صفحات: << 1 ... 5 6 7 8 9 ...10 ...11 12 13 ...14 ...15 16 >>
14ام تیر 1399مکتبی فلسفی با ریشه ی غربی ست که از اساس، وجود هر گونه حقیقت و یا امکان شناخت را منکر می شود. امروزه این مکتب عموماً در شکل ملایم تر و مادی گرایانه بروز کرده است.
دیدگاه های نهیلیسم، با سوفسطائیان دوران یونان باستان شدیداً گره خورده است. سوفسطائیان انسان های مسلط به فن بیان و خطابه بودند که هرچه می خواستند را حق و هرچه نمی خواستند را باطل نشان می دادند. آن ها در نهایت منکر هر گونه حقیقتی شدند و این به قولی خود نهیلیسم است.
#فلسفه #منطق
اثرات محیطی، افکار و اعمال انسان؛ همگی بر انسان اثر گذارند. وقتی این آثار به طور مداوم انسان را دستخوش تغییر کنند به گونه ای که انسان خواصی مغایر با فطرتش بروز بدهد، خواص جدید ایجاد شده را فطرت ثانوی گویند.
به منشاء اثر، به اثر گذار، وجود گویند.
فلان چیز وجود دارد یعنی فلان چیز منشاء اثر دارد…یعنی فلان چیز می تواند بر چیز دیگری اثر بگذارد.
#فلسفه #منطق
متضاد و متناقض وجود است. عدم به معنی فقدان اثر است. عدم یعنی بی تأثیر بودن بر همه چیز.
#فلسفه #منطق
هرچیزی(شیء) که از خود اثری بروز بدهد موجود است(وجود دارد)؛ چه منشاء آثارش خودش باشد(وجود) و چه منشاء آثارش وجود دیگری باشد که در این شیء بروز پیدا کرده است.
بسیار عذر خواهم بابت این که در این رابطه نمی توانم مثال آسانی بیاورم…
مثال:
با فرض این که خداوند عامل ایجاد قوانین فیزیک است(که همینطور است) اگر توپی را رها کنیم بیفتد پایین، صدای برخورد بشنویم و برگردد بالا، می گوییم زیر این توپ زمین وجود دارد زیرا اثر بروز داده است. با این حال، زمین در عین وجود داشتن منشاء اثر نیست. تمام آثاری که زمین بروز می دهد، مستقیماً عمل خدا ست و به قولی خدا عروسک گردان است. وجود(منشاء اثر) خداست و زمین وجود(منشاء اثر) نیست ولی موجود هست زیرا اثر بروز می دهد. به بیانی دقیق تر، خدا منشاء اثر است و زمین نماینده ی اثر است.
#فلسفه #منطق
علت تام(علت کامل) به علت یا مجموعه ای از علت ها گویند که هرگاه برقرار شود، الزاماّ معلول رخ می دهد.
مثال:
مجموعه ی اکسیژن کافی، چوب و دمای مناسب، علت تام آتش چوب است. هرگاه این سه برقرار شود، الزاماّ در همان لحظه آتش چوب ایجاد می شود. (البته این علت ظاهری ست و علت تام حقیقی اراده ی خدا ست)
#فلسفه #منطق
هرگاه در مجموعه ای خاصیتی را مشاهده کنیم و این گونه نتیجه بگیریم که این خاصیت در جایی خارج از این مجموعه احتمالاً صادق است، به این روش نتیجه گری استقرا می گویند.
مثال: کسانی که من تا به حال دیده ام دستانشان پنج انگشت دارد، لذا احتمالاً کسانی که ندیده ام نیز دستانشان پنج انگشت دارد؛ یا به صورت خاص، به احتمال زیاد اولین غریبه ای که خواهم دید، دستانش پنج انگشت دارد.
به بیان عام تر: هرگاه در مجموعه ای خاصیتی را برقرار بیابیم و نتیجه بگیریم که در جایی خارج از این مجموعه، احتمال برقراری این خاصیت از دیگر خاصیت های رقیبش بیشتر است، به این روش نتیجه گیری استقرا می گویند.
مثال: کسانی که من تا به حال دیده ام دستانشان پنج انگشت دارد، لذا احتمال این که دستان دیگران پنج انگشتی باشد بیشتر از چهار، شش یا هر عدد دیگری است.
#فلسفه
#منطق
برهان لمّی استدلال از علت برای معلول است که نتیجه ای یقینی در پی دارد و برهان انّی خود بر دو قسم است؛ 1. برهان انّی قسم اوّل که در واقع استدلال از معلول به علت است و در علم منطق مذکور است که این برهان، نتیجه ای یقینی در پی نخواهد داشت.
2. برهان انّی نوع دوم که رسیدن از یک ملازم به ملازم دیگر است که هر دو علت واحدی دارند.
از برهان لمّی در فلسفه نمی توان استفاده کرد؛ چرا که منظور از برهان لمّی استدلال از علت برای معلول است، ولی موضوع فلسفه عمومیتی دارد که طبق آن هیچ امری غیر از وجود نمی تواند علت برای وجود باشد.
برهان انّی نوع اول هم اساساً یقین آور نیست. بنابر این، تنها برهانّی که در فلسفه وجودی می تواند کاربرد داشته باشد، همان برهان انّی نوع دوم خواهد بود.
ترکیب این برهان از برهان لمّی و برهان انّی نوع اوّل باعث یقینی نبودن خود این برهان نخواهد شد؛ چرا که موانعی که باعث عدم استعمال براهین مذکور می شد در این برهان نیست، ضمن این که برهان لمّی تنها به دلیل اعم بودن موضوع فلسفه مورد استفاده فلسفه قرار نمی گرفت، نه این که خود، یقینی نباشد و این از یقینی بودن امر وجود است که برهان لمّی در فلسفه متعالیه کاربردی ندارد، نه این که برهان لمّی حتی عامل فساد برهان انّی نوع دوم هم باشد. بنابراین استدلال از یک ملازم به ملازمی دیگر اثبات علت برای وجود نیست تا مورد انکار باشد (به دلیل اعمیت موضوع فلسفه).
1. برهان انّی و لمّی در منطق
حد وسط در قیاس از اهمیت ویژه ای بر خوردار است؛ زیرا میان اصغر و اکبر پیوند برقرار میکند و از حذف آن نتیجه مورد نظر به دست میآید. بر اساس اینکه علیت حد وسط برای نتیجه از چه وضعیتی برخوردار است، برهان را به دو قسم انی و لمی تقسیم کردهاند: اگر حد وسط علت برای ثبوت اکبر برای اصغر باشد آن را “برهان لمی” مینامند. مثلاً وقتی گفته میشود: این آهن حرارتش بالا رفته است، هر آهنیکه حرارتش بالا رود حجم آن افزوده شده است، پس این آهن حجمش افزوده شده است، استدلال به وسیله بالا رفتن درجه حرارت بر افزایش حجم، استدلال به علت برای اثبات معلول است؛ چون حرارت چنانکه موجب حکم به افزایش حجم آهن میشود، در خارج نیز حجم آهن را افزایش میدهد.
اگر حد وسط تنها واسطه در اثبات بود و در مقام ثبوت وساطتی نداشت، آن را “برهان انی” مینامند. برهان انی خود دو گونه است؛ گاه حد وسط در اصغر، خود معلول حد اکبر میباشد و گاه به گونهای است که حد وسط و اکبر هر دو معلول علت سوم است. برای نمونه اگر گفته شود: این آهن حجمش افزایش یافته است. هر آهنی که حجمش افزایش یافته باشد، درجه حرارتش بالا رفته است. این آهن درجه حرارتش بالا رفته است. چنانکه ملاحظه میشود در این قیاس از افزایش حجم آهن که معلول است بر بالارفتن درجه حرارت که علت میباشد استدلال شده است، لذا از علم به معلول علم به علت حاصل شده است. در این صورت حد وسط تنها واسطه در اثبات است؛ یعنی برای تصدیق به اینکه درجه حرارت بالا رفته است، از افزایش حجم کمک گرفته شده است، در حالیکه در مقام ثبوت و به لحاظ هستی شناختی، حرارت علت افزایش حجم است.
اما در مواردی که حد وسط و اکبر هر دو معلول علت ثالث باشند، در این صورت از علم به وجود یکی وجود دیگری دانسته میشود. هرگاه یکی از معلولها برای انسان معلوم شود، این واسطه میشود برای اینکه معلول دیگر نیز معلوم گردد؛ زیرا دو معلول ملازم یکدیگرند، از علم به یکی از آنها، علم به دیگری حاصل میشود؛ زیرا از علم به معلول “الف"، علم به علت پیدا میکنیم، و از علم به علت، معلول “ب” را تصدیق خواهیم کرد.[1] گو این که این برهان، به ترتیب از یک برهان انّی نوع اول و یک برهان لمّی تشکیل شده است.
2. عمومیت موضوع فلسفه
از آنچه گذشت روشن شد که برهان لمّی عبارت است از: پی بردن از علت به معلول. این برهان افاده یقین می کند؛ یعنی وقتی علت را شناختیم، خواهیم توانست به نحو قطع، معلول آن را نیز بشناسیم با این حال به دلیل دیگری از این برهان در فلسفه استفاده نمی شود، و آن این که موضوع فلسفه، که موجود هست، بیرون از او حقیقتی وجود ندارد، تا علت آن باشد و ما از طریق علت آن به معلولش منتقل شویم. بیرون از وجود عدم است، عدم هم صلاحیت علیت وجود را ندارد. اما در مورد براهین انّی باید گفت: برهان انّی نوع اول که همان پی بردن از معلول به علت است در علم منطق روشن شده است که مفید یقین نیست. به عنوان مثال از پریدن رنگ یک بیمار پی می بریم که سرماخوردگی دارد. این برهان مفید یقین نیست؛ زیرا ممکن است که علت رنگ پریدگی، سرماخوردگی نباشد، بلکه ترس یا چیز دیگری باشد. لذا از این برهان هم نمی توان در فلسفه استفاده کرد؛ چون خود این برهان ذاتاً نتیجه ای یقینی در پی نخواهد داشت، ولی قسم دوم برهان انّی، که همان سلوک و ره پیمودن از یک ملازم به ملازم دیگر است، تنها برهانی است که بدون هیچ محذوری می توان در فلسفه وجودی از آن استفاده کرد و نوع استدلال ها در حکمت متعالیه هم شامل همین برهان است؛ مثلاً از این که خداوند «ماهیت» ندارد، منتقل می شویم به این که پس او «امکان» هم ندارد. انتقال از ماهیت نداشتن به امکان نداشتن، سلوک از یک ملازم به ملازم دیگر است؛ زیرا این دو، ملازم یکدیگرند. همان گونه که انتقال از امکان نداشتن به نبودن احتیاج و فقر برای واجب تعالی، سلوک دیگری از یک ملازم به ملازم دیگر است.[2] بنابراین در فلسفه متعالیه صرفاً می توان از یک حکم فلسفی به حکم فلسفی دیگر که میان آن دو ملازمه بر قرار است منتقل شد و این نحو انتقال موجب حکم یقینی است.
از آنچه گذشت معلوم شد که برهان انّی قسم اول، در خود علم منطق هم یقین آور نیست و برهان لمّی هم اگر چه یقین آور است در فلسفه متعالیه محلی ندارد؛ چرا که منظور از برهان لمّی رسیدن از علت به معلول است، حال آن که هیچ علتی جدای از وجود نیست تا بتوان از طریق آن برای خود وجود (به عنوان یک معلول) استدلال کرد. پس در مورد وجود نه از علت به معلول می توان رسید و نه از معلول به علت؛ چرا که این مورد دوم اساساً منطقی و یقین آور نیست و در مورد اول هم وجود، علتی خارج از خود ندارد. بنابراین، در فلسفه وجود گرا تنها می توان از برخی لوازم کلی وجود به برخی لوازم عام دیگر وجود استدلال کرد، اما خود وجود نه علتی خارج از وجود دارد و نه می توان از چیزی غیر از وجود برای وجود استدلال کرد.
3. چرا برهان انّی نوع دوم یقین آور است با این که ترکیبی از لمّی و انّی نوع اول است
بعد از روشن شدن وجه عدم امکان استفاده از برهان لمّی در فلسفه، باید گفت برهان انّی نوع دوم بدون این که استدلال از علت به معلول باشد صفت یقین آور بودن برهان لمّی را دارد.
نکته قابل تذکر این است که مرکب بودن برهان انّی نوع دوم از یک برهان لمّی و یک برهان انّی نوع اول (همچنان که در منطق گفته می شود) به این معنا نیست که اگر خود این دو برهان در فلسفه استفاده نشوند، برهان انّی نوع دوم هم یقین آور نخواهد بود؛ چرا که گفتیم، هریک از برهان های لمّی و انّی نوع اول به دلیل محذوراتی که بود در فلسفه وجودی استعمال نمی شوند، اما در برهان انّی نوع دوم هیچ یک از این موانع وجود ندارد. بنابراین می توان از این برهان در فلسفه متعالیه استفاده کرد. تجزیه شدن برهان انّی نوع دوم به دو برهانی که در این فلسفه کاربرد ندارد از قبیل تجزیه برخی امور مرکب دیگر نیست که بر فرض فاسد بودن اجزا، خود مرکب هم فاسد باشد، بلکه برهان لمّی یعنی استدلال از علت به معلول برهانی است کاملا یقیین آور، ولی چون حقیقت وجود، خود علت العلل هر چیزی است پس جا ندارد که از یک علت دیگری برای اثبات آن استفاده کرد. بنابراین وجود بی نیاز از اثبات است؛ چرا که خود وجود است که همه چیز را به اثبات می رساند. بنابراین کار فیلسوف وجودی تنها می تواند همین باشد که بین ملازمات مختلف وجود، رابطه ای یقینی را درک کند و به نتایجی فلسفی دست یابد. و این از یقینی بودن وجود است که برهان لمّی را برای اثبات خود مورد استفاده قرار نمی دهد، نه این که برهان لمّی حتی عامل فساد برهان انّی نوع دوم هم باشد و استدلال از یک ملازم به ملازمی دیگر اثبات علت برای وجود نیست تا مورد انکار باشد.
برهان سبر و تقسیم از جمله برهان هایی است که در علوم مختلف همچون علم اصول فقه مورد استفاده قرار می گیرد و در بسیاری موارد می تواند مورد حجیت باشد، اگر چه همیشه نمی توان به آن اعتماد کرد؛ زیرا از روش های استدلال رایج در شکل های چهارگانه که در کتب منطق ذکر شده است، خالی است. در این زمینه، ابتدا به شرح واژگان موجود در این برهان می پردازیم:
“سبر” در این جا به معناى آزمودن است و تقسیم به معناى جمع کردن و شمردن است. این استدلال به این نحو است که فرضیه ها و اقوال مختلف در مسئله را جمع می کنیم و سپس با کمک عقل تلاش می کنیم هر یک از این اقوال را مورد بررسی خود قرار دهیم. به بیانی دیگر، تمام آنها را مورد آزمایش عقل قرار می دهیم تا این که عقل بتواند در نهایت و با بررسی و نقد یکایک احتمالات، یکی از آنها را اثبات کند. در این جا ما توسط عقل به یک نتیجه درست رسیده و محتملات اشتباه را رد کرده ایم.
برای روشن تر شدن این نوع از استدلال، یک مثال را که برای اثبات خدا به کار می رود ذکر می کنیم:
در این که چه چیزی علت خلقت جهان است، چندین احتمال را می توان فرض کرد. اولین احتمال این است که این جهان خالقی نداشته و خود به خود به وجود آمده است. دومین احتمال این است که یک خالق مادی همچون یک انسان یا یک بت و … خالق این جهان بوده باشد. سومین احتمال این است که یک خالق فرا مادی این جهان را خلق کرده است. این سه فرضیه از جمله احتمالاتی است که در بحث خالق می توان آنها را در نظر گرفت. عقل برای رسیدن به احتمال درست و صحیح هر یک از اینها را بررسی می کند و با کنار زدن موارد نادرست به جواب صحیح می رسد. بنابر استنباط عقل، احتمال اول نمی تواند درست باشد؛ زیرا هر معلولی را باید علتی باشد و این نظام، یک نظام علی- معلولی است. فرضیه دوم نیز مردود است؛ زیرا هر موجود مادی، از نظر وجود خود، ممکن است و هر ممکنی برای بقا نیاز به موجود دیگر دارد. پس یک موجود مادی نمی تواند علت اولیه برای خلقت این جهان باشد. با رد این دو گزینه، عقل به گزینه سوم می رسد و وقتی می بیند که دلیلی برای رد آن وجود ندارد، آن را مورد پذیرش خود قرار می دهد.
این خلاصه ای از یک برهان سبر و تقسیم بوده که به نتیجه ای معتبر ختم شده است.
باید دانست؛ انسان ذاتاً موجودی متفکّر است. عنصر اندیشه چنان با سرشت آدمی عجین است که کمتر میتواند از آن دوری نماید. کنجکاوی در آغاز و انجام هستی، سعادت و راههای دستیابی به آن، از جمله خردورزیهایی است که همیشه با بشر همراه بوده و هست. انسانها در جریان تفکّر همواره بر آناند تا با بهرهگیری از معلومات و اندوختهی قبلی در ذهن، از مجهولات خویش بکاهند و بر میزان آگاهیهای خود بیفزایند. در این مسیر گاه از عهده حلّ مجهول بر میآیند و گاه در نیمه راه باز میمانند و موفّق به حلّ آن نمیشوند. بشر در جریان تلاش فکری خود برای کشف واقعیت، راههای گوناگونی را بر میگزیند که برخی درست و برخی نادرستاند. اینجاست که، پرسشی اساسی و دغدغهای جدّی در ذهن آدمی شکل میگیرد که آیا میتوان راههای درست تفکّر و اندیشه را از راههای نادرست تشخیص داد؟ اگر میتوان، ابزار و راه آن چیست؟ این پرسش موجب شد تا عدهای از اندیشوران و در رأس آنها حکیم ارسطو سخت به تکاپو بیفتند و چارچوبها و قالبهای خاصی برای صیانت و دوری اندیشه بشر از خطا طراحی کنند. از اینرو، علم منطق پدید آمد و عهدهدار این چارچوبها و قالبها شد.
به همین جهت، در تعریف علم منطق چنین گفتهاند: «منطق؛ مجموعهای از قواعد کلی است که کاربرد درست، دقیق و ماهرانه آنها، ذهن را از خطا در اندیشه باز میدارد».
بنابراین، راز احتیاج انسان به منطق، «یافتن روشی برای جلوگیری از خطای در اندیشه» است. به دیگر سخن؛ ضرورت فراگیری منطق عبارت است از: «فراگیری روش درست فکر کردن».
گفتنی است که؛
1. منطق اصل تفکر را به آدمی نمیآموزد، بلکه روش درست آن را بیان میکند؛ چه اینکه توانایی تفکّر و اندیشه از همان آغاز خلقت حکیمانهی انسان موجود بوده است.
2. علم منطق؛ یک علم آلی و ابزاری است، لذا باید از مباحث غیر ضروری در این علم خودداری شود.