یا رب
ینکه چرا و چه کسی نام «جوراب شلواری» های سابق را «ساپورت» نهاده و اصلا این نام از خارج کشور همراه با این جوراب شلواری های رنگ آمیری شده وارد شده یا خیر، موضوع بحث ما نیست.
داستان از این قرار است که از زمستان 1391 برخی زنان خیابانی تهران در حرکتی کاملا مشکوک و سیستماتیک اقدام به پوشیدن جوراب شلواری هایی نمودند که منظره ی بدن نمای از زانو به پایین این پوشش ها قدری عجیب می نمود.
متاسفانه اقدامی در برخورد با این پوشش (که عملا شلوار را از زیر مانتو حذف کرده بود) از سوی هیچکدام از مبادی مسئول صورت نگرفت.
یکی از تحلیل های محتمل نیز این بود که حساسیت فضای پیش از انتخابات ریاست جمهوری و بهانه جویی دشمن برای شبطنت رسانه ای، دلیل جدی نگرفتن این آسیب اجتماعی می توانست باشد.
بهار 1392 از راه رسید و چشم مردم تهران منور به کوتاه تر شدن مانتوهایی شد که زیر آن هیچ برتن صاحبش نبود جز جوراب شلواری های سابق (که حالا نام ساپورت به خود گرفته بودند) و آرام آرام با حرکتی خزشی این ساپورت ها نه تنها آفتاب بیشتری به خود می دیدند بلکه رنگ ها و نقوش بیشتری را بر اندام باربی های تهرانی تجربه می کردند.
گاهی یک ساپورت «رنگ پا» بیننده را به اشتباه می انداخت که نکند فقط یک پیراهن بر تن فلان زن است و دیگر هیچ!
به هر روی..
پس از اعلام نتایج انتخابات خرداد 92 ، آمار ساپورتهایی که صاحبانشان مانتوها را نیز به کناری نهاده و پیراهنی کِشی و چسبان را روی ساپورت ها برتن می کردند شیب تندی به خود گرفت.
این تصاویر در فضای عمومی تهران براحتی قابل مشاهده است
حالا این روزها..
ساپورت های رنگارنگ در حال فتح خیابانهای تهران است.
اکنون به وفور دختران و زنانی در سطح شهر تهران دیده می شوند که پیراهنی کشی و مجلسی را (که هیچ ربط و شباهتی به مانتو ندارد و صرفا پیراهنی است که تا نیمی از نشیمنگاه امتداد دارد) بر تن داشته و پوشش تمامی نیم تنه ی تحتانی بدن را برعهده ی ساپورت نازک و گاها رنگ بدن خویش گذاشته اند.
روز گذشته برای دیدن فیلم «هیس!..دختر ها فریاد نمیزنند» به سینما پردیس رفته بودم تا یکی دیگر از فیلمهای سینمای مولف را ببینم.
انبوه زنان و دختران ساپورت پوشی که مردانشان با عضلات ستبر و بدنسازی شده (مردانی که حکماً به اندازه ی جوجه خروس هم غیور نبودند) دیده میشد و در این میان دخترکی با آرایشی غلیظ و موهایی افشان با ساپورتی مشکی خودنمایی می کرد چرا که با فونت نستعلیق سایز 90 و سفید روی ران ها و ساق پاهای خویش(بر روی ساپورت) اشعاری مورب و حالت ابر و باد ادبیاتی نوشته شده بود.
هرچه کردم نتوانستم قید خواندن اشعار بزنم.
دقیق تر شدم.
نوشته بود : شوش..جوادیه…راه آهن..شوش..میدان راه آهن…ترمینال جنوب..
نمی دانستم بخندم یا عصبانی شوم.
طراحی ابلیس کار خودش را برای کسانی که نمی خواهند به ساپورتها چشم بدوزند کرده بود..
چشم ها کنجکاو خواندن اشعار می شوند.
بعید نیست در آینده ی نه چندان دور که جدول متقاطع کلمات را بر روی برجستگی بدن زنان و دختران ایرانی در فضاهای عمومی شاهد باشیم.
نگرانم..
نگران شهرستان هایی که قرار است مورد حمله ی ساپورت ها قرار گیرند.
پروژه ی «حیازدایی» دشمن همچنان ادامه دارد و ما همچنان در غار اصحاب کهف خوابیم.
یا رب
گلهاى آرامش بخش
(ويژگيهاى زن نمونه در فرهنگ اسلام )
حتما تا به حال نام مسكن را شنيده ايد، مسكن ؛يعنى آرام بخش . طبيعى است كه هر ناآرامى با مسكن مخصوص به خود آرام مى يابد؛ و البته كه تمامى ناآرامى ها مربوط به جسم نيست ، بلكه چه بسيار از آنها كه ريشه در روان و نفس آدمى نيست ، بلكه چه بسيار از آنها كه ريشه در روان و نفس آدمى دارند. شايد بتوان ناآرامى همراه با درد دندان را با خوردن يك آرام بخش تسكين بخشيد، اما هيچگاه چاره اضطراب روان و بيقرارى روح ، خوردن ، كپسول و قرص نيست .در نظام هستى ، زن و مرد هر يك به تنهايى ناقص و نيازمند به ديگرى است و بر اساس همين نياز هر كدام مشتاق ديگرى و متمايل به اوست .
چرا كه هر ناقص مشتاق كمال و هر نيازمند، خواهان بى نياز و از بين رفتن نياز خود است بر اين اساس ، در نقطه اى كه زن و مرد به هم مى رسند و از اجتماع آن دو يك واحد بدون نقص تشكيل مى شود، آرامش ، و سكونت به دست مى آيد و اين حقيقتى است كه قرآن كريم بيانگر آن است :((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها)) اين ميانه آرامش در قرآن كريم ، از آيات الهى معرفى شده است . خداوند متعال با حكمت و لطافت ، وجود زن را مايه آرامش مرد قرار داده است .در زبان مبارك حضرت اميرالمؤ منين - عليه السلام - نيز از زن به عنوان ريحانه - گل - ياد شده است. آرى ، زن گلى است آرامش بخش ، و آن هنگامى است كه شرايط لازم براى يك گل آرامش بخش را، از ديدگاه فرهنگ اسلامى - قرآن و روايات - دارا و در پاسدارى از آنها كوشا باشد.
زن يكى از زيباترين مظاهر لطف و رحمت الهى است كه با خلقتش آسايش و آرامش به عالم هستى اهداء گشته است .
زن با بهترين نقش و اساسى ترين جايگاه پا در عرصه گيتى نهاد تا متانت و طماءنينه كه سرمايه و هستى مردان است را مفهوم بخشيده و مرد را ناخودآگاه تا بسوى بالاترين ارزشها و كمالات همراهى نمايد و با اين افتخار بهشت را به بهترين بودن خويش زينت داده و افتخار آنرا داشته باشد كه به كلمات مباهات آميز نبى الله الاعظم و ائمه معصومين (عليهم السلام ) آمده تا بفرمايند: بهشت زير پاى مادران است و قدر و منزلت زن و مادر را از بهشت هم بالاتر ببرند.چه فخر و افتخارى بالاتر از اينكه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها هم يك زن بوده و حضرت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله ) اشرف خلايق و بالاترين و ارزشمندترين موجود و خلق بارها و بارها خود را فدائى حضرت فاطمه سلام الله عليها بخواند و مگر نه اينست كه كلام پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كلام خداست .
و مگر نه اينست كه در آن خطاب الهى علت خلقت را به او برمى گرداند و مى فرمايد: لو لا فاطمه لما خلقتكما يعنى اگر نبود فاطمه نه تو اى پيغمبر و نه على اميرمومنين (عليه السلام ) را خلق نمى كردم .آنقدر در فزونى مقام و جايگاه او بخاطر وجود مبارك حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام ) گفته هاى قدسى موجود است كه مردان را مبتلا به يك رشك و غبطه مى كند كه خوشا به حال زنان با آن مقام رفيع .با آرزوى آنكه بيشتر و بهتر جايگاه ارزشمند زن را شناخته و بتوانيم حق او را اداء نماييم . پس بیاید ما زنان ابتدا با شناخت و معرفت به خود مقام والای خود را درک کنیم و سپس بدانیم که چه کارهایی را باید انجام دهیم تا کانون خانواده را با رنگ زیبای خوشبختی گرمتر کنیم
یا رب
این ماجرا واقعی است ؛ گوش کنید! شاه بیت این غزل اینجاست!
سال 1381، شامگاه یک پنجشنبه تابستانی
تهران، خیابان افریقا، یک پاساژ باحال سانتی مانتال
«لطفا حجاب اسلامی را رعایت فرمایید» .
دخترکان جوان، لاک زده و مانیکور کرده، با هفت قلم آرایش و موهای افشان به دهها مغازه برمی خورند که این تابلو بر روی در ورودی آنها - جایی که همه آن را ببینند - نصب شده است .
توجهی به این نوشته کنند؟ اصلا!
اندکی از این زلف پریشان در پس روسری حریرآسای خویش پنهان کنند؟ ابدا!
اگر اینان چنین کنند، تکلیف آنان چه می شود؟ آنان که آمده اند برای گره گشایی از زلف یار!
معاشران گره از زلف یار بازکنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
بگذریم . . . برای غربت حافظ همین بس . همین که شب خوش قصه او شامگاه یک پنجشنبه تابستانی باشد در یک پاساژبا حال سانتی مانتال!
بگویی اندکی ناشادمانی و رنج، یا شکوه و گلایه در زوایای رخسارش پیدا باشد، هرگز!
تازه از فرانسه برگشته بود . می خندید و می گفت مهد دموکراسی، تحمل یک متر روسری را نداشت . نتوانستند حضور چند دختر محجبه را در مدارس خود بپذیرند . . . چه راحت حکم به اخراج ما کردند .
گفتم چرا می خندی؟ گفت چرا نخندم! بر سر عقیده ام ماندم تا آخر! این جالب نیست؟
گفتم همه این حرفها بخاطر یک متر روسری است؟ جوابی که داد از سن و سالش خیلی پخته تر بود . زیرکانه و هوشمندانه!
نه! این بهانه است . آنها حجاب را فرهنگ می دانند، نه تمدن، نه اصالت و نه هویت! . . . صرفا اعتقادی فردی که محدودیت و انحصار در دل آن است .
می دانید، زن غربی خیلی بخشنده است . همه را از خوان پر نعمت خویش بهره مند می کند، اما خود همیشه سرگردان و تشنه است!
گفتم تشنه چه چیز؟
گفت تشنه این که به او بنگرند، طالبش شوند و پی اش را بگیرند . همه همت زن غربی این است که از کاروان مد عقب نماند و هر روز جلوه ای تازه کند . او اسیر و در بند خویش است . . . و در این اسارت، سرخوش . او هرگز به رهایی فکر هم نمی کند، چون آزاد است و رها . . . اما در قفس!
زن غربی نمی داند کیست!
- نداند، چرا با تو و حجاب تو سرستیز دارند؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت این حکایت همان پسری است که هر چه معلمش به او گفت بگو «الف » نگفت، پرسید چرا؟ گفت «الف » اول راه است . اگر گفتم، می گویی بگو «ب » . . . این رشته سردراز دارد .
آنها همه می دانند اگر زنی محجب شد، دیگر در کوچه و خیابان از لوازم آرایشی که آنها می سازند، استفاده نمی کند، دیگر لخت و عور مبلغ کالاهای آنان نمی شود، دیگر با مردان بیگانه به دریا نمی رود، دیگر نمی تواند در هر مجلس و محفلی شرکت کند، بزند و برقصد . . . !
باز هم فکر می کنید همه این حرفها به خاطر یک متر روسری است؟
در اتاق رئیس «مؤسسه اسلامی نیویورک » را گشود و داخل شد . آنگاه بی مقدمه گفت آقا من می خواهم مسلمان شوم!
مرد سرش را از روی کاغذ برداشت، چشمش به دختر جوانی افتاد که چیزی از وجاهت و جمال کم نداشت .
گفت باید بروی تحقیق کنی . دین چیزی نیست که امروز آن را بپذیری و فردا رهایش کنی .
قبول کرد و رفت، مدتی بعد آمد . مرد راضی نشد . . . باز هم باید تحقیق و مطالعه کنی . آنقدر رفت و آمد که دیگر صبرش لبریز شد . فریادی کشید و گفت «به خدا اگر مسلمانم نکنید، می روم وسط سالن، داد می زنم و می گویم من مسلمانم .»
. . . مرد فهمید این دختر جوان در عزم خود جدی است .
چیزی به میلاد پیامبر اکرم (ص) نمانده بود . آماده اش کردند که در این روز مهم طی مراسمی به دین مبین اسلام مشرف شود .
جشنی بپا کردند و در ضمن مراسم اعلام شد که امروز یک میهمان تازه داریم: یک مسلمان جدید! . . . و او از جا برخاست .
کسی از بین مردم صدا زد لابد این دختر خانم هم عاشق یک پسر مسلمان شده و خیال کرده دین اسلام جاده صاف کن عشق اوست! چه اسلامی؟ همه حرف است!
(نخود این آش شد . نمی دانم چه سری است که بعضی ها دوست دارند نخود هر آشی بشوند) .
- نه، نه . . . اشتباه نکنید . این خانم نه عاشق شده و نه با چشم بسته به این راه آمده، او مدتهاست تحقیق کرده و با بصیرت دین ما را پذیرفته است . چیزهایی از اسلام می داند که شاید هیچکدام از شما ندانید! کدام یک از شما مفهوم «بداء» را می دانید؟ همه نگاه کردند به هم، مسلمانان نیویورک و مساله اعتقادی بداء؟
اما او از این مفهوم و دهها مورد نظیر آن کاملا مطلع است .
بگذریم . او در آن مجلس مسلمان شد و برای اولین بار حجاب را پذیرفت .
خانواده مسیحی دختر که با یک پدیده جدید مواجه شده بودند، شروع به آزار و اذیت او کردند و روز به روز بر سخت گیری و فشار خویش افزودند .
دختر مانده بود چه کند! باز راه مؤسسه اسلامی نیویورک را درپیش گرفت و مسؤولان این مرکز را در جریان کار خود قرار داد . آنان نیز با برخی از علمای ایران تماس گرفتند و مطلب را با آنان در میان گذاشتند . در نهایت، کار به اینجا رسید که اگر خطر جانی او را تهدید می کند، اجازه دارد روسری خود را بردارد .
گوش کنید!
شاه بیت این غزل اینجاست;
دختر پرسید اگر من روسری خود را برندارم و در راه حفظ حجابم کشته شوم، آیا شهید محسوب می شوم؟
پاسخ شنید، آری .
و او با صلابت و استواری گفت: «والله قسم روسری خود را برنمی دارم، هر چند در راه حفظ حجابم، جانم را از دست بدهم .»
آنچه خواندید، سه پلان از یک ماجراست .
پلان اول، حکایت ماهیانی که در آب زندگی می کنند، همه عمر در آب غوطه ورند، اما مرتب از هم می پرسند: آب کو؟
پلان دوم، حکایت ماهی دور افتاده از آبی که آنقدر تن به شن های ساحل می زند تا بالاخره راهی به دریا باز کند .
. . . و پلان سوم، حکایت ماهی گداخته ای که هرم گرمای خشکی نفسش را بریده، حسرت آب بردلش مانده، اما راه دریا را از دل خویش می جوید!
بازگردیم به خیابان آفریقا، آن پاساژ با حال سانتی مانتال، بی اعتنایی دختران جوان به آن تابلو و قهقهه های مستانه!
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد زتو، این دیر خراب، آلوده.
یا رب
قرآن كريم در آيات فراواني از خانواده و وظايف هر يك از زن و شوهر سخن گفته است; براي اختصار به برخي از وظايف شوهر نسبت به همسرش اشاره ميكنيم:
1. تأمين معاش و نفقة زن:
“الرِّجَالُ قَوَّ َمُونَ عَلَي النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَيَ بَعْضٍ وَبِمَآ أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَ َلِهِم…;(نسأ،34) مردان، سرپرست و نگهبان زنانند; به خاطر برتريهايي كه ]از نظر نظام اجتماع[ خداوند براي بعضي نسبت به بعضي ديگر قرار داده است و به خاطر انفاقهايي كه از اموالشان ]در مورد زنان[ ميكنند…”
بدين وسيله، مرد و سرپرست خانواده وظيفه دارد كه در برابر زن و فرزندان خود، براي پرداختن هزينههاي زندگي و پرداخت مهريه و تأمين زندگي آبرومندانة آنها تلاش و فعاليت نمايد.
از امام صادق7 سؤال شد: “حق زن بر عهده شوهرش چيست؟” فرمود: “او را از جهت غذا و خوراك تأمين كند و پوشاك و لباس او را بدهد و اگراز روي غفلت و ناداني خلافي كرد از او درگذرد."(فروع كافي، شيخ كليني;، ج 5، ص 513، دارالتعارف للمطبوعات.)
2. رعايت عدالت، حسن خلق و ايجاد فضاي مودت و دوستي:
“وَ مِنْ ءَايَـَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ َجًا لِّتَسْكُنُوَّا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَة;(روم،21) و از نشانههاي او اينكه همسراني از جنس خودتان براي شما آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد.”
از بين رفتن اين دو اصل، يعني “مودت” و “رحمت” در زندگي خانوادگي باعث ميشود كه هزاران بدبختي و ناراحتي و اضطراب به وجود آيد.
3. از لحاظ معنوي، مرد بايد خانواده خود را از جهنم نجات دهد و فضاي معنوي و بهشتي در خانه ايجاد نمايد:
“يَـََّأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوَّا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا…;(تحريم،6) اي كساني كه ايمان آوردهايد! خود و خانوادة خويش را از آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگها است نگاه داريد.”
خلاصه آن كه مرد بايد توجه كند كه زن، شريك و سهيم زندگي است; هرگز نبايد بيش از وظايف لازم بر او تحميل كند و دربارة او ستم روا دارد و توقع نداشته باشد كه او در مقابل مرد، همانند خدمتكار و كنيز، تمام احتياجات و اوامرش را انجام دهد. زن نزد شوهر امانت پروردگار است و بايد در چگونگي برخورد و رفتار با او خداوند عزيز را طرف حساب قرار دهد و كمترين ستم، مزاحمت و آزار را درباره او جايز نداند و با نهايت عدالت، انصاف، مهرباني و خيرانديشي با او رفتار كند.(ر.ك: زناشويي از نظر قرآن مجيد و احاديث معتبر، حسن مصطفوي، ص 71ـ75 و ص 217، انتشارات گلي / خانواده در قرآن، دكتر احمد بهشتي، ص148، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.)
یا رب
” خليفه” به معنى جانشين است، ولى در اينكه منظور از آن در اينجا جانشين چه كسى و چه چيزى است مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.
بعضى گفته اند منظور جانشين فرشتگانى است كه قبلا در زمين زندگى مىكردند.
و بعضى گفتهاند منظور جانشين انسانهاى ديگر يا موجودات ديگرى كه قبلا در زمين مى زيسته اند.
بعضى آن را اشاره به جانشين بودن نسلهاى انسان از يكديگر دانسته اند.
ولى انصاف اين است كه- همانگونه كه بسيارى از محققان پذيرفته اند- منظور خلافت الهى و نمايندگى خدا در زمين است، زيرا سؤالى كه بعد از اين فرشتگان مى كنند و مى گويند نسل آدم ممكن است مبدء فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم متناسب همين معنى است، چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار نيست.[1]
خداوند این قدرت را در انسان نهاده است که بتواند به اذن و اجازه اش دخل و تصرف کند، اگر انسان رشد کند و تقوای لازم را داشته باشد نیروهای نهفته وجودش بارور و شکوفا می شود، خداوند در مورد حضرت عیسی(علیه السلام) می فرماید:
«أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين»[2]( من از گل براى شما چيزى به صورت پرنده مىسازم، پس در آن مى دمم كه به اراده خداوند پرنده اى مى گردد، و كور مادرزاد و پيس را بهبود مى بخشم و مردگان را به اراده خداوند زنده مى كنم، و شما را از آنچه مى خوريد و آنچه در خانه هايتان ذخيره مى كنيد خبر مى دهم. حقا كه در اين نشانه اى (از توحيد و علم و قدرت خدا و نبوت من) است براى شما اگر مؤمن باشيد).
یا رب
غالبا تصور میکنند مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا است ولی این برداشت هرگز با آنچه در قرآن کریم آمده و دلائل عقلی به آن رهنمون میشود موافق نیست. مرگ از نظر قرآن یک امری وجودی است، یک انتقال و عبور از جهانی به جهان دیگر است و لذا بسیاری از آیات قرآن از مرگ تعبیر به توفّی شده است که به معنی باز گرفتن و دریافت روح از تن بوسیله فرشتگان است.
در برخی از آیات هم مرگ را صریحا مخلوق خدا شمرده و میفرماید: «الذی خلق الموت والحیوه» (سوره ملک _ 2)
حقیقت مرگ در روایات
در روایات اسلامی تعبیرات مختلفی درباره مرگ آمده است.
از امام سجاد علیه السلام سوال شد : مرگ چیست؟ حضرت در پاسخ فرمودند :
مرگ برای مومن مانند کندن لباس چرکین است و گشودن غل و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباسها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مرکبها و مناسب ترین منزلهاست.
و برای کافران مانند کندن لباسی است فاخر و انتقال از منزلهای مورد علاقه و تبدیل به چرکترین و خشن ترین لباسها و وحشتناک ترین منزلها و بزرگترین عذاب است.
در حدیث دیگری میخوانیم : امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد بر کسی شد در حالی که غرق سکرات موت بود و به هیچ کسی پاسخ نمیگفت. جمعیت عرض کردند: ای فرزند رسول خدا دوست داریم حقیقت مرگ را برای ما شرح دهی و بگویی بیمار ما هماکنون در چه حالی است؟
حضرت فرمودند : مرگ وسیله تصفیه است که مومنان را از گناهان پاک میکند و آخرین ناراحتی این عالم است و کفاره آخرین گناهان آنهاست در حالی که کافران را از نعمتهایشان جدا میکند و آخرین لذتی است که به آنها میرسد و آخرین پاداش کار خوبی است که احیانا انجام دادهاند. و اما این شخص محتضر بکلی از گناهان پاک شد و از معاصی بیرون آمد و خالص گشت آنچنان که لباس چرکین با شستشو پاک میشود و او هم اکنون شایستگی آن را پیدا کرده که در سرای جاوید معاشر ما اهل بیت باشد.
مرگ محصول عمر انسان
انسان در طول عمرش در دنیا مثل این است که غذایی میپزد و در آخر هنگامی که عمرش به پایان میرسد از این غذایی که مهیا نموده خواهد چشید. اعمال ما همان غذا پختن ماست وقتی که عمر ما در این نشئه به پایان میرسد میگویند خودت از غذایی که آماده کردی بچش! انسانهایی که میچشند یا مومن هستند یا کافر.
آنهایی که کافر و تبه کارند وقتی این غذا را میچشند بدترین لحظه عمرشان خواهد بود چون بدترین فشار را میکشند که مشابه دنیایی نداشته و تا به امروز این چنین شکنجه نشده بودند.
اما آنهایی که مومناند وقتی که محصول اعمال و اعتقاداتشان را مقداری میچشند لذتی میبرند که از اول عمر تا به آن لحظه نچشیده بودند. در روایات آمده است که گویی گل خوشبویی را استنشاق میکنند چون محصول اعمالشان را که با نیتهای الهی انجام داده بودند میچشند.
مرگ تحول است!
هنگامی که انسان محصول اعمالش را چشید وضعیت وجودیاش متحول میشود و این تحول در پهنه هستی او اتفاق میافتد و سبب میشود که انسان با نشئه برزخ سازگاری پیدا کند.
انتقال از این جهان به جهان دیگر به تولد طفل از رحم مادر بیشباهت نیست این تشبیه از جهتی نارساست زیرا تفاوت دنیا و آخرت ، عمیقتر از تفاوت عالم رحم و بیرون رحم است . ولی این تشبیه از جهتی هم رسا است چرا که اختلاف شرایط را نشان میدهد. طفل در رحم مادر بوسیله جفت و از راه ناف تغذیه میکند ولی وقتی پا به این جهان گذاشت آن راه مسدود میگردد و از طریق دهان تغذیه میکند.
دنیا هم نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندامها و جهازهای روانی انسان ساخته میشود و او را برای زندگی آماده میسازد.
آرزوی مرگ
قرآن کریم میفرماید : انسانهایی که فهمیدند مرگ چیست میگویند : «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی» در سوره بقره«… فتمنّواالموت» یعنی آرزوی آمدن به یک نشئه وسعتر را بکنید.
چنانچه پیامبر عظیم الشان اسلام و حضرت امیر علیه السلام چنین آرزویی را داشتند. اینکه علی علیهالسلام با خوردن ضربت شمشیر فرمود : فُزتُ و ربِّ الکعبه یعنی در انتظار این روز بودم. البته آرزوی مرگ اگر بخاطر رهایی از مشکلات زندگی باشد معصیت است. اما آرزوی مرگ برای وصال الهی باشد بسیار پسندیده است.
است که می فرماید: منابع
یا رب
- خواب بدی دیدم.
- چی ؟؟؟
- خواب دیدم هر دو می میریم…
- یعنی چی؟ خدا نکنه.
- یعنی از این دنیا می رویم و همه چیز تمام می شود.
- وای یعنی دیگه در مایع آمنیوتیک شناور نیستیم؟
- درست حدس زدی در هوا خفه می شیم فکرش و بکن هوا !
- ای وای من از مرگ می ترسم. دیگه چی دیدی؟
- این قسمتش هم ترسناکه! در خواب دیدم که همین بند نافم را یک آدم خطرناک با قیچی برید و تازه مادر بی محبت و بی وفای ما هم بعدا ازش تشکر هم می کنه… می میریم غریبانه و بی غمخوار.
- من هم یادم اومد یک بار خواب دیده بودم که بعد از مرگ مجبورمون می کنند با همین دهان باید حرف بزنیم و باید با همین دهان غذا بخوریم (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ…/ سوره یس56)
- پس تو هم اینا رو دیدی ! مرگ خیلی ترسناکه خیلی… اما ميدوني قبل از اينکه با دهنمون چیزی بخوريم چي ميشه؟
- نه؟
- ميزننمون!
- اِ ؟! راست ميگي؟ چرا؟!
- [با طعنه]حتما ميگن برامون لازمه برامون خوبه
- کجاش خوبه؟ اينکه بزنن خوبه؟… حالا کي ميزنه؟
- همون آدم خطرناکه که بند نافمون رو قيچي می کنه! همون!
- و …
اما جنين ها نمی دانند که تمام شدن زندگی جنینی مرگ تلخ و رنج آوری نیست بلکه یک تولد است و پنجره ای روبه کمال.
مگر طبیب مهربان [همان آدم خطرناک از منظر جنین] چه می کند؟ جز این که جنين را از دنیایی کوچک جدا می کند دنیایی که در فکر او همه چیز است و پاک و تميز ولي در واقع کوچک است و محدود و … ،
جنین با يک طناب متوسط 50 سانتی به يک سيستم وابسته و متصل است ، استقلال ندارد و… اون طناب مناسب محيط بزرگ و مسیر رشد و تعالي نیست و…
پس لازمه که جنین تلنگر بخوره ، لازمه که طناب دلبندش رو فراموش کنه
و به زندگی واقعیتر فکر کنه.
و بهتر که نترسه!
به راستی چقدر از تصورات و نگرانی های ما در مورد مرگ ، قبر ، برزخ و قیامت و… از این جنس همین نگرانی های وهم آلود و جاهلانه است؟ در حالی که نترسیدن از مرگ نشانه دوستی با خدا و ایمان است.
قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (6) وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)-سوره جمعه
یا رب
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟!
لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و … بیرون بیایی وببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنیکه چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بیخیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه ؟!
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!
لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی میشود یا نه ؟!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم… آیا ارزشش را داشت …؟!
یا رب
از تو خجالت می کشم چرا که همه اش :
تنها که می شوم٬ ازتو همدم می خواهم.
مریض که می شوم٬ ازتو شفا می خواهم.
گم که می شوم٬ ازتو راه می خواهم.
فقیر که می شوم٬ ازتو پول می خواهم.
آواره که می شوم٬ ازتو سکون می خواهم.
گناه که می کنم٬ ازتو بخشش می خواهم.
گمراه که می شوم٬ ازتو هدایت می خواهم.
گرسنه که می شوم٬ ازتو غذا می خواهم.
ناامید که می شوم٬ ازتو کمک می خواهم.
اسیر که می شوم٬ ازتو نجات می خواهم.
نمی دانم همه این ها را به چه قیمتی ازتومی خواهم !
یا رب
پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد.