صفحات: << 1 ... 60 61 62 63 ...64 ...65 66 67 ...68 ...69 70 71 >>
29ام آبان 1393یا رب
تـقـيـه به معناى مستور داشتن اعتقاد باطنى و كتمان نمودن ايمان در برابرمخالفان , به منظور پـيـشـگـيـرى از زيـان هـاى دنيوى و خسارت هاى معنوى و دينى است
ويكى از وظايف شرعى هر مسلمان مى باشد كه ريشه در قرآن كريم دارد .
تـقـيـه از ديدگاه قرآن
قرآن مجيد در اين زمينه آيات متعددى دارد كه برخى از آنها را مى آوريم
:الف : لايتخذ المومنون الكافرين اولياء من دون المومنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقيه .
- اهـل ايـمان نبايد مومنان را رها نموده و با كافران طرح دوستى بريزند , هر كه چنين کند , با خدا رابطه اى نخواهد داشت مگر اين كه از آنان , تقيه نمايد .
- ايـن آيـه به روشنى بر اين حقيقت گواهى مى دهد كه دوستى با كافران جايز نيست مگربه خاطر تقيه و حفظ جان و پيشگيرى از خطرها , كه در اين صورت مى توان به ظاهر باآنان , ابراز دوستى و موافقت نمود .
- ب : مـن كـفـر مـن بـعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه و لهم عذاب عظيم
- هر كس پس از ايمان به خدا دوباره كافر گردد , مگر كسى كه از روى اجبار اظهاركفر نمايد در حـالـى كـه دل وى در ايـمان ثابت و مطمئن باشد , وليكن كسانى كه دل خود را آكنده از كفر نمايند , خشم و عذابى سخت بر آنان خواهد بود .
- مـفـسـران در مورد شان نزول آيه ياد شده چنين مى گويند :روزى عمار بن ياسر , همراه با پدر و مادر خود , گرفتار دشمنان گشتند و كافران از آنان خواستند تا دست از اسلام بردارند و به كفر و شرك اعتراف نمايند . همراهان عمار , همگى به يگانگى خدا و رسالت پيامبر گرامى گواهى دادند و لذابرخى از آنان به شـهـادت رسـيدند و ديگران نيز , مورد شكنجه دشمنان اسلام قرارگرفتند , ولى عمار بر خلاف ميل باطنى خويش , تقيه نمود و به ظاهر آنچه را كه كافران مى گفتند , بر زبان جارى نمود و آزاد گرديد .
- هـنـگـامـى كـه نزد رسول خدا (ص)رسيد , از سخن خويش بسيار نگران وافسرده گشت , بدين جهت , پيامبر گرامى وى را دلدارى داد وآيه ياد شده نيز در اين زمينه نازل گرديد .
از ايـن آيه و سخنان مفسران روشن شد كه پنهان داشتن اعتقاد باطنى به منظور حفظ جان و جلوگيرى از خسارت هاى مادى و معنوى , در زمان پيامبر نيز , تحقق داشته ومورد پذيرش اسلام بوده است .
تـقـيه از نظر شيعه از آنجا كه حكومت هاى ستمگر بنى اميه و بنى عباس در طول تاريخ , با شيعيان سـر سـتـيـزداشـته و كمر به كشتار آنان بسته بودند ,
آنان به فرمان قرآن تقيه نموده وعقايد راسـتـين خويش را كتمان كردند و بدين سان , جان خود و ديگر برادران مسلمان خويش را در آن شرايط دشوار , نجات دادند .
روشـن اسـت كه در آن فضاى آكنده از اختناق و استبداد , راه رهايى ديگرى , ازطوفان ستمى كه شيعه را به نابودى تهديد مى نمود , تصور نمى شد .
و لـذا در صورتى كه پادشاهان ستمگر و دست نشاندگان آنان , با شيعيان دشمنى نمى ورزيدند و كـشـتـاربـى رحـمـانـه آنـان را سـرلـوحـه حكومت خويش قرار نمى دادند , دليلى بر تقيه شيعه وجودنداشت .
لازم بـه تـذكـر اسـت كـه تقيه به گروه شيعه اختصاص ندارد , بلكه ديگر مسلمانان نيز ,در برابر دشـمن خونريزى كه با همه مذاهب اسلامى مخالف است ( مانند خوارج وحكومت هاى ظالم كه به هـر كـار حـرامـى دسـت مـى زنند ) در صورتى كه توان مقابله باآنان نداشته باشند , به سپر تقيه پناهنده مى شوند و اعتقاد درونى خويش را به منظور حفظ جان , پنهان نگاه مى دارند .
براين اساس , اگر همه اعضاى جامعه اسلامى در مذاهب فقهى خويش با هم تفاهم داشته باشند و با وحدت و هماهنگى زندگى نمايند , زمينه اى براى تقيه در ميان مسلمان باقى نمى ماند .
نتيجه از مجموع آنچه گذشت نتيجه اين مى شود كه :
1 - تقيه , ريشه قرآنى دارد و روش اصحاب پـيـامـبر و تاييد آن حضرت , گواه روشنى است بر تحقق و جواز آن , در صدر اسلام .
2 - انـگـيـزه تـقيه نمودن شيعه , پيشگيرى از كشتارهاى بى رحمانه شيعيان و طوفان هاى ظلم و ستمى بود كه اين مذهب را به نابودى تهديد مى كرد .
3- تقيه , به گروه شيعه اختصاص ندارد بلكه در ميان ساير مسلمانان نيز وجوددارد .
4 - تـقـيه , به پرهيز در برابر كفار و پنهان نگاه داشتن عقايد اسلامى از مشركان اختصاص ندارد , بـلـكه ملاك تقيه كه حفظ جان مسلمانان است , عموميت دارد و كتمان عقايد درونى در برابر هر دشمن خونريزى كه توان مقاومت در برابر او نباشد وشرايط مبارزه با وى فراهم نگردد , امرى لازم است .
5 - در صـورت تـفاهم اعضاى جامعه اسلامى , زمينه اى براى تقيه در ميان مسلمانان باقى نخواهد ماند .
یا رب
آيه شماره 11 از سوره مبارکه مجادله
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هرگاه به شما گفته شود در مجالس (براى ديگران) جا باز كنيد، پس جا باز كنيد تا خدا نيز براى شما گشايش دهد و هرگاه گفته شود برخيزيد، برخيزيد. (بزرگى، به نشستن در جاى خاص نيست، بلكه) خدا از ميان شما كسانى را كه ايمان آورده و كسانى را كه صاحب علم و دانشاند، به درجاتى رفعت و بزرگى مىدهد و خداوند به آنچه انجام مىدهيد به خوبى آگاه است.
جا دادن و احترام به تازه واردان، يك ارزش است. «فافسحوا… فانشزوا»
جا دادن به ديگران در هر مجلسى كه باشد لازم است. «فى المجالس»
عمل به دستورات خداوند، زمينه براى دريافت پاداشهاى بيشتر است. «فافسحوا يفسح اللّه لكم»
گشايش در كار ديگران، سبب گشايش خداوند در امور شماست. «فافسحوا يفسح اللّه لكم» پاداش الهى با عمل متناسب است. گشايش، گشايش مىآورد.
رعايت آداب اجتماعى، حتّى در نشست و برخاست، مورد سفارش اسلام است. «فافسحوا… فانشزوا»
گاهى لازم است به احترام ورود بزرگان و دانشمندان به اهل مجلس گفته شود كه برخيزيد. «انشزوا فانشزوا»
علم، هديه و تفضّل الهى است. «اوتوا العلم…»
صاحبان علم و دانش، بايد در جامعه اسلامى از جايگاه بالا و والايى برخوردار باشند. «و الّذين اوتوا العلم درجات»
عمل دانشمند، پاداش بيشترى دارد. «يرفع اللّه… الّذين اوتوا العلم درجات»
جا دادنها و بلند شدنها، خالصانه و براى خدا باشد نه به انگيزههاى ديگر. «واللّه بما تعملون خبير»
یا رب
غالبا تصور میکنند مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا است ولی این برداشت هرگز با آنچه در قرآن کریم آمده و دلائل عقلی به آن رهنمون میشود موافق نیست. مرگ از نظر قرآن یک امری وجودی است، یک انتقال و عبور از جهانی به جهان دیگر است و لذا بسیاری از آیات قرآن از مرگ تعبیر به توفّی شده است که به معنی باز گرفتن و دریافت روح از تن بوسیله فرشتگان است.
در برخی از آیات هم مرگ را صریحا مخلوق خدا شمرده و میفرماید: «الذی خلق الموت والحیوه» (سوره ملک _ 2)
حقیقت مرگ در روایات
در روایات اسلامی تعبیرات مختلفی درباره مرگ آمده است.
از امام سجاد علیه السلام سوال شد : مرگ چیست؟ حضرت در پاسخ فرمودند :
مرگ برای مومن مانند کندن لباس چرکین است و گشودن غل و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباسها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مرکبها و مناسب ترین منزلهاست.
و برای کافران مانند کندن لباسی است فاخر و انتقال از منزلهای مورد علاقه و تبدیل به چرکترین و خشن ترین لباسها و وحشتناک ترین منزلها و بزرگترین عذاب است.
در حدیث دیگری میخوانیم : امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد بر کسی شد در حالی که غرق سکرات موت بود و به هیچ کسی پاسخ نمیگفت. جمعیت عرض کردند: ای فرزند رسول خدا دوست داریم حقیقت مرگ را برای ما شرح دهی و بگویی بیمار ما هماکنون در چه حالی است؟
حضرت فرمودند : مرگ وسیله تصفیه است که مومنان را از گناهان پاک میکند و آخرین ناراحتی این عالم است و کفاره آخرین گناهان آنهاست در حالی که کافران را از نعمتهایشان جدا میکند و آخرین لذتی است که به آنها میرسد و آخرین پاداش کار خوبی است که احیانا انجام دادهاند. و اما این شخص محتضر بکلی از گناهان پاک شد و از معاصی بیرون آمد و خالص گشت آنچنان که لباس چرکین با شستشو پاک میشود و او هم اکنون شایستگی آن را پیدا کرده که در سرای جاوید معاشر ما اهل بیت باشد.
مرگ محصول عمر انسان
انسان در طول عمرش در دنیا مثل این است که غذایی میپزد و در آخر هنگامی که عمرش به پایان میرسد از این غذایی که مهیا نموده خواهد چشید. اعمال ما همان غذا پختن ماست وقتی که عمر ما در این نشئه به پایان میرسد میگویند خودت از غذایی که آماده کردی بچش! انسانهایی که میچشند یا مومن هستند یا کافر.
آنهایی که کافر و تبه کارند وقتی این غذا را میچشند بدترین لحظه عمرشان خواهد بود چون بدترین فشار را میکشند که مشابه دنیایی نداشته و تا به امروز این چنین شکنجه نشده بودند.
اما آنهایی که مومناند وقتی که محصول اعمال و اعتقاداتشان را مقداری میچشند لذتی میبرند که از اول عمر تا به آن لحظه نچشیده بودند. در روایات آمده است که گویی گل خوشبویی را استنشاق میکنند چون محصول اعمالشان را که با نیتهای الهی انجام داده بودند میچشند.
مرگ تحول است!
هنگامی که انسان محصول اعمالش را چشید وضعیت وجودیاش متحول میشود و این تحول در پهنه هستی او اتفاق میافتد و سبب میشود که انسان با نشئه برزخ سازگاری پیدا کند.
انتقال از این جهان به جهان دیگر به تولد طفل از رحم مادر بیشباهت نیست این تشبیه از جهتی نارساست زیرا تفاوت دنیا و آخرت ، عمیقتر از تفاوت عالم رحم و بیرون رحم است . ولی این تشبیه از جهتی هم رسا است چرا که اختلاف شرایط را نشان میدهد. طفل در رحم مادر بوسیله جفت و از راه ناف تغذیه میکند ولی وقتی پا به این جهان گذاشت آن راه مسدود میگردد و از طریق دهان تغذیه میکند.
دنیا هم نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندامها و جهازهای روانی انسان ساخته میشود و او را برای زندگی آماده میسازد.
آرزوی مرگ
قرآن کریم میفرماید : انسانهایی که فهمیدند مرگ چیست میگویند : «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی» در سوره بقره«… فتمنّواالموت» یعنی آرزوی آمدن به یک نشئه وسعتر را بکنید.
چنانچه پیامبر عظیم الشان اسلام و حضرت امیر علیه السلام چنین آرزویی را داشتند. اینکه علی علیهالسلام با خوردن ضربت شمشیر فرمود : فُزتُ و ربِّ الکعبه یعنی در انتظار این روز بودم. البته آرزوی مرگ اگر بخاطر رهایی از مشکلات زندگی باشد معصیت است. اما آرزوی مرگ برای وصال الهی باشد بسیار پسندیده است.
است که می فرماید: منابع
یا رب
- خواب بدی دیدم.
- چی ؟؟؟
- خواب دیدم هر دو می میریم…
- یعنی چی؟ خدا نکنه.
- یعنی از این دنیا می رویم و همه چیز تمام می شود.
- وای یعنی دیگه در مایع آمنیوتیک شناور نیستیم؟
- درست حدس زدی در هوا خفه می شیم فکرش و بکن هوا !
- ای وای من از مرگ می ترسم. دیگه چی دیدی؟
- این قسمتش هم ترسناکه! در خواب دیدم که همین بند نافم را یک آدم خطرناک با قیچی برید و تازه مادر بی محبت و بی وفای ما هم بعدا ازش تشکر هم می کنه… می میریم غریبانه و بی غمخوار.
- من هم یادم اومد یک بار خواب دیده بودم که بعد از مرگ مجبورمون می کنند با همین دهان باید حرف بزنیم و باید با همین دهان غذا بخوریم (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ…/ سوره یس56)
- پس تو هم اینا رو دیدی ! مرگ خیلی ترسناکه خیلی… اما ميدوني قبل از اينکه با دهنمون چیزی بخوريم چي ميشه؟
- نه؟
- ميزننمون!
- اِ ؟! راست ميگي؟ چرا؟!
- [با طعنه]حتما ميگن برامون لازمه برامون خوبه
- کجاش خوبه؟ اينکه بزنن خوبه؟… حالا کي ميزنه؟
- همون آدم خطرناکه که بند نافمون رو قيچي می کنه! همون!
- و …
اما جنين ها نمی دانند که تمام شدن زندگی جنینی مرگ تلخ و رنج آوری نیست بلکه یک تولد است و پنجره ای روبه کمال.
مگر طبیب مهربان [همان آدم خطرناک از منظر جنین] چه می کند؟ جز این که جنين را از دنیایی کوچک جدا می کند دنیایی که در فکر او همه چیز است و پاک و تميز ولي در واقع کوچک است و محدود و … ،
جنین با يک طناب متوسط 50 سانتی به يک سيستم وابسته و متصل است ، استقلال ندارد و… اون طناب مناسب محيط بزرگ و مسیر رشد و تعالي نیست و…
پس لازمه که جنین تلنگر بخوره ، لازمه که طناب دلبندش رو فراموش کنه
و به زندگی واقعیتر فکر کنه.
و بهتر که نترسه!
به راستی چقدر از تصورات و نگرانی های ما در مورد مرگ ، قبر ، برزخ و قیامت و… از این جنس همین نگرانی های وهم آلود و جاهلانه است؟ در حالی که نترسیدن از مرگ نشانه دوستی با خدا و ایمان است.
قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (6) وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8)-سوره جمعه
یا رب
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟!
لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و … بیرون بیایی وببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنیکه چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بیخیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه ؟!
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!
لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی میشود یا نه ؟!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم… آیا ارزشش را داشت …؟!
یا رب
از تو خجالت می کشم چرا که همه اش :
تنها که می شوم٬ ازتو همدم می خواهم.
مریض که می شوم٬ ازتو شفا می خواهم.
گم که می شوم٬ ازتو راه می خواهم.
فقیر که می شوم٬ ازتو پول می خواهم.
آواره که می شوم٬ ازتو سکون می خواهم.
گناه که می کنم٬ ازتو بخشش می خواهم.
گمراه که می شوم٬ ازتو هدایت می خواهم.
گرسنه که می شوم٬ ازتو غذا می خواهم.
ناامید که می شوم٬ ازتو کمک می خواهم.
اسیر که می شوم٬ ازتو نجات می خواهم.
نمی دانم همه این ها را به چه قیمتی ازتومی خواهم !
یا رب
پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد.
یا رب
گویند: از عالمی مسئله ای پرسیدند، گفت: نمی دانم. سؤال کننده گفت: شرم نمی کنی که به جهل و نادانی خود اعتراف می کنی. گفت: چرا شرم کنم از گفتن کلمه ای که فرشتگان به آن سخن گفتند و هنگامی که خداوند درباره «اسماء» از آنها پرسید، گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا الاّ ما عَلَّمْتَنا؛ خدایا ما چیزی نمی دانیم، جز آنچه تو به ما آموختی.
یا رب
داشت استدلال می آورد و خودش را راضی می کرد که این کار گناه نیست
یک نفر انگار از درونش گفت:
خودتی