صفحات: << 1 ... 4 5 6 ...7 ...8 9 10 ...11 ...12 13 14 ... 33 >>
7ام مرداد 1399فطریات قضایایی است که قیاس و استدلال خودش را به همراه دارد؛ یعنی صرف تصور طرفین کافی نیست که عقل به آن تصدیق نماید، بلکه نیاز به استدلال دارد. اما این استدلال و حد وسط، همراه قضایای فطری است، و ذهن برای تحصیل آن استدلال، نیاز به تأمل و فکر ندارد، بلکه هر گاه مطلوب تصور شود، آن استدلال و حد وسط نیز در ذهن حاضر خواهد شد؛ مثلاً وقتی میگوییم دو، یک پنجم ده است، این حکم بدیهی است؛ زیرا دو عددی است که میتوان عدد ده را پنج بار تقسیم کرد و هر عددی که پنج مرتبه بر عدد دیگری تقسیم میشود، یک پنجم او خواهد بود.
بنابراین، فطریات از یک سو مانند اولیات نیست؛ زیرا اولیات نیاز به استدلال ندارند، بلکه تصور موضوع و محمول و تصور نسبت برای تصدیق به آن کافی است؛ در حالیکه فطریات نیاز به استدلال دارند. از سوی دیگر، فطریات مانند بقیه یقینیات یعنی (مشاهدات، تجربیات، متواترات و حدسیات) نیست؛ زیرا در فطریات استدلال و حد وسط برای ذهن بدون تأمل و فکر حاضر و حاصل است، اما در آنها (بقیه یقینیات) حد وسط و استدلال با تأمل و تفکر به دست میآید.
از جمله مباحث مقدماتى که منطقیین معمولًا آنرا ذکر مىکنند، مبحث «کلّیات خمس» است. بحث کلیات خمس مربوط است به فلسفه نه منطق. فلاسفه در مباحث «ماهیّت» به تفصیل در این مورد بحث مىکنند. ولى نظر به اینکه بحث درباره «حدود» و «تعریفات» متوقف به آشنایى با کلیات خمس است. منطقیّین این بحث را مقدمه براى باب «حدود» مىآورند و به آن نام «مدخل» یا «مقدّمه» مىدهند.
مىگویند هر کلى را که نسبت به افراد خود آن کلى در نظر بگیریم و رابطهاش را با افراد خودش بسنجیم از نظر ذاتى و عرضى بودن نسبت به افراد خود بر پنج نوعاند.
1. نوع: نوع آن کلی ذاتی است که افراد متحدالحقیقه را شامل شود؛ یعنی افرادی که ذاتیات آنها یکی است؛ مانند انسان که معناى انسانیّت بیان کننده تمام ذات و ماهیت افراد خود است؛ یعنى چیزى در ذات و ماهیت افراد انسان نیست که مفهوم «انسان» شامل آن نباشد. اگرچه عرضهای افراد انسان مختلف است، اما ذاتهای آنان یکی است؛ یعنی ممکن است در رنگ و مو و سن و لاغری و چاقی آنان با هم برابر نباشند اما در (جسم داشتن، نامی و ناطق و حیوان بودن) با هم تفاوتی ندارند. همچنین مفهوم و معناى «خط» که بیان کننده تمام ذات و ماهیت افراد خود است.
2. جنس: جنس آن کلی ذاتی است که بر افراد مختلف الحقیقه حمل میشود؛ مانند حیوان که بر انسان، اسب و… حمل میشود. و بیان کننده جزئى از ذات افراد خود است؛ زیرا افراد حیوان از قبیل زید، عمرو، اسب، گوسفند و غیره حیواناند و چیز دیگر، یعنى ماهیت و ذات آنها را «حیوان» تشکیل مىدهد به علاوه یک چیز دیگر. نظیر «ناطق» در انسانها؛ و «کم» که جزء ذات افراد خود از قبیل خط و سطح و حجم است. همه آنها کمّند به علاوه چیز دیگر؛ یعنى کمّیت جزء ذات آنها است نه تمام ذات آنها و نه چیزى خارج از ذات آنها.
3. فصل: فصل کلی ذاتی است که موجب امتیاز یک نوع از انواع مشارک شود؛ مانند ناطق که فصل انسان است و او را از حیوانهای دیگر ممتاز میسازد.
4. عرض عام: عرضی است که اختصاص به افراد یک نوع نداشته و عارض انواع گوناگون میشود؛ مانند سفیدی و سیاهی که عارض حیوان، لباس، کاغذ و دیوار و… میشود. یا مانند «راهرونده» (ماشى) که خارج از ماهیت افراد خود است؛ یعنى راه رفتن جزء ذات یا تمام ذات روندگان نیست، ولى در عین حال به صورت یک حالت و یا عارض در آنها وجود دارد، اما این امر عارض اختصاص به افراد یک نوع ندارد، بلکه در انواعى از حیوان وجود دارد و بر هر فردى که صدق مىکند از ذات و ماهیت آن فرد اعمّ است.
5. عرض خاص: عرض خاص عرضی است که اختصاص به افراد یک نوع داشته باشد؛ مانند خنده و تعجب که مختص انسان است که خارج از ماهیت افراد خود (همان افراد انسان) است و به صورت یک حالت و یک عرض در آنها وجود دارد، و این امر عرضى اختصاص دارد به افراد یک ذات و یک نوع و یک ماهیت؛ یعنى نوع انسان. و عارض اسب و استر نمیشود.
«ایساغُوجى» اصطلاح منطقى است که برخی میگویند، این کلمه مرکب و از سه جزء است. 1. ایس، 2. اغو، 3. اجى. معناى جزء اول «تو»، معناى جزء دوم «من» و معناى جزء سوم «آنجا» میباشد، اما بعدها از معناى اصلى خود نقل شده و به معناى «کلیات خمس» آمده است.
بعضى نیز معتقدند «ایساغوجى» یک کلمه است و معناى آن «گل پنج برگ» است؛ از اینرو بر «کلیات خمس» اطلاق شده است.
در کتابهای منطق برای کلمه کلیات خمس در منطق ارسطو نام خاصی ذکر نشده است. دلیل این مطلب این است که ارسطو مبحث کلیات خمس را در منطق خود مطرح نکرده است، بلکه بعد از وی فرفریوس حکیم(از شاگردان فلوطین)برای مباحث منطق ارسطو مدخلی را اضافه کرده است. کلمه «مدخل» در زبان یونانی «ایساغوجی» است. از آنجا که فرفریوس در آن مدخل کلیات خمس را مطرح کرده است؛ از اینرو، منطقیین مسلمان کلیات خمس را گاهی ایساغوجی مینامند؛ مثلا میگویند ذاتی چند قسم است، یکی ذاتی باب ایساغوجی، دیگری ذاتی باب برهان. شاید مرادف کلیات خمس در زبان یونان واژه «لوغیا» باشد، چنانکه احتمالا به زبان سریانی «ملیلوثا» گفته میشود.
فلسفه، دانش مرتبط با مسائل کلی هستی بوده و نسبت به مسائل جزئی هستی مستقیماً نظر نمیدهد. البته از مسائل کلی که در فلسفه مطرح میشود میتوان حکم فلسفه را نسبت به نماز استنباط کرد.توضیح اینکه از نظر فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه، تنها وجود مستقل و بینیاز مطلق، ذات خداوند متعال است و غیر از خداوند، همه عین فقر و نیازمند به او هستند. این نیاز به صورت تکوینی در نهاد وجود انسان نهفته است ولی خداوند متعال زندگی انسان را در این جهان مادی همراه با اختیار و اراده قرار داده است. به بیان دیگر؛ امکانات و تواناییهایی را در اختیار او گذاشته است. داشتن این اختیار و توانایی برای اکثر مردم موجب غفلت از نیاز تکوینی میگردد. نماز یادآوری وجود واقعی انسان و بیرون آمدن از غفلت است. نماز هماهنگی بین جنبههای اختیاری و ظاهری روح انسان با جنبههای حقیقی و واقعی روح است. نماز اتصال موجود ناچیز محتاج، به منشأ بیکران هستی است. انسان بینماز مانند آب مانده در چالهای کوچک است که پس از مدتی متعفن، بدمزه و غیر قابل استفاده و در نهایت از بین میرود، اما نمازگزار مانند آب کوچکی است که متصل به چشمه زلال و گوارای بیپایان است که دائماً آب آن، خوشمزه، خوشبو، زلال و گوارا است. از سوی دیگر؛ از نظر فلسفه، خداوند مالک مطلق هستی است، همه موجودات مملوک خداوند هستند، حکم مالک مطلق لازم الاتباع است. فیلسوف الهی معتقد است دستور و سخن پیامبر(ص) و امام معصوم(ع) از هر برهان و دلیل عقلی قویتر است و تبعیت از سخن پیامبر و امام واجب است.
از نظر فلسفی و بر اساس مبانی توحیدی همهی افعال اعم از خیر و شر منسوب به خداوند هستند؛ هر چند انتساب شر به خداوند بالعرض است نه بالذات؛ یعنی در واقع آنچه منسوب به خداوند است خیر محض است؛ و انتساب شر به خداوند به معنای ندادن خیر و یا عدم استمرار خیر است.
اما به لحاظ علل و عواملِ مباشر و مستقیم شر، میتوان آنرا به دو قسم تقسیم کرد:
1. شر طبیعی: شر طبیعی، به شروری گفته میشود که علل و اسباب مباشر و مستقیم آن امور طبیعی(غیر انسان) باشد؛ مثل: زلزله، سیل و دیگر بلاهای آسمانی.
2. شر اخلاقی: شری است که از اراده و اختیار ناشی شده باشد؛ مثل بخل، حسد، گناه و فحشا.
البته میتوان به اعتبارات و به لحاظهای مختلف بر این تقیسمات افزود، مثلا شر طبیعی یا به گونهای است که رفتار و افعال انسان هیچ دخالتی در آن ندارد؛ مانند بسیاری از حوادث طبیعی، و گاهی رفتار و کردار انسان در تحقق آن مدخلیت دارد؛ مانند طوفان نوح، زلزله ثمود و سنگ باران شدن سپاه ابرهه توسط ابابیل و… چنانکه شر اخلاقی نیز گاهی فقط حالات روحی، روانی و درونی است؛ مثل بخل، حسد و…؛ و گاهی افعال بیرونی است؛ مانند قتل، غارت و …
پاسخ اجمالی
هرچند دلایل عقلی، بر لزوم معاد و جهانی جز این زندگی دنیوی گواهی می دهند، اما کیفیت و چگونگی معاد و این که آیا معاد تنها روحانی است، یا روحانی و جسمانی و با پذیرش جسمانی بودن، آیا این جسم عنصری و مادی است، یا جسم برزخی و مثالی؟ اینها مسئله ای نیست که از راه براهین عقلی بتوان آن را ثابت نمود؛ به همین جهت گروهی از متکلمان معاد را تنها جسمانی دانسته و به وجود روحی به غیر از جسم و مکانیسم بدن معتقد نیستند. عده ای از فلاسفه به ویژه پیروان حکمت “مشاء” تنها به معاد روحانی معتقدند و می گویند پس از مرگ علاقه روح به بدن قطع می گردد، اما از آن جا که روح موجود پیراسته از ماده است فنا و نیستی در آن راه ندارد و پس از قطع علاقه از بدن، باقی و جاوید خواهد ماند.
اما بسیاری از حکما، عرفا و دانشمندان علم کلام و عالمان شیعی؛ نظیر شیخ مفید، شیخ طوسی، خواجه نصیر و… به هر دو معتقدند و می گویند: در رستاخیز روح به بدن باز می گردد، در نتیجه معاد انسان جسمانی است.
پاسخ تفصیلی
آنچه مسلم و قطعی است، این است که معاد و رستاخیز مانند خداشناسی از عقاید همگانی پیروان ادیان و مذاهب به شمار می رود، لذا افرادی که به مبدأ حکیمی معتقدند – گرچه از مذهب خاصی پیروی نکنند – به وسیله وجدان باطنی و شعور درونی خود بدین باور عمومی (رستاخیز) اعتراف دارند، ولی در چگونگی آن اختلاف دارند. آیا معاد جسمانی است یا روحانی، در صورت جسمانی بودن آیا بدن اخروی عین همان بدن طبیعی است که انسان در این جهان با آن زندگی می کرد، یا بدن لطیف تر، که از آن به بدن مثالی و یا برزخی یاد می کنند.
در این جا به صورت خلاصه نظریات دانشمندان را مطرح، سپس نظریه مشهور را بیان می کنیم:
1. گروهی از متکلمان معاد را تنها جسمانی دانسته و به وجود روحی غیر از جسم و مکانیسم بدن معتقد نیستند.
2.عده ای از فلاسفه به ویژه پیروان حکمت “مشاء” تنها به معاد روحانی معتقدند و می گویند: پس از مرگ علاقه روح به بدن قطع می گردد، اما از آن جا که روح موجود پیراسته از ماده است، فنا و نیستی در آن راه ندارد و پس از قطع علاقه از بدن، باقی و جاوید خواهد ماند. این نظریه از آن جا ناشی می شود که این گروه از فلاسفه نتوانستند اشکالات و شبهات معاد جسمانی را حل کنند، لاجرم به معاد روحانی معتقد شدند و معاد جسمانی را انکار کردند.
3.بسیاری از حکما، عرفا و دانشمندان علم کلام و عالمان شیعی؛ نظیر شیخ مفید، شیخ طوسی، خواجه نصیر و… به هر دو معتقدند و می گویند: در رستاخیز روح به بدن باز می گردد، در نتیجه معاد انسان جسمانی است، البته نه جسم بدون روح، بلکه جسمی که دارای روح است. دارندگان این نظریه خود به دو گروه تقسیم شده اند:
الف. برخی از آنان معتقدند روح در قیامت به بدن طبیعی و عنصری که دارای فعل و انفعالات طبیعی و شیمیایی است باز می گردد.
ب. عده ای نیز برآنند که روح در سرای دیگر به بدن مثالی و برزخی که لطیف است و جرم و ماده ندارد، اما از مقدار و شکل برخودار است تعلق می گیرد. این بدن لطیف به گونه ای عین بدن دنیوی است و هرکس آن را ببیند می گوید این همان انسانی است که در دنیا زندگی می کرد، ولی از این جهت که دارای جرم و ماده نیست و قابلیت فعل و انفعال شیمیایی و فیزیکی ندارد با آن تفاوت دارد؛ مانند جسمی که انسان در خواب و رؤیا می بیند.
هرچند دلایل عقلی بر لزوم معاد و جهانی جز این زندگی دنیوی گواهی می دهند، اما کیفیت معاد و این که آیا معاد تنها روحانی است، یا روحانی و جسمانی و با پذیرش جسمانی بودن، آیا این جسم عنصری و مادی است یا جسم برزخی و مثالی؟ اینها مسئله ای نیست که از راه براهین عقلی بتوان آن را ثابت نمود؛ به همین جهت است که حکیم بزرگ بوعلی سینا می گوید: باید دانست بخشی از معاد از طریق شرع نقل شده و شریعت آن را پذیرفته است و راهی برای اثبات آن جز از طریق شرع و تصدیق پیامبر نیست و آن مربوط به زنده شدن بدن است، باید کیفیت معاد جسمانی و جزئیات آن را به دلیل شرع و گزارش وحی بپذیریم؛ زیرا معیار مذکور مطمئن ترین و کامل ترین معیاری است که بشر می تواند از این راه، حقایق اطمینان بخشی به دست آورد.
بنابراین، ضروری است در باره کیفیت معاد به سراغ آیات قرآن و روایات رفته و در باره این امر خطیر از آنان مدد جست.
قرآن و معاد جسمانی
آیات قرآن به روشنی گواهی می دهد که معاد انسان ها در رستاخیز تنها روحانی نبوده، بلکه این بازگشت روحانی و جسمانی است، همچنین جسمی که روح به آن تعلق خواهد گرفت همان جسم عنصری دنیوی است. آیات فراوانی براین مطلب دلالت دارد که در این جا به جهت اختصار تنها به نقل چند نمونه اکتفا می کنیم:
1. برخی از آیات در پاسخ کسانی است که زنده شدن استخوان ها را محال می پنداشتند؛ مانند: ” بگو استخوان ها را آن کس که آنها را بار نخست آفرید زنده می کند". . “آیا انسان مىپندارد که هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهیم کرد"؟. “آرى قادریم که (حتّى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب کنیم"!
2.تعدادی از آیات گواهی می دهند که انسان روز قیامت از قبر برخاسته و پای محاسبه می آید، آن جا که می فرماید: “آیا نمىداند در آن روز که تمام کسانى که در قبرها هستند برانگیخته مىشوند". و “… (بار دیگر) در «صور» دمیده مىشود، ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مىروند".
3.گاه قرآن امکان معاد جسمانی را از طریق وقوع آن در دنیا روشن می کند؛ مانند سرگذشت شگفت انگیز عزیر (ع) و داستان حضرت ابراهیم (ع) در پرسش از خداوند از چگونگی معاد جسمانی. از این که قرآن کریم گاهی از طریق ارجاع به زندگی نخست و گاهی با ارائه نمونه هایی از احیای مردگان؛ مانند داستان عزیر یا داستان اصحاب کهف و… سخن به میان می آورد، می توان نتیجه گرفت که حیات مجدد انسان با همین بدن مادی همراه خواهد بود.
از سخنان امام علی (ع) در نهج البلاغه نیز می توان فهمید که معاد انسان ها در سرای دیگر با بدن طبیعی خواه بود. آن حضرت در این باره می فرماید: “بدانید که این پوست نازک انسان را بر آتش شکیبی نتواند بود، پس به خود رحم کنید …". یا آن جا که می فرماید: “… و رستاخیز پیش آید، آن گاه از قالب گورها … بازشان گیرد و بیرونشان کشد، در حالی که همه در جهت امر خداوندی دوان اند و به سوی معادش شتابان…". حضرتش در جایی دیگر می فرماید: “… و هر آ ن که را زمین در درون خود دارد بیرون ریزد، پس خداوند آنان را در پی کهنگی، باز آفرینی کند، و در پی پراکندگی، اجزاشان را فراهم آورد…".
4. نعمتهای فراوانی که مژده استفاده از آنها در بهشت به افراد نیکوکار داده شده، نظیر استفاده از میوه های رنگارنگ و گوشت پرندگان ، ازدواج با حور العین و …، از مواردی هستند که تصور آنها بدون جسمانی بودن معاد، دشوار به نظر می رسد.
نتیجه: مشهور متکلمان، فلاسفه و عالمان دینی با بهره گیری از آیات و روایات معتقدند که معاد انسان ها در قیامت جسمانی است.
پاسخ اجمالی
به نظر محقق اصفهانی (ره)، واجب الوجود بالذات، موجودی است که وجود برای آن ضرورت و وجوب دارد. حال، اگر برای مفهوم واجب الوجود بالذات، مصداقی وجود نداشته باشد، یا به خاطر ممتنع بودن وجود چنین واجب الوجودی در خارج است، و یا به خاطر ممکن بودن آن می باشد و در هر دو صورت، لازم می آید که واجب الوجود بالذات، در واقع واجب الوجود نباشد، در حالی که فرض بر این است که واجب الوجود بالذات، واجب الوجود است.
به بیان دیگر؛ تصور صحیح از مفهوم واجب الوجود، خود هدایت کننده به تصدیق ثبوت آن است.
پاسخ تفصیلی
محقق اصفهانی تقریری از برهان صدیقین را در قالب شعر ارائه می دهد که با تقریرهای فیلسوفان دیگر کمی متفاوت است و وجود واجب الوجود بالذات را با تحلیل مفهوم آن نتیجه می گیرد.
این اشعار عبارت است از:
و هو بذاته دلیل ذاته اصدق شاهد علی اثباته
یقضی بهذا کل حدس صائب لو لم یکن مطابق للواجب
لکان اما هو لامتناعه و هو خلاف مقتضی طباعه
او هو لافتقاره الی السبب و الفرض فردیته لما وجب
فالنظر الصحیح فی الوجوب یقضی الی حقیقة المطلوب
ترجمه:
واجب الوجود بالذات، خود دلالت کننده بر ذات خود است و او خود صادقترین گواه بر اثبات خود است.
این سخن را، هر گمان درست و حق جویی درک می کند؛ چرا که اگر برای واجب الوجوب فردی نباشد؛
یا به جهت این است که موجودیت برای او ممتنع و محال است که البته این مخالف مقتضای طبیعت ذات واجب می باشد.
یا به جهت آن است که واجب محتاج سبب است و این نیز ممکن نیست؛ زیرا فرض این است که او خود واجب است.
پس نظر صحیح در معنای وجوب، خود منجر به اثبات حقیقت مطلوب (واجب الوجود بالذات) می شود.
توضیح برهان:
این برهان را که محقق اصفهانی (ره) فرموده، یک برهان وجودی بوده که آن را تقریر دیگری از برهان صدیقین دانسته اند؛ زیرا قدر مشترک میان تمام تقریرهایی که از برهان صدیقین شده، حقیقت و واقعیات وجود و هستی است.
به نظر محقق اصفهانی (ره)، واجب الوجود بالذات، موجودی است که وجود برای آن ضرورت و وجوب دارد. حال،اگر برای مفهوم واجب الوجود بالذات، مصداقی وجود نداشته باشد، از دو حال خارج نیست:
الف: یا به این دلیل است که وجود واجب الوجود بالذات در خارج ممتنع است؛
ب: یا به آن دلیل است که وجود او، ممکن و نیازمند به علت است.
در هر دو صورت، لازم می آید که واجب الوجود بالذات، واجب الوجود نباشد، در حالی که فرض بر این است که واجب الوجود بالذات، واجب الوجود است، نه ممتنع الوجود و ممکن الوجود.
به بیان دیگر؛ تصور موضوع (الواجب الوجود بالذات)، برای تصدیق محمول (موجود) کافی است و اگر کسی تصدیق به این سخن نکند، به جهت این است که تصور درستی از موضوع ندارد؛ زیرا تصور صحیح از مفهوم واجب الوجود، خود هدایت کننده به تصدیق ثبوت آن است.
نکته: تفاوت تقریر محقق اصفهانی (ره) با تقریر بیشتر فیلسوفان اسلامی درباره برهان صدیقین در این است که طبق ادعا از حقیقت وجود، به وجوبِ وجود پی برده می شود، و اگر هم از مفهوم وجود استفاده می شود، به جهت این است که مفهوم وجود حاکی از حقیقت وجود است، در صورتی که با این تقریر محقق اصفهانی (ره)، از مفهوم واجب الوجود بالذات، به وجود آن پی برده می شود.
پاسخ اجمالی
نقطه اشتراک تقریرهای متعدد و متفاوتی که از برهان صدیقین بیان شده است؛ این است که همگی قصد دارند بدون بهره گیری از واسطه ای غیر از اصل و حقیقت وجود، به واجب الوجود و وجود مطلق استدلال کنند، تقریری که شما ذکر کردید، بیشتر با مبانی و اصول حکمت متعالیه سنخیت دارد، اصولی؛ مانند اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، بساطت وجود و عین ربط بودن و فقر ذاتی داشتن معلول به علت. با توجه به این اصول می توان تقریر شما را به شکل زیر تصحیح نمود:
واقعیت هستی یا مطلق و بسیط است یا مقید و محدود، اگر مطلق است که مطلوب ما ثابت است و واجب الوجود اثبات می شود، اما اگر مقید و محدود باشد- چنان که ما با بررسی اشیای اطراف خویش متوجه می شویم که این اشیا محدود و مقیدند- باید حتماً وجودی مطلق و نامحدود باشد که این اشیا و موجودات محدود در وجود داشتن به آن تکیه کنند، و الا اگر این چنین وجودی نباشد تحقق معلول بدون علت لازم می آید و اگر چنانچه مطلق نباشد و محدود باشد، باز این محدود خود باید متکی بر وجودی غیر خود باشد، و اگر باز بگوییم این وجود هم محدود است، نقل سخن می کنیم به خود آن وجود محدود و همان طور این سلسله تا بی نهایت خواهد رفت و لازمه این امر دور یا تسلسل است که هر دو باطل اند.
پاسخ تفصیلی
براهین اثبات وجود خدا را می توان از جهتی به دو دسته تقسیم نمود، یک دسته از براهین، مخلوقات را واسطه استدلال قرار می دهند و با کمک مخلوقات به خداوند می رسند، ولی در دسته دیگر از براهین، مخلوقات واسطه اثبات وجود خدا نیستند، بلکه از خود حقیقت هستی و مفهوم هستی به خدا می رسند. براهین دسته اول را انّی (براهینی که از معلول به علت رهنمون می شوند) و براهین دسته دوم را لمّی (براهینی که از خود علت به علت رهنمون می شوند) یا شبه انّی خوانده اند.
برهان صدیقین از نوع دوم است. برهان صدیقین، برهانی است که برای اثبات حق تعالی از خود ذات حق به ذات حق استدلال می شود و از چیزی غیر از حق تعالی بر ذات او استدلال نمی شود. از این برهان تقریرات بسیاری شده است که به دلیل رعایت اختصار از بیان آنها صرف نظر می کنیم.
تقریر ملاصدرا از برهان صدیقین
صدرالدین شیرازی مؤسس حکمت متعالیه برهان صدیقین را این گونه بیان می کند: اگر وجود که بنابر اصالت الوجود اصیل است، بی نیاز از غیر باشد، پس مطلوب ما حاصل و واجب الوجود اثبات می شود، ولی اگر مستغنی بالذات نباشد، در این صورت معلول ذاتا نیازمند به سوی وجودی غنی بالذات خواهد بود؛ زیرا تحقق امری که ذاتا فقیر و عین تعلق و ربط است، بدون وجود مستقلی غنی و تام، محال است.
با دقت در دریافتی که شما از این برهان ذکر کرده اید؛ می توان گفت دریافت شما بر اساس اصول حکمت متعالیه بنا شده است، لذا برای ارائه تقریری صحیح از آنچه ذکر نمودید، باید ابتدا چند اصل زیر بنایی را بپذیرید:
1. اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت : روشن است که در عالم خارج هر موجودی بیش از یک واقعیّت ندارد و این ذهن است که دو مفهوم وجود و ماهیت را از آن برداشت می کند. به عنوان مثال یک انسان یا یک درخت، دارای دو بخش خارجی نیست که اسم یکی را وجود و دیگری را ماهیت بگذاریم، امّا در تحلیل ذهنی می بینیم که ماهیت و ویژگی های هر شیئی با اصل وجود و بودنش متفاوت است.
چگونگی و ماهیت شخص یا درخت به گونه ای که در خارج هست، به ذهن می آید، لیکن هستی آن در خارج و ذهن کاملاً متفاوت است و آثاری که بر آتش یا درخت خارجی حمل می شود، بر ادراک آنها مترتّب نمی شود. بنابراین مشخص می شود که وجود یا ماهیت یا به تعبیر دیگر هستی یا چیستی، دو مسئله جدا از یکدیگرند و اگر وجود نباشد، هیچ ماهیتی از مخلوقات تحقّق پیدا نخواهدکرد و این وجود است که ماهیت درخت یا انسان را از مرحله عدم به قلمرو ظهور می رساند و گرنه خودِ ماهیت اشیا هیچ تعلّق خارجی ای به بودن یا نبودن ندارد: “الماهیة من حیث هی لیست الاّ هی لا موجودة و لا معدومة” و همین که شیئی با وجود محقّق شود و با برداشتن وجود از بین برود، گویای این است که غیر اصیل است.
2. تشکیک در وجود : وحدت تشکیکی وجود عبارت است از این که: وجود، یک حقیقت واحد و دارای مراتب شدت و ضعف است و تمامی موجودات اعم از واجب الوجود تا هیولا (ماده) هریک به حسب مرتبه خود از آن حقیقت برخوردارند؛ یعنی در سنخ وجود با هم اشتراک دارند، ولی در مرتبه متمایز می شوند.
3. بساطت وجود: وجود، حقیقت بسیطی است که نه جزء دارد و نه جزء چیزی است؛ چون چیزی غیر از وجود نداریم.
4. معلول عین ربط و نیازمندی به علت است: ملاصدرا رابطه معلول به علّت را یک رابطه فقری می داند. معلول به جهت این که تمام هستی و هویّت خود را از علّت گرفته، دارای وجود ربطی است و بدون علّت دارای وجود نیست و وابستگی مطلق به آن دارد و از ذات معلول جز محدودیّت، احتیاج و فقر چیزی نمی توان انتظار داشت.
با توجه به این اصول تقریری که شما در سوال ذکر کردید بهتر است به صورت ذیل آورده شود:
واقعیت هستی یا مطلق و بسیط است یا مقید و محدود، اگر مطلق است که مطلوب ما ثابت است و واجب الوجود اثبات می شود، اما اگر مقید و محدود باشد- چنان که ما با بررسی اشیای اطراف خویش متوجه می شویم که این اشیا محدود و مقیدند- باید حتما وجودی مطلق و نامحدود باشد که این اشیا و موجودات محدود در وجود داشتن به آن تکیه کنند و الا اگر این چنین وجودی نباشد تحقق معلول بدون علت لازم می آید و اگر چنانچه مطلق نباشد و محدود باشد، باز این محدود خود باید متکی بر وجودی باشد غیر خودش، و اگر باز بگوییم این وجود هم محدود است، نقل سخن می کنیم به خود آن وجود محدود و همان طور این سلسله تا بی نهایت خواهد رفت و لازمه این امر دور یا تسلسل است که همگی باطل اند.
تذکر:
در این تقریر توجه به این نکته ضروری است که بررسی موجودات اطراف در راه اثبات اصالت وجود به ما کمک می کند، اما در تقریر اصل برهان نقشی ندارد؛ چرا که از لوازم و امتیازات برهان صدیقین این است که از غیر خدا برای استدلال و حد وسط قرار دادن استفاده نمی کند و اگر دقت کنید در می یابید که اصل برهان مبتنی، بر اصل وجود و واقعیت هستی است که یا مطلق است یا محدود، اگر چنانچه اصل و واقعیت هستی امری مطلق باشد مطلوب ما ثابت است و اگر چنانچه مقید و محدود باشد، لزوما باید متکی بر یک واقعیت مطلق باشد که این همان واجب الوجود یا خدای متعال است.
پاسخ اجمالی
معنا و مفهوم حصن بودن توحید این است که دستیابی به هر خیر و خوبی؛ و در امان ماندن از هر شر بدی، فقط در سایه اعتقاد به وحدانیت و یکتایی خداوند ممکن خواهد بود؛ زیرا همانگونه که ذات متعالی خداوند هم مبدأ همه امور است و هم در همه جا حضور دارد و هر حقیقتی جلوهای از ذات اوست؛ اعتقاد به توحید نیز هم مبدأ همه معارف است و هم تمام معارف جلوهای از جلوههای توحید است؛ یعنی همانگونه که خداوند هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن؛ اعتقاد به توحید نیز در کل مسائل دینی، هم اول است، هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن. نتیجه اینکه، تنها دژ و حصار محکمی که میتواند انسان را حفظ کند و از گرفتاریها بویژه گرفتاری عالم قیامت و عذاب جهنم نجات دهد، زنده نگهداشتن یاد «لا اله الا الله» در دل، زبان و عمل یعنی در ظاهر و باطن است؛ بنابراین لا اله الا الله دژ محکم خداوند است که هر کس وارد آن شود از عذاب خدا در امان خواهد بود.
این مطلب را هم از نظر مبانی عقلی میتوان بیان کرد و هم بر اساس منابع دینی (آیات و روایات). برای اطلاع بیشتر رجوع شود به پاسخ تفصیلی.
پاسخ تفصیلی
در منابع متعدد روایی، چنین آمده است که خداوند فرمود: «لا اله الا الله» قلعه محکم من است؛ هرکس وارد آن شود از عذاب من در امان است.
کلمه حِصن در لغت به معنای دژ، قلعه و جای محکم است؛ یعنی جایی که در اثر ارتفاع، بر او نمیتوان دست یافت.
این روایت میفرماید: «ذکر لا اله الا الله» و اعتقاد به توحید و یگانگی خداوند دژ و قلعه محکم خداوند است؛ و موجب در امان بودن از عذاب او خواهد شد؛ منظور از این روایت این است که دستیابی به هر خیر و خوبی؛ و در امان ماندن از هر شر و بدی فقط در سایه اعتقاد به وحدانیت و یکتایی خداوند ممکن خواهد بود.
این مطلب را هم از نظر مبانی عقلی میتوان بیان کرد و هم بر اساس منابع دینی (آیات و روایات).
از منظر مبانی عقلی
از نظر عقل روشن است که ذات مقدس خداوند منشأ همه خیرات و خوبیها در عالم هستی است؛ و هیچ موجودی نیست که کمتر از آنی بینیاز از خداوند باشد.
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها
بنابر این، همانگونه که در عالم هستی تمام خیرات از ناحیه خداوند متعال به موجودات میرسد؛ مخلوقات نیز فقط در سایه باور حقیقی به توحید و اعتقاد به اینکه تنها خداوند منشأ همه کارها است میتوانند به تمام خوبیها دست یابند و خود را از همۀ بدیها حفظ کنند؛ زیرا اعتقاد به معنای گره خوردن یک حقیقت با روح و جان است. بنابر این اعتقاد به خداوند به معنای اتصال به منشأ همه خوبیها و در امان ماندن از هر بدی است. چنان شرک و اعتقاد نداشتن به توحید به معنای جدا نمودن خود از منبع خوبیها و قرار گرفتن در پرتگاه نابودی و وارد شدن در همه نوع بدی و شر است.
به بیان دیگر، همانگونه که ذات متعالی خداوند هم مبدأ همه امور است و هم در همه جا حضور دارد و هر حقیقتی جلوهای از ذات او است؛ اعتقاد به توحید نیز هم مبدأ همه معارف است و هم تمام معارف، جلوهای از جلوههای توحید است؛ یعنی همانگونه که خداوند هم اول است، هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن؛اعتقاد به توحید نیز در کل مسائل دینی هم اول است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن.
توضیح اینکه مجموعه مسائل دینی به سه بخش اصول(عقاید)، فروع (احکام) و اخلاق تقسیم میشود. اصل اعتقاد به توحید هم مبدأ و منشأ بقیه است و هم در همه جا حضور دارد و بقیه جلوهای از جلوههای توحید هستند. مثلاً در بخش عقاید(اصول دین) نبوت یعنی خداوند متعال پیامبرانی را برای هدایت خلق فرستاده تا مردم را از آلودگیها به خصوص از شرک نجات دهد و به توحید دعوت کند، چنانکه اصل اعتقادی امامت نیز ادامه همان نبوت و برای دستیابی به اهداف نبوت است. پیامبر و امام حجة الله، صراط الله، حاملین کتاب الله، دعوت کنندگان به سوی خدا، مترجمین وحی خدا، مخلصین در توحید الله و … یعنی همه بر میگردد به توحید و خود خداوند.
اعتقاد به معاد به این معنا است که خداوند انسانها را برای جزا یا پاداش دوباره زنده میکند. معاد به معنای رجوع و بازگشت به خداوند است. اصل اعتقادی عدالت یعنی خداوند در حق هیچ کسی ظلم نمیکند و به هر کس آنچه استحقاق آنرا دارد عطا میکند. و به همین قیاس بقیه مباحث دینی بر حول محور توحید میچرخد و برای پیاده شدن نظام توحیدی وضع شده است.
از منظر آیات قرآن
آیات متعدد قرآن کریم به صراحت بیان میکند که به دست آوردن تمامی خوبیها و در امان ماندن از تمام بدیها فقط در سایه ایمان به خداوند متعال است؛ «سوگند به عصر؛ که انسان در زیان است، مگر کسانى که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند و یکدیگر را به راستى و شکیبایى توصیه کردهاند».
خداوند متعال در آیه دیگری اعتقاد به توحید و لا اله الا الله را به درخت تنومند و مستحکمی تشبیه نموده است که همیشه دارای میوه تازه است: «آیا ندانستى که خدا چگونه مثلى زده است؟ کلمه پاک [که اعتقاد واقعى به توحید است] مانند درخت پاک است، ریشهاش استوار و پابرجا و شاخهاش در آسمان است. هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش مىدهد. و خداوند براى مردم مثلها مىزند، شاید متذکّر شوند (و پند گیرند).
در مقابل، شرک و بیاعتقادی به توحید را ظلم بزرگ، موجب خرابی آسمان و زمین؛ و کلمه ناپاک، بیپایه و متزلزل معرفی کرده است.زندگی بر اساس توحید، زندگی مستحکم و استوار است و زندگی بدون توحید زندگی در پرتگاه سقوط است.
از منظر روایات
روایات در مبحث ارزش توحید و اهمیت اعتقاد به یگانگی خداوند، بسیار زیاد است. فقط به چند مورد اشاره میکنیم:
امام باقر(ع) میفرماید: هیچ ذکری به بزرگی و عظمت شهادت به وحدانیت خداوند(لا اله الا الله) نیست؛ زیرا چیزی همتای خدا نیست؛ کسی در امور شریک او نیست. البته منظور اعتقاد حقیقی است که همیشه با عمل همراه است؛ نه ذکر تنها و بدون عمل؛ زیرا خودشان فرمودند: کسی که لا اله الا الله میگوید به عالم حقایق و ملکوت راه پیدا نمیکند مگر اینکه سخن او را عملش کامل کند.و نیز فرمودند: کسی که لا اله الا الله بازدارنده او باشد در نور اعظم خداوند است.
در روایت دیگری چنین آمده است: برترین دستاویزى که توسّل جویان به خدا، که یادش شکوهمند است، بدان دست یازند ایمان به خدا و… کلمه اخلاص (توحید) که سرشت (انسان و کلّ هستى) است. نکته قابل توجه در این روایت این است که توحید را هماهنگ با فطرت وسرشت بلکه عین آن بیان کرده است.
در خطبه معروف به فدکیه حضرت فاطمه(س) ایمان به خداوند را موجب پاک شدن از شرک بیان کرده است. طبق این روایت شرک یک نوع آلودگی است.
در هر صورت روشن شد که بر اساس مبانی عقلی و منابع روایی، تنها قلعه محکمی که میتواند انسان را حفظ کند و از گرفتاریها بویژه گرفتاری عالم قیامت و عذاب جهنم نجات دهد، زنده نگهداشتن یاد لا اله الا الله در دل، زبان و عمل یعنی در ظاهر و باطن است؛ بنابر این لا اله الا الله قلعه محکم خداوند است که هر کس وارد آن شود از عذاب خدا در امان خواهد بود.