صفحات: << 1 ... 12 13 14 ...15 ...16 17 18 ...19 ...20 21 22 ... 33 >>
15ام تیر 1399تعریف مقولات عشر
برای تعریف “مقولات عشر” اول باید دانست که “مقولات” جمع “مقوله” است که در لغت به معنای “گفته شده” میباشد، اما در اصطلاح منطقیین و فلاسفه به هر موضوعی که گفته بشود “مقوله” نمیگویند، بلکه تنها به آنچه در جواب سؤال “ما هو” گفته میشود “مقوله” میگویند؛
به عبارت ساده تر زمانی که ما از چیستی یک شئ میپرسیم درباره “مقوله” آن شئ سوال کردهایم و پاسخی که میشنویم همان “مقوله” آن شی است؛ برای مثال کسی که تا کنون ” فنج ” ندیده و از چیستی “فنج” میپرسد به او میگویند فنج یک پرنده است، یعنی پرنده مقولهای است که فنج یکی از انواع آن است و به همین ترتیب همه اشیاء به نوبه خود دارای یک مقوله هستند.
#فلسفه #منطق
نظریه ابن سینا در باب مقولات عشر
این توجه به مقولات عشر و تاکید برآن درعلم منطق تا زمان ورود منطق به عالم اسلام ادامه داشت، اما طولی نکشید که منطق دانان مسلمان مباحثی را در موضوع و محدوده علم منطق بیان کردند و ” ابن سینا ” که شاید بزرگترین منطق دان مسلمان به حساب میآمد، برای اولین بار ادعا کرد: “نیازی به “مقولات عشر” در منطق نیست و دانشجوی منطق بدون دانستن مقولات دهگانه نیز میتواند منطق بخواند"؛
این نظریه ابن سینا مورد پذیرش شارحان و منطق دانان قرار گرفت و استدلال او براین موضوع بعدها توسط خواجه نصیرالدین طوسی بیشتر شرح و تبین شد؛
بر همین اساس با اینکه خود ابن سینا مقولات عشر را در کتابهای منطقی خود ذکر کرده بود، اما با گذشت زمان بحث مقولات عشر کم کم از کتب منطقی حذف شد و امروزه به طورکلی در فلسفه از مقولات عشر بحث میشود و نه در منطق.
#فلسفه# منطق
تاریخچه مقولات عشر
رساله ” قاطیغوریاس ” یا “مقولات عشر” تا پیش از آنکه ” فرفوریوس ” بخش “کلیات خمس” را به ابتدای ” ارغنون ” اضافه کند، به عنوان اولین بخش کتاب ارغنون و یکی از مهمترین رسالههای منطقی ارسطو شناخته میشد؛ البته بعضی از منطق دانان در انتساب “قاطیغوریاس” به ارسطو تردیدهایی کرده بودند اما بیشتر شارحان آثار وی، این انتساب را پذیرفتند و شرحهای خود را با همین کتاب آغاز کردند.
در دورهای از قرون وسطی که کلیسا تدریس منطق و فلسفه را ممنوع اعلام کرده بود، پس از زمان کوتاهی تدریس مقولات عشر را جایز شمرد زیرا احساس میکرد مطالب این بخش با تعالیم کلیسا سازگاری دارد؛ بنابراین پس از مدتی عدهای تصور میکردند مقولات عشر اصلیترین بخش منطق و شاید تمام آن است؛ به همین دلیل پس از اینکه “فرفوریوس” باب “ایساغوجی” یا ” کیات خمس ” را به منطق اضافه کرد، تصور عدهای بر این شد که “کلیات خمس” مقدمهای برای باب مقولات عشر است و نه کل منطق.
#فلسفه #منطق
تقسیم بندی کلی از عالم
فلاسفه و منطق دانان گذشته به دلیل اینکه چنین فرایندی را برای شناخت موجودات جدید و تعریف موضوعات تازه صحیح و قابل اعتنا مییافتند، تلاش بسیاری نمودند تا بتوانند تقسیم بندی صحیح و کاملی از تمامی موجودات عالم برای خود و دیگران ارائه کنند، تا به این وسیله انسانها زمانی که با یک موجود جدید روبه رو میشوند، به سرعت و دقت بتوانند آن را مقایسه و شناسایی کرده و به خصوصیاتش پی ببرند. این تلاشهای فلاسفه و منطق دانان بحثی به نام “مقولات عشر” را در منطق و فلسفه بوجود آورد که در آن سعی شده همین تقسیم بندی کلی از عالم بیان شود.
#فلسفه #منطق
بیشتر انسانها وقتی با موجود جدیدی رو به رو میشوند و یا مفهوم تازهای را درک میکنند، به طور طبیعی تلاش میکنند میان این موجود جدید و دادههای گذشته خود ارتباط بر قرار کرده و موضوع جدید را در دسته بندیهایی قبلی ذهن خود جای دهند؛ مثلا وقتی “قارچها” برای اولین بار کشف شدند به دلیل شکل و رنگی که داشتند بیشتر دانشمندان تصور میکردند قارچها دستهای از گیاهان هستند، اما به مرور زمان و با کشف نحوه تولید مثل قارچها معلوم شد این موجودات نه جزء گیاهان هستند و نه جزء حیوانات بلکه قارچها برای خود دستهای جداگانه در جانوران تشکیل میدهند.
#فلسفه #منطق
عَرَض مفهومی در مقابل جوهر است.
جوهر چیزی است که قائم به ذات است و به چیز دیگری محتاج نیست، ولی عرض چیزی است که برای وجود داشتن، متکی به خود نیست، بلکه محتاج به غیر است تا قائم به آن باشد. مانند سفیدی، سیاهی، شجاعت، دوری، نزدیکی.
هر یک از این امور به گونه ای هستند که به خودی خود ممکن نیست در خارج باشند، بلکه همیشه در موجود دیگری تحقق می یابند.
مثلا تا جسمی نباشد که سفیدی در آن تحقق یابد، هرگز سفیدی وجود نخواهد داشت. بنا براین، جسم، جوهر قائم به ذات است، اما رنگ عرض است، زیرا نمی تواند وجود داشته باشد، مگر اینکه قائم به جسم باشد. سفیدی همیشه به صورت یک وصف برای جسم می باشد و هرگز ممکن نیست سفیدی به طور مستقل موجود باشد؛ یعنی موجودی داشته باشیم که فقط و فقط سفیدی باشد و نه سفیدی یک شیئ.
اصولا ملاک اصلی برای تشخیص عرض همین نیازمندی یک طرفه است؛ به این معنا که:
عرض همیشه به چیز دیگر که همان جوهر است احتیاج دارد، اما جوهر به عرض احتیاجی ندارد؛ سفیدی در وجود خود نیازمند جسم است، ولی جسم می تواند جسم باشد، بدون اینکه سفید باشد.
همچنین شجاعت در وجود خود نیازمند نفس انسانی است تا برآ ن عارض گردد، اما نفس انسانی در هستی خود نیازی به شجاعت ندارد و انسان غیر شجاع بازهم انسان است و نفس دارد.
انواع اعراض را در 9 دسته تقسیم بندی می کنند و به همراه جوهر، مقولات ده گانه می خوانند.
این دسته ها عبارتند از:
کم (اندازه): به طول دو متر
کیف (چگونگی): سفید یا باسواد
این (کجا): در بازار
متی (چه وقت): دیروز
وضع (در چه حالی): نشسته یا خوابیده
فعل (چه کار می کند): نوشتن
انفعال (چه اثری می پذیرد): سوزانده شدن یا خیس شدن
اضافه (در نسبت با چیز دیگر): دو برابر و یا بزرگتر
ملک (داشتن): مسلح یا لباس پوشیده
جوهر مانند: انسان یا اسب
این دسته بندی، عامترین طبقه بندی از موجودات جهان هستی است.
#فلسفه #کلام
دیالکتیک (dialectic) کلمه ای است یونانی و در اصل از واژه دیالگو(dialogos) مشتق شده است که به معنای مباحثه و مناظره است.
دیالکتیک به روش خاصی از بحث و مناظره گفته می شود که اول بار سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفت. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود.
روش او به این صورت بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می نمود و از طرف خود در موافقت با آنها اقرار می گرفت . سپس به تدریج به سوالات خود ادامه می داد تا اینکه بحث را به جایی می رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت:
یا اینکه مقدماتی را که قبل از این در شروع بحث پذیرفته بود، انکار کند و یا اینکه از مدعیات خود دست کشیده و به آنچه سقراط معتقد است، معترف شود.
این روش گفتگو و بحث، امروزه نیزبه نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است.
افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود اطلاق کرد که هدفش دستیابی به معرفت حقیقی بود. به عقیده او، از راه سلوک عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات و یا مثل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او طریقه خاص خود را برای کسب این نوع معرفت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نگاشت.
دانشمندان جدید از قبیل کانت نیز این کلمه را در مواردی استعمال کرده اند.
اما قبل از همه این ها، حدود پنج قرن ق.م فیلسوفی یونانی به نام هراکلیتوس، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او معتقد بود که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست.
هگل، دانشمند مشهور آلمانی با توسل به مفهومی که هراکلیتوس ابداع کرده بود و در ادامه نظریه وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد.
وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می شود.
بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبه های مادی، اجتماعی، اقتصادی، خلاقی و طبیعی به کار رفت.
بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعه ی در حال دگرگونی نیست.
مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط ساختند.
#فلسفه #منطق
دور
دور در لغت، به معنای حرکت شیئ در یک مسیر منحنی است، به گونه ای که به نقطه نخستین باز گردد.
همه ما با دور در استدلالها آشناییم. مثلا اگر برای اثبات “اصل خطوط موازی” در هندسه اقلیدس، از این گزاره که مجموع زوایای داخلی هر مثلثی 180 درجه است استفاده کنیم، و سپس، برای اثبات این که مجموع زوایای داخلی مثلث، 180 درجه است، از اصل خطوط موازی استفاده کنیم، دچاردور در استدلال شده ایم و به همین خاطر استدلال، باطل است.
اما تعریف اصلی دور چیست ؟
دور یعنی اینکه:
شیئ الف از جهتی به شیئ ب احتیاج داشته باشد( معلول ب باشد)، و در همان حال، شیئ ب نیز از همان جهت به شیئ الف وابسته باشد. (معلول الف باشد.)
به این ترتیب، هر یک از این دو شیئ، معلولِ معلول خود و یا از جنبه دیگر علتِ علت خود می باشند.
به بیان دیگر،دور عبارت است از آنکه موجودی از آن جهت که علت و موثر در پیدایش موجود دیگری است، معلول و محتاج به آن نیز باشد؛ یعنی یک شیئ از جهتی به شیئ دیگر نیاز مند باشد که شیئ دوم نیز خود از همان جهت به شیئ اول نیازمند است.
تحقق دور محال است، زیرا مستلزم تقدم شیئ بر خودش می باشد و اجتماع نقیضین را در پی دارد .
برای آگاهی کامل تر از این امر نگاه کنید به:
دلیل محال بودن دور
اقسام دور
الف)دور در تقسیم اول، بر دو قسم است:
دور مُصَرّح و دورمُضمَر
1ـ دور مُصَرّح:
دور مصرح یا صریح در جایی است که شیئ الف از جهتی به شیئ ب احتیاج داشته باشد و شیئ ب نیز بدون واسطه و مستقیما از همان جهت به الف احتیاج داشته و معلول آن باشد. در این حالت، الف مستقیما و بدون واسطه معلولِ معلول خودیا علتِ علت خود می باشد. به چنین دوری، دور مصرح یا صریح گفته می شود.
2-دور مضمر:
این گونه دور، در جایی است که یک یا چند واسطه میان دوشی وجود دارد. مثل آنکه، وجود الف به ب و وجود ب به ج وابسته باشد و در عین حال ج در وجود خود به الف احتیاج داشته باشد. در این حالت، الف با یک واسطه معلولِ معلولِ خود است.
به این نوع دور، که میان دو طرف دور، دست کم یک واسطه برقرار باشد، دور مضمر می گویند. باید توجه داشت که ممکن است تعداد واسطه ها بسیار زیاد باشد؛ اما اگر در نهایت، شیئ آخر به شیئ اول محتاج باشد، دور صورت گرفته است و البته تحقق خارجی چنین چیزی محال خواهد بود.
ب)در تقسیم دیگر و از جنبه ای دیگر، دور را به سه قسم تقسیم می کنند:
1ـ دور علمی:
عبارت است از اینکه شناخت هر یک از دو شیئ، به شناخت دیگری متوقف باشد. یعنی برای شناخت شیئ الف به شیئ ب احتیاج داشته باشیم و برای شناخت شیئ ب به شیئ الف.
2ـ دور اضافی یا توأمی:
عبارت است از اینکه دو شیئ در وجود خود، با هم تلازم داشته باشد، یعنی هر یک فقط وقتی به وجود بیاید که دیگر به وجود آمده باشد.
3ـ دور مساوی:
عبارت است از توقف هر یک از دو شیئ متضایف بر دیگری. مثلاً وجود پسر متوقف به وجود پدر باشد و وجود پدر متوقف به وجود پسر.
#فلسفه #منطق
منظور از فلسفه شرق، فلسفه ای است که در جهان شرق به وجود آمده و بر همین اساس، تاریخ فلسفه شرق یعنی تاریخ فلسفه ای که در این قسمت از کره زمین ایجاد شده است؛ یعنی تاریخ سیر و تحول اندیشه ها و آراء فلسفی در دنیای شرق.
در تاریخ فلسفه، آنچه داخل در آسیا و آفریقا پدید آمده باشد، در حیطه فلسفه شرق قرار گرفته و تاریخ آن، تاریخ فلسفه شرق محسوب می گردد.
به طور کلی تاریخ فلسفه شرق را می توان به سه قسمت اصلی تقسیم نمود. معیار ما برای این تقسیم، محتوا و روح کلی اندیشه ها و ارتباط آن ها با تاریخ آن دوره و نیز محیط جغرافیایی آن ها است؛ به عبارت دیگر، تاریخ فلسفه شرق رابطه مستقیمی با تاریخ جهان شرقی دارد.
این دوره ها عبارتند از:
تاریخ فلسفه چین باستان
تاریخ فلسفه هند باستان
تاریخ فلسفه شرق در دوران معاصر
در هر یک از این دوره ها فلاسفه زیادی ظهور کرده و افکار فلسفی جدیدی از سوی این فلاسفه ارائه شد.
تمام این دوره ها با هم در ارتباط بوده و هر دوره ای مهیا کننده زمینه برای دوره دیگر و افکار و آراء آن بوده است.
#فلسفه
منظور از فلسفه غرب، فلسفه ای است که در جهان غرب به وجود آمده و بر همین اساس، تاریخ فلسفه غرب یعنی تاریخ فلسفه ای که در این قسمت از کره زمین ایجاد شده است؛ یعنی تاریخ سیر و تحول اندیشه ها و آراء فلسفی در دنیای غرب.
در تاریخ فلسفه، آنچه در خارج از آسیا و آفریقا پدید آمده باشد، در حیطه فلسفه غرب قرار گرفته و تاریخ آن، تاریخ فلسفه غرب محسوب می گردد.
در این مورد فقط یک استثنا وجود دارد:
فلاسفه ای را که در دوران آغازین فلسفه، در بخش آسیای صغیر متولد شدند، با این که در قسمت اروپایی نبوده اند، جزو فیلسوف غربی و فلسفه آن ها را جزو فلسفه غربی به شمار می آورند.
به طور کلی تاریخ فلسفه غرب را می توان به چهار دوره اصلی تقسیم نمود. معیار ما برای این تقسیم، محتوا و روح کلی اندیشه ها و ارتباط آن ها با تاریخ آن دوره است؛ به عبارت دیگر، تاریخ فلسفه غرب رابطه مستقیمی با تاریخ جهان غرب دارد.
این دوره ها عبارتند از:
تاریخ فلسفه باستان
تاریخ فلسفه قرون وسطی
تاریخ فلسفه جدید
تاریخ فلسفه معاصر
در هر یک از این دوره ها فیلسوف زیادی ظهور کرده و افکار فلسفی جدیدی از سوی این فلاسفه ارائه شد.
تمام این دوره ها با هم در ارتباط بوده و هر دوره ای مهیا کننده زمینه برای دوره دیگر و افکار و آراء آن بوده است.
#فلسفه
<< 1 ... 12 13 14 ...15 ...16 17 18 ...19 ...20 21 22 ... 33 >>