موضوع و گستره فلسفه علم
اساساً فلسفهٔ علوم، دربردارندهٔ همه مباحثی میشود که از عوارض ذاتی موضوع یعنی «علم و علوم» بحث میکند. فلسفهٔ علم در جانمایه اولیه یک علم هنجاری نیست و اگر بخواهد لیاقت و کفایت خود را در توصیف علم نشان دهد، به هیچ رو نمیتواند بحث از هستیشناسی علم را به علمی دیگر بسپارد. چرا که بخش مهمی از مسایل بنیادین علم (چه به مثابه علم مفرد و چه علم شاخهای) هستیشناسی علم است. گو اینکه حیث حکایتگری و نیز تعاملات مفاهیم و ساختار آن و نیز روششناسی علوم حتماً بطور انضمامی به مبحث هستیشناسی مربوط و موکول میشود. اگر چه مثلاً مباحث دامنهداری در مورد تعاملات عصبشناختی و فعالیت سلولهای مغز و ساختار قوای ظاهریشناختی یا تجرد نفس و افاضه و مانند آن را نمیتوان بخشی از فلسفهٔ علم دانست. امّا در هر حال و به ناچار برخی از همین مباحث نیز باید بطور مشترک حل و فصل شوند. بررسی وجههٔ اجتماعی علوم (علم به مثابه یک پدیده اجتماعی) نیز دربردارندهٔ مباحث عریض و طویل جامعهشناختی نیست و اما چون علم، خودش یک پدیدهٔ اجتماعی است، باید توصیف علمی آن در فلسفهٔ علم صورت پذیرد. جامعهشناس هم وقتی به انواع پدیدههای اجتماعی میپردازد، بیشک به این علم، به مثابهٔ نهاد و پدیدهٔ اجتماعی مینگرد و به آن میپردازد، اما نگرانیهای فیلسوف علم را ندارد. فلسفه علم، دربردارندهٔ هر گونه بحث در مورد مسایل بنیادین علم و علوم میشود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً دانستن، شناخت و افزار شناخت، یقین، گمانهای در حکم یقین، صدق، انسجام، موجّهیت، ارزیابی گونههای معرفت و تعیین ملاک صحت و خطای معرفت، بررسی علم به معنای شاخه علمی، روشها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار و اطوار معرفت، تحلیل تاریخ علم، بررسی نظرّیه های گوناگون در همین حوزهها و هر نهادهٔ علمی موجّهی که در مورد علوم بشری چیزی برای عرضه دارد) همچنین آن دسته مطالعات حوزهبندی شدهٔ فلسفه علم؛ مانند معرفت شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجهٔ دومی معرفت دینی و… همه از جنس فلسفهٔ علم است؛ بنابراین احتمالاً تعبیر «فلسفهٔ معرفتشناسی» بیمعنا است. چرا که هر آنچه در فلسفه معرفتشناسی، فراچنگ باحثین آن میآید، باید در معرفتشناسی مورد واررسی قرار گیرد. بخلاف «معرفتشناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته شدن فهمهای هستیشناختی ما است.
#فلسفه