موضوع: "منطق"

صفحات: 1 2 3 ...4 ... 6 ...8 ...9 10 11 12 ... 16

15ام تیر 1399

قضیه

563 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

 اهمیت مبحث قضایا
چنانکه معلوم است منطق راه و روش تعریف دقیق هر چیز و طریقه استدلال و استنتاج صحیح را می آموزد و معیارهای تشخیص ثواب از خطا را در تفکر به دست می دهد.
و چون هر علم بدون استثنا از یک طرف با دسته ای از مفاهیم سرو کار دارد و از طرف دیگر می خواهد قوانینی را به اثبات برساند، برای تعریف کامل و دقیق مفاهیم، و برای اثبات قوانین خود ناگزیر باید قواعد منطقی را به کار برد.

در بحث تعریف، به شرایط صحیح تعریف و چگونگی حصول مجهول از تصورات معلوم پرداختیم و به مناسبت، از تصور و اقسام آن بحث شد.
اما در مبحث قضایا به مبحث استدلال می پردازیم و می خواهیم طریقه درست استدلال کردن را فرا بگیریم.
استدلال عملی ذهنی است که از تالیف و ترکیب قضایا فراهم می شود.
به همین دلیل نخست به تعریف قضیه، اجزا و اقسام آن می پردازیم.
وسپس به پیچیده ترین عمل ذهن؛ یعنی استدلال می پردازیم.


قضیه
قضیه یعنی هر گونه جمله و گفتاری که امکان درستی یا نادرستی داشته باشد؛ و به عبارت دیگر احتمال صدق و کذب در آن برود؛ یعنی بتوانیم در مورد این جمله بگوییم: درست است یا نادرست است.
مانند این جملات: خورشید کوچکتر از زمین است؛ طوطی جزو پرندگان است؛ امسال یا زلزله می آید یا نمی آید و غیره … .
هر یک از این جملات، یک قضیه است؛ زیرا در مورد هر یک می توانیم بگوییم که صادق یا کاذب است. به عبارت دیگر، تا وقتی در دنیای خارج جستجو نکرده باشیم و واقعیت امر را ندانیم، احتمال دارد درست یا نادرست باشد.

مراد از درستی یا صدق یک قضیه، مطابقت آن با واقعیت است و مقصود از نادرستی و کذب آن، عدم مطابقت قضیه با واقع. اگر قضیه مطابق با واقع باشد، قضیه صادقه است و اگر مطاق با واقع نباشد، قضیه کاذبه است.


مثلا قضیه:
خورشید کوچکتر از زمین است، یک قضیه کاذبه است، زیرا مطابق با واقع نمی باشد. در صورتی که قضیه:
طوطی جزو پرندگان است، یک قضیه صادقه می باشد.

قضیه تنها یک نوع از انواع جمله هاست. جمله اقسام مختلفی دارد. مانند:

جمله امر: برو!
جمله نهی: سر و صدا نکن!
جمله استفهام: آیا امروز سه شنبه است؟
جمله تمنی: ای کاش حسن برود!


همانطور که ملاحظه می شود، درمورد هیچ یک از این جملات نمی توان گفت که درست است یا نادرست است؛ یعنی نمی توان گفت که مطابق با واقع است یا نه. زیرا گوینده در این جملات، حکمی صادر نکرده است، بلکه سؤال پرسیده یا آرزو کرده و یا امر و نهی کرده است، و نمی توان گفت سؤال یا آرزو و یا امر و نهی او درست(مطابق با واقع) بوده یا نادرست.

اما برعکس، چنانچه گوینده در مورد واقعیت، مطلبی را به طور قاطع و جزمی بیان کند؛ یعنی بگوید فلان امر، اینطور است یا اینطور نیست؛ و به عبارت دیگر به طور جازم حکمی بیان نماید، این جمله و حکم او، می تواند درست باشد یا نادرست باشد.
به همین جهت، قضیه را خبر، قول جازم و عبارت نیز می نامند.

پس مشخص می شود که در هر قضیه ای، انسان تصوری را به تصور دیگر نسبت می دهد. حال یا این نسبت مطابق با واقع است یا مطابق نیست؛ اگر مصابق با واقع بود، قضیه صادق است و اگر نبود، قضیه ای نادرست و کاذب.

به این ترتیب، مشخص می شود که قضیه، همان مرکب تام خبری است که در مبحث الفاظ منطق بررسی می گردد.
هر قضیه اجزائی دارد.

کلیدواژه ها: فلسفه, قضیه, منطق
توسط ن.ع   , در 09:45:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

فصل

573 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

برای شناخت فصل، مثالی می زنیم:
یک جنس (مانند حیوان) را در نظر می گیریم. این جنس، انواعی دارد که تحت آن قراردارند، مانند: نوع انسان، نوع اسب، نوع مرغ، و غیره… .
تمام این انواع در حیوانیت با هم شریکند و به همین دلیل هم هست که تحت یک جنس یعنی حیوانیت گرد آمده اند.
اما وجه تفاوت آنها چیست؟ چه چیزی باعث شده تا این ها، انواع مختلف بوده و از هم در جنس(حیوانیت) متفاوت باشند؛ یعنی گونه های ذاتا مختلف باشند؟

پاسخ، به ماهیت درونی هر یک از این انواع برمی گردد. داخل در ماهیت هر یک از این انواع، ویژگی و خاصیتی است که آن را از دیگر انواع مشترک در یک جنس، متمایز می سازد. به این ویژگی، فصل می گوییم.

فصل انسان، ناطق بودن اوست؛ یعنی آنچه موجب امتیاز یافتن انسان از دیگر انواعی که با آن ها در جنس حیوانیت شریک است می شود، این است که انسان، دارای قوه عقل و ادراک مفاهیم است؛ در حالی که حیوانات دیگر، چنین ویژگی را ندارند.

و نیز مانند حساس و متحرک بالاراده که فصل حیوان است و آن را از سایر اجسام نامی (رشد کننده) یعنی از گیاهان (که جنس حیوان است)، جدامی کند.
و مثال دیگر، نامی که فصل همه موجودات زنده ( اعم از گیاه و حیوان) است و آن ها را از موجودات بی جان(اجسام) جدا می کند.

در مورد شکلها نیز مثالی می زنیم:
مثلث و مربع و دایره هر کدام، یک نوع و همه تحت جنسی واحد یعنی شکل قرار دارند؛ به سخن دیگر، همه در شکل بودن با هم مشترکند.
اما وجه تمایز ذاتی مثلث، سه ضلع داشتن، وجه تمایزمربع، چهار ضلع برابرداشتن و وجه تمایز دایره، داشتن خط منحنی الدوری است که تمام نقاط آن از مرکز آن به یک اندازه باشند.
وجه تمایز هر کدام، همان فصل آن شکل است.

به همین جهت فصل را می توان چنین تعریف کرد:

فصل، آن کلیی ذاتی است که موجود را از انواع دیگری که در جنس با آنها شریک است، ممتاز می گرداند.

فصل را به گونه دیگری نیز می توان شناخت.
هر گاه بپرسیم : فلان چیز ذاتا و منحصرا چه چیزی است؛ یعنی ماهیت اصلی و ویژگی منحصر به فرد آن چیست؟ آنچه در جواب می آید، فصل است.
یعنی، بر خلاف نوع و جنس که در جواب آن چیست؟ واقع می شوند، فصل در جواب آن چیز ذاتا و منحصر به خود، چه چیزی است؟ پدیدار می شود.

مثلا شبحی را از دور می بینیم و می پرسیم: آن چیست؟ جواب می دهند: حیوان (جنس).
اما شک داریم که آیا مثلا انسان است یا اسب؛ یعنی به دنبال آن هستیم تا حقیقت کامل او را بیابیم. برای همین می پرسیم: این حیوانی که دارد می آید، ذاتا و حقیقتا چه حیوانی است؟
طبیعتا چیزی باید در جواب بیاید که وجه مخصوص او و جداکننده او از سایر گونه های دیگری که در حیوانیت با آنها شریک است، باشد؛ یعنی ناطق (دارای قوه عاقله).
انسان، حیوانی است که وجه مخصوص ذات و ماهیتش و به عبارت دیگر فصلش، ناطق بودن است.

فصل در لغت به معنی جدا کردن بوده و وجه تسمیه آن در منطق نیز همین است؛ یعنی امر و ویژگیی است که یک حقیقت و گونه را از سایر حقائق و انواع جدا می سازد.
ناطق بودن، انسان را از دیگر انواع حیوان جدامی سازد.

ماهیت هر نوع را جنس آن + فصل آن می سازد.
به عنوان مثال، ماهیت انسان مساوی است با حیوان( جنس) + ناطق(فصل) یا ماهیت گیاه مساوی است با جسم(حیوان) + نامی(به معنای رشد کننده)(فصل).
فصل یکی از اقسام کلیات خمس است.

 

 

کلیدواژه ها: فصل, فلسفه, منطق
توسط ن.ع   , در 08:27:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

عرض عام

330 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق


عرض عام یکی از مفاهیم کلی است که جزو کلیات خمس قراردارد.
این مفهوم، مفهومی است عرضی و یکی ازدو قسم کلیات عرضی است.(قسم دیگر کلیات عرضی، عرض خاص است.)

تعریف عرض عام

آن مفهوم کلی عرضی را که اختصاص به افراد یک نوع نداشته باشد، بلکه بر انواع مختلفی از موجودات عارض می شود، عرض عام می نامیم.
مانند مفهوم کلی سفید نسبت به انسان؛ چرا که سفید تنها اختصاص به انسان ندارد، بلکه بر بسیاری از گونه های حیوانات مانند گربه، خرگوش، خرس و… و جمادات مانند کاغذ و گچ و شکر قابل حمل است.

بنابر این سفید برای انسان، عرض عام است. زیرا:

1- اولا عرض است؛ زیرا خارج از ذات حقیقت انسان است.

2- ثانیا عام است؛ زیرا مختص به یک طبقه و یک نوع نیست؛ بلکه بر موجودات مختلفی قابل اطلاق است.

همانطور که گفته شد، عرض عام چون مفهومی عرضی است، خارج از حقیقت افراد خود بوده و جزئی از ذات مصادیق خود نیست؛ بلکه به صورت یک حالت و صفت عرضی در آنها وجود دارد.
با توجه به این نکته که این امر عارض، اختصاص به افراد یک نوع ندارد، بلکه در انواعی دیگر از موجودات نیز وجود دارد و بر هر مصداقی که صدق کند، خارج از ذات و ماهیت آن است.

نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که عام بودن یک مفهوم، امری نسبی است؛ یعنی یک کلی عرضی ممکن است نسبت به یک مفهوم کلی، عرض عام باشد، ولی نسبت به کلی دیگر، عرض خاص.
مثلا مفهوم راه رونده چون نسبت به انسان سنجیده شود، عرض عام آن است. (زیرا غیر از انسان، گونه های حیوانات دیگری هم راه می روند.)
اما اگر همین مفهوم را نسبت به کلی حیوان بسنجیم، عرض خاص آن است؛ زیرا راه رفتن از دایره گونه های حیوانات خارج نیست و هیچ غیر حیوانی نمی تواند راه برود.

بنابر این همیشه باید عرض عام رانسبت به یک مفهوم کلی سنجید و تا آن کلی معلوم نگردد، نمی توان معلوم کرد که این مفهوم حقیقتا عرض عام است یا نه.

 

 

کلیدواژه ها: عرض_عام, فلسف, منطق
توسط ن.ع   , در 05:10:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

عرض خاص

427 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق


عرض خاص یا خاصه یکی از انواع مفاهیم کلی یکی از اقسام کلیات خمس است. این مفهوم، مفهومی عرضی و یکی از دو قسم کلیات عرضی است. (قسم دیگر کلیات عرضی، عرض عام است.)
عرض خاص یا خاصه عبارت است از:

آن مفهوم کلی عرضی که فقط و فقط، اختصاص به افراد یک کلی داشته باشد.
مانند مفهوم کلی نویسنده و شاعر نسبت به انسان؛ که این دو مفهوم، تنها برافراد انسان اطلاق می گردد و به همین دلیل، عرض خاص انسان است.
و نیز مانند مساوی بودن زوایا با دو قائمه که عرض خاص مثلث است؛ چرا که این مفهوم کلی، تنها در مورد مثلث و تنها برای این شکل معنا و مفهوم دارد و بر مفاهیم خارج از آن نمی تواند اطلاق شود.
بنابراین، مفهوم نویسنده برای انسان عرض خاص است؛ به دو دلیل:

1- اولا این مفهوم، عرض است؛ زیرا خارج از ذات و حقیقت انسان است. (به دلیل این که انسان های زیادی هستند که نویسنده نیستند. و نویسندگی جزو ذات انسان نیست)

2- ثانیا این مفهوم، خاصه است؛ زیرا فقط به افراد یک نوع یعنی نوع انسان اختصاص دارد.

چنانکه گفته شد، عرض خاص چون مفهومی عرضی است، خارج از حقیقت افراد خود است و جزئی از ذات افراد خود نیست؛ بلکه به صورت یک حالت و صفت عرضی در آنها وجود دارد و بر هر فردی که صدق کند، خارج از ذات و ماهیت آن است.
تفاوت آن با دیگر عرضی کلی یعنی عرض عام، این است که این امر عارض، تنها اختصاص به یک نوع داشته و اطلاق این مفهوم برافراد خارج از آن نوع، بی معنی است.

عرض خاص چند جور است :
ممکن است همه افراد یک نوع را شامل شود؛ مانند خندان و سخنگو نسبت به انسان و ممکن است فقط برخی افراد نوع را شامل شود؛ مانند نویسنده و شاعر.

نکته ای که باید بدان توجه داشت، این است که عرض خاص، امری نسبی است؛ یعنی یک مفهوم کلی عرضی ممکن است نسبت به یک مفهوم کلی، عرض خاص باشد، اما نسبت به کلی دیگر، عرض عام به شمار آید.
مثلا مفهوم راه رونده چون نسبت به حیوان سنجیده شود، عرض خاص حیوان است (زیرا بر آنچه خارج از حیوان است نمی تون راه رونده اطلاق شود). اما همین مفهوم، نسبت به انسان، عرض عام است؛ زیرا غیر نوع انسان، انواع دیگری نیز از موجودات هستند که راه می روند و این مفهوم بر آن ها نیز قابل اطلاق است.

بنابر این همیشه باید عرض خاص را نسبت به یک مفهوم کلی سنجید و تا آن مفهوم کلی معلوم نشود، نمی توان معلوم کرد که این مفهوم حقیقتا عرض خاص است یا نه.

 

#فلسفه # منطق

کلیدواژه ها: عرض_خاص, فلسفه, منطق
توسط ن.ع   , در 05:09:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

اعراض نه گانه(مقولات عشر)

551 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

اعراض


←← کم

اولین مقوله از اعراض “کم” است که معنای لغوی آن ” اندازه ” و “مقدار” می‌باشد. [۶]
بنابراین هر مقوله عرضی که دارای مقدار بوده یا قابل اندازه گیری باشد از جنس مقوله “کم” به حساب می‌آید، مانند اعداد، محیط، وزن و…. که همگی قابل اندازه گیری و دارای مقدار هستند.

←← کیف

دومین مقوله از اعراض “کیف” است که کلمه “کیفیت” در فارسی نیز از همین ریشه گرفته شده است؛ “کیف” در لغت به معنای حالت و چگونگی است و هر مقوله‌ای که به حالت یا چگونگی باز گردد از مقوله کیف خواهد بود؛ به عنوان نمونه سردی یا گرمی اشیاء و یا سفیدی و سیاهی آنها وحتی غمگینی و خوشحالی افراد همگی از مقوله کیف هستند.

← وضع

سومین مقوله ” وضع ” است که کلمه “وضعیت” در فارسی از همین لغت گرفته شده است و در اصطلاح به معنای نسبت یک شئ با دیگر اشیاء و یا نسبت هر جزء با جزء دیگر است؛ برای نمونه از مقوله وضع می‌توان از راست بودن یا خمیده بودن و یا تمام ویژگی‌هایی که دارای شدت و ضعف هستند.
نام برد.

← این

این در زبان عربی به معنای کجا و کدام مکان است اما در اصطلاح مقولات عشر به معنای “در جا و مکان مشخصی قرار گرفتن” بکار می‌رود. بنابراین هر مقوله‌ای که به جا و مکان اشیاء باز گردد از مقوله این به حساب می‌آید. به طور مثال بالا بودن یا درون چیزی بودن و یا زیر چیزی بودن و… همگی از مقوله این هستند.

← متی

متی نیز مانند این یک لغت پرسشی در زبان عربی است و به معنای کی و چه وقت به کار می‌رود اما در اصطلاح مقولات عشر به معنای “در زمان خاصی بودن” به کار می‌رود پس مقوله‌هایی که مربوط به زمان اشیاء می‌شود در انتها به مقوله متی باز می‌گردند به عنوان مثال دیر بودن، زود بودن یا در ساعت خاصی بودن، همگی از مقوله “متی” هستند.

← ملک (جده، له)

مقوله بعدی “ملک” است که کلمه “ملکیت” در فارسی از همین لغت گرفته شده و به معنای دارا بودن و همراه بودن است؛ به عنوان مثال دارای لباس بودن، صاحب خانه بودن و… که حکایت از یک نسبت ملکیت بین دو موجود می‌کند همگی از مقوله “ملک” هستند.

← فعل

“فعل” یا “ان یفعل” یکی دیگر از مقولات عشر است که به معنای تاثیر گذاری یک شئ بر شئ دیگر است یعنی هر اتفاقی که در عالم رخ می‌دهد به لحاظ فاعلی از جنس مقوله “فعل” است به عنوان نمونه فعل آتش زدن، دزدی کردن و….

← انفعال

انفعال یا ان ینفعل دقیقا مقابل فعل است و به معنای تاثیرپذیری است پس هرگاه مقوله فعل وجود داشته باشد حتما مقوله انفعال نیز هست، بنابراین تمام مثال‌هایی که برای فعل گفته شد در حالت مفعولی مثال برای انفعال است مانند آتش گرفتن، دزدیده شدن و…

← اضافه

“اضافه” یا “مضاف” یکی دیگر از مقولات عشر است که از اهمیت زیادی برخودار است ودرصورت لزوم می‌تواند تمام نه مقوله دیگر را در بر بگیرد؛ مقوله “اضافه” یعنی موضوعی در نسبت با موضوع دیگر معنی و مفهوم پیدا کند، به طور مثال پدر بودن تنها زمان معنی می‌دهد که فرزندی وجود داشته باشد و گرنه پدر بودن بی معنی است بنابراین رابطه پدر و فرزندی یک رابطه “اضافی” است، یا پر رنگ بودن زمانی معنی می‌دهد که رنگی باشد و گرنه پر رنگی بی معنی است پس پر رنگی نیز یک مقوله اضافی است.

 

#فلسفه #منطق

 

کلیدواژه ها: فلسفه, مقولات_عشر, منطق
توسط ن.ع   , در 05:07:00 ب.ظ 1 نظر »
15ام تیر 1399

مقولات دهگانه 1

99 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

جوهر

همانطورکه گفته شد “جوهر” اولین مقوله از مقولات دهگانه است که مقوله‌های تمام اشیاء و حیوانات به آن منتهی می‌گردد؛ بنابراین اگر سلسله مقوله‌های هر یک از اجسام و جانداران را تا انتها پیش برویم در آخر به مقوله “جوهر” می‌رسیم؛ یعنی “جوهر” آن چیزی است که درون مایه واصل تمام موجودات مستقل و جانداران است.
منطق دانان برای جوهردر مرتبه اول پنج نوع مشخص کرده و سپس هر نوع را به انواع مختلف تقسیم بندی می‌کنند تا این تقسیم تمام اجسام و جانداران را شامل شود و جایگاه هر موجود نسبت به جوهر و دیگر موجودات روشن شود.

 

 

کلیدواژه ها: فلسفه, معقولات_عشر, منطق
توسط ن.ع   , در 05:04:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

مقولات عشر 8

188 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

تقسیم بندی مقولات عشر

ارسطو مقولات را در نگاه اول به دو دسته تقسیم بندی کرد؛ اول مقوله‌هایی که برای وجود داشتن متکی به چیز دیگری نیستند مانند تمام اجسام و حیوانات مثل چوب ، سنگ ، پرنده و… اینها همه مقوله‌هایی هستند که به خودی خود قابل تصورند و نیاز به چیز دیگری ندارند، اما دسته دوم مقوله‌هایی هستند که حتما باید به وسیله شیء دیگر تصور شوند. به طور مثال رنگ از دسته دوم است یعنی رنگ به تنهایی نمی‌تواند وجود داشته باشد بلکه حتما یک شی لازم است تا رنگ برای آن شی مشخص شود واگر هیچ شیی وجود نداشته باشد رنگ بی معناست؛ اندازه، حجم و… نیز مانند رنگ از مقوله‌های دسته دوم هستند.
در نظر ارسطو تمام مقوله‌های دسته اول به یک مقوله اساسی باز می‌گردند که ارسطو به این مقوله “اوسیا” یا ” جوهر ” می‌گوید
و مقولات دسته دوم که مقوله‌های غیر متکی به خود هستند به نام ” عرض ” خوانده می‌شوند و در کل به نه مقوله باقیمانده از مقولات عشر باز می‌گردند، بنابراین مقولات عشر عبارتند از جوهر و نه “عرض” که مفهوم هر یک از آنها به صورت خلاصه و کوتاه بیان می‌شود.

 

#فلسفه #منطق

کلیدواژه ها: فلسفه, معقولات_عشر, منطق
توسط ن.ع   , در 05:02:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

مقولات عشر 7

147 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

مقوله‌های دهگانه

ارسطو برای اولین بار در رساله “قاطیغوریاس” ادعا کرد “ماهیات اولیه” یا “مقولات اولیه"، ده مقوله بیشتر نیستند و تمام مقولات دیگر از همین ده مقوله سرچشمه می‌گیرند. در زمان ترجمه رساله قاطیغوریاس به عربی، نام این کتاب را به دلیل ده مقوله بودن این ماهیات، از قاطیغوریاس به “مقولات عشر” یا “مقوله‌های دهگانه” تغییر دادند و این مقولات در زبان عربی به “مقولات عشر” معروف شدند.
البته در تعداد واقعی اجناس عالیه اختلاف‌های اساسی وجود دارد و عددهای بسیار متفاوتی برای این مقولات بیان شده است بعضی تنها چهار مقوله را پذیرفته‌اند و بعضی دیگر تا بیست و چهار مقوله پیش رفته‌اند.
خود ارسطو نیز در دیگر رساله‌های خود تعداد مقولات را کمتر از ده مقوله بیان کرده است، اما به هر حال تعداد ده مقوله در بین اکثر منطق دانان مورد قبول واقع شد و مقولات دهگانه به عنوان اجناس عالیه پذیرفته شد.

 

#فلسفه #منطق

کلیدواژه ها: فلسفه, معقولات_عشر, منطق
توسط ن.ع   , در 05:01:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

مقولات عشر 6

124 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

اجناس عالیه

حال اگر همان شخص تا به حال پرنده نیز ندیده باشد و از چیستی پرنده بپرسد در جوابش می‌گویند پرنده یک جانور است که ویژگی‌های خاصی مانند توانایی پریدن دارد؛ بنابراین پرنده نیز به نوبه خود “نوعی” از یک مقوله بالاتر به نام “جانور” است و به همین ترتیب هر مقوله “زیر مجموعه” یا یک “نوع” برای “مقوله‌ای” بالاتر است؛ این سلسله مقولات همین طور بالا می‌رود تا آنجا که به مقوله‌ای برسیم که این مقوله دیگر نوعی برای هیچ مقوله بالاتر از خود نباشد، به تعبیر دیگر این مقوله خود نقطه شروع مقوله‌ها باشد و بالاتر از آن دیگر مقوله‌ای نتوان یافت؛ به این مقولات که دیگر بالاتر از آنها هیچ مقوله‌ای نیست “ماهیات اولیه” یا “اجناس عالیه” می‌گویند.

#فلسفه #منطق

کلیدواژه ها: فلسفه, معقولات_عشر, منطق
توسط ن.ع   , در 05:00:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1399

مقولات عشر 5

123 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

تعریف مقولات عشر

برای تعریف “مقولات عشر” اول باید دانست که “مقولات” جمع “مقوله” است که در لغت به معنای “گفته شده” می‌باشد، اما در اصطلاح منطقیین و فلاسفه به هر موضوعی که گفته بشود “مقوله” نمی‌گویند، بلکه تنها به آنچه در جواب سؤال “ما هو” گفته می‌شود “مقوله” می‌گویند؛
به عبارت ساده تر زمانی که ما از چیستی یک شئ می‌پرسیم درباره “مقوله” آن شئ سوال کرده‌ایم و پاسخی که می‌شنویم همان “مقوله” آن شی است؛ برای مثال کسی که تا کنون ” فنج ” ندیده و از چیستی “فنج” می‌پرسد به او می‌گویند فنج یک پرنده است، یعنی پرنده مقوله‌ای است که فنج یکی از انواع آن است و به همین ترتیب همه اشیاء به نوبه خود دارای یک مقوله هستند.

#فلسفه #منطق

کلیدواژه ها: فلسفه, معقولات_عشر, منطق
توسط ن.ع   , در 04:58:00 ب.ظ نظرات

1 2 3 ...4 ... 6 ...8 ...9 10 11 12 ... 16