عینیت در برابر واقعیت
ذهنیت و عینیت به عنوان دو فضای متقابل و دو شق شناخته شده اند که مفاهیم بین این دو تقسیم بندی می شوند. درباره ی هر موضوع، مفاهیمی که در ذهن من است را ذهنیت من نسبت به آن موضوع گویند؛ و آنچه از آن موضوع به ظهور رسیده باشد را عینیت آن گویند. به عنوان مثال، درباره یک مداد، من ممکن است گمان کنم مداد نرم و پررنگ است؛ این ذهنیت من درباره مداد است. در مقابل، ممکن است وقتی مداد را به دست بگیرم ببینم خشن و کم رنگ است؛ این یک عینیت درباره مداد است.
عینیت را با واقعیت یکی می دانند زیرا فرض می شود آنچه به چشم من دیده شد به چشم همه دیده می شود لذا امری مستقل از من است؛ حال آنکه اگر موشکافانه برخورد کنیم، ممکن است میان آنچه من می بینم و واقعیت تفاوت باشد…تفاوتی نه چندان کوچک! ممکن است حتی مشاهده ی تمام اطرافیان ما درباره یک چیز یکسان باشد(عینیت) اما در واقع آن شیء به گونه ی دیگری باشد.
به عنوان مثال می توان به خطاهای دید اشاره کرد. صفحه ای پر از خطوط شکسته رو به روی شماست و با قطعیت اعلام می کنید که خطوط آن متقاطعند؛ اطرافیانتان نیز همین رای را دارند با همین قطعیت؛ اما یک نفر خطکش و نقاله برمی دارد و نشان می دهد تمام خطوط موازیند.
کج بودن خطوط، عینیت بود…عینیتی خلاف واقع که با عینیتی دیگر منطقاً نقض شد. حال منطقاً می دانید واقعیت این است که خطوط موازیند؛ اما کماکان می بینید که خطوط موازی نیستند! این مثالی از تقابل فاحش بین عینیت و واقعیت است. مثال های از این دست بسیار است و ما را در برابر این پرسش قرار می دهد که آیا همین الآن هم در معرض خطاهای حسی هستیم بی آنکه بدانیم؟
یک سری خطاهای دید برای ما به تجربه شناخته شده اند. در بیابان گرم و خشک سراب می بینیم، چوب فرو رفته در آب را شکسته می بینیم، کشتی در حال دور شدن را می بینیم که در آب فرو می رود و… ما از این ها تعجب نمیکنیم و با این خطاها کمتر دچار اختلال می شویم؛ زیرا به کرّات فریب بودنشان را دیده و شناخته ایم؛ اما چه بسا خطاهایی که به این سادگی نیستند و از آن ها خبری نداریم حال آنکه در آن ها غرق هستیم!
#فلسفه