلوه پوچ حيات و زندگاني عبارت است از اينكه انسان، حيات خود را جز خواب و خور و لذت جويي نبيند و به چيزي غير از مظاهر دنيوي توجهي ننمايد. قرآن كريم اينگونه نگرش به حيات و زندگي را مورد سرزنش و ملامت قرار داده است، آنجا كه ميفرمايد: { وما الحياة الدنيا إلا متاع الغرور}؛(1) «و زندگي دنيا، چيزي جز سرمايه فريب نيست.» و نيز ميفرمايد: { اعلموا أنما الحياة الدنيا لعب ولهو وزينة وتفاخر بينكم وتكاثر في الأموال والأولاد}؛ (2) بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي و تجمل پرستي و فخرفروشي در ميان شما و افزونطلبي در اموال و فرزندان است.»
ب- جلوه حقيقي حيات و زندگي آن است كه انسان به هدف واقعي خويش بينديشد و به حيات از افقي بالاتر از لذتجويي و بيبند وباري بنگرد و هدف را قرب به خداوند و لقا و فنا در ذات او بداند. قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: { وما الحياة الدنيا إلا لعب ولهو و للدار الآخرة خير للذين يتقون أفلا تعقلون}؛(3) «زندگي دنيا، چيزي جز بازي و سرگرمي نيست. و سراي آخرت براي آنان كه پرهيزكارند، بهتر است، آيا نميانديشيد؟!» و نيز ميفرمايد: { بل تؤثرون الحياة الدنيا والآخرة خير وأبقي}؛(4) «ولي شما زندگي دنيا را مقدم ميداريد، در حالي كه آخرت بهتر و پايدارتر است.» همچنین فرموده: { ومن أراد الآخرة وسعي لها سعيها وهو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا}؛(5) «و آن كس كه سراي آخرت را بطلبد، و براي آن سعي و كوشش كند در حالي كه ايمان داشته باشد، سعي و تلاش او (از سوي خدا) پاداش داده خواهد شد.»
مقصود از آخرت در اين آيات كه بهتر از اين دنيا معرفي شده رسيدن به عالمي ديگر است كه مظهر رحمت تام الهي است و درجه اعلاي آن همان وصول به لقاي الهي و فناي در ذات اوست .لذا خداوند متعال ميفرمايد: { فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعبادة ربه أحدا}؛(6) «پس هر كه به لقاي پروردگارش اميد دارد، بايد كارهاي شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.»
ثانیاً: در برخي از آيات قرآن كريم هدف (علت غائی) از خلقت جن و انس را عبادت قرار داده است. خداوند متعال ميفرمايد: { وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون}؛(7) «من جن و انس را نيافريدم جز براي اينكه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند).»
البته در اين كه معناي { ليعبدون} چيست؛ اختلاف است:
الف) ابن عباس آن را به معناي «ليعرفون» معنا كرده است؛ زيرا معرفت مقدم بر عبادت است.
ب) محتمل است كه { ليعبدون} به معناي رسيدن به عبوديت مطلقه و اذعان و اعتقاد به آن باشد، كه مطابق حديثي از امام صادقعليه السلام در «مصباح الشريعة» كنه آن ربوبيت است. و اين حالت همان حالت مقام فناي در ذات و لقاي الهي است، و با اهداف ديگر كه در قرآن به آن اشاره شده، مرادف بوده و سازگاري دارد.
ج) و نيز احتمال دارد كه مراد از (لیعبدون) همين عبادات روزمره؛ از قبيل نماز و روزه و … باشد كه با اين احتمال اعمال عبادي مقدمه براي رسيدن به «ذكر» يعني ياد خداست. چنانکه خداوند متعال ميفرمايد: { أقم الصلاة لذكري}؛(8) «نماز را براي ياد من به پا دار.»
بی شک، «ذكر» هدف غايي خلقت انسان نیست زیرا «ذكر» و يادآوري خداوند متعال، براي رسيدن به «يقين» است. چنانکه ميفرمايد: { واعبد ربك حتي يأتيك اليقين}؛(9) «و پروردگارت را عبادت كن تا يقين [مرگ] تو فرا رسد.» همچنین يقين نیز، هدف نهايي خلقت انسان نیست؛ زیرا در مرتبه يقين نیز، هنوز نفي دوئيت و تعدد نشده است، لذا انسان نميتواند به وحدت برسد، و لذا هنوز انسان به غايت نهايي از هدف نرسيده است، كه همان «لقا» الهي است، آنجا كه خداوند متعال ميفرمايد: { فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعبادة ربه أحدا}؛(10) «پس هركه به لقاي پروردگارش اميد دارد، بايد كارهاي شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.»
نتیجه ای که از بحث پیش رو حاصل می شود اینکه مسلماً هدف نهایی از خلقت انسان، رسیدن به کمال حقیقی و مقام قرب و لقاء حضرت باریتعالی است.
روایات، نیز عموماً از همین زاویه به هدف خلقت انسان نگریسته اند که ان شاء الله در پست های بعدی به مواردی از آنها اشاره خواهیم نمود.
پاورقی______________________________________ ____________
1. سوره آل عمران، آيه 185.
2. سوره حديد، آيه 20.
3. سوره انعام، آيه 32.
4. سوره اعلي، آيه 16.
5. سوره اسراء، آيه 19.
6. سوره كهف، آيه 110.
7. سوره ذاريات، آيه 56.
8. سوره طه، آيه 14.
9. سوره حجر، آيه 99.
10. سوره كهف، آيه 110.
بنامت یا ارحم الراحمین*
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ
هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریة آن ها را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم ؟ گفتند : آری گواهی می دهیم تا مبادا روز قیامت بگویید از این امر غافل بودیم
سوالی که یک انسان عاقل بالغ همیشه در خلوت از خودش می پرسد این باشد که از کجا امده است ؟ امدنش بهر چه بود ؟ به کجا هست ؟ و فردا به کجا خواهد رفت حضرت امیر المومنین علیه السلام هم فرمودند : خدا رحمت کند کسی که بداند از کجا امده است و در کجاست و فردا عازم کدام دیار است
لذا در صدد شدیم عوالم هفت گانه ای را که انسان می پیماید تا به سرانجام کار برسد بیان کنیم و هر یک از این عوالم هفتگانه را بشناسیم تا ببینیم ما هم اکنون در کجای ماجرا هستیم … تمام ان چه ما در سراسر زندگی از تولد تا به مرگ می بینیم ایاتی است که به ما می فهماند که انسان بیهوده خلق نگشته است … حقیقت وجودی انسان روح اوست که هیچ گاه نابود نمی شود بلکه از عالمی به عالم دیگر منتقل می شود ولی جسم و سایر مرکب های دیگر از بین رفتنی است …. روح انسان در عالم ذر افریده شد و پس از ابراز ایمان به خدای یکتا عازم عوالم جاری شد تا ایمانش را به خدای یکتا اثبات کند …. قلب این هفت عالم همین عالم مادی ( دنیا ) است که ایمان در این وادی اثبات می شود … لذا نباید فرصت ها را از دست داد تا فردا که قافله سالار ما را ندای مرگ داد با توشه خالی عازم دیار ابدی نشویم.
ما هفت عالم هستی که انسان در طی ان هست را به اختصار ذکر می کنیم
عالم ذر = همان که روح ادمی در ان افریده شده و مبدا شروع زندگی اوست
عالم صلب پدر = عالمی که وجود جسمانی انسان در ان پدید می اید
عالم رحم مادر = عالمی که جسم انسان در ان به وجود می اید یا عالم ترزیق روح
عالم دنیا = عالمی که محل اثبات ایمان به سوی خداست و محل ازمایشات الهی
عالم برزخ = عالمی میان دنیا تا قیامت تا همگان از دنیا خارج شوند
عالم قیامت = عالم حساب و عالمی که ادمی هر ان چه کرده را می بیند
عالم خلد = وقتی حساب و کتاب همگان تمام شد جایگاه ابدی که برای افراد مشخص میشود همان عالم جاودانه شدن ایشان هست که برای ابد در ان انس میگیرند مگر خداوند ان ها را خارج کند … ایات اخر سوره الزمر به عالم نهایی _ خلد _ اشاره کرده است.
در باره عوالم وجود با رویکرد یاد شده در گفته حکما چیزی نیامده ولی در این باب بیان ذیل مفید است :
قبل از بررسي عوالم لازم است كه توضيحي در مورد «عالم» بدهيم و روشن كنيم كه فلاسفه و حكماء مرادشان از واژه «عالم» چيست؟ در اصطلاحات فلسفي كلمة «عالم» به آن موجود يا موجوداتي اطلاق مي شود كه از نظر مراتب كلي وجود، درجة خاصي را اشغال كرده باشند، بطوري كه محيط و مسلط بر تمام مادون خود و محاط در مافوق خود هستند؛ طبق اين اصطلاح، تمام اجسام و جسمانيات با اينكه اجناس و انواع متعددي هستند يك «عالم» بشمار مي روند يعني تمام موجودات طبيعت، در «عرض» يكديگر هستند نه در طول يكديگر؛ زيرا هيچ كدام احاطة وجودي بر انواع و اجناس ديگر ندارند. پس مقصود ما از عالم، موجود يا گروه موجوداتي است كه در مجموع هستي، مرتبه اي خاص را اشغال كرده و در عرض هم مي باشند.(1)
فلاسفه، حكما و عرفا معتقدند كه هستي و عالم، طبقات و مراتب چهار گانه اي دارد كه عبارتند از عالم ناسوت، عالم ملكوت، عالم جبروت و عالم لاهوت؛ البته سه عالم ابتدائي مربوط به جهان آفرينش هستند و آخري، مربوط به عالم آفريدگار است.
امّا در توضيح اين عوالم چهارگانه مي گوئيم:
1- عالم ناسوت: مراد از اين عالم، همان عالم طبيعت و شهادت و مُلك است يعني جهان جسماني و اجسام و ماده و ماديات كه در آن حركت و زمان و مكان نقش دارد.به عبارت دیگر عالم طبیعت و محسوسات یا عالم دنیا.
2- عالم ملكوت: مراد، همان، عالم غيب و عالم نفس و عالم مجردات است كه به آن عالم مثال و عالم برزخ هم اطلاق مي گردد و آن مرتبه و نشئه اي است برتر از عالم طبيعت كه داراي صور و ابعاد است. امّا فاقد حركت و زمان و تغيير است. اين عالم خود بر دو قسم است يكي «ملكوت اعلي» كه عالم مجردات محضه است. مانند عالم ملائكه و ديگري «ملكوت اسفل» است كه عالم صور مقداري است.مانند وجود انسان ها در برزخ و قبر.خلاصه آنكه عالم مثال یا ملکوت، عالمی برتر از طبیعت که دارای صور و ابعاد است. اما فاقد حرکت و زمان و تغییر می باشد.
3- عالم جبروت: مراد، همان عالم عقل و عالم معناست كه از صور و ابعاد و اشباح مبرّاست و فوق عالم ملكوت است.
در اثبات عالم جبروت و عقل گفته شده كه برخي فلاسفه معتقدند: از آنجا كه عالم الوهيت و ذات واجب الوجود داراي بساطت محضه است و نمي تواند مستقيما و بلاواسطه به وجود آورنده و مدبر و محيط بر عالم طبيعت و عالم ملكوت شود. لذا قائل به «صادر اول» شده اند كه بدون واسطه و مستقيماً، ذات اقدس خداوند به او افاضة وجود كرده است و مدعي شده اند كه صادر اول، بايد كاملترين و بسيط ترين ممكنات باشد كه به ساير موجودات مادون خود، افاضة وجود كند، چنين موجودي جز اينكه مجرد از ماده و زمان و مكان باشد، نمي تواند باشد. اين چنين موجودي را به حسب اصطلاح «عقل» مي نامند.
4-عالم لاهوت: مراد همان عالم الوهيت و عالم ربوبي است. يعني ذات مقدس واجب الوجود كه مستجمع جميع صفات كماليه است. البته در آن مرتبه از وجود، آنچه هست يك وجود اطلاقي است و بس. ذات پروردگار به تنهايي عالمي است و عظيم ترين عوالم است، زيرا ذات حق، محيط بر همة عوالم مادون است و ذره اي وجود از احاطة قيومي او خارج نمي باشد.
#فلسفه #منطق # انسان
بنامت یا ارحم الراحمین*
ما قبل از این عالم عوالمی رو گذارانده ا یم به حسب ظاهر
1-ارواح
2-طینت
3-اشباح
4-اظله
5-ذر
و…………………
6-اصلاب وارحام
تقدم 5عالم اول و………… (غیر از اصلاب وارحام )
1- تقدم زمانی است ؟
2- رتبی است ؟
3- احاطه است ؟
4-هر سه ؟
———————————
بر اساس معارف دينى، تركيب انسان از روح و بدن، امرى مسلّم و پذيرفته شده است. تركيب ميان آن دو، تركيب صناعى و انضمامى است؛ يعنى به گونه اى نيست كه نتوان بين آنها جدايى انداخت و هر كدام بدون ديگرى، بقا و ثبات نداشته باشند. هم روح بدون بدن مىتواند پايدارى و ثبات داشته باشد و هم بدن بدون روح. همچنين هيچ كدام از آن دو، در حدوث خود به همديگر نياز ندارند؛ يعنى نه بدن از روح و به واسطه روح ايجاد شده است و نه روح به واسطه بدن و از بدن؛ بلكه روح و بدن دو موجود جداگانه اند كه خداوند متعال به تقدير علمى دقيق خويش، تا مدّتى ميان آن دو، رابطه حقيقى برقرار كرده و آن دو را در افعال و كردار و تكامل، به همديگر نيازمند ساخته است و هر گاه بخواهد، آن دو را از هم جدا مىكند.
به اتّفاق همه علماى مسلمان، اين جدايى در برزخ ـ كه فاصله زمانى از هنگام مرگ تا قيامت و بعث بدن است ـ تحقّق مىيابد. بنابر اين ارواح انسانها در برزخ، همچون زمان قبل از تركيب با بدن، جدا و مستقلّ از بدنهاى خويش خواهند بود تا اينكه خداوند متعال، دوباره بدنها را گرد آورد و روح هر كدام را به آنها باز گرداند. در خصوص خلقت ارواح پيش از ابدان و وجود عالم ارواح مستقل از ابدان، روايات فراوانى از امامان اهل بيت عليهم السلام رسيده است كه به نظر برخى از حديث شناسان و عالمان دينى تواتر مضمونى دارند و گاه ادّعاى تواتر لفظى نيز شده است.
خلقت ارواح قبل از اجساد به دو هزار سال
۱) پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد:
خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ، ثُمَّ أَسْكَنَهَا الْهَوَاءَ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ثَمَّ، ائْتَلَفَ هَاهُنَا؛ وَ مَا تَنَاكَرَ ثَمَّ، اخْتَلَفَ هَاهُنَا. (۱۷: ص ۳۹۶؛ ۲۱:ج۶۱، ص ۴۱) خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از بدنها آفريد. سپس آنها را در هوا جاى داد. ارواحى كه در آنجا با هم ائتلاف داشتند، در اين دنيا نيز ائتلاف دارند. و آنان كه آنجا با هم اختلاف داشتند، اينجا نيز اختلاف دارند.
۲) امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ المُؤمِنِينَ عليه السلام : كَذَبْتَ. قَالَ: بَلَى وَ اللَّهِ، إِنِّي أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ. فَكَرَّرَ ثَلَاثاً. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ المُؤمِنِينَ عليه السلام : كَذَبْتَ، مَا أَنْتَ كَمَا قُلْتَ. إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ، ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا الُْمحِبَّ لَنَا؛ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ رُوحَكَ فِيمَنْ عُرِضَ. فَأَيْنَ كُنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ وَ لَمْ يُرَاجِعْهُ. (۱۸:ج۱، ص۴۳۸؛ ۲۱: ج ۶۱، ص ۱۳۸) مردى بر اميرالمومنين عليه السلام وارد شد؛ در حالى كه آن حضرت با ياران خود بود. پس به آن حضرت سلام كرد و سه بار گفت: سوگند به خدا، تو را دوست مىدارم و موالى توام. اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: دروغ مىگويى. تو آن چنان نيستى كه مىگويى. خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از بدنها آفريد و دوستان ما را به ما عرضه داشت. سوگند به خدا، من روح تو را در ميان ارواح دوستانم كه به ما عرضه شدهاند نديده ام. پس تو كجا بودى؟ آن مرد ساكت شد و ديگر مراجعه نكرد.
۳) امام صادق عليه السلام فرمود:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ، فَجَعَلَ أَعْلَاهَا وَ أَشْرَفَهَا أَرْوَاحَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُمْ عليهم السلام فَعَرَضَهَا عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ، فَغَشِيَهَا نُورُهُم. (۲۱: ج۶۱، ص۱۳۶) خداوند تبارك و تعالى ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفريد. بالاترين و شريفترين آنها را ارواح محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از آنها عليهم السلام قرار داد و آنها را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه داشت؛ پس نور آنان همه جا را فرا گرفت.
۴) امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ. فَلَمّا رَكَّبَ الأَرواحَ في أبدانِها كَتَبَ بَيْنَ أَعْيُنِهِم ۱ مُؤْمِنٌ أَوْ كَافِرٌ. ثُمَّ أَنْزَلَ بِذَلِكَ قُرْآناً عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وسلم «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» (حجر (۱۵) / ۷۵) فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وسلم مِنَ المُتَوَسِّمِينَ، وَ أَنَا بَعْدَهُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِي مِنْهُمْ. (۲: ج۱ ص۲۰۷؛ ۱۲: ۳۷۵ و ۳۷۷؛ ۲۲: ۳۰۲) …ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفريد. آن گاه در پيشانى آنها مؤمن و كافر بودنشان را نوشت. سپس در قرآن هم همين را براى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل كرد و فرمود: «همانا در اين امر، آياتى براى فراستمندان است». پس رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از فراستمندان است و من بعد از او. و امامان از ذريّه من، همه از فراستمندان اند.
۵) امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
خَلَقَ اللَّهُ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَيْ عَامٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَيْهِ وَ عَرَّفَهُمْ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وسلموَ عَرَّفَهُمْ عَلِيّاً عليه السلام … (۳: ج۱، ص۱۳۵؛ ۴: ص۱۶۶ و ۱۷۲؛ ۱۲: ص۱۰۹؛ ۱۸: ج۱، ص۴۳۸؛ ۲۱: ج۲۶، ص۱۲۱) خداوند ارواح شيعيان را دو هزار سال پيش از بدنهاشان آفريد. آنها را بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمعرضه داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را به آنها شناساند و على عليه السلام را هم به آنها شناساند.
۶) رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد:
إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْأَرواحَ قَبلَ الأَجسادِ بأَلفَي عامٍ وَ عَلَّقَها بِالعَرشِ وَ أَمَرَها بِالتَّسليمِ عَلَيَّ وَ الطّاعَةِ لي. وَ كانَ أَوَّلَ مَن سَلَّمَ عَلَيَّ و أَطاعَني مِنَ الرِّجالِ رُوحُ عَليِّ بْنِ أَبي طالِب عليه السلام . (۲۱: ج۴۰، ص۴۱؛ ۲۳: ص۱۱۴) خداى عزوجل ارواح را دو هزار سال پيش از بدنها آفريد و آنها را به عرش آويخت. آنها را به سلام گفتن بر من و اطاعت از من امر كرد. نخستين كسى از مردان كه سلام گفت و از من اطاعت كرد، روح على بن ابيطالب عليه السلام بود.
7) امام صادق عليه السلام خطاب به مفضّل فرمود:
يَا مُفَضَّلُ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وسلموَ هُوَ رُوحٌ إِلَى الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام وَ هُمْ أَرْوَاحٌ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَلْفَيْ عَامٍ؟ قُلْتُ: بَلَى. قَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أنَّهُ دَعَاهُمْ إِلَى تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ وَعَدَهُمُ الْجَنَّةَ عَلَى ذَلِكَ وَ أَوْعَدَ مَنْ خَالَفَ مَا أَجَابُوا إِلَيْهِ وَ أَنْكَرَهُ النَّارَ؟ فَقُلْتُ: بَلَى. (۹: ج۱، ص۱۶۱؛ ۲۱: ج۱۵، ص۱۴) اى مفضّل! آيا نمىدانى كه خداوند متعال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلمرا ـ در حالى كه روح بود ـ به سوى پيامبران عليهم السلام برانگيخت؛ در حالى كه آنها روح بودند و اين، دو هزار سال پيش از خلقت آفريدگان بود؟
گفتم: آرى، مىدانم.
فرمود: آيا نمىدانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمآنها را به توحيد خدا و اطاعت از او و پيروى از امرش فراخواند و در مقابل اين امر، به آنها وعده بهشت داد و كسانى را كه آنچه آنان پذيرفتند، پاسخ مثبت نگويند و انكار كنند، با آتش دوزخ تهديد كرد؟
گفتم: آرى، مىدانم.
در اين حديث شريف، سخن از ارواح پيامبران است؛ امّا در ذيل روايت، سخن از توعيد و تهديد به آتش و انكار و عدم اجابت به ميان آمده است؛ در حالى كه اين امور درباره پيامبران عليهم السلام وجود ندارد. پس مىتوان اين روايت را مانند روايات ديگر، گزارشى از عالم ارواح دانست؛ امّا به جهاتى، سخن از ارواح ديگر خلايق غير از پيامبران عليهم السلام به ميان نيامده است.
شاهد بر اين مطلب، روايتى است كه در تفسير آيه «ما كانُوا لِـيُـؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» (اعراف (۷) / ۱۰۲) از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل شده است:
إنَّ اللَّهَ الْخَلْقَ وَ هِيَ أَظِلَّةٌ، فَأَرْسَلَ رَسُولَهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وسلمفَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَذَّبَهُ؛ ثُمَّ بَعَثَهُ فِي الْخَلْقِ الآْخَرِ. فَآمَنَ بِهِ مَنْ كَانَ آمَنَ بِهِ فِي الْأَظِلَّةِ وَ جَحَدَهُ مَنْ جَحَدَ بِهِ يَوْمَئِذٍ. فَقَالَ: «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» . (۱۵: ج۲، ص۱۲۶؛ ۲۱: ج۵، ص۲۵۹) خداوند خلق را آفريد؛ در حالى كه آنها روح بودند. پس رسول خود محمّد صلى الله عليه و آله وسلمرا بر آنان ارسال كرد؛ برخى از آنها به او ايمان آوردند و برخى ديگر تكذيبش كردند. آن گاه او را در همان خلق در عالمى ديگر برانگيخت. آنان كه در عالم «اظلّه» ايمان آورده بودند، در اينجا نيز به او ايمان آوردند و آنان كه در آنجا انكار كرده بودند، اينجا هم انكار كردند. خداوند متعال در اين باره فرمود: «چنين نبودند كه ايمان آورند به آنچه پيش از اين تكذيبش كرده بودند».
اين حديث شريف، از ارسال پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر خلق در عالم ارواح به طور عام، سخن مى گويد؛ ولى در حديث پيش سخن از مبعوث شدن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر ارواح پيامبران بود. بعيد به نظر مىآيد كه ارواح پيامبران عليهم السلام غير از عالم ارواح، در عالم
ديگرى مورد اين بعثت واقع شده باشند و چنان كه گفتيم، ذيل حديث هم شاهدى بر مطلب ياد شده است.
در اينجا براى رعايت اختصار، از نقل ساير روايات اين باب چشم مىپوشيم و دانشوران ارجمند را به كتاب شريف بحارالانوار ارجاع مىدهيم. (نك: ۲۱: ج۴، ص۲۸۹؛ ج۵، ص۲۵۰؛ ج۸، ص۳۰۸؛ ج۲۴، ص۱۲۹؛ ج۲۶، ص۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۲۰ و ۱۲۱؛ ج۴۰، ص۴۱ و ۲۲۱؛ ج۴۲، ص۱۹۶؛ ج۹۱، ص۴۱ و ۱۴۹ـ۱۳۱، باب آخر «في خلق الأرواح قبل الأجساد»)
تواتر روايات اين باب
۱) مرحوم شيخ عبدالنبى عراقى در كتاب «روح ايمان» روايات اين باب را متواتر لفظى مىداند و مىنويسد: «اين طايفه، در بين اخبار، تواتر لفظى دارد». (۱۴: ۱۸۶)
ايشان در اين باب ۲۶ حديث ذكر كرده كه تعدادى از آنها تكرارى است. در مقابل، تعدادى از رواياتى كه در اين گفتار، از بحارالانوار آورديم، نقل نكرده است.
2) علّامه مجلسى روايات اين باب را قريب به تواتر مىشمارد و مىنويسد:
اعلم أنّ ما تقدّم من الأخبار المعتبرة في هذا الباب و ما أسلفناه في أبواب بدء خلق الرسول صلى الله عليه و آله وسلمو الأئمّة عليهم السلام و هي قريبة من التواتر، دلّت على تقادم خلق الأرواح على الأجساد. (۲۱: ج۶۱، ص۱۴۱)
بدان كه اخبار معتبرى كه در اين باب ذكر شد و رواياتى كه ما در باب بدء خلق رسول صلى الله عليه و آله وسلمو ائمّه عليهم السلام ذكر كرديم و نزديك به تواتر است، همه به تقدّم خلقت ارواح بر اجساد دلالت دارند.
ايشان در جاى ديگر، اعتراض شيخ مفيد به مرحوم صدوق را به خاطر اعتقاد به تقدّم ارواح بر ابدان، پاسخ مىگويد. در ضمن آن، روايات اين باب را مستفيض شمرده، مىنويسد:
فسيأتي في كتاب السماء و العالم أخبار مستفيضة في ذلك؛ و لا استبعاد فيه و لم يقم برهان تامّ على نفيه. (۲۱: ج۶، ص۲۵۵)
در «كتاب السماء والعالم» اخبار مستفيض در اين باره خواهد آمد و تقدّم ارواح بر ابدان هيچ بعدى ندارد و نيز برهان تامّى بر نفى آن اقامه نشده است.
۳) مرحوم صدرالدين شيرازى هم ـ با وجود اينكه معتقد به عدم تقدّم خلقت ارواح بر ابدان است ـ خلقت ارواح قبل از ابدان را از ضروريّات مذهب اماميّه دانسته است. او مىنويسد:
للنفس الآدميّة كينونة على البدن… والروايات في هذا الباب من طريق أصحابنا لاتحصى كثرة حتّى أنّ كينونة الأرواح قبل الأجساد كانت من ضروريّات مذهب الإماميّة رضوان الله عليهم. (۶: ص۲۳)
روح آدمى را وجودى سابق بر بدن هست…. و روايات از طريق اصحاب ما در اين باب، چندان زياد است كه قابل شمارش نيست؛ تا آنجا كه وجود ارواح پيش از اجساد، از ضروريّات مذهب اماميّه رضوان اللّه عليهم است.
نكات استفاده شده از اين گروه احاديث
۱) مهمترين نكته اى كه در تمام اين روايات مورد تصريح قرار گرفته، خلقت ارواح پيش از ابدان است به دو هزار سال؛ امّا معيّن نشده است كه مراد از دو هزار سال آيا همان سال متعارف در اين دنياست يا نه؟
۲) ارواح در اين مدّت تا خلقت ابدان و تركيب آنها با ابدان در هوا مسكن كرده بودند و در حديثى، از متعلّق شدن آنها به عرش، سخن به ميان آمده است.
۳) ارواح در آن زمان با همديگر ائتلاف و اختلاف داشتند؛ يعنى در ميان ارواح، گروهبندى وجود داشته است. هر گروهى با هم ائتلاف و با گروه ديگر اختلاف داشتهاند. به تعبير برخى روايات، برخى از ارواح با همديگر آشنايى و انس و محبّت داشتند و برخى ديگر تناكر و نفرت و دورى.
۴) ظاهراً گروه بندى و ائتلاف و اختلاف و انس و نفرت ميان ارواح، به جهت ايمان و عدم ايمان بوده است.
ـ۵) در آنجا شيعيان، از غير شيعيان ممتاز بودند و ائمّه عليهم السلام آنها را به طور كامل مىشناختند.
۶) ارواح شيعيان بر امامان عليهم السلام عرضه شده بودند.
۷) حبّ و بغضهايى كه اشخاص در دنيا نسبت به امامان عليهم السلام دارند، به عالم ارواح هم مسبوق بوده است.
۸) ارواح داراى درجات بودند. بالاترين ارواح روحهاى پيامبر اكرم و امامان اهل بيت عليهم السلام و پيامبران ديگر بوده است و بعد به ترتيب، ديگر درجات ايمانى قرار داشتند.
۹) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلمدر عالم ارواح، بر تمام ارواح ـ به خصوص ارواح پيامبران عليهم السلام ـ مبعوث شده و همه آنها را به توحيد و اطاعت و پيروى از خود دعوت كرده است و نخستين اجابت كننده اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.
۱۰) در عالم ارواح، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمو اميرالمؤمنين عليه السلام به همه، مخصوصاً شيعيان معرّفى شدهاند.
۱۱) در عالم ارواح، تكليف ايمان و كفر و تصديق و انكار، وجود داشته است.
۱۲) مؤمنان در دنيا، در آنجا هم مؤمن بودند و كفّار در اينجا، در آنجا هم كافر بودهاند. البتّه اين امر ـ بنابر صريح برخى روايات در ابواب ديگر ـ در مورد كفّار قابل تغيير است. پس ممكن است برخى از مؤمنان در اينجا، در آنجاكافر بوده باشند؛ ولى عكس اين امر اتّفاق نخواهد افتاد.
۱۳) رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلمو امامان اهل بيت عليهم السلام از جمله «متوسّمين» هستند؛ يعنى با فراستى كه خداى تعالى به ايشان عطا فرموده است، از سابقه انسانها در عالم ارواح، اطّلاع و آگاهى دارند.
۱۴) ظاهر همه اين روايات، آن است كه همه ارواح در آن عالم، مستقلّ و بدون هيچ گونه تعلّقى به هيچ بدنى، زندگى مىكردند.
۱۵) امتياز ارواح از همديگر، در آنجا، به صورت نوعى نبوده است؛ بلكه روح هر شخصى نسبت به ارواح همه اشخاص ديگر، امتيازى خاصّ داشته كه هيچ كدام از آنها، از آن امتياز برخوردار نبودند.
16) با توجه به صریح روایات تقدم این عوالم بر وجود خاکی انسان تقدم زمانی است.
نکته مهم: البته باید توجه کرد در مساله اقوال مخالفی هم هست که به علت روایی بودن بحث آنها را ذکر نکردیم مخصوصا قول فلاسفه و عرفا در بحث و همچنین قول برخی از مفسرین مانند آیه الله جوادی که این آیات و روایات را تاویل می برند.
*برگرفته از مقاله"انسان در عالم اظلّه و ارواح: آيات و احاديث"محمد بیابانی*
یا رب*
دانشمندان غربی معتقد هستند هر معماری و ساختمان دارای انرژی هایی است هنگامی که داخل مکان یا ساختمانی قرار دارید در واقع شما از آن انرژی میگیرید , اگر سعی کنید که خود را هر چه شبیه به آن مکان و آن معماری کنید انرژی مظاعفی از آن میگیرید .
معماري مي تواند انرژي منفي بدهد و يا مي تواند انسان را در تفكر فرو ببرد و ياد خدا بياندازد.
در قديم بنايان هنگام ساختن خانه آداب و رسومي داشتند از جمله اينكه هنگام انجام مراحل مختلف ساخت خانه آيات و اذكاري بر لب داشتند كه در ساخت خانه اي قطعا داشت.
خلاصه فتوت نامه بنايان:
در فتوت نامه بنايان بطريق سئوال و جواب:
1- اگر برسند اول بنا كه بود بگو كه اول بنا ابراهيم خليل بود عليه السلام كه خانه كعبه بنا كرد. ديگر گفتهاند اول بنا نوح پيامبر بود عليه السلام كه چون طوفان بنشست شهرها و روستاها ديگر بار بساخت و مردمان در آن شهرها و روستاها سكني گزيدند و آباداني زياد شد.
2- اگر پرسند بزرگتر بنايان كه بود بگوي كه پيغامبر ما بود صلوات الله عليه كه چون سيل بيامد و بناي كعبه بنشست حضرتش با ديگر مومنان به تجديد بناي آن اقدام نمودند و حجرالاسود بدست خويش بر آن بنهاد.
3- اگر پرسند كريمترين بنايان كه بود بگوي علي بود، اميرالمومنين عليه السلام كه در بناي مسجد مدينه پيامبر را معاضدت كرد. و او سر جوانمردان است و بزرگترين ايشان در مقام چنانكه حديث در مقام اوست، لافتي الا علي، لا سيف الاذوالفقار.
4- اگر پرسند كه چهار پير شريعت تو كيست، جواب بگو چهار پيغمبر مرسل،؛ اول آدم صفي دوم ابراهيم خليل، سيم موسي كليم، چهارم خاتم انبياء محمد مصطفي صلواتالله عليه.
5- اگر پرسند كه چهار پير طريقت تو كيست، بگو كه اول ايشان حضرت جبرائيل بود، دويم حضرت ميكائيل، سيم حضرت اسرافيل، چهارم حضرت عزرائيل.
6- اگر پرسند كه چهار پير حقيقت تو كدامند، جواب ده اول پدر، دوم معلم، سيم استاد چهارم پدر عروس.
7- اگر پرسند چهار پير معرفت كدامند. جواب بگو كه : اول شيخ عطار، دويم خواجه حافظه شيرازي، سيم شاه شمس تبريزي، چهارم ملاي رومي.
8- اگر پرسند كه چند استاد بنا بودهاند و نخستين ايشان چه كسي است، بگو كه دوازده تن بودند چنانكه امام بحق ناطق امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است كه دوازده تن استاد كامل بودند كه پير همه ايشان حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام بود.
حسن بصري نخستين ايشان بود كه بناي خانقاه بدست خويش بكرد، دويم استاد عباس حلبي بود. سيم استاد روئين بغدادي. چهارم بكران قريشي، پنجم استاد شكري الوسي، ششم استاد باب الله، هفتم استاد شاه مير سبزواري، هشتم استاد مقبل مكري، نهم استاد نجف بنازكي، دهم استاد رحمان علمداري، يازدهم استاد يوسف مصري، دوازدهم استاد نعمان مدايني كه كار بر ايشان ختم شد.
9- اگر پرسند كه چند اصل است بنائي را بگو كه پنج اصل است. اول با طهارت بودن، دويم بر جاده راستي بودن، سيم با حيا بودن ونظر از غير برداشتن، چهارم كم سخن گفتن، پنجم به ادب بودن نزد مشايخ و بزرگان.
10- اگر پرسند كه چند حكم باشد بنائي را، بگو كه ده حكم است. اول آنكه هر صبح كه برخيزد از علم شريعت و طريقت باخبر باشد تا استادي او را مسلم باشد. دويم، هر كس را در خور حوصله و توانائي كار فرمايد. سيم، با سخاوت و خير باشد، چهارم در كار خود استاد باشد و آنچه را كه انجام دهد چنان باشد كه از براي خود نمايد. پنجم با همه كس به خلق نيكو پيش آيد. ششم تنگ حوصله نباشد، هفتم فقير دوست باشد، هشتم كاري گران و زير دستان خود را به نان و جامه شفقت نمايد. نهم پسران مردمان را عزيز دارد. دهم آنكه در كار خود چست و چالات باشد.
11- اگر پرسند كه كدام خصلت بنايان بيشتر بكار آيد، بگو حيا، چرا كه حيا و چشم پاك داشتن از خصلتهاي جوانمردان است و بخصوص بنايان را بكار آيد كه چون بر كار بالا روند چشم پاك دارند و در خانه ديگران ننگرند و چون ناخواسته عورت ديگران بيند چشم بسته دارد و هرگز چون بر كار باشد به اطراف ننگرد و آنچه بيند چشم پوشد.
12- اگر پرسند كه چون بر سر كار روي كدام آيه از كتاب خدا را قرائت كني، بگو كه اين كلام خداوند را كه فرمايد: ليس للانسان الا ماسعي.
13- اگر پرسند چون تيشه به دست گيري كدام ايه خواني، بگو كه : يوم يفرالمرء من اخيه و امه و ابنه و صاحبته و بنيه.
14- و اگر پرسند چون ماله بدست گيري چه گويي: بگو از قرآن خوانم: يا ايها الذين آمنوا توبوالي الله توبه نصوحا.
15- و اگر پرسند چون قالب بدست گيري چه خواني، بگو قوله تعالي: لايصليها الا الاشقي الذي كذب و تولي، ان جاءالاعمي.
16- اگر پرسند چون ناوه بر دست گيري چه گويي، بگو: و اما من ثقلت موازينه فهو في عيشه راضيه.
17- و اگر پرسند چون ريسمان بدست گيري چه گويي، بگو: افلايعلم اذا بعثر ما في القبور و حصل ما في الصدور.
18- اگر پرسند چون شاغول افكني كدام آيه خواني: بگو فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره، و من يعمل مثقال ذره شرا يره.
19- و چون پرسند اگر چوب زاويه بدست گيري چه گويي، بگو از قرآن ميخوانم كه: يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انك علي كل شيء قدير.
20- و اگر پرسند چون ماله بر گل كشي كدام آيه از قرآن خواني، بگو: يا ايهاالذين آمنوا توبو الي الله توبه نصوحاً
21- و چون پرسند كه اگر طرح گنبد اندازي و طاقها راست كني چه گويي، بگو: يقولون اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انك علي كل شيء عليم.
22- و اگر پرسند آنگاه كه زاويهها در بندي چه خواني، بگو: از قرآن كه فرمايد: الم يعلم بان الله يري.
23- و اگر پرسند آن زمان كه بر كار بالا روي و بر ارتفاع بايستي چه خواني، بگو: عسي ربكم ان يغفر عنكم سيئاتكم و يد خلكم جنات تجري من تحتها الانهار.
24- و اگر پرسند چون پائين آيي و بر زمين قرارگيري چه گويي، بگو: و برزت الجحيم لمن يري فامامن طغي و اثر الحيوه الدنيا فان جحيم هي الماوي.
25- و اگر پرسند چون دست در گل كني چه گويي: بگو از قرآن خوانم كه: الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصو بالحق و تواصو بالصبر.
26- و اگر پرسند چون خشت بر يكديگر نهي كدام آيه خواني، بگو اذا زلزلت الارض زلزالها.
27- و اگر پرسند چون گل بر قالب نهي چه خواني، بگو: ياويلنا من بعثنا من مرقدنا.
28- و اگر پرسند كه قالب از كجا آمده است بگوي كه چوب آن از بهشت است، و چون آن شمشاد است.
29- و اگر پرسند چون خشت دو نيمه كني چه خواني، بگوي: فتبارك الله احسن الخالقين و الحمدالله رب العالمين.
30- و اگر پرسند ….
یا رب
در ابتدا باید گفت: عبودیت و پرستش یکی از نیازهای انسان است. تمامی انسانها از ابتدا تا کنون به شکلی پرستش داشتهاند. روح انسان نیاز به عبادت و پرستش دارد. هیچ چیزی جای آن را پر نمیکند، و خداوند تنها موجودی است که لائق پرستش است.
اهل عرفان گفتهاند: برای رسیدن به عرفان الهی و شناخت خود و خدا مراحلی باید طی شود. مرحلة اوّل، شریعت است. برای پیمودن این مرحله باید به سراغ عبادت پروردگار رفت و با استعانت و کمک از عبادت وارد مرحلة دوم یعنی طریقت شد، آن گاه از طریقت عبور کرده و به حقیقت پیوست که پیوستن قطره به دریا است. هر کدام از مکتبها و آیینها اَشکالی برای عبادت دارند امّا همه به دنبال پرستش و عبادتاند، حتی موجودات دیگر نیز به عبادت و پرستش مشغول هستند. قرآن میفرماید: «کلّ قد علم صلوته و تسبیحه» (1)؛ تمامی موجودات نماز و تسبیح خدا را میدانند». در جای دیگر میفرماید: «إنْ مِن شیء إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (2)؛ هر موجودی با حمد، خدا را تسبیح میگوید، لیکن شما تسبیح آنان را نمیفهمید».
جمله ذرات عالم در نهان با تو میگویند روزان وشبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم
گر شما سوی جمادی میروید محرم جان جمادان کی شوید.
از منابع و مآخذ اسلامی به دست میآید که برای رسیدن به حق و شاداب کردن روح عرفانی انسان، هیچ راهی بهتر از نماز یافت نمیشود. برای روح انسان شیفته هیچ غذایی سازگارتر و سرشارتر از نماز وجود ندارد، زیرا چه کسی بهتر از خداوند (که برای رسیدن به هر هدفی، ترکیب راه خاصی را مشخص فرموده است) میتواند مَرْکب و معجونی برای رشد و ارتقای انسانها پدید آورد؟
آنچه زیبایی و حُسن و خیر است، در نماز سفرهای است گسترده که خداوند آن را در پنج نوبت در شبانه روز برای بندگانش باز میکند و بر سر این سفره انواع و اقسام غذاهای لذیذ وجود داد و هر کس مطابق استعداد و تعالی خود از آن بهرهمند میشود.
هشام بن حکم از امام صادق (علیه السلام) پرسید: چرا نماز واجب شد، در حالی که هم وقت میگیرد و هم انسان را به زحمت میاندازد؟ امام فرمود: «پیامبرانی آمدند و مردم را به آیین خود دعوت نمودند. عدهای هم دین آنان را پذیرفتند، امّا با مرگ آن پیامبران، نام و دین و یاد آنها از میان رفت. خداوند اراده فرمود که اسلام و نام پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) زنده بماند و این از طریق نماز امکان پذیر است» (3)؛ یعنی علاوه بر آن که نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مکتب و احیای دین هم هست.
هم چنین نماز رابطه بنده با خداست و طبیعی است که بنده آن را به جا میآورد که خواسته خداوند و معبود اوست و اصولاً هدف اصلی از خلقت انسان بندگی است و نماز بهترین شیوه اظهار بندگی است.
شکل نماز هم قشنگ است، هم معارف بلند اسلامی در آن وجود دارد، هم تسبیح و تقدیس لفظی است و هم تقدیس عملی میباشد. رکوع و سجود و تسبیح و تحمید و دعا و تکبیر و سلام و خلاصه همة زیباییها در نماز است. با این همه اگر نماز به طور صحیح و کامل با حفظ شرایط و آداب خوانده شود، جلوی بسیاری از مفاسد اجتماعی را میگیرد: «إنّ الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکرالله اکبر» (4) نماز اگر با مقدمات و تعقیبات همراه باشد،انسان را به اوج معنویت میرساند. اذان با آن محتوای زیبا دل را مینوازد. نماز جماعت مخصوصاً در مساجد بزرگ مانند مسجد الحرام و مسجد النّبی (صلی الله علیه و آله) زیباترین جلوة عبادت و همدلی و یکرنگی و صفا و صمیمیت است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نماز نور چشم من است. (5)
در آیات قرآن و از طریق پیامبر و پیشوایان دینی نیز تنها بخشی از آثار و حکمتهای نماز و عبادت بیان شده است.
با توجه به آیات و روایات در این زمینه، برخی از آثار و حکمتها چنین است:
1. قرب معنوی:
یکی از آثار بسیار مهم نماز قرب به خداوند است. این اثر روح عبادت و نماز را تشکیل میدهد و یکی از آیات قرآن هدف آفرینش انسان عبادت بیان شده است (6) که حکایتگر بُعد معنوی نماز و اهمیت آن است، امام علی (علیه السلام) فرمود: «الصلوة قربان لکل تقی» (7)؛ نماز وسیله تقرب هر پرهیز کاری به خداوند است». در برخی از روایات از نماز به عنوان معراج مؤمن یاد شده که اشاره به آثار معنوی آن است.
2. یاد خدا و آرامش روانی:
در قرآن آمده است: «اقم الصلوة لذکری» (8)؛ نماز را بر پا دار تا به یاد من باشی.
یکی از نویسندگان در تفسیر این آیه مینویسد: «روح و اساس و هدف و پایه و مقدمه و نتیجه و بالاخره فلسفه نماز همان یاد خدا است. همان «ذکر اللَّه» است که در آیه فوق به عنوان برترین نتیجه بیان شده است» (9)؛ ذکر و یاد خداوند نقش تعیینکننده در آرامش روانی دارد. نماز به عنوان ذکر خدا به انسانهای نمازگذار آرامش میدهد، «ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب» (10)، آگاه باشید یاد خدا مایه اطمینان است».
3. عامل بازدارنده از گناه:
یکی از آثار مهم نماز جلوگیری از گناه است: «إنّ الصلوة تنهی عن الفحشا و المنکر» (11) طبیعت نماز از آن جا که انسان را به یاد خدا نیرومندترین عامل بازدارنده یعنی اعتقاد به مبدأ و معاد میاندازد، دارای اثر بازدارندگی از فحشا و منکر است. انسان که به نماز میایستد و تکبیر میگوید، خدا را از همه چیز بالاتر میشمرد… بدون شک در قلب و روح چنین انسانی، جنبشی به سوی حق و حرکت به سوی پاکی و جهشی به سوی تقوا پیدا میشود». (12)
4. گناهزدایی:
یکی از آثار بسیار مهم نماز گناه زدایی است. نماز وسیله شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است. (13) پیامبر (صلی الله علیه و آله) از یاران خود سؤال کرد: اگر بر در خانه یکی از شما نهری از آب صاف و پاکیزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهید، آیا چیزی از آلودگی و کثافت در بدن او میماند؟ در پاسخ عرض کردند، نه. حضرت فرمود: نماز درست همانند این آب جاری است. هر زمان که انسان نماز میخواند، گناهانی که در میان دو نماز انجام شده است، از بین میرود». (14)
5. غفلتزدایی:
بزرگترین مصیبت برای رهروان راه حق آن است که هدف آفرینش خود را فراموش کند. و غرق در زندگی مادی و لذائذ زودگذر گردند، اما نماز به حکم این که در فواصل مختلف در هر شبانهروز پنج بار انجام میشود، مرتباً به انسان اخطار میکند و هشدار میدهد و هدف آفرینش او را خاطر نشان میسازد… و این نعمت بزرگی است که انسان وسیلهای در اختیار داشته باشد که در هر شبانه روز چند مرتبه به او بیدار باش گوید. (15)
6. تکبر زدایی:
یکی از عوامل مهم تکبر زدایی نماز است؛ زیرا انسان در هر شبانه روز هفده رکعت و در هر رکعت دو بار پیشانی
بر خاک در برابر خدا میگذارد و خود را ذره کوچکی در برابر عظمت او میبیند، از این رو پردههای غرور و خودخواهی را کنار میزند. از این رو علی (علیه السلام) بعد از بیان فلسفه عبادت، یکی از آثار نماز را تکبر زدایی بیان نمود: «خداوند ایمان را برای پاکسازی انسانها از شرک واجب کرده است و نماز را برای پاکسازی از کبر». (16)
7. عامل پرورش فضائل اخلاقی:
نماز روح اخلاص و خداباوری را در انسان افزایش میدهد و نتیجه آن پرورش فضایل اخلاقی است، انسان با نماز خواندن خود را از جهان محدود ماده و چهار دیوار طبیعت بیرون میبرد و به ملکوت آسمانها دعوت میکند و با فرشتگان همصدا میشود و خدا را در همه حال حاضر و ناظر میداند.
8. همگرایی:
علاوه بر آثار مذکور که معمولاً آثار خودی نماز محسوب میشوند، یکی از آثار مهم اجتماعی و سیاسی نماز، همگرایی است، برگزاری نماز جمعه و جماعت، وحدت مسلمانان را به نمایش میگذارد؛ زیرا مسلمانان با صفوف فشرده در کنار هم قرار گرفته و با اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان آگاهی پیدا میکنند. خطیب جمعه با بیان احکام و طرح مسایل سیاسی و اجتماعی به نمازگزاران رشد سیاسی میدهد، شاید به خاطر آثار مهم نماز جمعه و جماعت است که در آموزههای دینی به این دو فریضه اهمیت خاصی داده شده است. (17) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده است هر کس آن را در حیات من یا بعد از وفات من از روی استخفاف یا انکار ترک کند، خداوند او را پریشان میکند و به کار او برکت نمیدهد. بدانید نماز او قبول نمیشود، بدانید زکات او قبول نمیشود، بدانید حج او قبول نمیشود،..، تا از این کار توبه کند…». (18)
9. نفی طاغوت و ایستادگی در مقابل ستم:
انسانی که فقط خداوند را عبادت نماید در مقابل او سر تعظیم و تسلیم فرود آورد، هر چه غیر خداوند است، برای او حقیر و کوچک میشود و کسی نمیتواند با ظلم و ستم بر او چیره شود. و در مقابل گردنکشان و ظالمان سر تسلیم فرود نمیآورد و با طاغوت کنار نمیآید. خداوند این مسأله را یکی از اهداف بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته است: «و در میان هر امتی، پیامبری را مبعوث کردیم تا خداوند را عبادت نمایید و از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهیز کنید. (19)
منابع:
1. نور: 24/ 41.
2. اسراء: 17/ 44.
3. نعیمآبادی، غلامعلی، نماز زیباترین الگوی پرستش، ص 35، به نقل از علل الشرایع، ج 2، ص 10.
4. عنکبوت: 29/ 45.
5. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 73، ص 141.
6. ذاریات: 51/ 56.
7. موسوی، سید رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 136، با اقتباس از: تفسیر نمونه، ج 16، ص 292.
8. طه: 20/ 14.
9. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، ج 16، ص 289.
10. رعد: 13/ 28.
11. عنکبوت: 29/ 45.
12. تفسیر نمونه، ج 16، ص 284.
13. همان، ص 290.
14. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 3، ص 7.
15. تفسیر نمونه، ج 16، ص 290 ـ 291.
16. موسوی، سید رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 252.
17. جمعه: 62/ 9، تفسیر نمونه، ج 24، ص 125 به بعد.
18. وسایل الشیعه، ج 5، ص 7.
19. نحل: 16/ 36.
یا رب
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُون»
اگر در آسمان و زمين، جز «اللَّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد). منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند. (انبیاء، 22
بت پرستان نیز به این که «الله» خالق و آفریدگار همه مخلوقات است، معتقد بودند؛ و قرآن به این مطلب تصریح دارد:
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُون»؛ و اگر از آنها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعاً مى گويند: خدا پس چگونه از عبادت او منحرف مى شوند؟! (زخرف، 87)
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليم»؛ هر گاه از آنان بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مسلّماً مى گويند: خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است. (زخرف، 9)
عقیده انحرافی و اشتباه بت پرستان این بود که قائل به ربّ و معبودهای متعدد بوده و معتقد بودند آن معبودها در رتبه پایین تر از «الله» قرار دارند و لذا می توانند آنان معبودها را مورد پرستش قرار دهند.
آیه شریفه فوق (انبیاء، 22) این عقیده باطل را مردود می داند.
علامه طباطبایی در این زمینه می آورد:
نزاع ميان بت پرستان و موحدين در يگانگى معبود و تعدد آن نيست. در اين كه واجب الوجود، موجود بالذات است كه وجودش از خودش، و وجود تمامى موجودات از او است و يكى است، هيچ اختلافى نيست، بت پرستان نيز آن را قبول دارند.
اختلاف و نزاعى كه هست در “إله” به معناى رب و معبود است، كه بت پرست ها بر آن شده اند كه تدبير عالم با طبقاتى كه در اجزاى آن هست از ناحيه آفريدگار عالم به موجوداتى شريف و مقرب درگاه او واگذار شده، كه به همين جهت ما بايد آن ها را بپرستيم، تا براى ما شفيع درگاه خدا شوند، و ما را به درگاه او قدمى نزديک تر كنند، مانند ربّ آسمان ها، و ربّ زمين، و ربّ انسان، و هم چنين ارباب هاى ديگر، و اين ها “إله” مخلوقاتند، و خدا “إله” آن ها و آفريدگار همه موجودات. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج 14، ص 374)
یا رب
مقربان چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند؟ چگونه مقرب شویم؟
در خصوص مقربان و سابقون آمده است :ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ*وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ(واقعه /13و14) گروهى از پيشينيان*و اندكى از متاخران.
در ابتدا ببينيم اولين و آخرين به چه معناست :
مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايند :"مراد از كلمه اولين امتهاي گذشته انبياي سلف است ، و مراد از كلمه آخرين امت اسلام است ، چون معهود از كلام خدا همين است ، كه هر جا سخن از اولين و آخرين گفته منظورش از اولين ، امتهاي گذشته ، و از آخرين امت اسلام است “(3)
در تفسير نمونه به اين سوال مي پردازد كه چگونه عده ي قليلي از مقربان از امت پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) هستند و گروه بيشتري ازآنان از امم گذشته، مفسران تفسير نمونه كثرت بيشتر تعداد مقربان در امم گذشته را مربوط به تعداد بيشتر پيامبران (عليهم السلام) در امم سلف مي دانند كه طبيعتا تعداد سابقون و مقربان آن امم را افزايش مي دهد :
“طبق اين دو آيه گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند ، و تنها كمى از آنها از امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم ) مى باشند.
ممكن است در اينجا اين سؤال پيش بيايد كه چگونه اين مساله با اهميت فوق العاده امت اسلامى سازگار است ، با اينكه خدا آنها را بهترين امت خطاب كرده و فرموده : كنتم خير امة … ( آل عمران 110).
پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى شود : نخست اينكه منظور از مقربان همان سابقون و پيشگامان در ايمانند ، مسلم است كه در امت اسلامى پيشگامان در پذيرش اسلام در صدر اول گروه اندكى بودند كه نخستين آنها از مردان على (عليه السلام) و از زنان خديجه بود در حالى كه كثرت پيامبران پيشين و تعداد امت هاى آنها و وجود پيشگامان در هر امت ، سبب مى شود كه آنها از نظر تعداد فزونى يابند .
ديگر اينكه كثرت عددى دليل بر كثرت كيفى نيست ، و به تعبير ديگر ممكن است تعداد سابقون اين امت كمتر باشند ولى از نظر مقام بسيار برتر ، همانگونه كه در ميان خود پيامبران نيز تفاوت است : تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ما بعضى از رسولان را بر بعض ديگرى برترى داديم ( بقره - 253 )
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه ممكن است بعضى از مؤمنان در زمره پيشگامان در ايمان نباشند ، اما داراى صفات و ويژگي هاى ديگرى باشند كه آنها را همرديف سابقون قرار مى دهد و از نظر پاداش و اجر همرديف آنها هستند ، لذا در بعضى از روايات از امام باقر (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : نحن السابقون السابقون و نحن الاخرون : ما پيشگامان پيشگام ، و ما آخرون هستيم."(4)
(3)- الميزان ، ج 19، ص 208
(4)- تفسير نمونه ، ج 23، ص207
بسم الله الرحمن الرحیم
مأخذ نامگذاری سُوَر قرآن
1- سوره حمد به معنی ستایش: مأخذ نامگذاری با حساب کردن بِسمِ الله آیه دوم سوره است.
2- سوره بقره به معنی گاو، گاو مخصوصی که دستور ذبح آن از طرف خداوند به قوم بنی اسرائیل داده شد، مأخذ نامگذاری آیه 67 سوره بقره است.
3- سوره آل عمران به معنی عمران پدر حضرت مریم است، مأخذ نامگذاری آیه 33 سوره است.
4- سوره نساء به معنی زنان (این سوره مشتمل بر احکام و حقوق زنان می باشد)، مأخذ نامگذاری آیه اول سوره است.
5- سوره مائده به معنی سفره ی آراسته از غذا (راجع به تقاضای حواریون عیسی است که از او خواستند سفره آراسته از غذا برای آنان نازل کند)، مأخذ نامگذاری آیه 112 سوره است.
6- سوره اَنعام به معنی چهار پایان (در این سوره حکم حلیت و حرمت آن بیان شده است)، مأخذ نامگذاری آیه 136 سوره است.
7- سوره اعراف به معنی (محلی است میان بهشت و جهنم)، مأخذ نامگذاری آیه 45 سوره است.
8- سوره اَنفال به معنی بهره ها، غنائم چنگ، مأخذ نامگذاری آیه اول سوره است.
9- سوره توبه به معنی بازگشتن از گناه و کار بد (در این سوره شرح توبه متخلّفین از جنگ تبوک آمده است)، مأخذ نامگذاری آیه 105 سوره است.
10- سوره یونس نام یکی از پیامبران الهی، مأخذ نامگذاری آیه 98 سوره است.
یا رب
سوره کافرون از سورههای كوچك قرآن است. از سُور آخر قرآن، سورههای مكی است و تقریباً اختلافی در آن نیست كه در مكه نازل شده است و آن خیلی در فهم فضای سوره به ما كمك میكند. یعنی در دورهای كه هنوز حضرت به حسب ظاهر به دوره حكومت و قدرت در مدینه نرسیده بودند و در مكه در محاصرهی قدرت قریش بودند.
گرچه همه می دانند که شأن نزول سوره، مقید معنای سوره نیست. اینطور نیست كه فقط سوره را به خاطر آن حادثهای كه در كنار آن حادثه نازل شده است، تفسیر كرد. ولی بالاخره آن حادثه ممكن است در فهم آن سوره كمی به ما كمك كند.
در تاریخ هست كه حضرت وقتی دعوتشان جدی شد، قریش ابتدا استهزاء میكردند. بعد با حضرت پای معامله آمدند، اول به حضرت پیغام دادند، كه شما دست از كارت بردار بگذار ادامهی امور جامعه دست ما باشد، با همین روال پیش برود، هرچه بخواهی به تو از امور دنیا میدهیم. مال بخواهی، ثروت بخواهی، همسر بخواهی، زیباترین همسران، بیشترین امكانات، حتی ریاست بخواهی، به یك نسبتی میدهیم.
حضرت به عمویشان ابوطالب كه واسطه بود فرمودند: اگر خورشید را كف دست راستم، ماه را كف دست چپم بگذارید من از این دعوت دست برنمیدارم. مسألهی انگیزههای دنیایی نیست كه سر این انگیزهها با هم معامله كنیم.
قریش دیدند ظاهراً این شدنی نیست. مسیر دیگری را طی كردند كه دیگر معاملهی بر سر مادی نبود. به حضرت پیشنهاد دادند، كه شما بیایید و برای مدتی مثلاً، ماهی یا سالی، ما خدای شما را میپرستیم، سالی هم خود شما بیا با ما بت پرستی كن. اگر شما درست بگویی، ما رسیدیم به آن خیری كه شما میگویی. اگر ما هم درست بگوییم، شما در خیر ما شریك هستی. حضرت فرمودند: این شدنی نیست. به هیچ وجه!
باز هم كوتاه آمدند. گفتند: این هم لازم نیست. شما بیایید بتهای ما را یكبار لمس كنید، ما هم میآییم خشوع میكنیم. آداب و مراسمی داریم، نمیخواهد شما بپرستید. همین قدر بیایید با ما یك همراهی بكنید. حضرت باز هم نپذیرفتند.
این سورهی مباركه نازل شد كه كاملاً صف بندی را روشن میكند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قُلْ یَأَایهُّا الْكَفِرُونَ» (كافرون/1) پیداست لحن، بسیار لحن قاطعی است. پیغمبر ما به كافرین بگو
«ایها الكافرون» با همین خطاب: ای کافران!
«لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ، وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ» (كافرون/ 2و3) نه من عبادت میكنم آنچه را كه شما میپرستید، و نه شما پرستندهی آن هستید كه من میپرستم. به هیچ وجه اهلیت خدا پرستی ندارید. من هم به هیچ وجه بت پرستی نمیكنم. بعد لحن كمی تغییر میكند.
«وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمُ» (كافرون/4) من كسی نیستم كه بتهای شما را بپرستم. باز هم «وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» (كافرون/5) شما هم خدای مرا نخواهید پرستید. بنابراین «لَكمُ دِینُكُمْ وَ لىِ دِینِ» (كافرون/6) هم شما دین دارید، هم من. اینطور نیست كه ما دین داریم و شما منكر دین هستید. دین ما دین خاص ما است، دین شما هم دین شماست.
این«لَكمُ دِینُكُمْ وَ لىِ دِینِ» به معنای پذیرش دین آنها نیست. كه بعضی بخواهند بگویند: قرآن ما گفته: هركسی دین خودش را داشته باشد، این نیست. لحن قرآن صف بندی است و اینكه حضرت به هیچ وجه حاضر نیستند، سر توحید معامله كنند. توحید معامله كردنی نیست. حتی برای بسط و گسترش توحید هم نمیشود معامله كرد، كه بگوییم: برای اینكه دین خدا گسترش پیدا كند یك خرده كوتاه بیاییم از معارف دین، تا دین گسترش پیدا كند. توحید را قید بزنیم، شرك را بپذیریم تا دین گسترش پیدا كند. این هم شدنی نیست.
فضیلت سوره کافرون
روایاتی در فضیلت این سوره هست، كه با محتوای سوره هم مربوط است. یكی دو مورد از روایات را خدمت شما تقدیم میكنیم.
یك روایت این است كه حضرت فرمودند كه: اگر كسی این سوره را بخواند و سورهی «قل هو الله احد» را، وقتی كه در بستر قرار میگیرد، میخواهد بیارمد، این دو سوره را بخواند، با این عهدها، شبش به خواب برود، «كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ الشِّرْكِ» (كافی/ج2/ص626) خدای متعال برای او مینویسد، بر او تثبیت میشود كه او برائت از شرك جسته و دیگر شرك دامن او را نمیگیرد.
هم سورهی توحید، هم سورهی كافرون به یك معنا برائت از شرك است. اگر این دو خوانده شود، انسان به مقام برائت از شرك میرسد. خدای متعال این را برایش تثبیت میكند، دیگر شرك نمیتواند در او نفوذ كند.
یک چهارم قرآن است!
روایت دیگر هم كه باز در فضیلت این سوره است. حضرت فرمودند: این سوره یك چهارم قرآن است. ربع القرآن است. كما اینكه سورهی توحید، ثلث القرآن است. اگر كسی سه مرتبه بخواند، به منزلهی یك ختم قرآن است. یعنی یك ربع قرآن از آن تعبیر شده است.
ثبت در دیوان اهل سعادت
باز یك روایت از مرحوم كلینی در كتاب كافی است، مرحوم صدوق هم در ثواب الاعمال این روایت را نقل كردند كه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اگر كسی سورهی «قل یا ایها الكافرون» و «قل هو الله احد» را در یكی از نماز واجبش بخواند، خدای متعال خودش را و پدر و مادرش را و نسلش را میآمرزد. و بقیهی ثوابها! «وَ إِنْ كَانَ شَقِیّاً مُحِیَ مِنْ دِیوَانِ الْأَشْقِیَاء» (وسایلالشیعه/ج6/ص82) اگر در باطن شقی باشد، خدای متعال او را از دیوان اشقیا محو میكند و در دیوان اهل سعادت نامش ثبت میشود كه این خیلی نكتهی مهمی است. چون ممكن است انسان واقعاً یكطوری در عوالم گذشته راه رفته باشد که موجب گرفتاری او شود .
اگر میخواهد از گرفتاریهایی كه در عالم گذشته برای خودش درست كرده، راهی برای نجات پیدا كند، توسل به این سوره است. «وَ أُثْبِتَ فِی دِیوَانِ السُّعَدَاءِ وَ أَحْیَاهُ اللَّهُ سَعِیداً وَ أَمَاتَهُ شَهِیداً وَ بَعَثَهُ شَهِیداً» (وسایل الشیعه/ج6/ص82)
آیا این فضیلتهایی كه برای تلاوت سورهها ذكر میشود، به حقیقت آن سوره برمیگردد؟
بله، به مقام سوره برمیگردد. همان طور که می دانیم و بسیار هم بزرگان دین گفته اند ، قرآن صرفاً الفاظ نیست. یك حقیقتی است، ذكری است، نور است، از عالم بالا نازل شده، هدایت است، شفیع است. اگر كسی به این سوره متوسل شود، تا این مقام میتواند برود. میتواند حتی دست در عالم قبل خودش ببرد. از دیوان اشقیا محو میشود. این كار سوره است. مقام سوره است. ظرفیت سوره است.
البته یك موقع انسان وقتی سوره میخواند، نازلهی قرآن در او میآید. فرمود: وقتی جوان قرآن میخواند، قرآن با گوشت و پوستش مخلوط میشود. نورانی به نور قرآن میشود. یك موقع میبینید در یك مقامی قرار میگیرد كه مراتب بالاتر قرآن در او تجلی میكند. متصل به مقامات باطنیتر قرآن میشود. مقام بالاتری پیدا میكند، فتوحات بیشتری، آثار بیشتری، بركات بیشتری برایش حاصل میشود.
این شأن سوره است. این سوره میتواند انسان را به مغفرت، نه خودش، گذشته و آیندهاش را، نسلش را، پدر و مادرش را، به مغفرت الهی برساند.
این سوره در مقامی است كه با تمسك به این سوره در نماز، میشود از دیوان اشقیا محو شد. میشود در دنیا سعید زیست. شهید از دنیا رفت و شهید مبعوث شد. این از بركات این سوره است. در ثواب الاعمال این از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است.
یا رب
برای روشن شدن سؤالات شما ترجمه و شأن نزول آیات را از کتاب “تفسیر نمونه"برای شما نقل می کنم:
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 - چهره درهم کشید و روی برتافت !
2 - از اینکه نابینائی به سراغ او آمده بود .
3 - تو چه میدانی شاید او پاکی و تقوی پیشه کند ؟
4 - یا متذکر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد .
5 - اما آن کس که مستغنی است .
6 - تو به او روی میآوری !
7 - در حالی که اگر او خود را پاک نسازد چیزی بر تو نیست .
8 - اما کسی که به سراغ تو میآید و کوشش میکند ،
9 - و از خدا ترسان است ،
10 - تو از او غافل میشوی .
شان نزول :
این آیات اجمالا نشان میدهد که خداوند کسی را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اینکه فرد یا افراد غنی و ثروتمندی را بر نابینای حقطلبی مقدم داشته است ،
اما این شخص مورد عتاب کیست ؟
در آن اختلاف نظر است : مشهور در میان مفسران عامه و خاصه این است که : عدهای از سران قریش مانند عتبة بن ربیعه ، ابو جهل ، عباس بن عبد المطلب ، و جمعی دیگر ، خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) بودند و پیامبر مشغول تبلیغ و دعوت آنها به سوی اسلام بود و امید داشت که این سخنان در دل آنها مؤثر شود ( و مسلما اگر اینگونه افراد اسلام را میپذیرفتند گروه دیگری را به اسلام میکشاندند و هم کارشکنیهای آنها از میان میرفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود ) در این میان عبد الله بن ام مکتوم که مرد نابینا و ظاهرا فقیری بود وارد مجلس شد ،
و از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) تقاضا کرد آیاتی از قرآن را برای او بخواند و به او تعلیم دهد ، و پیوسته سخن خود را تکرار میکرد و آرام نمیگرفت ، زیرا دقیقا متوجه نبود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) با چه کسانی مشغول صحبت است .
او آنقدر کلام پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) را قطع کرد که حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) ناراحت شد ، و آثار ناخشنودی در چهره مبارکش نمایان گشت و در دل گفت : این سران عرب پیش خود میگویند پیروان محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) نابینایان و بردگانند ، و لذا رو از عبد الله برگرداند ، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد .
شان نزول دومی که برای آیات فوق نقل شده این است که این آیات درباره مردی از بنی امیه نازل شده که نزد پیامبر نشسته بود ، در همان حال عبد الله بن ام مکتوم وارد شد ،
هنگامی که چشمش به عبد الله افتاد خود را جمع کرد ، مثل اینکه میترسید آلوده شود و قیافه درهم کشیده و صورت خود را برگردانید ، خداوند در آیات فوق عمل او را نقل کرده ، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است ، این شان نزول در حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است .
محقق بزرگ شیعه مرحوم سید مرتضی این شان نزول را پذیرفته است .
البته در آیه چیزی که صریحا دلالت کند که منظور شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) است وجود ندارد تنها چیزی که میتواند قرینهای بر این معنی باشد خطابهائی است که از آیات 8 تا 10 این سوره آمده که میگوید : کسی که پیوسته ( برای شنیدن آیات خدا ) به سرعت سراغ تو میآید ، و از خدا میترسد ، تو از او غافل میشوی ! این چیزی است که بهتر از هر کس در مورد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) میتواند صادق باشد .
ولی به گفته مرحوم سید مرتضی قرائنی نیز در این آیات وجود دارد که نشان میدهد منظور شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) نیست از جمله اینکه : عبوس بودن از صفات پیامبران مخصوصا پیغمبر اسلام نیست ، او حتی نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن میگفت ، تا چه رسد به مؤمنان حقیقت جو .
دیگر اینکه پرداختن به اغنیا و غافل شدن از فقرای حق طلب با اخلاق آن حضرت که در آیه 4 سوره ن به آن اشاره شده “و انک لعلی خلق عظیم” ( تو اخلاق عظیم و برجستهای داری) هرگز نمیسازد ، ( بخصوص اینکه معروف است سوره ن قبل از سوره عبس نازل شده است ) .
ولی به فرض که شان نزول اول واقعیت داشته باشد این مطلب در حد ترک اولائی بیش نیست : و کاری که منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمیشود .
زیرا اولا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) هدفی جز نفوذ در سران قریش ، و گسترش دعوت اسلام از این طریق ، و درهم شکستن مقاومت آنها ، نداشت .
ثانیا چهره درهم کشیدن در برابر یک مرد نابینا مشکلی ایجاد نمیکند چرا که او نمیبیند ، به علاوه عبد الله بن ام مکتوم نیز رعایت آداب مجلس را نکرده بود زیرا هنگامی که میشنود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) با گروهی مشغول صحبت است نباید سخن او را قطع کند .
ولی از آنجا که خداوند اهمیت فوق العادهای به محبت و ملاطفت کردن با مؤمنان مستضعف حقیقت طلب میدهد همین مقدار بیاعتنائی را در برابر این مرد مؤمن برای پیامبرش نمیپسندد و او را مورد عتاب قرار میدهد ، اینها همه از یک سو .
از سوی دیگر ، اگر به این آیات از زاویه حقانیت و عظمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) نگاه کنیم ، میبینیم در سرحد یک معجزه است ، چرا که رهبر بزرگ اسلام در کتاب آسمانی خود آنچنان مسؤولیت برای خود ذکر میکند که حتی کوچکترین ترک اولی ، یعنی بیاعتنائی مختصری نسبت به یک مرد نابینای حق طلب ، را مورد عتاب خداوند میبیند ، این دلیل زندهای است بر اینکه این کتاب آسمانی از سوی خدا است و او پیامبر صادق است ، مسلما اگر این کتاب از سوی خداوند نبود چنین محتوائی نداشت .
و عجبتر اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) طبق روایتی که در بالا آوردیم هر وقت عبد الله بن ام مکتوم را میدید به یاد این ماجرا میافتاد و او را بسیار احترام میکرد .
و از سوی دیگر این آیات میتواند بیانگر فرهنگ اسلام در بر خورد با مستضعفان و مستکبران باشد ، که چگونه مرد فقیر نابینای مؤمنی را بر آن همه اغنیا و سران قدرتمند مشرک عرب مقدم میشمرد ، این به خوبی نشان میدهد که اسلام حامی مستضعفان و دشمن مستکبران است .
در پایان این سخن بار دیگر تکرار میکنیم که مشهور در میان مفسران گرچه شان نزول اول است ولی باید اعتراف کرد که در خود آیه چیزی که صریحا دلیل بر این معنی باشد که منظور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسل� �م) است وجود ندارد