صفحات: << 1 ... 18 19 20 ...21 ...22 23 24 ...25 ...26 27 28 ... 33 >>
14ام تیر 1399استنتاج اصطلاحی است که در فلسفه و منطق به کار می رود. این واژه به معنای نتیجه گیری می باشد و منظور از آن این است که ذهن از یک حکم کلی، یک حکم جزئی را نتیجه بگیردو به اصطلاح از کلی به جزئی پی ببرد.
مثلاً پس از آنکه بر ما ثابت شد که هر سیاره ای می چرخد، و زمین نیز یک سیاره است، نتیجه می گیریم که زمین هم می چرخد. به عبارت دیگر، این حکم را استنتاج (نتیجه گیری) می کنیم.
اگر بخواهیم ترتیب منطقی این استنتاج را بیان کنیم، این طور می گوییم:
هر سیاره ای می چرخد. ( حکم کلی )
زمین ، یک سیاره است.
نتیجه : بنابر این زمین میچرخد.(حکم جزئی)
به این نتیجه گیری که حاصل فعالیتی ذهنی است، استنتاج گفته می شود. هر استدلالی با استنتاج همراه است؛ زیرا استدلال برای حصول به یک نتیجه است و اگر نتیجه گرفته نشود، (استنتاج نشود)، دیگر استدلال نخواهد بود.
اساسا هر نتیجه ای که در ذهن خود داریم، حاصل یک استنتاج است؛ استنتاج از یک سری مقدمات که ممکن است خودمان هم این مقدمات آگاه نباشیم.
یکی از ویژگی های اصلی استنتاج، این است که در آن، نتیجه به طور ضروری از مقدمات حاصل می شود؛ یعنی ممکن نیست نتیجه از مقدمات حاصل نگردد.
#فلسفه #منطق #استنتاج
استقراء
استقراء یکی از اقسام استدلال یا حجت است.
استقراء در جایی است که ذهن از قضایای جزئی به نتیجه ای کلی می رسد؛ یعنی از جزئی به کلی می رود.
مثلاً ما وارد روستایی می شویم و از چند نفر می پرسیم که چه دینی دارند؟
آنها پاسخ می گویند که مسلمان هستند. سپس ما از مسلمان بودن چند نفر از اهالی روستا، نتیجه می گیریم که پس همه خانواده های روستا، مسلمانند.
در اینجا ما با استدلال استقرائی، نتیجه گیری کرده ایم. یعنی از تعدادی نمونه های جزئی (مسلمان بودن چند نفر از اهالی روستا) نتیجه کلی گرفته ایم.(این که همه خانواده های روستا، مسلمانند.)
استقراء بر دو قسم است:
1)استقراء تام
2)استقراء ناقص
استقراء تام
استقراء تام در جایی است که افراد مورد نظر، یعنی نمونه های جزئیی که می خواهیم از آن ها نتیجه گیری کنیم، به تعدادی باشند که بتوانیم همه آن ها را بررسی کنیم؛ یعنی افراد و نمونه ها، محصور و معدود باشند و هر یک جدا جدا مورد بررسی قرارگرفته باشند و پس از بررسی همه آن ها، حکم کلی صادر شود.
این حکم کلی در مورد همه آن ها صادق است، زیرا تک تک آن ها مورد بررسی قرار گرفته و مشمول این حکم بوده اند.
برای مثال، مدار تک تک سیاره های منظومه شمسی را مشاهده می کنیم و می بینیم که مدارهای همگی شان بیضوی است. آن گاه، نتیجه می گیریم که همه سیارات منظومه شمسی دارای مدار بیضوی هستند.
همان طور که ملاحظه می شود، این نتیجه گیری، بدیهی و کاملا صحیح می باشد.
استقراء ناقص
این استقراء، در صورتی است که همه افراد مورد نظر بررسی نشده باشند.
به این صورت که ما در تعدادی از آنها صفتی معین بیابیم و سپس حکم کنیم که همه افراد آن موضوع دارای آن صفت هستند.مثالی که در آغاز زده شد، نمونه ای از استقراء ناقص بود.
مثال دیگر اینکه:
کشف می کنیم که علت سرما خوردگی و آبله، ویروس است. سپس نتیجه بگیریم: بنابراین، علت همه بیماری ها ویروس می باشد. چنانکه معلوم است، این اسقراء به هیچ وجه درست نیست؛ زیرا بسیاری از بیماری ها علت های دیگری غیر از ویروس دارند.
به همین سبب، در استدلال کردن، اسقراء ناقص به هیچ وجه اطمینان بخش نیست و استفاده از آن در استدلال، یکی از اقسام مغالطات به حساب می آید.
از اقسام استقراء، تنها استقراء تام است که یقین آور است؛ زیرا همه افراد آن بررسی شده اند و حکمی که در آخر به صورت کلی بیان می شود حقیقتاً بر همه صادق است؛ در حالی که استقراء ناقص به هیچ وجه دلیل محکمی نیست، زیرا نمونه های دیگری هم هستند که بررسی نشده اند و به این دلیل نمی توان نتیجه کلی، یعنی صادق برهمه افراد گرفت.
#منطق #فلسفه #استقراء
تا هنگامی که خاک ها حسرت مجسّمه ها را می خورند،
کسی حرف باغبان را نخواهد فهمید.
فلسفه اگر فلسفه ی حقیقی باشد، اگر حق جویی باشد،
اولین ارمغان فلسفه برای ملّت ها، مسحور نشدن است…بی دلیل نپذیرفتن است…حسرت پوچی ها را از دل بیرون کردن است…شوق روییدن است.
#فلسفه
مجموعه ای از اعتقادات، گرایش ها و خصلت ها که بدون هیچ آموزش و تمرینی در انسان وجود دارد را فطرت می گویند.
#فلسفه #منطق
به گزاره ای گفته می شود که بدون اثبات پذیرفته شده باشد.(خواه اثبات پذیر باشد خواه اثبات ناپذیر باشد)
مثال: “من هستم.” کسی در این جمله شک نمی کند و نیازی نمی بیند برای آن استدلال بیاورد.
#فلسفه #منطق
نهیلیسم(پوچ گرایی) یک مکتب فکری ست که هر گونه واقعیتی را نفی می کند. یک پوچ گرا در واقعیت داشتن هر آنچه فکرش را بکنید شک دارد…حتی در وجود خودش هم شک دارد. او از این شک به عدم اعتقاد رسیده است و هرچه بگویید را اینگونه پاسخ می دهد:
«از کجا معلوم که این جمله صحیح باشد؟ من قبول ندارم!!»
این نقطه نظر افراطی، نتیجه ی نظام های معیوب فلسفی غرب است که یکی پس از دیگری آمدند و هریک دیگری را نقض کردند و بنیان دیگر فلسفه ها را زیر سؤال بردند…دریغ از لحظه ای آرامش و هماهنگی و دریغ از لحظه ای اتحاد که در فلسفه ی غرب برقرار باشد!
وقتی هر جریان فلسفی به جریان دیگر ایراد می گیرد و آن را از اساس اشتباه می داند، طبیعی ست که جریان جدیدی ایجاد شود و بگوید:
«شما فلاسفه قرن هاست که بر سر هم می کوبید و بر سر شناخت حقیقت به هیچ نتیجه ای نمی رسید. یا حقیقتی نیست یا اگر هست قابل تشخیص نیست وگرنه بعد این همه مدت به نتیجه می رسیدید. لذا بودن یا نبودن حقیقت سودی به حال ما ندارد و فکر کردن به آن بیهوده است. هر کسی از پیش خود فرضیاتی می گیرد و بر اساس آن زندگیش را بنا می کند. نیازی هم به استدلال خاصی برای این اهداف و فرضیات نیست؛ زیرا اگر برایشان استدلال کنیم، خود این استدلال ها فرضیاتی نیاز دارند!»
#فلسفه
در گذشته انسان ها بسیاری از پدیده ها را به خدا نسبت می دادند. به تدریج و با پیشرفت علم، این پدیده ها به قوانین علمی نسبت داده شد. در گذشته گمان می کردند زمین صاف است، امروز گمان می کنند زمین گرد است. زمانی قوانین حرکت ناشناخته بود؛ سپس نیوتن قوانینی را پیشنهاد داد که صدها سال مورد پذیرش قطعی بود؛ امروز قوانین نیوتن نقض شده اند. در گذشته از طب سنتی و داروهای گیاهی استفاده می شد؛ سپس پزشکی استفاده از داروهای شیمیایی را توصیه کرد؛ جدیداً نیز دارند به این نتیجه می رسند که استفاده ی دقیق از داروها گیاهی امن تر است و فرمول ها را به داروهای گیاهی نزدیک می کنند. در گذشته خوردن روزانه ی تخم مرغ مرسوم بود، تا مدتی پیش پزشکی خوردن بیش از دو تخم مرغ در هفته را ممنوع کرده بود و جدیداً توصیه می شود که هر روز تخم مرغ مصرف شود!!
در فلسفه نیز همواره -بی نتیجه- جنگ و جدل بوده است: خدا هست یا نیست؟ ما مجبوریم یا مختاریم؟ اخلاق مطلق است یا نسبی ست؟ روح هست یا نیست؟ شناخت…
در تمام این مدت بر سر مباحث شناختی جدل اساسی بوده است: وقتی آذرخش را می بینیم، صدایش را پس از نورش حس می کنیم و این گمان ایجاد می شود که نور صدا را ایجاد کرده است. در هوای داغ بیابان، امتداد جاده ی خشک را خیس می بینیم. اگر نقطه ای از صندلی سرد باشد با نشستن گمان می کنیم خیس است. خودکاری که با ظرافت مناسب تکان داده شود را گمان می کنیم خم خورده است. دایره ی زرد و آبی که تند بچرخد را سبز می بینیم…
و از همه مهمتر: خواب هایمان را معمولاً مادامی که در خوابیم باور می کنیم.
این همه خطا، چطور می توان به نتایج اعتماد کرد؟ هرچه را اثبات کنی خود فرضی دارد که نیاز به اثبات دارد…به اثبات هم به فرض محال برسیم، دست آخر چه کسی تضمین می کند که خواب نباشیم؟
پوچ گرایی با تمام متعلّقاتش(پوچ باوری، هیپیسم) به این نتیجه می رسد که بحث بی فایده است…هیچ دلیل واقعی برای هیچ ادعایی وجود ندارد. به نتیجه نرسیدن بحث ها نیز خود گواه همین است. دست آخر ممکن است از خواب بیدار شویم و خود را در فضای جدیدی پیدا کنیم.
#فلسفه
پوچ گرا همه چیز را انکار می کند. زندگی از نظرش هیچ هدفی ندارد. طبق این دیدگاه، ارزش تمامی اعمال صفر است. ارزش تمامی افکار صفر است. همه ی این ها را می پذیریم. حال باید دید یک نهیلیست چگونه این اعتقادات را عملی می کند. فرض کنید یک پوچ گرا گرسنه شده است. از نظر فلسفی، هم در وجود غذا شک محض دارد و هم گرسنگی. این شک غیر قابل حل است؛ لذا فکر کردن به گرسنگی و غذا ارزشی ندارد. همانطور که می بینید، قاعدتاً هیچ نهیلیست واقعی در جهان وجود ندارد. هرچه نهیلیست واقعی بوده تا به حال از گرسنگی مرده است.
آنچه باقی می ماند یک سری افراد هستند با ادعای پوچ گرایی که از نظر زبانی خود را توجیه کرده اند: می گویند هیچ چیز را قبول ندارند. حال که ادعا می کنند هیچ چیز را قبول ندارند بر اساس چه شاخصی عمل می کنند؟ بر اساس دلشان عمل می کنند. آیا همان استدلالی که همه چیز را نفی کرد، دلشان را نفی نمی کند؟ چرا، البته نفی می کند!!!
اگر با یک پوچ گرا با همین روشی که ذکر شد بحث کنید، بحثتان به سرعت از حالت فلسفی خارج می شود. یک مثال ذکر می کنم که بین من و یکی از دوستان رخ داد:
-شما مگه تو همه چیز تردید محض نداری؟
~چرا…شک دارم
-خب چطور غذا میخوری؟ از کجا میدونی غذا سیرت میکنه؟
~شک دارم سیرم کنه
-چرا سنگ نمیخوری؟ به چه استدلالی میری سراغ غذا؟
~عادته…از سر عادت غذا میخورم
-از کجا خبر داری عادت وجود داره؟ اصلاً چرا از عادت تبعیت میکنی؟
~نمیدونم
-چرا از بین این همه چیز که نمیدونی رفتی سراغ غذا؟
~نمیدونم
-می پذیری یک سری حداقل هایی رو قبول داری که بر اساس اونا تصمیم میگیری؟
~نه، عادته
-چطور نمیپذیری گرسنگی رو قبول داری وقتی دنبال غذا میری؟
~نمیدونم…عادته
-قرار شد به عادت اعتقاد نداشته باشی که…
آخر سر هم بنده خدا قبول نکرد.
#فلسفه
مکتبی فلسفی با ریشه ی غربی ست که از اساس، وجود هر گونه حقیقت و یا امکان شناخت را منکر می شود. امروزه این مکتب عموماً در شکل ملایم تر و مادی گرایانه بروز کرده است.
دیدگاه های نهیلیسم، با سوفسطائیان دوران یونان باستان شدیداً گره خورده است. سوفسطائیان انسان های مسلط به فن بیان و خطابه بودند که هرچه می خواستند را حق و هرچه نمی خواستند را باطل نشان می دادند. آن ها در نهایت منکر هر گونه حقیقتی شدند و این به قولی خود نهیلیسم است.
#فلسفه #منطق
اثرات محیطی، افکار و اعمال انسان؛ همگی بر انسان اثر گذارند. وقتی این آثار به طور مداوم انسان را دستخوش تغییر کنند به گونه ای که انسان خواصی مغایر با فطرتش بروز بدهد، خواص جدید ایجاد شده را فطرت ثانوی گویند.
<< 1 ... 18 19 20 ...21 ...22 23 24 ...25 ...26 27 28 ... 33 >>