ما دیگر ایوب نبیتیم
بنامت یا ارحم الراحمین …
طعمش تلخ بود. تلخیاش را دوست نداشتیم. نمیدانستیم که دواست.دوایتلخترین دردها. نمیدانستیم معجون است.
معجونِ انسان شدن.گمش کردیم.شیطاناز دستمان دزدید. بیطاقت شدیم و ناآرام. و تازه فهمیدیم نام آن اکسیر مقدس،نام آنچه از دستش دادیم، «صبر» بود.دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم،دیگر پای ماندن و شانه سنگی نداریم. انگار ما را از شیشه ساختهاند.ما با هرنسیمی هزار تکه میشویم. ترک میخوریم. میافتیم، میشکنیم، میریزیم و شیطانهمین را میخواست.
خدایا، ما را ببخش، این تعریف انسان نیست.ما دیگر ایوبنیستیم. از اینجا تا تو هزار راه فاصله است. ما اما چقدر بیحوصلهایم. ما پیشاز آنکه راه بیفتیم، خستهایم. از ناهموار میترسیم، از پست و بلند میهراسیم،از هر چه ناموافق میگریزیم. شانههایمان درد میکند، اندوههای کوچکمان رانمیتوانیم بر دوش کشیم، ما زیر هر غصهای آوار میشویم،
خدایا، ما را ببخش. این تعریف انسان نیست،ما دیگر ایوب نیستیم.