صفحات: 1 ... 49 50 51 ...52 ... 54 ...56 ...57 58 59 ... 71

22ام خرداد 1395

فرق امام با پیامبر تبلیغی چیست؟(صرفه نظر از مقام معنویشان)

397 کلمات   موضوعات: امامت

یا رب

1. ويژگى تمام پيامبران (اعم از پیامبران تبلیغی و تشریعی)، اين است كه به آنان وحى مى‏ شود؛ در حالى كه به امام وحى نمى‏ شود.

2. علامه طباطبایی (ره) می فرمایند : فرق امام با نبی در اين است كه نبی تنها دارای هدايت تشريعی و به اصطلاح ارائه كننده طريق است؛ اما امام افزون بر آن، دارای هدايت تكوينی هم هست، يعنی امام از نظر باطنی و نفوذ روحانی كه اثر وجودش در قلب انسان می تابد او را هدايت می كند و لذا مقام امامت يك نوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن كه توأم با هدايت می باشد.(ترجمه تفسير الميزان، ج 1، ص 372-382.) پس ، پیامبر تشریعی فقط وظیفه هدایت تشریعی مردم را دارد اما امام علاوه بر هدایت تشریعی ، هدایت تکوینی هم دارد. به بیان دیگر ؛ پیامبران راه را به مردم نشان می دهند (ارائه طریق) اما هدابت امام ، به نحو ايصال و رساندن به مقصد و مطلوب است؛ نه صرف ارائه طريق .


3. وظیفه امام اجرای دستور الهی است، در حالی که وظیفه رسول ابلاغ این دستورها می‌باشد.
انبياء مخصوصا پيغمبران تبليغی تنها مأمور ابلاغ رسالت، پيامبران پيشين و توضيح و تفسير آن بودند؛ اما امام علاوه بر آن پيشوايی است كه شخصا دارای سمت امر و نهی و تكليف و دستورات است و جامعه بشری را با مديريت صحيح به كمال رساند.(جعفر سبحانی، منشور جاويد، ج 5، ص 252).

شهید مطهری (ره) نیز می فرمایند :پيغمبران تبليغی فقط مبين و مفسر شرايع قبلی بودند؛ اما امام جانشين پيغمبر است در حل اختلاف مذهبی، يعنی امام حجت خداست در ميان مردم و وظيفه دارد كه اختلافاتی را كه اهل هوا و بدع و اهل اغراض به وجود می آورند، رفع كند او صلاحيت كافی و كامل دارد برای حل اين اختلافات. (مرتضی مطهری، خاتميت، ص 58.)

تذکر: منصب امامت، مقامى بالاتر و برتر از نبوت است كه برخى از پيامبران، از اين مقام برخوردار بودند. مثلا حضرت ابراهیم علیه السلام در پایان عمرشان و در زمان نبوتشان بعد از اینکه از آزمايش‏هاى مختلف الهى سربلند بيرون آمدند، مقام امامت به ایشان اعطا شد . “وَ إِذِ اِبْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏…(بقره/124)؛ ياد آور هنگامى كه خداوند، ابراهيم را به امورى چند، امتحان فرمود و او همه را به درستى به جا مى‏ آورد، خداوند به او گفت: من تو را امام قرار خواهم داد. ابراهيم عرض كرد: آيا اين مقام امامت را به فرزندان من نيز عطا مى‏ فرمايى…

توسط ن.ع   , در 03:21:00 ب.ظ نظرات
24ام اردیبهشت 1395

غیبت امام زمان(عج) و علل آن

1456 کلمات   موضوعات: مهدویت

غیبت و مفهوم غیبت

اولين نكته قابل طرح آن است كه غيبت به معني «پوشيده بودن از ديدگان» است نه حاضر نبودن. بنابراين در اين بخش، سخن از دوره‌اي است كه امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از چشمان مردمان غايب است و آنها او را نمي‌بينند و اين در حالي است كه آن بزرگوار در بين مردم حضور دارد و در كنار ايشان زندگي مي‌كند. اين حقيقت در روايات امامان معصوم به عبارات گوناگون بيان گرديده است.امام علي(عليه السلام) فرمود:«سوگند به خداي علي، حجّت خدا در ميان مردم هست و در راهها (كوچه و بازار) گام برمي دارد؛ به خانه‌هاي آنها سر مي‌زند؛ در شرق و غرب زمين رفت و آمد مي‌كند؛ گفتار مردم را مي‌شنود و برايشان سلام مي‌كند؛ مي‌بيند و ديده نمي‌شود تا وقت ]معين [ و وعده ] الهي [.»( 1 )البته نوع ديگري از غيبت نيز براي آن حضرت بيان شده است.امام صادق(عليه السلام) فرمود:«در صاحب اين امر سنت‌هايي از انبياء وجود دارد… اما سنّت او از يوسف(عليه السلام)، پنهان بودن است. خداوند بين او و مردم حجابي قرار مي‌دهد ]به گونه اي كه[ مردم او را مي‌بينند ولي نمي‌شناسند.»( 2 )بنابراين درباره حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) غيبت به دو گونه روي مي‌دهد: آن بزرگوار در مواردي از ديدگان پنهان است و در مواردي ديگر ديده مي‌شود ولي شناخته نمي‌گردد اما در هر حال در ميان مردم حضور دارد.

 

پیشینه غیبت


غيبت و نهان زيستي، پديده‌اي نيست كه براي اولين بار و تنها درباره آخرين حجّت پروردگار روي داده باشد بلكه از روايات فراوان استفاده مي‌شود كه تعدادي از پيامبران بزرگ الهي، بخشي از زندگي خود را در پنهاني و غيبت بوده‌اند و اين امر به جهت حكمت و مصلحت خدايي بوده و نه يك خواسته شخصي و يا مصلحت خانوادگي.بنابراين غيبت يكي از سنّت هاي( 1 ) الهي است كه در زندگي پيامبراني همچون ادريس، نوح، صالح، ابراهيم، يوسف، موسي، شعيب، الياس، سليمان، دانيال و عيسي(عليهم السلام) جريان يافته است و هر يك از آن سفيران الهي به تناسب شرايط سالهايي را در غيبت بسر برده‌اند.( 2 )به همين دليل است كه در روايات از غيبت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به عنوان يكي از سنت‌هاي پيامبران ياد شده است و يكي از دلايل غيبت آن حضرت، اجرا شدن سنّت انبياء(عليهم السلام) در زندگي حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) شمرده شده است.امام صادق(عليه السلام) فرمود:«به راستي كه براي ]امامِ[ قائم از ما غيبتي است كه مدت آن طولاني خواهد بود. راوي گويد: دليل اين غيبت چيست‌اي فرزند رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم)؟»حضرت مي‌فرمايد:«خداوند مي‌خواهد سنت‌هاي انبياء در غيبت هايشان درباره آن حضرت روي دهد.» ( 3 )از سخن فوق اين نكته نيز آشكار مي‌شود كه سخن از غيبت امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) سال‌ها پيش از ولادت آن بزرگوار، مطرح بوده است و پيشوايان اسلامي از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله وسلم) تا امام عسكري(عليه السلام) از غيبت آن حضرت و بعضي از خصوصيات آن و آنچه در زمان غيبت اتّفاق خواهد افتاد، خبر داده‌اند و نيز وظايفي را براي مردم مؤمن در آن زمان بيان داشته‌اند. ( 4 )پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله وسلم) فرموده‌اند:«مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از فرزندان من است… براي او غيبتي است و حيرتي ]پريشاني[ تا آنگاه كه مردمان از دين‌هاي خود گمراه شوند پس در آن زمان مي‌آيد مانند شهاب ثاقب]ستاره‌اي روشن و تابان[؛ پس زمين را از عدل و داد پر مي‌كند همانگونه كه از ظلم و ستم آكنده باشد.» ( 5 )

فلسفه غیبت


به راستي چرا امام و حجّت خدا در پس پرده غيبت قرار گرفته است و كدام علت سبب گرديد تا مردم از بركات ظهور او محروم گردند؟درباره اين موضوع سخنان فراواني گفته شده و روايات فراواني نيز در دست است ولي پيش از پاسخ گفتن به سؤال فوق لازم است به نكته‌اي اساسي اشاره كنيم:ما ايمان داريم كه خداوند عالم هيچ كار كوچك و بزرگي را جز بر اساسِ حكمت و مصلحت انجام نمي‌دهد خواه اين مصلحت‌ها را بشناسيم يا خير. و نيز همه رويدادهاي خرد و كلانِ جهان با تدبير پروردگار و به اراده او انجام مي‌پذيرد كه يكي از مهمترين آنها، حادثه غيبت امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. بنابراين غيبت آن سرور نيز مطابق حكمت و مصلحت است اگرچه ما فلسفه آن را ندانيم.امام صادق(عليه السلام) فرمود:«بي‌ترديد براي صاحب الامر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) غيبتي است كه هر اهل باطلي در آن به شك مي‌افتد.»راوي از علت غيبت سؤال كرد. حضرت فرمود:«غيبت به سبب امري است كه اجازه نداريم آن را براي شما بيان كنيم… غيبت، سرّي از اسرار الهي است ولي چون مي‌دانيم كه خداوند بزرگ حكيم است مي‌پذيريم كه همه كارهاي او]براساسِ [حِكمت است و اگرچه علّت آن كارها براي ما معلوم نباشد.» ( 1 )البتّه چه بسا انساني كه همه افعال خداوند را حكيمانه مي‌داند و در برابر آنها سر تسليم فرود مي‌آورد، به دنبال دانستن راز و رمز بعضي از رويدادهاي عالم باشد تا به سبب علم به فلسفه يك پديده، آرامش نفس و اطمينان قلبي بيشتري يابد. بنابراين به بحث و بررسي پيرامون حكمت‌ها و آثار غيبت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي‌پردازيم و به روايات مربوط به آن اشاره مي‌كنيم:

تادیب مردم


وقتي امّت نسبت به پيامبر و امام قدر نشناسند و وظايف خود را در برابر او انجام ندهند بلكه اوامر او را نافرماني كنند، رواست كه خداوند، پيشواي ايشان را از آنها جدا كند تا به خود آيند و در روزگار غيبت او، ارزش و بركت وجود او را دريابند و در اين صورت، غيبت امام به مصلحت امت است گرچه آنها ندانند و درك نكنند.امام باقر (عليه السلام) فرمود:«وقتي خداوند همراهي و همنشيني ما را براي قومي خوش ندارد ما را از ميان آنها برگيرد.» ( 1 )

آزمایش مردم


امتحان كردن مردم يكي از سنّت‌هاي خداوند است. او بندگان خود را به اسباب گوناگون مي‌آزمايد تا ميزان استواريشان در مسير حق روشن شود. البتّه نتيجه امتحان براي خداوند معلوم است ولي در كوره آزمايشها اين بندگان هستند كه ساخته مي‌شوند و به جوهر وجود خود پي مي‌برند.امام كاظم(عليه السلام) فرمود:«هنگامي كه پنجمين فرزندم غايب شد، مواظب دين خود باشيد تا كسي شما را از آن بيرون نكند براي صاحب اين امر (= امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) غيبتي خواهد بود كه گروهي از پيروان او از اعتقاد خود دست بر مي‌دارند و اين غيبت، آزموني است كه خداوند با آن بندگانش را امتحان مي‌كند.» ( 1 )

حفظ جان امام


يكي از عواملي كه سبب كناره گيري پيامبران از قوم خود مي‌شد، حفظ جان خويش بود. آنها براي اينكه بتوانند در فرصتي ديگر رسالت خود را به انجام رسانند در شرايطي كه مورد تهديد قرار مي‌گرفتند مخفي مي‌شدند همانگونه كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله وسلم) از مكّه بيرون رفت و در غار پنهان شد. البته همه اينها به دستور و اراده خداوند است.درباره حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و علت غيبت او نيز در روايات متعدد چنين امري بيان شده است.امام صادق(عليه السلام) فرمود:«امام منتظر، پيش از قيام خود، مدتي از چشم‌ها غايب خواهد شد. از علّت آن سؤال شد. حضرت فرمود: برجانِ خويش بيمناك است.» ( 1 )هر چند شهادت آرزوي مردان خداست ولي شهادتي مطلوب است كه در ميدان انجام وظيفه الهي و به صلاح جامعه و دين خدا باشد. امّا آنگاه كه كشته شدن فرد به معني به هدر رفتن و از دست رفتن اهداف باشد، ترس از قتل، امري عقلي و پسنديده است. كشته شدن امام دوازدهم كه آخرين ذخيره الهي است به معني فرو ريختن كعبه آمال و آرزوي تمام انبياء و اولياء(عليهم السلام) و تحقق نيافتن وعده پروردگار در تشكيل حكومت عدل جهاني است.گفتني است كه در روايات نكته‌هاي ديگري نيز درباره علّت غيبت امام دوازدهم(عجل الله تعالي فرجه الشريف) بيان گرديده است كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري مي‌شود ولي آنچه مهم است اينكه همانگونه كه پيش از اين گذشت؛ «غيبت»، سرّي از اسرار الهي است و علت اصلي و اساسي آن پس از ظهور آشكار خواهد شد و آنچه بيان شد عواملي است كه در غيبت امام عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) تأثير گذار بوده است.
امیدوارم این مطالب برای شما عزیزان بزرگوار مفید واقع شود. ان شاء الله در روزهای آتی درمورد انواع غیبت(غیبت صغری و غیبت کبری) امام زمان(عج) نیز صحبت خواهیم کرد.
————————-
1. الغيبة نعمانى، باب 10، ح 3، ص 146.
2. كمال الدين، ج2، باب33، ح46، ص28.
1. قرآن كريم در سوره‌هاي متعددي از جمله غافر، آيه58؛ فتح، آيه23 و اسراء، آيه77 سخن از سنّت الهى مطرح كرده است و از مجموع اينها استفاده مى شود كه مقصود از سنّت الهى قوانين ثابت و اساسى الهى است كه هرگز دگرگونى در آن روى نمى دهد. اين قوانين هم بر اقوام گذشته حاكم بوده است و هم بر اقوام امروز و آينده حكومت خواهد كرد. (تفسير نمونه، ج 17، ص 435، با تلخيص)2. كمال الدين، ج 1، باب اول تا هفتم، ص 254 تا 300.3. بحارالانوار، ج 52، ح 3، ص 90.4ر.ك به منتخب الاثر، فصل دوّم، باب هاى 26 تا 29، صص 312 تا 340.5كمال الدين، ج 1، باب 25، ح 4، ص 536.
1. كمال الدين، ج 2، باب 44، ح 11، ص 204.
1. علل الشرايع، ص 244، باب 179.2. كمال الدين، ج 2، باب 44، ح 4، ص 232. 1. الغيبة طوسى، فصل 5، ح 284، ص 237.
1. كمال الدين، ج 2، باب 44، ح 7، ص 233.

#مهدویت

توسط ن.ع   , در 04:58:00 ب.ظ نظرات
24ام اردیبهشت 1395

جد مادر مکرمه امام زمان عج

1612 کلمات   موضوعات: مهدویت

بنا بر پاره ای از روایات ماثور، نرجس خاتون، مادر مکرمه امام زمان(عج) به جناب شمعون الصفا نسب می برد. شمعون، پیامبر خدا و وصی حضرت عیسی(ع) است.

بنا بر اعتقاد مسلمین، از آدم ابوالبشر(ع) تا پیامبر خاتم(ص)، پیامبری بر خلق برانگیخته نشد مگر اینکه خلیفه و جانشین بعد از خود را به مردمان معرفی کرد. در همین راستا، مرحوم قطب راوندی در کتاب “قصص الانبیاء"، نام کثیری از اوصیای پیامبران را در ضمن روایتی منقول از نبی مکرم اسلام آورده که در فرازی از آن نام وصی حضرت عیسی (ع) بدین صورت آمده است: «و اوصی عیسی الی شمعون بن حمون الصفا».[1]
بین مسیحیان و مسلمانان اتفاق نظر وجود دارد که شمعون الصفا(ع) وصی بلافصل حضرت عیسی(ع) است. شمعون در نزد مسیحیان به نام “پطرس” نیز خوانده می شود. زبان رایج در زمان حضرت عیسی(ع) یونانی است و بیتروس که احتمالا همان پطرس است، در لغت یونانی به معنای صخره است. گفته اند حضرت مسیح(ع) این نام را بر وی نهاده چراکه حضرتش در ایمان چونان صخره ای پرصلابت بوده است.
پدرش یونا و پیشه هر دو (پدر و پسر )ماهی گیری بوده است. بنا به روایت عهد جدید وی به زبانهای آرامی(زبان مادری پطرس) و یونانی تسلط داشته است. [2]
شمعون، جدی مادری امام زمان(عج)

پاره ای از روایات مورد وثوق اسلامی، نرجس خاتون مام امام دوازدهم را از نوادگان حضرت شمعون برشمرده اند. حضرت نرجس خاتون از کودکی تحت تعلیم جدّش قیصر روم قرار داشت و در آغاز، مسیحی بود. بنا بر مفاد این روایات،وی در عالم رؤیا پیامبر گرامی اسلام (ص) و علی (ع) را می بیند برای خواستگاری وی به منزل جدش،قیصر روم می روند. آنگاه حضرت عیسی (ع) از آنان استقبال می کند. در این هنگام رسول گرامی اسلام (ع) در حالی که به امام حسن عسگری (ع) اشاره می کند؛ می فرماید: ای روح خدا! من به خواستگاری دختر وصی تو، شمعون، برای این فرزندم آمده ام. حضرت عیسی(ع) نگاهی به شمعون کرده و می گوید: چه شرافتی نصیب تو شده است! شما با این پیوند مبارک موافقت کن! شمعون نیز موافقت می نماید. سپس رسول خدا بالای منبر قرار می گیرد و خطبه می خواند و نرجس را به عقد امام حسن عسگری (ع) در می آورد و حاضرین را بر این امر گواه می گیرد.[3]
خیمه شوم شرک بر سر این شهر آنقدر سنگین و کار این مردم گمراه در بت پرستی آنقدر بالا گرفته بود که خدا نخست دو پیامبرش را به سویشان گسیل داشت، گرفتند و در زنجیرشان کردند. آنگاه از در رحمت، پیامبر سومی فرستاد اما جواب این قوم لجوج یک چیز بیش نبود: تکذیب.
«شمعون الصفا» در قرآن

1. اهل تفسیر با استناد به کریمه « وَ وَهَبْنا لَه إِسْحاقَ وَ یَعْقوبَ وَ جَعَلْنا فی ذرِّیَّتِهِ النّبوَّةَ وَ الْكِتاب »(عنکبوت/27) بر این باورند که حضرت شمعون (ع)که پسرعمه حضرت عیسی(ع) است، از ذراری و فرزندان حضرت ابراهیم (ع) شمرده می شود.
2. در سوره مبارکه یس، خداوند به پیامبر اسلام(ص) دستور می دهد که سرگذشت اهل قریه را برای مردمان بازگو نماید. وَاضْرِبْ لَهمْ مَثَلاً أَصْحابَ القَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا المرْسَلونَ(13) «براى آنان سرگذشت آن سرزمین (انطاكیه) را مَثَل بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند »
منظور از قریه، شهری است در حدود جغرافیایی شامات و روم قدیم با مردمانی عنود و کافرکیش. بیشتر مورخان و مفسّران برآن اند كه مراد از قریه در آیه ، انطاكیه، از شهرهاى روم است.[4] اندكى نیز مكانى دیگر را ذكر كرده اند[5]; امّا در اینكه فرستادگان چه كسانى بوده اند اختلاف است; برخى آنان را فرستادگان خداوند مى دانند[6] كه ظاهر آیات قرآن نیز به آن اشاره دارد:(اِذ اَرسَلنا اِلَیهِم اثنَینِ … فَعَزَّزنا بِثالِث (یس/36، 14) و برخى نیز رسولان را فرستادگان حضرت عیسى(علیه السلام)مى دانند.[7]
جمع بین این دو قول چنین است كه چون حضرت عیسى(علیه السلام)پیامبر خدا بوده است، فرستاده وى را نیز مى توان فرستاده خدا دانست.
به هر روی، خیمه شوم شرک بر سر این شهر آنقدر سنگین و کار این مردم گمراه در بت پرستی آنقدر بالا گرفته بود که خدا نخست دو پیامبرش را به سویشان گسیل داشت، گرفتند و در زنجیرشان کردند. آنگاه از در رحمت، پیامبر سومی فرستاد اما جواب این قوم لجوج یک چیز بیش نبود: تکذیب.
بنا بر روایات ماثور یکی از نقش آفرینان این داستان، که در کریمه« إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِم اثْنَیْنِ فَكَذَّبوهما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالوا اِنَّا إِلَیْكمْ مرْسَلونَ» با عنوان سومین فرستاده از وی یاد شده، حضرت شمعون الصفاست.
تفصیل تفسیر این حكایت به روایت على بن ابراهیم از ابو حمزه ثمالى و او از حضرت ابى جعفر الباقر علیه السلام چنین است:
«حق سبحانه و تعالى دو كس را به سوى اهل مدینه انطاكیه فرستاد تا خلق را بدین حق دعوت كنند پس آن دو شخص بطرزى كه كسى ایشان را نشناخت به مدینه انطاكیه داخل شدند و به شغل دعوت پرداختند. اهل مدینه با ایشان به سر غلظت آمده در بیت الاصنام آنها را محبوس گردانیدند پس حق سبحانه و تعالى ثالثى را بجهت تقویت آن دو كس به آنجا فرستاد و در بعضى روایات آمده كه آن ثالث رأس حواریین: شمعون الصفا بود و چون او داخل مدینه انطاكیه شد به مردم شهر گفت كه در خانه ملك را به من بنمائید كه مدتى در صحراها عبادت كردم، این زمان میخواهم كه بعبادت معبود ملك مشغول كردم. مردم او را به در خانه ملك آوردند و عرض حال او نمودند ملك امر كرد كه او را به بیت الآلهه ببرید كه تا در آنجا عبادت آلهه ما نماید حسب الحكم ملك او را در آنجا به بردند و او یك سال با آن دو یار خود در آنجا گذرانید و به آن دو یار گفت كه بدون رفق و مدار اظهار دین حق كردن جهل است و این اضطراب از شما پسندیده نبود زنهار كه اقرار به معرفت من و حال من مكنید. پس او بعد از یك سال به خدمت ملك آمد و ملك به او گفت كه به من چنین رسیده كه تو مدتیست عبادت معبود من میكنى و از این جهت تو برادر من خواهى بود حاجت تو چیست تا آن را برآورم؟
شمعون الصفا گفت مرا هیچ حاجتى نیست اما در بیت آلهه دو كس را دیدم كه در آنجا محبوس بودند حال آنها چیست و بچه سبب آنها را محبوس ساخته اى؟ ملك گفت ایشان آمده بودند كه مرا به اله سما دعوت كنند و از دینى كه دارم مرا برگردانند پس شمعون گفت من با ایشان مناظره نیكو میكنم و بر دعوت ایشان حجت میخواهم اگر حق با ایشان خواهد بود تابع ایشان خواهم شد و اگر حق با ماست ایشان را به تبعیت خود دلالت خواهم كرد. پس بفرمود كه آنها را حاضر كنند و چون آنها حاضر شدند به ایشان گفت كه شما به چه سبب درین شهر آمده اید و مطلب شما چیست؟ گفتند ما آمده ایم كه مردم این شهر را به عبادت پروردگار عالمیان ترغیب كنیم. شمعون بایشان گفت كه اگر ما كورى را بیاوریم پروردگار شما تواند آن را بینا سازد؟
ایشان گفتند اگر پروردگار ما خواهد در طرفة العین بینا میگرداند. پس كورى را حاضر كردند و ایشان دو ركعت نماز كردند و بدعا مشغول شدند و بدعاى ایشان آن كور بینا گردید. شمعون گفت از من نیز این كار ناشى میگردد و او نیز نابینایى را بینا ساخت بعد ازین زمین گیرى را آوردند و بدعاى آن دو شخص از آن مرض نجات یافت پس شمعون نیز زمینگیرى را شفا بخشید و بملك گفت ایشان دو حجت آوردند و ما نیز مانند دو حجت ایشان آوردیم اذا تعارضا تساقطا. اما یك چیز دیگر مانده و آن اینست كه اگر ایشان مرده اى را زنده كنند ما بدین ایشان در مى آییم و من شنیده ام كه ملك را یك پسر بوده كه درین ایام فوت شده اگر معبود ایشان آن را حیات بخشد بیقین دین ایشان خواهد حق بود و من قبول دین ایشان خواهم كرد. ملك گفت من نیز درین امر موافقت تو خواهم نمود پس ایشان بعد از استماع اینسخن بسجده افتادند و بعد از سجود طولانى و عجز و نیاز بدرگاه پروردگار دو جهانى سر برداشته به ملك گفتند كه كسى بر سر قبر پسر خود بفرست كه او زنده شده. پس گروهى كه حاضر بودند بر سر قبر پسر ملك رفتند، دیدند كه او از قبر برآمده و گرد و خاك از سر و روى خود می افشاند. درین وقت ملك نیز رسید و پسر خود را بشناخت و گفت چیست حال تو اى فرزند؟ گفت من در حالت موت دو مرد را دیدم كه در برابر پروردگار من بسجده افتادند و حیات مرا ازو درخواستند و او مرا حیات بخشید.
ملك گفت اى فرزند اگر آن دو شخص را ببینى خواهى شناخت؟ گفت آرى میشناسم.
پس مردم به صحرا درآمده یك یك از نظر آن پسر می گذشتند بعد از جمعى یكى از رسولان پیش آمد پسر گفت: یكى اینست. پس جمعى دیگر گذشتند و بعد از ایشان رسول دیگر گذشت پسر گفت این یكى دیگرست. پس شمعون گفت من ایمان به معبود شما آوردم و دانستم كه دین شما بر حقست. پس ملك گفت كه من نیز ایمان به معبود ایشان آوردم. و در آخر این روایت چنین است كه:«و آمن أهل مملكته كلهم». و چون در بعضى روایات آمده كه : «آمن من أهل مملكته قوم و كفر آخرون» چنانچه در مجمع البیان آورده بنابرین ظاهر این است كه مراد از «آمن أهل مملكته كلهم» این باشد كه اهل مملكتى كه با ملك بدیدن پسر پادشاه رفته بودند همگى ایمان آوردند.[8]
پی نوشت ها:

1. قصص الانبیاء، قطب راوندی، ج1، ص372.
2. متی 26: 73
3. معجم احادیث الامام المهدی، ج 4، ص200 _ 196؛ کمال الدین ج2 ، ص423 _ 418؛ بحارالانوار ج 51، ص10 _ 6؛ اثبات الهداة، ج 3، ص393؛ غیبت شیخ طوسی، ص 124؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص440.
4. تاریخ طبرى، ج1، ص379; تاریخ یعقوبى، ج1، ص80; تفسیر قرطبى، ج15، ص11.
5. تفسیر ابن كثیر، ج3، ص577; البدایة و النهایه، ج1، ص207.
6. تفسیر قمى، ج2، ص214; اعلام قرآن، ص163; تفسیر ابنكثیر، ج1، ص207.
7. جامع البیان،ج22، ص186; مجمع البیان، ج8، ص654; تفسیر قرطبى، ج15، ص11.
8. تفسیر شریف لاهیجى، ج 3، ص:

توسط ن.ع   , در 04:56:00 ب.ظ نظرات
24ام اردیبهشت 1395

کانال تحقیقم در باب صهیونسیم

59 کلمات   موضوعات: متفرقه, صهیونیسم

سلام دوستان گرامی

ان شاء الله حال همگی خوب باشه.

دوستان تحقیق درسی داشتم در باب صهیونیسم که براش کانالی ایجاد کردم تا همکلاسیهام هم بتونن مطالعه کنند. گفتم اینجا هم آدرس بدم بلکه دوستان و هم درسی های نازنین و نادیده ام هم بخوان استفاده کنن.

خوشحال میشم به ما ملحق بشید.

آدرس کانال تلگرام : zionismjudaism@

دوستان منتظرتونم

توسط ن.ع   , در 04:43:00 ب.ظ نظرات
24ام اردیبهشت 1395

سفیانی و یمانی چه کسانی هستند؟

182 کلمات   موضوعات: مهدویت

سفیانی و یمانی چه کسانی هستند؟

از نشانه هایی حتمی که قبل از ظهور امام زمان رخ خواهد داد ظهور سفیانی ویمانی است با این تفاوت که یمانی فردی مورد تایید ائمه علیهم السلام است ولی سفیانی در برابر دین بوده ودر مقام مبارزه با امام علیه السلام است.
عبدالملک بن اعین می گوید نزد امام باقر علیه السلام بودم که ذکر حضرت قائم شد وگفتم امیدوارم ظهور ایشان زود باشد وسفیانی نباشد که حضرت فرمود: نه قسم به خداوند او(سفیانی) از حتمیات است که باید باشد(بحارالانوار،ج52،ص492)
امام صاد علیه السلام می فرماید: خروج خراسانی، سفیانی ویمانی در یک سال ویک ماه ودر یک روز خواهد بود ودر بین آنها پرچم ودعوتی هدایت یافته تر از پرچم یمانی نیست چون به سوی حق دعوت می کند.(الغیبة طوسی،ص447)
البته سفیانی همراه با لشگرش بل از خروج حضرت قائم در سرزمین بیداء در زمین فرو خواهد رفت. عمر بن حنظله از امام صادق علیه السلام نقل می کند که پنج نشانه قبل از خروج قائم رخ خواهد داد که عبارتند از صیحه آسمانی، خروج سفیانی، فرو رفتن سفیانی ولشگرش دربیداء،کشته شدن نفس زکیه وخروج یمانی(ترجمه روضه کافی،ج2،ص141)

 

توسط ن.ع   , در 04:34:00 ب.ظ نظرات
18ام مرداد 1394

درمان بزدلی و جبن

232 کلمات   موضوعات: آموزشی

یا رب

الف: درمان به ضد، یکی از طرق درمان است. یعنی خود را عملا وارد آن مورد ترس کردن. چنانچه امیر المومنین علیه السلام در این زمینه می‌فرمایند: « إِذَا هِبْتَ‏أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ»،[1]؛ «هنگامى كه از چيزى مى‌‏ترسى خود را در آن بيفكن كه آن ترس، از خود آن امر سخت‌‏تر و وحشتناك‏‌تر است‏.»
مرحوم ایت الله خویی در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مى‏‌گويد:
«بسيار مى‌‏شود كه براى انسان كارى پيش مى‏‌آيد كه به خاطر جبن و جهل از آن وحشت مى‏‌كند… و اين وحشت ناشى از جبن، مانع پيشرفت كارها مى‏‌شود. در اينجا امام(علیه السلام) تشويق به دور ساختن ترس از خود مى‏‌كند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمل ترس ناشى از ترديد و دو دلى، سخت‌تراز افتادن در آن امر خوفناك است.»[2]
مانند مانورهایی که در امور نظامی رخ می‌دهد که علاوه بر آمادگی، در از بین بردن ترس و جبن، نقش موثری دارد. و یا کسی که از هواپیما می‌ترسد، برای از بین بردن ترسش، باید سوار هواپیما شود.و …
ب:گفتن ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «…عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- حَسْبُنَا اللَّهُ‏ وَ نِعْمَ الْوَكِيل‏…»،[3]؛ «در شگفتم از كسى كه مى ترسد چرا به قول خدا پناه نمى برد كه فرمود: خدا ما را بس است و خوب وكيلى است »

………………………………………
پی‌نوشت:
[1].غرر الحکم،ص290
[2]. شرح نهج البلاغه،ج21،ص252
[3]. من لایحضره الفقیه،ج4،ص392

توسط ن.ع   , در 07:43:00 ب.ظ 1 نظر »
18ام مرداد 1394

درمان بزدلی و جبن

232 کلمات   موضوعات: آموزشی

یا رب

الف: درمان به ضد، یکی از طرق درمان است. یعنی خود را عملا وارد آن مورد ترس کردن. چنانچه امیر المومنین علیه السلام در این زمینه می‌فرمایند: « إِذَا هِبْتَ‏أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ»،[1]؛ «هنگامى كه از چيزى مى‌‏ترسى خود را در آن بيفكن كه آن ترس، از خود آن امر سخت‌‏تر و وحشتناك‏‌تر است‏.»
مرحوم ایت الله خویی در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مى‏‌گويد:
«بسيار مى‌‏شود كه براى انسان كارى پيش مى‏‌آيد كه به خاطر جبن و جهل از آن وحشت مى‏‌كند… و اين وحشت ناشى از جبن، مانع پيشرفت كارها مى‏‌شود. در اينجا امام(علیه السلام) تشويق به دور ساختن ترس از خود مى‏‌كند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمل ترس ناشى از ترديد و دو دلى، سخت‌تراز افتادن در آن امر خوفناك است.»[2]
مانند مانورهایی که در امور نظامی رخ می‌دهد که علاوه بر آمادگی، در از بین بردن ترس و جبن، نقش موثری دارد. و یا کسی که از هواپیما می‌ترسد، برای از بین بردن ترسش، باید سوار هواپیما شود.و …
ب:گفتن ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «…عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- حَسْبُنَا اللَّهُ‏ وَ نِعْمَ الْوَكِيل‏…»،[3]؛ «در شگفتم از كسى كه مى ترسد چرا به قول خدا پناه نمى برد كه فرمود: خدا ما را بس است و خوب وكيلى است »

………………………………………
پی‌نوشت:
[1].غرر الحکم،ص290
[2]. شرح نهج البلاغه،ج21،ص252
[3]. من لایحضره الفقیه،ج4،ص392

توسط ن.ع   , در 07:42:00 ب.ظ نظرات
9ام خرداد 1394

منظور از عالم ذر در آيه172 سوره اعراف چيست؟

2566 کلمات   موضوعات: عوالم

*بنامت ای ارحم الراحمین*

در آيه 172 سوره اعراف تعبيرى از توحيد فطرى در شكل تازه اى كه در ساير آيات قرآن نظير ندارد مطرح شده است. مفادّ اين آيه به خاطر پيچيدگى، مورد گفتگوى زيادى در ميان دانشمندان و مفسّران و متكلّمان و ارباب حديث واقع شده است.
مى فرمايد: (و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از صلب فرزندان آدم، ذريّه آنها را برگرفت؛ و آنها را بر خودشان گواه ساخت؛ (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم؟): «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ».
(گفتند: آرى، گواهى مى دهيم): «قَالُوا بَلَى شَهِدْنَ».
سپس مى افزايد: ((خداوند چنين فرمود، مبادا) روز رستاخيز بگوييد: ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطرى بى خبر مانديم)): «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ».
يا به جاى عذر غفلت به عذر تقليد متوسّل شويد (يا بگوييد: پدرانمان پيش از اين مشرك بودند، ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم؛ (و چاره اى جز پيروى نداشتيم؛) آيا ما را به آنچه اهل باطل انجام دادند مجازات مى كنى؟!): «أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِّنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ».(1)


اين آيات به صورت سربسته از يك سلسله حقايق پرده بر مى دارد، از جمله:
1. خداوند در يك مرحله از خلقت، همه فرزندان آدم(عليه السلام) را تا قيامت ظاهر ساخته است.
2. خداوند آنها را گواه بر خودشان قرار داده، و از آنها اقرار بر ربوبيّت خويش گرفته است.
3. هدف از گرفتن اين اقرار و اعتراف وشهادت اين بوده است كه اوّلا مشركان در قيامت ادعّاى غفلت و بى خبرى از حقيقت توحيد و يكتايى خدا نكنند، و ثانياً تقليد از نياكان را دليل بر بى گناهى خويش نشمرند.
مهم ترين سؤالى كه در اينجا مطرح است اين است كه منظور از عالم ذر چيست؟ و اين امر چگونه تحقّق يافته؟


در پاسخ به اين سؤال و شرح عالم ذر حداقل شش قول وجود دارد كه هر كدام را جمعى يا بعضى از دانشمندان اسلامى پذيرفته اند:
1. طريق محدّثين و اهل ظاهر است كه گفته اند: منظور - همان گونه كه در بعضى از احاديث آمده - اين است كه فرزندان آدم(عليه السلام) تا پايان دنيا به صورت ذرّات كوچكى از پشت آدم(عليه السلام) خارج شدند، و فضا را پر كردند، در حالى كه داراى عقل و شعور بودند و قادر بر تكلّم و سخن گفتن، و خداوند آنها را مخاطب قرار داد، و از آنها سؤال كرد: آيا من پروردگار شما نيستم؟ «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» و همگى در پاسخ گفتند: آرى «قَالُوا بَلَى شَهِدْنَ» و به اين ترتيب پيمان نخستين بر توحيد گرفته شده و خود انسان ها شاهد خويشتن بودند.(2)
2. منظور از عالم ذر، اين است كه ذرّات نخستين وجود انسان، يعنى نطفه، از پشت پدران به رحم مادران انتقال يافت، و تدريجاً در عالم جنين به صورت انسان كاملى درآمد، و در همان حال خداوند قوا و استعدادهايى به او داد كه بتواند حقيقت توحيد و آئين حق را درك كند؛ واين فطرت توحيدى را در وجود او عجين ساخت.
اين تفسير را گروهى از مفسّران مانند: تفسير المنار، و تفسير فى ظلال انتخاب كرده و از بسيارى از مفسّران ديگر نقل كرده اند.(3)
به اين ترتيب عالم ذر همان عالم جنين است، و سؤال و پاسخ به زبان حال صورت گرفته، نه به زبان قال؛ و اين مطلب شواهد و نظائر زيادى در كلمات عرب و غير عرب دارد، همان گونه كه مرحوم سيّد مرتضى در سخنانش از بعضى از حكما نقل مى كند كه مى گفتند: «سَلِ الاْرْضَ مَنْ شَقَّ اَنْهَارَكِ وَغَرَسَ اَشْجَارَكِ وَجَنى ثِمَارَكِ؟ فَإِنْ لَمْ تُجِبْكَ حِواراً اَجَابَتْكَ اِعْتِباراً*»: (از زمين بپرس چه كسى نهرهاى تو را شكافت، و درختانت را غرس كرد، و ميوه هايت را چيد؟ اگر با زبان ظاهر به تو پاسخ نگويد، با زبان حال جواب مى دهد.)
اين سخن شبيه همان چيزى است كه جمعى از مفسّران براى حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان، حتى موجودات بى جان، ذكر كرده اند.
3. منظور از عالم ذر همان عالم ارواح است؛ يعنى در آغاز خداوند ارواح انسانها را قبل از اجسادشان آفريد و مخاطب ساخت و از آنها اقرار بر توحيد خويش گرفت.
اين تفسير را از بعضى روايات استفاده كرده اند.
ذكر اين نكته لازم است كه واژه «ذريّه» كه در آيه مربوط به عالم ذر آمده است از مادّه «ذَرّ» (بر وزن شرّ) به معناى ذرّات بسيار كوچك غبار يا مورچه هاى ريز، يا اجزاى نطفه، گرفته شده؛ يا از «ذَرْو» (بر وزن مرو) به معناى پراكنده ساختن، و يا از «ذَرْأ» (بر وزن زرع) به معناى خلقت و آفرينش است.
بنابراين نبايد اين مطلب را مسلّم دانست كه ريشه اصلى «ذريّه»، همان «ذر» به معناى اجزاى كوچك است. (دقّت كنيد.)
4. اين سؤال و جواب مربوط به عالم ذر که در آيه 172 سوره اعراف آمده در ميان گروهى از انسانها و خداوند بوسيله پيامبران به زبان قال واقع شده، زيرا گروهى از انسانها بعد از تولّد و كمال عقل دلائل توحيد و يكتاپرستى را به وسيله انبيا شنيدند، و به آن پاسخ مثبت دادند و بَلى گفتند.
و اگر گفته شود كه «ذرّيّه» از مادّه «ذر» به معناى اجزاى بسيار كوچك است؛ با اين معنا سازگار نيست. طرفداران اين قول چنين پاسخ مى گويند كه يكى از معانى مشهور «ذريّه» فرزندان است، خواه كوچك و صغير باشند يا بزرگ و كبير، و اطلاق «ذريّه» بر انسانهاى عاقل و بالغ در قرآن مجيد كم نيست.
اين تفسير را مرحوم سيّد مرتضى به عنوان احتمال ديگرى در توضيح آيه فوق در بعضى از كلمات خويش ذكر كرده است. ابوالفتوح رازى نيز اين تفسير را به عنوان يك احتمال در تفسير خود آورده است. در تفسير فخررازى نيز ذيل آيه مورد بحث به آن اشاره شده است.(4)
5. اين سؤال و جواب، با همه انسان ها، منتهى با زبان حال، صورت گرفته، آن هم بعد از بلوغ و كمال و عقل؛ زيرا هر انسانى بعد از رسيدن به كمال عقل و ملاحظه آيات صنع پروردگار در آفاق و انفس، به يكتايى او با زبان حال اعتراف مى كند، گويى خداوند با ارائه اين آيات، از آنها سؤال مى كند: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»؛ (آيا من پروردگار شما نيستم؟) و آنها با زبان حال مى گويند: «بَلَى» و گفتگو با زبان قال، شواهد و نظائر فراوان دارد.
اين تفسير را مرحوم شيخ طوسى در تبيان از بلخى و رُمّانى نقل مى كند.(5)
6. تفسيرى است كه مرحوم علامه طباطبايى در الميزان انتخاب كرده است؛ ايشان بعد از آنكه اين معنا را محال مى شمرد كه انسان ها قبلا داراى وجود مستقلى توأم با حيات و عقل و شعور باشند و خداوند از آنها پيمان توحيد گرفته باشد، و سپس آنها را به حال سابق بازگرداند، تا مسير طبيعى خود را بپيمايند، و به اين ترتيب دوبار به دنيا آمده باشند؛ مى فرمايد:
آنچه از آيات مختلف قرآن مانند: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ـ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء»: (فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: موجود باش!، آن نيز بى درنگ موجود مى شود. ـ پس منزّه است خداوندى كه مالكيّت همه چيز در دست او است)(6) و آيه «وَمَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ كَلَمْح بِالْبَصَرِ»: (و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن)(7) استفاده مى شود كه وجود اشياى اين عالم داراى دو جنبه يا دو صورت است: صورتى به سوى دنيا دارد و حكم اش اين است كه تدريجاً از قوّه به فعل مى آيد، و از عدم به سوى وجود. در آغاز ناقص است و سپس كامل مى شود، و سرانجام فانى شده، به سوى پروردگار باز مى گردد، و صورتى به سوى خدا دارد و اشياى جهان از نظر اين بعد الهى امورى هستند غير تدريجى، و فعليّت محض، بى آنكه داراى قوّه يا نقصى باشند و منتظر فعليّت.
به تعبير ديگر: موجودات، داراى دو نوع وجودند: يك وجود جمعى در نزد خدا كه در قرآن به عنوان ملكوت از آن ياد شده، و ديگر وجودات پراكنده كه با گذشت زمان تدريجاً ظاهر مى شوند.
به اين ترتيب عالم انسانيّت دنيوى مسبوق به عالم انسانيّت ديگرى است كه در آنجا هيچ موجودى محجوب از پروردگار نيست؛ و با شهود باطنى او را مشاهده كرده و به وحدانيّت او اعتراف مى كند.
سپس مى افزايد: اگر در آيات فوق دقّت كنيم خواهيم ديد كه آنها نيز اشاره به همين معنا مى باشد.(8)
حال كه اين تفسيرهاى ششگانه اجمالا روشن شد شايسته است به نقد و بررسى آنها بپردازيم:
بسيارى از محقّقان قول نخست را از همه ضعيف تر دانسته و بيشترين اشكال را به آن كرده اند. مرحوم طبرسى در مجمع البيان و مرحوم سيّد مرتضى در سخنى كه علامه مجلسى در مرآت العقول از او نقل كرده، خرده ها بر اين تفسير گرفته اند؛ فخررازى در تفسير خود نيز دوازده ايراد بر اين قول گرفته! كه بعضى چندان قابل ملاحظه نيست، و بعضى تكرارى يا قابل ادغام در يكديگر است، ولى روى هم رفته پنج اشكال عمده بر اين قول وارد است:
الف) اين تفسير با كلمه «بنى آدم» و ضميرهاى جمع كه در آيه آمده است و همه سخن از فرزندان آدم مى گويد، نه از خود آدم(عليه السلام)، به هيچوجه سازگار نيست و نيز با واژه «ظهور» كه جمع «ظهر» (پشت) مى باشد تطبيق نمى كند. خلاصه اينكه آيه مى گويد ذريّه از پشت فرزندان آدم ظاهر شدند نه از پشت آدم؛ در حالى كه روايات از خود آدم(عليه السلام) سخن مى گويد.
ب) اگر راستى چنين پيمان صريحى از ما در عالمى قبل از اين عالم گرفته شده است؛ چگونه ممكن است همه انسان ها آن را فراموش كرده باشند؟! اين نسيان عمومى دليل بر نفى اين تفسير است، زيرا از آيات قرآن بخوبى بر مى آيد كه انسان ها در قيامت مسائل دنيا را فراموش نمى كنند و غالباً درباره آن بحث و گفتگو دارند، آيا فاصله عالم ذر با اين دنيا از فاصله دنيا و آخرت بيشتر است؟
ج) به فرض كه قبول كنيم اين نسيان عمومى نسبت به عالم ذر قابل توجيه است، ولى نتيجه آن، بيهوده بودن چنان پيمانى خواهد بود. زيرا اين پيمان در صورتى مى تواند اثر داشته باشد كه مردم آن را به خاطر بياورند، و امّا چيزى كه همه آن را فراموش كرده اند، نه اثر تربيتى دارد نه فايده اى براى اتمام حجت و قطع عذر.
د) از آيه 11 سوره غافر «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ»: (پروردگارا ما را دوبار ميراندى و دو بار زنده كردى) به خوبى استفاده مى شود كه انسان ها دو مرگ، و دو حيات بيشتر ندارند: (نخست موجود مرده اى بودند بعد زنده شدند، بار ديگر مى ميرند و سپس در قيامت زنده مى شوند، در حالى كه مطابق اين تفسير انسان ها بيش از دو مرگ و حيات دارند. (يك مرگ و حيات عالم ذر و دو مرگ و حيات ديگر)
هـ) لازمه اين تفسير قبول تناسخ است؛ زيرا مى دانيم تناسخ چيزى جز اين نيست كه روح واحد در دو بدن يا بيشتر زندگى كند، و مطابق اين تفسير روح نخست تعلّق به آن ذرّات بسيار كوچك كه از پشت آدم خارج شده، داشته؛ و بعد از آن خارج گشته و تعلّق به بدن هاى كنونى گرفته است، و اين عين تناسخ است، و بطلان تناسخ از مسلّمات مذهب است. لذا مرحوم شيخ مفيد در كتاب «جواب المسائل السرويه» هنگامى كه تفسير فوق را با اشاره به بعضى از روايات ذكر مى كند؛ مى افزايد: «اين از اخبار طرفداران تناسخ است كه در آن حق و باطل را به هم آميخته اند.»(9)
همين سخن در كلام شيخ المفسّرين مرحوم طبرسى نيز آمده است.(10)
امّا قول دوم كه سخن از آفرينش سرشت توحيدى و استعداد خاص خداشناسى در عالم رحم مادران مى گويد، كمترين اشكال را دارد. تنها ايرادى كه به آن گرفته اند اين است كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه اين سؤال و جواب با زبان قال صورت گرفته نه با زبان حال كه نوعى تشبيه و مجاز است؛ بعلاوه جمله «اَخَذَ»: «گرفت» دليل بر اين است كه اين موضوع در گذشته صورت گرفته، در حالى كه سرشت توحيدى جنين ها به طور مداوم و در هر زمان انجام مى گيرد.
ولى اين دو اشكال به خوبى قابل جواب است؛ زيرا حمل كردن اين گفتگو بر زبان حال با وجود قرينه، هيچ گونه مانعى ندارد و در نثر و نظم زبان عرب و غير عرب بسيار فراوان است. اشكالات مهمّى كه بر تفسير اوّل وارد مى شد قرينه روشنى بر اين تفسير خواهد بود؛ فعل ماضى نيز گاهى براى استمرار آمده است، البتّه آن هم نياز به قرينه دارد و اين قرينه در محل بحث موجود است.(11)
امّا تفسير سوم كه مى گويد منظور سؤال از ارواح است با آيه مورد بحث به هيچوجه سازگار نيست؛ زيرا آيه سخن از گرفتن ذريّه از پشت فرزندان آدم مى گويد، و اين ارتباطى با مسأله ارواح ندارد.
امّا تفسير چهارم كه مى گويد: سؤال و جواب با همين زبان معمولى بوده، و مربوط به گروهى از انسان ها است كه بعد از رسيدن به بلوغ، به وسيله انبياء مورد سؤال در مسأله توحيد قرار گرفتند، و به آن پاسخ مثبت دادند، نيز اشكالات عمده اى دارد، از جمله اين كه در آيه سخن از همه انسان ها به ميان آمده نه گروه كوچكى كه نخست به انبياء ايمان آوردند و بعد كافر شدند؛ به علاوه ظاهر آيه اين است كه سؤال از ناحيه خداوند بوده نه از ناحيه انبياى الهى.
اين كه بعضى گمان كرده اند جمله «إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ»: (پدرانمان پيش از اين مشرك بودند) دليل بر اين است كه آيه تنها ناظر به گروهى است كه پدران مشرك داشتند؛ صحيح به نظر نمى رسد. زيرا در آيه، دو عذر ناموّجه براى كافران ذكر شده: يكى غفلت و ديگرى تقليد از پدران مشرك؛ و ممكن است هر يك از اين دو عذر براى گروهى باشد، به خصوص اين كه با كلمه «او» به يكديگر عطف شده است.
پنجمين تفسير از جهاتى شبيه تفسير دوم است، با اين تفاوت كه تفسير دوّم سخن از فطرت قلبى مى گويد؛ و تفسير پنجم، سخن از فطرت عقل؛ و همان گونه كه گفتيم از سوى بسيارى از مفسّران بزرگ پذيرفته شده است. امّا ششمين تفسير كه در الميزان آمده است دو مشكل بزرگ دارد: نخست اين كه اثبات وجود دو عالم (عالم جمعى، و عالم تفصيلى) به شرحى كه در بيانات فوق آمده دليل روشنى ندارد، و از سوى ديگر تطبيق آيه بر چنين عالمى (به فرض ثبوتش) بسيار بعيد به نظر مى رسد؛ و به اصطلاح هم اصل مسأله مورد ايراد است و هم فرع آن.
از مجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه پس از تجزيه و تحليل دقيق، تفسير دوم و پنجم از تمام تفاسير كم اشكال تر است و اگر اشكال مخالفت ظاهر در پاره اى از جهات در آن باشد با وجود قرينه و نظائر فراوان در كلام عرب و غير عرب قابل اغماض است. لذا بسيارى از مفسّران معروف و علماى عقائد و كلام آن را برگزيده اند. و در روايات نيز اشارات روشنى به اين معنا ديده مى شود.(12)

(1). سوره اعراف، آيه 173.
(2). مرحوم علاّمه مجلسى در شرح اصول كافى «مرآة العقول) درباره اين عقيده مى گويد: «طريقة المحدّثين والمتورعين فانهم يقولون نؤمن بظاهرها ولانخوض فيها، ولا نطرق فيها التوجيه والتأويل» جلد 7، صفحه 38) فخررازى آن را به مفسّران و محدّثان نسبت مى دهد «جلد 15، صفحه 46).
(3). تفسير المنار، جلد 9، صفحه 387 «البتّه بعضى از تعبيرات او هماهنگ با قول پنجم است) فى ظلال، جلد 3، صفحه 671 .
(4). تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 5، صفحه 326.
(5). تفسير تبيان، جلد 5، صفحه 27 «در تفسير المنار نيز بيانى شبيه به اين معنا وجود دارد. جلد 9، صفحه 386).
(6). سوره يس، آيات 82 و 83 .
(7). سوره قمر، آيه 50 .
(8). تفسير الميزان، جلد 8، صفحه 334 به بعد.
(9). مرآة العقول، جلد 7، صفحه 41.
(10). مجمع البيان، جلد 4، صفحه 497.
(11). در آيات قرآن اين تعبير بسيار ديده مى شود: «إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً) «سوره فاطر، آيه 44) «وَمَا كَانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلاَّ وَحْياً)«سوره شورى، آيه 51) «بَلْ كَانَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً) «سوره فتح، آيه 11) «وَكَانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً)«سوره فتح، آيه 19).
(12) . گردآوري از کتاب: پيام قرآن، آيت الله العظمي مکارم شيرازي، جلد 03، ص 108.

توسط ن.ع   , در 10:49:00 ق.ظ 2 نظر »
8ام خرداد 1394

صحبتی با عزیزان خواننده

41 کلمات   موضوعات: بدون موضوع

بنامت ای ارحم الراحمین

خواهران عزیزم ممنون از اینکه پیگیر مبحث عوالم هستید. به دوستانی هم که مطلب گسترده رو طلب کردند باید بگم به روی چشم…حتما بحث رو عمیق تر میکنم و کتاب هم معرفی میکنم به شما.

التماس دعا.

توسط ن.ع   , در 11:14:00 ب.ظ نظرات
8ام خرداد 1394

عالم ذر در روایات

2751 کلمات   موضوعات: عوالم

*بنامت ای ارحم الراحمین*

در روایات و احادیث فراوانی به حضور تمامی انسان ها در عالمی به نام عالم عهد و میثاق تصریح شده است و اینکه در زمانی قبل از این دنیا، خداوند معرفت حضوری خود را در درون انسانها قرار داده است به گونه ای که به بیان روایات اگر حضور در این عالم نبود، انسان ها هرگز راهی برای شناخت خداوند نداشتند..
این گوهر درونی که در تمام ابناء بشر است، فطرتی است که خداوند متعال در عالم ذر همه مردم را بر آن مفطور کرده و معرفتی بسیط است که انسانها در ایجاد آن نقشی نداشته اند و فعل خداست، از نوع علم حضوری بوده و راهی برای کسب آن توسط علل و اسباب عادی و از طریق تصور و تصدیق وجود ندارد. در این نوشتار، روایات و شبهات مربوط به عالم ذر بررسی خواهد شد.

1- روایات خلقت روح پیش از بدن
روایاتی که از اهل بیت(علیهم السلام) درباره این موضوع رسیده، بر این صراحت دارند که ارواحی که قبل از بدن ها وجود داشته، دارای عقل و شعور بوده اند و خداوند متعال خود را به آنان معرفی کرده است. پس ایمان مؤمن و کفر کافر بعد از معرفت و دلیلِ روشن بوده است و اختلاف ارواح در ایمان و کفر، بعد از معرفی خداوند متعال به آنان بوده است.
صدرالدین شیرازی(ره) در این باره گوید:
للنفس الادمیّه کینونه سابقه علی البدن… و إلیه الإشاره فی قوله تعالی: «و إذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم…» و الروایات فی هذا الباب من طریق اصحابنا لاتحصی کثره؛ حتی ان کینونه الأرواح قبل الأجساد کانت من ضروریّات مذهب الإمامیه ـ رضوان الله علیه: روح انسان پیش از بدن وجود داشته است… و در آیه «و إذ أخذ ربکّم…» به آن اشاره شده است و روایاتی که در این موضوع از طریق شیعه نقل شده، به دلیل کثرت قابل شمارش نیست، به گونه ای که وجود ارواح پیش از اجساد، هچون ضروریات مذهب امامیه ـ رضوان الله علیهم ـ است.
عُماره می گوید نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) نشسته بودم که مردی پیش آمد و سلام کرد و آن گاه گفت: ای امیر مؤمنان، سوگند به خدا دوستت دارم. حضرت از او سؤال کرد و سپس به او گفت: ارواح دو هزار سال پیش از بدن ها آفریده شدند، آن گاه در هوا جای گرفتند. آنانی که آنجا با هم ائتلاف داشتند، اینجا هم با هم آشنایی و دوستی دارند و آنانی که آنجا با هم اختلاف داشتند، اینجا هم با هم اختلاف دارند. همانا روح من با تو اختلاف و دشمنی دارد.
امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
«حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با یاران خود نشسته بود. مردی آمد و به حضرت سلام کرد و گفت: سوگند به خدا دوستت دارم و تو را ولی خود می دانم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: آن گونه که می گویی نیستی. وای بر تو! همانا خداوند متعال ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفریده و دوستان ما را به ما نشان داد. سوگند به خدا روح تو را در میان آنها ندیدم. پس تو کجا بودی؟! در این هنگام ساکت شد و دیگر به آن حضرت مراجعه نکرد».
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:
إنَّ الله تبارک و تعالی خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام. فلمّا رکّب الارواح و فی أبدانها، کتب بین أعینهم مؤمن وأو کافر و ما هم به مبتلون و ما هم علیه من سّییء أعمالهم و حسنها فی قدر أذن الفأره. ثمّ أنزل بذلک قرآنا علی نبیه فقال: «إن فی ذلک لآیات للمتوسمین» و کان رسول الله هو المتوسّم و و أنا بعده والأئمه من ذریّتی هم المتوسّمون: همانا خداوند متعال ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها آفرید و آن گاه که آنان را به بدن هایشان مرکّب نمود، مؤمن و کافر بودنشان را و ابتلائات و امتحان هایشان را و کردارهای بد و خوبشان را در چیزی به اندازه گوش موش بر پیشانی آنان نوشت و در این باره بر پیامبرش این آیه را نازل کرد: «همانا در این نشانه هایی برای فراستمندان است»، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فراستمند بود. و من بعد از او و امامان از فرزندانم همه فراستمندیم.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«إن الأرواح جنود مجنده. فما تعارف منها فی المیثاق، ائتلف هاهُنا. و ما تناکر منها فی المیثاق، هو فی هذا الحجر الأسود…: همانا ارواح لشکرهای گردآمده ای هستند. آنان که به هنگام عهد و میثاق با هم دوستی و آشنایی داشتند، در اینجا هم با هم ائتلاف دارند و آنان که با هم به هنگام میثاق، دشمنی و اختلاف داشتند، [اینجا هم با هم اختلاف دارند] و عهد و میثاق در این حجرالأسود است…».
«فما تعارف منها…» یعنی ارواحی که میانشان در توحید و دیگر معارف، در آنجا آشنایی و توافق بود، در دنیا هم الفت و آشنایی خواهند داشت و آنان که در آنجا میانشان مخالفت و دشمنی بود، در این دنیا هم دشمنی و اختلاف خواهند داشت.
امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
«إن الله تبارک و تعالی أخذ میثاق العباد و هم اظلّه قبل المیلاد. فما تعارف من الأرواح ائتلف. و ما تناکر منهااختلف: همانا خداوند متعال از بندگانش در حالی که سایه هایی (أظلّه) بودند، پیش از به دنیا آمدن، میثاق و پیمان گرفت. ارواحی که با هم آشنایی داشتند، اینجا هم آشنایی دارند و ارواحی که با هم مخالفت داشتند، اینجا هم مخالفت دارند».
این روایت شریف دلالت دارد بر اینکه منظور از «أظلّه» ارواح است و تعبیر از ارواح به أظلّه به دلیل زیادیِ لطافت آنها است.

2. روایات وجود انسان در مرحله خلقت
از احادیثی که بر وجود انسان در مرتبة طینت دلالت دارند، استفاده می شود که خداوند متعال آبی گوارا و آبی تند آفرید. بعد آن دو را دستور داد با هم آمیخته شوند. آن گاه آن را با خاک مخلوط کرد و از آن گل درست کرد و آن را پیش از آنکه حضرت آدم(علیه السلام) را بیافریند، به صورت ذرات ریز پخش کرد و بعد آنها را خواند تا ایمان آورند و به آنها گفت: «ألست بربّکم: آیا من پروردگار شما نیستم؟!» گروهی اقرار کردند و ایمان آوردند و گروهی انکار کردند و کفر ورزیدند. خداوند متعال دوباره آنها را به اقرار و ایمان فرا خواند. آنهایی که در بار اول پذیرفته بودند، قبول کردند و آنها که در دفعة اول انکار کرده بودند، باز هم سر باز زدند. آن گاه آن ذرات را دوباره به صورت گل کرد و از آن، حضرت آدم(علیه السلام) را آفرید.
در بعضی روایات آمده است: آنان که اصحاب شمال شدند، نمی توانند اصحاب یمین شوند و آنان که اصحاب یمین شدند، نمی توانند اصحاب شمال شوند. به نظر می رسد این ناتوانی اصحاب شمال، مجازات و عقاب نافرمانی آنان بعد از رد دعوت خدا باشد و از امام صادق(علیه السلام) نقل کردیم که فرمود: «و لله المشیّة فیهم».

3. روایات وجود انسانِ مرکّب از روح و بدن در عالم ذرّ
بیشتر روایات این باب در تفسیر آیة ذر وارد شده است. این روایات بر این دلالت دارند که مخاطب آیة «ألست بربّکم» انسانی ذرّی و مرکب از روح و بدن بوده است و خداوند متعال این انسان ها را به حضور و معاینه مخاطب قرار داده و آنان را بر خودشان در اقرار به ربوبیت و الوهیت و توحید گواه گرفته و از آنان درباره این امور پیمان و میثاق گرفته است. گروهی از آنان که در میانشان پیامبران و رسولان و صدیقین و مؤمنانِ کامل بودند، به این میثاق وفادار مانده، آن را نشکستند و به آن پشت نکردند و بسیاری از آنان که در میانشان مستکبران و رؤسای ستمگران و پیروانشان بودند، به زبان ایمان آوردند؛ ولی در دل هایشان انکار کردند و بر آن اصرار ورزیدند.
امام صادق(علیه السلام) دربارة آیة ذر فرمود:
أخرج الله من ظهر آدم ذریّته إلی یوم القیامة فخرجوا کالذّر فعرّفهم نفسه. و لو لا ذلک، لن یعرف أحدّ ربّه. ثمّ قال: «ألست بربّکم قالوا بلی» و أنّ هذا محمّد رسولی؟ و علیّ أمیرالمؤمنین خلیفتی و أمینی؟: خداوند متعال همة فرزندان آدم(علیه السلام) را تا قیامت از پشت او به صورت ذر بیرون آورد و خود را به آنان معرفی کرد. اگر چنین نمی کرد، کسی پروردگار خود را نمی شناخت. آن گاه خدای تعالی فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: آری» و فرمود: «آیا این محمد رسول من نیست؟! و این علی امیرالمؤمنین، خلیفه و امینم نیست؟!».
امام باقر(علیه السلام) می فرماید:
همانا خدای تعالی ذرّیة آدم(علیه السلام) را از پشت او بیرون آورد تا عهد و پیمان به ربوبیت و پیامبری هر پیامبری را از آنان بگیرد و نخستین پیامبری که برای نبوتش میثاق گرفت، محمد (صلی الله علیه وآله) بود. بعد به آدم(علیه السلام) فرمود: نگاه کن چه می بینی؟ آدم(علیه السلام) به فرزندان خود نگاه کرد و دید آسمان را پر کرده اند. گفت: پروردگارا! فرزندان من چه زیادند؟! برای چه اینان را آفریدی؟ برای چه از آنان عهد و میثاق می گیری؟ خدای تعالی فرمود: تا عبادتم کنند و چیزی را شریک برای من قرار ندهند و به پیامبرانم ایمان آورند و از آنان پیروی کنند.
زراره گوید: به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم:
أصلحک الله؛ قول الله عزّوجلّ فی کتابه: «فطرة الله الّتی فطر النّاس علیها». قال: فطرهم علی التّوحید عند المیثاق علی معرفته أنّه ربّهم. قلت: وخاطبوه؟ قال: فطأطأ رأسه ثمّ قال: لو لا ذلک، لم یعلموا من ربّهم و لا من رازقهم: خدایت خیر دهد، معنای آیة: «خلقت خدا که مردم را بر آن مفطور کرد» چیست؟ فرمود: آنان را هنگام میثاق بر توحید و شناخت ربوبیتش مفطور کرد. عرض کردم: آنان خدای تعالی را خطاب کردند؟ حضرت سر خود را پایین انداخته، آن گاه فرمود: اگر چنین نبود، کسی پروردگار و روزی دهنده اش را نمی شناخت.

ابوبصیر می گوید:
قلت لأبی عبدالله(علیه السلام): أخبرنی عن الذّرّ حیث أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی. و أسرّ بعضهم خلاف ما أظهر. فقلت: کیف علموا القول حیث قیل لهم: ألست بربّکم؟ قال: إنّ الله جعل فیهم ما إذا سألهم أجابوه: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: درباره عالم ذر برایم بگو آنجا که خداوند متعال انسان ها را بر خودشان گواه گرفت و گفت «آیا من پروردگارتان نیستم، گفتند: آری» و بعضی از آنها به زبانشان چیزی که مخالف باطنشان بود اظهار کردند. چگونه سخن خدا را که فرمود «آیا من پروردگارتان نیستم» فهمیدند؟ حضرت فرمود: خداوند متعال در آنان چیزی قرار داد که وقتی سؤال کرد، پاسخ دادند.

شبهاتی درباره اعتقاد به عالم ذر و تقدم خلقت روح بر بدن

1. اشکال: افراد باید در میثاق صاحب تمییز و عقل باشند و اگر چنین می بود، حتماً ذکر می شد، خصوصاً اینکه با وجود عظمت این مسئله همانند تذکر افراد در قیامت نسبت به مواقف این دنیا، باید این مسئله در این دنیا به یاد افراد می آمد و حال آنکه این طور نیست.
جواب: دلیلی بر امتناع نسیان وجود ندارد. حضرت صادق(علیه السلام) در روایت زراره فرمودند: «فانساهم المعاینه». همچنین از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: «نسوا الموقف(الوقت)»، «انساهم رؤیته»، «انسوا ذلک المیثاق و سیذکرونه بعد».
همان طور که انسان عالَمی را که در رؤیا دیده به یاد نمی آورد ـ در حالی که زنده بوده است ـ ممکن است عالم ذر را فراموش کند؛ پس هیچ مانع عقلی وجود ندارد.
2. اشکال: مگر می شود همه آنان که در عالم ذر بودند، عهد و میثاق را فراموش کنند، چنان که حتی یک نفر از آنان هم آن را به یاد نیاورد؟!
جواب: اولاً نسیان و فراموشی همه، برهان و دلیل بر عدم وجود عهد و عالم ذر نیست و ثانیاً این اشکال ناشی از عدم توجه به مضمون روایات است؛ زیرا روایات صریح اند که خدای تعالی بعد از آنکه عهد و میثاق از انسان ها را گرفت، اصل معرفت را در دل های آنان ثابت کرد و موقف را از یاد آنان برد. پس هر انسانی که به دنیا می آید، معرفت خدا هنگام ولادت در دل او وجود دارد و همة انسان ها به توحید، معرفت فطری و بسیط دارند؛ یعنی اگرچه به توحید معرفت دارند، به معرفتشان معرفت ندارند؛ بنابراین نیاز دارند که هادیان و تذکردهندگان آن را یادآوری کنند.

3. اشکال: انسان در آخرت اعمالی را که در دنیا انجام داده است، به یاد می آورد. پس چگونه می شود آنچه را در عالم ذر بر او گذاشته است، فراموش کند؟
جواب: اولاً این قیاس مع الفارق و ناصحیح است؛ زیرا آخرت دار مجازات و حساب است. اگر انسان در آنجا اعمال دنیا را فراموش کند، به ناچار باید به خاطر آورد تا جزا داده شود؛ ولی مقصود و غرض از تعریف خدای تعالی در عالم ذر و اثبات اصل معرفت در دل ها آن است که در دنیا معرفت را با پیامبران و بدون نیاز به براهین منطقی، به یاد انسان ها بیاورد و محل و موقف این تعریف هیچ گونه دخالتی در غرض از آن ندارد.
ثانیاً دلیلی وجود ندارد که انسان در آخرت اعمالی که در دنیا انجام داده به یاد آورد، بلکه دلیل بر خلاف آن است. خدای تعالی می فرماید: «کلّا لاوزر * إلی ربّک یومئذ المستقرّ * ینبِّا الإنسان یومئذ بما قدّم و أخرّ: هرگز چنین نیست و راه فرار و پناهگاهی وجود ندارد. آن روز قرارگاه نهایی تنها به سوی پروردگار تو است. در آن روز انسان را از تمام کارهایی که پیش از [مرگ] و یا پس از [مرگ] فرستاده، آگاه می کنند».
از آیات و روایات ظاهر می شود که خبردادن به اعمال با ارائة کتاب اعمال صورت می گیرد و منظور از «بما قدّم» اعمال صالح و گناهانی است که انسان در دنیا پیش از مرگ انجام داده است. مقصود از «أخرّ» نیز خیرات و شروری است که بعد از مرگش از او باقی مانده است؛ مانند مسجد و پلی که بنا کرده یا کتاب علمی که بعد از مرگش مورد استفاده قرار می گیرد یا مانند کتاب ضلال و بدعت و انحرافی که بعد از مرگ، موجب گمراهی می شود و… . این کتاب اعمال که گفتیم از آیات ذیل برداشت می شود: «إنّا نحن نحیی الموتی و نکتب ما قدّموا و آثارهم و کلّ شئ ء أحضیناه فی إمام مبین: به درستی که ما مردگان را زنده می کنیم و آنچه را از پیش فرستاده اند، با آثارشان درج می کنیم و هر چیزی را در امام مبین برشمرده ایم» و «و وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین ممّا فیه و یقولون یا ویلتنا ما لهذا الکتاب لا یغادر صغیره و لا کبیرة إلّا أحصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا یظلم ربّک أحدا: و کارنامة [عمل شما در میان] نهاده می شود. آن گاه بزهکاران را از آنچه در آن است، بیمناک می بینی و می گویند: ای وای بر ما! این چه نامه ای است که هیچ [کار] کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته، جز اینکه همه را به حساب آورده است، و آنچه را انجام داده اند، حاضر یابند و پروردگار تو به هیچ کس ستم روا نمی دارد».
5. اشکال: هدف و غرض از گرفتن میثاق این است که مردم در روز قیامت نگویند ما از این غافل بودیم یا نگویند: پدران ما پیش از ما مشرک بودند و ما فرزندان پس از آنان بودیم؛ پس چرا ما را به فعل باطل گرایان هلاک می کنی؟! و اگر میثاق فراموش شده باشد، غرض نقض شده، فایده ای نخواهد داشت.
جواب: آنچه فراموش می شود، موقف میثاق است. میثاق هیچ گاه فراموش نشده و نمی شود و با شدت و قوت خود باقی است.
6. اشکال: چگونه ممکن است این ذرات کوچک خدا را بشناسند و بدانند و سخن بگویند؟!
جواب: این سؤال خیلی عجیب است. روشن است که کوچک و بزرگ بودن چیزی هیچ گونه دخالتی در افاضه عقل و علم از سوی خدای متعال به آن ندارد.
ابوبصیر گوید: «قلت لأبی عبد الله علیه السلام: کیف أجابوه و هم ذر؟ قال: جعل فیهم ما إذا سألهم أجابوه. یعنی فی المیثاق: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آنام در حالی که به صورت ذر بودند، چگونه جواب دادند؟ حضرت فرمود: در آنان چیزی قرار داد که وقتی از آنان سؤال کرد، جواب دادند، یعنی در میثاق».
از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: در عالم ذر ذریه حضرت آدم آیا به زبان بلی گفتند؟ حضرت در جواب فرمود: آری، به دل هایشان هم بلی گفتند.
راوی می گوید: گفتم: آنان در آن موقع چه چیزی بودند؟ حضرت فرمود: «صنع منهم ما اکتفی به: از آنان اندازه ای که برای این کار کافی بود، ساخت».

پی‌نوشت:
- شیرازی، صدرالدین محمد، العرشیه، ص136.
- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج62، ص131.
- همان، ص138.
- حجر: 75.
- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج61، ص138.
- شیخ صدوق، علل الشرایع، ص426.
- همان، ص84.
- یعنی خواست خداست. باز هم اگر دعوت خدا را قبول کنند و از انکار و عصیان برگردند، خداوند با نظر رحمت و مهربانی به آنان توجه کرده، از گناهان آنان چشم پوشی می‌کند.
- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج5، ص250.
- شیخ کلینی، الکافی، ج2، ص8.
- شیخ صدوق، التوحید، ص320.
- عیاشی، محمد بن‌مسعود، تفسیر عیاشی، ج2، ص42.
- قیامت: 11 ـ 13.
- یس: 12.
- کهف: 49.
- شاید منظور فراموشی‌ای است که با یادآوری پیامبران و اولیای الهی هم به یاد نمی‌آید؛ یعنی به گونه‌ای باشد که صفحه وجود انسان به کلی محو شده باشد. گفته شد که فراموشی مذکور برای موقف میثاق است نه خود میثاق؛ زیرا در روایات گذشت که انسان‌ها هنگام به دنیا آمدن، میثاق را فراموش می‌کنند.

توسط ن.ع   , در 02:04:00 ب.ظ نظرات

1 ... 49 50 51 ...52 ... 54 ...56 ...57 58 59 ... 71