صفحات: 1 ... 14 15 16 ...17 ... 19 ...21 ...22 23 24 ... 71

16ام تیر 1399

نوع

365 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق


اگر ما به چند چیز جزئی و مشخص که ذات و ماهیتشان یکی است،(مثلا به علی و حسن و تقی که هر سه انسانند) اشاره کنیم و بپرسیم که اینها چیستند؟ پاسخ(یعنی انسان) مفهومی کلی است که نوع نامیده می شود.

به همین دلیل در تعریف نوع می گویند:
نوع یکی از مفاهیم کلی است که در پاسخ به (آن چیست؟) می آید و بر افراد متفق الحقیقه، یعنی چیزهایی که ذاتشان یکی است، اطلاق می گردد.

مثلا مثلث قائم الزاویه، متساوی الساقین و متساوی الاضلاع، در ذات با هم تفاوت ندارند، زیرا هر سه، محدود به سه ضلع می باشند. حال اگر بپرسیم که این سه شکل، چه چیزی هستند؟ پاسخ، یعنی مثلث، نوع خواهد بود.

و نیز مانند انسان که بر افراد مختلف از قبیل حسن وحسین و تقی قابل حمل است و این افراد، اگرچه متفاوتند، اما مختلف الحقیقه نیستند. به عبارت دیگر، این افراد، در حقیقت خود یعنی در ذاتیات، یکی هستند (هر سه انسانند) و اختلاف آنها فقط در عرضیات( رنگ پوست، طول بدن، جوان،شکل)است، نه در ماهیت اصلی شان.

در واقع نوع وقتی به کار می رود که بخواهیم تمام حقیقت مشترک میان افرادی را که تنها کثرت عددی دارند، اما ذات و ماهیتشان یکی است، به کار ببریم.
به سخن دیگر، نوع مفهوم کلی است که بیانگر تمام ذاتیات مصادیق خودش هست.

بنابراین هنگامی که ازحقیقت و ماهیت افراد متفق الحقیقه سئوال شود، نوع در جواب می آید.
انسان، آب، گاو، مثلث، دایره، سفیدی، میز و غیره… هر یک نوع هستند و بر افراد متفق الحقیقه حمل می شوند.

گاهی نیز نوع را چنین تعریف می کنند:
نوع آن مفهوم کلی است که بر افراد مختلفی که فقط از جنبه عدد مختلف باشند، اطلاق می شود.

نوع، تمام حقیقت افراد خود، یعنی همه ذاتیات افراش را بیان می کند. مثلا در مفهوم انسان، حیوانیت و جسم نامی و جسمیت و جوهر، یعنی تمام ذاتیات و حقیقت انسان، همگی تحت عنوان اسان که نوع چنین موجودی است،مندرج است.

اساسا، اگر به امری جزئی اشاره کنیم و این سوال را بپرسیم که:این چیست؟ جواب نوع خواهد بود.
مثلا اگر بپرسیم که حسن چیست؟ جواب یعنی انسان، نوع است و یا اگر پرسیده شود که این بیماری چیست؟ پاسخی مانند سل یا مالاریا، نوع خواهد بود.

کلیدواژه ها: فلسفه, منطق, نوع
توسط ن.ع   , در 01:58:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

ماهیت

579 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق, امامت

ماهیت یعنی ذات و چیستی یک شئ.

ما همواره اجسام و اشیای بی شماری را میبینیم که در جهان وجود دارند. هر کدام از این اشیا، چیزی هستند و مشخصاتی دارند. به همین چیستی آن ها، ماهیت می گوییم؛ مانند: کتاب، درخت و انسان که هر کدام، یک ماهیت هستند.

ما یک موجود و یا یک شیئ را می بینیم که مشخصات و ویژگی هایی دارد و آن مشخصات و ویژگی ها چیستی آن شئ را تشکیل می دهند. ما به مجموع این ویژگی ها روی هم رفته نامی می دهیم که همان نام شئ و ماهیت شیئ است. به عبارت دیگر، ذاتیات شیئ را مجموعا ماهیت می نامیم.
به عنوان نمونه، ما چیزی را می بینیم که ساقه دارد، شاخه دارد، برگ دارد و غیره. سپس روی این چیز، نام درخت را می گذاریم. بنابراین، درخت ماهیت این چیز است. همین طور وقتی می گوییم: آن مایع، سرکه یا آب است، ماهیت و به عبارت دیگر چیستی آن را تعیین کرده ایم.

به همین دلیل است که در منطق می گویند: ماهیت در جواب ” آن چیست؟“ می آید. در اصل، خود کلمه ماهیت از ماهویت ( ما+هو به معنای ”آن چیست؟“) آمده است.

ماهیت، امر دور از ذهنی نیست. در واقع، تمام نام هایی که با آن ها اشیا را می نامیم، همان ماهیات آن هاست. مثالی می زنیم:

از دور می بینیم که موجودی به سمت ما می آید. هریک از ما چیزی درباره چیستی او می گوید. یکی می گوید: انسان است. دیگری می گوید: او اسب است. شخص دیگر می گوید: آن چه به این سمت می آید، گوسفند است. در واقع، هر کسی می خواهد بگوید که آن موجود، چیست؛ یعنی می خواهد ماهیت آن را بیان کند. پس از مدتی، موجود نزدیک می شود و همه می بینند که اسب است. در این حال، نفر دوم با خوشحالی می گوید: “من تنها کسی بودم که فهمیدم ماهیت این موجود، چیست.”

در مقابل ماهیت، وجود شئ قرار دارد. به این معنا که:

ما وقتی با یک موجود روبرو می شویم، از آن، دو جنبه را درک می کنیم: یکی چیستی موجود که همان ماهیت آن است؛ مثل سفیدی، درخت بودن، حیوان بودن. می گوییم: این موجود درخت است یا این که حیوان است و با این جمله ماهیت آن را بیان می کنیم.

اما جنبه دیگر، جنبه وجود و هستی شئ است. می گوییم: این موجود که فلان ماهیت را دارد، وجود دارد و یا این که وجود ندارد.

نکته ای باید بدان توجه داشت، این است که ممکن است یک ماهیت، وجود خارجی نداشته باشد، اما ممکن نیست که چیزی باشد(خواه در ذهن و خواه در خارج) که ماهیت نداشته باشد. در حقیقت، هر چیزی ماهیت دارد؛ خواه موجود باشد، خواه نباشد. مثلا ماهیت غول شش سر و یا سیمرغ، امری خیالی است. اصولا اگر چیزی ماهیت نداشته باشد، نه تصوری می توان از آن داشت و نه نامی می توان به آن داد.

مفاهیم ماهوی

بدین ترتیب، مفاهیم ماهوی، مفاهیمی هستند که مربوط به ماهیت شئ می باشند؛ یعنی از جنبه چیستی شئ سرچشمه گرفته اند و ذات آن را بیان می کنند. مانند: مفهوم درخت، مفهوم انسان و مفهوم سفیدی که همه مفاهیمی هستند که مربوط به ماهیت این موجودات می باشند.

در تاریخ فلسفه و به ویژه فلسفه اسلامی، بحث های گسترده ای پیرامون ماهیت مطرح بوده است. بحث هایی همچون این که:

آیا ماهیت واقعا وجود دارد و یا این که تنها فرض ذهنی ماست؟ بین ماهیت و وجود کدام یک واقعی و حقیقی هستند؟ و بحث ها و مسائل دیگر.

کلیدواژه ها: فلسفه, ماهیت, منطق
توسط ن.ع   , در 10:02:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

کلی مشکک

174 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

کلی مشکک


مفهوم کلی از جهت اینکه برهمه افراد و مصادیقش به یک نحو صدق کند و یا صدق نکند، بر دو قسم است:

کلی متواطی
کلی مشکک


کلی مشکک

کلی مشکک به آن مفهوم کلیی گفته می شود که بر افراد و مصادیقش به طور متفاوت و غیر یکسان صدق کند؛ یعنی میان مصادیقش از جهت صدق این مفهوم، تفاوت وجود دارد و این مفهوم، بربعضی بیشتر و بر بعضی کمتر صدق می کند.

برای مثال، مفهوم روشن، یک مفهوم کلی مشکک است. مصادیق این مفهوم، خورشید و چراغ و ماه و آتش و غیره… هستند، اما روشنی آنها یکسان نیست و مثلا روشنایی خورشید به مراتب بیشتر از چراغ است.
بنابر این مفهوم روشنی برمصادیقش به طور غیر یکسان صدق می کند.

مثال دیگر برای مفهوم کلی مشکک، عدد است. عدد هزار و عدد صد، هر دو عدد هستند؛ اما عدد هزار بیش از عدد صد می باشد.

چنین مفاهیمی را که صدق آن ها بر مصادیقشان، متفاوت و گوناگون است، کلی مشکک و خود این تفاوت، تشکیک نامیده می شود.

 

ادامه دارد…

کلیدواژه ها: فلسفه, منطق, کل_ مشکک
توسط ن.ع   , در 09:59:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

کلی متواطی

237 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق


مفهوم کلی از جهت اینکه برهمه افراد و مصادیقش به یک نحو صدق کند و یا صدق نکند، بر دو قسم است:

کلی متواطی
کلی مشکک


کلی متواطی

کلی متواطی به آن مفهوم کلی گفته می شود که بر تمام مصادیقش به طور یکسان و یکنواخت صدق کند.
برای مثال، انسان یک مفهوم کلی است که مصادیق آن عبارتند از انسان های مختلف، مانند: حسن، حسین، و علی و… .
مفهوم انسان برهمه آنها به طور یکسان صادق است؛ یعنی نمی توان گفت که حسن از حسین انسان تر است؛ زیرا انسانیت دارای درجات و شدت وضعف نیست.
البته میان هر انسان با انسان دیگر تفاوت هایی وجود دارد، اما این تفاوت ها در اموردیگری غیر از انسانیت است؛ مانند تفاوت در طول،رنگ، نیرو، سلامتی، اخلاق، و غیره… . ( و به تعبیر دیگر، تفاوت های میان انسان ها در ذات انسانی نیست، باکه در اعراض است.)

همچنین افراد و مصادیق حیوان یا درخت از حیث حیوان بودن یا درخت بودن، تفاوتی باهم ندارند.

چنین مفاهیم کلیی را که مصادیقشان از جهت آن مفهوم کلی باهم یکسانند و هماهنگی و تساوی داشته و تفاوتی بینشان نیست، کلی متواطی می گویند؛ یعنی کلیی که افراد و مصادیقش در آن کلی با هم توافق و هماهنگی و یکسانی دارند.

واژه متواطی از تواطؤء به معنای توافق و تساوی گرفته شده است. به همین دلیل کلیی را که مصادیقش در آن کلی، باهم یکسان بوده و توافق داشته باشند، کلی متواطی می نامند.

 

ادامه دارد…

کلیدواژه ها: فلسفه, منطق, کلی_متواطی
توسط ن.ع   , در 09:58:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

اقسام کلی

254 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق


برای اینکه یک مفهوم، مفهومی کلی باشد، ضرورتی ندارد که افراد و مصادیق متعدد در خارج داشته باشد، بلکه تنها همین که بشود افراد و مصادیق متعدد برای آن فرض و تصور کرد، کافی است تا آن را مفهومی کلی به شمار آوریم.

بر این اساس، یعنی وجود افراد و مصادیق کلی در خارج یا وجود افراد و مصادیق کلی در ذهن و با فرض ذهنی، مفهوم کلی به شش قسم تقسیم می شود و عقلا نمی تواند خارج از این شش دسته باشد:

1) مفهوم کلیی که در خارج فرد و مصداق ندارد و به وجود آمدن مصداق آن نیز از نظر منطقی محال است؛ مانند: تصور شریک خداوند و اجتماع نقیضین.
در این مورد، مفهوم و تصور شریک خدا، مفهومی کلی است، اما امکان تحقق در خارج برای آن متصور نیست و وجود مصداق برای آن فقط در ذهن امکان پذیر است.

2) مفهوم کلیی که در خارج مصداق و فردی ندارد، اما به وجود آمدن مصداقش ممکن است؛ یعنی تحقق آن از لحاظ منطقی مشکلی ندارد. مانند: دریای جیوه و غول شش سر.

3) مفهوم کلیی که در خارج فقط یک مصداق و فرد دارد و به وجود آمدن فرد دیگر برای آن منطقا محال است. این مفهوم عبارت است از مفهوم کلی واجب الوجود.

4) مفهوم کلیی که در خارج یک فرد دارد و به وجود آمدن افراد دیگر هم برای آن، ممکن است. مانند: مولود کعبه.

5) مفهوم کلیی که در خارج دارای افراد متعدد، اما متناهی است؛ مانند: مفاهیم انسان و درخت.

6) مفهوم کلیی که در خارج دارای افراد نامتناهی است؛ مانند: روحهای آدمیان.

کلیدواژه ها: اقسام _کلی, فلسفه, منطق
توسط ن.ع   , در 09:55:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

کلی و جزئی

804 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

مفهوم جزئی
مفهوم کلی
الفاظ و امور کلی و جزئی
کاربرد و اهمیت مفاهیم، الفاظ و امور کلی


در ذهن ما مفاهیم و تصورات بیشماری وجود دارد. مانند تصور و مفهوم انسان، این کتاب، تصور از مادرم ، خلیج فارس و دهها تصویر دیگر.

این مفاهیم یا تصورات را می توان به دودسته اصلی تقسیم کرد:

مفهوم جزئی
مفهوم کلی


برای هر مفهوم یا تصوری، فرد و نمونه ای خارجی وجود دارد که مصداق آن مفهوم است و آن مفهوم بر این فرد، صادق است.

مفهوم جزئی

مفهوم جزئی مفهومی است که فقط یک مصداق داشته باشد؛ یعنی نتوان برایش افراد متعددی فرض کرد. مانند مفهوم و تصور تهران، خلیج فارس ، کره ماه، این کتاب و تصوری که هر کس از پدر و و مادر و دوستان و آشنایان خود دارد.
برای مثال، خلیج فارس فقط یک مصداق در خارج دارد. به همین ترتیب، نمی توان برای کتابی که روی میز و جلوی من قرار دارد، مصادیق متعددی فرص نمود؛ زیرا تنها یک فرد از آن(مفهوم کتاب روی میز) وجود دارد.

یک نکته!
شاید گفته شود: ما می توانیم در عالم خیال، چندین خلیج فارس و یا چند کتاب مانند کتاب روی میز فرض کنیم.
در پاسخ می گوییم:
آری، می توان این گونه فرض کرد، اما در عالم خارج تنها یک خلیج فارس وجود دارد و ما تنها می توانیم از خلیج فارسی که در در خارج تحقق دارد، نمونه و کپی در ذهن خود بسازیم.
به عبارت دیگر، فقط یک خلیج فارس و یا یک کتاب با این شرایط زمانی و مکانی در خارج وجود دارد و اگر کتاب دیگری روی میز بگذاریم، دیگر آن کتاب نخواهد بود.

به طور کلی، تمام اسامی اعلام، یعنی نام هایی که اشاره به مکان، زمان، اشخاص و موجودات مشخصی دارند که برای همگان شناخته شده است، و نیز هر اسمی که با این و آن مقید شود (که نشان دهنده وجود خارجی آن و بنابراین، یکی بودن آن است)، بر مفهوم جزئی دلالت دارند.

مفهوم کلی

در مقابل مفهوم جزئی، مفهوم کلی قرار دارد. مفهوم کلی مفهومی است که بتوان برای آن افراد و مصادیق متعدد فرض نمود.به عبارت دیگر، ذات و اصل خود مفهوم، برافراد متعدد صادق است.

مانند تصور فیلسوف، دریا، درخت، انسان، میز، تلویزیون، پدر و مادر و غیره … .برای هر کدام از این تصورات، می توان مصادیق و افراد بیشماری را فرض کرد.
مثلا صندلی یک مفهوم کلی است: صندلی من، صندلی دوستم، فلان صندلی که در اتاق است، صندلی های تمام مدارس و حتی صندلی های خیالی، همه و همه مصادیق و نمونه های صندلی هستند و عنوان صندلی بر تمامی آن ها صادق است.

این طور نیست که فقط یک فرد و یک نمونه از صندلی در خارج باشد و بس،(چنانکه در مورد مفاهیم جزیی مانندخلیج فارس، این گونه بود.) بلکه بیشمار نمونه خارجی دارد و حتی اگر مصداق خارجی هم نداشته باشد، اطلاق کردنش بر بیشمار صندلی ذهنی، صحیح می باشد.

هر یک از افرادی که کلی بر آن ها صادق است، مصداق آن کلی نامیده می شود. بنابراین، مصداق کلی می تواند ذهنی یا خارجی باشد.

الفاظ و امور کلی و جزئی

باید دانست که جزئیت و کلیت، صفتی است برای مفاهیم و معانی. اما در مورد الفاظ نیز به کار می رود؛ بدین معنا که لفظی را که بر معنی جزئی دلالت کند، لفظ جزئی و لفظی را که بر مفهوم کلی دلالت نماید، لفظ کلی می نامند.
مثلا، کلمه انسان، کلمه ای کلی و کلمه سقراط، لفظی جزئی است.

به همین ترتیب، منظور از امر کلی و یا کلیات، اموری است که ذاتا عام، جهان شمول و صادق بر بیشمار مورد در آن موضوع، هستند . مراد از امر جزئی و جزئیات، اموری است که بر افراد و مصادیق خارجی خاص و ویژه که تنها یک فرد از آن ها موجودند، اطلاق می شود.

کاربرد و اهمیت مفاهیم، الفاظ و امور کلی

آنچه از مفاهیم در منطق و فلسفه و حتی علم مورد توجه است، مفاهیم کلی است؛ زیرا امور جزئی دائما در حال دگرگونی و تغییر و تحول هستند و هر حکمی در باره آن ها داده شود، فقط در مورد همان امر جرئی صادق است و نه بیشتر.
اساسا فلاسفه می گویند که آنچه انسان را از حیوانات متمایز می سازد، این است که او می تواند مفاهیم کلی در ذهن خود بسازد، در حالی دیگر حیوانات تنها به امور جزئی واکنش نشان می دهند.

نقش مفاهیم کلی و به تبع آن الفاظ کلی در زندگی انسان آن قدر زیاد است که انسان بدون مفاهیم کلی نمی تواند فکر کند. تمام عبارات و جملات انسان پر است از مفاهیم و الفاظ کلی. مانند:
من گرسنه هستم، او آدم خوبی است، خانه خریدم، و… . در این جملات، گرسنه، آدم، خوب، خانه و خریدن، مفاهیم کلی هستند.
تمام قوانین و گزاره های علمی و فلسفی، کلی هستند و به طور کلی اگر مفاهیم کلی در میان نبود، انسان نه پیشرفتی داشت و نه تمدنی و نه حتی ارتباطی با دیگران و مانند دیگر حیوانات زندگی می نمود.

کلیدواژه ها: فلسفه, منطق, کلی_جزئی
توسط ن.ع   , در 09:54:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

ارتباط قوه و فعل با ماده و صورت

475 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق


همان طور که می دانید، قوه یعنی استعدادی که در شئ است و به آن این امکان را می دهد تا چیز دیگری شود. بالقوه نیز آن شیئی است که این استعداد را در خود دارد و می تواند در آینده تبدیل به شئ دیگر شود.
مثلا، خاک و گل بالقوه کوزه است؛ یعنی این استعداد را در خود دارد که در آینده کوزه گردد و این به دلیل آن است که قوه کوزه شدن را دارد.
فعل نیز به معنای بودن و تحقق داشتن است؛ چنان که می گوییم:
خاک و گل که در آغاز بالقوه کوزه بود، پس از این که کوزه گر در آن کار کرد، بالفعل کوزه می گردد؛ یعنی واقعا به صورت کوزه در خارج تحقق می یابد.

از سوی دیگر گفته شد که ماده هر شئ، آن موادی است که شئ از آن ها تشکیل شده است.
صورت نیز، همان ساختار شئ است که شئ را آن شئ می کند.
به عنوان نمونه، خاک و گل ماده ی کوزه است؛ زیرا آنچه کوزه را تشکیل می دهد، جز خاک و گل چیزی نیست. اما صورت کوزه، همان شکل، قالب و ساختار کوزه است.

با این توضیحات، می توان رابطه میان این مفاهیم را یافت:

ماده شئ همان وجود بالقوه شیئ است؛ زیرا هنوز صورت را که به آن تعین و فعلیت شیئ می گوییم، نپذیرفته و تا وقتی که صورت و به عبارت دیگر، تعین و فعلیت نیافته باشد، چیز خاصی نیست.

از سوی دیگر، این صورت شئ است که یک شئ را آن شئ میکند؛ به عبارت دیگر، صورت، فعلیت شئ بوده و شیئ را از حالت استعداد خارج کرده و بالفعل متحقق می سازد.

برای مثال، دانه گندم، بالقوه بوته گندم است، یعنی این امکان را دارد که در آینده به بوته گندم تبدیل شود.اما از طرف دیگر، دانه گندم، ماده هم هست، برای صورت خود که همان بوته گندم است.
مواد تشکیل دهنده بوته گندم، همان دانه گندم است، با این تفاوت که بوته گندم ساختار بوته گندم را دارد و به عبارت دیگر، بالفعل بوته گندم گشته است. صورت، کمال و تحقق کامل شیئ است و دانه گندم نیز به سوی کمال خویش در حال حرکت است.

نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که یک شئ ممکن است نسبت به چیزی بالقوه (ماده) و نسبت به چیز دیگر بالفعل (صورت) باشد.
به عنوان مثال، جوجه نسبت به مرغ، ماده است و به عبارت دیگر، جوجه بالقوه مرغ می باشد.
اما همین جوجه در نسبت با نطفه اولیه خود، صورت و فعلیت آن بوده و آن نطفه اولیه، ماده جوجه و دارای قوه جوجه شدن است. (بالقوه، جوجه است.)

همه اشیا و موجودات به سوی کمال خود در حال حرکتند و این کمال، همان صورت است. یعنی همه آن ها می خواهند به فعلیت برسند. دانه می خواهد گیاه شود؛ بنابراین دانه ماده و گیاه صورت آن است.
بدین ترتیب گفته می شود که ماده قوه و صورت، فعلیت شئ است.

کلیدواژه ها: فلسفه, قوه_فعل, منطق
توسط ن.ع   , در 09:52:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

قوه و فعل

513 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

قوه
فعل

 


تغییر و تبدیل یکی از واضحترین و مسلم ترین حقایق این جهان است و در طبیعت، همواره چیزی به چیز دیگر تبدیل می شود.
اما این تبدیل شدن ها نظام خاصی دارد؛ یک چیز، قابلیت و استعداد تبدیل به هر چیزی را ندارد، بلکه فقط می تواند به شئ یا اشیای معینی تبدیل گردد. مثلا یک دانه گندم نمی تواند در آینده مرغ شود، بلکه فقط امکان این را دارد که به بوته گندم تبدیل شود.
این گزاره از آن سو نیز صادق است؛ یعنی بوته گندمی که بخواهد در آینده موجود شود، فقط می تواند از دانه گندم به وجود بیاید، نه ازچیز دیگر.

قوه

بنابراین می یابیم در هر چیزی (یا به اصطلاح فلسفی در هر ماده ای) که بتواند در آینده تبدیل به چیز دیگری شود، (یا به اصطلاح فلسفی صورت جدیدی را بپذیرد)، صفت مخصوصی وجود دارد که عبارت است از:
قابلیت و استعداد تبدیل شدن به آن شئ دوم؛ به سخن دیگر، شئ اول، امکان و قوه تبدیل شدن به شئ دوم را در خود دارد.

پس قوه یعنی امکان و استعدادی که در شئ است و به آن این اجازه را می دهد تا چیز دیگری شود. برای مثال در دانه گندم، قوه بوته گندم وجود دارد، زیرا اگر چنین قوه ای را نداشت، هرگز به بوته گندم تبدیل نمی شد. به همین خاطر می گوییم:
دانه گندم بالقوه بوته گندم است؛ به این معنا که دانه گندم قوه تبدیل به بوته گندم را داراست.

فعل

نقطه مقابل قوه، فعلیت می باشد. فعلیت یعنی تحقق داشتن؛ یعنی وجود و آثار خارجی داشتن.

به عنوان مثال، دانه گندم بالفعل دانه گندم است، یعنی به صورت دانه گندم تحقق دارد. در حالی که بالقوه بوته گندم است؛ زیرا اگر چه قابلیت تبدیل به بوته گندم را در آینده دارد، اما هم اکنون بوته گندم نیست و فقط دانه گندم است.

پس فعلیت هر چیز مساوی است با بودن و تحقق داشتن آن چیز. فعلیت بوته گندم یعنی بوته گندم بودن و فعلیت مرغ یعنی تحقق خارجی مرغ.

با این مقدمات، نتیجه گرفته می شود که وجود و هستی چیز ها، زمانی بالقوه است و زمانی بالفعل.
بدین معنا که وجود بوته گندم زمانی بالقوه است و به صورت قوه در دانه گندم وجود دارد و زمانی به فعلیت می رسد و بالفعل بوته می شود. خاک و گل بالقوه کوزه است و زمانی که کوزه گر به آن پرداخت، بالفعل کوزه می شود.

مفاهیم قوه و فعل هیچ یک حسی نیستند، یعنی چیزی نیستند که حواس ما آنها را درک کنند، بلکه عقل با تامل در موجودات خارجی و انتزاع این مفاهیم، آنها را می یابد.

تمام نظام هستی بر بنیاد قوه و فعل است، زیرا هستی همواره در حال شدن، تبدیل و حرکت است. چیزی، چیز دیگر شدن یعنی اینکه یک شیئ به شیئ‌ دیگر تبدیل شود؛ یعنی شئ اول می تواند به شیئ‌ دوم تبدیل گردد و قوه شئ دوم را دارد. در این تبدیل، شئ دوم ابتدا به نحو بالقوه و بعد به صورت بالفعل موجود می گردد.

قوه و فعل را به گونه دیگری هم می توان بیان کرد :


وجود بالقوه همان ماده و وجود بالفعل صورت است.

کلیدواژه ها: فلسفه, قوه_فعل, منطق
توسط ن.ع   , در 09:50:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

علتهای چهارگانه

849 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

1) علت مادی
2) علت صوری
3)علت فاعلی
4) علت غایی

 


هنگامی که به دنیا نگاه کنیم، موجودات ، وقایع و دگرگونی های بیشماری را می بینیم و دچار شگفتی می شویم که چرا هر چیز این طور است؟ و چرا این گونه اتفاق می افتد؟

به همین دلیل است که سوال چرا؟ را مطرح می کنیم. ما با پرسیدن چرا، می خواهیم سبب هر چیزی را بدانیم. به عبارت دیگر سوالمان این است که چرا امور به این نحو موجود شده و اتفاق می افتند؟

در نظرارسطو این چراها را به گونه های مختلفی می توان طرح کرد و پاسخ گفت. برای پاسخ به سوال چرا، تنها یک سبب وجود ندارد، بلکه علت ها بسیار زیادند. یعنی برای هر چیزی، علت های زیادی وجود دارد که البته ما فقط بعضی را می شناسیم و بعضی را هم نمی شناسیم.

اما دست کم ، چهار نوع سبب و تبیین مهم وجود دارد که علتهای چهار گانه نام دارند؛ یعنی چهار نوع به علت اینکه: که در پاسخ به “چرا؟” می تواند مطرح شود. این علت ها درباره ماده شیئ، صورت شیئ، فاعل شیئ و هدف شیئ هستند و به ترتیب علت مادی ، صوری ، فاعلی و غایی نام دارند.

در واقع، این علت ها وجود هر چیز را بر اساس ماده آن شیئ، صورت آن شیئ، فاعل آن شیئ و هدف آن شیئ توضیح داده و تبیین می کنند؛ یعنی هر کدام، یک سبب از سبب هایی که موجب پیدایش موجود شده یا آن را به حرکت وا می دارد را برای ما آشکار می سازند.
. همان طور که گفته شد، این سبب ها، یعنی علت هایی که موجب بروز یک امر (اعم از یک اتفاق یا یک موجود) می شوند، بسیار زیادند،‌ اما دست کم چهار نوع علت وجود دارد که در مورد همه امور صدق می کند.

ارسطو نخستین کسی بود که به این علت ها و اهمیت آن ها آگاه شد و به همین سبب، آن ها را علت های چهارگانه ارسطویی می نامند.

1) علت مادی

( تبیین مادی ): آنچه ماده ی شیئ را تشکیل می دهد ، علت مادی آن است. مثلا ً می پرسیم : ” چرا درخت به این صورت می روید؟ “
علت و تبیین مادی، یک سبب رویش درخت را برای ما معلوم می سازد. یعنی می گوید: درخت این طور می روید، به علت اینکه درخت از فلان مواد تشکیل شده است . این مواد، علت مادی درخت می باشند . و یا در مثال دیگر می توان گفت : خاک و گل، علت مادی مجسمه است .

2) علت صوری

( تبیین صوری): ماده ی شیئ به هیچ عنوان برای تبیین آن و این که چرا این گونه وجود دارد، کافی نیست؛ زیراماده شیئ می تواند هر شکلی را بپذیرد و هرچیزی بشود؛ در حالی که سوال ما در حقیقت، این است که چرا این شیئ با این مشخصات خاص، این گونه است . بنا براین، به تبیینی دیگر می رسیم که مربوط به ساخت و صورت شیئ است. علت صوری به ما می گوید که درخت اینگونه می روید ، به علت اینکه فلان طور ساخت پیدا کرده است. به این ساخت، صورت می گویند. در مثال مجسمه ، علت صوری مجسمه همان صورت ، شکل و قالب مجسمه است . در واقع مقصود از صورت ، قالب و ساختار زیر بنایی شیئ است که آن شیئ به واسطه ی آن ، وظایف یا کارکردی را که خاصیت آن نوع شیئ است ، انجام می دهد .

3)علت فاعلی

( تبیین فاعلی ): علت فاعلی تقریبا همان علت متداول نزد همگان است. علت فاعلی ، منشأ دگرگونی شیئ و علت سازنده ی شیئ است . این نوع علت برای ما تبیین می کند که: درخت این گونه می روید ، به دلیل اینکه چیزهای مختلفی که مربوط به محیط است – مثل هوا یا خاک و غیرآن – از خارج درخت را به این صورت هدایت کرده و می رویانند . در مثال مجسمه ، مجسمه ساز ، علت فاعلی مجسمه است. و یا این که می گوییم:کارگر و بنا، علت فاعلی ساختمان هستند؛ یعنی آن ها هستند که ساختکان را می سازند.
پس بنابر آن چه تا این جا گفته شد، می فهمیم که علت فاعلی، علتی است که ماده شیئ را شکل و صورت می دهد؛ چنان که مجسمه ساز به ماده ی مجسمه که خاک و گل است، صورت و شکل مجسمه می بخشد.

4) علت غایی

( تبیین غایی ): این علت و تبیین به ما می گوید که درخت اینطور می روید ، به علت اینکه در آینده درختِ کامل شود. یعنی علت غایی درخت ، درختِ کامل شدن است.
بر اساس این نوع علت ، هر چیز در طبیعت همواره به سمت شکوفایی و کمال و کارکرد اصلی خود حرکت می کند. تبیین بر حسب غایت، یعنی تبیین بر حسب آنچه که شیئ برای آن هست یا روی می دهد. علت غایی هر موجود، هدف و کارکرد اصلی آن موجود است؛ یعنی شکوفا شدن تمام استعداد های نهفته در آن.
باید توجه داشت که علت غایی ، چیزی بیرون از شیئ نیست ، بلکه خود موجود ، همواره طوری حرکت می کند که به ” صورت ” تکامل یافته اش ،به هدف و کارکرد اصلی خود و به عبارت دیگر به فعلیت خود برسد. به این ترتیب، تبیینی که به ما بگوید کارکرد مخصوص فلان جاندار چیست و حرکت های مختلف آن جاندار در شرایط مختلف چگونه با هدف آن جاندار سازگار می شود ، علت غایی آن جاندار و حرکات آن می باشد.

 

کلیدواژه ها: علت, فلسفه, منطق
توسط ن.ع   , در 09:47:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

قضیه

563 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

 اهمیت مبحث قضایا
چنانکه معلوم است منطق راه و روش تعریف دقیق هر چیز و طریقه استدلال و استنتاج صحیح را می آموزد و معیارهای تشخیص ثواب از خطا را در تفکر به دست می دهد.
و چون هر علم بدون استثنا از یک طرف با دسته ای از مفاهیم سرو کار دارد و از طرف دیگر می خواهد قوانینی را به اثبات برساند، برای تعریف کامل و دقیق مفاهیم، و برای اثبات قوانین خود ناگزیر باید قواعد منطقی را به کار برد.

در بحث تعریف، به شرایط صحیح تعریف و چگونگی حصول مجهول از تصورات معلوم پرداختیم و به مناسبت، از تصور و اقسام آن بحث شد.
اما در مبحث قضایا به مبحث استدلال می پردازیم و می خواهیم طریقه درست استدلال کردن را فرا بگیریم.
استدلال عملی ذهنی است که از تالیف و ترکیب قضایا فراهم می شود.
به همین دلیل نخست به تعریف قضیه، اجزا و اقسام آن می پردازیم.
وسپس به پیچیده ترین عمل ذهن؛ یعنی استدلال می پردازیم.


قضیه
قضیه یعنی هر گونه جمله و گفتاری که امکان درستی یا نادرستی داشته باشد؛ و به عبارت دیگر احتمال صدق و کذب در آن برود؛ یعنی بتوانیم در مورد این جمله بگوییم: درست است یا نادرست است.
مانند این جملات: خورشید کوچکتر از زمین است؛ طوطی جزو پرندگان است؛ امسال یا زلزله می آید یا نمی آید و غیره … .
هر یک از این جملات، یک قضیه است؛ زیرا در مورد هر یک می توانیم بگوییم که صادق یا کاذب است. به عبارت دیگر، تا وقتی در دنیای خارج جستجو نکرده باشیم و واقعیت امر را ندانیم، احتمال دارد درست یا نادرست باشد.

مراد از درستی یا صدق یک قضیه، مطابقت آن با واقعیت است و مقصود از نادرستی و کذب آن، عدم مطابقت قضیه با واقع. اگر قضیه مطابق با واقع باشد، قضیه صادقه است و اگر مطاق با واقع نباشد، قضیه کاذبه است.


مثلا قضیه:
خورشید کوچکتر از زمین است، یک قضیه کاذبه است، زیرا مطابق با واقع نمی باشد. در صورتی که قضیه:
طوطی جزو پرندگان است، یک قضیه صادقه می باشد.

قضیه تنها یک نوع از انواع جمله هاست. جمله اقسام مختلفی دارد. مانند:

جمله امر: برو!
جمله نهی: سر و صدا نکن!
جمله استفهام: آیا امروز سه شنبه است؟
جمله تمنی: ای کاش حسن برود!


همانطور که ملاحظه می شود، درمورد هیچ یک از این جملات نمی توان گفت که درست است یا نادرست است؛ یعنی نمی توان گفت که مطابق با واقع است یا نه. زیرا گوینده در این جملات، حکمی صادر نکرده است، بلکه سؤال پرسیده یا آرزو کرده و یا امر و نهی کرده است، و نمی توان گفت سؤال یا آرزو و یا امر و نهی او درست(مطابق با واقع) بوده یا نادرست.

اما برعکس، چنانچه گوینده در مورد واقعیت، مطلبی را به طور قاطع و جزمی بیان کند؛ یعنی بگوید فلان امر، اینطور است یا اینطور نیست؛ و به عبارت دیگر به طور جازم حکمی بیان نماید، این جمله و حکم او، می تواند درست باشد یا نادرست باشد.
به همین جهت، قضیه را خبر، قول جازم و عبارت نیز می نامند.

پس مشخص می شود که در هر قضیه ای، انسان تصوری را به تصور دیگر نسبت می دهد. حال یا این نسبت مطابق با واقع است یا مطابق نیست؛ اگر مصابق با واقع بود، قضیه صادق است و اگر نبود، قضیه ای نادرست و کاذب.

به این ترتیب، مشخص می شود که قضیه، همان مرکب تام خبری است که در مبحث الفاظ منطق بررسی می گردد.
هر قضیه اجزائی دارد.

کلیدواژه ها: فلسفه, قضیه, منطق
توسط ن.ع   , در 09:45:00 ب.ظ نظرات

1 ... 14 15 16 ...17 ... 19 ...21 ...22 23 24 ... 71