موضوع: "منطق"

صفحات: 1 ... 5 6 7 8 9 10 ...11 ...12 13 14 16

5ام تیر 1397

برهان محبت چیست؟ و حضرت ابراهیم(ع) چگونه از این برهان برای اثبات ربوبیت پروردگار استفاده کرد؟

1624 کلمات   موضوعات: آیات قرآن, آموزشی, فلسفه, منطق

برهان محبت چیست؟ و حضرت ابراهیم(ع) چگونه از این برهان برای اثبات ربوبیت پروردگار استفاده کرد؟

 


پاسخ اجمالی
برهان محبت، برهانی است که حضرت ابراهیم(ع) از طریق آن به نفى ربوبیت غیر خدا و اثبات ربوبیت خدای متعال در برابر مشرکان پرداخته است.
حضرت ابراهیم(ع) با حد وسط قرار دادن محبت در قیاسى منطقى در قالب «شکل دوم» فرمود: ربّ باید محبوب باشد و غروب کننده محبوب نیست، پس ربّ، غروب کننده نیست.
این برهان بر دو مقدمه استوار است: یکی ملازم بودن ربوبیت با محبوبیت؛ زیرا ربوبیت پیوندى حقیقى میان ربّ و مربوب است که کشش تکوینى مربوب به سوى رب، و در نتیجه دل‌دادگى مربوب به رب را در پى دارد. و دیگر این‌که افول کننده نمی‌تواند محبوب باشد؛ زیرا افول آفل مستلزم آن است که انسان پس از دست‌یابى، آن‌را از دست خواهد داد و انسان هرگز نمی‌تواند در حد پرستش، دل‌داده چیزى شود که از دست رفتنى است، بلکه شخص خردورز بهره‌‌مند از فطرت سلیم به چیزى که از او پنهان می‌‌شود حتى محبّت عادى پایدار نمی‌‌یابد، چه رسد به محبت در حد عبادت که فقط شایسته ربّى است که همواره حاضر باشد.


پاسخ تفصیلی
برهان محبت، برهانی است که حضرت ابراهیم(ع) از طریق آن به نفى ربوبیت غیر خدا و اثبات ربوبیت خدای متعال در برابر مشرکان پرداخته و در قرآن کریم به آن اشاره شده است.
آن‌حضرت در برابر مشرکان قوم خود به محاجّه برخاست و از طریق این برهان به نفى ربوبیت غیر خدا و اثبات توحید ربوبى پرداخت. برهان مذکور از آیات 75 - 79 انعام استفاده می‌‌شود، ولى بیشتر بر آیه 76 انطباق دارد:
«فَلَمّا جَنَّ عَلَیهِ الَّیلُ رَءا کَوکَبـًا قالَ هـذا رَبّى فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الاَفِلین»؛ هنگامى که (تاریکى) شب او را پوشانید، ستاره‌اى مشاهده کرد، گفت: این خداى من است! امّا هنگامى که غروب کرد، گفت: غروب ‏کنندگان را دوست ندارم!
تقریر برهان محبت
حضرت ابراهیم(ع) با حد وسط قرار دادن محبت در قیاسى منطقى در قالب شکل دوم فرمود: ربّ باید محبوب باشد و غروب کننده محبوب نیست، پس ربّ، غروب کننده نیست.
این برهان بر دو مقدمه استوار است:
1. ملازم بودن ربوبیت با محبوبیت؛ زیرا ربوبیت پیوندى حقیقى میان ربّ و مربوب است که کشش تکوینى مربوب به سوى رب و در نتیجه دل‌دادگى مربوب به رب را در پى دارد.
2. افول کننده نمی‌تواند محبوب باشد؛ زیرا افول آفل مستلزم آن است که انسان پس از دست‌یابى، آن‌را از دست خواهد داد و انسان هرگز نمی‌تواند در حد پرستش، دل‌داده چیزى شود که از دست رفتنى است،[1] بلکه شخص خردورز بهره‌‌مند از فطرت سلیم به چیزى که از او پنهان می‌‌شود حتى محبت عادى پایدار نمی‌یابد، چه رسد به محبت در حد عبادت که فقط شایسته ربّى است که همواره حاضر باشد.
توضیح این‌که: انسان ذات خویش را دوست دارد؛ از این‌‌رو آنچه را که در بقاى ذات او و کمالش مؤثر است دوست مى‌دارد، پس اگر انسان دریافت که موجودى وراى خودش وجود دارد که ادامه حیات وی به دست او است، بلکه حیاتش وابسته به حیات آن موجود برتر است، و هر چیزى که به او می‌رسد از ناحیه او است، به طور فطری و طبیعی به سوى او می‌‌گراید و خواهان او می‌شود و هرچه معرفتش به او بیشتر شود محبتش نیز به او افزون‌‌تر خواهد شد.
بنابراین، ممکن نیست انسان چیزى را، ربّ و مدبر خود بداند، ولى محبوب وى نباشد. همچنین ممکن نیست چیزى را که انسان در حد پرستش و به صورت مستقل دوست ندارد ربّ خود بداند، در نتیجه، اجرام آسمانى به دلیل این‌که همواره در دست‌رس انسان نیستند و از حال پرستنده خود بی‌خبر می‌مانند، نمی‌توانند به این اندازه محبوب وى باشند، پس اجرام مزبور نمی‌توانند ربّ انسان باشند.
این برهان نه تنها ربوبیت اجرام آسمانى را باطل می‌کند، بلکه برهانى براى ابطال هر نوع شرک و بت‌‌پرستى است؛ زیرا معیار ارائه شده در این برهان، یعنى «تعلق نگرفتن محبت به آفل» در همه جسمانیات جارى است، بلکه ربوبیت ارباب انواع و موجودات نوریّه‌‌اى که برخى بت‌پرستان آنان را از ماده، طبیعت، جسمانیت و حرکت برتر و منزه می‌دانند، نیز با این برهان باطل می‌شود؛ زیرا آنان تصریح می‌کنند که این انواع با همه شرافت وجود و صفا و نورانیت، مقهور خدا بوده، در برابر نور او مستهلک‌اند؛ به همین سبب اگر در برابر آنان حبّى ابراز شود، این حب متعلق به مدبر آنها است؛ نه خود آنها.[2]
قرار داشتن آیه «وکَذلِکَ نُرى اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّمـوتِ و…»،[3] در بین آیات متضمن حجت، خود دلیل روشنى است، بر این‌که حجت مزبور از مشهودات ملکوتى ابراهیم، که ملاک یقین به خدا و آیات او است گرفته شده است.[4]
اما آنچه از امام رضا(ع) در تفسیر جمله «لا أُحِبُّ الْآفِلین» وارد شده است که ابراهیم(ع) فرمود: آفل را دوست ندارم؛ زیرا افول از صفات حادث است، نه از صفات قدیم،[5] بدین معنا نیست که پایه استدلال، «افول حادث» است، بلکه پایه استدلال همان «عدم حب» است، و در بیان معیار عدم حب فرمود: افول از صفات حادث است و حادث سزاوار آن نیست که متعلق حب انسان قرار گیرد.[6]
البته، برخى پایه استدلال را «افول حادث» دانسته و وجه‌ دلالت آن بر نفى ربوبیت اجرام آسمانى را دلالت افول بر حدوث و امکان و در نتیجه نیاز آفل به محدث و واجب الوجود بالذات دانسته‌‌اند؛[7] زیرا افول حرکت است و حرکت متوقف بر متحرک و هر متحرک حادث است و هر حادث به قدیم نیاز ‌دارد.[8] یا در بیان وجه دلالت افول بر نفى ربوبیت اجرام گفته‌اند: افول حرکت است و هر حرکتى محرکى دارد و سلسله محرک‌ها به ناچار باید به یک محرک غیر متحرک پایان یابد و آن ذات بارى تعالى است.[9]
به اعتقاد برخى محبت در طرز تفکر فلسفى و عقلى محض هرگز حد وسط قرار نمی‌گیرد؛ زیرا اولاً: محبت از شئون عقل عملى است و در اسلوب منطقى که از شئون عقل نظرى است نمی‌گنجد. ثانیاً: استعانت به محبت قابل عرضه به خصم نیست؛ زیرا ممکن است آنچه را مستدل دوست دارد، محبوب خصم نباشد و او در برابر مستدل بگوید: من آفل را دوست دارم.[10] بنابراین شاید بتوان گفت حد وسط در برهان مزبور افول است؛ نه محبت؛ زیرا در آیات روى افول تکیه شده و به واسطه آن ربوبیت از اجرام آسمانى نفى شده است. دلیل رب نبودن آفل غایب شدن آن از مربوب است، در حالی‌که رب باید حاضر باشد. البته در بیان نتیجه از زبان‌ دل کمک گرفته شده و گفته شده است: من فلان را دوست ندارم، بر این اساس با توجه به چگونگى بیان نتیجه، می‌توان برهان مورد نظر را «برهان محبت» نامید.
البته به نظر برخی «برهان محبت» یکى از دو گونه تقریر «برهان فطرت» است. «برهان فطرت» آن بخش از واقعیت انسان را که حقیقتى ذات اضافه و داراى دو طرف است، مورد استفاده قرار می‌دهد و با توجه به تضایفى که بین دو طرف حقایق اضافى برقرار است، از تحقق یکى از دو طرف بر تحقق طرف دیگر استدلال می‌کند. محبت نیز حقیقتى اضافى و طرف مقابل آن محبوب بودن است. اوصاف و حالاتى که در برهان فطرت حد وسط قرار می‌گیرد، اوصاف اضافى است؛ مانند امید و محبت. بنابراین حد وسط برهان فطرت، وصف محبت نیز می‌‌تواند باشد؛ زیرا محبت وصفى وجودى است و بدون محبوب نمی‌تواند موجود باشد. قوام برهان فطرت در هنگام استفاده از محبت به این است که محبوب حقیقى انسان هیچ‌یک از کمال‌هاى دنیوى، بلکه هیچ‌‌یک از امور محدود و مقید جهان نیست، بلکه انسان دوست‌دار حقیقت مطلق و نامحدود بوده، و اگر در پى کمال‌هاى محدود می‌رود به سبب نشانه‌اى است که این امور به راست یا دروغ از حقیقت نامحدود دارند.[11] با این بیان هر دو اشکالی که به برهان محبت شده پاسخ داده می‌شود؛ زیرا اولاً: محور بحث تلازم بین اطراف حقایق اضافی است و شناخت آن از شئون عقل نظری است نه عملی. ثانیاً: بحث روی عشق حقیقی است که در نهاد هر انسانی وجود دارد، هر چند ممکن است فردی به حسب ظاهر آن‌را انکار کند. بنابر این خداوندى که در این برهان ثابت می‌شود همان حقیقتى است که محبوب و دل‌پذیر است. این دیدگاه مؤیَّد به روایتى از امام صادق(ع)است که فرمود: «هل الدین إلاّ الحُبّ»؛[12] (مگر دین جز دوستى و محبت چیز دیگرى است). حضرت ابراهیم در این برهان از محبوب نبودن هر چیز غیر ازلى و محدود و افول‌‌پذیر، بر نفى الوهیت ماه و ستارگان و از طرف دیگر از محبت و عشقى که دارد، بر وجود خداوندى که زنده و بی‌زوال بوده، آفریننده آسمان‌ها و زمین است، استدلال کرده است.[13] در نتیجه انبیا خداوند را به عنوان یک فرضیه یا بحث نظرى خشک ثابت نمی‌کنند، بلکه آنان توحید را با تربیت در کنار هم براى مردم مطرح کرده، و ربّ را به عنوان محبوب به مردم معرفى می‌کنند.[14]، [15]

[1]. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین‏، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏7، ص 177، قم، دفتر انتشارات اسلامی‏، چاپ پنجم‏، 1417ق؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج ‏7، ص 249- 250، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
[2]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏7، ص 190.
[3]. انعام، 75.
[4]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏7، ص 185.
[5]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 1، ص 197، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[6]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏7، ص 187.
[7]. رشیدالدین میبدی، احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق، حکمت‏، علی اصغر، ج ‌3، ص ‌409، تهران، امیر کبیر، چاپ پنجم، 1371ش؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی‏، محمد جواد، ج ‌4، ص ‌501،‌ تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[8]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ‏13، ص 44، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.
[9]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‌7، ص ‌187.
[10]. ر. ک: جوادی آملی، عبد الله، تفسیر موضوعى قرآن مجید(فطرت در قرآن)، ج‌12، ص‌231، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، 1379ش.
[11]. جوادی آملی، عبد الله، تبیین براهین اثبات خدا، ص ‌286، قم، نشر اسراء، چاپ اول.
[12]. شیخ صدوق، خصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 21، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش.
[13]. تبیین براهین اثبات خدا، ص ‌294.
[14]. تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج‌1، ص‌306، تهران، مرکز فرهنگی نشر رجاء، 1363ش.
[15]. ر. ک: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرة المعارف قرآن کریم، ج 5، ص 538- 541، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم، 1386ش.

توسط ن.ع   , در 12:36:00 ق.ظ نظرات
1ام تیر 1397

۱۰ نظریه فلسفی جالب که تصورتان از جهان هستی را تغییر می‌دهد.

304 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق


 
حقیقت آن‌چنان‌که تصور می‌کنیم ساده و آشکار نیست. بسیاری از چیزها که در ظاهر واقعی هستند در اصل درست نیستند. دانشمندان و فلاسفه برای تغییر تصورات شما درباره جهان بسیار تلاش کرده‌اند. در اینجا ۱۰ نمونه از این تلاش‌ها را خواهید دید.

 

 

۱. عصر یخبندان

دانشمندان معتقدند که جهان ما به سمت یک عصر یخبندان دیگر پیش می‌رود. منبع انرژی جهان محدود است. طبق این نظریه زمانی که این منبع انرژی پایان گیرد، یک دوره انجماد در جهان فرا می‌رسد. انرژی گرمایشی از حرکت ذرات پدید می‌آید، طبق قانون طبیعت هر انرژی از دست می‌رود، درنتیجه حرکت این ذرات روزی متوقف‌شده و همه‌چیز توقف می‌کند.

 

 

 

۲. نفس گرایی (Solipsism)

نفس گرایی یک نظریه فلسفی است که طبق آن‌همه چیز در خودآگاه انسان موجودیت دارد. شاید در نگاه اول احمقانه به نظر برسد. آیا افراد فقط به ذهن خود آگاه هستند و موجودیت جهان خارجی را باور ندارند؟ در حقیقت غیرممکن به نظر می‌رسد که انسان فقط به ذهن خود آگاه باشند و هر چیز غیرازآن را زیرسوال ببرد، مگر اینکه واقعاً به خودآگاه خود بیندیشند.

باور نمی‌کنید؟ برای چند لحظه به تمام رؤیاهایی که در زندگی تجربه کرده‌اید بیندیشید. آیا ممکن نیست همه‌چیز در اطراف ما زاییده یک رویای درونی باشد؟ بله درست است که نمی‌توانیم افرادی را که می‌بینیم، حرف‌هایی که می‌شنویم، چیزهایی که لمس می‌کنیم، بو می‌کنیم و حس می‌کنیم، را تکذیب کنیم. بله و شاید هم نه. برای مثال، افرادی که قرص LSD مصرف کرده‌اند می‌گویند که می‌توانند تمام توهم‌های خود را لمس کنند، اما ما این گفته آن‌ها را قبول نداریم. رؤیاهای شما احساساتتان را شبیه‌سازی می‌کنند، علاوه بر آن، شما چیزی را می‌بینید که بخش دیگر مغزتان می‌گوید.

درنتیجه، آیا درست نیست که به همه‌چیز شک کنیم؟ شاید غذایی که می‌خورید یا کیبورد زیر انگشتانتان حقیقت نداشته باشد و زاییده ذهنتان باشد. زیرا هرکس می‌تواند فقط به ذهن خود اطمینان داشته باشد.

توسط ن.ع   , در 07:00:00 ب.ظ نظرات
4ام بهمن 1396

مشکلاتِ استقراگرایی

676 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

مشکلاتِ استقراگرایی
استقراگرایی با وجودِ جذابیت‌اش دچارِ مشکلاتِ بسیاری است. دیدیم که بیکن دو اعتقاد دربارهٔ استقراء داشت. این دو اعتقاد در پیروانِ بعدیِ وی نیز باقی‌ماند. اشکالاتِ عمدهٔ این روش‌شناسی بتبعِ این دو گزاره به دو دسته تقسیم می‌گردند:

۱- ساده‌ترینِ این مشکلات جور در نیامدنِ این روش‌شناسی با تاریخِ علم است. براستی مثال‌هایی از تاریخ که استقراگرایی را تأیید کنند چقدر هستند؟ می‌دانیم که نیوتن موفق شد نظریه‌ای بپردازد (نظریهٔ جهانیِ گرانش) که هر سه قانونِ کپلر و قوانینِ گالیله در موردِ سقوطِ آزاد را هم‌زمان به دست دهد. این کشف بعلاوه توضیح می‌داد که چرا معقول است فکر کنیم که زمین دورِ خورشید می‌گردد، و ضمناً علتِ جذبِ اشیاء توسطِ زمین و علتِ گردشِ اجرام به دورِ یکدیگر را به یک علتِ واحد کاهش می‌داد. آیا نیوتن قانونِ جهانیِ گرانش را با نگاه به داده‌هایِ تجربی به دست آورد؟ آیا واقعاً خیره شدن به داده‌هایِ تیکو براهه یا قوانینِ کپلر ما را به قانونِ نیوتن می‌رساند؟ دراین‌صورت چرا خودِ کپلر آن را کشف نکرد؟ افسانهٔ عامیانه‌ای که در موردِ نیوتن هست بخوبی توضیح می‌دهد که این‌طور نیست (این که خوردنِ یک سیب به سرِ نیوتن او را به این کشف رساند). به نظر می‌رسد که نظریهٔ نیوتن بر داده‌هایِ تجربی استوار نبود، بلکه او ابتدا نظریه‌اش را داد و سپس به دنبالِ داده‌هایِ تجربی برایِ تأییدِ آن رفت.

پس نظریهٔ فرانسیس بیکن ادعا می‌کند که روشِ کشفِ همهٔ دانشمندان از طریقِ استقراء است، اما تاریخ این امر را تأیید نمی‌کند. مثالِ معروفِ دیگر در این زمینه ککولهٔ شیمی‌دان است. این دانشمند که فکرش مدت‌ها مشغولِ ساختارِ ملکولیِ ماده‌ای شیمیایی به نامِ بنزن بود، و از داده‌هایِ تجربی راه به جایی نمی‌برد، یک روز در خواب توانست ساختارِ شیمیاییِ بنزن را کشف کند! اینشتین نظریهٔ نسبیت (هم خاص و هم عام) را نه بر اساسِ هیچ داده یا آزمایشی بلکه برایِ حلِ برخی مسایلِ صرفاً نظری که سلیقهٔ او را آزار می‌داد اختراع نمود. مثال‌هایی از این دست در تاریخ فراوان اند؛ بنابراین به نظر می‌رسد که باورِ نخستِ استقراگرایی دچارِ مشکلاتِ تاریخی است.

۲- آیا استقراء روشی موجه و معقول است؟ یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه‌ای که نادرستیِ این باور را نشان داد و به گفتهٔ راسل تا مدتی موجبِ بی‌اعتبار شدنِ علم گردید دیوید هیومِ انگلیسی بود.

هیوم از فیلسوفانِ تجربه‌گرا و شاید مهم‌ترینِ ایشان بود. او در کتابِ رساله در بابِ طبیعتِ بشری تجربه‌هایِ حسیِ اولیه را نخستین منشأ هرگونه دانشی دربارهٔ جهان می‌داند و وجود هر دانشی که بطورِ پیشینی و خارج از تجربه در ذهن باشد را انکار می‌کند. او با جان لاک هم‌عقیده‌است که ذهن در آغاز لوحِ سفیدی است. هیوم این مسئله را مفصلاً تحلیل می‌کند که تصورات، احساسات و باورهایِ مختلفِ انسان چگونه از حسیاتِ اولیه آغاز گشته و طیِ فرایندهایِ روانی کلیت یافته یا تعمیم می‌یابند. او بویژه با تحلیلِ دو مفهومِ مهمِ علیت و استقراء تاریخِ فلسفه را تحتِ تأثیرِ خویش قرار داد.

هیوم بر این باور بود که استقراء یک فرایندِ صرفاً روانی است. نه منطقاً و نه بطورِ تجربی نمی‌توان استقراء را موجه جلوه داد:

بطورِ منطقی: این که تا کنون هر روز خورشید طلوع کرده‌است منطقاً هیچ ارتباطی به این امر ندارد که فردا هم طلوع کند. همان‌طور که یک جوجه ممکن است فکر کند که زنِ مزرعه‌دار هر روز به او غذا می‌دهد، اما بعد از چند سال یک روز زنِ مزرعه‌دار مثلِ هر روز سر برسد با این تفاوت که این بار سرِ جوجه را ببرد. استقراء صرفاً یک فرایندِ روانیِ ناموجه‌است.

بطورِ تجربی: شاید ادعا شود که می‌توان استقراء را با تجربه موجه نمود. می‌توانیم بگوییم که دانشمندانِ علومِ طبیعی از استقراء استفاده نموده و می‌نمایند و این کار بسیار برایِ علم مفید بوده‌است، پس استقراء مفید و موجه‌است. اما اگر یک بارِ دیگر این استدلال را تحلیل کنیم می‌بینیم که دچارِ دور است زیرا در خودِ آن از استقراء استفاده شده‌است.

پس دیدیم که استقراگرایی مشکلاتی دارد. البته واضح است که همواره می‌توان برایِ پاسخ به انتقادها تلاش نمود و نمونه‌هایِ پیشرفته‌تری برایِ نظریه یافت که مشکلاتِ سابق را نداشته باشد. پس از هیوم استقراگرایی نابود نشد، بلکه نمونه‌هایِ پیشرفته‌تری از آن (بویژه در قرنِ بیستم بتوسطِ پوزیتیویست‌ها) پدید آمدند.

 

#فلسفه#منطق

توسط ن.ع   , در 03:46:00 ب.ظ 1 نظر »
3ام خرداد 1393

منطق چیست؟

220 کلمات   موضوعات: متفرقه, فلسفه, منطق
یا رب
 

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟


استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟

هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !

استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟ حالا پسرها می گویند : تمیزه !

استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :

خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟

یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !

استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !

استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است .

استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !

خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!

کلیدواژه ها: علوم عقلی, فلسفه, منطق
توسط ن.ع   , در 08:08:00 ب.ظ نظرات

1 ... 5 6 7 8 9 10 ...11 ...12 13 14 16