تأملاتی در مسأله اتحاد عقل و عاقل و معقول10
علامه طباطبائى، پس از این بیان اجمالى با تفصیل بیشترى شقوق گوناگون مساله را طرح و آن را بررسى مىکند. (45)
دلیل چهارم
حکیم سبزوارى در شرح منظومه بیانى در باب اتحاد عاقل و معقول دارد، که آن را به عنوان تاییدى بر این مطلب به شمار مىآورد، و نه برهانى قویم. در اینجا ترجمه عبارات شرح منظومه را از نظر مىگذرانیم:
«از جمله امورى که مؤید اتحاد مدرک و مدرک است اینکه: موجود در خارج و موجود در ذهن دو همزادى هستند که از یک سینه شیر مىخورند، پس همچنانکه معنى «موجود در عین» این نیستبلکه عین، چیزى است و زید موجود در آن، چیزى دیگر، مثل ظرف و مظروف، بلکه معنى آن این است که وجود زید، نفس عین و مرتبهاى از مراتب آن است، همچنین معنى موجود در ذهن این نیست که ذهن، یعنى نفس ناطقه، چیزى است، و موجود در آن، چیز دیگر، بلکه مراد این است که موجود در ذهن مرتبهاى از مراتب نفس است.» (46)
حاصل سخن سبزوارى، آن است که خارج مانند مکان براى شىء نیست، که نسبت آن دو نسبت ظرف و مظروف باشد، بلکه آن دو عین یکدیگرند، و خارج همان اعیان خارجى است، در مورد صور ذهنى نیز چنین نیست که نسبت میان ذهن و صور ذهنى، نسبت ظرف و مظروف و محل و حال و مانند آن دو باشد، بلکه آنها عین یکدیگرند.
دلیل پنجم
مرحوم استاد شهید مطهرى در شرح منظومه خود، در مقام اثبات اتحاد عاقل و معقول مىنویسد:
«برهان سادهترى بر اتحاد عاقل و معقول هست و آن اینکه همان طور که گفته شده است که: «تعقل الشىء لغیره یتضمن تعقله لنفسه» در اینجا هم مىگوییم که: «ظهور الشىء لغیره فرع ظهوره لنفسه». از طرف دیگر هم مىدانیم که معقولیت و معلومیت، همان ظهور شىء لشىء است. پس «ظهوره لنفسه عین معقولیه لنفسه». (47)
دلیل ششم
پیش از این یاد آور شدیم که شیخ الرئیس در اشارات و شفاء تاکید فراوانى بر انکار اتحاد عاقل و معقول دارد و مىگوید:
«ومایقال من ان ذات النفس تصیر هى المعقولات فهومن جملة ما یستحیل عندى فانى لست افهم قولهم ان شیئا یصیر شیئا آخر و لا اعقل ان ذلک کیف یکون». (48)
اما با این همه، در فصل هفتم کتاب مبدا ومعاد، به صحت آن تصریح نموده و بر آن برهان اقامه کرده است. اینک ترجمه عبارات شیخ را همراه با توصیفاتى که میان [ ] آمده است از نظر مىگذرانیم:
«هر صورت مجرد از ماده و عوارض ماده، هر گاه با عقل [بالقوه] متحد گردد آن صورت، عقل بالقوه را عقل بالفعل مىگرداند، به سبب حصول آن صورت براى عقل بالقوه; نه به اینکه عقل بالقوه به حسب وجود، منفصل از آن صورت باشد، مانند انفصال ماده اجسام از صور آنها; زیرا اگر عقل بالقوه به حسب وجود جداى از آن صورت باشد و آن را تعقل کند، باید به صورت دیگرى [متخذ] از آن صورت معقوله نایل شود [تا بتواند آن صورت نخستین را به واسطه صورت دوم تعقل کند] و حال اینکه در تعقل این صورت دوم به وسیله عقل بالقوه سؤالى پیش مىآید، چنانکه درباره صورت نخستین، و همچنین امر الى غیر النهایة مىرود [و سؤال الى غیر النهایة پیش مىآید.] بلکه مطلب را تفصیل مىدهم و مىگویم:
عقل بالفعل در این هنگام که صورت مجرد از ماده را تعقل کرده استیا همین صورت مىباشد [یعنى صورت تنهایى با قطع نظر از عقل بالقوه، این شق اول] یا عقل بالفعل آن عقل بالقوه است که این صورت مجرده براى او حاصل شده است (شق اوسط). یا عقل بالفعل مجموع عقل بالقوه و صورت مجرده است (شق اخیر).
جایز نیست که عقل بالقوه، عقل بالفعل باشد به این سبب که این صورت براى عقل بالقوه حاصل شده است [یعنى جایز نیست که شق اوسط باشد]، زیرا [در این فرض] خالى از این نیست که ذات عقل بالقوه یا آن صورت را تعقل مىکند و یا نمىکند. پس اگر ذات عقل بالقوه آن صورت را تعقل نکرده است پس هنوز از قوه خارج نشده است و به فعل نرسیده است. اگر ذات عقل بالقوه آن صورت را تعقل کرده است پس اگر تعقل کرده است که براى ذات عقل بالقوه صورت دیگرى [منتزع] از آن صورت [نخستین] حادث شده است، یا اینکه آن صورت را تعقل کرده، که خود آن صورت لذاتهافقط [یعنى بدون صورت دیگرى متخذ از آن صورت نخستین] براى او [یعنى ذات عقل بالقوه] حاصل است. پس اگر تعقل کرده است که براى ذات عقل بالقوه صورت دیگرى از آن صورت [نخستین] حادث شده است کار به نهایت مىکشد [و سؤال قطع نمىشود] و اگر آن صورت را تعقل کرده است که خود آن صورت لذاتها فقط براى او حاصل است آیا على الاطلاق [و بدون شرط دیگر] حاصل است و یا نه علىالاطلاق.
اگر حصول صورت على الاطلاق [بدون شرط دیگر] باشد، باید هر چیزى که آن صورت براى او حاصل است عقل باشد، لکن این صورت براى ماده حاصل است و براى عوارض ماده که آن صورت مقترن به آن عوارض استحاصل است، پس واجب آید که ماده و عوارض ماده به سبب مقارنت آن صورت [بدانها] عاقل باشند چه اینکه صور طبیعیه معقوله، در اعیان طبیعیه موجوداند ولکن مخالط با غیر خوداند و مخالطت، حقیقت ذات مخالط را نابود نمىکند. اگر به طور اطلاق نیست [که صورت براى هر چیزى حتى براى ماده حاصل باشد، آن چیز حامل صورت عاقل باشد] لکن [به این شرط] صورت موجود باشد براى چیزى که شان آن این است که تعقل کند، پس در این هنگام [یعنى با این شرط خاص که حامل صورت شانیت مذکور را داشته باشد]:
یا معنى تعقل کردن آن [یعنى شىء حامل صورت صاحب شان مذکور] این است که نفس وجود صورت براى اوست، پس چنین خواهد بود که گویى [قایل] بگوید: آن صورت موجود استبراى چیزى که شان آن چیز این است که آن صورت براى او موجود باشد [و موجود شدن صورت بدین وجه، تعقل کردن و عقل بالفعل شدن عقل بالقوه نیست، علاوه اینکه تعلیل شىء بنفسه است.]
یا اینکه معنى تعقل کردن آن [شىء حامل صورت صاحب شان مذکور] نفس وجود این صورت براى او نیست [یعنى امرى مغایر نفس وجود این صورت باشد] و حال اینکه وضع شده است [یعنى مفروض این است] که نفس وجود این صورت براى او حاصل است، و این خلف است [یعنى خلاف مفروض است، زیرا مفروض این است که خود صورت معقوله براى عقل بالقوه حاصل شود نه صورت دیگرى مغایر آن]
پس تعقل این صورت [یعنى تعقل کردن عقل بالقوه این صورت را] نه نفس وجود داشتن آن براى عقل [بالقوه] است، و نه وجود صورتى که از آن صورت [نخستین] ماخوذ مىشود، پس هر آینه عقل بالقوه عقل بالفعل نیست [یعنى چون معنى تعقل صورت به وسیله عقل بالقوه این نیست که نفس وجود صورت براى عقل بالقوه حاصل باشد، و گرنه نفس وجود صورت براى ماده هم حاصل هست، پس باید ماده عاقل آن صورت باشد و نیست، و همچنین صورت متخذ از آن صورت نخستین به معنى تعقل عقل بالقوه آن صورت به وسیله نیست و گرنه امر الى غیر النهایة مىکشد و سؤال قطع نمىشود. پس البته عقل بالقوه عقل بالفعل نیست] مگر اینکه حال عقل بالقوه و عقل بالفعل، حال ماده و صورت مذکور فرض نگردد. [فرض اینکه ماده و صورت مذکور اشاره به ماده اجسام و صور اجسام است که در حقیقت از یکدیگر انفصال و جدایى دارند. پس اگر حال عقل بالقوه و صورت مجرد را مانند ماده اجسام و صورت آنها بدانیم که در واقع از یکدیگر جدایند نفس ناطقه، عاقل صورت نخواهد شد و عقل بالقوه، عقل بالفعل نمىگردد، چنانکه معلوم شد. اگر حال آن دو را حال ماده و صورت مذکور نگیریم، بلکه به وجه دیگر بگیریم که در آخر همین دلیل به صورت نتیجه بیان مىشود که اتحاد عاقل و معقول است، مدعا ثابت مىشود که عقل بالقوه، عقل بالفعل مىگردد و نفس، عالم و عاقل به صورت مجرد علمى خواهد بود.]
[آنگاه شیخ به بررسى و ابطلاق شق اول و سوم مىپردازد و ادامه مىدهد] پس در این هنگام همه اقسام ثلاثه [یعنى شقوق ثلاثه که در ابتدا گفته شد] باطل است و به صحت پیوسته است که نسبت صورت عقلى به عقل بالقوه مثل نسبت صورت طبیعى به هیولاى طبیعى نیست [زیرا که در واقع هیولاى طبیعى یا صورت طبیعى در واقع از یکدیگر جدا و متمایزند، چنانکه ماده صورتى را رها مىکند و با صورت دیگر همنشین مىشود و اگر نسبت صورت علمى با عقل بالقوه مانند صورت طبیعى در هیولاى طبیعى باشد آن شقوق سه گانه لازم مىآید.] بلکه چون صورت عقلى در عقل بالقوه حلول کرده ذات هر دو یکى مىشود به طورى که قابل و مقبولى که از یکدیگر متمایز باشند نخواهد بود، پس در این هنگام عقل بالفعل در حقیقت همان صورت مجرد معقول است. و این صورت چون غیر خود را که براى او باشد عقل بالفعل مىگرداند پس هرگاه خود قایم به ذات خود باشد اولى استبه اینکه عقل بالفعل باشد، چه اینکه اگر جزء از آتش قایم بذاته باشد اولى استبه اینکه احراق کند. و بیاض اگر قایم به ذاته باشد اولى استبه اینکه تفریق نوربصر کند.»
این بود حاصل سخن شیخ در کتاب مبدا و معاد. (49) استاد حسن زاده آملى به استناد همین کلام شیخ و نیز کلمات دیگر در کتاب شفا و اشارات، بر آن است که بوعلى نیز اتحاد عاقل به معقول را پذیرفته است و به آن اذعان نموده است. (50) اما غالب صاحب نظران بوعلى را در شمار منکران اتحاد عاقل به معقول آوردهاند و کلام شیخ در رساله مبدا و معاد را حمل بر مماشات و مشائین کرده، گفتهاند شیخ در آن کتاب در مقام تبیین آراى مشهور میان علماى مشاء بوده و از بیان نظرات خاص خود صرف نظر کرده است. خواجه طوسى در این باره مىگوید:
«القول باتحاد العاقل بالصور الموجودة فیه عند تعقله ایاها کان مشهورا بعد المعلم الاول عند المشائین من اصحابه، و احتجاجهم على ذلک هو ما قرره [یعنى به الشیخ] فى کتابه الموسوم بالمبدا و المعاد فى فصل مترجم بان واجب الوجود معقول الذات و عقل الذات. فانه صنف ذلک الکتاب تقریرا لمذهبهم فى المبدا و المعاد حسبما اشترطه فى صدر تصنیفه». (51)
پىنوشتها:
1) اسفار، ج3، ص312- 313.
2) اشارات و تنبیهات، نمط هفتم، فصل هفتم.
3) شرح الاشارات و التنبیهات، ج3، ص293.
4) فصل 6، مقاله 5، فن 6، ص 358.
5) المباحث المشرقیة، ج1، ص328، طبع حیدر آبادردکن هند.
6) ر. ک: اتحاد عاقل به معقول، حسن زاده آملى، ص19 به بعد.
7) الهیات شفاء، فصل هفتم، مقاله نهم.
8) مبدا ومعاد، مقاله اولى، فصل هفتم.
9) اشارات و تنبیهات، نمط هشتم، فصل نهم.
10) اتحاد عاقل به معقول، درس اول.
11) ر.ک: اتحاد عاقل به معقول، ص16 و 17.
12) ر.ک: تعلیقة على نهایة الحکمة، ص359.
13) البته درباره نحوه ارتباط جوهر و عرض میان فلاسفه اختلاف نظر است. حکماى مشاء وجود عرض را وجودى بیرون از حیطه وجود جوهر دانسته و ترکیب آن دو را انضمامى مىدانند، اما اصحاب حکمت متعالیه وجود عرض را از مراتب وجود جوهر مىدانند، پس یک وجود و یک واقعیت است که مرتبهاى از آن جوهر و مرتبهاى دیگر از آن عرض خوانده مىشود.
14) تعلیقه على نهایة الحکمة، ص 359.
15) البته علم مجرد به ذات خودش از محل بحثبیرون است; زیرا بسیار واضح است که چنین علمى بیرون از ذات مجرد نیست. آنچه مهم استبیان رابطه عالم با معلوم در علم شىء به غیر خود است، که بنابر مشهور بواسطه حصول صورت علمى شىء براى عالم، تحقق مىیابد.
16) ر.ک: اشارات و تنبیهات، نمط 3، فصل 19.
17) اسفار، ج 3، ص 440.
18) اشارات و تنبیهات، نمط سوم، فصل هفتم.
19) همان، فصل هشتم.
20) همان، فصل دهم.
21) همان، فصل یازدهم.
22) اسفار، ج3، ص 324.
23) اسفار، ج3، ص 324- 325.
24) ر.ک: اتحاد عاقل به معقول، ص 165.
25) براى تحقیق بیشتر درباره اقسام اتحاد: ر.ک: الهیات شفاء، مقاله پنجم، فصل هفتم; تعلیقات صدرالمتالهین بر الهیات شفا; اسفار، جواهر و اعراض، فن ششم، فصل نهم.
26) اسفار، ج3، ص326.
27) اشارات و تنبیهات، نمط سوم، فصل سوم.
28) اسفار، ج3، ص327.
29) همان،
30) اسفار، ج3، ص329، نقل به معنا و مضمون.
31) اسفار، ج3، ص313- 336.
32) شرح المشاعر، ملا جعفر لاهیجى، ص243.
33) شرح منظومه، طبع جدید، ص149.
34) همان، ص565.
35) اسفار، ج 6، تعلیقة، ص169.
36) اسفار، ج3، تعلیقة، ص313 و 314.
37) نهایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل دوم.
38) تعلقیة على نهایة الحکمة، ص361.
39) این رساله همراه با مقدمه و تعلیقات استاد حسن زاده توسط مرکز انتشارات علمى و فرهنگى در سال 1362 چاپ و منتشر گردید.
40) اتحاد عاقل به معقول، ص217.
41) اسفار، ج3، ص314-316.
42) در تقریر کلام صدر المتالهین از بیانات علامه مطهرى استفاده کردهایم.
43) اسفار، ج 6، ص 169.
44) ج3، ص313 و 314.
45) براى آگاهى بیشتر نگاه کنید به شرح نهایة الحکمة، تالیف نگارنده، ج3، ص 51-66.
46) شرح منظومه، المقصد الاول، الفریدة الاولى، غرر7، ص141 و 150.
47) شرح منظومه، فارسى، انتشارات حکمت، ج1، ص107.
48) طبیعیات شفا، فصل ششم، مقاله چهارم، فن ششم، ص358، چاپ سنگى.
49) مبدا و معاد، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل، ص7- 10. صدرالمتالهین نیز عبارات بو على را در اسفار نقل کرده است (مرحله دهم، طرف اول، فصل 27، چاپ سنگى، ج 1، ص 307) و نیز فخررازى در المباحث المشرقیه، ص328.
50) اتحاد عاقل به معقول، حسن زاده آملى، ص19 به بعد.
51) شرح اشارات، نمط 7، فصل 7.