حرکت جوهری در قرآن 2
پس می توان میان دو دسته از آیات و و روایات به سادگی جمع کرد؛ زیرا اگر در یک دسته از آیات و روایات از تحول درونی سخن به میان آمده و در دسته دیگر، از ارواح قبل از اجساد سخن به میان آورده و گفته است: «خَلق الله الأرواح قبل الأجساد»( بحارالأنوار، ج58، ص132)، مراد و منظور همان تفاوتی است که بیان شد.
به هر حال، از آیات قرآنی به دست می آید که روح آدمی که همان نفس است(شمس، آیه 7 و آیات دیگر) عصاره تحول درونی است که یک حقیقت از جایی آغاز کرده و به جایی دیگر رسیده است.
باید توجه داشت که هرگز روح انسانی، روح مجرد تام نیست تا گفته شود که حرکت و سیر برای مجرد تام معنایی ندارد؛ بلکه روح انسانی با انشاء و نفخی که صورت می گیرد یک مرتبه تنزل یافته از روح مجرد است؛ از این روست که نیازمند وسیله و ابزار در کارها خود بوده و هم چنین حرکت و حرکت جوهری در آن معنا می یابد.
به هر حال، حقیقت انسان چیزی است که هماره با او است و این حقیقت در یک حرکت جوهری از یک تا صد در حال حرکت است؛ زیرا روح انسانی مجرد تام نیست و آن چه حرکت در آن معنا ندارد در تجرد تام است نه در تجردی غیر تام.
از آن جایی که تجرّد نفس انسانی، تجرّد نفسی است نه عقلی؛ پس هر چند نفس انسانی به اعتبار این که تنزلی از مقام روح الهی است ، در مقام ذات، مجرّد است ، ولی در مقام فعل از تجرد تام بهره ای ندارد، به ویژه که سابقه ی مادّیت نیز دارد؛ زیرا از خلق آمده تا جایی که ظرفیت تحول انشایی را پیدا کرده و خلق جدیدی شده است. این نفس انسانی با تحوّل جوهری مجرّد می شود و باید چنین چیزی حرکت جوهری را تحمل میکند.
خداوند در آیه 6 سوره «انشقاق» می فرماید «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ؛ ای انسان به راستی تو در حال تلاش به سوی خداوندی هستی تلاشی که نتیجه آن ملاقات با خداوند است.»
پس از این آیه و نیز آیاتی که درباره صیرورت انسان(آل عمران، آیه 28) و انقلاب (اعراف، آیه 125) به سوی خدا سخن به میان آورده است از یک تحوّل درونی سخن به میان می آید؛ زیرا اگر بر اساس آیه 4 سوره حدید هماره خدا با انسان است: «هُو مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ»، پس این کدح و تلاش و سفر و صیرورت و شدن و انقلاب چه معنایی دارد؟ چرا باید انسان یک سیر تند و خسته کننده ای به سوی خداوند داشته باشد تا به خدا برسد؟ شکی نیست که این سیر همان طوری که از واژه صیرورت به معنای شدن و دگرگونی و انقلاب و تحول به دست می آید یک سیر درونی است؛ وگرنه مکان معیّنی که نیست که انسان با سِیر آن مکان را و آن راه را طی کند تا به لقای حق برسد.
پس از آیه 6 سوره «انشقاق» و آیات دیگر به دست می اید که روح انسانی با آن که به یک معنا مجرد است ولی این تجردش نفسی است نه عقلی، ناقص است نه تام؛ از این روست که هم با تجرّد روح سازگار است و هم با تحوّلپذیری روح انسانی.
این حقیقت انسانی در تحول پذیری اش با حفظ حقیقت می تواند انسان متاله(بقره، آیه 138)، انسان ربانی(آل عمران، آیه 79)، انسان چارپا(اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44) یا پست تر از آن ها(همان) یعنی گیاه و چوب خشک و سنگ شود.(جن، آیه 15؛ بقره، آیات 24 و 74) این سیر و حرکت انسان در دو سمت صفر و صد است با آن که خداوند این حقیقت انسانی را در درجه پنجاه و میانه قرار داده و تسویه کرده تا در میانه اعتدال و تعدیل شده باشد.(شمس، آیه 7 و حجر، ایه 29 و ایات دیگر)