موضوع: "عرفان و اخلاق"

2ام تیر 1399

تفاوت قوس نزول و صعود

104 کلمات   موضوعات: فلسفه, کلام(عقاید), عرفان و اخلاق

4

قوس نزول و قوس صعود ، تفاوتهایی با هم دارند. اولین تفاوت این است که قوس نزول، مکان استعداد یافتن است و قوس صعود محل کسب وفعلیت و به ظهور رساندن استعدادهاست. انسان در قوس صعود با اختیاری که خداوند به همه انسانها داده است، راه درست یا نادرست را انتخاب می کند.دومین تفاوت، یکسان نبودن این دو قوس است. دکتر نصر این حرکت را مارپیچی می داند و آن را شبیه حرکت پیچ و مهره می داند که مهره در یک دور کامل، ظاهرا به همان نقطه می رود اما در حقیقت مرتبه ای بالاتر یا پایین تر آمده است.

#فلسفه #کلام #عقاید #عرفان

توسط ن.ع   , در 03:50:00 ب.ظ نظرات
2ام تیر 1399

قوس صعود

92 کلمات   موضوعات: فلسفه, کلام(عقاید), عرفان و اخلاق

3

پایان قوس نزول، ابتدای قوس صعود است. انسان در عالم طبیعت یا ماده زندگی می کند و با تزکیه نفس می تواند وارد عالم مثال شود و در صورت ادامه تزکیه نفس، وارد عالم عقل و بالاتر شود. پایان قوس صعود، خداوند است. قرآن می گوید:« ای انسان تو با رنج و زحمت به سوی پروردگارت در حرکت هستی و عاقبت او را ملاقات خواهی کرد.

نکته:ذات خداوند و کنه صفات ذات الهی، قابل دسترسی نیست و دستیابی به صفات فعلی خداوند یا وجه الله مورد انتظار اولیاءلله است.

#فلسفه #کلام #عقاید #عرفان

توسط ن.ع   , در 03:49:00 ب.ظ نظرات
2ام تیر 1399

قوس نزول

39 کلمات   موضوعات: فلسفه, کلام(عقاید), عرفان و اخلاق

2

قوس نزول ، سیر تنزلی انسان از عالم اسماء و صفات الهی به عالم طبیعت است. عوالم سه گانه عبارتند از عالم عقل ، عالم مثال و عالم طبیعت یا عالم ماده. پایان قوس نزول، انسان است.

#فلسفه #کلام #عقاید #عرفان

توسط ن.ع   , در 03:47:00 ب.ظ نظرات
2ام تیر 1399

قوس نزول و قوس صعود

1

قوس نزول و قوس صعود دو مرحلهٔ حرکت حُبّی هستند. براساس نظریه‌های عرفانی و در نظرات ابن عربی، در قوس نزول، آفرینش از تنزلات و تقیدات وجود منشأ گرفته‌است. وجودِ مطلق، قیدپذیر است و در نتیجه به‌صورت جزئیات متجلی می‌شود. پایه و بنیاد هستی بر وحدت بنا شده‌است. جز حقیقت یگانه و مطلق هستی که آفریننده است، همه چیز، تعین، تقید، تجلی، تشأن و ظهور آن حقیقت مطلق و واحد است. در سیر از اطلاق (مطلق بودن) به سوی تقید، اصالت وجود کم، و نمودهای وهمی پررنگ‌تر پدیدار می‌شود. قوس صعود همانند قوس نزول بحثی هستی‌شناسانه و شهودی است.

#فلسفه #کلام #عقاید #عرفان

توسط ن.ع   , در 03:44:00 ب.ظ نظرات
5ام دی 1397

«رحمت وجوبیه» و «رحمت امتنانیه» به چه معنا است؟

117 کلمات   موضوعات: عرفان, عرفان و اخلاق

«رحمت وجوبیه» و «رحمت امتنانیه» به چه معنا است؟

در عرفان از دو اصطلاح «رحمت وجوبیه» و «رحمت امتنانیه» یاد شده است.


«رحمت» در لغت به معنای اراده رساندن خیر به دیگران، رقت، عطوفت و رأفت، آمده است.
«رحمت امتنانیه» به این معنا است که پیش از این‌که مخلوق کاری انجام دهد و استحقاق رحمت داشته باشد، خداوند بر اساس تفضل و بخشش، خیر را به او برساند، و او را مشمول رحمت خود کند.
مقصود از «رحمت وجوبیه» رحمتی است که خداوند بر خود واجب کرده است که به اهل تقوا و نیکوکاران عنایت کند.
به عبارتی، رحمت امتنانیه می‌تواند شامل عموم مردم شود، اما تنها برگزیدگان و نیکوکاران هستند که از رحمت وجوبیه خداوند بهره‌مند خواهند شد.

توسط ن.ع   , در 01:52:00 ب.ظ نظرات
5ام دی 1397

«خرقه» در عرفان اسلامی کنایه از چیست؟

1077 کلمات   موضوعات: آموزشی, عرفان و اخلاق

«خرقه» در عرفان اسلامی کنایه از چیست؟

«خرقه» در لغت به معنای «تکه پارچه»، یا جامه‌ای است که از تکه‌های پارچه دوخته شده باشد. در تصوف و عرفان، واژه «خرقه» هم به معنای لباسی مخصوص است که پوشیدن و درآوردن آن دارای آداب و رسوم ویژه‌ای می‌باشد؛ و هم به معنای رعایت آداب و تخلّق به دستورات سلوکی به‌کار رفته است.
پاسخ تفصیلی
«خرقه» در واژه‌نامه‌های فارسی به معنای «تکه پارچه» یا جامه‌ای است که از تکه‌های پارچه دوخته شده باشد به‌کار رفته است.[1] در زبان عربی هم خرقه به معنای «قطعه‌ای از پاره لباس» استعمال شده است.[2]
اما در مورد استعمال عرفانی این واژه باید گفت؛ لفظ «خرقه» گاهی در معنای لغوی خود به‌کار رفته، و گاهی نیز به صورت اصطلاحی مدّ نظر قرار گرفته. در ادامه به تفصیل مطلب می‌پردازیم:
الف) کاربرد لغوی خرقه
در بسیاری از متون عرفانی، از لفظ «خرقه» به همان معنای «لباس ژنده» استفاده شده است: مانند این عبارت «لیس الاعتبار بالخرقة إنما الاعتبار بالحرقة»؛ (اعتنائی به خرقه نیست بلکه فقط به سوختن و آتش درونی اعتناء می‌شود) که کلامی معروف بین اهل تصوف است و برای توضیح آن مطالب زیادی ارائه شده است.[3]
البته باید به این نکته توجه داشت که مقصود از کاربرد لغوی واژه «خرقه» این نیست که این لفظ به صورت کنائی هم به معنایی دیگر اشاره نمی‌نماید؛ بلکه مقصود تقابل آن با معنای اصطلاحی است. و این‌که افراد عادی که اطلاعی از اصطلاح خاص عرفانی (که در ادامه خواهد آمد) ندارند نیز با توجه به معنای لغوی، مقصود این عبارات را در می‌یابند.
مثلاً حافظ در اشعار خود از این معنا زیاد استفاده نموده است. به عنوان نمونه در یکی از اشعار خود می‌گوید:
«گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»[4]
وی در جایی دیگر می‌گوید:
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم
زره مویی که مژگانش ره خنجر گزاران زد»[5]
ب) کاربرد اصطلاحی
طبق تعریفی که اهل فنّ از «خرقه» نموده‌اند مقصود از خرقه، رعایت آداب و تخلّق به دستورات سلوکی است.[6] بر اساس این تعریف، «خرقه» همان رعایت سیر و سلوکی است که صوفی از «پیر» خود دریافت کرده و ارتباطی با لباس پشمینه یا ژنده‌ای که ممکن است هر کسی بر تن نماید ندارد. بر همین اساس، بسیاری از استعمالات لفظ «خرقه» در کتب عرفانی اشاره به همین سیر و سلوک و رعایت آداب دارد. در این‌جا به چند مورد از آنها اشاره می‌نماییم:
1. یکی از تعابیری که در مورد بزرگان صوفیه به کار می‌رود، عبارت «امام اهل خرقه» است.[7] در این اصطلاح، مقصود از «خرقه» همان مسلک و طریق صوفیه است و معنای آن «امام اهل طریقت» می‌باشد.
2. حافظ در اشعار خود به کرّات واژه «خرقه» را به معنای راه و رسم یا دستورات عرفانی به‌کار برده است.
به عنوان نمونه در جایی می‌گوید:
«حافظ به خود نپوشید این خرقه‌ی می آلود
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را»[8]
وی در جایی دیگر گفته:
«حافظ این خرقه بیانداز مگر جان ببری،
کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست»[9]
که مراد وی، ترک طریق و دستوراتی است که انجام می‌داده و سبب بروز کرامت می‌شده است.
ارتباط خرقه به معنای لباس خاص، با آداب و رسوم صوفیه
در زمینه، ارتباط «خرقه» (به معنای لباس خاص) با آداب و رسوم صوفیه باید گفت؛ در عالم تصوف، هرگاه یک صوفی همه اصول طریقت را موافق ارشادات «پیر» خود رعایت کند و از عهده آنها برآید، در حضور جمع و با آداب مخصوص از دست «پیر» خود، «خرقه» دریافت می‌کند.[10] توجه به این نکته سبب می‌شود معنای «خرقه» در برخی اشعار حافظ؛ مانند: «به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می»، را به لحاظ لغوی همان «لباس ژنده» بدانیم (که قابل شست‌وشو است)، اما حافظ از آن معنای کنایی اراده نموده و همان اصطلاح عرفانی را مدّ نظر قرار داده است (همان‌گونه ‌که مراد وی از «شست‌وشو» نیز کنایی خواهد بود).
در اینجا به ذکر چند نمونه از کاربردهای واژه «خرقه» در این معنا می‌پردازیم:
1. عبارت «لیس الاعتبار بالخرقة إنما الاعتبار بالحرقة»؛ (اعتنائی به خرقه نیست بلکه فقط به سوختن و آتش درونی اعتناء می‌شود) که در بالا اشاره کردیم.
2. پس طالب مجتهد هنگامی که اراده نمود خرقه جدیدی بپوشد، واجب است بر او لباسی که در ایام عادی بر تن می‌نموده را خارج نماید. [11]
3. در کتاب «ریاضة النفس» حکیم ترمذی آمده است: ایشان هنگامی که لباس «خرقه تصوف» را به عنوان اصلی برای آئین و نحله خود قرار می‌دهند، آن‌را به علی(ع) منسوب می‌نمایند. [12]
4. سلمی از بسیاری از مشایخ فیض برده، اما شیخ اصلی او در تصوف ابوالقاسم نصر آبادی است که به دست او خرقه پوشید و نصر آبادی نیز از دستان شبلی خرقه دریافت نمود. [13]
5. «و من آدابهم ملازمة الفقر، و أکل الکسرة، و لبس الخرقة»؛[14] و از آداب ایشان (صوفیه) ملازمت با فقر و خوردن (غذای) شکننده و پوشیدن خرقه است.
6. از دیگر مواردی که در کتب عرفانی مکرّراً دیده می‌شود، بحث «انداختن خرقه» یا طرح خرقه است که دارای آداب خاصی بوده و شرایط و ضوابط خاصی دارد: اما انداختن خرقه، پس حقّ مرید آن است که به چیزی که از آن خارج گردیده است باز نگردد، مگر این‌که شیخ او دستور رجوع دهد که در این‌صورت باید خرقه را به نیّت عاریه پس بگیرد و سپس بدون آن‌که قلب شیخ استیحاش نماید (یعنی با رضایت وی)، از آن خارج گردد.[15]

[1]. عمید، حسن، فرهنگ عمید، ج 1، ص 849، تهران، امیر کبیر، ششم، 1364ش.
[2]. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح فی اللغة، تصحیح عطار، احمد عبد الغفور، ج 4، ص 1467، بیروت، دار العلم للمایین، اول، بی‌تا.
[3]. برای نمونه ر. ک: القشیری، ابوالقاسم عبد الکریم، نحو القلوب، تصحیح، جندی، احمد، ص 502، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، چاپ اول، 2008م.
[4]. حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، تحقیق، معین، محمد، غزل با مطلع «بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت»، تهران، شرکت طبع کتاب، 1319ش.
[5]. دیوان حافظ، غزل با مطلع «سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد».
[6]. آملى، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص‏، ص 136، تهران، توس، چاپ دوم، 1367ش.
[7]. برای نمونه: ابن جنید بغدادی، ابوالقاسم، رسائل ابن جنید، تصحیح، سیدبی، جمال رجب، دمشق، دار اقرأ للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ اول، 1425ق.
[8]. دیوان حافظ، غزل با مطلع «دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را».
[9]. همان، غزل با مطلع «دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست».
[10]. فرهنگ عمید، ج 1، ص 849.
[11]. غزالی، ابوحامد محمد، منهاج العارفین (مجموعه رسائل امام غزالی)، ص 221، بیروت، دار الفکر، اول، 1416ق.
[12]. حکیم ترمذی، ریاضة النفس، تصحیح، شمس الدین، ابراهیم، ص 24، بیروت، دار الکتب العلمیة، دوم، 1426ق.
[13]. السلمی، ابو عبد الرحمن، تسعة کتب فی اصول التصوف و الزهد، تصحیح، آتش، سلیمان، ص 60، الناشر للطباعة و النشر و التوزیع و الاعلان، چاپ اول، 1414ق.
[14]. همان، ص249.
[15]. القشیری، ابوالقاسم عبد الکریم، الرسالة القشیریة، تصحیح، محمود، عبد الحلیم، شریف، محمود، ص550، قم، بیدار، چاپ اول، 1374ش.

توسط ن.ع   , در 01:47:00 ب.ظ نظرات
5ام دی 1397

منظور از اطوار سبعه(اطوار هفت‌گانه قلب) در عرفان اسلامی چیست؟

500 کلمات   موضوعات: آموزشی, عرفان و اخلاق

منظور از اطوار سبعه(اطوار هفت‌گانه قلب) در عرفان اسلامی چیست؟

«اطوار» جمع «طَوْر» به ‌معنای حالت‌ها و کیفیت‌ها است.[1] در اصطلاح عرفانی؛ جلوه‌ها و مظاهر دل را گویند که به اطوار دل مشهور است.
اطوار هفت‌گانه قلب در نگاه عرفانی عبارت‌اند از:
1. طور اول: که آن‌را صدر و سینه می‌نامند و آن معدن اسلام است. چنانچه در سوره زمر فرمود: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ».[2]
2. طور دوم: را قلب می‌نامند که مخزن و قرارگاه ایمان؛ و محل جلوه‌گاه عقل است؛ و آن محلى است که فرمود: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».[3]
3. طور سوم: را «شغاف» گویند که مخزن شفقت و محبت بر خلق است، و دوستى خلق از شغاف قلب بالا نمی‌رود، چنانچه در سوره یوسف درباره محبت زلیخا نسبت به یوسف فرمود: «قَدْ شَغَفَها حُبًّا»[4] که زلیخا محبت یوسف را در پرده سوم قلبش جاى داده بود.
4. طور چهارم فؤاد است: که مخزن مشاهده و رؤیت است؛ و مثالش در قلب، مثال چشم است در بدن و آن‌را چشم دل و چشم باطن نامند. و همین رؤیت است که خداوند خبر می‌دهد از قلب پیامبرش: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»[5] که آنچه قلب پیامبر(ص) دید حقیقت است. همچنین على(ع) در جواب ذعلب فرمود: «…لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان …»؛[6] «او(خدا) را با چشم سر ندیدم، بلکه او را به حقیقت ایمان با چشم دل مشاهده کردم».
5. طور پنجم: «حبّة القلب» نام دارد که معدن و مرکز محبت حضرت الوهیت است؛ و آن مخصوص به خواص بارگاه الهى است که محبّت احدى در آن‌جا راه ندارد. این است که می‌گویند محبّت خدا با محبّت غیر جمع نمی‌شود.
6. طور ششم: از اطوار قلب را «سویدا» گویند و آن مخزن مکاشفات غیبیّه و علوم الهامى و منبع حکمت و اسرار الهیّه است.
7. طور هفتم: از اطوار قلبیّه را «مهجة القلب» نامند و آن محلّ تجلّیات حضرت الوهیّت و اشراقات انوار عظمت ربوبیّت است، و همین است مقصود از قلب سلیم که فرمود: «إِلَّا مَنْ أَتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ».[7] و این مقام حاصل نمی‌گردد، مگر به قطع علاقه از ما سوى الله و تخلیه نفس از صفات حیوانی، و تحلیه نمودن سرّ به صفات روحانیین و تقواى قلب از آنچه بر خلاف رضاى مولا است.[8]
گفتنی است که این اصطلاح بر گرفته از آیه 14 سوره نوح است که می‌فرماید: «وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً»؛ در حالی‌که شما را در مراحل و حالاتى گوناگون آفریده است.
[1]. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج ‏4، ص 247، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ ششم، 1371ش.
[2]. «آن کسى که خداوند سینه او را باز نمود براى اسلام چنین کسى داراى نور است از طرف پروردگار خود»؛ زمر، 23.
[3]. «خدا ایمان را در دل‌هایشان رقم زده است»؛ مجادله، 22.
[4]. «محبت او از پرده دل بر عمق قلبش نفوذ کرده است»؛ یوسف، 30.
[5]. نجم، 11.
[6]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص 138، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[7]. شعراء، 89.
[8]. ر. ک: بانوی اصفهانی، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج ‏14، ص 123 - 125، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش؛ نجم الدین رازى دایه،‏ ابوبکر عبدالله محمد، مرصاد العباد، ص 102، تهران، بی‌نا، 1322ق.

توسط ن.ع   , در 01:38:00 ب.ظ نظرات
5ام دی 1397

مراد از «ظل اول» یا «اولین سایه» در عرفان اسلامی چیست؟

219 کلمات   موضوعات: آموزشی, عرفان و اخلاق

مراد از «ظل اول» یا «اولین سایه» در عرفان اسلامی چیست؟

از نظر عرفان اسلامی حقیقت وجود فقط از آن خداوند متعال است، و ماسوی الله نمود خداوند هستند؛ و به همین جهت در نظر آنان یکی از بهترین تعبیرات در مورد حقیقت «عالم» و «ماسوی الله» این است که عالم و ماسوی الله «ظل» و «سایه» خداوند است؛ زیرا همان‌گونه که ظل و سایه از خود وجودی ندارد و در تحقق خود محتاج ذی ظل و صاحب سایه است، عالم نیز در تحقق خود محتاج خداوند است و در حقیقت ماسوی الله ظل و سایه وجود خداوند است.[1]
نکته دیگر این‌که از نظر عرفان اسلامی عالم و ماسوی الله، یعنی همان ظل و سایه بر اساس یک نظام و ترتیب خاص تحقق می‌یابند؛ یعنی برخی از آنها مقدم بر برخی دیگرند و در بین آنها نظام طولی برقرار است. در نظر اهل معرفت، ظل اول و نخستین سایه، «صادر نخستین» و «وجود منبسط» است که برخی از آن به «نفس رحمانى»، «هباء»، «عماء»، «تجلى سارى»، «نور مرشوش»، «رق منشور»، «اصل اصول»، «هیولاى عوالم غیر متناهى»، «ماده تعینات» و «اسم اعظم» نیز تعبیر مى‌کنند.[2]
[1] . ر. ک: حسن زاده آملى، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 237، تهران، وزارت ارشاد، چاپ اول، 1378ش.
[2] . ر. ک: حسن زاده آملى، حسن، نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص 76، تهران، رجاء، چاپ دوم، 1375ش.

توسط ن.ع   , در 01:37:00 ب.ظ نظرات
5ام دی 1397

اصطلاح «رشحات» در عرفان به چه معنا است؟

46 کلمات   موضوعات: عرفان و اخلاق

رشحات چیست؟

 

«رشحات» جمع «رشحه» در لغت به معنای تراوش و چکیده است؛و به تراوش و تراویدن آب، «رشحه» می‌گویند. در کتاب‌های فلسفی و عرفانی اما، واژه «رشحه» و «رشحات» به معنای تراوش فیض، رحمت، دانش و دیگر امور معنوی از سوی عالم ماوراء طبیعت، می‌باشد.

توسط ن.ع   , در 01:34:00 ب.ظ نظرات