صفحات: << 1 ... 51 52 53 ...54 ...55 56 57 ...58 ...59 60 61 ... 71 >>
7ام خرداد 1394بنامت یا ارحم الراحمین*
اجمالا نظر کلی دین و قاطبه علما و متکلمان را در این باب تقدیم می کنیم:
اولاً: هدف حيات طبيعي انسان، در مكتب دين، آماده شدن به جهت ورود به حيات حقيقي و ابدي است كه از همين زندگي مادي شروع ميگردد. از منظر اسلام، حيات و زندگي داراي دو جلوه اساسي است:
الف) جلوه پوچ زندگاني ؛ ب) جلوه حقيقي حيات
الف- جلوه پوچ حيات و زندگاني عبارت است از اينكه انسان، حيات خود را جز خواب و خور و لذت جويي نبيند و به چيزي غير از مظاهر دنيوي توجهي ننمايد. قرآن كريم اينگونه نگرش به حيات و زندگي را مورد سرزنش و ملامت قرار داده است، آنجا كه ميفرمايد: { وما الحياة الدنيا إلا متاع الغرور}؛(1) «و زندگي دنيا، چيزي جز سرمايه فريب نيست.» و نيز ميفرمايد: { اعلموا أنما الحياة الدنيا لعب ولهو وزينة وتفاخر بينكم وتكاثر في الأموال والأولاد}؛ (2) بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي و تجمل پرستي و فخرفروشي در ميان شما و افزونطلبي در اموال و فرزندان است.»
ب- جلوه حقيقي حيات و زندگي آن است كه انسان به هدف واقعي خويش بينديشد و به حيات از افقي بالاتر از لذتجويي و بيبند وباري بنگرد و هدف را قرب به خداوند و لقا و فنا در ذات او بداند. قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: { وما الحياة الدنيا إلا لعب ولهو و للدار الآخرة خير للذين يتقون أفلا تعقلون}؛(3) «زندگي دنيا، چيزي جز بازي و سرگرمي نيست. و سراي آخرت براي آنان كه پرهيزكارند، بهتر است، آيا نميانديشيد؟!» و نيز ميفرمايد: { بل تؤثرون الحياة الدنيا والآخرة خير وأبقي}؛(4) «ولي شما زندگي دنيا را مقدم ميداريد، در حالي كه آخرت بهتر و پايدارتر است.» همچنین فرموده: { ومن أراد الآخرة وسعي لها سعيها وهو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا}؛(5) «و آن كس كه سراي آخرت را بطلبد، و براي آن سعي و كوشش كند در حالي كه ايمان داشته باشد، سعي و تلاش او (از سوي خدا) پاداش داده خواهد شد.»
مقصود از آخرت در اين آيات كه بهتر از اين دنيا معرفي شده رسيدن به عالمي ديگر است كه مظهر رحمت تام الهي است و درجه اعلاي آن همان وصول به لقاي الهي و فناي در ذات اوست .لذا خداوند متعال ميفرمايد: { فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعبادة ربه أحدا}؛(6) «پس هر كه به لقاي پروردگارش اميد دارد، بايد كارهاي شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.»
ثانیاً: در برخي از آيات قرآن كريم هدف (علت غائی) از خلقت جن و انس را عبادت قرار داده است. خداوند متعال ميفرمايد: { وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون}؛(7) «من جن و انس را نيافريدم جز براي اينكه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند).»
البته در اين كه معناي { ليعبدون} چيست؛ اختلاف است:
الف) ابن عباس آن را به معناي «ليعرفون» معنا كرده است؛ زيرا معرفت مقدم بر عبادت است.
ب) محتمل است كه { ليعبدون} به معناي رسيدن به عبوديت مطلقه و اذعان و اعتقاد به آن باشد، كه مطابق حديثي از امام صادقعليه السلام در «مصباح الشريعة» كنه آن ربوبيت است. و اين حالت همان حالت مقام فناي در ذات و لقاي الهي است، و با اهداف ديگر كه در قرآن به آن اشاره شده، مرادف بوده و سازگاري دارد.
ج) و نيز احتمال دارد كه مراد از (لیعبدون) همين عبادات روزمره؛ از قبيل نماز و روزه و … باشد كه با اين احتمال اعمال عبادي مقدمه براي رسيدن به «ذكر» يعني ياد خداست. چنانکه خداوند متعال ميفرمايد: { أقم الصلاة لذكري}؛(8) «نماز را براي ياد من به پا دار.»
بی شک، «ذكر» هدف غايي خلقت انسان نیست زیرا «ذكر» و يادآوري خداوند متعال، براي رسيدن به «يقين» است. چنانکه ميفرمايد: { واعبد ربك حتي يأتيك اليقين}؛(9) «و پروردگارت را عبادت كن تا يقين [مرگ] تو فرا رسد.» همچنین يقين نیز، هدف نهايي خلقت انسان نیست؛ زیرا در مرتبه يقين نیز، هنوز نفي دوئيت و تعدد نشده است، لذا انسان نميتواند به وحدت برسد، و لذا هنوز انسان به غايت نهايي از هدف نرسيده است، كه همان «لقا» الهي است، آنجا كه خداوند متعال ميفرمايد: { فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعبادة ربه أحدا}؛(10) «پس هركه به لقاي پروردگارش اميد دارد، بايد كارهاي شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.»
نتیجه ای که از بحث پیش رو حاصل می شود اینکه مسلماً هدف نهایی از خلقت انسان، رسیدن به کمال حقیقی و مقام قرب و لقاء حضرت باریتعالی است.
روایات، نیز عموماً از همین زاویه به هدف خلقت انسان نگریسته اند که ان شاء الله در پست های بعدی به مواردی از آنها اشاره خواهیم نمود.
پاورقی______________________________________ ____________
1. سوره آل عمران، آيه 185.
2. سوره حديد، آيه 20.
3. سوره انعام، آيه 32.
4. سوره اعلي، آيه 16.
5. سوره اسراء، آيه 19.
6. سوره كهف، آيه 110.
7. سوره ذاريات، آيه 56.
8. سوره طه، آيه 14.
9. سوره حجر، آيه 99.
10. سوره كهف، آيه 110.
بنامت یا ارحم الراحمین*
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ
هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریة آن ها را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم ؟ گفتند : آری گواهی می دهیم تا مبادا روز قیامت بگویید از این امر غافل بودیم
سوالی که یک انسان عاقل بالغ همیشه در خلوت از خودش می پرسد این باشد که از کجا امده است ؟ امدنش بهر چه بود ؟ به کجا هست ؟ و فردا به کجا خواهد رفت حضرت امیر المومنین علیه السلام هم فرمودند : خدا رحمت کند کسی که بداند از کجا امده است و در کجاست و فردا عازم کدام دیار است
لذا در صدد شدیم عوالم هفت گانه ای را که انسان می پیماید تا به سرانجام کار برسد بیان کنیم و هر یک از این عوالم هفتگانه را بشناسیم تا ببینیم ما هم اکنون در کجای ماجرا هستیم … تمام ان چه ما در سراسر زندگی از تولد تا به مرگ می بینیم ایاتی است که به ما می فهماند که انسان بیهوده خلق نگشته است … حقیقت وجودی انسان روح اوست که هیچ گاه نابود نمی شود بلکه از عالمی به عالم دیگر منتقل می شود ولی جسم و سایر مرکب های دیگر از بین رفتنی است …. روح انسان در عالم ذر افریده شد و پس از ابراز ایمان به خدای یکتا عازم عوالم جاری شد تا ایمانش را به خدای یکتا اثبات کند …. قلب این هفت عالم همین عالم مادی ( دنیا ) است که ایمان در این وادی اثبات می شود … لذا نباید فرصت ها را از دست داد تا فردا که قافله سالار ما را ندای مرگ داد با توشه خالی عازم دیار ابدی نشویم.
ما هفت عالم هستی که انسان در طی ان هست را به اختصار ذکر می کنیم
عالم ذر = همان که روح ادمی در ان افریده شده و مبدا شروع زندگی اوست
عالم صلب پدر = عالمی که وجود جسمانی انسان در ان پدید می اید
عالم رحم مادر = عالمی که جسم انسان در ان به وجود می اید یا عالم ترزیق روح
عالم دنیا = عالمی که محل اثبات ایمان به سوی خداست و محل ازمایشات الهی
عالم برزخ = عالمی میان دنیا تا قیامت تا همگان از دنیا خارج شوند
عالم قیامت = عالم حساب و عالمی که ادمی هر ان چه کرده را می بیند
عالم خلد = وقتی حساب و کتاب همگان تمام شد جایگاه ابدی که برای افراد مشخص میشود همان عالم جاودانه شدن ایشان هست که برای ابد در ان انس میگیرند مگر خداوند ان ها را خارج کند … ایات اخر سوره الزمر به عالم نهایی _ خلد _ اشاره کرده است.
در باره عوالم وجود با رویکرد یاد شده در گفته حکما چیزی نیامده ولی در این باب بیان ذیل مفید است :
قبل از بررسي عوالم لازم است كه توضيحي در مورد «عالم» بدهيم و روشن كنيم كه فلاسفه و حكماء مرادشان از واژه «عالم» چيست؟ در اصطلاحات فلسفي كلمة «عالم» به آن موجود يا موجوداتي اطلاق مي شود كه از نظر مراتب كلي وجود، درجة خاصي را اشغال كرده باشند، بطوري كه محيط و مسلط بر تمام مادون خود و محاط در مافوق خود هستند؛ طبق اين اصطلاح، تمام اجسام و جسمانيات با اينكه اجناس و انواع متعددي هستند يك «عالم» بشمار مي روند يعني تمام موجودات طبيعت، در «عرض» يكديگر هستند نه در طول يكديگر؛ زيرا هيچ كدام احاطة وجودي بر انواع و اجناس ديگر ندارند. پس مقصود ما از عالم، موجود يا گروه موجوداتي است كه در مجموع هستي، مرتبه اي خاص را اشغال كرده و در عرض هم مي باشند.(1)
فلاسفه، حكما و عرفا معتقدند كه هستي و عالم، طبقات و مراتب چهار گانه اي دارد كه عبارتند از عالم ناسوت، عالم ملكوت، عالم جبروت و عالم لاهوت؛ البته سه عالم ابتدائي مربوط به جهان آفرينش هستند و آخري، مربوط به عالم آفريدگار است.
امّا در توضيح اين عوالم چهارگانه مي گوئيم:
1- عالم ناسوت: مراد از اين عالم، همان عالم طبيعت و شهادت و مُلك است يعني جهان جسماني و اجسام و ماده و ماديات كه در آن حركت و زمان و مكان نقش دارد.به عبارت دیگر عالم طبیعت و محسوسات یا عالم دنیا.
2- عالم ملكوت: مراد، همان، عالم غيب و عالم نفس و عالم مجردات است كه به آن عالم مثال و عالم برزخ هم اطلاق مي گردد و آن مرتبه و نشئه اي است برتر از عالم طبيعت كه داراي صور و ابعاد است. امّا فاقد حركت و زمان و تغيير است. اين عالم خود بر دو قسم است يكي «ملكوت اعلي» كه عالم مجردات محضه است. مانند عالم ملائكه و ديگري «ملكوت اسفل» است كه عالم صور مقداري است.مانند وجود انسان ها در برزخ و قبر.خلاصه آنكه عالم مثال یا ملکوت، عالمی برتر از طبیعت که دارای صور و ابعاد است. اما فاقد حرکت و زمان و تغییر می باشد.
3- عالم جبروت: مراد، همان عالم عقل و عالم معناست كه از صور و ابعاد و اشباح مبرّاست و فوق عالم ملكوت است.
در اثبات عالم جبروت و عقل گفته شده كه برخي فلاسفه معتقدند: از آنجا كه عالم الوهيت و ذات واجب الوجود داراي بساطت محضه است و نمي تواند مستقيما و بلاواسطه به وجود آورنده و مدبر و محيط بر عالم طبيعت و عالم ملكوت شود. لذا قائل به «صادر اول» شده اند كه بدون واسطه و مستقيماً، ذات اقدس خداوند به او افاضة وجود كرده است و مدعي شده اند كه صادر اول، بايد كاملترين و بسيط ترين ممكنات باشد كه به ساير موجودات مادون خود، افاضة وجود كند، چنين موجودي جز اينكه مجرد از ماده و زمان و مكان باشد، نمي تواند باشد. اين چنين موجودي را به حسب اصطلاح «عقل» مي نامند.
4-عالم لاهوت: مراد همان عالم الوهيت و عالم ربوبي است. يعني ذات مقدس واجب الوجود كه مستجمع جميع صفات كماليه است. البته در آن مرتبه از وجود، آنچه هست يك وجود اطلاقي است و بس. ذات پروردگار به تنهايي عالمي است و عظيم ترين عوالم است، زيرا ذات حق، محيط بر همة عوالم مادون است و ذره اي وجود از احاطة قيومي او خارج نمي باشد.
#فلسفه #منطق # انسان
بنامت یا ارحم الراحمین*
ما قبل از این عالم عوالمی رو گذارانده ا یم به حسب ظاهر
1-ارواح
2-طینت
3-اشباح
4-اظله
5-ذر
و…………………
6-اصلاب وارحام
تقدم 5عالم اول و………… (غیر از اصلاب وارحام )
1- تقدم زمانی است ؟
2- رتبی است ؟
3- احاطه است ؟
4-هر سه ؟
———————————
بر اساس معارف دينى، تركيب انسان از روح و بدن، امرى مسلّم و پذيرفته شده است. تركيب ميان آن دو، تركيب صناعى و انضمامى است؛ يعنى به گونه اى نيست كه نتوان بين آنها جدايى انداخت و هر كدام بدون ديگرى، بقا و ثبات نداشته باشند. هم روح بدون بدن مىتواند پايدارى و ثبات داشته باشد و هم بدن بدون روح. همچنين هيچ كدام از آن دو، در حدوث خود به همديگر نياز ندارند؛ يعنى نه بدن از روح و به واسطه روح ايجاد شده است و نه روح به واسطه بدن و از بدن؛ بلكه روح و بدن دو موجود جداگانه اند كه خداوند متعال به تقدير علمى دقيق خويش، تا مدّتى ميان آن دو، رابطه حقيقى برقرار كرده و آن دو را در افعال و كردار و تكامل، به همديگر نيازمند ساخته است و هر گاه بخواهد، آن دو را از هم جدا مىكند.
به اتّفاق همه علماى مسلمان، اين جدايى در برزخ ـ كه فاصله زمانى از هنگام مرگ تا قيامت و بعث بدن است ـ تحقّق مىيابد. بنابر اين ارواح انسانها در برزخ، همچون زمان قبل از تركيب با بدن، جدا و مستقلّ از بدنهاى خويش خواهند بود تا اينكه خداوند متعال، دوباره بدنها را گرد آورد و روح هر كدام را به آنها باز گرداند. در خصوص خلقت ارواح پيش از ابدان و وجود عالم ارواح مستقل از ابدان، روايات فراوانى از امامان اهل بيت عليهم السلام رسيده است كه به نظر برخى از حديث شناسان و عالمان دينى تواتر مضمونى دارند و گاه ادّعاى تواتر لفظى نيز شده است.
خلقت ارواح قبل از اجساد به دو هزار سال
۱) پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد:
خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ، ثُمَّ أَسْكَنَهَا الْهَوَاءَ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ثَمَّ، ائْتَلَفَ هَاهُنَا؛ وَ مَا تَنَاكَرَ ثَمَّ، اخْتَلَفَ هَاهُنَا. (۱۷: ص ۳۹۶؛ ۲۱:ج۶۱، ص ۴۱) خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از بدنها آفريد. سپس آنها را در هوا جاى داد. ارواحى كه در آنجا با هم ائتلاف داشتند، در اين دنيا نيز ائتلاف دارند. و آنان كه آنجا با هم اختلاف داشتند، اينجا نيز اختلاف دارند.
۲) امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ المُؤمِنِينَ عليه السلام : كَذَبْتَ. قَالَ: بَلَى وَ اللَّهِ، إِنِّي أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ. فَكَرَّرَ ثَلَاثاً. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ المُؤمِنِينَ عليه السلام : كَذَبْتَ، مَا أَنْتَ كَمَا قُلْتَ. إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ، ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا الُْمحِبَّ لَنَا؛ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ رُوحَكَ فِيمَنْ عُرِضَ. فَأَيْنَ كُنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ وَ لَمْ يُرَاجِعْهُ. (۱۸:ج۱، ص۴۳۸؛ ۲۱: ج ۶۱، ص ۱۳۸) مردى بر اميرالمومنين عليه السلام وارد شد؛ در حالى كه آن حضرت با ياران خود بود. پس به آن حضرت سلام كرد و سه بار گفت: سوگند به خدا، تو را دوست مىدارم و موالى توام. اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: دروغ مىگويى. تو آن چنان نيستى كه مىگويى. خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از بدنها آفريد و دوستان ما را به ما عرضه داشت. سوگند به خدا، من روح تو را در ميان ارواح دوستانم كه به ما عرضه شدهاند نديده ام. پس تو كجا بودى؟ آن مرد ساكت شد و ديگر مراجعه نكرد.
۳) امام صادق عليه السلام فرمود:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ، فَجَعَلَ أَعْلَاهَا وَ أَشْرَفَهَا أَرْوَاحَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُمْ عليهم السلام فَعَرَضَهَا عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ، فَغَشِيَهَا نُورُهُم. (۲۱: ج۶۱، ص۱۳۶) خداوند تبارك و تعالى ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفريد. بالاترين و شريفترين آنها را ارواح محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از آنها عليهم السلام قرار داد و آنها را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه داشت؛ پس نور آنان همه جا را فرا گرفت.
۴) امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ. فَلَمّا رَكَّبَ الأَرواحَ في أبدانِها كَتَبَ بَيْنَ أَعْيُنِهِم ۱ مُؤْمِنٌ أَوْ كَافِرٌ. ثُمَّ أَنْزَلَ بِذَلِكَ قُرْآناً عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وسلم «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» (حجر (۱۵) / ۷۵) فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وسلم مِنَ المُتَوَسِّمِينَ، وَ أَنَا بَعْدَهُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِي مِنْهُمْ. (۲: ج۱ ص۲۰۷؛ ۱۲: ۳۷۵ و ۳۷۷؛ ۲۲: ۳۰۲) …ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفريد. آن گاه در پيشانى آنها مؤمن و كافر بودنشان را نوشت. سپس در قرآن هم همين را براى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل كرد و فرمود: «همانا در اين امر، آياتى براى فراستمندان است». پس رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از فراستمندان است و من بعد از او. و امامان از ذريّه من، همه از فراستمندان اند.
۵) امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
خَلَقَ اللَّهُ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَيْ عَامٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَيْهِ وَ عَرَّفَهُمْ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وسلموَ عَرَّفَهُمْ عَلِيّاً عليه السلام … (۳: ج۱، ص۱۳۵؛ ۴: ص۱۶۶ و ۱۷۲؛ ۱۲: ص۱۰۹؛ ۱۸: ج۱، ص۴۳۸؛ ۲۱: ج۲۶، ص۱۲۱) خداوند ارواح شيعيان را دو هزار سال پيش از بدنهاشان آفريد. آنها را بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمعرضه داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را به آنها شناساند و على عليه السلام را هم به آنها شناساند.
۶) رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد:
إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْأَرواحَ قَبلَ الأَجسادِ بأَلفَي عامٍ وَ عَلَّقَها بِالعَرشِ وَ أَمَرَها بِالتَّسليمِ عَلَيَّ وَ الطّاعَةِ لي. وَ كانَ أَوَّلَ مَن سَلَّمَ عَلَيَّ و أَطاعَني مِنَ الرِّجالِ رُوحُ عَليِّ بْنِ أَبي طالِب عليه السلام . (۲۱: ج۴۰، ص۴۱؛ ۲۳: ص۱۱۴) خداى عزوجل ارواح را دو هزار سال پيش از بدنها آفريد و آنها را به عرش آويخت. آنها را به سلام گفتن بر من و اطاعت از من امر كرد. نخستين كسى از مردان كه سلام گفت و از من اطاعت كرد، روح على بن ابيطالب عليه السلام بود.
7) امام صادق عليه السلام خطاب به مفضّل فرمود:
يَا مُفَضَّلُ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وسلموَ هُوَ رُوحٌ إِلَى الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام وَ هُمْ أَرْوَاحٌ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَلْفَيْ عَامٍ؟ قُلْتُ: بَلَى. قَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أنَّهُ دَعَاهُمْ إِلَى تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ وَعَدَهُمُ الْجَنَّةَ عَلَى ذَلِكَ وَ أَوْعَدَ مَنْ خَالَفَ مَا أَجَابُوا إِلَيْهِ وَ أَنْكَرَهُ النَّارَ؟ فَقُلْتُ: بَلَى. (۹: ج۱، ص۱۶۱؛ ۲۱: ج۱۵، ص۱۴) اى مفضّل! آيا نمىدانى كه خداوند متعال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلمرا ـ در حالى كه روح بود ـ به سوى پيامبران عليهم السلام برانگيخت؛ در حالى كه آنها روح بودند و اين، دو هزار سال پيش از خلقت آفريدگان بود؟
گفتم: آرى، مىدانم.
فرمود: آيا نمىدانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمآنها را به توحيد خدا و اطاعت از او و پيروى از امرش فراخواند و در مقابل اين امر، به آنها وعده بهشت داد و كسانى را كه آنچه آنان پذيرفتند، پاسخ مثبت نگويند و انكار كنند، با آتش دوزخ تهديد كرد؟
گفتم: آرى، مىدانم.
در اين حديث شريف، سخن از ارواح پيامبران است؛ امّا در ذيل روايت، سخن از توعيد و تهديد به آتش و انكار و عدم اجابت به ميان آمده است؛ در حالى كه اين امور درباره پيامبران عليهم السلام وجود ندارد. پس مىتوان اين روايت را مانند روايات ديگر، گزارشى از عالم ارواح دانست؛ امّا به جهاتى، سخن از ارواح ديگر خلايق غير از پيامبران عليهم السلام به ميان نيامده است.
شاهد بر اين مطلب، روايتى است كه در تفسير آيه «ما كانُوا لِـيُـؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» (اعراف (۷) / ۱۰۲) از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل شده است:
إنَّ اللَّهَ الْخَلْقَ وَ هِيَ أَظِلَّةٌ، فَأَرْسَلَ رَسُولَهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وسلمفَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَذَّبَهُ؛ ثُمَّ بَعَثَهُ فِي الْخَلْقِ الآْخَرِ. فَآمَنَ بِهِ مَنْ كَانَ آمَنَ بِهِ فِي الْأَظِلَّةِ وَ جَحَدَهُ مَنْ جَحَدَ بِهِ يَوْمَئِذٍ. فَقَالَ: «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» . (۱۵: ج۲، ص۱۲۶؛ ۲۱: ج۵، ص۲۵۹) خداوند خلق را آفريد؛ در حالى كه آنها روح بودند. پس رسول خود محمّد صلى الله عليه و آله وسلمرا بر آنان ارسال كرد؛ برخى از آنها به او ايمان آوردند و برخى ديگر تكذيبش كردند. آن گاه او را در همان خلق در عالمى ديگر برانگيخت. آنان كه در عالم «اظلّه» ايمان آورده بودند، در اينجا نيز به او ايمان آوردند و آنان كه در آنجا انكار كرده بودند، اينجا هم انكار كردند. خداوند متعال در اين باره فرمود: «چنين نبودند كه ايمان آورند به آنچه پيش از اين تكذيبش كرده بودند».
اين حديث شريف، از ارسال پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر خلق در عالم ارواح به طور عام، سخن مى گويد؛ ولى در حديث پيش سخن از مبعوث شدن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر ارواح پيامبران بود. بعيد به نظر مىآيد كه ارواح پيامبران عليهم السلام غير از عالم ارواح، در عالم
ديگرى مورد اين بعثت واقع شده باشند و چنان كه گفتيم، ذيل حديث هم شاهدى بر مطلب ياد شده است.
در اينجا براى رعايت اختصار، از نقل ساير روايات اين باب چشم مىپوشيم و دانشوران ارجمند را به كتاب شريف بحارالانوار ارجاع مىدهيم. (نك: ۲۱: ج۴، ص۲۸۹؛ ج۵، ص۲۵۰؛ ج۸، ص۳۰۸؛ ج۲۴، ص۱۲۹؛ ج۲۶، ص۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۲۰ و ۱۲۱؛ ج۴۰، ص۴۱ و ۲۲۱؛ ج۴۲، ص۱۹۶؛ ج۹۱، ص۴۱ و ۱۴۹ـ۱۳۱، باب آخر «في خلق الأرواح قبل الأجساد»)
تواتر روايات اين باب
۱) مرحوم شيخ عبدالنبى عراقى در كتاب «روح ايمان» روايات اين باب را متواتر لفظى مىداند و مىنويسد: «اين طايفه، در بين اخبار، تواتر لفظى دارد». (۱۴: ۱۸۶)
ايشان در اين باب ۲۶ حديث ذكر كرده كه تعدادى از آنها تكرارى است. در مقابل، تعدادى از رواياتى كه در اين گفتار، از بحارالانوار آورديم، نقل نكرده است.
2) علّامه مجلسى روايات اين باب را قريب به تواتر مىشمارد و مىنويسد:
اعلم أنّ ما تقدّم من الأخبار المعتبرة في هذا الباب و ما أسلفناه في أبواب بدء خلق الرسول صلى الله عليه و آله وسلمو الأئمّة عليهم السلام و هي قريبة من التواتر، دلّت على تقادم خلق الأرواح على الأجساد. (۲۱: ج۶۱، ص۱۴۱)
بدان كه اخبار معتبرى كه در اين باب ذكر شد و رواياتى كه ما در باب بدء خلق رسول صلى الله عليه و آله وسلمو ائمّه عليهم السلام ذكر كرديم و نزديك به تواتر است، همه به تقدّم خلقت ارواح بر اجساد دلالت دارند.
ايشان در جاى ديگر، اعتراض شيخ مفيد به مرحوم صدوق را به خاطر اعتقاد به تقدّم ارواح بر ابدان، پاسخ مىگويد. در ضمن آن، روايات اين باب را مستفيض شمرده، مىنويسد:
فسيأتي في كتاب السماء و العالم أخبار مستفيضة في ذلك؛ و لا استبعاد فيه و لم يقم برهان تامّ على نفيه. (۲۱: ج۶، ص۲۵۵)
در «كتاب السماء والعالم» اخبار مستفيض در اين باره خواهد آمد و تقدّم ارواح بر ابدان هيچ بعدى ندارد و نيز برهان تامّى بر نفى آن اقامه نشده است.
۳) مرحوم صدرالدين شيرازى هم ـ با وجود اينكه معتقد به عدم تقدّم خلقت ارواح بر ابدان است ـ خلقت ارواح قبل از ابدان را از ضروريّات مذهب اماميّه دانسته است. او مىنويسد:
للنفس الآدميّة كينونة على البدن… والروايات في هذا الباب من طريق أصحابنا لاتحصى كثرة حتّى أنّ كينونة الأرواح قبل الأجساد كانت من ضروريّات مذهب الإماميّة رضوان الله عليهم. (۶: ص۲۳)
روح آدمى را وجودى سابق بر بدن هست…. و روايات از طريق اصحاب ما در اين باب، چندان زياد است كه قابل شمارش نيست؛ تا آنجا كه وجود ارواح پيش از اجساد، از ضروريّات مذهب اماميّه رضوان اللّه عليهم است.
نكات استفاده شده از اين گروه احاديث
۱) مهمترين نكته اى كه در تمام اين روايات مورد تصريح قرار گرفته، خلقت ارواح پيش از ابدان است به دو هزار سال؛ امّا معيّن نشده است كه مراد از دو هزار سال آيا همان سال متعارف در اين دنياست يا نه؟
۲) ارواح در اين مدّت تا خلقت ابدان و تركيب آنها با ابدان در هوا مسكن كرده بودند و در حديثى، از متعلّق شدن آنها به عرش، سخن به ميان آمده است.
۳) ارواح در آن زمان با همديگر ائتلاف و اختلاف داشتند؛ يعنى در ميان ارواح، گروهبندى وجود داشته است. هر گروهى با هم ائتلاف و با گروه ديگر اختلاف داشتهاند. به تعبير برخى روايات، برخى از ارواح با همديگر آشنايى و انس و محبّت داشتند و برخى ديگر تناكر و نفرت و دورى.
۴) ظاهراً گروه بندى و ائتلاف و اختلاف و انس و نفرت ميان ارواح، به جهت ايمان و عدم ايمان بوده است.
ـ۵) در آنجا شيعيان، از غير شيعيان ممتاز بودند و ائمّه عليهم السلام آنها را به طور كامل مىشناختند.
۶) ارواح شيعيان بر امامان عليهم السلام عرضه شده بودند.
۷) حبّ و بغضهايى كه اشخاص در دنيا نسبت به امامان عليهم السلام دارند، به عالم ارواح هم مسبوق بوده است.
۸) ارواح داراى درجات بودند. بالاترين ارواح روحهاى پيامبر اكرم و امامان اهل بيت عليهم السلام و پيامبران ديگر بوده است و بعد به ترتيب، ديگر درجات ايمانى قرار داشتند.
۹) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلمدر عالم ارواح، بر تمام ارواح ـ به خصوص ارواح پيامبران عليهم السلام ـ مبعوث شده و همه آنها را به توحيد و اطاعت و پيروى از خود دعوت كرده است و نخستين اجابت كننده اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.
۱۰) در عالم ارواح، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمو اميرالمؤمنين عليه السلام به همه، مخصوصاً شيعيان معرّفى شدهاند.
۱۱) در عالم ارواح، تكليف ايمان و كفر و تصديق و انكار، وجود داشته است.
۱۲) مؤمنان در دنيا، در آنجا هم مؤمن بودند و كفّار در اينجا، در آنجا هم كافر بودهاند. البتّه اين امر ـ بنابر صريح برخى روايات در ابواب ديگر ـ در مورد كفّار قابل تغيير است. پس ممكن است برخى از مؤمنان در اينجا، در آنجاكافر بوده باشند؛ ولى عكس اين امر اتّفاق نخواهد افتاد.
۱۳) رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلمو امامان اهل بيت عليهم السلام از جمله «متوسّمين» هستند؛ يعنى با فراستى كه خداى تعالى به ايشان عطا فرموده است، از سابقه انسانها در عالم ارواح، اطّلاع و آگاهى دارند.
۱۴) ظاهر همه اين روايات، آن است كه همه ارواح در آن عالم، مستقلّ و بدون هيچ گونه تعلّقى به هيچ بدنى، زندگى مىكردند.
۱۵) امتياز ارواح از همديگر، در آنجا، به صورت نوعى نبوده است؛ بلكه روح هر شخصى نسبت به ارواح همه اشخاص ديگر، امتيازى خاصّ داشته كه هيچ كدام از آنها، از آن امتياز برخوردار نبودند.
16) با توجه به صریح روایات تقدم این عوالم بر وجود خاکی انسان تقدم زمانی است.
نکته مهم: البته باید توجه کرد در مساله اقوال مخالفی هم هست که به علت روایی بودن بحث آنها را ذکر نکردیم مخصوصا قول فلاسفه و عرفا در بحث و همچنین قول برخی از مفسرین مانند آیه الله جوادی که این آیات و روایات را تاویل می برند.
*برگرفته از مقاله"انسان در عالم اظلّه و ارواح: آيات و احاديث"محمد بیابانی*
یا رب*
دانشمندان غربی معتقد هستند هر معماری و ساختمان دارای انرژی هایی است هنگامی که داخل مکان یا ساختمانی قرار دارید در واقع شما از آن انرژی میگیرید , اگر سعی کنید که خود را هر چه شبیه به آن مکان و آن معماری کنید انرژی مظاعفی از آن میگیرید .
معماري مي تواند انرژي منفي بدهد و يا مي تواند انسان را در تفكر فرو ببرد و ياد خدا بياندازد.
در قديم بنايان هنگام ساختن خانه آداب و رسومي داشتند از جمله اينكه هنگام انجام مراحل مختلف ساخت خانه آيات و اذكاري بر لب داشتند كه در ساخت خانه اي قطعا داشت.
خلاصه فتوت نامه بنايان:
در فتوت نامه بنايان بطريق سئوال و جواب:
1- اگر برسند اول بنا كه بود بگو كه اول بنا ابراهيم خليل بود عليه السلام كه خانه كعبه بنا كرد. ديگر گفتهاند اول بنا نوح پيامبر بود عليه السلام كه چون طوفان بنشست شهرها و روستاها ديگر بار بساخت و مردمان در آن شهرها و روستاها سكني گزيدند و آباداني زياد شد.
2- اگر پرسند بزرگتر بنايان كه بود بگوي كه پيغامبر ما بود صلوات الله عليه كه چون سيل بيامد و بناي كعبه بنشست حضرتش با ديگر مومنان به تجديد بناي آن اقدام نمودند و حجرالاسود بدست خويش بر آن بنهاد.
3- اگر پرسند كريمترين بنايان كه بود بگوي علي بود، اميرالمومنين عليه السلام كه در بناي مسجد مدينه پيامبر را معاضدت كرد. و او سر جوانمردان است و بزرگترين ايشان در مقام چنانكه حديث در مقام اوست، لافتي الا علي، لا سيف الاذوالفقار.
4- اگر پرسند كه چهار پير شريعت تو كيست، جواب بگو چهار پيغمبر مرسل،؛ اول آدم صفي دوم ابراهيم خليل، سيم موسي كليم، چهارم خاتم انبياء محمد مصطفي صلواتالله عليه.
5- اگر پرسند كه چهار پير طريقت تو كيست، بگو كه اول ايشان حضرت جبرائيل بود، دويم حضرت ميكائيل، سيم حضرت اسرافيل، چهارم حضرت عزرائيل.
6- اگر پرسند كه چهار پير حقيقت تو كدامند، جواب ده اول پدر، دوم معلم، سيم استاد چهارم پدر عروس.
7- اگر پرسند چهار پير معرفت كدامند. جواب بگو كه : اول شيخ عطار، دويم خواجه حافظه شيرازي، سيم شاه شمس تبريزي، چهارم ملاي رومي.
8- اگر پرسند كه چند استاد بنا بودهاند و نخستين ايشان چه كسي است، بگو كه دوازده تن بودند چنانكه امام بحق ناطق امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است كه دوازده تن استاد كامل بودند كه پير همه ايشان حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام بود.
حسن بصري نخستين ايشان بود كه بناي خانقاه بدست خويش بكرد، دويم استاد عباس حلبي بود. سيم استاد روئين بغدادي. چهارم بكران قريشي، پنجم استاد شكري الوسي، ششم استاد باب الله، هفتم استاد شاه مير سبزواري، هشتم استاد مقبل مكري، نهم استاد نجف بنازكي، دهم استاد رحمان علمداري، يازدهم استاد يوسف مصري، دوازدهم استاد نعمان مدايني كه كار بر ايشان ختم شد.
9- اگر پرسند كه چند اصل است بنائي را بگو كه پنج اصل است. اول با طهارت بودن، دويم بر جاده راستي بودن، سيم با حيا بودن ونظر از غير برداشتن، چهارم كم سخن گفتن، پنجم به ادب بودن نزد مشايخ و بزرگان.
10- اگر پرسند كه چند حكم باشد بنائي را، بگو كه ده حكم است. اول آنكه هر صبح كه برخيزد از علم شريعت و طريقت باخبر باشد تا استادي او را مسلم باشد. دويم، هر كس را در خور حوصله و توانائي كار فرمايد. سيم، با سخاوت و خير باشد، چهارم در كار خود استاد باشد و آنچه را كه انجام دهد چنان باشد كه از براي خود نمايد. پنجم با همه كس به خلق نيكو پيش آيد. ششم تنگ حوصله نباشد، هفتم فقير دوست باشد، هشتم كاري گران و زير دستان خود را به نان و جامه شفقت نمايد. نهم پسران مردمان را عزيز دارد. دهم آنكه در كار خود چست و چالات باشد.
11- اگر پرسند كه كدام خصلت بنايان بيشتر بكار آيد، بگو حيا، چرا كه حيا و چشم پاك داشتن از خصلتهاي جوانمردان است و بخصوص بنايان را بكار آيد كه چون بر كار بالا روند چشم پاك دارند و در خانه ديگران ننگرند و چون ناخواسته عورت ديگران بيند چشم بسته دارد و هرگز چون بر كار باشد به اطراف ننگرد و آنچه بيند چشم پوشد.
12- اگر پرسند كه چون بر سر كار روي كدام آيه از كتاب خدا را قرائت كني، بگو كه اين كلام خداوند را كه فرمايد: ليس للانسان الا ماسعي.
13- اگر پرسند چون تيشه به دست گيري كدام ايه خواني، بگو كه : يوم يفرالمرء من اخيه و امه و ابنه و صاحبته و بنيه.
14- و اگر پرسند چون ماله بدست گيري چه گويي: بگو از قرآن خوانم: يا ايها الذين آمنوا توبوالي الله توبه نصوحا.
15- و اگر پرسند چون قالب بدست گيري چه خواني، بگو قوله تعالي: لايصليها الا الاشقي الذي كذب و تولي، ان جاءالاعمي.
16- اگر پرسند چون ناوه بر دست گيري چه گويي، بگو: و اما من ثقلت موازينه فهو في عيشه راضيه.
17- و اگر پرسند چون ريسمان بدست گيري چه گويي، بگو: افلايعلم اذا بعثر ما في القبور و حصل ما في الصدور.
18- اگر پرسند چون شاغول افكني كدام آيه خواني: بگو فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره، و من يعمل مثقال ذره شرا يره.
19- و چون پرسند اگر چوب زاويه بدست گيري چه گويي، بگو از قرآن ميخوانم كه: يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انك علي كل شيء قدير.
20- و اگر پرسند چون ماله بر گل كشي كدام آيه از قرآن خواني، بگو: يا ايهاالذين آمنوا توبو الي الله توبه نصوحاً
21- و چون پرسند كه اگر طرح گنبد اندازي و طاقها راست كني چه گويي، بگو: يقولون اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انك علي كل شيء عليم.
22- و اگر پرسند آنگاه كه زاويهها در بندي چه خواني، بگو: از قرآن كه فرمايد: الم يعلم بان الله يري.
23- و اگر پرسند آن زمان كه بر كار بالا روي و بر ارتفاع بايستي چه خواني، بگو: عسي ربكم ان يغفر عنكم سيئاتكم و يد خلكم جنات تجري من تحتها الانهار.
24- و اگر پرسند چون پائين آيي و بر زمين قرارگيري چه گويي، بگو: و برزت الجحيم لمن يري فامامن طغي و اثر الحيوه الدنيا فان جحيم هي الماوي.
25- و اگر پرسند چون دست در گل كني چه گويي: بگو از قرآن خوانم كه: الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصو بالحق و تواصو بالصبر.
26- و اگر پرسند چون خشت بر يكديگر نهي كدام آيه خواني، بگو اذا زلزلت الارض زلزالها.
27- و اگر پرسند چون گل بر قالب نهي چه خواني، بگو: ياويلنا من بعثنا من مرقدنا.
28- و اگر پرسند كه قالب از كجا آمده است بگوي كه چوب آن از بهشت است، و چون آن شمشاد است.
29- و اگر پرسند چون خشت دو نيمه كني چه خواني، بگوي: فتبارك الله احسن الخالقين و الحمدالله رب العالمين.
30- و اگر پرسند ….
یا رب

سفسطه یکی از عادات مرسوم بسیاری از ما در بحث کلامی ست.
این روش مباحثه را گویی ناخواسته در درون جامعه ایرانی آموخته ایم و از بلندپایه ترین مسئول تا خردهپاترین فرد جامعه خواسته یا ناخواسته از آن بهره می برند.
اما سفسطه چیست و چگونه می توان از آن برحذر بود؟
سوفسطائیان گروهی از سخنوران یونان باستان بوده که به مهارت در جدل و بحث مشهور بوده اند. آنقدر که ادعا میکرده اند میتوان در بحث و جدل در هر صورت پیروز شد بدون آنکه لزوما حق با آنها باشند. حتی مشهور است که این هنر مجادله را به دیگران نیز آموخته و از این راه کسب درآمد میکرده اند. واژه سفسطه نیز از نام همین گروه نشات گرفته. سقراط و افلاطون از جمله فیلسوفانی بوده اند که شدیدا مخالف سوفسطائیان بوده و اعتقاد داشته اند شرکت در مباحثه باید نه به قصد پیروزی بر طرف مقابل که به منظور دست یافتن به حق و حقیقت از راه گفتگو و شنیدن استدلال های حریف باشد.
سفسطه هنر همیشه بر حق بودن
سفسطه
آرتور شوپنهاور، نویسنده و فیلسوف آلمانی ( ۱۷۸۸ _ ۱۸۶۰م ) سی و هشت راهکار مورد استفاده سوفسطائیان برای پیروزی در مباحثه را در رساله ای با شرح و تفصیل بازنویسی کرده و گرچه در زمان حیاتش از انتشار آن خودداری میکند، اما در یکی از کتاب های دیگرش مینویسد: “حدود چهل فقره از این ترفند ها را طراحی و تالیف کرده بودم، اما حالا مایل به افشای همه این مخفی گاه های کوته بینی و ناتوانی نیستم. کوته بینی و ضعفی که با لجاجت، نخوت و فریبکاری پیوندی نزدیک دارد". اصل این رساله پس از مرگ شوپنهاور ابتدا به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شد.
شوپنهاور در کتاب هنر هیشه بر حق بودن، رهنمودهایی برای غلبه بر حریف در بحث و مجادله بیان می کند. در این رهنمودها به ظاهر آنچه اصل است غلبه بر حریف به هر تدبیری است، و غالباً مطالبی آمده است که جنبه جدلی دارد، نه استدلالی. با این حال، از منظری دیگر، خواننده در این کتاب با برخی آفات بحث و استدلال آشنا میشود، آفاتی که به کرات در گفتگوها و بحثهای روزمره رخ می دهد. او در این کتاب، ما را به پرهیز از بحث با عوام الناس امر می کند. جر و بحث با عوام الناس فقط انسان را به بی انصافی، سفسطه و فریبکاری وا می دارد و نتیجه همیشه نفرت انگیز است. شوپنهاور معتقد است : هنر مباحثه جدلی یعنی شخص فارغ از درستی یا نادرستی موضعش، از آن عقب نشینی نکند.
یا رب
واژه سفسطه (Sophisme) ارتباط ریشه ای با سوفسطائی (Sophistēs) دارد که خود از ریشه سوفوس (Sophos) مشتق شده است که در زبان یونانی به معنی خرد، دانایی و فرزانگی است.
سوفسطائی که معرب سوفیست است نیز کسی است که با دانش و خرد و فرزانگی سر و کار دارد یا بعبارت دیگر سوفیسطائی اسم فاعلی است از همان بن سوفوس.
سفسطه
سوفسطائی از نظر لغوی همان معنی را میدهد که از واژه فیلسوف اراده میشود یعنی کسی که به مباحث عقلی میپردازد و تفلسف (Philosophize، فلسفه ورزی) میکند، اما چرا امروزه سوفسطائی یا سوفیست بودن را با فیلسوف بودن یکی نمیدانند؟ این مسئله علتی تاریخی دارد که پیش از طرح آن شایسته است اندکی پیرامون اینکه سوفسطائیان چه کسانی بودند توضیح داده شود.
سوفسطائیان جماعتی بودند که در زمان سقراط در یونان زندگی میکردند و ادعای دانایی میکردند. کسانی که خود را سوفیست مینامیدند در فنون مناظره و جدل و سخنوری مهارت داشتند و توان این را داشتند که طرف مقابل خود را در مباحث ساکت کنند و به قول معروف سر جایش بنشانند. حال در این راه لازم نبود که به حقیقت چنگ بزنند بلکه صرفاً میتوانستند با حربه های مختلف از جمله حملات شخصی، استفاده از ابزارهای روانی، فریاد زدن، استفاده از واژگان زیبا و قلمبه سلمبه و عوام پسند در هر بحث حتی اگر دانشی نسبت به آن نداشتند پیروز شوند.
این افراد را همین امروز نیز میتوان دید، کسانی که علاقه ای به حقیقت ندارند و سعی نمیکنند که از حقیقت دفاع کنند بلکه با هر انگیزه ای سعی میکنند با هر ابزاری که میتوانند از آن دفاع کنند و مخالفان را با استدلال نما های خود شکست دهند.
در همین دوران بود که سقراط پا به عرصه حیات میگذارد. سقراط مردی کوتاه قد و کچل و شکم گنده بود که نمیتوانست یک سوفسطائی خوب باشد، روشن است که سوفسطائی چون کارش متقاعد کردن مخاطب است نه کشف حقیقت، برای انجام کارش نیاز به ظاهری زیبا نیز دارد و سقراط فاقد چنین ظاهری بود.
کار سقراط پس از تحصیلات نخستینش که گاه آن را به دموکرتیوس نسبت میدهند این بود که در کوچه بازارهای یونان باستان راه میرفت و با مردم سخن میگفت و از آنها در مورد آنچه که آن را درست میپنداشتند و ادعای تبحر و ورزیدگی در آن میکردند پرسش میکرد و آنها را به فکر فرو میبرد و به آنها نشان میداد که آنها آنچه را که مدعی دانستنش هستند در واقع نمیدانند.
این تقبیح و تکریه تا جایی ادامه یافت که امروزه و در قرون پس از حیات سقراط وقتی کسی را سفسطه گر یا سوفسطائی مینامند دیگر منظورشان کسی که فرزانه و اهل خرد است نیست بلکه شخص لفاظی است که در سخنوری و فنون مناظره مهارت دارد و از واژگان و اسلوب فلسفی و منطقی برای دفاع از یاوه هایی که به هر دلیل به دفاع از آنها مجاب است به کرات سوء استفاده میکند و در اینکار اشتهار دارد و وقتی گفته میشود سخنی یا استدلالی سفسطه آمیز است منظور این است که این سخن علی رغم ظاهرش که سعی شده است شبیه استدلال ها و سخنان فلسفی باشد و سیاقی علمی دارد عاری از ارزش حقیقی است و سخنی باطل و در یک واژه “استدلال نما” است.
یا رب
در ابتدا باید گفت: عبودیت و پرستش یکی از نیازهای انسان است. تمامی انسانها از ابتدا تا کنون به شکلی پرستش داشتهاند. روح انسان نیاز به عبادت و پرستش دارد. هیچ چیزی جای آن را پر نمیکند، و خداوند تنها موجودی است که لائق پرستش است.
اهل عرفان گفتهاند: برای رسیدن به عرفان الهی و شناخت خود و خدا مراحلی باید طی شود. مرحلة اوّل، شریعت است. برای پیمودن این مرحله باید به سراغ عبادت پروردگار رفت و با استعانت و کمک از عبادت وارد مرحلة دوم یعنی طریقت شد، آن گاه از طریقت عبور کرده و به حقیقت پیوست که پیوستن قطره به دریا است. هر کدام از مکتبها و آیینها اَشکالی برای عبادت دارند امّا همه به دنبال پرستش و عبادتاند، حتی موجودات دیگر نیز به عبادت و پرستش مشغول هستند. قرآن میفرماید: «کلّ قد علم صلوته و تسبیحه» (1)؛ تمامی موجودات نماز و تسبیح خدا را میدانند». در جای دیگر میفرماید: «إنْ مِن شیء إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (2)؛ هر موجودی با حمد، خدا را تسبیح میگوید، لیکن شما تسبیح آنان را نمیفهمید».
جمله ذرات عالم در نهان با تو میگویند روزان وشبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم
گر شما سوی جمادی میروید محرم جان جمادان کی شوید.
از منابع و مآخذ اسلامی به دست میآید که برای رسیدن به حق و شاداب کردن روح عرفانی انسان، هیچ راهی بهتر از نماز یافت نمیشود. برای روح انسان شیفته هیچ غذایی سازگارتر و سرشارتر از نماز وجود ندارد، زیرا چه کسی بهتر از خداوند (که برای رسیدن به هر هدفی، ترکیب راه خاصی را مشخص فرموده است) میتواند مَرْکب و معجونی برای رشد و ارتقای انسانها پدید آورد؟
آنچه زیبایی و حُسن و خیر است، در نماز سفرهای است گسترده که خداوند آن را در پنج نوبت در شبانه روز برای بندگانش باز میکند و بر سر این سفره انواع و اقسام غذاهای لذیذ وجود داد و هر کس مطابق استعداد و تعالی خود از آن بهرهمند میشود.
هشام بن حکم از امام صادق (علیه السلام) پرسید: چرا نماز واجب شد، در حالی که هم وقت میگیرد و هم انسان را به زحمت میاندازد؟ امام فرمود: «پیامبرانی آمدند و مردم را به آیین خود دعوت نمودند. عدهای هم دین آنان را پذیرفتند، امّا با مرگ آن پیامبران، نام و دین و یاد آنها از میان رفت. خداوند اراده فرمود که اسلام و نام پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) زنده بماند و این از طریق نماز امکان پذیر است» (3)؛ یعنی علاوه بر آن که نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مکتب و احیای دین هم هست.
هم چنین نماز رابطه بنده با خداست و طبیعی است که بنده آن را به جا میآورد که خواسته خداوند و معبود اوست و اصولاً هدف اصلی از خلقت انسان بندگی است و نماز بهترین شیوه اظهار بندگی است.
شکل نماز هم قشنگ است، هم معارف بلند اسلامی در آن وجود دارد، هم تسبیح و تقدیس لفظی است و هم تقدیس عملی میباشد. رکوع و سجود و تسبیح و تحمید و دعا و تکبیر و سلام و خلاصه همة زیباییها در نماز است. با این همه اگر نماز به طور صحیح و کامل با حفظ شرایط و آداب خوانده شود، جلوی بسیاری از مفاسد اجتماعی را میگیرد: «إنّ الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکرالله اکبر» (4) نماز اگر با مقدمات و تعقیبات همراه باشد،انسان را به اوج معنویت میرساند. اذان با آن محتوای زیبا دل را مینوازد. نماز جماعت مخصوصاً در مساجد بزرگ مانند مسجد الحرام و مسجد النّبی (صلی الله علیه و آله) زیباترین جلوة عبادت و همدلی و یکرنگی و صفا و صمیمیت است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نماز نور چشم من است. (5)
در آیات قرآن و از طریق پیامبر و پیشوایان دینی نیز تنها بخشی از آثار و حکمتهای نماز و عبادت بیان شده است.
با توجه به آیات و روایات در این زمینه، برخی از آثار و حکمتها چنین است:
1. قرب معنوی:
یکی از آثار بسیار مهم نماز قرب به خداوند است. این اثر روح عبادت و نماز را تشکیل میدهد و یکی از آیات قرآن هدف آفرینش انسان عبادت بیان شده است (6) که حکایتگر بُعد معنوی نماز و اهمیت آن است، امام علی (علیه السلام) فرمود: «الصلوة قربان لکل تقی» (7)؛ نماز وسیله تقرب هر پرهیز کاری به خداوند است». در برخی از روایات از نماز به عنوان معراج مؤمن یاد شده که اشاره به آثار معنوی آن است.
2. یاد خدا و آرامش روانی:
در قرآن آمده است: «اقم الصلوة لذکری» (8)؛ نماز را بر پا دار تا به یاد من باشی.
یکی از نویسندگان در تفسیر این آیه مینویسد: «روح و اساس و هدف و پایه و مقدمه و نتیجه و بالاخره فلسفه نماز همان یاد خدا است. همان «ذکر اللَّه» است که در آیه فوق به عنوان برترین نتیجه بیان شده است» (9)؛ ذکر و یاد خداوند نقش تعیینکننده در آرامش روانی دارد. نماز به عنوان ذکر خدا به انسانهای نمازگذار آرامش میدهد، «ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب» (10)، آگاه باشید یاد خدا مایه اطمینان است».
3. عامل بازدارنده از گناه:
یکی از آثار مهم نماز جلوگیری از گناه است: «إنّ الصلوة تنهی عن الفحشا و المنکر» (11) طبیعت نماز از آن جا که انسان را به یاد خدا نیرومندترین عامل بازدارنده یعنی اعتقاد به مبدأ و معاد میاندازد، دارای اثر بازدارندگی از فحشا و منکر است. انسان که به نماز میایستد و تکبیر میگوید، خدا را از همه چیز بالاتر میشمرد… بدون شک در قلب و روح چنین انسانی، جنبشی به سوی حق و حرکت به سوی پاکی و جهشی به سوی تقوا پیدا میشود». (12)
4. گناهزدایی:
یکی از آثار بسیار مهم نماز گناه زدایی است. نماز وسیله شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است. (13) پیامبر (صلی الله علیه و آله) از یاران خود سؤال کرد: اگر بر در خانه یکی از شما نهری از آب صاف و پاکیزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهید، آیا چیزی از آلودگی و کثافت در بدن او میماند؟ در پاسخ عرض کردند، نه. حضرت فرمود: نماز درست همانند این آب جاری است. هر زمان که انسان نماز میخواند، گناهانی که در میان دو نماز انجام شده است، از بین میرود». (14)
5. غفلتزدایی:
بزرگترین مصیبت برای رهروان راه حق آن است که هدف آفرینش خود را فراموش کند. و غرق در زندگی مادی و لذائذ زودگذر گردند، اما نماز به حکم این که در فواصل مختلف در هر شبانهروز پنج بار انجام میشود، مرتباً به انسان اخطار میکند و هشدار میدهد و هدف آفرینش او را خاطر نشان میسازد… و این نعمت بزرگی است که انسان وسیلهای در اختیار داشته باشد که در هر شبانه روز چند مرتبه به او بیدار باش گوید. (15)
6. تکبر زدایی:
یکی از عوامل مهم تکبر زدایی نماز است؛ زیرا انسان در هر شبانه روز هفده رکعت و در هر رکعت دو بار پیشانی
بر خاک در برابر خدا میگذارد و خود را ذره کوچکی در برابر عظمت او میبیند، از این رو پردههای غرور و خودخواهی را کنار میزند. از این رو علی (علیه السلام) بعد از بیان فلسفه عبادت، یکی از آثار نماز را تکبر زدایی بیان نمود: «خداوند ایمان را برای پاکسازی انسانها از شرک واجب کرده است و نماز را برای پاکسازی از کبر». (16)
7. عامل پرورش فضائل اخلاقی:
نماز روح اخلاص و خداباوری را در انسان افزایش میدهد و نتیجه آن پرورش فضایل اخلاقی است، انسان با نماز خواندن خود را از جهان محدود ماده و چهار دیوار طبیعت بیرون میبرد و به ملکوت آسمانها دعوت میکند و با فرشتگان همصدا میشود و خدا را در همه حال حاضر و ناظر میداند.
8. همگرایی:
علاوه بر آثار مذکور که معمولاً آثار خودی نماز محسوب میشوند، یکی از آثار مهم اجتماعی و سیاسی نماز، همگرایی است، برگزاری نماز جمعه و جماعت، وحدت مسلمانان را به نمایش میگذارد؛ زیرا مسلمانان با صفوف فشرده در کنار هم قرار گرفته و با اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان آگاهی پیدا میکنند. خطیب جمعه با بیان احکام و طرح مسایل سیاسی و اجتماعی به نمازگزاران رشد سیاسی میدهد، شاید به خاطر آثار مهم نماز جمعه و جماعت است که در آموزههای دینی به این دو فریضه اهمیت خاصی داده شده است. (17) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده است هر کس آن را در حیات من یا بعد از وفات من از روی استخفاف یا انکار ترک کند، خداوند او را پریشان میکند و به کار او برکت نمیدهد. بدانید نماز او قبول نمیشود، بدانید زکات او قبول نمیشود، بدانید حج او قبول نمیشود،..، تا از این کار توبه کند…». (18)
9. نفی طاغوت و ایستادگی در مقابل ستم:
انسانی که فقط خداوند را عبادت نماید در مقابل او سر تعظیم و تسلیم فرود آورد، هر چه غیر خداوند است، برای او حقیر و کوچک میشود و کسی نمیتواند با ظلم و ستم بر او چیره شود. و در مقابل گردنکشان و ظالمان سر تسلیم فرود نمیآورد و با طاغوت کنار نمیآید. خداوند این مسأله را یکی از اهداف بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته است: «و در میان هر امتی، پیامبری را مبعوث کردیم تا خداوند را عبادت نمایید و از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهیز کنید. (19)
منابع:
1. نور: 24/ 41.
2. اسراء: 17/ 44.
3. نعیمآبادی، غلامعلی، نماز زیباترین الگوی پرستش، ص 35، به نقل از علل الشرایع، ج 2، ص 10.
4. عنکبوت: 29/ 45.
5. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 73، ص 141.
6. ذاریات: 51/ 56.
7. موسوی، سید رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 136، با اقتباس از: تفسیر نمونه، ج 16، ص 292.
8. طه: 20/ 14.
9. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، ج 16، ص 289.
10. رعد: 13/ 28.
11. عنکبوت: 29/ 45.
12. تفسیر نمونه، ج 16، ص 284.
13. همان، ص 290.
14. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 3، ص 7.
15. تفسیر نمونه، ج 16، ص 290 ـ 291.
16. موسوی، سید رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 252.
17. جمعه: 62/ 9، تفسیر نمونه، ج 24، ص 125 به بعد.
18. وسایل الشیعه، ج 5، ص 7.
19. نحل: 16/ 36.
یا رب
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُون»
اگر در آسمان و زمين، جز «اللَّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد). منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند. (انبیاء، 22
بت پرستان نیز به این که «الله» خالق و آفریدگار همه مخلوقات است، معتقد بودند؛ و قرآن به این مطلب تصریح دارد:
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُون»؛ و اگر از آنها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعاً مى گويند: خدا پس چگونه از عبادت او منحرف مى شوند؟! (زخرف، 87)
«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليم»؛ هر گاه از آنان بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مسلّماً مى گويند: خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است. (زخرف، 9)
عقیده انحرافی و اشتباه بت پرستان این بود که قائل به ربّ و معبودهای متعدد بوده و معتقد بودند آن معبودها در رتبه پایین تر از «الله» قرار دارند و لذا می توانند آنان معبودها را مورد پرستش قرار دهند.
آیه شریفه فوق (انبیاء، 22) این عقیده باطل را مردود می داند.
علامه طباطبایی در این زمینه می آورد:
نزاع ميان بت پرستان و موحدين در يگانگى معبود و تعدد آن نيست. در اين كه واجب الوجود، موجود بالذات است كه وجودش از خودش، و وجود تمامى موجودات از او است و يكى است، هيچ اختلافى نيست، بت پرستان نيز آن را قبول دارند.
اختلاف و نزاعى كه هست در “إله” به معناى رب و معبود است، كه بت پرست ها بر آن شده اند كه تدبير عالم با طبقاتى كه در اجزاى آن هست از ناحيه آفريدگار عالم به موجوداتى شريف و مقرب درگاه او واگذار شده، كه به همين جهت ما بايد آن ها را بپرستيم، تا براى ما شفيع درگاه خدا شوند، و ما را به درگاه او قدمى نزديک تر كنند، مانند ربّ آسمان ها، و ربّ زمين، و ربّ انسان، و هم چنين ارباب هاى ديگر، و اين ها “إله” مخلوقاتند، و خدا “إله” آن ها و آفريدگار همه موجودات. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج 14، ص 374)
یا رب
توحید و مراتب آن
توحید و مراتب توحید توحید از مهمترین محورهای اصول عقاید است. اهمیت این اصل اعتقادی آنگونه است که می توان قرآن کریم را که آخرین کتاب آسمانی است کتاب توحیدی نامید. توحید در فرهنگ دینی ـ قرآن و روایات ـ از جایگاه بسیار برجسته و ممتازی برخوردار است و تمام موضوعات و معارف در حوزه دین هر یک از راهی به موضوع توحید بر می گردند. حدیث شناسان و کارشناسان عالی علوم اسلامی که عهده دار جمع آوری روایات و بررسی و ارزیابی سندی و محتوایی آنها هستند بخش عمده ای را به مباحث توحیدی اختصاص داده اند. و در طول تاریخ اسلام آثار بسیار فراوانی در زمینه های مختلف مباحث توحید نگارش یافته است. توحید که رسالت اصلی اش تبیین مباحث مربوط به شناخت خدا، و خداپرستی و چگونگی دریافت و فهم یگانگی او و اسماء و صفات او است قلمرو بسیار گسترده و فراگیری دارد. آشنایی با راه های خداشناسی نیز یکی از مباحث مهم و ارزشمند توحید است. توحید مراتبی دارد: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در عبادت.
توحید در ذات:
توحید ذات عبارت است از بی مانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شیء» (شوری/11)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/27)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/11»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند. چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفوا أحد، توحید/4»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و ….
توحید در صفات:
برای وجود لایتناهی همچنانکه دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالی ترین و پراوج ترین اندیشه های بشری است که بخصوص در مکتب شیعی تبلور یافته است. در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است: «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن. الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود »… سپاس ذات خدا را، آن که ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمارکنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند، آن که همتها هر چه دور پروازی کنند، کنه او را نیابند و زیرکیها هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن که صفت او را حد و نهایتی و تغیر و تبدلی نیست…
در این جمله ها از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله می فرماید: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل موصوف انه، غیر الصفة و شهادة کل صفة انها غیر الموصوف فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه»… اخلاص کامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد که او چیزی است غیر از موصوف، و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند، ذات او مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزی قرار دهد… الی آخر. در این جمله ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است «الذی لیس لصفته حد محدود» و هم از او نفی صفت شده است «لشهادة کل صفة انها»… از خود این جمله ها معلوم است که صفتی که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیت ذات است که عین ذات است، و صفتی که خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درک و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.
توحید در افعال:
توحید در افعال عبارت است از اینکه مؤثر و فاعل حقیقی در نظام موجودات منحصرا ذات او است هر فاعل و مؤثری به خواست او و به مشیت او فاعل و مؤثر است. هیچ موجودی اعم از مجرد یا مادی. با اراده یابی اراده از خود استقلال ندارد نظام علت و معلول تنها مجرای اراده و مشیت ذات حق است، هستی ملک او است و او در ملک خود شریک ندارد. «لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا» (مفاتیح الجنان)؛ سپاس ذات خدا را، آنکه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریکی در مدیریت جهان و همچنین کمکی از روی ناتوانی برای اداره عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان، بزرگ و برتر دانستنی که لایق ذات پاک او باشد. بنابر این توحید افعالی یعنی درک و شناختن اینکه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و کار او و ناشی از اراده اوست. موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن ” قیوم ” همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنانکه در ذات شریک ندارد در فاعلیت نیز شریک ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قائم به اوست.
همه حولها و قوه ها ” به او ” است: «ما شاء الله و لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الا بالله» انسان که یکی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه آنها علت و مؤثر در کار خود و بالاتر از آنها مؤثر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی ” مفوض ” و ” به خود وانهاده ” نیست «بحول الله و قوته اقوم و اقعد». اعتقاد به تفویض و وانهادگی یک موجود - اعم از انسان و غیر انسان - مستلزم اعتقاد به شریک بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیت است و استقلال در فاعلیت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.
توحید در افعال شامل خالقیت، تدبیر، حاکمیت و … می شود: خداوند می فرماید: «أم جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار، رعد/16»؛ … یا شریکانی برای خداوند قائلند که همانند آفرینش او آفریدﻩاند، و آفرینش [ها] بر آنان مشتبه شده است؟ بگو خداوند آفریدگار هر چیز است و او یگانـﻪی قهار است. خلق مخصوص خداست. عیسی علیه السلام به اذن خدا پرنده ساخت. علت العلل خداست، یعنی اگر کسی هم چیزی خلق مـﻰکند، از خدا دستور گرفته است.
در ضمن ما طبق سخنان معصومین علیهم السلام، اعتقاد داریم که «لا مؤثر فی الوجود الا الله»؛ جز خداوند یا به اذن خداوند هیچ چیز و هیچ کس تأثیرگذار نیست.. علی علیه السلام به اذن خدا به خورشید امر کرد که دیرتر غروب کند تا نمازش قضا نشود. اگر از اهل بیت علیهم السلام کمک مـﻰخواهیم، چون معتقد هستیم که مـﻰتوانند از خدا برای ما چیزهایی بگیرند. یا می فرماید: «قل أغیر الله أبغی ربا و هو رب کل شیء، انعام/164»؛ بگو آیا جز خداوند پروردگاری بجویم، در حالی که او پروردگار همه چیز است …. امام صادق علیه السلام دعای نوروز را توصیه کردﻩاند: «… یا مدبر اللیل و النهار ….»؛ ای تدبیرکننده شب و روز یا «ابا الله ان یجری الامور من غیر اسبابها»: خداوند ابا دارد کاری را از غیر از مسیر و اسباب خود به جریان بیندازد. یا «إن الحکم إلا لله، یوسف/40»… حکم نیست مگر خداوند را ….
توحید در عبادت:
توحید در عبادت مربوط است به عکس العمل بنده در برابر خالق، یعنی همان طور که او یگانه در ذات و در صفات و در افعال است، انسان نیز در مقام پرستش باید تنها او را پرستش کند و به او ملتجی شود. «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (بینه/5)؛ (و در کتب آسمانی) امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل پرستش کنند.. یا «إیاک نعبد و إیاک نستعین، فاتحة الکتاب/5» خداوندا تنها تو را مـﻰپرستیم و تنها از تو یاری مـﻰخواهیم. در ابتدای آیه 23 سوره حشر آمده: «الله الذی لا اله الا هو». کلمه ” الله ” اگر چه علم است ولی اصلش به معنی ذات جامع جمیع صفات کمالیه است، یعنی خود ” الله ” لفظ ” الله ” به معنی این است که «له الاسماء الحسنی»، اصلا خود ” الله ” یعنی آن که جمیع اسماء حسنی در او جمع است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه. «هو الله الذی لا اله الا هو». این «لا اله الا هو» توحید در عبادت است. الله، آن که شایسته عبادت و پرستش جز ذات او هیچ موجودی نیست. مسأله «لا اله الا هو» یک سرش ارتباط به خدا دارد یک سر ارتباط به انسان، چون مسأله پرستش است: ای انسان! تو در برابر هیچ ذاتی جز آن ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه نباید کرنش و پرستش کنی، آن ” باید ” هم که در او می گوییم از این جهت است که او تنها ذاتی است که شایسته پرستش و ستایش و تعظیم است. وقتی که شایسته باشد، خود پرستش انسان برای انسان کمال است. اما غیر او چنین شایستگی را ندارد. اگر انسان در مقابل هر موجودی غیر از او کرنش و پرستش کند خودش را پست کرده و پایین آورده است. جز ذات مقدس او هیچ ذاتی اله نیست. اله یعنی معبود به حق، معبود به حق یعنی شایسته پرستش، موجودی که حق معبودیت دارد، شایستگی معبودیت را دارد. وقتی که تمام کمالات در او جمع است اصلا عبادت و پرستش (او) هم در واقع ثناگویی است، ثناگویی به این معنا که جمال پرستی و کمال پرستی و خضوع در مقابل کمال است، اقرار و اعتراف به یک حقیقت است: او (شایسته پرستش) است اما غیر او نه. توحید صفاتی عبارت است از اینکه همه کمالات ذات عین ذات است، اگر عالم یا قادر یا حی یا نور است به معنی این است که عین علم و قدرت و حیات و روشنایی است، او به تمام معنی احد و واحد و فرد است. لازمه وجوب ذاتی و لایتناهی بودن ذات حق این است که هیچ غیری و ثانیی برای او و در مرتبه او فرض نمی شود.
به عبارت دیگر: لازمه کمال ذاتی حق عینیت صفات با ذات است، مغایرت صفات ذات با ذات مستلزم محدودیت ذات است یعنی تنها در مورد امور متناهی و محدود فرض صفت مغایر با ذات ممکن است. بنابراین توحید صفاتی یعنی درک و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هرگونه کثرت و ترکیب از خود ذات است. ذات خداوند در عین اینکه به اوصاف کمالیه جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمه محدودیت وجود است. توحید ذات عبارت است از بیمانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ماسوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شیء» (شوری/11)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/27)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات و الأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/11»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند. چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفواأحد، توحید/4»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم.
یا رب
مقربان چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند؟ چگونه مقرب شویم؟
در خصوص مقربان و سابقون آمده است :ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ*وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ(واقعه /13و14) گروهى از پيشينيان*و اندكى از متاخران.
در ابتدا ببينيم اولين و آخرين به چه معناست :
مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايند :"مراد از كلمه اولين امتهاي گذشته انبياي سلف است ، و مراد از كلمه آخرين امت اسلام است ، چون معهود از كلام خدا همين است ، كه هر جا سخن از اولين و آخرين گفته منظورش از اولين ، امتهاي گذشته ، و از آخرين امت اسلام است “(3)
در تفسير نمونه به اين سوال مي پردازد كه چگونه عده ي قليلي از مقربان از امت پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) هستند و گروه بيشتري ازآنان از امم گذشته، مفسران تفسير نمونه كثرت بيشتر تعداد مقربان در امم گذشته را مربوط به تعداد بيشتر پيامبران (عليهم السلام) در امم سلف مي دانند كه طبيعتا تعداد سابقون و مقربان آن امم را افزايش مي دهد :
“طبق اين دو آيه گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند ، و تنها كمى از آنها از امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم ) مى باشند.
ممكن است در اينجا اين سؤال پيش بيايد كه چگونه اين مساله با اهميت فوق العاده امت اسلامى سازگار است ، با اينكه خدا آنها را بهترين امت خطاب كرده و فرموده : كنتم خير امة … ( آل عمران 110).
پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى شود : نخست اينكه منظور از مقربان همان سابقون و پيشگامان در ايمانند ، مسلم است كه در امت اسلامى پيشگامان در پذيرش اسلام در صدر اول گروه اندكى بودند كه نخستين آنها از مردان على (عليه السلام) و از زنان خديجه بود در حالى كه كثرت پيامبران پيشين و تعداد امت هاى آنها و وجود پيشگامان در هر امت ، سبب مى شود كه آنها از نظر تعداد فزونى يابند .
ديگر اينكه كثرت عددى دليل بر كثرت كيفى نيست ، و به تعبير ديگر ممكن است تعداد سابقون اين امت كمتر باشند ولى از نظر مقام بسيار برتر ، همانگونه كه در ميان خود پيامبران نيز تفاوت است : تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ما بعضى از رسولان را بر بعض ديگرى برترى داديم ( بقره - 253 )
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه ممكن است بعضى از مؤمنان در زمره پيشگامان در ايمان نباشند ، اما داراى صفات و ويژگي هاى ديگرى باشند كه آنها را همرديف سابقون قرار مى دهد و از نظر پاداش و اجر همرديف آنها هستند ، لذا در بعضى از روايات از امام باقر (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : نحن السابقون السابقون و نحن الاخرون : ما پيشگامان پيشگام ، و ما آخرون هستيم."(4)
(3)- الميزان ، ج 19، ص 208
(4)- تفسير نمونه ، ج 23، ص207
<< 1 ... 51 52 53 ...54 ...55 56 57 ...58 ...59 60 61 ... 71 >>