صحبتی با عزیزان خواننده
بنامت ای ارحم الراحمین
خواهران عزیزم ممنون از اینکه پیگیر مبحث عوالم هستید. به دوستانی هم که مطلب گسترده رو طلب کردند باید بگم به روی چشم…حتما بحث رو عمیق تر میکنم و کتاب هم معرفی میکنم به شما.
التماس دعا.
بنامت ای ارحم الراحمین
خواهران عزیزم ممنون از اینکه پیگیر مبحث عوالم هستید. به دوستانی هم که مطلب گسترده رو طلب کردند باید بگم به روی چشم…حتما بحث رو عمیق تر میکنم و کتاب هم معرفی میکنم به شما.
التماس دعا.
یا رب
چرا بلعم باعورا جهنمی شد؟
انسان در همه لحظات و در هر مرحله ای از کمال , باید خود را به خدا بسپارد و از او طلب کمک نماید, و گرنه با اندک غفلتی ممکن است سقوط کند و در دام های نفس و شیطان که یکی از آنها خودپسندی است اسیر شود. از این رو پیشوایان معصوم (ع ) در دعاهای خود به درگاه خدا عرضه می داشتند: ((اللهم لا تکلنی الی نفسی طرف عین ابدا)) و نمونه های بسیاری هست که افرادی مدتی در راه کمال نفس پیش رفتند ; ولی بعدا دچار عجب و غرور شده و سقوط کردند. در این زمینه از امام معصوم (ع ) سوال شده : آیا مؤمن ممکن است دچار بعضی از گناهان شود؟ ایشان فرمودند: ((بلی ; اما تنها گناهی که مؤمن مرتکب نمی شود دروغگویی است ; زیرا دروغ با ایمان به خدا سازش ندارد)). نمونه بارز این گونه افراد که بعد از سال ها حرکت در راه حق با یک غرور و بی توجهی سقوط کرد, بلعم با عوراست بلعم باعورا، عالمی از بنیاسرائیل بود که اسم اعظم را میدانست؛ ولی مورد فریب فرعون قرار گرفت و با حضرت موسی به دشمنی پرداخت. در سوره «اعراف» آیه 175 و 176 به وی اشاره شده است. برای توضیح بیشتر ر.ک: تفسیر المیزان، ج 8، ص 353 تفسیر نمونه، ج 7، ص 14 -
یا رب
در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوة برادر موسي ـ عليه السلام ـ كه رادمردي قوي پنجه از امراي لشكر موسي ـ عليه السلام ـ بود از سفر سررسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراي طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمري بن شلوم رفت. هنگامي كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيماري طاعون برطرف گرديد.
در عين حال همين بيماري طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسي ـ عليه السلام ـ را كشت. موسي ـ عليه السلام ـ بقية لشكر را به فرماندهي يوشع بازسازي كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكيپس از ديگري فتح كردند.[1]
خداوند ماجراي انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آية 175 و 176 سورة اعراف ذكر كرده، در آية 176 ميفرمايد:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر ميخواستيم مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا ميبرديم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون ميآورد، و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را ميكند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نميشود) اين مَثَل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براي آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند.»[2]
آري اين است نتيجة فرهنگ بيعفّتي و انحراف جنسي، كه وقتي نيرنگبازان از راههاي ديگر شكست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياي مردم را تباه ميسازند، كه به گفتة بعضي طاعون موجب هلاكت 90 هزار نفر از لشكر موسي ـ عليه السلام ـ گرديد.[3]
سه دعاي ناكام
در مورد شأن نزول آية 175 سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روايت ديگر شده كه نظر شما را به آن جلب ميكنيم:
در بنياسرائيل زاهدي زندگي ميكرد، خداوند (توسط پيامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعاي تو به استجابت خواهد رسيد، آن زاهد بيهمّت و نادان در اين فكر فرورفت كه اين دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: «سالها است كه در خدمت تو هستم و در سختي و آسايش با تو همراهي كردهام، يكي از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زيباترين زنان بنياسرائيل گرداند، تا تو از زيبايي من بهرهمند گردي.»
زاهد پيشنهاد او را پذيرفت و دعا كرد، او از زيباترين زنان شد، آوازة زيبايي او به همه جا رسيد، مردم از هرسو براي او نامههاي عاشقانه نوشتند، و آرزوي ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بناي ناسازگاري با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگين شد و از دعاي دوّم استفاده نموده و گفت: «خدايا از دست اين زن جانم به لبم رسيده، او را مسخ گردان.» دعايش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتي كه چنين شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آنها شديد شد و زاهد ناگزير از دعاي سوم خود استفاده كرد و گفت: «خدايا همسرم را به صورت نخستين خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به اين ترتيب سه دعاي مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجينه را كه ميتوانست به وسيلة آن، سعادت دنيا و آخرتش را تحصيل كند، باطل و نابود نمود.[4]
پی نوشت:
[1] . بحارالانوار، ج 13، ص 373 و 374.
[2] . اعراف، 175.
[3] . بحارالانوار، ج 13، ص 375.
[4] . جوامع الحكايات محمد عوفي به قلم روان از نگارنده)، ص 322. در كتاب سياستنامه، ص 222، از اين شوهر و زن به نامهاي يوسف و كُرْسُف ياد شده است. ناگفته نماند كه در روايات ما، آية مذكور (175 اعراف) دربارة «بلعم باعورا» دانشمند معروف بنياسرائيل نازل شده كه به خاطر داشتن مقام اسم اعظم، دعايش مستجاب ميشد و بر اثر سازش با مخالفان موسي ـ عليه السلام ـ اين مقام از او سلب گرديد و ديگر دعايش به استجابت نميرسيد. (چنانكه خاطرنشان شد).
یا رب
ماجراي بَلْعم باعورا
لعم باعورا از علماي بنياسرائيل بود، و كارش به قدري بالا گرفت كه اسم اعظم ميدانست و دعايش به استجابت ميرسيد.
روايت شده: موسي ـ عليه السلام ـ با جمعيتي از بنياسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوي شهر (بيتالمقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتي كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنياسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهي را ميداني، در مورد موسي و بنياسرائيل نفرين كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمناني كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كاري نخواهم كرد.»
آنها بار ديگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالاي كوهي كه مشرف بر بنياسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاي كوه رود، الاغ پس از اندكي حركت سينهاش را بر زمين مينهاد و برنميخاست و حركت نميكرد، بَلْعم پياده ميشد و آنقدر به الاغ ميزد تا اندكي حركت مينمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهي به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «واي بر تو اي بَلْعم كجا ميروي؟ آيا نميداني فرشتگان از حركت من جلوگيري ميكنند.» بَلْعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاي كوه رفت، و در آنجا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنياسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه ميشد به طوري كه قوم خود را نفرين ميكرد و براي بنياسرائيل دعا مينمود.
به او گفتند: چرا چنين ميكني؟ گفت: «خداوند بر ارادة من غالب شده است و زبانم را زير و رو ميكند.»
در اين هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقي نمانده است. آنگاه چنين دستور داد: «زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاي مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنياسرائيل براي خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسي ـ عليه السلام ـ خواستند از آنها كامجويي كنند و عمل منافي عفّت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسي ـ عليه السلام ـ زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنياسرائيل شدند، كار به جايي رسيد كه «زمري بن شلوم» رئيس قبيلة شمعون دست يكي از آن زنان را گرفت و نزد موسي ـ عليه السلام ـ آورد و گفت: «گمان ميكنم كه ميگويي اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نميكنم.»
آنگاه آن زن را به خيمة خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيماري واگير طاعون به سراغ بنياسرائيل آمد و همة آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
یا رب
فلسفه وجود متشابهات در قرآن
يكي از شبهات ديرين درباره قرآن كريم مسأله وجود آيات متشابه در اين كتاب آسماني است .
گويند چرا بخشي از آيات قرآن كريم كه كتاب هدايت و ميزان شناخت حق از باطل به شمار مي رود متشابه است با اين كه هدايتگري عامِ قرآن اقتضا مي كند معارف آن در عباراتي روشن ، رسا و قابل فهم براي همه عرضه شود چرا با تشابه شماري از آيات زمينه لغزش در فهم قرآن فراهم آمده و اين امر سبب بروز اختلاف و ظهور مذاهب گوناگون شده است ؟
در پاسخ به اين شبهه و بيان فلسفه وجود متشابهات در قرآن آرا و نظريات گوناگوني ابراز شده است (1) برخي از آراي مزبور در حدي ضعيف و سست است كه ارزش عرضه و نقد و بررسي را ندارد فلذا در اينجا تنها مهمترين اقوال را بيان و مورد بررسي قرار ميدهيم
در اين جستار به نظرات 5 تن از علماي بزرگ علم تفسير مي پردازيم
1- ديدگاه شيخ محمد عبده
شيخ محمد عبده در اين باره سه وجه بيان نموده است كه اساس آن آرايي است كه پيشينيان در اين موضوع اظهار داشته اند (2)
الف ) خداي سبحان متشابهات را براي آزمودن ايمان و تسليم دلها نازل كرده است زيرا اگر همه معارف قرآن براي كليه افراد واضح و بدون شبهه بود ايمان به آنها نميتوانست به معناي خضوع و تسليم در برابر كلام خدا باشد (3)
اين توجيه پذيرفته نيست چون خضوع و تسليم نسبت به خداوند يك انفعال دروني است كه به دنبال شناخت خداوند و ادراك عظمت او در جان آدمي پديد مي آيد و مبتني بر تشابه آيات نيست لذا در فرض واضح بودن مفاد كليه آيات نيز خضوع و تسليم در كساني كه خداوند را شناخته باشند تحقق مي يابد و آثار آن در رفتار ايشان ظاهر مي گردد و عرصه عمل ، خود ميدان امتحان الهي است كه مرتبه خضوع و تسليم اشخاص را نسبت به خداوند آشكار مي سازد.
با اين حال ترديدي نيست كه آشكار شدن انحراف اهل زيغ و تسليم اهل ايمان در برابر متشابهات را مي توان يكي از آثار وجود متشابهات در قرآن دانست ولي با توجه به اين كه براي آشكار شدن ماهيت اهل زيغ و اهل ايمان زمينه هاي ديگري وجود دارد اين امر نمي تواند وجود تشابه در قرآن را ايجاب كند
1-تفسير كبير فخر رازي ج 7 ص 184 ذيل آيه هفتم آل عمران . الاتقان ، سيوطي تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ج 3 ص 35 الي 37 . مناهل العرفان ، محمد عبد العظيم زرقاني ج 2 ص 537 الي 539
2- همان مدارك
3- محمد رشيد رضا تفسير المنار ج 3 ص 170
ب) بر خلاف مطالب سهل الوصول و آسان كه زمينه ايي براي كاركرد عقل در آن وجود ندارد متشابهات قرآن ، عقل مومنان را به فعاليت وا ميدارد تا به ضعف و مردگي نگرايد .
از آنجا كه عقل ارزشمندترين ركن وجود انسان است تربيت و رشد آن لازم است . از سوي ديگر دين ارزشمندترين چيز براي انسان است و اگر عقل در زمينه هاي دين به كار گرفته نشود مي ميرد و زمينه هاي ديگر موجب حيات او نمي گردد
ترديدي نيست كه تأمل و تفكر براي فهميدن متشابهات و مشكلات قرآن كريم موجب پرورش عقل مي گردد ليكن خداي سبحان بشر را به تفكر در زمينه هاي فراواني مانند آفرينش آسمانها و زمين و انسان و احوال گذشتگان واداشته است بديهي است كه تفكر در امور ياد شده براي پرورش و حيات عقل كفايت مي كند . لذا اين امر مستلزم وجود متشابهات در قرآن نمي باشد در عين حال فايده مزبور را به عنوان يكي از آثار طبيعي وجود متشابهات نمي توان انكار كرد ولي اين امر وجود تشابه در قرآن را ايجاب نمي كند
ج) دعوت انبياء به دين همگاني است و همه افراد را اعم از عالم و جاهل تيز هوش و متوسط و …. در بر ميگيرد با اين حال برخي ازحقايق قرآن معارف عالي و حكمتهاي دقيقي است كه نمي توان آن را به گونه ايي بيان كرد كه براي همه مخاطبان خاص و عام به وضوح قابل ادراك باشد ليكن اين حقايق براي خواص قابل فهم است اگر چه از راه به كارگيري كنايه و تعريض باشد و عامه مردم در اين خصوص موظف به واگذار نمودن حقيقت امر به خداوند و توقف در حد محكمات مي باشند بدين سان هر كس بقدر استعداد خود از معارف ديني بهره مند ميگردد
اين توجيه در خصوص متشابهاتي كه دربردارنده معارف عالي و دقيقند و اين امر سبب تشابه آنها شده صحيح و پذيرفته است مانند آيه شريفه ” و ما تشاؤون الا ان يشاء الله رب العالمين ” كه ناظر به مسأله امر بين الامرين است بي گمان دريافت اين نوع از مفاهيم دقيق تنها براي خواص قابل فهم است و عامه مردم در دريافت آن دچار اشكال مي گردند ولي برخي از آيات با اين كه مسائل پيچيده و دور از ذهن را در برندارند از مصاديق متشابه به شمار مي روند زيرا قابليت حمل بر بيش از يك وجه معنايي را ندارند .
در اين گونه موارد نمي توان گفت كه دقت و ظرافت معني در حدي است كه براي عامه مردم قابل فهم نيست مثلا مفاد آيه شريفه ” وجوه يومئذ ناظره الي ربها ناظره اين است : در آن روز چهرهايي شاد و خرمند و رحمت پروردگار خود را انتظار مي كشند يقينا اين معني براي عامه مردم به راحتي قابل فهم است ولي آنچه موجب مي شود عامه مردم در فهم مراد آيه مزبور دچار لغزش گردند اشتراك تعبير الي ربها ناظره بين دو معناي گوناگون است
الف) نگاه كردن
ب) انتظار داشتن و چشمداشت
با توجه به انس بيشتر مردم با مفاهيم حسي زمينه لغزش در فهم آيه مزبور براي آنان فراهم است .
اكنون روشن شد كه توجيه سوم در بيان فلسفه وجودي متشابهات تنها نسبت به برخي از آيات صحيح است .
علامه طباطبايي رحمه الله عليه توجيه اخير شيخ محمد عبده را نيز مانند دو توجيه پيشين وي نپسنديده و به نقد آن پرداخته است . در مقابل ، يكي از محققان معاصر ، ردّ مقبولي بر نقد ايشان نگاشته است.
ديدگاه علامه شعراني
كلام متشابه در همه كتب علم و ادب و سِيَر هست كه بايد اهل فن و بصيرت آن را شرح و تفسير كنند و به نظر ديگران غلط يا متناقض مي آيد ، خصوصا در علم حديث و علم حكمت … اگر گويي علت متشابه در كتابها چيست ؟ گوئيم ازآنجا كه مردم در ادراك متفاوت اند و نويسنده كتاب ملزم نيست در تاليف خود بدان اكتفا كند كه همه آسان دريابند و مطالب دشوار ننويسند بلكه آن را هم بايد براي گروهي خاص نوشت خداي تعالي در قرآن همان كرده است كه طريقه مردم در تاليف است چون قرآن به طريق مكالمات مردم نازل شده است .
بر اساس اين ديدگاه سبب وجود متشابه در قرآن كريم مانند هر كتاب علمي ديگر دربرداشتن معارف عاليه و تفاوت انسانها از حيث ادارك است اين توجيه به وجه سومي كه شيخ محمد عبده بيان نموده است بسيار نزديك است و در آياتي كه ناظر به معارف عالي و دقيق مي باشد صحيح به نظر مي رسد ولي چنان كه گفتيم تشابه در همه موارد آن ناشي از موارد منشأ تشابه صرفا جهات لفظي است .
ديدگاه علامه طباطبايي
علامه طباطبايي پس از رد آراي مختلف درباره حكمت وجود متشابهات در قرآن مي فرمايد : آنچه شايسته گفتن است اين است كه وجود متشابه در قرآن ضرورتي است كه از وجود تأويل به معنايي كه بيان نموديم و نيز مفسّر بودن آيات نسبت به يكديگر نشأت گرفته است (1)
1- بر اساس ديدگاه علامه طباطبايي تأويل از سنخ معاني و مفاهيم الفاظ نيست بلكه واقعيتي است عيني و جدا از عالم ذهن كه معارف و شرايع قرآن بدان استناد دارد ، ليكن هر امر خارجي همچون مصداق خبر تأويل به كلام مانند نسبت ممثّل به مثل و باطن به ظاهر است . تأويل حقيقتي است كه تمام احكام و معارف قرآن از آن سرچشمه گرفته است و همان حقيقت است كه در شب قدر يكجا بر پيامبر فرود آمد و آنچه مقصود نهايي قرآن بود تماما به او القا شد
تأويل هر چيزي مايه و اساس آن چيز است كه از آن برخاسته است و بدان بازگشت مي كند و پايه و هدف آن را تشكيل مي دهد مثلا تأويل رؤيا همان تعبير آن است كه انجام مي شود و تأويل حكم شرعي مصلحت و هدف آن است كه ملاك و مقتضي تشريع آن حكم مي باشد زيرا احكام شرعي تابع مصالح و ملاك واقعي است .
الميزان ، محمد حسين طباطبايي ج 3 ص 25 ، 27 ، 49 ، 53 و ج 4 ص 402
وي در تبيين اين مطلب مي نويسد : از آيه شريفه ” انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا … ” استفاده مي شود كه معارف حقه الهيه مانند آبي است كه خداوند از آسمان فرو مي فرستد و في نفسه تنها آب است بدون مقيد شدن به كيفيت و كميّت ، ولي پس از نزول و جاري شدن بر روي زمين به تناسب محل خود به اندازه هاي گوناگون در ميآيد .
معارف حقه و مصالح احكام نيز پيش از وارد شدن در قالب الفاظ داراي اطلاق است اما همين معارف هنگامي كه در ظرف الفاظ و عبارات وارد مي شود ديگر آن بي قيدي را كه پيش از وارد شدن در قالب الفاظ داشت ندارد بلكه شكل و اندازه قالبهاي لفظي را به خود مي گيرد . اين شكلها و اندازه ها هر چند كه منظور صاحب كلام مي باشد اما در عين حال قالب لفظي مَثَلي براي نشان دادن آن معناي مطلق و بدون قيد است.
همين الفاظ هنگامي كه از ذهن افراد گوناگون بگذرد هر ذهني از آن معاني ايي مي فهمد كه مراد گوينده نيست بلكه مانند كفِ سيل است و اين بدان سبب است كه هر كسي با معلوماتي كه در طول عمر خود كسب كرده و ذهنش بدان انس گرفته است در مفاهيمي كه به او القا مي شود دخل و تصرف مي كند و بيشتر اين تصرفها در معارف اعتقادي و مصالح احكام است كه براي اشخاص مأنوس و مألوف نيست .
اما در احكام و قوانين اجتماعي صرف نظر از ملاك و مصلحت آنها دخل و تصرفي صورت نميگيرد زيرا ذهن اشخاص با آنها مأنوس است .
از اين روست كه تشابه در آيات متشابه تنها از اين حيث كه دربردارنده ملاك احكام و يا اصول معارف مي باشد نه از حيث دربرداشتن خصوص احكام و قوانين ديني .
علامه در ادامه مي نويسد : از آنچه گفته شد به اين نتيجه ميرسيم كه آيات قرآن مثَلهايي است براي معارف حقه الهيه ، خداوند متعال آن معارف را براي فهم عامه مردم تا سطح افكار آنان تنزل داده است . از آنجا كه عامه مردم جز از طريق حسيّات قادر به درك معاني كلي نيستند ناگزير خداي سبحان معاني كلي را در قالب امور حسي و جسماني به آنان ارائه نموده است و اين شيوه ، يكي از دو محذور را در پي دارد
الف) يا شنونده به ظاهر كلام گوينده اكتفا مي كند و در مرتبه حسيّات مي ماند ؛ بديهي است كه در اين صورت به خطا رفته و مراد گوينده را به هيچ وجه در نمي يابد
ب) و يا اين كه به ظاهر كلام گوينده اكتفا نمي كند بلكه ميخواهد با كنار گذاشتن خصوصياتي كه دخالتي در اصل مراد ندارد به معناي كلي آن منتقل شود .
در اين صورت ترس آن است كه خصوصيت دخيل در معني را كنار بگذارد و يا خصوصيتي را كه دخالت در اصل معنا ندارد دخيل در آن قرار دهد
مثلا وقتي گوينده ايي به مخاطبش ميگويد ” شاهنامه آخرش خوش است ” و يا آفرينِ شبروان در صبح است ” اگر شنونده سابقه ذهني نسبت به اين مثلها داشته باشد آنها را از خصوصياتي كه دخيل در اصل مراد نيست تهي و مجرد مي كند و مي فهمد كه مقصود گوينده اين است كه حُسن تاثير عمل پس از فراغت از آن آشكار مي شود و در حين عمل و پيش از ظهور نتيجه قدر و ارزش آن دانسته نميشود
اما اگر شنونده نسبت به مورد كاربرد مثلي كه به او ارائه مي شود سابقه ذهني نداشته باشد اگر آن را بر ظاهر الفاظش حمل كند مَثَل را به خبر تبديل نموده و در فهم آن به كلي خطا رفته است و اگر بخواهد مانند مَثَل برخورد كند و آن را از خصوصياتش تجريد كند نميداند چه خصوصياتي را در معني لحاظ كند
از آنچه گفته شد ضرورت وجود متشابهات در قرآن و نيز رفع تشابه از متشابهات به وسيله محكمات آشكار گرديد و اشكال تنافي وجود متشابهات در قرآن با هدف هدايت و بيان پاسخ داده شد( الميزان ج 3 ص 58 الي 63 )
ديدگاه محمد باقر حكيم
متشابهات دو گونه اند:
1- متشابهاتي كه دانش تأويل آنها منحصر به خداوند است
2- متشابهاتي كه راسخان در علم نيز از تأويل آن آگاهند ، گر چه به واسطه تعليم خداي متعال باشد
اما وجود نوع نخست در قرآن از آن روست كه يكي از اهداف مهم قرآن كريم پيوند دادن انسان دنيايي با مبدأ هستي و عالم آخرت است و برقراري اين ارتباط جز از طريق مطرح نمودن موضوعات و مفاهيم مربوط به عالم غيب تحقق نمي يابد زيرا از اين راه است كه ايمان فطري انسان رشد مي يابد و توجه او به جهاني كه به زودي به سوي آن رهسپار مي گردد جلب مي شود.
بنا بر اين قرآن كريم راهي براي اجتناب از اين نوع متشابهات نداشته است.
اما متشابهات نوع دوم در قرآن كريم از آن روست كه خداي متعال مي خواهد افقهاي فكري جديدي مانند برخي از مسائل راجع به هستي انسان و مفاهيم عالم غيب را به روي انديشه بشري بگشايد تا در حقيقت آن تدبّر كند و زواياي ناشناخته آن را كشف نمايد تا حدي كه دانش اجازه مي دهد به آن نزديك شود.
بر اساس اظهارات مرحوم حكيم رحمه الله عليه عامل تشابه وجود معارف مربوط به عالم غيب و مطرح شدن افقهاي فكري جديد مانند برخي از مسائل حوزه هستي شناسي و انسان شناسي در قرآن است.
از آنجا كه ارائه معارف و مسائل مزبور به بشر امري ضروري مي باشد قرآن كريم به عرضه آن پرداخته است و به سبب نامأنوس بودن اين نوع معارف شماري از آيات قهرا دچار تشابه گرديده است.
چنان كه پيش از اين گفتيم بدون ترديد وجود معارف دقيق و مفاهيم مربوط به عالم غيب در قرآن يكي از عوامل مهم ايجاد تشابه در برخي آيات است ولي نمي توان به طور كلي عامل تشابه را منحصر به آن دانست زيرا در شماري از آيات عامل تشابه به كارگيري برخي از فنون بلاغي همچون مجاز ، ايجاز ، و تعريض است به عنوان مثال به اين آيه بنگريد:
” و لاتكوننّ من الذين كذبوا بآيات الله فتكون من الخاسرين ” ( و از آنان كه آيات خدا را دروغ شمردند مباش كه از زيانكاران خواهي شد)
اين آيه از متشابهات است زيرا زمينه لغزش در فهم مراد و سوء استفاده اهل زيغ در آن وجود دارد چون ظاهر آيه مزبور موهم اين معناست كه شرك ورزيدن و تكذيت آيات الهي درباره پيامبر احتمال مي رود لذا اهل زيغ مي توانند با دستاويز قرار دادن آن اصل عصمت را مورد ترديد قرار بدهند
با اين كه آيه مزبور از مصاديق تشابه است يقينا عامل تشابه آن مفاهيم غيبي و امثال آن نيست بلكه آنچه سبب تشابه گرديده به كارگيري فن تعريض است كه بواسطه آن سخن در ظاهر متوجه شخصي و در واقع ناظر به غير اوست.
ديدگاه استاد معرفت
وقوع تشابه در قرآن كريم به عنوان يك كتاب آسماني جاويد ، امري اجتناب ناپذير است زيرا قرآن مفاهيم جديد را در قالب زبان عربي كه زبان اعراب بدور از تمدن جزيره العرب بود عرضه نمود در حالي كه واژه هاي لغت عرب بيشتر براي افاده معاني كوتاه و سطحي وضع شده بود و گنجايش معاني گسترده و عميق را نداشت از طرفي قرآن ملتزم بود در بيان معارف خود الفاظ محدود لغت عرب و شيوه هاي كلامي آن را به كار گيرد لذا براي بيان معاني والا راه كنايه ، مجاز و استعاره را پيمود
اين روش از يك سو مفاهيم قرآني را به ذهن عامه مردم نزديك مي نمود زيرا مفاهيم در قالبهاي لفظي شناخته شده به آنان ارائه ميشد ، ولي از سوي ديگر ذهن آنان را از معناي واقعي دور مي ساخت زيرا واژه ها و قالبهاي تعبيريِ رايج در زبان عربي از انعكاس درست آن مفاهيم والا قاصر بود . اين امر مهمترين عامل تشابه ذاتي در تعبيرات قرآني است كه در مسائل پيچيده كلامي قرآن از قبيل مبدأ و معاد و جبر و اختيار وجود دارد
در برابر آياتي كه داراي تشابه ذاتي است شماري از آيات داراي تشابه عرضي مي باشد به اين معني كه آيات مزبور در صدر اسلام به راحتي براي مسلمانان قابل فهم بود و آنان با سلامت طبع خود بدون هيچ شبهه ايي مراد آن را به خوبي ميفهميدند ولي پس از به وجود آمدن مباحث جدلي و مسائل كلامي و مطرح شدن ناپخته هاي فلسفه يوناني در بين مسلمانان بسياري از آيات در هاله ايي از ابهام قرار گرفت و در دريف متشابهات آمد .اين امر نتيجه برخوردهاي نارواي برخي از ارباب جدل با شماري از آيات بود كه چهره تابناك آيات را دگرگون ساخت نتيجه :
تأمل و درنگ در آيات متشابه ما را به اين مطلب رهنمون مي سازد كه عوامل تشابه عبارتند از :1- ظرافت و علوّ مفاهيم كه نوعا به كارگيري برخي از فنون بلاغي مانند كنايه ، مجاز و تشبيه را اقتضا مي كند .2- الفاظ مشترك 3- ايجاز 4- تعريض
اين بحث در همين جا به پايان رسيد
لازم به ذكر است كه تمامي مطالب اين تايپيك از مجله تخصصي دانشگاه علوم اسلامي رضوي با عنوان ويژه نامه قرآني به قلم آقاي دكتر علي اصغر ناصحيان تقديم حضور دوستان گرديد.
یا رب
21ـ حد قرآن
در حدیث است كه:
اِنْ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بطْناً وَ حَدّاً وَ مطلَعاً؛ قرآن، ظاهری و باطنی دارد، و حدی و مطلعی دارد.
و غرض از حد، آن اندازه از معنی است كه دیگران نمیتوانند از آن تجاوز كنند، یعنی عجزِ مردم، آنها را از تجاوز منع میكند.
22ـ فرق قرآن و حدیث قدسی
قرآن مجید با همان الفاظ، معانی و ترتیب خاصّش از جانب پروردگار بر پیامبر اكرم،(صلوات الله علیه و آله)، در مقام تحدی و اعجاز نازل شده است و معجزه میباشد و هیچ كس
قادر به
آوردن مانند آن ـبه جهت رفعت كلام پروردگار متعالـ نیست ولی حدیث قدسی گرچه مانند قرآن، از جانب پروردگار است، لكن در مقام تحدی و اعجاز نبوده و معجزه به
شمار نمیآید، مانند این حدیث قدسی:
ألصَّوْمُ لی وَ أنَا أجْزی بِهِ؛ روزه مخصوص من است، و من خود جزای آن میباشم.
23ـ وجوه
اگر در لفظ یا عبارتی چند معنا احتمال رود، این معانی را وجوه گویند. بدین معنا كه عبارت مذكور را بتوان بر چند وجه تعبیر كرد و هر وجهی را تفسیری شمرد.
24ـ نظایر
نظایر، در الفاظ و تعابیر مترادفه به كار میرود و آن هنگامی است كه چند لفظ (كلمه یا جمله) یك معنای تقریبی واحد را افاده كنند. این بیشتر در الفاظی یافت میشود
كه دارای معانی متقارب و مترادف باشند و جدا ساختن آنها، گاه دشوار مینماید.
25ـ تحدّی
مبارزهطلبی و دعوت نمودن منكران نبوّت، برای آوردن مثلی برای معجزه را تحدی گویند. تحدّی اختصاص به اعجاز قرآن ندارد بلكه معجزات پیامبران گذشته نیز همواره
همراه تحدّی بوده است.
26ـ تحریف
تحریف در اصطلاح به هفت معنا آمده است:
1ـ تحریف در دلالت كلام؛ یعنی تفسیر و تأویل ناروا،
2ـ ثبت آیه یا سوره در مصحف برخلاف ترتیب نزول،
3ـ اختلاف قرائت كه برخلاف قرائت مشهور باشد،
4ـ اختلاف در لهجه،
5ـ تبدیل كلمات؛ یعنی لفظی را از قرآن برداشتن و مرادف آن را جایگزین كردن،
6ـ افزودن بر قرآن،
7ـ كاستن از قرآن.
27ـ سوره
برای لفظ سوره معانی گوناگونی ذكر كردهاند، از جمله:
1ـ مخفَّف و تسهیلیافته، در این صورت، سؤره، تلفظ میشود كه در اصل به معنای باقیمانده آشامیدنی در ظرف میباشد و چون سوره قرآن قطعه و قسمتی از آن
است، بدین جهت سورهاش نامیدهاند.
2ـ سوره از سور، به معني حصار و بارة شهر است، چون سورة قرآن، پيرامون آياتي را احاطه كرده و آنها را گرد هم به صورت واحدي درآورده و نيز همچون بارة شهر، بلند مرتبت و رفيع است، آن را سوره مينامند.
3ـ سوره از سوار است كه معرب دستواره (= دستبند) ميباشد و چون سورة قرآن مانند دستوارهاي آياتي از قرآن را دربرگرفته است سوره ناميده شده است.
4ـ مقام و منزلت رفيع.
5ـ سوره از تصور (= تصاعد و تركيب) است و از كلمة تَسَوَّرُوا در آية «إِذْ تَسَوَّرُوا الِْمحْرابَ» همين معني اراده شده است زيرا سورههاي قرآن بر روي هم قرار گرفتهاند، لذا آنها را سوره مينامند.
28ـ آيه
آيه، بخشي از حروف، كلمات يا جملههايي است كه از طريق نقل و روايت، حدود آن مشخص شده است.
واژة آيه داراي معاني گوناگون است، از جمله:
1ـ علامت و نشانه، از آن جهت كه هر آيهاي از قرآن، نشانة صدق و راستي آورندة آن؛ و علامت عجز و ناتواني مخالفان؛ و حاكي از انقطاع و جدايي آن از ماقبل و مابعد آن است.
2ـ جماعت، از آن رو كه هر آيه، از جماعت و تعدادي حروف، كلمات يا جملهها، تشكيل يافته است.
3ـ امر عجيب و شگفتآور، زيرا هر آيه در همان حد كوتاه و محدود خود، از نظر لفظ و مدلول، در حد اعجاز قرار دارد و عجيب و شگفتآور است.
یا رب
11-ـ عام
برخلاف خاص، آیاتی كه عمومیت داشته و شامل تمام افراد باشد. مانند آیاتی كه با خطاب یا أَیُّهَا النَّاسُ… همراه است.
12ـ مجمل
آیاتی را میگویند كه بدون تفصیل نازل شده، و از ظاهر آیه، مراد و معنی و تفسیر آن به صورت مفصّل معلوم نباشد، بلكه محتاج به توضیح باشد. مانند بیشتر آیاتی كه مربوط به احكام است. نظیر:
أَقِیمُوا الصَّلاهَ؛[15] نماز را بپا دارید.
13ـ ظاهر
منظور، معانی ظاهری الفاظ آیات است. مثل:
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ؛براستی كه خداوند نسبت به بندگان بیناست.
14ـ باطن
برخلاف ظاهر، عبارت از معنایی است كه متناسب با ظاهر آیه، بعد از تعقّل و تفكّر و اجتهاد و مراجعه به آیات دیگر، استنباط شود.
15ـ مطلق
یعنی رهاشده، و در قرآن مجید آیاتی است كه بدون هیچ قیدی باشد، مانند:
إِنَّ اللَّهَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛[20] براستی كه خداوند بر هر چیز تواناست.
16ـ مقید
آیاتی است كه مقید به خصوصیتی باشند. مانند:
وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً؛و مردم را حج و زیارت آن خانه واجب است بر هر كسی كه توانایی برای رسیدن بدانجا یافت.
17ـ حروف مقطّعه
در ابتدای 29 سوره از سورههای قرآن، یك یا چند حرف از حروف الفبا (مجموعاً 78 حرف است و با حذف مكرّرات، 14 حرف میشود، یعنی نصف حرف هجاء كه 28 حرف
است) وجود دارد كه این حروف را حروف مقطّعه گویند و عبارتند از: أ، ج، ر، س، ض، ط، ع، ق، ك، ل، م، ن، ه، ی.
بدرالدّین زركشی میگوید: «از تركیب این حروف، میتوان این جمله را ساخت: نص حكیم قاطع له سر». فیض كاشانی جمله صراطُ علیٍّ حقْ نُمسِكُه را ساخته است.
18ـ محكمات
آیاتی كه معنا و مراد آنها روشن است. به اینگونه آیات باید ایمان آورد و عمل كرد، مانند آیه:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛[25] بگو: او خداوند یگانه و بیهمتاست.
19ـ متشابهات
آیاتی را گویند كه استقلال در افاده مدلولِ خود نداشته باشند و به واسطه محكمات، معنای آن روشن میشود. مانند آیه:
الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی؛خدا بر تخت خود قرار گرفت.
20ـ ناسخ و منسوخ
در میان آیاتِ احكام كه در قرآن آمده است، آیاتی هست كه پس از نزول، جای حكمِ آیاتی كه قبلاً نازل شده و مورد عمل بودهاند را گرفته و به زمان اعتبارِ حكم قبلی،
خاتمه داده است. آیات قبلی، منسوخ و آیات بعدی را ناسخ گویند. چنانكه در اول بعثت، مسلمانان دستور داشتند كه با اهل كتاب به مسالمت رفتار كنند:
فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ؛پس عفو و گذشت كنید و نادیده بگیرید، تا امر خدا بیاید.
و پس از چندی آیه قتال آمد و به حكم مسالمت، خاتمه داد:
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِر…ِ؛با كسانی كه به خدا و روز قیامت ایمان ندارند بجنگید.
یا رب
1ـ قرائت
قرائت، همان تلاوت و خواندن قرآن كريم است، يعني هرگاه تلاوت قرآن به گونهاي باشد كه از نصّ وحي الهي حكايت كند و برحسبِ اجتهادِ يكي از قرّاء معروف ـبرپايه و اصول مضبوطي كه در علم قرائت شرط شده استـ استوار باشد، قرائت قرآن تحقّق يافته است.
امام صادق،(علیه السلام)، ميفرمايد: «قرآن يكي بيش نيست و اختلاف بر سر قرائت آن، از جانب راويان (قاريان) صورت گرفته است»
قرآن داراي نصّ واحدي است و اختلاف ميان قرّاء بر سرِ بدست آوردن و رسيدن به آن نصّ واحد است و عوامل اختلاف چند چيز است:
1ـ اختلاف مصاحف اوّليه، چه پيش از اقدام به يكسان كردن مصاحف در زمان عثمان و چه پس از آن.
2ـ نارسايي خط و نوشتههاي قرآن كه از هرگونه علايم مشخصه و حتّي از نقطه، عاري بوده است.
3ـ ابتدايي بودن خط، نزد عرب آن روز.
2ـ ترتيل
حضرت علي،(علیه السلام)، درباره معناي ترتيل ميفرمايد: «انتخاب محلّ مناسب براي وقف كردن و تلفّظ صحيح حروف».
3ـ تجويد
علم تجويد، زاييدة علم قرائت بوده و عبارت است از: قواعدي كه از قرائات سبعه، استنباط و تدوين گرديده است. در علم تجويد از مخارج و صفات حروف و ساير دستورهاي تلاوت قرآن مجيد، بحث ميشود. نخستين كسي كه اين علم را به رشتة تحرير درآورد ابومزاحم موسيبنعبيدالله است كه در قرن چهارم ميزيسته است.
4ـ قرّاء سبعه
قرائت قرآن، بين قاريان، در مواردي اختلاف داشت و چون تعداد قاريان در طي ساليان متمادي افزايش مييافت، اختلاف قرائات نيز روز به روز زياد ميشد. تا اين كه ابن مجاهد از ميان كليه قرائات، هفت قرائت را برگزيد. آنان عبارتند از:
1ـ نافع، 2ـ ابنكثير، 3ـ ابوعمرو، 4ـ عاصم، 5ـ حمزه، 6ـ كسايي، 7ـ ابنعامر.
5ـ اسباب نزول
دانشي كه عهدهدار بيان و توضيح حوادث و جريانهاي تاريخي است كه نزول آيات قرآني را ايجاب كرده است.
6ـ آيات الاحكام
احكام شرعي داراي منابعي است كه از جملة اين منابع، قرآن كريم است. قرآن در قالب تقريباً پانصد آيه، به بيان احكام شرعي از قبيل امر و نهي و مباحث حقوقي پرداخته است. بررسي اين آيات از جهات گوناگون، در جهت كشف مقصود و منظور شارع مقدّس، علم «آياتالاحكام» را به وجود آورده است.
7ـ تفسير
براي تفسير، معاني گوناگوني وجود دارد. از آن جمله تعريفي است كه امام فخر رازي بيان ميكند: «تفسير، علمي است كه در آن، از الفاظ كلام پروردگار، از جهت دلالت بر مراد و مقصود خداوند، بحث صورت ميگيرد».
به عبارت ديگر: تفسير، دانشي است كه در زمينة معاني آيات قرآن، اسباب نزول، محكم، متشابه، ناسخ، منسوخ و ديگر شوؤن آن، گفتگو ميكند.
8ـ تأويل
تأويل در لغت به معني بازگردانيدن و رجوع است و در قرآن مجيد عبارت است از: اِرجاع و رجوعدادن آيات متشابه، به يكي از معاني كه احتمال ميرود.
به عبارت ديگر: تأويل، معلوم كردن باطن آيه است. البته بعضي تفاوت چنداني از جهت معني، بين تفسير و تأويل، قايل نيستند.
9ـ فرق تأويل و تفسير
نظر مرحوم علاّمة طباطبايي در تفسير الميزان، آن است كه تأويل يك وجود خارجي است و از سنخ تفسير نيست. تفسير گاهي به ظاهر است، گاهي به باطن، اما تأويل
از سنخ لفظ نيست، از نوع مفاهيم نيست، بلكه از سنخ واقعيت خارجي است… تأويل به نظر علاّمة طباطبايي در مقابل تفسير است، زيرا تأويل، آن عين خارجي است
كه هيچ سنخيت با تفسير و مفاهيم تفسيري ندارد. ديگران تأويل را بر همان برداشتهاي باطني حمل كردهاند، و در واقع تأويل را با تفسير به باطن، در يك رديف و يك معنا
گرفتهاند.
10ـ خاصّ
آياتي است كه دربارة شخص معيّن و يا مورد خاصّ نازل شده باشد، مانند:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ؛ اي پيامبر، آنچه را كه از ناحية پروردگارت به تو نازل شده، (به مردم) برسان.
ادامه دارد …
یا رب
بلعم باعورا از علماي بنياسرائيل بود، و كارش به قدري بالا گرفت كه اسم اعظم ميدانست و دعايش به استجابت ميرسيد.
روايت شده: موسي ـ عليه السلام ـ با جمعيتي از بنياسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوي شهر (بيتالمقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتي كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنياسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهي را ميداني، در مورد موسي و بنياسرائيل نفرين كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمناني كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كاري نخواهم كرد.»
آنها بار ديگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالاي كوهي كه مشرف بر بنياسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاي كوه رود، الاغ پس از اندكي حركت سينهاش را بر زمين مينهاد و برنميخاست و حركت نميكرد، بَلْعم پياده ميشد و آنقدر به الاغ ميزد تا اندكي حركت مينمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهي به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «واي بر تو اي بَلْعم كجا ميروي؟ آيا نميداني فرشتگان از حركت من جلوگيري ميكنند.» بَلْعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاي كوه رفت، و در آنجا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنياسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه ميشد به طوري كه قوم خود را نفرين ميكرد و براي بنياسرائيل دعا مينمود.
به او گفتند: چرا چنين ميكني؟ گفت: «خداوند بر ارادة من غالب شده است و زبانم را زير و رو ميكند.»
در اين هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقي نمانده است. آنگاه چنين دستور داد: «زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاي مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنياسرائيل براي خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسي ـ عليه السلام ـ خواستند از آنها كامجويي كنند و عمل منافي عفّت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسي ـ عليه السلام ـ زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنياسرائيل شدند، كار به جايي رسيد كه «زمري بن شلوم» رئيس قبيلة شمعون دست يكي از آن زنان را گرفت و نزد موسي ـ عليه السلام ـ آورد و گفت: «گمان ميكنم كه ميگويي اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نميكنم.»
آنگاه آن زن را به خيمة خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيماري واگير طاعون به سراغ بنياسرائيل آمد و همة آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
یا رب
فرازی از فرمایشات حضرت امام خمینی(ره):افتخارم این است كه بسیجی ام
خبرگزاری فارس: حضرت امام خمینی(ره) می فرمودند: من همواره به خلوص و صفاى بسیجیان غبطه مىخورم و از خدا مىخواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا كه در این دنیا افتخارم این است كه خود بسیجىام. من تا آخر پشتیبان ارتش و سپاه و بسیج خواهم بود و تضعیف آنان را حرام مىدانم.
بسیج؛ الطاف جلیه خداوند
تشكیل بسیج در نظام جمهورى اسلامى ایران، یقینا از بركات و الطاف جلیه خداوند تعالى بود كه بر ملت عزیز و انقلاب اسلامى ایران ارزانى شد.
بسیج؛ شجره طیبه
بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پرثمرى است كه شكوفههاى آن بوى بهار وصل و طراوات یقین حدیث عشق مىدهد. بسیج، مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهیدان گمنامى است كه پیروانش بر گلدستههاى رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر دادهاند.
بسیج؛ لشكر مخلص خدا
بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاك اسلامى است كه تربیتیافتگان آن، نام و نشان در گمنامى و بىنشانى گرفتهاند. بسیج، لشكر مخلص خداست كه دفتر تشكیل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نمودهاند.
بسیج؛ مصداق كامل ایثار
در حوادث گوناگونِ پس از پیروزى انقلاب خصوصاً جنگ، نهادها و گروههاى فراوانى بودند كه با ایثار و خلوص و فداكارى و شهادتطلبى، كشور و انقلاب را بیمه كردند، ولى حقیقتا اگر بخواهیم مصداق كاملى از ایثار و خلوص و فداكارى و عشق به ذات مقدس حق و اسلام را ارائه دهیم، چه كسى سزاوارتر از بسیج و بسیجیان خواهند بود؟!
ثمره حضور بسیج و تفكر بسیجى در كشور
ملتى كه در خط اسلام ناب محمدى«ص» و مخالف با استكبار و پولپرستى و تحجرگرایى و مقدسنمایى است، باید همه افرادش بسیجى باشند و فنون نظامى و دفاعى لازم را بدانند، چرا كه در هنگامه خطر، ملتى سربلند و جاوید است كه اكثریت آن، آمادگى لازم رزمى را داشته باشد.
اگر بر كشورى نداى دلنشین تفكر بسیجى طنین اندازد، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گردید و الا هر لحظه باید منتظر حادثه باشیم. بسیج باید مثل گذشته و با قدرت و اطمینان خاطر، به كار خود ادامه دهد.
مسؤولین تنها با پشتوانه شما است كه مىتوانند به تمامى تشنگان حقیقت و صداقت اثبات كنند كه بدون آمریكا مىشود به زندگى مسالمتآمیز تو!م با صلح و آزادى رسید. حضور شما در صحنهها موجب مىشود كه ریشه ضدانقلاب در تمامى ابعاد از بیخ و بن قطع گردد.
افتخارم این است كه خود بسیجىام
من همواره به خلوص و صفاى بسیجیان غبطه مىخورم و از خدا مىخواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا كه در این دنیا افتخارم این است كه خود بسیجىام.(7) من تا آخر پشتیبان ارتش و سپاه و بسیج خواهم بود و تضعیف آنان را حرام مىدانم.