صفحات: << 1 ... 9 10 11 ...12 ...13 14 15 ...16 ...17 18 19 ... 23 >>
8ام تیر 1397خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى»؛ اگر سخن آشکار بگویی (یا مخفى کنى)، او اسرار - و حتى پنهانتر از آن- را نیز میداند.
کلمه «أَخْفى»، اسم تفضیل است که آن به «مخفیتر» معنا و تفسیر شده است.در اینکه منظور از «اخفى»(مخفیتر از سِرّ) در اینجا چیست؟ در میان مفسّران گفتوگو بسیار است، یکی از این تفسیرها که برخی از مفسّران با استناد به روایتی از امام باقر و امام صادق(ع) بیان کردهاند، این است: «سِرّ؛ یعنى چیزى که در دل خود پنهان میکنى و مخفیتر از سِرّ آن چیزى است که قبلاً به قلب تو خطور کرده و فراموشش کردهاى». این حدیث ممکن است اشاره به این نکته باشد که آنچه را انسان یاد میگیرد، به مخزن حافظه سپرده میشود منتها گاهى ارتباط انسان با گوشهاى از این مخزن قطع میگردد و حالت نسیان و فراموشی به او دست میدهد، لذا اگر با وسیلهاى یادآورى بشود کاملاً آنرا مطلب آشنایى میبیند. بنابر این، آنچه را انسان فراموش کرده، مخفیترین اسرار او است که در زوایاى حافظه پنهان گشته و ارتباطش موقّتاً یا براى همیشه قطع شده است.
به هر حال؛ معنای آیه چنین میشود: خدای متعال آنقدر احاطه علمى دارد که اگر سخن آشکارا بگویى میداند، و اگر مخفى کنى نیز میداند، و حتى مخفیتر از مخفى را نیز آگاه است.
یکی از آیات در موضوع انفاق آیه ۲۷۴ سوره بقره است: «الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»؛ کسانى که اموال خود را در شب و روز نهان و آشکارا انفاق کنند، آنان را نزد پروردگارشان پاداش نیکو خواهد بود و هرگز از حادثه آینده بیمناک و از امور گذشته اندوهگین نخواهند شد.
در شأن نزول این آیه از ابن عباس نقل شده: این آیه درباره على(ع) نازل شده است؛ زیرا آن حضرت چهار درهم داشت؛ یک درهم در روز و یک درهم در شب، یک درهم پنهانى و یک درهم را نیز آشکارا انفاق کرد.[1] این شأن نزول در منابع اهل سنت نیز ذکر شده است،اگرچه شأن نزولهای دیگری نیز در تفاسیر اهل سنت وجود دارد.
البته این شأن نزول، منافاتی با تفسیر کلی آیه ندارد. به همین جهت میتوان تعبیر «أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» را در توصیه به انفاق در حالات و زمانهای مختلف تفسیر کرد که مسلمان به جهت حرص بر انفاق، بر آنها مبادرت میورزد. همچنین بیان این اوقات و حالات میتواند بیانگر این نکته باشد که مؤمن باید بر اساس شرایط و زمانهای مختلف انفاق انجام دهد؛ گاه به صورت آشکار، گاه نهان و …. همچنین بعید نیست که مقدم داشتن شب بر روز، و پنهان بر آشکار (در آیه مورد بحث) اشاره به این باشد که مخفى بودن انفاق بهتر است، مگر موجبى براى اظهار باشد، هر چند باید در همه حال و به هر شکل، انفاق فراموش نشود.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» یعنی خوفها و وحشتهاى قیامت بر آنها نیست و آنان در قیامت محزون و غمناک نخواهند بود.البته مفسران پیرامون این عبارت، تفسیر دیگری را نیز بیان کردهاند: «انسان براى ادامه و اداره زندگى بىنیاز از مال و ثروت نیست و معمولاً هنگامى که آنرا از دست مىدهد اندوهناک مىگردد؛ زیرا نمىداند در آینده وضع او چگونه خواهد بود. خداوند در این عبارت میفهماند که چنین افرادى از انفاق در راه خدا، خوف و وحشتى از آینده ندارند و به خاطر از دست دادن قسمتى از ثروت خود اندوهگین نمىشوند، زیرا مىدانند در مقابل چیزى که از دست دادهاند، از فضل پروردگار و از برکات فردى و اجتماعى و اخلاقى آن در این جهان و آن جهان بهرهمند خواهند شد».
موضوع مورد سؤال در منابع روایی مطرح شده است؛ مانند این روایات:
1. «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) لَا تُعَلِّمُوا نِسَاءَکُمْ سُورَةَ یُوسُفَ وَ لَا تُقْرِءُوهُنَّ إِیَّاهَا فَإِنَّ فِیهَا الْفِتَنَ وَ عَلِّمُوهُنَّ سُورَةَ النُّورِ فَإِنَّ فِیهَا الْمَوَاعِظَ»؛[1] امام علی(ع) فرمود: سوره یوسف را به زنانتان تعلیم ندهید…؛ چراکه در آن، فتنهها ]حکایت عشق و عاشقى[ است. آنان را سوره نور بیاموزید که سرشار از پند و موعظه است.
2. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) لَا تُنْزِلُوا النِّسَاءَ الْغُرَفَ وَ لَا تُعَلِّمُوهُنَ الْکِتَابَةَ وَ لَا تُعَلِّمُوهُنَّ سُورَةَ یُوسُفَ وَ عَلِّمُوهُنَّ الْمِغْزَلَ وَ سُورَةَ النُّورِ»؛[2] امام صادق(ع) فرمود:
زنان را در طبقات بالای منازل منشانید؛ نوشتن خط یادشان ندهید؛ سوره یوسف را به آنان تعلیم ندهید، آنان را چرخ رشتن یا پیله رشتن بیاموزید، و به ایشان سوره نور را تعلیم دهید؛ چون آیه حجاب، حد زنا و احکام زنان در آن سوره است.
آنچه در مورد اینگونه روایات قابل توجیه است؛ این است که مطمئناً توصیههای این روایات فراگیر و عام نیست؛ یعنی اینگونه نیست که در تمام زمانها و در مورد تمام زنان چنین باشد که تلاوت سوره یوسف برایشان فتنه انگیز باشد!
اینکه روایت میگوید زنان را در طبقات فوقانی منازل ساکن نکنید؛ از اینرو بوده در گذشته پنجرههای منازل خالی از حفاظ و پرده بود و ممکن بود نامحرم ایشان را ببیند و یا آنها نامحرم را ببینند، همینطور مبادا با آموزش خواندن و نوشتن، نامهای به مردان بنویسند که مردان با دیدن خطشان شیفته آنان شوند؛ یا در سوره یوسف؛ چون حکایت عشق و عاشقى است، مبادا آنان با خواندن آن وسوسه شوند.
همانگونه که بیان شد، این مسئله تابع شرایط و فرهنگها است. به عنوان نمونه همین داستان سوره یوسف میتواند مخصوص زنانى باشد که زبانشان عربى است و زبان قرآن را میفهمند، اما فارسی زبانانی که فقط متن قرآن را برای ثواب تلاوت میکنند، و چیزی از محتوای آن متوجه نمیشوند، و یا اکثر زنان عفیف و پاکدامنی که با خواندن آن درس عبرت میگیرند، اشکالی متوجه آنان نخواهد بود.
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد ج 5، ص 516، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.
[2]. ابن بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفارى، على اکبر، ج 1، ص 374، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1413 ق.
در زمینه حکمت و علّت تقسیم قرآن کریم به سورههاى مختلف که کوچکترین آنها سوره کوثر با سه آیه و بزرگترین آنها سوره بقره با 286 آیه است، قرآنشناسان فوایدى را برشمردهاند. مسلماً اینکه خداوند چنین تقسیمى را در کتاب جاودان خویش به کار برده است بدون حکمت و هدف نبوده است. در قرآن بالاترین دقّتها و ظرافتها به کار رفته و حتى در تنظیم حروف و کلمات آن عنایت خاصى وجود داشته است.
در اینجا برخى از فواید تقسیم قرآن به سورهها را ذکر نموده و یادآور میشویم که قطعاً فواید به این موارد محدود نمیگردند.
1. اهداف مختلف و موضوعات متفاوت در قرآن: در بسیارى از سورهها هدف خاصى مورد نظر است که محور همه آیات آن سوره است. حتى بعضى از مفسّران عقیده دارند که هر سوره یک هدف خاصى را تعقیب میکند. این هدف خاص، آیات مربوط را در قالب یک سوره در کنار هم جاى داده است؛ برای نمونه سوره یوسف و یا نمل و یا فیل و … در سرگذشت یک پیامبر و یا یک واقعه تاریخى است.
2. آسانی در فراگیرى، قرائت و حفظ قرآن: تقسیم و تفکیک میان سورهها، تعلیم و تعلّم را براى جویندگان و مشتاقان کلام خداوند آسانتر میکند و آنان پس از آموختن بخشى از کلام خداوند و یا حفظ آن، بسان کسى که یکى از مراحل سعادت را طى کرده و در فتح آن توفیق یافته، نسبت به قسمتهاى دیگر قرآن مشتاقتر میشوند. چون قارى قرآن سورهاى را به پایان میبرد، به شروع سوره دیگر راغبتر میشود. این امر به ویژه در حفظ قرآن مشهودتر است؛ چرا که تقسیم قرآن به قطعهها و سورههاى کوچک و بزرگ، مشکل حفظ را حل نموده و اگر چنین نبود، هم انگیزه براى حفظ قرآن کمتر میشد و هم حفظ آن دشوارتر.
3. صیانت و حفاظت قرآن از تحریف: یکى از هنرمندیهاى قرآن و جنبههاى اعجاز آن همین تقسیمبندى کتاب به قطعات مستقلى به نام سوره است. این امر سبب گردید تا حفظ آنها به ویژه سورههاى مکى که در آغاز نزول سورههایى کوچک و موزون بودند، به راحتى صورت گیرد و لااقل هر مسلمانى تعدادى از این سورهها را در خاطره و حافظه خویش بایگانى کند. البته حافظان کل قرآن نیز کم نبودهاند.
4. مانندناپذیرى حتى در کوچکترین سوره: تقسیم قرآن به سورههایى که دامنه اختلاف آیات آنها بسیار زیاد است، خود پدیده جالب دیگرى است؛ زیرا قرآن، که در آیات «تحدّى» همگان را به مبارزه دعوت کرده است، تا اگر میتوانند حتى یک سوره همانند قرآن بیاورند، با تقسیم خود به سورههاى کوچک و بزرگ اشاره به این حقیقت نموده که بلندى و کوتاهى سورهها، شرط اعجاز نیست و هر سوره هر قدر هم کوچک باشد در اوج اعجاز و عظمت قرار دارد.
«استیناف»؛ مصدر باب استفعال از ریشه «أنف» است و «إستئناف» و «إئتناف» به معنای ابتدا است. «اسْتَأْنَفَ الشَّیْءَ و ائْتَنَفَهُ: أَخَذَ أَوَّلَهُ و ابْتَدَأَه»؛ یعنی آنرا سر آغاز کار گرفت و از آن شروع کرد.
حروف استیناف مانند واو و فاء استینافیه در لغت عرب در مقابل حروف عطف و… کاربرد دارند و در جایی استعمال میشوند که هدف از آن، قطع ارتباط میان جمله بعد با ماقبل خود باشد. در اینجا نمونههایی از آنرا ذکر مینماییم:
1. «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ»؛ او کسى است که این کتاب(آسمانى) را بر تو نازل کرد، که قسمتى از آن، آیات «محکم» [صریح و روشن] است؛ که اساس این کتاب میباشد؛ (و هر گونه پیچیدگى در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، برطرف میگردد.) و قسمتى از آن، «متشابه» است [آیاتى که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفى در آن میرود؛ ولى با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار میگردد.] اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگیزى کنند (و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسیر (نادرستى) براى آن میطلبند.»
فاء در «فأما الذین…» استیناف است که بعد از آن که آیات به محکم و متشابه تقسیم شد سخن را آغاز و از سر میگیرد و به احکام آن میپردازد.
2. «یَأَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ وَ قَالَت طَّائفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ ءَامِنُواْ بِالَّذِى أُنزِلَ عَلىَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَ اکْفُرُواْ ءَاخِرَهُ لَعَلَّهُمْ َیرْجِعُونَ»؛ اى اهل کتاب! چرا حق را با باطل (میآمیزید و) مشتبه میکنید (تا دیگران نفهمند و گمراه شوند)، و حقیقت را پوشیده میدارید در حالى که میدانید؟ و جمعى از اهل کتاب (از یهود) گفتند: «(بروید در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز، کافر شوید (و باز گردید)! شاید آنها (از آیین خود) بازگردند! (زیرا شما را، اهل کتاب و آگاه از بشارات آسمانى پیشین میدانند و این توطئه کافى است که آنها را متزلزل سازد).
واو در «و قالت طائفة…»، واو استیناف است؛ یعنی جمله بعد را از قبل جدا ساخته و به مسئله دیگری میپردازد.
البته تذکر این نکته الزامی است که؛ اگر به صورت مجموعه به آیات قرآن نظر کنیم پیوسته و مرتبط با یکدیگر هستند، اما وقتی به صورت جزئی نظر میکنیم برخی آیات به صورت ظاهر، ارتباطشان با یکدیگر قطع میشود.
دلیل قرائت سوره روم و عنکبوت در شب قدر، روایتی است که از امام معصوم(ع) در فضیلت تلاوت این سورهها در شب قدر نقل شده است: «… عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْعَنْکَبُوتِ وَ الرُّومِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لَیْلَةَ ثَلَاثَةٍ وَ عِشْرِینَ فَهُوَ وَ اللَّهِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لَا أَسْتَثْنِی فِیهِ أَبَداً وَ لَا أَخَافُ أَنْ یَکْتُبَ اللَّهُ عَلَیَّ فِی یَمِینِی إِثْماً وَ إِنَّ لِهَاتَیْنِ السُّورَتَیْنِ مِنَ اللَّهِ مَکَاناً»؛[1] ابو بصیر مىگوید: امام صادق(ع) فرمود: هر کس در شب بیست و سوم ماه رمضان سوره عنکبوت و روم را بخواند، به خدا سوگند که او از اهل بهشت خواهد بود، و من هرگز کسى را از این حکم استثنا نمىکنم و بیم آن ندارم که در این سوگند خداوند گناهى بر من بنویسد، این دو سوره نزد خدا جایگاهى عظیم دارند.
[1]. ابن بابویه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 109، دار الشریف الرضی للنشر، قم، چاپ دوم، 1406ق.
مراد از کلمة الله بودن عیسی و کلماتی که آدم(ع) با آن توبه کرد چیست؟
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْه»؛ همانا مسیح، عیسى فرزند مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه (و مخلوق) او است، که او را به مریم القا نمود.
در آیه یاد شده از قرآن کریم، از عیسى(ع) تعبیر به «کلمه» شده است و این تعبیر از آنرو است که اشاره به مخلوق بودن مسیح(ع) کند، همانطورکه کلمات، مخلوق ما است، موجودات عالم آفرینش هم مخلوق خدا هستند. نیز همان طور که کلمات، اسرار درون ما را بیان مىکند و نشانهاى از صفات و روحیات ما است، مخلوقات این عالم نیز روشنگر صفات جمال و جلال خدایند، به همین جهت در چند مورد از آیات قرآن به تمام مخلوقات، اطلاق «کلمه» شده است. منتها این کلمات با هم تفاوت دارند. بعضى بسیار برجسته و بعضى نسبتاً ساده و کوچکاند، و عیسى(ع) مخصوصاً از نظر آفرینش -علاوه بر مقام رسالت- برجستگى خاصى داشت؛ زیرا بدون پدر آفریده شده است.
خداوند متعال در آیه دیگر از قرآن کریم میفرماید: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»، سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت (و با آنها توبه کرد). و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه پذیر و مهربان است.
در اینکه آن کلماتی که به آدم القا شد تا با آن توبه کرد چه بود، میان علمای تفسیر سه دیدگاه وجود دارد که تماماً بر گرفته از روایات است. البته این تفسیرهاى سهگانه هیچگونه منافاتى با هم ندارند؛ چرا که ممکن است مجموع این کلمات به آدم، تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها انقلاب روحى تمام عیار، براى او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار داده باشد.
اما نسبت به یک دیدگاه، روایات زیادتری وجود دارد، از جمله این که ابن عباس میگوید از پیامبر گرامی اسلام(ص) در باره آن کلماتی که آدم(ع) با آن توبه کرد سؤال شد، پیامبر (ص) فرمود؛ آن کلمات، تعلیم اسماء محمد و على و فاطمه و حسن و حسین(ع) بوده است، و آدم با توسل به این کلمات، از درگاه خداوند تقاضاى بخشش نمود و خدا او را بخشید.
آیا میتوان از آیات قرآن فهمید که مراد از کلماتی که آدم(ع) با آن توبه کرد اسمهای اهل بیت هستند؟ چرا در قرآن مجید، آن کلمات بیان نشده است؟ برای جواب به این سؤال به روایتی از امام صادق(ع) اشاره میکنیم که از آنحضرت سؤال شد تفسیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنکمُْ»، چیست؟ آنحضرت جواب دادند: این آیه در شأن على(ع) و دو فرزندش حسن و حسین نازل شد.
راوی میپرسد: مردمان مىگویند، از چه جهت خداوند، نام على و خاندانش را در آیه تصریح نکرده است؟ امام صادق (ع) فرمود خداوند میفرماید: «أَقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّکَوةَ وَارْکَعُواْ مَعَ الرَّاکِعِینَ» نماز را بپا دارید، و زکات را بپردازید، و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید. در این آیه دستور خواندن نماز، پرداخت زکات و انجام حج بر رسول خدا نازل شد، اما سخنى از سه رکعت و چهار رکعت در میان نیست. این رسول خدا بود که رکعات نماز، نصاب زکاة و چگونگی مراسم طواف را تفسیر کرد.
لذا با توجه به اینکه قرآن در صدد بیان کلیات است، چه در احکام چه در نقل داستانهای عبرت آموز مانند داستان اصحاب کهف و…، انتظار بیان تمام جزییات در قرآن با فصاحت آن منافات دارد. بنابر این باید تفسیر و جزییات آنرا از زبان پیامبر اسلام(ص) و جانشینان بر حقش که امامان معصوم هستند جویا شویم.
«کلمات»، نیز یکی از این امور کلی است که روایات وارده از معصومان(ع)، مصداق و مراد از آنرا بیان نمودهاند که همان، اسمهای مبارک «محمد»، «على»، «فاطمه»، «حسن» و «حسین» بوده که آنان از بهترین مخلوقات خداوند متعال هستند و ذکر نشدن آن در قرآن، ایرادی را در پی نخواهد داشت، بلکه منطبق با اصل کلی گویی قرآن مجید در بیان احکام و غیر احکام است.
صبر جمیلی که در قرآن به آن سفارش شده، چه صبری است؟
«صبر جمیل» به معناى «شکیبایى زیبا» است، و آن صبر و استقامتى است که برای خدا صورت گیرد و تداوم داشته باشد؛ یأس و ناامیدى به آن راه نیابد؛ و توأم با بیتابى، شکوه و آه و ناله نگردد. صبر جمیل؛ شکیبایى در برابر حوادث سخت و آزمایشهای سنگینی است که نشانه شخصیت و وسعت روح آدمى است.
صبر و بردباری از اوصاف برجسته پیام آوران الهی است که در بهرهمندی آنان از ولایت و رسالت تأثیرگذار بوده است.
صبر جمیل؛ صبرى است که پیامبران الهی در برابر اذیت و آزار مخالفان و مشرکان میدیدند؛ مشرکان و مخالفان آنان را ساحر و دروغگو میخواندند؛ بشارتهای آنان را تکذیب میکردند، اما آنان لب به شکوه باز نمیکردند.
مؤمنان کسانى هستند که در برابر حوادث هرگز پیمانه صبرشان لبریز نمىگردد، و سخنى که نشان دهنده ناسپاسى و کفران و بىتابى باشد بر زبانشان جارى نمى شود؛ صبر آنها، صبر زیبا و جمیل است.
همانگونه که بیان شد؛ صبر و بردباری از اوصاف برجسته پیام آوران و اولیای الهی است، اما برخی از آنان نمونه بارز شکیباییاند؛ نظیر صبر حضرت ایوب(ع) در برابر رنجهای فراوان، بیماریهای بسیار شدید که موجب شد تا خانواده و بستگان نزدیکش از او فاصله بگیرند، به گونهای که تنها ماند، نه یارای حرکت داشت و نه کسی بود تا او را کمک کند، اما هرگز لب به ناله و شکوه نگشود و جز به خدای متعال به کسی متوسل نشد. شکیبایی حضرت ایوب در برابر حوادث و ناملایمات به اندازهای زیبا و برجسته است که در فرهنگ دینی ما «صبر ایوب» عنوان نمادینی شده که زبانزد خاص و عام است.
صبر یعقوب در فراق یوسف(ع)،صبر پیامبر اسلام(ص) در برابر استهزاء و تکذیب و آزار مخالفان، بویژه تحمل شرایط سخت محاصره در شعب ابیطالب، صبر امام علی(ع) به مدت 25 سال برای صیانت از کیان اسلام، صبر امام حسین(ع) در روز عاشورا و صبر زینب کبری(س) در برابر حوادث روز عاشورا، کوفه و شام.
این نوع صبرها از مصادیق روشن صبر جمیل در تعالیم و آموزههای دینی ما است.
نکتهای که در این موضوع قابل دقت است، این است که اگر کسی سؤال کند در قرآن کریم در داستان حضرت یعقوب(ع) آمده است که وی در فراق یوسف آنقدر گریه کرد که چشمانش را از دست داد، آیا این بیتابی با صبر جمیل در تقابل نیست؟!پاسخ آن است که قلب انسان کانون عواطف است، جاى تعجب نیست که در فراق فرزند، اشک انسان جارى شود، این یک امر عاطفى است، آنچه در این مورد مهم است؛ آن است که انسان کنترل خویشتن را از دست ندهد و سخنی بر خلاف رضاى خدا نگوید و یا کاری بر خلاف خواست الهی مرتکب نشود.
از روایات استفاده مى شود همین اشکال را هنگامى که پیامبر اکرم(ص) در مرگ فرزندش ابراهیم اشک مىریخت به آنحضرت گرفتند که شما ما را از بی صبری نهى میکنید، اما خودتان اشک مىریزید؟! پیامبر در جواب فرمود: چشم مىگرید و قلب اندوهناک مىشود، ولى چیزى که خدا را به خشم آورد نمىگویم.
مقصود از علوم قرآنی چیست؟
اصحاب پیامبر اسلام(ص) از همان روزهاى نخستین نزول قرآن در فهم و تحقیق این کتاب بزرگ علاقه و جدیّت عجیبى از خود نشان دادند و مطالب علمى ارزندهاى را از پیامبر و از سرچشمه فیّاض قرآن آموختند، که براى محققان و دانشمندان، تحقیقات مهمّى را فراهم ساختند که بعداً «علوم قرآنی» نام گرفت.
«علوم قرآنى» اصطلاحى است درباره مسایلى که مرتبط با شناخت قرآن و شئون مختلف آن میباشد.به دیگر سخن؛ مقصود از «علوم قرآنى»، دانشهایى است که دانستن آنها براى فهم قرآن مجید و بیان معنا و تفسیر آن لازم است.
از مهمترین مباحث این علوم عبارت است از: علم تفسیر، علم اعراب و قرائت، تأویل و تنزیل، شأن نزول آیات، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، آیات مکّى و مدنى، وحى و اعجاز قرآن.
فرق این رشته با «معارف قرآنى» آن است که «علوم قرآنى» بحثى بیرونى است و به درون و محتواى قرآن از جنبه تفسیرى کارى ندارد؛ امّا «معارف قرآنى» کاملاً با مطالب درونى قرآن و محتواى آن سروکار داشته، و یک نوع تفسیر موضوعى به شمار میرود.
از نگاه قرآن علت تفرقه و اختلاف در دین چیست؟
پاسخ اجمالی
عبارت «بَغْیاً بَیْنَهُمْ» کلیدیترین عبارت آیه است؛ «بغی» در لغت، به حسد و ظلم معنا شده است. بنابر این معنا، خداوند یکی از علل اصلی افتراق از حق و دین الهی را حسادت و ظلم عدهای بر عدهای دیگر دانسته که البته میتواند در یک معنای عام سرچشمه آنرا امیال نفسانی و شیطانی نیز دانست. اما در مورد «تَفَرَّقُوا» برخی مفسران معنای تفرقه را، تفرقه میان پیروان اهل کتاب در دین خود دانستهاند. همچنین تفسیر دیگری نیز وجود دارد که منظور از تفرق در این آیه ایمان نیاوردن اهل کتاب به پیامبر اسلام(ص) میباشد؛ آنها از پیامبر جدا ماندند و اینگونه تفرقه در دین الهی را سبب شدند، در حالیکه به نبوّت و رسالت پیامبر اسلام علم و اطمینان داشتند.
پاسخ تفصیلی
اصل وجود اختلاف در میان جوامع بشری امری طبیعی بوده و حتی گاه وجود عقل و طبیعت بشری نیز چنین امری را اقتضا میکند. اما گاه اختلاف تنها اثر تخریبی در پی داشته و مورد مذمّت عقل و شرع واقع میشود. از جمله این نوع اختلاف، جدایی از حق و حقیقت، به جهت منافع شخصی و امیال نفسانی است. وجود بسیاری از اختلافات دینی نیز در زمره همین نوع از اختلاف قرار میگیرد؛ لذا از اختلاف به معنای منفی -که جدایی از حق به جهت نفس و شخص باشد- باید پرهیز کرد و این عمل در عقل و شرع مورد نکوهش واقع شده است.
قرآن کریم در آیهای علت شیوع اختلاف و افتراق در میان پیروان ادیان آسمانی که منشأ واحدی دارند و همه به دین واحدی ختم میشوند، را اینگونه بیان میدارد: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِی بَینَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ أُورِثُوا الْکِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفی شَکٍّ مِنْهُ مُریب»؛[1] آنان پراکنده نشدند مگر بعد از آنکه علم و آگاهى به سراغشان آمد و این تفرقه جویى به خاطر انحراف از حق (و عداوت و حسد) بود و اگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود که تا سرآمد معیّنى (زنده و آزاد) باشند، در میان آنها داورى میشد و کسانى که بعد از آنها وارثان کتاب شدند نسبت به آن در شک و تردیدند، شکى همراه با بدبینى!.
این آیه در واقع جواب از سؤال مقدّری است که از آیه قبل به وجود میآید.[2] خداوند در آیه قبل به انبیای الهی دستور داده دین را بر پا دارند و دچار تفرقه نشوند.[3] حال این سؤال پیش میآید که با این توضیح چرا در میان ایمانآورندگان به ادیان الهی تفرقه و جدایی به وجود آمده است؟ که خداوند در جواب، آیه مورد بحث را بیان میفرماید. همچنین آیه شریفه، این تفکر که دین موجب اختلاف در میان ابناء بشر شده است را نفی کرده و بیان میکند که دنیادوستی و حسادت و ظلم مسبب ایجاد اختلاف در دین الهی و پیروان آن بوده است.[4]
توضیح اینکه؛ با وجود اینکه خداوند با فرستادن پیامبران و دین و قانون شریعت، اراده کرده بود تا همه در یک مسیر که همان صراط مستقیم بود، قرار گرفته و راه تعالی را طی کنند، اما برخی از مردم به خاطر هوای نفس و حسادت و حُب دنیا و وجود دشمنی در بینشان، از پذیرش قوانین الهی و طیّ کردن راه کمال سر باز زدند و مسیر خود را از مؤمنان جدا کرده و باعث تفرقه در جامعه شدند. اما این گمراهی و مخالفت با حق، از روی جهل و نشناختن راه صحیح نبود، بلکه آنها حق را به خوبی میشناختند و به صورت آگاهانه و به خاطر پیروی از خواستههای نفس، بنده شیطان و هوای نفس خود شدند.[5] در این بین برخی از عالمان ادیان مختلف نیز جزو جدا شوندگان از مسیر حق بودهاند. این افراد به دلیل خُبث باطن،[6] آموزههای دینی را تحریف کردند؛ مانند برخی از مسیحیان که حضرت عیسی(ع) را به عنوان خدا معرّفی کرده و یا مانند یهودیان که به او تهمت دروغگو بودن زدند.[7]
هر قسمت آیه نقشی در تفسیر معنای کلی آیه دارند که به اختصار بیان میشود:
1. علم در عبارت «ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ» به معانی مختلف تفسیر شده است: علم به اینکه تفرقه و گمراهی ضلالت است و موجب فساد میشود.[8] منظور از علم، علم به حق و حقیقت است[9] به اینکه آنها حق و حقیقت را شناختند و در عین حال به تفرقه پرداختند، این معنای دوم که در آیه دیگری آمده و بجای کلمه علم از «بیّنات» استفاده شده است، تأیید میشود: «وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیَا بَیْنَهُمْ»،[10] و در آیه دیگری نیز از کلمه «بیّنه» استفاده شده است.[11] بنابر این، معنای «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ» این است که آنها بعد از به دست آوردن علم، به تفرقه و جدایی در دین خود پرداختند.
اما معنای دیگری نیز از این قسمت آیه بیان شده: منظور از تفرقه در این آیه شریفه، ایمان نیاوردن اهل کتاب به پیامبر اسلام(ص) است به اینکه آنها از پیامبر جدا ماندند و اینگونه تفرقه در دین الهی را سبب شدند در حالی که به نبوّت و رسالت پیامبر اسلام علم و اطمینان داشتند.[12] این محتوا از آیات دیگر نیز به دست میآید: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَا بَیْنَهُم …».[13] اگر اسلام را به معنای دین اسلام که حضرت محمد(ص) رسول آن بوده، بگیریم، معنای تفرقه و اختلاف، ظهور در معنای جدایی از اسلام و قبول نکردن پیامبر اسلام توسط برخی از پیروان سایر ادیان دارد.
2. عبارت «بَغْیاً بَیْنَهُمْ» کلیدیترین عبارت آیه است؛ «بغی» در لغت، به حسد[14] و ظلم[15] معنا شده است و کلمه «بغیاً» در این ترکیب، مفعول لأجله؛ یعنی بیان کننده علت است.[16] بنابر این، خداوند یکی از علل اصلی افتراق از حق را حسادت و ظلم برخی بر برخی دیگر دانسته است که البته سرچشمه آن، امیال نفسانی و وسوسههای شیطانی دانست.
3. منظور از «إِنَّ الَّذینَ أُورِثُوا الْکِتابَ»، اهل کتاب زمان پیامبر(ص) هستند که بعد از انبیای خود و در حالیکه از آنان کتابهایی نیز داشتند، به قرآن رسیده و با آن مواجه شدهاند. این تعیین مصداق توسط برخی آیات دیگر نیز تأیید میشود.[17] همانگونه که در بالا ذکر شد، محتوای این آیه در آیات دیگری نیز وجود دارد. اما در یکی از آنها خداوند مسلمانان را در اینکه مانند این قوم شوند و چنین صفتی داشته باشند و از یکدیگر جدا شوند، نهی کرده است: «و [شما اى اهل ایمان!] مانند کسانى نباشید که پس از آنکه دلایل روشن براى آنان آمد، پراکنده و گروه گروه شدند و [در دین] اختلاف پیدا کردند، و آنان را عذابى بزرگ است».[18]
[1]. شوری، 14.
[2]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج 27، ص 588، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم، 1420ق.
[3]. شوری، 13، «از دین آنچه را به نوح سفارش کرده بود، براى شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحى کردیم و آنچه را به ابراهیم و موسى و عیسى به آن توصیه نمودیم [این است] که: دین را برپا دارید و در آن فرقه فرقه و گروه گروه نشوید …».
[4]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 20، ص 381، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[5]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 31، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ پنجم، قم، 1417 ق؛ شیخ طوسى، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 151، دار احیاء التراث العربى، بیروت، بیتا.
[6]. ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 124 – 125.
[7]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 195.
[8]. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، ج 4، ص 44، انتشارات دانشگاه تهران، مدیریت حوزه علمیه قم، تهران، چاپ اول، 1377ش؛ مفاتیح الغیب، ج 27، ص 588.
[9]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 31.
[10]. بقره، 213، «و اختلاف را در آن پدید نیاوردند مگر کسانى که به آنان کتاب داده شد، [این اختلاف] بعد از دلایل و برهانهاى روشن و آشکارى بود که براى آنان آمد، [و سبب آن] برتریجویى و حسد در میان خودشان بود».
[11]. بیّنه، 4، «وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتهمُ الْبَیِّنَةُ».
[12]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه: بلاغی، محمد جواد، ج 9، ص 37 - 38، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش.
[13]. آل عمران، 19، «مسلماً دینِ [واقعى که همه پیامبرانْ مُبلّغ آن بودند] نزد خدا اسلام است. و اهل کتاب [درباره آن] اختلاف نکردند مگر پس از آنکه آنان را [نسبت به حقّانیّت آن] آگاهى و دانش آمد، این اختلاف به خاطر حسد و تجاوز میان خودشان بود … ».
[14]. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق: حسینی، سید احمد، ج 1، ص 53، کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ سوم، 1375ش.
[15]. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، محقق و مصحح: مخزومى، مهدى، سامرائى، ابراهیم، ج 4، ص 453، انتشارات هجرت، قم، چاپ دوم، 1410ق.
[16]. صافی، محمود بن عبد الرحیم، الجدول فی اعراب القرآن، ج 25، ص 26، دار الرشید، مؤسسة الإیمان، دمشق، بیروت، چاپ چهارم، 1418ق.
[17]. برای نمونه ر.ک: بینه، 4.
[18]. آل عمران، 105، «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ».
<< 1 ... 9 10 11 ...12 ...13 14 15 ...16 ...17 18 19 ... 23 >>