صفحات: << 1 2 3 4 ...5 ...6 7 8 9 10
2ام تیر 13991
اتحاد عاقل و معقول اصطلاحی در فلسفه است که به کیفیت ادراک مربوط میشود. قاعده «اتحاد عقل و عاقل و معقول» از ابتکارات فلسفی ملاصدرا، فیلسوف ایرانی سده ۱۱ هجری، است. وی معتقد است در تکوین شناخت، قوه شناخت و شخص ادراککننده (مدرِک) و موضوع ادراکشونده (مدرَک)، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند. در هر عمل شناخت، وجودی پدید میآید که در همان حال که نوعی وجود شیء ادراکشونده است در ظرف ادراک، نوعی وجود برای نفس ادراککننده هم هست. نفس ادراککننده این وجود را، که فعل خویش است، به وسیله قوّه فاعله ادراکی خویش آفریده است. این قوّه ادراکی، در حقیقت، خود نفس در مرتبه فعل و تأثیر است.
#فلسفه #کلام #عقاید
6
به عقیده صدرالمتألهین، آنچه از انسان در روز رستاخیز محشور میشود، نه یک بدن مثالی و نه یک بدن عنصری دیگر، بلکه نفس و بدن انسان بعینه است، به گونهای که این فرد در جهان دیگر برای دیگران به روشنی قابل شناسایی است، و هر کس او را ببیند، به آسانی میتواند بگوید این همان کسی است که در دنیا او را میشناخته است.
دلیل این مدعا این است که ملاک حقیقت و تشخّص انسان، نفس ناطقه اوست. به دیگر سخن میتوان گفت صرف نظر از تعلق نفس به بدن، بدن دارای ذات و حقیقت نیست و از تعین خاص نیز برخوردار نیست؛ پس وقتی شخص انسان مأکول واقع میشود و اجزای بدنش از طریق تغذیه جزو بدن یک درنده یا انسان دیگر میشود، به شخصیت انسانی وی آسیبی نمیرسد و او در روز حشر با بدنی که به نفس ناطقهاش متشخص و متعین است محشور میشود؛ اگرچه اجزای آن تغییر و تحول پذیرفته باشد.
صدرالمتألهین برای اثبات این مدعا از ۷ اصل استفاده کرده که در کتاب مبدأ و معاد آورده است. هر یک از این اصول در فلسفه وی (حکمت متعالیه) دارای اهمیت بسیاری است.
#فلسفه #کلام #عقاید
5
متکلمان اسلامی از راههای گوناگون به این شبهه پاسخ گفتهاند. در میان پاسخهایی که داده شده، یکی از همه معروفتر است. آنان گفتهاند انسان از دو گونه اجزا ترکیب یافته که عبارت است از
1_ اجزای اصلی
2_ اجزای فرعی و زاید
اجزای اصلی چیزهاییاند که واقعیت و حقیقت انسان به آنها بستگی دارد. این اجزا به گونهای هستند که اگر هم احیاناً خوراک انسان دیگر شوند، هرگز جزو بدن او نمیشوند یا به صورت اجزای اصلی او در نمیآید.
اجزای زاید یا غیراصلی آنهایی هستند که حقیقت انسان به آنها بستگی ندارد و همواره تغییر و تحول میپذیرند.
بدینسان اگر شخص انسان غذای شخصی دیگر گردد، آنچه از اجزای مأکول بهتدریج جزو بدن آکل میشود، جز اجزای زاید یا غیراصلی نیست؛ زیرا چنانکه گفته شد، اجزای اصلی تغییر و تحول نمیپذیرد.
بنابراین در روز رستاخیز آنچه محشور میشود، انسانی است که از اجزای اصلی تشکیل یافته است. بنابراین شبهه آکل و ماکول نمیتواند معاد جسمانی را انکار کند.
#فلسفه #کلام #عقاید
4
باید توجه داشت که این شبهه اختصاص به این ندارد که آکل، انسان باشد، بلکه میتوان آن را بسیار گستردهتر مطرح ساخت. توضیح آن این است که انسان پس از مرگ تبدیل به خاک میشود و مسلّم است که با گذشت زمان، بدنِ خاکشده جذب ریشه گیاهان میشود و به صورت میوه و انواع محصولات گیاهی در دسترس انسان و دیگر جانداران قرار میگیرد.
باتوجه به اینکه انسان از محصولات گیاهی تغذیه میکند یا جانداران آن محصولات را میخورند و سپس گوشت آنها از راه تغذیه جزو بدن آدمی میشود، شبهه آکل و مأکول باز به میان میآید.
#فلسفه #کلام #عقاید
3
اگر انسانی معین غذای انسان دیگر شود، اجزای مأکول(خورده شده) در روز معاد، در بدن آکل (خورنده) باز میگردد یا در بدن مأکول؟
به هر صورت که فرض شود، بدن یکی از آن دو به صورت کامل در روز رستاخیز محشور نخواهد شد.
اکنون اگر فرض شود که آکل کافر است و مأکول مومن، شبهه قویتر میشود و اشکال بیشتر میگردد؛ زیرا لازمه این فرض این است که یا مومن عذاب شود و یا کافر گنهکار، در نعمت باشد.
#فلسفه #کلام #عقاید
2
در میان شبهههایی که به معاد وارد شده، شبهه آکل و مأکول از همه معروفتر است. تاریخ دقیق پیدایش این شبهه و نام نخستین کسی که آن را مطرح ساخته است، به روشنی معلوم نیست، ولی در قدمت آن نمیتوان تردید کرد.
این شبهه از ابتدای پیدایش بحثهای کلامی و فلسفی در میان اندیشهوران مسلمان مطرح شده است. نخست به صورت مجمل در آثار ابواسحاق ابراهیم بن اسحاق بن ابی سهل نوبختی، ابن سینا مطرح گشته و سپس در کتابهای دانشمندانی چون شیخ طوسی، غزالی، فخرالدین رازی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، قاضی عضدالدین ایجی و سعدالدین تفتازانی، نحوه طرح و راه حلهای پیشنهادی و دلایل ارائه شده گسترش یافت و سرانجام درآثار متأخرانی مانند مقداد بن عبدالله حلی، صدرالدین شیرازی، اسماعیل طبری نوری و دیگران مورد بحث مفصل قرار گرفت.
#فلسفه #کلام #فلسفه_کلام #عقاید
1
شُبهه آکِل و مَأکول، شبههای قدیمی در نفی و انکار معاد جسمانی که بسیاری از متکلّمان درباره آن سخن گفتهاند. شبهه به صورت خلاصه اینگونه است: «اگر انسانی معین غذای انسان دیگر شود، اجزای مأکول(خورده شده) در روز معاد در بدن آکل(خورنده) باز میگردد یا در بدن مأکول؟ به هر صورت که فرض شود، بدن یکی از آن دو به صورت کامل در روز رستاخیز محشور نخواهد شد.
#فلسفه #کلام #فلسفه_کلام #شبهه
تفاوت دیدگاه معتزله با شیعه را در مساله علت و معلول
پاسخ اجمالی
علامه طباطبائی در بحث ارتباط افعال انسان ها و خداوند متعال، اشاره به نظر معتزلیان کرده است. آنان معتقدند، چون انسان ها اختیار دارند لذا علت افعال انسان، فقط خود وی می باشد و علت اولیِ دیگری ندارد. این گروه گمان کرده اند، اگر علت افعال انسان ها را خداوند بدانیم، لازمه اش جبر می باشد. علامه طباطبائی ضمن بیان مقدماتی می فرمایند: همان طور که خود انسان وجودش مستند به اراده الهی است، افعال وی نیز متکی به اراده الهی می باشد. پس اینکه معتزله گفتهاند: وجود افعال بشر مرتبط و مستند به خداى سبحان نیست، از اساس باطل و ساقط است. بنابر این در زمینه علت و معلول اختلافی که میان معتزله و فیلسوفان شیعی به چشم می خورد این است که معتزله برخلاف شیعیان، منکر اتصال علل به علت اولی و ابتدائی می باشند و این امر را قبول ندارند.
پاسخ تفصیلی
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان در بحث چگونگی ارتباط افعال انسان با خداوند، اشاره به نظریه معتزله می کنند.[1] آنها معتقدند که افعال بشر هیچ گونه ارتباط و استنادی به خدای سبحان ندارد. زیرا انسان، آزاد و مختار است و نه مجبور. لذا پنداشته اند که اگر خداوند هرگونه نسبتی با افعال بندگانش داشته باشد؛ لازمه اش مجبور بودن انسان است. بدین جهت منکر اتصال پروردگار با افعال انسان شده اند.
علامه طباطبائی در تفسیر المیزان در مقام بطلان و رد این تفکر، اشاره ای به بحث کیفیت استناد معلول به علت کرده و از خلال این بحث؛ این نظریه را مردود شمرده اند.
علامه می فرمایند: “ستی هر چیزی محتاج به علت است زیرا معلول، از خود استقلالی ندارد. ایشان نتیجه می گیرند که اولا صرف اینکه یک معلول مستند به علت خود باشد، باعث نمی شود که از واجب الوجود بى نیاز شود، زیرا هر علتی محتاج به علتی واجب است. (لذا درست است که علت افعال انسان ها در وهله اول خود انسان است ولی او خود محتاج علتی واجب است که آن علت، ذات خداوند متعال می باشد.)
و ثانیا … همان طور که خود انسان وجودش مستند به اراده الهی است، افعال وی نیز مانند وجودش مستند به اراده الهی است. پس اینکه معتزله گفتهاند: که وجود افعال بشر مرتبط و مستند به خداى سبحان نیست، از اساس باطل و ساقط است.
پس هر معلول با حد وجودى که دارد، مستند به علت خویش است، در نتیجه همانطور که یک فرد از انسان با تمامى حدود وجودیش، از پدر، و مادر، و زمان، و مکان، و شکل، و اندازه، کمى، و کیفى، و سایر عوامل مادیش، مستند به علت اولى است، همچنین فعل انسان هم با تمامى خصوصیات وجودیش مستند به همان علت اولى است."[2]
پس همیشه معلول، وجودش وابسته به علت اولی خویش می باشد. و معقول نمی باشد که حتی در یک مورد، معلولی تصور شود که ارتباط با علت العلل نداشته باشد. این رابطه را معتزله حداقل در برخی از موارد منکرند. آنان می پندارند که علل و اسباب در تاثیر گذاری کاملا مستقلند.
“معتزله براى تنزیه خدا و نسبت ندادن گناهان و افعال زشت- مانند ظلم- به خدا، علل و اسباب را در تأثیر، مستقل دانسته و بر آن رفتهاند که ممکنات تنها در ذات خویش به خدا محتاجاند و در فعل، استقلال دارند. بدین سان، معتزله، تأثیر را به علل و اسباب وا مىگذارند. معتزله در حقیقت، براى تنزیه خدا از افعال زشت، براى او در افعال شریک برنهادهاند."[3]
شهید مطهری نیز به این امر اشاره کرده اند که معتزله اصل ضرورت علی و معلولی را (حداقل در برخی از موارد) انکار کرده اند:
” آیا مىتوانیم قانون علّیت را در جریان عالم و لا اقلّ در اعمال و افعال بشر انکار کنیم؟! معتزله و پیروان آنها این کار را کردهاند و منکر اصل ضرورت علّى و معلولى- لااقل در مورد فاعل مختار- شدهاند. عدّهاى از دانشمندان جدید اروپایى نیز همان افکار معتزله را در این مسأله ابراز داشتهاند و از «اراده آزاد»، یعنى ارادهاى که تابع قانون علّیت نباشد، سخن گفتهاند و حتّى ادّعا کردهاند که قانون علّیت فقط در دنیاى مادّى که از اتمها تشکیل یافته صادق است، امّا این قانون در دنیاى روحى و در دنیاى داخلى اتمها صادق نیست"[4]
نتیجه نهائی:
بنابر این در زمینه علت و معلول، اختلافی که میان معتزله و فیلسوفان شیعی به چشم می خورد این است که معتزله برخلاف شیعیان، منکر اتصال علل به علت اولی و ابتدائی می باشند و این امر را قبول ندارند.
[1] این بحث در جلدهای زیر در تفسیر المیزان آمده است.
ج1، ص: 166 ، ج9، ص: 260. دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ: پنجم، 1374 ش.
[2] طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج1، ص: 168، موسوى همدانى، سید محمد باقر، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ: پنجم، 1374 ش.
[3] پژوهشکده تحقیقات اسلامى، فرهنگ شیعه، ص202، زمزم هدایت، قم، 1385ش.
[4]مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج1، ص: 387و 388، انتشارات صدرا، چاپ: یازدهم، تیر 1381ش.
برهان نظم چیست؟
پاسخ تفصیلی
براهین و راههایى که براى شناخت و اثبات وجود خداوند متعال اقامه و ارایه شده است، متعدد بوده و در آنها از روشهاى متفاوتى استفاده گردیده است. در یک دسته بندى کلى، این براهین را از جهت روش مىتوان به سه دسته تقسیم نمود: راه روانى یا فطرى، راه علمى و شبه فلسفى، راه فلسفى. برهان نظم را به عنوان یکى از اقسام راه علمى و شبه فلسفى مىتوان تلقى نمود.
قبل از بیان و شرح برهان نظم، توجه به این مطلب ضرورى است که براهین و راههاى اثبات خداوند از جهت صحیح و کامل بودن و یا معیوب و فاسد بودن، ارزش و محدودهاى هر یک از آنها در اثبات مطلوب و نتیجه، میزان پاسخ گویى به شبهات و اشکالات و انتقاداتى که بر هر یک وارد شده است، و میزان استفاده از مقدمات حسّى و تجربى، و حتى از جهت بیان و تقریرى که از هر یک از آنان ارایه گردیده است، در یک سطح و مستوا نمىباشند، و در نظر گرفتن این مطلب، مانع بسیارى از مغالطههاى رهزن خواهد بود.
از این رو، براهینى را که براى اثبات خداوند، اقامه مىشود، از جهت صحت و فساد و کمال و نقص و شرایط افادهى یقین، به سه گروه مىتوان تفکیک کرد: أ. براهینى که معیوب بوده و از درون فاسد و پوسیده مىباشند و فاقد شرایط افادهى یقین مىباشند. در حقیقت این گونه از براهین، برهان نیستند.
ب. براهینى که معیوب و فاسد نمىباشند، ولى ناقص بوده و توانایى اثبات واجب الوجود را به نحو تمام ندارند. نهایت کارآیى این براهین اثبات وصفى از اوصاف و اسمى از اسماى الاهى مىباشد و براى این که بتوانند وجود واجب (خداوند) را اثبات نمایند نیازمند تکیه بر دیگر براهین مىباشند. و برهان نظم، از این گونه برهانها مىباشد.
ج. براهینى که صحیح و کامل بوده و مطلوب خویش را که اثبات واجب تعالى مىباشد، به خوبى محقق مىسازند.
برهان نظم: همان طور که قبلاً اشاره گردید، یکى از اقسام راه علمى (حسّى) و شبه فلسفى شناخت خداوند، برهان نظم مىباشد. در این برهان از مقدمهاى که حسى و تجربى است استفاده مىشود بدین معنا که از راه مطالعه ی حسى و تجربى واقعیات و مخلوقات خارجى طبیعى و مشاهده آثار و آیات الهى و به کارگیرى آن در استدلال برهانى، به نتیجه و مطلوب دست مىیابیم. از این روى است که برهان نظم، استدلال حسّى و تجربى محض نمىباشد و پاى عقل و مقدمهى عقلى در میان خواهد بود.
بررسى برهان نظم که به تعبیر بعضى از بزرگان، مشهورترین و معروفترین و عمومىترین دلیلى است که الاهیون بر وجود خداوند اقامه نمودهاند!همان دلیل و مسألهى نظام موجودات (نظام متقن) است که، استفاده از آیهى کریمهى “صنع اللَّه الذى اتقن کل شى” مىتوان با نام “اتقان صنع” از آن یاد کرد. برهان نظم، رابطهى نزدیکى با مسأله ی “حکمت الاهى” دارد که پرداختن به آن مجال دیگرى را مىطلبد.گرچه مىتوان گفت حکما و فلاسفه ی اسلامى از برهان نظم براى اثبات “ذات واجب” به دلیل محدودیتى که این برهان در ذات خود دارد، استفاده ننمودهاند.
برهان نظم را به صورتهاى گوناگون مىتوان اقامه نمود، لکن همان گونه که قبلاً اشاره شد، هر نتیجهاى که به دست آید، متکى بر دو مقدمه است که یکى تجربى و دیگرى عقلى است. و مقدمهى عقلى، که همان کبراى قیاس است (هر نظم نیازمند به ناظم است) بدون اعتماد به یک قیاسى که از حرکت، حدوث و یا امکان استفاده کرده باشد، نتیجه نمىدهد، مانند این که گفته شود: نظم واقعیتى حادث و یا ممکن است و هر حادث و یا ممکن نیازمند به مبدئى محدث و یا واجب است، پس نظم نیز داراى مبدئى محدث و یا واجب است.
البته، این مبدأ چون نظم از او صادر مىشود، “ناظم” نیز نامیده خواهد شد، بنابراین مىتوان گفت، برهان نظم در هر محدودهاى که بخواهد نتیجه دهد، نیازمند به برهان دیگرى بوده و هرگز یک برهان مستقل نمىتوان محسوب شود.[
از سوى دیگر، به دلیل این که (برهان) نظم به کمک یکى از براهین دیگر، مبدأ ناظم را اثبات مىنماید، و چون فعلى که از ناظم صادر مىشود (نظم) عالمانه است، صفت علم را براى ناظم نیز مىتوان اثبات کرد.
صورت کلى برهان نظم را مىتوان چنین بیان داشت: نظم موجود است، یعنى جهان منظوم (داراى نظم) است، و هر منظوم ناظمى دارد، پس جهان ناظم دارد.
معرفى برهان نظم نیازمند به چند امر مىباشد: 1. تعریف نظم (چیستى نظم) 2. اقسام نظم، 3. اثبات وجود نظم، 4. دلیل و چرایى نظم.
تعریف نظم: چنان که در بخش بعدى، بیان خواهد شد، نظم نوعى ربط وجودى میان اشیا مىباشد و آنچه که نظم را محقق مىسازد، همان وجود و ربط وجودى است، و ربط وجودى در نظم تکوینى حاصل مىگردد، از این رو مىتوان به وضعیتى که از “گردآمدن و همکارى و هماهنگى اجزاى متفاوت یک مجموعهى محدود و یا مجموع هستى و یا از مسانخت فعل با فاعل و یا از ارتباط ضرورى فعل با غایت” به دست مىآید، تعریف نمود. هرچند که در هر یک از انواع ربط وجودى، نظم مخصوص به همان نوع، وجود خواهد داشت.
اقسام نظم: از این رو که آنچه در ابتداى برخورد با واژهى نظم در اذهان ظهور مىکند، یک امر قیاسى و نسبى است (که از سنجش دو یا چند چیز به هم در شرایط خاص به دست مىآید) و قیاس و سنجش، گاهى اعتبارى است و گاهى صناعى و گاهى طبیعى و تکوینى. نظم هم به اعتبارى و صناعى و تکوینى (و طبیعى) تقسیم مىگردد. “نظم اعتبارى که از اعتبار و قرارداد اعتبارکنندگان حاصل مىشود و در حالات گوناگون متفاوت خواهد بود، مانند نظم صف سربازان و یا صف نمازگزاران. “نظم صناعى” که بر اساس قانون صنعت و حرفهى خاصى، تهیه و اعمال مىشود، مانند نظم رادیو، ساعت و… . “نظم طبیعى و تکوینى” که در مدار تکوین و حقیقت، یافت مىشود و از مقایسه و سنجش موجودات خارجى و عینى به دست مىآید، حکم خاص خود را خواهد داشت.
محل بحث در برهان نظم، نظم طبیعى و تکوینى است نه اعتبارى و یا نوع صناعى آن، هرچند از این نوع (صناعى) براى تأیید ذهن متعلم استمداد[15] و در قیاس تمثیلى کمک گرفته شود. مثلاً وقتى انسان در جزیرهاى ساعتى را مشاهده مىکند، نظم صناعى ساعت بیننده را به ناظم و سازندهى آن راهنمایى مىنماید و در تمثیل، از مشابهت نظم تکوینى با نظم صناعى بر وجود ناظم نسبت به نظم تکوینى استدلال مىشود.
اقسام نظم طبیعى و تکوینى: ربط وجودى (در طبیعت و تکوین) که به همراه خود، نظم طبیعى و تکوینى را محقق مىسازد، سه قسم است؛ زیرا ربط وجودى فقط در مدار علت و معلول است و امورى که با هم پیوند علّى و معلولى ندارند، هیچ گونه نظمى براى آنها نسبت به هم نخواهد بود و ربط علت و معلول از سه حال بیرون نیست: 1. ربط علت فاعلى، 2. ربط علت غائی، 3. ربط علت قوام (داخلى).
قسم نخست که ربط علت فاعلى با معلول است، “نظم” آن عبارت از “لزوم سنخیت خاص هر فعل با فاعل” مىباشد. “کلّ یعمل على شاکلته” و گرنه هر اثر از هر مؤثرى متوقع خواهد بود و هر مؤثرى مىتواند داراى هر اثرى باشد، که این امر، همان تصادف و انکار قانون علیت و معلولیت مىباشد.
قسم دوم که ربط علت غائى با معلول است، “نظم” آن نیز عبادت از “لزوم ربط تکاملى مخصوص هر موجود غیر واجب با هدف معین” مىباشد، و گرنه چیزى به هر سمت و سویى گرایش خواهد داشت و پایان و معاد هر موجودى، هر چیز دیگرى خواهد بود و این ناهماهنگى غایى، نظیر ناهماهنگى فاعلى، سبب هرج و مرج است.
قسم سوم که ربط داخلى اجزاى یک شىء است، مخصوص چیزى است که داراى ماده و صورت، جنس و فصل و یا عناصر و ذرّات متعدد باشد و چیزى که بسیط خارجى است، نظم داخلى به لحاظ خارج براى او تصور نمىشود. گرچه نظم داخلى به لحاظ ذهن در اثر ترکیب از جنس و فصل و مانند آن، براى او معقول مىباشد. و چیزى که بسیط ذهنى است، همانطور که نظم داخلى به لحاظ خارج براى او متصور نیست، نظم داخلى به لحاظ ذهن هم براى او معقول نخواهد بود.
نظم درونى و داخلى، خود به دوگونه مىتواند باشد: نظمى که از “ماهنگى درونى عناصر یک نظام و مجموعهى محدود” حاصل مىشود و نظمى که از “ماهنگى عناصر هستى در مجموع هستى” به دست مىآید.
البته، این گونه نظمها منحصر در اقسام یاد شده نبوده و از حصر عقلى برخوردار نیستند و ممکن است اقسام دیگرى هم بر آنها اضافه گردد. نیز برخى از اقسام ذکر شده مىتوانند متداخل باشند.
به بیان دیگر، چهار نوع نظم وجود دارد: أ. هماهنگى درونى عناصر یک نظام محدود. ب. هماهنگى عناصر هستى در مجموع هستى. ج. هماهنگى و مسانخت فعل با فاعل. د. هماهنگى و ارتباط ضرورى هر فعل با غایت مختص به همان فعل در سلسله علل غایى.
تفاوت نتیجه در هر یک از نظمها: نظم وقتى از نظر به “ماهنگى درونى عناصر یک نظام محدود” یا “ماهنگى عناصر هستى در مجموع هستى” به دست مىآید، غیر از نظمى است که در نتیجهى “مسانخت فعل با فاعل” در سلسلهى علل فاعلى و یا از “ارتباط ضرورى هر فعل با غایت مختص به همان فعل” در سلسلهى علل غایى وجود دارد. برهانى که با استفاده از هماهنگى عناصر یک نظام شکل مىگیرد در صورت تمامیت، به غایت بالذات که همان فاعل نخست است راه نمىبرد و فقط مبدأ و علتّى را اثبات مىکند که عهده دار هماهنگى معیّن بوده و نسبت به آن آگاه است و چنین فاعلى مىتواند یک امر ممکن، حادث و یا متحرک باشد. حتى اگر نظم عمومى مجموع هستى، مدار استدلال قرار گیرد، ناظم آن مىتواند یک موجود مجرد عالم و قدیر که خارج از مجموع هماهنگ است، باشد و در عین حال واجب نباشد، آنگاه براى تتمیم برهان نظم و اثبات واجب باید از برهان امکان استفاده کرد.
آنچه در برهان نظم، محور بحث است، همان (هماهنگى و) نظم داخلى و نظم غایى است[و بیشتر، همان “ماهنگى” مراد است که در افعال و رفتار عناصر و اعضاى مختلف یک مجموعه در تحصیل غرض واحد مشهود است و این غرض به گونهاى است که در محدودهى فعل و رفتار هیچ یک از عناصر و اعضا به تنهایى قرار نمىگیرد. مانند نظم صناعى تعیین وقت و زمان به وساطت رفتار هماهنگ اجزاى ساعت و یا حتى تأمین لذت و نشاط بینندگان در ترکیب رنگهایى که در یک تابلو به نمایش گذارده شدهاند. و شاید کسانى که تکرار افعالى مشابه را از فاعلهاى مشابه و همانند، مقدمه (صغرا) برهان نظم قرار دادهاند یکسانى و هماهنگى فعل با فاعل را در نظام علّى جهان نیز بر همین قیاس تحلیل نمودهاند.
اثبات وجود نظم (هستى نظم): بعد از بیان تعریف و اقسام نظم، مىبایست وجود نظم ثابت شود، زیرا همانگونه که قبلاً اشاره شد، مقدمهى اول برهان نظم (صغرا) وجود نظم (تکوینى، نه نظم اعتبارى و صناعى) مىباشد.
مدار و متعلق نظم تکوینى گاه موجودات مادى و طبیعىاند و گاه موجودات عالم مثال (مجردات مثالى) و زمانى هم موجودات عالم عقل (مجردات عقلى).
آنچه در نزد ارایه کنندگان برهان نظم، و نیز منتقدان آن مطرح است همان نظم طبیعى موجودات مادى است که علوم تجربى عهدهدار اثبات آن مىباشند.
البته با توجه به تعریف و تحلیل نظم که نوعى پیوند ضرورى و ربط لزومى دو یا چند چیز است، مقدمهى تجربى برهان نظم (صغرا) مقدمهاى “تجربى” است نه “حسّى"، زیرا حداکثر بهرهاى که حس از مشاهدهى امور طبیعى دارد، ادراک اشیایى است که در کنار هم و متعاقبت یا متداخل یکدیگر قرار دارند. و نظم (پیوند ضرورى و ربط لزومى) از راه احساس به دست نمىآید.
در برهان نظم اگر نظر به وجود نظم در بخشى از طبیعت باشد، نتیجهاى که با ضمیمه نمودن کبراى برهان (هر نظمى، ناظم دارد)، به دست مىآید اثبات نظم در همان محدوده خواهد بود و اگر نگاه به تمام جهان طبیعت باشد، باز نتیجه در محدودهى همان جهان طبیعت خواهد بود که وجود مدبر و ناظم براى جهان طبیعت مىباشد و چون از راه مشاهده و حس و تجربه به بخشى از جهان طبیعت مىتوان دست رسى یافت مشکل خاصى در سر راه نخواهد بود.
لکن اگر کسى به دنبال اثبات نظم در مجموعهى هستى (جهان طبیعت، جهان مثال و جهان عقل) باشد، جز با برهان عقلى ممکن نیست.
با برهان لِم، یعنى از طریق نظر به مبادى عالیه و به وساطت اوصاف و اسماى الهى، نه تنها مىتوان نظم طبیعت و یا نظم کلى عالم، بلکه مىتوان احسن بودن نظام موجود را نیز اثبات کرد.
البته کسى که از راه برهان لم براى اثبات نظم و هماهنگى و یا احسن بودن نظام استدلال مىکند، قبل از پى بردن به اصل نظام به وجود مبدأ آگاهى پیدا کرده است.
دلیل و چرایى نظم (علت نظم): اینکه چرا در عالم (در بخشى از طبیعت یا در تمام جهان طبیعت یا در مجموعه هستى) نظم وجود دارد، همان بحث از کبراى قیاس است که با کدام علت فاعلى، نظم وجود دارد. اگر براى نظم موجود، ناظم و مبدأى فاعلى وجود نداشته باشد و در اثر تصادف پدید آمده باشد، مقدمهى دوم استدلال (کبرا) که هر نظمى، ناظمى دارد، صحیح نخواهد بود زیرا در غیر این صورت فرقى میان اینکه تمام نظمها بدون ناظم پدید آمده باشند و یا برخى بر اثر تصادف و برخى دیگر به وسیلهى ناظم، نخواهد بود.
مراد از ناظم، موجود مشخص خارجى و عینى است که سبب به وجود آمدن نظم و هماهنگى مخصوص در نظام داخلى یا غایى موجودات طبیعى مىباشد و وجود آن براى تحقق این نظم ضرورى است. از این رو باید احتمال تصادف به طور کامل منتفى گردد.
استفاده از برهان نظم در قرآن: با چشم پوشى از محدودیتهایى که در برهان نظم وجود دارد و به برخى از آنان اشاره گردید، استفاده از این برهان در برابر کسانى که نظم را در بخشى از طبیعت و یا در کل جهان مىپذیرند و به ذات واجب و به خالقیت و توحید ذاتى باور دارند، مفید است.
هر موجود ممکن، آیه و نشانهاى از خداوند است. قرآن مجید آفرینش آسمانها و زمین، نفوس و ابدان، ذى روح و غیر ذى روح را نشانه خداوند مىداند و از همه آنها به عنوان آیه یاد مىنماید و موجودهاى منظم، از جهات گوناگون، آیت و نشانهاى از مبدأ هستى بخش مىباشند.
نظم زمان از جهت شب و روز و ایلاج یکى در دیگرى در فصول مختلف یا در فصل واحد، در اماکن متفاوت و یا نظم زمین از جهت تأمین آرامش آن توسط کوهها و… از دیگر نمونههاى نظم موجود در جهان طبیعت مىباشند که ذکر تمام موارد، سبب طولانى شدن نوشتار مىگردد.
از این رو در قرآن کریم برهان نظم به شیوهاى خاص در خطاب با مشرکان به کار رفته است.
قرآن کریم در برابر این گروه که به توحید خالق و وقوع اصل تدبیر در مخلوقات قایل مىباشند، لکن مدبر و ناظم آنها را ارباب انواع و شفیعانى مىدانند که واسطهى بین خدا و خلق هستند به جدال احسن مىپردازد.
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
در پایان، به نمونههایى از آیات و روایات اشاره مىگردد که متذکر آیتها و نشانههاى خداوند و ناظم جهان هستى مىباشد.
“ومن آیاته خلق السماوات والارض و…” یا “من آیاته ان یرسل الریاح مبشرات…” یا “افلا ینظرون الى الابل کیف خلقت و…".
در کلمات امیرمؤمنان على (ع) نیز اشارات فراوانى به نظم و شگفتى مخلوقات الاهى شده است که با مطالعه ی نهج البلاغه مىتوان از این چشمهى زلال، سیراب شد.
امام صادق (ع) در سخنان خود به نظم و هماهنگى جهان اشاره نموده، فرمود: “فلمّا راینا الخلق منتظماً والفلک جاریاً و اختلاف اللیل والنهار والشمس والقمر دلّ صحة الامر والتدبیر وس ائتلاف الامر على انّ المدبر واحد"که منظم بودن جهان آفرینش و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز، حرکت منظم خورشید و ماه ما را به این موضوع رهبرى مىکند که ناظم و مدبر جهان یکى است. و نیز هنگامى که “شام بن حکم” از حضرت دلیل بر یگانگى خدا مىخواهد، حضرت مىفرماید: “اتصال التدبیر و تمام الصنع"به هم پیوستگى و دوام نظام هستى و تمامیت آفرینش، گواه بر یگانگى او است.
برهان نظم چیست؟
پاسخ اجمالی
1. براهین و راههایى که براى شناخت و اثبات وجود خدا بیان مىشود، متعدد مىباشد و در آنها روشهاى گوناگونى مورد استفاده قرار گرفته است.
این براهین از جهت روش به سه دسته تقسیم مىگردد: راه روانى یا فطرى، راه علمى و شبه فلسفى و راه فلسفى. برهان نظم یکى از موارد راه علمى و شبه فلسفى است.
2. دلایل و راههاى اثبات خداوند، از جهت صحیح و کامل بودن و یا معیوب و فاسد بودن، ارزش و محدوده، نتایج و مطلوب هر یک متفاوت بوده، در یک سطح و مستوا نمىباشند. برهان نظم از جمله براهینى است که نیازمند تکیه بر دیگر براهین مىباشد و به همین جهت حکما و فلاسفه ی اسلامى براى اثبات ذات واجب از این برهان استفاده نکردهاند.
3. برهان نظم رابطه ی نزدیکى با مسأله ی “حکمت الاهى” دارد و از مسائلى است که پرداختن به آن فرصت دیگرى را مىطلبد.
4. شکل کلى برهان نظم را مىتوان چنین بیان نمود: جهان منظوم (داراى نظم) است و هر منظومى، ناظمى دارد، پس جهان ناظم دارد. مقدمه ی اوّل، مقدمهاى تجربى و مقدمه ی دوم، مقدمهاى عقلى است.
5. مراد از ناظم، موجود مشخص خارجى و عینى است که سبب به وجود آمدن نظم و هماهنگى مخصوص در نظام داخلى یا غایى موجودات مىباشد.
6. معرفى برهان نظم را با ذکر مطالبى پیرامون تعریف نظم، اقسام نظم، اثبات وجود نظم و دلیل و چرایى نظم مىتوان ارایه داد.
7 نظم یا “اعتبارى” است یا “صناعى” و یا “تکوینى” (طبیعى). نظم اعتبارى از اعتبار کنندگان حاصل مىشود و نظم صناعى بر پایهى قانون صنعت و حرفهى خاص تهیه و اعمال مىگردد و نظم طبیعى و تکوینى در مدار تکوین و حقیقت یافت مىشود. و در برهان نظم، محور بحث همان نظم طبیعى و تکوینى است.
8. نظم طبیعى، خود داراى انواع و اقسامى است: هماهنگى درونى عناصر یک نظام محدود، هماهنگى عناصر هستى در مجموع هستى، هماهنگى و مسانخت فعل با فاعل و هماهنگى و ارتباط ضرورى هر فعل با غایت مخصوص به همان فعل در سلسله ی علل غایى. در برهان نظم محور بحث همان نظم داخلى و نظم غایى است.
9. مدار و متعلق نظم تکوینى گاه موجودات مادى و طبیعىاند، گاه موجودات مثالى (مجرد مثالى)، گاه موجودات عقلى (مجرد عقلى). و آنچه مورد نظر طرفداران برهان نظم و یا منتقدان آن است، همان نظم طبیعى موجودات مادى است.
10. اثبات نظم در مجموع هستى (جهان طبیعت، جهان مثال و جهان عقل) جز با برهان عقلى ممکن نیست.
11. قرآن کریم در برابر مشرکان که به توحید خالق و وقوع اصل تدبیر در مخلوقات قایل مىباشند، از برهان نظم استفاده کرده و به جدالِ احسن مىپردازد.
نظم در شب و روز، آرامش زمین به وسیلهى کوهها،… نمونههایى از نظم موجود در طبیعت است که در قرآن مجید به عنوان آیتها و نشانههایى از مبدأ هستى به آنها اشاره شده است.
12. امام صادق (ع) ، منظم بودن جهان هستى و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز و… راههایى براى توحید ناظم و مدبر جهان مىداند.