«تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول9ادبیات عرب»
2ام دی 1397

تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول10

2095 کلمات   موضوعات: آموزشی, فلسفه

علامه طباطبائى، پس از این بیان اجمالى با تفصیل بیشترى شقوق گوناگون مساله را طرح و آن را بررسى مى‏کند. (45)

دلیل چهارم

حکیم سبزوارى در شرح منظومه بیانى در باب اتحاد عاقل و معقول دارد، که آن را به عنوان تاییدى بر این مطلب به شمار مى‏آورد، و نه برهانى قویم. در اینجا ترجمه عبارات شرح منظومه را از نظر مى‏گذرانیم:

«از جمله امورى که مؤید اتحاد مدرک و مدرک است اینکه: موجود در خارج و موجود در ذهن دو همزادى هستند که از یک سینه شیر مى‏خورند، پس همچنانکه معنى «موجود در عین‏» این نیست‏بلکه عین، چیزى است و زید موجود در آن، چیزى دیگر، مثل ظرف و مظروف، بلکه معنى آن این است که وجود زید، نفس عین و مرتبه‏اى از مراتب آن است، همچنین معنى موجود در ذهن این نیست که ذهن، یعنى نفس ناطقه، چیزى است، و موجود در آن، چیز دیگر، بلکه مراد این است که موجود در ذهن مرتبه‏اى از مراتب نفس است.» (46)

حاصل سخن سبزوارى، آن است که خارج مانند مکان براى شى‏ء نیست، که نسبت آن دو نسبت ظرف و مظروف باشد، بلکه آن دو عین یکدیگرند، و خارج همان اعیان خارجى است، در مورد صور ذهنى نیز چنین نیست که نسبت میان ذهن و صور ذهنى، نسبت ظرف و مظروف و محل و حال و مانند آن دو باشد، بلکه آنها عین یکدیگرند.

دلیل پنجم

مرحوم استاد شهید مطهرى در شرح منظومه خود، در مقام اثبات اتحاد عاقل و معقول مى‏نویسد:

«برهان ساده‏ترى بر اتحاد عاقل و معقول هست و آن اینکه همان طور که گفته شده است که: «تعقل الشى‏ء لغیره یتضمن تعقله لنفسه‏» در اینجا هم مى‏گوییم که: «ظهور الشى‏ء لغیره فرع ظهوره لنفسه‏». از طرف دیگر هم مى‏دانیم که معقولیت و معلومیت، همان ظهور شى‏ء لشى‏ء است. پس «ظهوره لنفسه عین معقولیه لنفسه‏». (47)

دلیل ششم

پیش از این یاد آور شدیم که شیخ الرئیس در اشارات و شفاء تاکید فراوانى بر انکار اتحاد عاقل و معقول دارد و مى‏گوید:

«ومایقال من ان ذات النفس تصیر هى المعقولات فهومن جملة ما یستحیل عندى فانى لست افهم قولهم ان شیئا یصیر شیئا آخر و لا اعقل ان ذلک کیف یکون‏». (48)

اما با این همه، در فصل هفتم کتاب مبدا ومعاد، به صحت آن تصریح نموده و بر آن برهان اقامه کرده است. اینک ترجمه عبارات شیخ را همراه با توصیفاتى که میان [ ] آمده است از نظر مى‏گذرانیم:

«هر صورت مجرد از ماده و عوارض ماده، هر گاه با عقل [بالقوه] متحد گردد آن صورت، عقل بالقوه را عقل بالفعل مى‏گرداند، به سبب حصول آن صورت براى عقل بالقوه; نه به اینکه عقل بالقوه به حسب وجود، منفصل از آن صورت باشد، مانند انفصال ماده اجسام از صور آنها; زیرا اگر عقل بالقوه به حسب وجود جداى از آن صورت باشد و آن را تعقل کند، باید به صورت دیگرى [متخذ] از آن صورت معقوله نایل شود [تا بتواند آن صورت نخستین را به واسطه صورت دوم تعقل کند] و حال اینکه در تعقل این صورت دوم به وسیله عقل بالقوه سؤالى پیش مى‏آید، چنانکه درباره صورت نخستین، و همچنین امر الى غیر النهایة مى‏رود [و سؤال الى غیر النهایة پیش مى‏آید.] بلکه مطلب را تفصیل مى‏دهم و مى‏گویم:

عقل بالفعل در این هنگام که صورت مجرد از ماده را تعقل کرده است‏یا همین صورت مى‏باشد [یعنى صورت تنهایى با قطع نظر از عقل بالقوه، این شق اول] یا عقل بالفعل آن عقل بالقوه است که این صورت مجرده براى او حاصل شده است (شق اوسط). یا عقل بالفعل مجموع عقل بالقوه و صورت مجرده است (شق اخیر).

جایز نیست که عقل بالقوه، عقل بالفعل باشد به این سبب که این صورت براى عقل بالقوه حاصل شده است [یعنى جایز نیست که شق اوسط باشد]، زیرا [در این فرض] خالى از این نیست که ذات عقل بالقوه یا آن صورت را تعقل مى‏کند و یا نمى‏کند. پس اگر ذات عقل بالقوه آن صورت را تعقل نکرده است پس هنوز از قوه خارج نشده است و به فعل نرسیده است. اگر ذات عقل بالقوه آن صورت را تعقل کرده است پس اگر تعقل کرده است که براى ذات عقل بالقوه صورت دیگرى [منتزع] از آن صورت [نخستین] حادث شده است، یا اینکه آن صورت را تعقل کرده، که خود آن صورت لذاتهافقط [یعنى بدون صورت دیگرى متخذ از آن صورت نخستین] براى او [یعنى ذات عقل بالقوه] حاصل است. پس اگر تعقل کرده است که براى ذات عقل بالقوه صورت دیگرى از آن صورت [نخستین] حادث شده است کار به نهایت مى‏کشد [و سؤال قطع نمى‏شود] و اگر آن صورت را تعقل کرده است که خود آن صورت لذاتها فقط براى او حاصل است آیا على الاطلاق [و بدون شرط دیگر] حاصل است و یا نه على‏الاطلاق.

اگر حصول صورت على الاطلاق [بدون شرط دیگر] باشد، باید هر چیزى که آن صورت براى او حاصل است عقل باشد، لکن این صورت براى ماده حاصل است و براى عوارض ماده که آن صورت مقترن به آن عوارض است‏حاصل است، پس واجب آید که ماده و عوارض ماده به سبب مقارنت آن صورت [بدانها] عاقل باشند چه اینکه صور طبیعیه معقوله، در اعیان طبیعیه موجوداند ولکن مخالط با غیر خوداند و مخالطت، حقیقت ذات مخالط را نابود نمى‏کند. اگر به طور اطلاق نیست [که صورت براى هر چیزى حتى براى ماده حاصل باشد، آن چیز حامل صورت عاقل باشد] لکن [به این شرط] صورت موجود باشد براى چیزى که شان آن این است که تعقل کند، پس در این هنگام [یعنى با این شرط خاص که حامل صورت شانیت مذکور را داشته باشد]:

یا معنى تعقل کردن آن [یعنى شى‏ء حامل صورت صاحب شان مذکور] این است که نفس وجود صورت براى اوست، پس چنین خواهد بود که گویى [قایل] بگوید: آن صورت موجود است‏براى چیزى که شان آن چیز این است که آن صورت براى او موجود باشد [و موجود شدن صورت بدین وجه، تعقل کردن و عقل بالفعل شدن عقل بالقوه نیست، علاوه اینکه تعلیل شى‏ء بنفسه است.]

یا اینکه معنى تعقل کردن آن [شى‏ء حامل صورت صاحب شان مذکور] نفس وجود این صورت براى او نیست [یعنى امرى مغایر نفس وجود این صورت باشد] و حال اینکه وضع شده است [یعنى مفروض این است] که نفس وجود این صورت براى او حاصل است، و این خلف است [یعنى خلاف مفروض است، زیرا مفروض این است که خود صورت معقوله براى عقل بالقوه حاصل شود نه صورت دیگرى مغایر آن]

پس تعقل این صورت [یعنى تعقل کردن عقل بالقوه این صورت را] نه نفس وجود داشتن آن براى عقل [بالقوه] است، و نه وجود صورتى که از آن صورت [نخستین] ماخوذ مى‏شود، پس هر آینه عقل بالقوه عقل بالفعل نیست [یعنى چون معنى تعقل صورت به وسیله عقل بالقوه این نیست که نفس وجود صورت براى عقل بالقوه حاصل باشد، و گرنه نفس وجود صورت براى ماده هم حاصل هست، پس باید ماده عاقل آن صورت باشد و نیست، و همچنین صورت متخذ از آن صورت نخستین به معنى تعقل عقل بالقوه آن صورت به وسیله نیست و گرنه امر الى غیر النهایة مى‏کشد و سؤال قطع نمى‏شود. پس البته عقل بالقوه عقل بالفعل نیست] مگر اینکه حال عقل بالقوه و عقل بالفعل، حال ماده و صورت مذکور فرض نگردد. [فرض اینکه ماده و صورت مذکور اشاره به ماده اجسام و صور اجسام است که در حقیقت از یکدیگر انفصال و جدایى دارند. پس اگر حال عقل بالقوه و صورت مجرد را مانند ماده اجسام و صورت آنها بدانیم که در واقع از یکدیگر جدایند نفس ناطقه، عاقل صورت نخواهد شد و عقل بالقوه، عقل بالفعل نمى‏گردد، چنانکه معلوم شد. اگر حال آن دو را حال ماده و صورت مذکور نگیریم، بلکه به وجه دیگر بگیریم که در آخر همین دلیل به صورت نتیجه بیان مى‏شود که اتحاد عاقل و معقول است، مدعا ثابت مى‏شود که عقل بالقوه، عقل بالفعل مى‏گردد و نفس، عالم و عاقل به صورت مجرد علمى خواهد بود.]

[آنگاه شیخ به بررسى و ابطلاق شق اول و سوم مى‏پردازد و ادامه مى‏دهد] پس در این هنگام همه اقسام ثلاثه [یعنى شقوق ثلاثه که در ابتدا گفته شد] باطل است و به صحت پیوسته است که نسبت صورت عقلى به عقل بالقوه مثل نسبت صورت طبیعى به هیولاى طبیعى نیست [زیرا که در واقع هیولاى طبیعى یا صورت طبیعى در واقع از یکدیگر جدا و متمایزند، چنانکه ماده صورتى را رها مى‏کند و با صورت دیگر همنشین مى‏شود و اگر نسبت صورت علمى با عقل بالقوه مانند صورت طبیعى در هیولاى طبیعى باشد آن شقوق سه گانه لازم مى‏آید.] بلکه چون صورت عقلى در عقل بالقوه حلول کرده ذات هر دو یکى مى‏شود به طورى که قابل و مقبولى که از یکدیگر متمایز باشند نخواهد بود، پس در این هنگام عقل بالفعل در حقیقت همان صورت مجرد معقول است. و این صورت چون غیر خود را که براى او باشد عقل بالفعل مى‏گرداند پس هرگاه خود قایم به ذات خود باشد اولى است‏به اینکه عقل بالفعل باشد، چه اینکه اگر جزء از آتش قایم بذاته باشد اولى است‏به اینکه احراق کند. و بیاض اگر قایم به ذاته باشد اولى است‏به اینکه تفریق نوربصر کند.»

این بود حاصل سخن شیخ در کتاب مبدا و معاد. (49) استاد حسن زاده آملى به استناد همین کلام شیخ و نیز کلمات دیگر در کتاب شفا و اشارات، بر آن است که بوعلى نیز اتحاد عاقل به معقول را پذیرفته است و به آن اذعان نموده است. (50) اما غالب صاحب نظران بوعلى را در شمار منکران اتحاد عاقل به معقول آورده‏اند و کلام شیخ در رساله مبدا و معاد را حمل بر مماشات و مشائین کرده، گفته‏اند شیخ در آن کتاب در مقام تبیین آراى مشهور میان علماى مشاء بوده و از بیان نظرات خاص خود صرف نظر کرده است. خواجه طوسى در این باره مى‏گوید:

«القول باتحاد العاقل بالصور الموجودة فیه عند تعقله ایاها کان مشهورا بعد المعلم الاول عند المشائین من اصحابه، و احتجاجهم على ذلک هو ما قرره [یعنى به الشیخ] فى کتابه الموسوم بالمبدا و المعاد فى فصل مترجم بان واجب الوجود معقول الذات و عقل الذات. فانه صنف ذلک الکتاب تقریرا لمذهبهم فى المبدا و المعاد حسبما اشترطه فى صدر تصنیفه‏». (51)

پى‏نوشتها:

1) اسفار، ج‏3، ص‏312- 313.

2) اشارات و تنبیهات، نمط هفتم، فصل هفتم.

3) شرح الاشارات و التنبیهات، ج‏3، ص‏293.

4) فصل 6، مقاله 5، فن 6، ص 358.

5) المباحث المشرقیة، ج‏1، ص‏328، طبع حیدر آبادردکن هند.

6) ر. ک: اتحاد عاقل به معقول، حسن زاده آملى، ص‏19 به بعد.

7) الهیات شفاء، فصل هفتم، مقاله نهم.

8) مبدا ومعاد، مقاله اولى، فصل هفتم.

9) اشارات و تنبیهات، نمط هشتم، فصل نهم.

10) اتحاد عاقل به معقول، درس اول.

11) ر.ک: اتحاد عاقل به معقول، ص‏16 و 17.

12) ر.ک: تعلیقة على نهایة الحکمة، ص‏359.

13) البته درباره نحوه ارتباط جوهر و عرض میان فلاسفه اختلاف نظر است. حکماى مشاء وجود عرض را وجودى بیرون از حیطه وجود جوهر دانسته و ترکیب آن دو را انضمامى مى‏دانند، اما اصحاب حکمت متعالیه وجود عرض را از مراتب وجود جوهر مى‏دانند، پس یک وجود و یک واقعیت است که مرتبه‏اى از آن جوهر و مرتبه‏اى دیگر از آن عرض خوانده مى‏شود.

14) تعلیقه على نهایة الحکمة، ص 359.

15) البته علم مجرد به ذات خودش از محل بحث‏بیرون است; زیرا بسیار واضح است که چنین علمى بیرون از ذات مجرد نیست. آنچه مهم است‏بیان رابطه عالم با معلوم در علم شى‏ء به غیر خود است، که بنابر مشهور بواسطه حصول صورت علمى شى‏ء براى عالم، تحقق مى‏یابد.

16) ر.ک: اشارات و تنبیهات، نمط 3، فصل 19.

17) اسفار، ج 3، ص 440.

18) اشارات و تنبیهات، نمط سوم، فصل هفتم.

19) همان، فصل هشتم.

20) همان، فصل دهم.

21) همان، فصل یازدهم.

22) اسفار، ج‏3، ص 324.

23) اسفار، ج‏3، ص 324- 325.

24) ر.ک: اتحاد عاقل به معقول، ص 165.

25) براى تحقیق بیشتر درباره اقسام اتحاد: ر.ک: الهیات شفاء، مقاله پنجم، فصل هفتم; تعلیقات صدرالمتالهین بر الهیات شفا; اسفار، جواهر و اعراض، فن ششم، فصل نهم.

26) اسفار، ج‏3، ص‏326.

27) اشارات و تنبیهات، نمط سوم، فصل سوم.

28) اسفار، ج‏3، ص‏327.

29) همان،

30) اسفار، ج‏3، ص‏329، نقل به معنا و مضمون.

31) اسفار، ج‏3، ص‏313- 336.

32) شرح المشاعر، ملا جعفر لاهیجى، ص‏243.

33) شرح منظومه، طبع جدید، ص‏149.

34) همان، ص‏565.

35) اسفار، ج 6، تعلیقة، ص‏169.

36) اسفار، ج‏3، تعلیقة، ص‏313 و 314.

37) نهایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل دوم.

38) تعلقیة على نهایة الحکمة، ص‏361.

39) این رساله همراه با مقدمه و تعلیقات استاد حسن زاده توسط مرکز انتشارات علمى و فرهنگى در سال 1362 چاپ و منتشر گردید.

40) اتحاد عاقل به معقول، ص‏217.

41) اسفار، ج‏3، ص‏314-316.

42) در تقریر کلام صدر المتالهین از بیانات علامه مطهرى استفاده کرده‏ایم.

43) اسفار، ج 6، ص 169.

44) ج‏3، ص‏313 و 314.

45) براى آگاهى بیشتر نگاه کنید به شرح نهایة الحکمة، تالیف نگارنده، ج‏3، ص 51-66.

46) شرح منظومه، المقصد الاول، الفریدة الاولى، غرر7، ص‏141 و 150.

47) شرح منظومه، فارسى، انتشارات حکمت، ج‏1، ص‏107.

48) طبیعیات شفا، فصل ششم، مقاله چهارم، فن ششم، ص‏358، چاپ سنگى.

49) مبدا و معاد، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل، ص‏7- 10. صدرالمتالهین نیز عبارات بو على را در اسفار نقل کرده است (مرحله دهم، طرف اول، فصل 27، چاپ سنگى، ج 1، ص 307) و نیز فخررازى در المباحث المشرقیه، ص‏328.

50) اتحاد عاقل به معقول، حسن زاده آملى، ص‏19 به بعد.

51) شرح اشارات، نمط 7، فصل 7.

توسط ن.ع   , در 02:16:00 ب.ظ


فرم در حال بارگذاری ...