یا رب
داستان ذو القرنين در قرآن
قبلاً در داستان اصحاب كهف ذكر شد كه كفار قريش در مكه نزد پيامبر - صلّى الله عليه و آله - آمده و اين سه سؤال را طرح كردند: 1. اصحاب كهف كيانند؟ 2. ذو القرنين كيست؟ 3. روح چيست؟ سوره كهف نازل شد و ماجراى كهف و ذو القرنين را بيان نمود…
داستان ذو القرنين در قرآن به طور فشرده (چنان كه در قرآن معمول است) ذكر شده است، در اين جا نظر شما را به خلاصه داستان ذو القرنين با اقتباس از قرآن و بعضى از روايات جلب مىكنيم.
لشكر كشى ذو القرنين به سمت غرب
ذو القرنين پادشاه عادلى بود، تصميم گرفت با همت قهرمانانه بر شرق و غرب جهان، حركت كند و همه را زير پرچم خود آورد و در پرتو حكومت مقتدرانه خود، جلو ظلم و طغيان ظالمان و ستمگران را بگيرد، و تا آخرين حد توان خود از حريم مستضعفان دفاع نمايد.
مركز او (ظاهراً) سرزمين فارس بود.[8] سه جنگ و لشكر كشى بزرگ داشت: 1. به سوى غرب 2. به سوى شرق 3. به سوى منطقهاى كوهستانى، بين شرق و غرب.
خداوند همه اسباب كار و پيروزى را در اختيارش قرار داده بود. او با لشكر مجهز و بيكرانى به سمت غرب حركت كرد، همه ناهمواريها در برابرش هموار شدند، و همه گردنكشان در برابرش تواضع كردند، او هم چنان به فتوحات ادامه داد. شب و روز به پيش رفت تا به چشمه آبى رسيد، كه آب و گلش به هم آميخته بود، چنين به نظر مىرسيد كه خورشيد در آن غروب مىكند، و تصور كرد كه ديگر پس از آن جنگ و فتح باقى نمانده است.
ولى در آن سرزمين قومى را ديد كه كفر و طغيان و ظلمشان موجب آزار مستضعفان مىشد و همه را به ستوه آورده بود، آن قوم به ستمگرى و قتل و غارت معروف بودند.
ذو القرنين از درگاه خداوند خواست تا او را در هدايت و رهبرى مردم، يارى كند، و تكليفش را در مورد آن قوم وحشى و ستمگر روشن سازد.
خداوند ذو القرنين را در ميان دو كار مخير ساخت: 1. با شمشير آنها را كيفر و سركوب كند 2. به دعوت و راهنمايى آنها بپردازد، مدتى به آنها مهلت دهد، شايد هدايت گردند، و از ستم و طغيان دست بردارند.
ذو القرنين راه دوم را برگزيد و گفت: هر كه ستم كند، او را مجازات خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش باز خواهد گشت، و خدا او را به عذابى سخت دچار خواهد ساخت، ولى هر كس كه به حق بگرود و كار شايسته انجام دهد، براى او پاداش نيك خواهد بود، و ما به گشايش كارش اقدام مىكنيم.
ذو القرنين مدتى در آن جا ماند، و از ستم ستمگران جلوگيرى نمود، و به نيكوكاران پاداش داد، و پايه عدالت و صلح را در آن جا پى ريزى كرد و پرچم اصلاح را بر افراشت.
نام ذو القرنين در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او به طور فشرده در سوره كهف در ضمن 16 آيه (از آيه 83 تا 98) ذكر شده است.
درباره اين كه ذو القَرنين چه كسى بوده، مطالب گوناگونى گفته شده است، مانند:
1. او همان اسكندر مقدونى است كه فتوحات بسيار نمود، و كشورهاى بسيار را در زير سلطه خود آورد.[1]
2. يكى از پادشاهان يمن بود، كه به عنوان تُبَّع خوانده مىشد، كه جمع آن تبايعه است[2] طبق اين نظريه سد معروف مأرب كه در يمن بود از ساختههاى او است.
3. سومين و جديدترين نظريه اين كه ذو القرنين همان «كورش كبير» است[3] كه پانصد و سى سال قبل از ميلاد مىزيست.
نظريه اول و دوم داراى مدرك قابل ملاحظهاى نيست، قرائن و دلائل، نظريه سوم را تأييد مىكنند.[4] بنابراين با توجه به اين نظريه[5] داستان ذو القرنين را پى مىگيريم.
اما اين كه به او ذو القرنين (صاحب دو قرن) مىگفتند. باز مطالب گوناگون گفته شده است مانند:
1. زيرا او دو قرن زندگى وحكومت كرد.
2. زيرا به شرق و غرب عالم كه به تعبير عرب دو شاخ خورشيد است رسيد.
3. زيرا در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود.
4. زيرا تاج او داراى دو شاخ بود.
ذو القرنين از نظر قرآن داراى ويژگىهاى برجسته زير است:
1. خداوند اسباب پيروزىها را در همه ابعاد، در اختيار او گذاشت.
2. او سه لشكر كشى مهم كرد، نخست به غرب، سپس به شرق، و سرانجام به منطقهاى در شمال كه داراى تنگه كوهستانى است، او در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد نمود.
3. او مردى با ايمان، عادل و مهربان و يار نيكوكار و دشمن ظالمان بود، از اين رو مشمول عنايات خاص خداوند گرديد.
4. او نيرومندترين و مهمترين سدها را كه در آن از آهن و مس زياد استفاده شده بود، به عنوان دژ، براى كمك به مستضعفان ساخت، بيشتر به نظر مىرسد كه اين سد در سرزمين قفقاز، ميان درياى خزر و درياى سياه، بين سلسله كوههاى آن جا هم چون يك ديوار بوده است.
5. در قرآن چيزى كه صراحت بر پيامبرى او داشته باشد نيست، ولى تعبيراتى ديده مىشود كه از علائم پيامبرى او خبر مىدهد، در روايات اسلامى به عنوان «عبد صالح» معرفى شده است.
6. دو قوم وحشى يأجوج و مأجوج كه در منطقه شمال شرقى زمين در نواحى مغولستان سكونت داشتند و داراى زاد و ولد زياد بودند، موجب هرج و مرج مىشدند، و براى حكومت كورش باعث مزاحمتها گشتند، و چنين به نظر مىرسد كه مردم قفقاز هنگام سفر كورش به آن منطقه، از كورش تقاضاى جلوگيرى از قتل و غارت آنها را كردند، و او نيز براى جلوگيرى از آنها به ساختن سد معروف ذو القرنين اقدام نمود.[6]
7. از امام صادق - عليه السلام - نقل شده: چهار نفر بر تمام دنيا حكومت كردند، دو نفرشان از مؤمنان بودند كه عبارتند از سليمان و ذو القرنين، و دو نفرشان از كافران بودند كه عبارتند از نمرود و بخت النصر.[7]
یا رب
آيا ذوالقرنین همان اسکندر بود ؟! (۲)
پیشتر راجع به سخن دانشمندان و زرگان در مورد ذوالقرنین بودن اسکندر مطلبی نوشته بودم ُ حال بررسی بخش دیگری از مشخصات ذوالقرنین در قرآن را ادامه می دهیم:
۱- رفتار اسکندر
۲- سد اسکندر
۳-علم ساختن سد
۴- اقوام پیش روی اسکندر
۵- آتش زدن تخت جمشید توسط اسکندر؟!
۵- چشمه گل آلود
رفتار اسکندر
” همه جا الیگارشی ها را برانداخت و دموکراسی ها را با قوانین سابق اش احیا کرد .این هم خود اقدامی علیه دولت ایران بود که همیشه از حاکمیت اقلیت ( الیگارشی)حمایت کرده بود . طبعا پرداخت مالیات به دولت ایران هم ممنوع شد .همه جا آزادی از سلطه هخامنشیان را با خوش حالی پذیرفتند و اسکندر را آزادی بخش شمردند …
آنها به طور قطع آزادی را برزگترین موهبت میدانستند. این معنا در کتیبه ای که در قرن سوم که
در پرین بدست آمده چنین زیبا مطرح شده است « برای یونانی چیزی از آزادی مهمتر نیست » ”
( اولریش ویلکن و یوجین برزا – اسکندر مقدونی – ص 132 )
۲- سد اسکندر:
اسکندر سدی ساخت تا جلوی اقوام شمالي و مهاجر و مهاجم را در مقابل هجوم آنها به ایران و بین النهرین بگیرد ..
(( تمام مناطق یهودی نشین در بابل ، ایران ، خراسان ، سبا(یمن) ، دیار بکر ، بین النهرین ، گوتی ها در کوه آرارات ،آلان ، سرزمینی در میان کوهها که تنها راه ورود به آن یک دروازه آهنی است ،این دروازه به دستور اسکندر مقدونی ساخته شده )) (سفرنامه رابی بنیامین تودولایی – ص 102)۳
با توجه به گفته هاي بسيار متنوعي كه پيرامون سد گفته شده ، واقعيت اينست كه تقريبا هيچ سدي را اكنون در دست نداريم كه به يقين و كاملا با توصيفات قرآن همخواني داشته باشد …
خصوصا در مورد كوروش …
چون اگر سد گرگان يا داريال را سد اسكندر حساب كنيم كوروش نقشي ندارد ، و در مورد او اسناد بسيار ضعيف ترند …
اما سخن برخي از جمله دانشمندان ايراني را هم اگر ناديده بگيريم و افسانه بپنداريم ، بنيامين تودولايي را نميتوان متهم به طرفداري كرد …
حال چرا سد را در چنین مناطقی در نظر میگیریم
و در نقاط جنوبی تر دنبال چنین سدی نمی گردیم ؟
2- اقوام …
طبق آماري كه داريم و اقوامي كه نامبرده ايم بيشتر اقوامي كه مراكز تمدني را مورد هجوم ممتد
و مداوم قرار مي دادند از شمال به سمت جنوب حركت ميكردند …
اينرا مي توانيد با يك آمارگيري رد يا اثبات كنيد …هجوم وایکینگ ها ، فرانک ها ، گل ها ، هانس ها ،
توتون ها ، هون ها ، مهاجمین اسلاو و استپ های شمالی ،بلغارها ، ترکها ، تاتارها ، و مغولها و…
اين را با سخن دانشمندان هم مي توان تطبيق دارد …
۳- علم ساختن سد
ذوالقرنين هر كس بوده او يا اطرافيانش ، علم ساختن سد را داشتند ، آنهم با اين ويژگي .چون خود آن قوم توانايي ساختن سد را گويا داشته اند ولي باز سد ويران مي شده و مورد هجوم واقع مي شدند .ولي نكته خاص همان دانش ساختن سد نزد ذوالقرنين و يا همراهان و نزديكانش است …
میدانیم استادش ارسطو پیشتر ساقه ساختن یک شهر را داشته و در آن ازه زمانی کسی بهتر از او نمی توانسته مهندسی این سد را بر عهده داشته باشد.
۳- آتش گرفتن تخت جمشید : (يك دروغ بزرگ و غير علمي ) :
بیشترین انتقادهاي ما از اسکندر زمانی است که داستان آتش زدن تخت جمشید و فریب خوردن او و شرابخواری او پیش کشیده میشود ، در حالی که اکنون با پیشرفت علم باستان شناسی میدانیم که تخت جمشید هیچگاه آتش زده نشده و این داستان را مورخانی چون هرودوت که به دروغگویی شهره است برای تلافی آتش زدن آتن ساخته اند .میدانیم که سنگهای بکار رفته در تخت جمشید و پاسارگاد همگی از سنگهای آهکیست و سنگ آهک از کربنات کلسیوم caco3 است که زیر فشار یک آتمسفر، در گرمای 894 درجه با گرفتن 391 کالری گرما، هر گرم، میپزد و به 44 درصد co2 و 56 درصد cao تجزیه میشود. گاز co2به هوا میرود و آهک زنده cao میماند. آهک زنده با آب ترکیب شده، آهک شفته ca(oh)2 میشود، و 280 کالری گرما از هر گرم آزاد میگردد.
بر این اساس داستان فریب خوردن اسکندر و …او که بواسطه آنها تخت جمشید را آتش زد ، خود بخود ، دروغ بودنشان روشن میشود .
۶- چشمه گل آلود(Volcanic Mud) یا همان عَيْنٍ حَمِئَةٍ
حتي اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب في عين حمئه و وجد عندها قوماقلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا…
مفسرين گفتهاند: منظور از « عين حمئة » چشمهاى داراى گل سياه يعنى لجن است، چون حماة به معناى گل سياه است
با فرضهای پیشین می دانیم که در حوالی قفقاز اسکندر سدی زده که بنیامین تودولایی قرنهای پیش آنرا روایت کرده و حال باید بینیم در آن منطقه چه پدیده ای وجود دارد که قرآن میگوید اسکندر خورشید را در حالی که در چشمه ای گل آلود غروب میکرده دیده …
از حدود 700 گل فشان شناسايي شده در دنيا، 300 گل فشان در آذربايجان و در حاشيه درياي خزر فعال هستند …
گزارش شده است كه توانايي بيرون ريختن ميليون ها متر مكعب گازهاي هيدروكربني و كوهي از گل رادارند.خوشبختانه خسارت ناشي از اين گل فشان ها كم بوده و بسياري از توريست ها براي استفاده از اثرات درماني استخر گل فشان ها به اين مناطق سفر مي كنند.
گل فشان هاي جمهوري آذربايجان نمادهاي ديدني وجود منابع نهفته نفت و گاز در زير عمق زمين دردرياي خزر هستند. تراوش گاز زماني اتفاق مي افتد كه زير سطح زمين از گاز متان اشباع شده و به دنبال پيداكردن راه عبور به سطح هستند.
مثال مشهور تراوش گاز، در يانارداق (كوهستان آتش) در شبه جزيره آبشرون است. مردم غالباً براي ديدن رقص شعله ها به آن جا مي روند و از تماشاي اين پديده دلفريب كه هيچ گاه خاموش نمي شود لذت مي برند و اين براي آن ها جالب است كه بفهمند چگونه اين آتش جاويد مي ماند و از داخل زمين مي سوزدو وسيله اي براي پرستش مي شود.
مردم آذربايجان پيدايش آيين زرتشتي در آذربايجان را - در حدود 2000 سال پيش- با اين پديده زمين شناسي مرتبط مي دانند. بر طبق نظر آنان اسم كشور “آذربايجان” نيز از كلمه آذر به معني “آتش” از زبان فارسي مشتق شده است. اين آيين آتش پرستي مهم ترين آيين تاريخي قبل از اسلام در اين منطقه بوده است.
حجم نهايي ساليانه گاز گسيل شده توسط همه گل فشان ها در آذربايجان 20 ميليون مترمكعب در سال برآورد شده است. در سال 1964 گل فشان “Turaghayi"شعله هايي ايجاد كرد كه چندين سال سوختن آن به طول انجاميد و 500 ميليون مترمكعب گاز از آن آزاد گرديد.گل فشان هاي آذربايجان معمولا خارج از مراكز جمعيتي، به طور ناگهاني و در زمان كوتاهي اتفاق مي افتند.
به همين دليل مشاهده آن ها از ابتدا تا انتها ميسر نمي گردد. به استثناي گل فشان “Lokbatan”
كه توسط دانشكده علوم موسسه زمين شناسي آذربايجان مطالعه گرديد و فوران آن بيشتر از 20 ساعت به طول انجاميدLokbatan نام منطقه اي واقع در 15 كيلومتري جنوب باكو است كه در زمان هاي گذشته به علت وجود گل، شتر ها در آن غرق شده اند.
گل فشان هاي آذربايجان در اندازه و شكلشان تنوع دارند، اما بيشتر گل فشان هاي اين كشور مخروط
كوچك يا منفذ خروج گل دارند. اين مخروط هاي كوچك جالب بوده و حتي منظره زيبايي دارند و گل سرد،آب و گاز به بيرون مي ريزند. در اين گل ها خواص درماني )يد، برم، كلسيم، منيزيم، اسيدهاي ارگانيك وهيدروكربن هاي آروماتيك( گزارش شده است. اين محلول گلي ماده سمي قابل توجه اي ندارد.
گل فشان ها اثري جاويدان و بي همتا هستند كه نياز به محافظت دارند و تاكنون در مورد 23 گل فشان درآذربايجان اين محافظت انجام گرفته است.



یا رب

تقریبا اکثر مفسران بزرگ از جمله طبری ، میبدی ، شیخ طبرسی ، ابولفتوح رازی ، امام فخر رازی ، قرطبی ، و بیضاوی بر این قول اند که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی یا کبیر جهانگشای یونانی است .
ابن خلدون هم ذوالقرنین را اسکندر می داند (مقدمه ابن خلدون ، ترجمه گنابادی 1/146) از میان مفسران امام فخر راز ی مستدل تر و منطقی تر از دیگران از این رای دفاع کرده است .
مونتگمری وات ( اسلامشناس و قرآن پژوه ) مینویسد : ” هم مفسران مسلمان و هم محققان غربی متفقا ً بر آنند که مراد از ذوالقرنین ، همان اسکندر کبیر است ” (دائره المعارف اسلام ، طبع دوم )
برخی از افراد هم دیگر پادشاهان مانند ” ماءالسما ء ” یا ” صعب بن همال حمیری ” یا ” تبع الاقرن ” پادشاه جنوب عربستان ! گفته اند
و برخی دیگر ” ابوکرب شمر یر عش بن افریقس حمیری ” را ذوالقرنین میدانند .
و برخی مانند ابوالکلام آزاد نیز ” کورش هخامنشی ” را ذوالقرنین میدانند و یاجوج و ماجوج را مغولها میداند! ….
و برخی مفسرین معاصر نیز به دنبال ابولکلام کورش را ذوالقرنین دانسته اند که خود جای بحث فراوان دارد ُ. و خود ردیه ای جداگانه میطلبد ، اما بطور خلاصه باید گفت که برخلاف تمام این مفسران و مورخان ابتدای اسلام تا یک قرن پیش ، هیچ کس نه تنها کوروش را ذوالقرنین نمی دانست ، بلکه اصولا کوروش را نمی شناخت و تنها ابوالکلام آزاد بود که این ذهنیت را بوجود آورد و مثلا علامه بزرگوار طباطبایی هیچ تحقیق جداگانه ای از خود نداشته اند و به ایشان استناد کرده اند و از این جهت تا زمانی که سخن ابوالکلام اعتبار نداشته باشد سخن زیر مجموعه نیز معتبر نخواهد بود …
یکی از ایراداتی که میتوان بر این نظریه گرفت اینست که این مفسران مانند مفسر بزرگ دنیای اسلام علامه طباطبایی کورش را موحد و یکتا پرست دانسته اند ُ در حالی که از گل نبشته بابلی (استوانه کورش یا منشور کورش ) کورش که بهترین سند از اوست میدانیم او خدای بابلیان را که مردوک بوده میستوده و در عین حال خدای دیگرشان ” نبو” را ستایش کرده ُ و این تنها یکی از لوحهایی است که در مدح خدایان بابل از او بدست آمده …چگونه میتوان او را موحد دانست ؟
اما دکتر حسن صفوی در کتاب ” ذوالقرنین کیست ؟"این رای را تخطئه و مراد از ذوالقرنین را مانند قدما اسکندر می داند .
برخی هم ذوالقرنین را تس چی هوانگ بزرگترین پادشاه چین و یاجوج و ماجوج را قبایل مغول میدانند و سد ذوالقرنین را دیوار چین میدانند …. که این آخری به هیچ وجه با وقایع تاریخی رخ داده و روایت قرآن همخوانی ندارد …
بیرونی :« پس اسکندر به سوی دارا بن دارا شتافت برای خونخواهی از بختنصر و اهل بابل در کارهایی که در شام کرده بودند و چندین دفعه با دارا به جنگ پرداخت و او را منهزم نمود و…» (بیرونی – آثار الباقیه – ص 60 )
از قرن سوم و چهارم پس از اسلام که آثار تاریخنویسان را در دست داریم تا قرن ده و یازده همواره از اسکندر ستایش شده …
پس تا اینجا به نظر میرسد ، ملل مختلف به سبب نابودی هخامنشیان از اسکندر ستایش کرده اند ، نه چیز دیگر …
در حالی که بنظر میرسد باید کاملا برعکس بوده باشد …
با اینکه در تورات به وفور از هخامنشیان سخن گفته ، ولی در کتب پس از اسلام و تاریخنگاری های آن ، اثری از این قوم نیست …
بدون شک نمیتوان اسکندر را شناخت ولی هخامنشیان را نشناخت …
مگر میشود جنگهای او در ذهن مردمان بماند و سینه به سینه نقل شود ولی هخامنشیان به عنوان طرف مقابل از یاد بروند ؟!
ابوریحان بیرونی :
« آیا اسکندر یونانی ذوالقرنین مذکور در قرآن است : چون اسکندر ابن فیلفوس یونانی سلطنت روم را از ملوک الطوایفی نجات داد به سوی ملوک مغرب شتافت و ایشان را در هم شکست و پیشرفت خود را ادامه داد تاآنجا که به بحر اخضر رسید سپس به سوی مصر برگشت و شهر اسکندریه را بنا کرد و به نام خود آن شهر را نام گذاشت سپس به طرف شام و بنی اسرائیل که در شام بودند متوجه شد و به بیت المقدس آمد و در مذبح معروف آن ذبح کرد و قربانی هایی در آنجا گذراند سپس سوی ارمنیه و باب الابواب رفت و از آنجا هم عبور کرد و قبطی ها و برابره و عبرانیان همه یوغ امر او را به گردن نهادند … تا آنجا که به خراسان برگشت و آنجا را هم فتح کرد و شهرهایی در خراسان به پای نمود به سوی عراق مراجعت نمود و در شهر زور رنجور شد و همانجا بمرد و چون در مقاصد خویش حکمت اعمال می کرد و به رای معلم خود ارسطو در مشکلاتی که برای او روی می داد عمل می کرد بدین سبب او را ذوالقرنین گفتند » ( ابوریحان بیرونی – آثار الباقیه – ص 60)
ذوالقرنین : صاحب دو شاخ
و نکته مهم و تاریخی این جریان معنای کلمه دوالقرنین است که بمعنای صاحب دو شاخ است …
در سرتاسر سرزمینهایی که مورد تصرف اسکندر بوده سکه هایی با نقش او یافت شده … میتوان نقش او را با دو شاخ در بالای سرش دید !
تعدادی از تصاویر این سکه ها را در زیر می آورم :



![]()

یا رب
شباهت حضرت صاحب الزمان به ذوالقرنين
ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي مردم را به سوي خدا دعوت کرد و به تقوي و خداترسي مي خواند. قائم عليه السلام نيز پيغمبر نيست، زيرا که بعد از پيغمبر ما حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه وآله ديگر پيغمبري نيست، ولي آن حضرت نيز به سوي خداي تعالي و تقوي و پرهيزکاري دعوت مي کند.
ذوالقرنين بر مردم حجّت بود. (1) قائم عليه السلام نيز بر همه اهل عالم حجّت است.
ذوالقرنين؛ خداوند او را به آسمان دنيا بالا برد و از زمين براي او پرده برداري شد، همه جاي زمين - از کوهساران و دشت ها و دره ها - و از مشرق تا مغرب همه را مشاهده کرد و خداوند به او از هر چيزي علمي عنايت فرمود که با آن، حقّ و باطل را بشناسد، و در دو شاخ او قطعه ابري قرار داد که در آن تاريکي ها و رعد و برق بود تا تأييد شود، سپس به زمين فرستاده شد و به او وحي شد که در دو ناحيه غرب و شرق زمين سير کن. اين را علامه مجلسي در مجلّد پنجم بحار (2) ضمن حديثي طولاني از اميرالمؤمنين عليه السلام آورده است. قائم عليه السلام نيز، خداوند تعالي او را به بالاتر از آسمان اوّل برد، سپس به زمين بازگردانده شد - چنان که گذشت -.
ذوالقرنين از قومش غيبتي طولاني داشت. قائم عليه السلام نيز غيبتش طولاني است، و در حديث احمد بن اسحاق از امام عسکري عليه السلام آمده که احمد گفت: چه سنّتي از خضر و ذوالقرنين در او جاري است؟ فرمود: طول غيبت اي احمد…! اين خبر به طور کامل در حرف «غ» در باب غيبت آن حضرت گذشت.
ذوالقرنين؛ بنابر آنچه در قرآن کريم آمده به خاور و باختر زمين رسيد. قائم عليه السلام نيز، همين طور خواهد بود. در کتاب کمال الدين به سند خود از جابر انصاري روايت کرده که گفت: شنيدم رسول خداصلي الله عليه وآله مي فرمود: ذوالقرنين بنده صالحي بود که خداوند او را بر بندگان حجّت قرار داده بود، پس قوم خود را به سوي خدا و تقوي فراخواند، آن ها بر او شاخ زدند که از نظرشان مدّتي غايب شد تا اين که درباره اش گفتند: هلاک شد يا در کدام بيابان رفت؟ سپس ظاهر شد و به سوي قومش بازگشت، ولي آن ها بر شاخ ديگرش زدند، و در ميان شما (=امّت مسلمان)نيز کسي هست که بر سنّت و روش او است، و به درستي که خداوند - عزّوجلّ - ذوالقرنين را در زمين مکنت داد و براي او از هر چيزي سببي عنايت فرمود تا به شرق و غرب زمين رسيد. خداوند - تبارک و تعالي - سنّت او را در قائم از فرزندانم نيز جاري خواهد ساخت، تا به شرق و غرب زمين دست يابد، تا جايي که هيچ آبگاه و جايگاهي از آن - هموار و ناهموار، کوه و دشت - باقي نماند مگر اين که زير پاهاي او قرار دهد، و خداوند - عزّوجلّ - گنجينه هاي زمين و معادن آن را برايش آشکار مي سازد، و او را به وسيله رعب ياري مي کند، و زمين را به او پر از عدل و قسط مي نمايد چنان که از ظلم و جور پر شده باشد. (3) .
ذوالقرنين؛ مابين مشرق و مغرب را گرفت و تصرف کرد. قائم عليه السلام نيز، مشرق و مغرب زمين را به تصرف درخواهد آورد.
ذوالقرنين پيغمبر نبود ولي به او وحي شد - چنان که در حديث آمده -. قائم عليه السلام همچنين پيغمبر نيست ولي - چنان که در حديثي نقل شده - به او وحي مي شود.
ذوالقرنين بر ابر سوار شد. قائم عليه السلام نيز، بر ابر مي نشيند. دليل بر آن روايتي است که مرحوم مجلسي در بحار از
بصائر و اختصاص نقل کرده که به سند خود از عبد الرحيم از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آورده اند که فرمود: ذوالقرنين ميان دو ابر مخيّر شد، ولي او ابرِ رام را انتخاب کرد، و ابرِ سخت براي صاحب شما ذخيره گرديد. راوي گويد: عرض کردم: سخت کدام است؟ فرمود: هر آن ابري که در آن رعد و صاعقه و يا برق باشد، صاحب شما بر آن سوار مي شود، باري، او سوار ابر مي شود و به سبب ها مي رسد، سبب هاي آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه، پنج معمور و دو بخش ويران. (4) .
و در بصائر الدرجات به سند خود از سوره از امام باقرعليه السلام مثل همين روايت را آورده است. (5) .
و به سند آن دو (بصائر و اختصاص) از حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام روايت است که فرمود: خداوند به ذوالقرنين اختيار داد که از دو ابر رام و سخت يکي انتخاب کند، او رام را برگزيد، و آن ابري است که برق و رعدي در آن نيست، و اگر سخت را اختيار مي کرد، برايش ميسّر نمي شد، زيرا که خداوند آن را براي قائم عليه السلام ذخيره فرموده است. (6) .
پاورقي
(1) در حديث است که نامش عياش و در حديث ديگر است که نامش عياشا بوده، و مجلسي رحمه الله گفته: از اخبار برمي آيد که اين غير از اسکندر است و او در زمان ابراهيم و اولين پادشاهان بعد از نوح بوده است. (مؤلف).
(2) بحار الانوار: 198:12.
(3) کمال الدين: 394:2.
(4) بحار الانوار: 182:12؛ الاختصاص: 194.
(5) بصائر الدرجات: 308.
(6) بحار الانوار: 183:12.