صفحات: << 1 ... 8 9 10 ...11 ...12 13 14 ...15 ...16 17 18 ... 23 >>
8ام مهر 1397برهان نظم چیست؟
پاسخ اجمالی
1. براهین و راههایى که براى شناخت و اثبات وجود خدا بیان مىشود، متعدد مىباشد و در آنها روشهاى گوناگونى مورد استفاده قرار گرفته است.
این براهین از جهت روش به سه دسته تقسیم مىگردد: راه روانى یا فطرى، راه علمى و شبه فلسفى و راه فلسفى. برهان نظم یکى از موارد راه علمى و شبه فلسفى است.
2. دلایل و راههاى اثبات خداوند، از جهت صحیح و کامل بودن و یا معیوب و فاسد بودن، ارزش و محدوده، نتایج و مطلوب هر یک متفاوت بوده، در یک سطح و مستوا نمىباشند. برهان نظم از جمله براهینى است که نیازمند تکیه بر دیگر براهین مىباشد و به همین جهت حکما و فلاسفه ی اسلامى براى اثبات ذات واجب از این برهان استفاده نکردهاند.
3. برهان نظم رابطه ی نزدیکى با مسأله ی “حکمت الاهى” دارد و از مسائلى است که پرداختن به آن فرصت دیگرى را مىطلبد.
4. شکل کلى برهان نظم را مىتوان چنین بیان نمود: جهان منظوم (داراى نظم) است و هر منظومى، ناظمى دارد، پس جهان ناظم دارد. مقدمه ی اوّل، مقدمهاى تجربى و مقدمه ی دوم، مقدمهاى عقلى است.
5. مراد از ناظم، موجود مشخص خارجى و عینى است که سبب به وجود آمدن نظم و هماهنگى مخصوص در نظام داخلى یا غایى موجودات مىباشد.
6. معرفى برهان نظم را با ذکر مطالبى پیرامون تعریف نظم، اقسام نظم، اثبات وجود نظم و دلیل و چرایى نظم مىتوان ارایه داد.
7 نظم یا “اعتبارى” است یا “صناعى” و یا “تکوینى” (طبیعى). نظم اعتبارى از اعتبار کنندگان حاصل مىشود و نظم صناعى بر پایهى قانون صنعت و حرفهى خاص تهیه و اعمال مىگردد و نظم طبیعى و تکوینى در مدار تکوین و حقیقت یافت مىشود. و در برهان نظم، محور بحث همان نظم طبیعى و تکوینى است.
8. نظم طبیعى، خود داراى انواع و اقسامى است: هماهنگى درونى عناصر یک نظام محدود، هماهنگى عناصر هستى در مجموع هستى، هماهنگى و مسانخت فعل با فاعل و هماهنگى و ارتباط ضرورى هر فعل با غایت مخصوص به همان فعل در سلسله ی علل غایى. در برهان نظم محور بحث همان نظم داخلى و نظم غایى است.
9. مدار و متعلق نظم تکوینى گاه موجودات مادى و طبیعىاند، گاه موجودات مثالى (مجرد مثالى)، گاه موجودات عقلى (مجرد عقلى). و آنچه مورد نظر طرفداران برهان نظم و یا منتقدان آن است، همان نظم طبیعى موجودات مادى است.
10. اثبات نظم در مجموع هستى (جهان طبیعت، جهان مثال و جهان عقل) جز با برهان عقلى ممکن نیست.
11. قرآن کریم در برابر مشرکان که به توحید خالق و وقوع اصل تدبیر در مخلوقات قایل مىباشند، از برهان نظم استفاده کرده و به جدالِ احسن مىپردازد.
نظم در شب و روز، آرامش زمین به وسیلهى کوهها،… نمونههایى از نظم موجود در طبیعت است که در قرآن مجید به عنوان آیتها و نشانههایى از مبدأ هستى به آنها اشاره شده است.
12. امام صادق (ع) ، منظم بودن جهان هستى و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز و… راههایى براى توحید ناظم و مدبر جهان مىداند.
چگونه از پی بردن به روح غیر مادی میتوان به وجود خدا رسید؟
پس از اثبات وجود روح، یعنی وجود امر مجرد غیر مادی، میتوان از این طریق دریچه برای شناخت خداوند باز کرد؛ زیرا مشکل اساسی کسانی که نمیخواهند اعتراف به وجود خداوند متعال کنند، این است که خداوند با حواس ظاهری و ابزارهای مادی قابل مشاهده نیست. بنابراین با اثبات وجود روح، روزنهای برای این گروه میتوان باز کرد و چنین گفت؛ روح با اینکه مادی نبوده و با هیچ یک از حواس ظاهری قابل مشاهده نخواهد بود، اما وجودش قابل انکار نیست؛ در نتیجه نمیتوان وجود خداوند را به دلیل نامحسوس(به حواس ظاهری) بودن انکار کرد. به بیان دیگر، وجود روح و وجود خداوند از دو جهت شباهت دارند: یکی از این جهت که هر دو غیر مادی هستند. دوم اینکه برخی از راهای اثبات آن دو نیز مشترک است؛ یعنی همانگونه که از طریق وجود نظم در بدن به وجود روح پی میبریم،[1] همچنین از وجود نظم در جهان هستی میتوان بر وجود خداوند نیز استدلال کرد.[2] بنابراین وجود روح و وجود خداوند با اینکه هر دو مادی نیستند ولی قابل انکار نیست؛ زیرا آثار وجودشان برای ما روشن و آشکار است.
روح چیست؟ و آیا جزوی از برهان نظم است؟
برهان نظم که از راه وجود نظم وجود خداوند را اثبات میکند یک برهان عمومی است که شامل تمام موجودات میشود، روح و نفس انسان یکی از موجودات منظم است و از مصادیق برهان نظم است. روح و نفس علاوه بر این، از جهات دیگر نیز میتواند نشانه ای از خداوند باشد؛ مثلا از این جهت که روح موجود غیر مادی است؛ توضیح این که در نظر برخی از منکران وجود خداوند یکی از مشکلات اعتقاد به خداوند است این است که چگونه چیزی که محسوس نیست و خواص مادی ندارد موجود است؛ یعنی چگونه موجودی که دارای طول، عرض، عمق، رنگ، بو … نیست و نمیتوان آن را با چشم یا گوش یا یکی از حواس ظاهری درک کرد، وجود واقعی دارد؛ روح و نفس می تواند یکی از نمونه های موجود غیر مادی باشد؛ یعنی موجودی که در عین حال با حواس ظاهری قابل مشاهده نیست، و ویژگی های موجود مادی را ندارد، وجود واقعی دارد.
آیا داستان ابلیس واقعى است یا صرف تمثیل است؟
پاسخ اجمالی
قبل از ارایه پاسخ، شایان ذکر است که یکى از راههاى تعریف اشیا، تعریف به «مَثَل»؛ یعنى تشبیه حقایق عقلى به امور حسّى و قابل لمس است، تا اکثر مردم به آسانى آنرا درک کنند و بفهمند؛ زیرا انسانها غالباً به محسوسات عادت کردهاند. به نظر میرسد این روش در مثلهاى قرآن به کار رفته است و قرآن مجید در موارد گوناگون، قضایایى را در قالب تمثیل بیان کرده است که میتوان داستان ابلیس را از آن موارد شمرد. البته در خصوص اینکه آیا مثلهاى قرآن، مصداق و وجود خارجى دارد و یا صرف تمثیل است، دو نگرش وجود دارد:
الف. به نظر برخى؛ این مَثَلها در حدّ تشبیهات عرفى هستند و وجود واقعى و خارجى نداشته و تنها براى تقریب معارف بلند و اسرار پوشیده نظام هستى به اذهان انسانهایى است که در افق مادى به سر میبرند.
ب. بعضى دیگر معتقدند که؛ این مَثَلها بیانگر وجود مثالى آن حقایق است و هیچگونه تشبیه و مجازگویى در کار نیست.
به نظر میرسد داستان ابلیس تمثیل تکوینى است و نمیتواند امر الهى به سجده، یک امر حقیقى باشد؛ زیرا این امر از دو حال بیرون نیست یا امر مولوى و تشریعى است و یا امر تکوینى، اگر امر را مولوى فرض کنیم دچار محذور میشویم؛ چون که خطاب امر تنها متوجه به ابلیس نبوده بلکه شامل او و فرشتگان بوده است، در حالى که ملائکه نمیتوانند مخاطب تکلیف الهى قرار گیرند و از طرفى امر به سجده را نمیتوان به دو بخش تفکیک نمود تا تشریعى و تمثیلى باشد و اگر امر تکوینى فرض شود، آنچه به آن امر شده، مراد الهى است و تحقق آن ضرورت پیدا کرده و تخلّف بردار نیست، در حالى که ابلیس سجده نکرده است و تخلّف صورت گرفته است. از اینرو؛ تنها راه حلّ قصه این است که داستان مزبور حمل بر تمثیل شود. البته باید توجه داشت که حمل بر تمثیل بدان معنا نیست که اصل جریان واقع نشده و صرفاً یک داستان تخیّلى است، بلکه معنایى دقیقتر از امر اعتبارى صورت پذیرفته و نباید توهّم شود که اصل این جریان عظیم الهى و واقعیّت مهم دینى تحقق خارجى نداشته است.
پاسخ تفصیلی
پیش از بیان پاسخ، چند مطلب یادآورى میگردد:
1. مفهوم واژههاى ابلیس و تمثیل
ابلیس: مراد از این کلمه در قرآن مجید، موجودى است زنده، باشعور، مکلف، نامرئى و فریبکار و… که از امر خداوند سرپیچید و به آدم سجده نکرد، در نتیجه رانده شد و مستحق عذاب گردید. او در قرآن اکثراً به نام شیطان خوانده شده و فقط در یازده محل به جاى شیطان لفظ ابلیس به کار رفته است.[1]
در لسان العرب؛ ابلیس به مأیوس از رحمت خدا و پشیمان معنا شده است.
در قرآن کریم به ماهیت ابلیس اشاره شده: «کان من الجّن»؛ ابلیس از سنخ جن است[2] و تفاوت اسمهاى ابلیس سهمى در تغییر ماهیت او ندارد؛ چنانکه عربى بودن کلمه ابلیس هم مورد تردید است.[3]
تمثیل: یعنى مثل آوردن؛ راغب اصفهانى میگوید: «و المثل عبارة عن قول فى شىء یُشبه قولاً فى شىء آخر بینهما مشابهة لیُبیّن احدهما الآخر»؛ مثل، قولى است درباره چیزى که شبیه است به قولى درباره چیزى دیگر تا یکى آن دیگرى را بیان و مجسّم کند.
2. تعریف به مَثَل و شیوه تمثیل در قرآن
تعریف هر چیزى یا به حدّ است یا به رسم یا به مَثَل، فهم حدّ تام و رسم تام اشیا براى بسیارى از مردم دشوار است؛ زیرا پى بردن به ذاتیّات و لوازم ذات اشیا براى همگان ممکن نیست، اما مَثَل، ذاتیّات و لوازم ذات را بیان نمیکند، بلکه چیزى را که براى مخاطب قابل فهم است وسیله معرفى آن قرار میدهد. مَثَل از یک سو معارف را تنزل میدهد و از سوى دیگر اندیشه مخاطب را بالا میبرد و اگر مطلبى در سطح فکر مخاطب قرار گرفت قابل ادراک او میشود؛ چنانکه براى آشنایى با نسبت روح به بدن، مَثَل رابطه ناخداى کِشتى با کشتى و ارتباط زمامدار با جامعه بیان میشود «الروح فى البدن، کالسّلطان فى المدینه و کالرّبان فى السفینه» چنین تعریفى نه از قبیل تعریف حدّى است، و نه رسمى.[4]
حضرت امام حسین(ع) و همچنین امام صادق(ع) میفرمایند: «معارف قرآن چهار درجه دارد و بهره انسانها از قرآن متفاوت است: …على العبارة و الاشارة و اللطایف و الحقایق فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطّایف للاولیاء و الحقایق للانبیا».[5]
اما همه مخاطبان قرآن در این امر مشترک هستند که مطالب آسمانى را میفهمند، گرچه درجه فهم همانند درجه مفهوم یکسان نیست. از اینرو؛ سرانجام ادراک میکنند که باید به چه معتقد باشند و چه بکنند و به کجا بروند یا نروند… .
محور اصلى مَثَل، تناسب با مَمثّل است که ادراک آنرا سهل میکند، مناقشه در مثلها پذیرفته نیست؛ مگر آنکه از لحاظ رسالتى که دارد، نارسا باشد.
تمثیل به نور و ظلمت براى حق و باطل، و نیز به جانوران و پرندگان و گیاهان، نه تنها در فرهنگ محاوره اقوام و ملل غیر عرب رواج دارد، بلکه در مفاهمه عرب مدنى و بدوى نیز رایج است، چنانکه در کتابهاى آسمانى گذشته چون تورات و انجیل نیز سابقه دارد.[6]
3. تمثیلهاى قرآن در دو نگرش
بین صاحب نظران در تحلیل مثلهاى قرآنى، در خصوص تشریح مصداق، نه تبیین مفهوم دو بینش است: یکى اینکه این مثلها در حدّ تشبیهات عرفى هستند و تنها براى تقریب معارف بلند و اسرار پوشیده نظام هستى به اذهان انسانهایى است که در افق ماده به سر میبرند.
نظر دیگر آن است که مثلها بیانگر وجود مثالى آن حقایق است و هیچگونه تشبیه و مجازگویى در کار نیست.
تفاوت این دو دیدگاه در آنجا که مثلاً خداى سبحان انسانها را به «حمار» یا «کلب» تشبیه کرده، این است که بر اساس دیدگاه اول اینان واقعاً حمار نیستند، لیکن چون حمار از فهم حقایق محرومند، از اینرو؛ به آن حیوان تشبیه شدهاند، اما بر اساس دیدگاه دوم؛ این تمثیل بیانگر حقیقت مثالى در آنان است و در موطنى که حقایق اشیا ظهور میکند، واقعیت و حقیقت مثالى نیز ظهور میکند و از اینروست که اینان در قیامت به صورت حیوان محشور میشوند.[7]
بعد از بیان مطالب فوق اینک سؤال مزبور بازگو میشود که: آیا داستان ابلیس واقعى است یا صرفاً تمثیل است؟
در پاسخ آن چنین گفته شده: امر به سجده نمیتواند امرى حقیقى باشد، چون در این صورت از دو حال خارج نیست، یا امر مولوى و تشریعى است؛ نظیر: «اقیموا الصلاة و آتو الزکوة و ارکعوا مع الراکعین»[8] یا امر تکوینى است؛ همانند «فقال لها و للأرض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین»[9] و هر دو قسم محذور دارد. محذور امر تکوینى این است که قابل عصیان نیست، چون ایجاد مراد تکوینى خداوند، حتمى میشود.[10] به بیان على(ع) سخن خدا، صوت یا ندایى که با گوش شنیده شود، نیست، بلکه فعل و ایجاد است. محذور امر مولوى و تشریعى نیز این است که فرشتگان اهل تکلیف نیستند و براى آنها وحى، رسالت، امر و نهى مولوى، وعده و عید و بالأخره اطاعتِ در مقابل عصیان تصور نمیشود؛ زیرا اگر موجودى معصوم محض بود و گناه در او راه نداشت، اطاعت ضرورى است و اگر اطاعت ضرورى بود، کفر و استکبار و معصیت از او ممتنع است و اوامر و نواهى تشریعى و اعتبارى در مورد او مقتضى ندارد.
ممکن است گفته شود شکى نیست که:
اولاً؛ اینگونه عناوین نسبت به جنّ قابل تصوّر است؛ یعنى آنان نیز، همانند انسان از قوانین تشریعى و اعتبارى و انزال کتب و ارسال رسل برخوردارند.
ثانیاً؛ ابلیس از جن است.
ثالثاً؛ ابلیس به نحو تشریع مأمور به سجده شد. از اینرو؛ عناوینى؛ چون عصیان، مخالفت و استکبار درباره او اطلاق شده است.
رابعاً؛ فرشتگان و ابلیس، مخاطب به یک خطاب و مأمور به یک امر شدند.
با توجه به این چهار مقدمه چگونه میشود که امر «اسجدوا» نسبت به ابلیس تشریعى باشد لیکن نسبت به فرشتگان نباشد؟
پاسخ این است که:
اولاً؛ مخاطبان اصیل در فرمان سجده، فرشتگانند و ابلیس در ضمن آنان مندرج بود و چون مخاطبان اصیل و کثیر و غالب، مشمول حکم مولوى و تشریعى نیستند، پس اصل حکم از سنخ تشریعى نبوده است.
ثانیاً؛ صرف امکان تشریعى نسبت به ابلیس موجب حمل امر مزبور بر تشریعى نیست.
ثالثاً؛ اثبات امر جداگانه به ابلیس، نیازمند دلیل است که تاکنون احراز نشده، گرچه برخى از آیه «اذ امرتک» چنین احتمالى را بعید ندانستهاند.
رابعاً؛ تفکیک امر واحد و تحلیل آن به تشریعى و تمثیلى خلاف ظاهر و نیازمند به برهان بر تفکیک است و تاکنون هیچ دلیلى در این جهت اقامه نشده است.
با توجه به آنچه گذشت؛ حقیقى بودن امر به فرشتگان به هر دو قسم آن محذور دارد و چون محذور آن قابل رفع نیست و قسم سومى براى امر حقیقى تصوّر نمیشود، باید از واقعى و حقیقى بودن امر به سجده، صرف نظر و آنرا بر تمثیل حمل کرد؛ چون تشریع و تکوین گرچه با هم ناسازگار است، لیکن نقیض یکدیگر نیست تا ارتفاع آنها محال باشد.
البته تمثیلى بودن امر به سجده به این معنا نیست که اصل دستور سجده واقع نشده و به عنوان داستانى «تخیّلى و نمادین» بازگو شده و ساخته و پرداخته ذهن است و مطابَق خارجى ندارد، بلکه به این معناست که حقیقتى معقول و معرفتى عینى به صورت محسوس و مشهود بازگو شده است. نظیر آنچه در سوره «حشر» درباره نزول قرآن بر کوه و متلاشى شدن کوه آمده است.[11] به عبارت دیگر؛ پس از تبیین محذور امر واقعى تشریعى و امر حقیقى تکوینى، اکنون یا باید محذورهاى یاد شده را با حفظ واقعى بودن امر مرتفع کرد، یا باید راه سومى را پیمود تا بتوان هم اصل امر و تحقق آن را توجیه کرد، و هم چیزى را که بیرون از تشریع و تکوین باشد و حقیقتاً امر الهى محسوب شود، تصویر کرد، ولى چون امر منحصر به تکوینى و تشریعى است و محذور هیچیک قابل رفع نیست، راه سوم را طى میکنیم، بدین صورت که از واقعى بودن امر، صرف نظر میکنیم و آنرا بر تمثیل تکوینى حمل میکنیم.[12]
امر به سجده بر آدم(ع)، نه امر تکوینى است و نه تشریعى، بلکه تمثیل یک واقعیت است و آن واقعیت این است که شامخترین مقام در جهان امکان، مقام انسانیت و مقام خلیفة اللهى است که فرشتگان در برابر آن خضوع میکنند؛ ولى شیطان راهزن این مقام است.[13]
هدف از مَثَلها، از زبان قرآن
در قرآن مجید بیش از پنجاه مَثَل، دیده میشود و تنها در سوره بقره حداقّل ده مَثَل ذکر شده است. چه حکمتى در این مثالها نهفته است که خداوند تا این میزان مثل آورده است؟
در آیاتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بیان شده است که به سه نمونه از آن در ذیل اشاره میشود:
1. این مثلها براى تذکر و یادآورى است و حقیقت پیام الهى با آنها در خاطر مرور میشود.
2. این مثلها براى اندیشیدن و تفکر در حقایق هستى است که با تفکر در موضوع و حکمت آنها حاصل میگردد.
3. این مثلها براى ادراک است و با تفکر، حقایق شناخته و درک میشود.
این اهداف میتوانند سه مرحله از سیر تکاملى فهم و ادراک انسان تلقى گردند که به ترتیب در آیات 25 سوره ابراهیم، 21 سوره حشر و 43 سوره عنکبوت، ذکر شدهاند.[14]
[1]. قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، واژه «ابلیس».
[2]. ر. ک: «شیطان؛ فرشته یا جن»، سؤال 100.
[3]. جوادى آملی، عبدالله، تسنیم، ج 3، ص 319.
[4]. همان، ج 2، ص 525.
[5]. بحار الانوار، ج 75، ص 278.
[6]. تسنیم، ج 2، ص 509.
[7]. همان، ص 231.
[8]. بقره، 43.
[9]. فصلت، 11.
[10]. یس، 82.
[11]. حشر، 21.
[12]. جوادى آملی، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج 6، ص 183.
[13]. حمل بر تمثیل، تنها در مواردى رواست که برهان عقلى یا نقلى بر آن گواه باشد، بنابراین، اصول اعتقادى و سایر مباحث قرآنى هیچکدام بر تمثیل حمل نمیشود.
[14]. مکارم شیرازى، ناصر، مثالهاى زیباى قرآن، ص 15.
قرآن مجید وجود جن را تصدیق کرده است و ویژگی های زیر را برای او برمی شمارد:
1.جن موجودی است که از آتش آفریده شده، بر خلاف انسان که از خاک آفریده شده است. [1]
2. دارای علم ، ادراک، تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است. [2]
3. دارای تکلیف و مسئولیت است. [3]
4. گروهی از آن ها مؤمن و صالح و گروهی کافرند. [4]
5. دارای حشر و نشر و معادند. [5]
6. قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیری و استراق سمع داشتند و بعداً منع شدند. [6]
7. با بعضی از انسانها ارتباط برقرار می کردند و با آگاهی محدودی که نسبت به بعضی از اسرار نهایی داشتند، به اغوای انسانها می پرداختند. [7]
8. میان آنها افرادی یافت می شوند که از قدرت زیادی برخوردارند، همان گونه که میان انسان ها چنین است. [8]
9. قدرت بر انجام بعضی از کارهای مورد نیاز انسان را دارند. [9]
10. خلقت آنها روی زمین قبل از خلقت انسان ها بوده است. [10]
11. در داستان حضرت سلیمان علیه السلام وقتى عفریتى از جن مدعى مىشود که می تواند تخت بلقیس را به نزد سلیمان آورد پیش از آن که از مجلسش برخیزد، [11] حضرت سلیمان آن جن را تکذیب نمىکند؛ اگر چه در قرآن نیامده است که آن جن تخت را آورد. [12]
از مجموع این آیات استفاده می شود که جن یک موجود خیالی نیست و یک موجود واقعی مادی است که ارتباط با او امکان پذیر است و عده ای هم با او ارتباط برقرار کرده اند. اگرچه از روزگاران قدیم بین انسان و جن، شیوه های مختلفی از روابط تصور می شده است، اما ما تنها شیوه هایی را که در روایات معتبر آمده است می توانیم بپذیریم.
در این جا به بعضی از گونه های این روابط که در قرآن و روایات و سخنان دانشمندان ذکر شده، اشاره می کنیم:
ألف: پناه بردن به جن؛ در قرآن مجید آمده: “و همانا مردانی از انس به مردانی از جن پناه می بردند، پس به سختی های ایشان می افزودند". [13]
رسم عرب چنین بود که هرگاه به بیابان هولناکی می رسیدند، به جن آن وادی پناه می بردند. اسلام این کار را نهی کرده و پناه بردن به آفریننده ی جن و انس را امر فرموده است. [14]
ب: تسخیر جن؛ تسخیر جنیان و به خدمت گرفتن آن ها، گرچه ممکن است اما میان فقها در باره ی این که آیا چنین کاری جایز است یا نه؟، بحث است. قدر مسلم آن است که این کار نباید از راهی که شرعا حرام است صورت گیرد یا باعث آزار و اذیت آن ها شود و نیز نباید به کارگرفتن آنها برای کارهای نامشروع و حرام باشد زیرا انجام کار نامشروع، حرام است چه با واسطه باشد یا بی واسطه. [15]
از آیت الله العظمی خامنه ای؛ در باره ی حکم مراجعه به افرادی که از طریق تسخیر ارواح و جن اقدام به معالجه مىکنند، با توجه به این که یقین وجود دارد که آن ها فقط کار خیر انجام مىدهند، سؤال شد، ایشان جواب فرمودند: این کار فى نفسه اشکال ندارد، مشروط بر این که از راه هایى که شرعاً حلال هستند، اقدام شود. [16]
برای توضیح بیشتر رجوع کنید، به:
1- نمایه: توانایى شیطان و جن، سؤال 883.
2- نمایه: شیطان، فرشته یا جن؟، سؤال 857.
3- کتاب جن و شیطان، تحقیق قرآنی، روایی و عقلی، تألیف علی رضا، رجالی تهرانی.
[1] الرحمن ، 15.
[2] آیات مختلف سوره جن.
[3] آیات سوره جن و الرحمن.
[4] آیات سوره جن و الرحمن.
[5] همان، 15.
[6] همان، 9.
[7] همان، 6.
[8] نمل ، 39.
[9] سباء ، 12 - 13.
[10] حجر ، 27.
[11] نمل، 40 - 30.
[12] جوادى آملی، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج1، ص 119.
[13] جن، 6.
[14] نک: بحارالأنوار ، ج 92 ، ص 148 ، [المحاسن] قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا تَغَوَّلَتِ الْغِیلَانُ فَأَذِّنُوا بِأَذَانِ الصَّلَاةِ.
[15] نک: منهاج الصالحین (للخوئی)، ج2، ص 8.
[16] توضیح المسائل (المحشى للإمام الخمینی)، ج2، ص 980 ، س 1232 .
پرسش
تفاوت اینکه خدا در بعضی آیات قرآن داریم؛ «خالق السماوات و الارض» و در بعضی آیات «فاطر السماوات و الارض» چیست؟ چرا خدا همیشه نمیگوید «فاطر» یا «خالق»؟
پاسخ اجمالی
1. «فطر» به معنای «شکافتن در طول» است. این لفظ به معنای «ابداع و ایجاد اشیا توسط خداوند»، در قرآن کریم به کار رفته است.[1] با در نظر گرفتن معناى اولى «فطر»، آفریدن از آن جهت فطر نامیده شده که خداوند موجودات را با شکافتن میآفریند. تخم مرغ و تخم جنبندگان دیگر شکافته شده، بچههاى آنها به دنیا میآیند. حبوبات در زیر خاک شکافته شده و روئیده و مبدّل به ساقهها، برگها و حبوبات دیگر میشوند.[2]
2. اصل ماده «خلق»، به معنای اندازهگیری مستقیم است که هم به معنای آفرینش از عدم و هم به معنای آفرینش چیزی از چیز دیگر به کار میرود.[3] همچنین گفته شده؛ به معناى ایجاد چیزى است بر کیفیت مخصوص و روى حکمت و تقدیر معیّن.[4]
با توجه به مطالب ذکر شده چنین به دست میآید که علاوه بر ایجاد تفنّن در عبارت و ایجاد بلاغت در قرآن؛ در جاهایی میان این دو واژه تفاوت وجود داشته و اراده معانی مختلف شده است. و در مواردی معنای فاطر از جهتی بر خلق صدق می کند، همانطور که؛ علامه مصطفوی در «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» میگوید: «فاطر» از مادّه فطر است که به معناى إحداث و به وجود آوردن حالت جدید و تحوّلى است که پس از ایجاد و تکوین صورت بگیرد. و این کیفیّت بر خلاف حالت گذشته باشد. این معنا به مفاهیم تقدیر، إحداث، خلق و تحوّل صدق میکند.[5]
اما از جهاتی میان خلق و فطر تفاوت وجود دارد:
1. علامه مصطفوی در این باره چنین مینویسد: فاطر از أسمای إلهى بوده و دلالت میکند بر کسى که پس از تکوین، أحوال و کیفیّاتى إحداث کند که به عنوان تربیت و ربوبیّت باشد، اما مفاهیم خالق، ایجاد، ابداع، ابداء و اختراع؛ به اصل تکوین برمیگردند که دارای معنای عام بوده؛ یعنی مطلق ایجاد و هستی و این مربوط به قبل از ربوبیت است.[6]
2. کلمه «فطر» به معناى ابداع و خلق و آفرینشى است که نوع مخلوق آن براى نخستین بار بوده و شبیه و نظیرى پیش از آن نداشته است.[7]
3. خلق به معنای اندازه گرفتن است که درباره خداوند عبارت است از علم او به کلیات و جزئیات است به گونهای که به ذات همه موجودات و مخلوقات تعلق گرفته است. اما فطر به معنای به وجود آوردن و ابداع کردن است. نتیجه اینکه خالق بودن خداوند اشاره به صفت علم الهی دارد و فاطر بودنش اشاره به صفت قدرت الهی است.[8]
البته مفسران و برخی از اهل لغت تفاوتهای دیگری نیز بیان کردهاند.[9]
[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 640، دارالعلم- دارالشامیه، دمشق- بیروت، چاپ اول، 1412ق.
[2]. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 5، ص 193، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ ششم، 1371ش.
.[3] المفردات فی غریب القرآن، ص 296.
[4]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 3، ص 115، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، چاپ اول، 1368ش.
[5]. همان، ج 9، ص 112.
[6]. همان، ص 113؛ و ر.ک: همان، ج 3، ص 115.
[7]. رهنما، زین العابدین، ترجمه و تفسیر رهنما، ج 3، ص 465، انتشارات کیهان، تهران، 1346ش.
[8]. ر.ک: فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 12، ص 474، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420ق.
[9]. ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 299، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق؛ فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 12، ص 474، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420ق.
پرسش
آیا اساس اشاره قرآن کریم به آسمانهای هفتگانه همان منطق بطلمیوس درباره کیهان (جهان به شکل یک پیاز هفت لایه و زمین در مرکز و…) است؟ اگر بله؛ با توجه به رد علمی منطق بطلمیوسی میتوان قرآن را نقد کرد؟
پاسخ اجمالی
قرآن کریم در هیچ آیهای -حتی آیاتی که ناظر به وجود هفت آسمان هستند-[1] هیئت بطلمیوسی را تأیید نکرده است، بلکه در طرف مقابل، آیاتی وجود دارند که کروی بودن زمین را میتوان از آنها استنباط کرد.[2] نیز آیات دیگری که حرکت وضعی[3] و حرکت انتقالی[4] زمین از آنها برداشت میشود که تمام اینها مخالف منطق بطلمیوس است. تفاسیر در این زمینه، بررسیهایی ارائه دادند که به عنوان نمونه میتوانید به تفسیر آسان مراجعه کنید.[5]
[1]. بقره، 29؛ مؤمنون، 17؛ فصلت، 12؛ طلاق، 12؛ ملک، 3؛ نوح، 15؛ نبأ، 12.
[2]. رحمن، 17، «رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْن»؛ معارج، 40، «فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ».
[3]. نبأ، 6، «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً».
[4]. ملک، 15، «هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً».
[5]. نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان، ج 18، ص 27، انتشارات اسلامیه، تهران، 1398ق.
مکانهای مقدّس در قرآن کریم و علت مقدس بودن عدد هفت چیست؟
آیاتی را که دلالت بر مقدس بودن برخی مکانها دارند، میتوان به دو دسته تقسیم نمود که در آنها از برخی مکانها به صورت ویژه یاد شده و در برخی دیگر، میتوان از آن برداشت تقدیس مکان مورد نظر کرد.
الف. دسته اول؛ مانند مکه و زمین مقدس (وادی طور) که حضرت موسی(ع) به فرمان خداوند به آنجا رفت و خداوند بر او تجلّی کرد که آیات آن عبارتند از:
1. «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمینَ»؛ بیگمان نخستین خانهاى که براى (عبادت) مردم (بنا) نهاده شد همان است که در مکّه است، خجسته و رهنمون براى جهانیان.
2. «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»؛ بیگمان این منم پروردگار تو، پایپوشهاى خویش را درآور که تو در سرزمین مقدس «طوى» هستی.
3. «یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ»؛ اى قوم من! به سرزمین مقدّسى (به نظر اکثر مفسران بیت المقدس) که خداوند براى شما مقرّر فرموده است وارد شوید و واپس مگرایید که زیانکار گردید.
ب. دسته دوم: آیاتی که میتوان کلیاتی از آن درباره مقدس بودن برخی مکانها برداشت کرد:
1. «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛ و اینکه سجدهگاهها از آن خداوند است پس با خداوند هیچکس را (به پرستش) مخوانید. از این آیه میتوان تقدّس مساجد را برداشت کرد.
2. «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»؛ گفتند بنایى بر (غار) آنان بسازید (تا داستانشان آشکار نگردد) -پروردگارشان بر (احوال) آنان آگاهتر است- کسانى که در کارشان (در آن کشمکش) برترى داشتند گفتند: بر (غار) آنان (به یادبود) مسجدى خواهیم ساخت. این آیه شریفه نیز دلالت دارد که مزار اولیای الهی نیز از تقدّس برخوردار است.
در قرآن کریم 28 بار تکرار شده است که برخی از آنها عبارت است از: هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر، هفت سنبله سبز، هفت سال فراخى، هفت سال قحطی، دانه گندم هفت خوشه، هفت در جهنم و… .
شایان ذکر است که مفسران در تفسیر آیه “اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ"، مطالبی را در باره عدد هفت و علل تکرار آن در قرآن، نقل کرده اند که اکثر مطالب به صورت احتمال و از منظر برخی از ریاضیدانان و عرفا بیان شده است.
در تفسیر نوین در این باره آمده است: کسانی که بخواهند اهمیت این عدد را نزد اقوام و ملل مختلف از قدیم ترین ازمنه تا ظهور اسلام بدانند و نیز به عظمت و اهمیت آن در جمیع کتب آسمانى آگاه گردند می توانند به تاریخچه آقاى دکتر معین در کتاب «تحلیل هفت پیکر نظامى» تحت عنوان «هفت نزد اقوام مختلف» مراجعه فرمایند.
«وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَقَفَّیْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ»؛ «وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» چه معنایی دارد و تفسیر این عبارت چیست؟
پاسخ اجمالی
موضوع تأیید و کمک عیسی بن مریم توسط روح القدس، در چند آیه قرآن آمده است. اما در اینکه منظور از روح القدس در این آیات چیست و تأیید به چه معنا است؛ مفسران احتمالاتی را ذکر کردهاند:
1. تعدادی از مفسران تفسیر روح القدس در این آیات را به مانند آیات دیگر قرآن به جبرئیل تفسیر کردهاند. اما در اینکه کمک و یاری رساندن جبرئیل به عیسی(ع) چگونه بوده است، احتمالاتی وجود دارد که در پاسخ تفصیلی آمده است.
2. برخی از مفسران روح القدس را به انجیل تعبیر کردهاند؛ به این معنا که خداوند به وسیله انجیل حقانیت عیسی(ع) را بر مردم آن زمان اثبات کرد و وجود انجیل، اینچنین تأیید و کمکی بر عیسی شد.
3. روح القدس، همان اسم اعظمی است که عیسی(ع) توسط آن مردگان را زنده میکرد و با این اسم بود که حقانیت عیسی بر همگان آشکار شد.
4. منظور از روح در این عبارت، روح عیسی(ع) است و «القدس» از خداوند باری عالی تعبیر میکند. اما در اینکه چرا خداوند روح عیسی(ع) را به خود نسبت داده، به نظر میرسد برای بزرگ کردن و گرامی داشتن عیسی(ع) بوده است.
پاسخ تفصیلی
موضوع تأیید و کمک عیسی بن مریم(ع) توسط روح القدس، چندین بار در قرآن آمده است:
1. «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ … ».
2. «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ … ».
3. «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُس ِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلا … ».
در آیه اول و دوم نام حضرت عیسی(ع) بعد از ذکر کلمه پیامبران آمده است. علت این ذکر خاص بعد از عام، به خصوص در آیه اول تأکید بر نام عیسی(ع) بوده که شریعت جدیدی را بعد از موسی(ع) آورده است، البته این پیامبران مقام بالایی داشتهاند، اما بعد از موسی(ع)، قطعاً عیسی(ع) دارای شریعت جدید بوده و دین موسی را نسخ کرده و این علت ذکر خاص عیسی(ع) است.
مفسران «بیّنات» در دو آیه اول را نیز به معنای معجزات عیسی(ع)؛ مانند زنده کردن مردگان، شفا دادن مریضها و … ذکر کردهاند.
بحث در مورد روح القدس به دو صورت میتواند تقریر شود: اول اینکه، روح القدس به صورت کلی چه معنایی در قرآن دارد؛ در این مورد بحثهای مفصلی جریان دارد که نیازی به ذکر آنها در اینجا نیست. دوم: روح القدس در این آیات، چه معانی دارد؛ در این آیات، احتمالاتی پیرامون روح القدس وجود دارد که برخی از آنها معتقدانی نیز دارد و برخی تنها در حد احتمال ذکر شدهاند. این احتمالات از این قرارند:
1. تعدادی از مفسّران روح القدس در این آیات را به مانند آیات دیگر قرآن به جبرئیل تفسیر کردهاند، اما در اینکه کمک و یاری رساندن جبرئیل به عیسی(ع) چگونه بوده است، احتمالاتی وجود دارد:
الف. جبرئیل کسی بوده که عیسی(ع) را در تمام دوران زندگی یاری رسانیده و این یاری در تمام مراحل زندگی بوده است. این تقریر این اشکال را دارد که این امتیاز، اختصاص به عیسی(ع) نداشته و تمام انبیا و اولیای الهی را در بر دارد، پس این سؤال به وجود میآید که چرا تنها نام عیسی(ع) ذکر شده است؟
ب. بنابر همین قول، احتمال دیگری وجود دارد که این تأیید و کمک را به عیسی(ع) اختصاص میدهد. بنابر دلالت قرآن یهودیان شخصی شبیه به عیسی(ع) را گرفته و به صلیب کشیدند و گمان بردند که او همان عیسی(ع) است، در حالی که اشتباه کرده بودند. این معجزه موجب نجات جان عیسی(ع) شد. برخی از مفسّران این احتمال را دادهاند که تأیید و کمک عیسی(ع) توسط روح القدس در همین موضوع بوده است.
ج. برخی نیز احتمال داده و گفتهاند: از آنجا که مریم به نفخه جبرئیل، به عیسی(ع) حامله شده؛ لذا کمک عیسی(ع) توسط روح القدس تنها اختصاص به عیسی(ع) داشته و عبارت هیچ اشکالی ندارد.
2. برخی از مفسّران روح القدس را به انجیل تعبیر کردهاند؛ به این معنا که خداوند به وسیله انجیل حقانیت عیسی(ع) را بر مردم آن زمان اثبات کرد و وجود انجیل، تأیید و کمکی بر عیسی شد.
3. روح القدس، همان اسم اعظمی است که عیسی(ع) توسط آن مردگان را زنده میکرد و با این اسم بود که حقانیت عیسی بر همگان آشکار شد.
4. منظور از روح در این عبارت؛ روح عیسی(ع) است و منظور از «القدس» خداوند باری تعالی تعبیر میکند، اما در اینکه چرا خداوند، روح عیسی(ع) را به خود نسبت داده، به نظر میرسد برای بزرگ کردن و گرامی داشتن عیسی(ع) بوده است.
اینها احتمالاتی بود که در تفسیرهای مختلف ذکر شده است؛ برخی از مفسّران یکی را انتخاب کردهاند[و برخی دیگر چند قول را قوی دانستهاند.[برخی از تفاسیر روایی اهل سنت نیز برای این موارد خبرهایی را نقل کردهاند.
هر یک از این اقوال، دارای ادلهای بوده و دارای قوت هستند ولی از آنجا که بیشتر مفسران روح القدس در آیات دیگر را به جبرئیل حمل میکنند، اعتقاد به قول اوّل از قوت بیشتری برخوردار است.
قبل از پرداختن به پرسش باید گفت؛ در لغت عرب و فارسی؛ معنای اولیه صیحه از ریشه «صیح»، صدای بلند و فریاد است. البته به معنای عذاب و غارت نیز استعمال شده است که معنای اصلی آن نیست و از لوازم آن است؛ زیرا وقتی صدا بلند و از اندازه معمولی فراتر رفت، سبب ناراحتی و عذاب است. همچنین از حمله و غارت کردن تعبیر به «صیحة الغارة» کردهاند؛ یعنی ناگهان و با سرعت به کاروان یورش برد.
این واژه و مشتقات آن به معنایی که بیان شد در آیات قرآن و روایات نیز استعمال شده است که برخی از آنها در ادامه ذکر میشود.
اما صیحه آسمانی که در روایات یکی از علائم ظهور شمرده شده است، به معنای ندای بلندی است که در آن، حقانیت امام زمان(عج) و شیعیانش به گوش جهانیان میرسد که این ندا برای ستمگران به دلیل عملکرد زشت آنان مایه عذاب خواهد بود.
برخی از روایات در این زمینه را بیان میکنیم:
1. در روایتی عمر بن حنظلة میگوید: شنیدم که امام صادق(ع) میفرمود: «پنج نشانه پیش از قیام حضرت قائم صورت خواهد گرفت: صیحه آسمانى، خروج سفیانى، فرو رفتن (لشکر سفیانى در بیداء)، کشته شدن نفس زکیه، خروج یمانى». من عرض کردم: قربانت اگر یکى از خاندان شما پیش از وقوع این نشانهها خروج کند، با او همراه شویم؟ فرمود: «نه». و چون فردا شد این آیه را براى آن حضرت خواندم: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ؛ اگر بخواهیم بر ایشان آیه و نشانهاى از آسمان نازل کنیم که گردنهایشان در مقابل آن خاضع گردد». به حضرت عرض کردم: آیا این نشانه همان صیحه آسمانى است؟ فرمود: «آگاه باش! که اگر آن باشد گردن دشمنان خدا در برابرش خاضع گردد».
2. محمد بن مسلم میگوید از امام باقر(ع) شنیدم میفرمود: «… و منادى از آسمان فریاد میزند به اینکه حق با قائم و شیعیان او میباشد،…»
<< 1 ... 8 9 10 ...11 ...12 13 14 ...15 ...16 17 18 ... 23 >>