صفحات: << 1 ... 29 30 31 ...32 ...33 34 35 ...36 ...37 38 39 ... 71 >>
14ام دی 1397اصطلاح «بدیهی» دو کاربرد دارد: گاهی «بدیهی» به قضیهای اطلاق میگردد که برای تصدیق آن، نیازمند فکر و نظر نباشیم؛ و گاهی به «اولیات» نیز گفته میشود. «اولیات» قضایاییاند که تصور موضوع و محمول یا طرفینِ نسبت، برای تصدیق و اذعان به حکم قضیه کافی است بدیهیات در معنای نخست دارای گونههایی است که از جمله آنها میتوان «فطریات» را نام برد. «فطریات» قضایایی هستند که علت صدقشان همواره همراه آنها در ذهن حاضر است.[3] به عنوان مثال، قضیه «عدد چهار بر دو بخش پذیر است»، قضیهای فطری به شمار میرود؛ زیرا ذهن با تحلیل «عدد چهار» مییابد که این عدد از دو عدد «دو» تشکیل یافته و حاصل ضرب آنها میباشد و در نتیجه قابل انقسام به آنها خواهد بود.
با توجه به روشن شدن این اصطلاحات، باید گفت؛ این قضیه که «اعتقادات باید به بدیهیات منتهی شوند» از قضایای بدیهی و فطری است؛ زیرا در واقع مصداق قضیهای است که فطری بودن قطعی و یقینی است و آن اینکه«هر گزاره صادقی باید به بدیهیات منتهی گردد». به این بیان که انسان ضرورتاً مییابد هر «بالعرضی» باید به یک «بالذات» منتهی گردد. و به عبارت دیگر، هر ثبوت باواسطهای نیازمند ثبوتی بیواسطه است. دلیل مطلب نیز آن است که «واسطه» در بالعرض یا با واسطه، به دو صورت قابل تصور است: یا این «واسطه» برای ثبوتش نیازمند واسطهای دیگر است، یا اینکه بدون واسطه دیگری ثبوت آن دانسته میشود. اگر خود «واسطه» در ثبوت بالعرض نیازمند واسطهای دیگر باشد و آن دیگری نیز نیازمند واسطه باشد، در اینصورت به تسلسل میانجامد، مگر آنکه در نهایت به یک «ثبوت بلا واسطه» یا همان «بالذات» منتهی گردد. اگر هم خود واسطه به صورت «بالذات» دارای ثبوت باشد، دیگر احتیاجی به غیر نداشته و صدق قضیه با همان ثابت میگردد.
با روشن شدن این مطلب دانسته میشود که قضیه «هر اعتقادی باید به اولیات منتهی گردد»، به عنوان مصداقی از قضیه «هر بالعرضی باید به یک بالذات منتهی گردد» به شمار رفته و در نتیجه از جمله قضایای فطری است که ذهنِ انسان صحت آنرا به جهت حضور علت صدقش در ذهن، به صورت بدیهی مییابد. به دیگر سخن، انسان نمیتواند حکم به صحت یک قضیه و گزاره نماید، مگر آنکه صحت آن قضیه یا به صورت بالذات در ذهن انسان شکل گرفته باشد (که بدیهی نامیده میشود)، و یا به قضیهای که بالذات صادق است منتهی گردد. پس هر قضیهای یا خودش بدیهی است، و یا به یک بدیهی منتهی میگردد.
منطقدانان در باب قیاس و قضایا میگویند: اگر موضوع قضیه یک شخص باشد، آن قضیه را «قضیه شخصیه» مىخوانند، و اگر یک معنای کلی باشد سه حالت خواهید داشت(طبیعیه، مهمله و محصوره)؛ چرا که یا این معنای کلی و طبیعت کلى از آن جهت که یک کلى است و در ذهن است، موضوع قرار داده شده که «قضایای طبیعیه» نامیده میشود، ولی اگر طبیعت کلى وسیلهاى براى ارائه افراد باشد، به نوبه خود بر دو قسم است: اول اینکه اشارهای به کمیّت افراد - اعم از قید همه یا قید بعض - نشده باشد که «مهمله» خواهد بود، ولی اگر کمیت(همه یا بعض بودن) بیان شود، «محصوره» نامیده میشود. اگر بیان شده باشد که همه افراد چنیناند «محصوره کلیه»، و اگر بیان شده باشد که بعضى افراد چنیناند «محصوره جزئیه» نامیده مىشود.
بنابراین، مقصود از کلیت در مبحث قضایا، این است که موضوع قضیه یک معناى کلى باشد؛ یعنی اینکه یک مفهوم از آن جهت که آیینه برای نشان دادن تمام افراد است، موضوع قرار گیرد و بیان کمیت نیز شده باشد که همه افراد چنیناند؛ مانند: «همه انسانها با فطرت توحید زاده مىشوند».
اما مقصود از کلیت در مقدمات برهان این است که محمول بر تمام افراد موضوع در تمام زمانها بدون واسطه حمل شود؛ هر چند قضیه از نظر باب قضایا کلی نباشد؛ مثلاً مهمله یا جزئیه باشد. بنابراین فقط «قضیه شخصیه» در مقابل «قضیه کلیه» در این باب است، ولی قضیه کلیه در باب قیاس(قضایا)، اولاً: در مقابل قضایای جزئیه، مهمله و شخصیه است؛ ثانیاً: لازم نیست در کل زمان و یا اولی - بدون واسطه در حمل - باشد.
علم حصولی و علم حضوری هر چند در اصل علم بودن مساویاند، ولی دو نوع متفاوت از علماند؛ چنانکه عقل نظری و عقل عملی نیز تفاوت دارند.
دو واژه «درک» و «فهم» در اصطلاح و کاربرد عمومی و بر اساس کتابهای فرهنگ لغت از واژههای مترادف هستند و در یک معنا به کار میروند.
اما در اصطلاح خاص، اتفاق و اجماعی در ارتباط با تفاوت میان این دو واژه وجود ندارد، ولی به نظر میرسد از آنجا که فهم در واقع همان «معرفت مفهومی» است؛ از اینرو در نظر برخی، «معرفت مفهومی» معرفتی است منحصراً ذهنی یا انتزاعی، اما «معرفت ادراکی» معرفتی فوق فهم و مفهوم، و از محدوده ذهن فراتر و رسیدن به عالم واقع است. به بیان دیگر، فهم به معنای علم حصولی یا علم سطحی که صرف حصول صورت معلوم توسط ابزار ادراکی نزد عالم و به دست آمدن تصویری از معلوم نزد ذهن است، ولی درک تعمیق علم و آگاهی و گذشتن از سطح ظاهری معلومات و رسیدن به لایههای عمیقتر است.
البته ظاهراً در فرهنگ و زبان انگلیسی گاهی برای مراتب علم و آگاهی، نامهای جداگانهای به کار میبرند، ولی اینکه آیا به صورت وضع و یا اصطلاح مستقر است یا نه؟ معلوم نیست.
چنانکه در برخی روایات برای علم مراتب با اسامی خاص ذکر شده است: مردى خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: یا رسول اللَّه علم چیست؟ فرمود: سکوت کردن، گفت سپس چه؟ فرمود: گوش فرادادن، گفت سپس چه؟ فرمود: حفظ کردن، گفت سپس چه؟ فرمود: بآن عمل کردن، گفت سپس چه، اى رسول خدا؟! فرمود: انتشارش دادن.
الکل هایی که معلوم نیست در اصل از اقسام مایعات مست کننده[1] است یا نه، محکوم به طهارت هستند و خرید و فروش و استعمال مایعاتی که با آنها مخلوط می باشد اشکالی ندارد.[2]
[1] یعنی در نجاست الکل دو چیز شرط است: 1. مایع بودن، 2. مست کننده بودن، پس اگر از الکلى باشد که در اصل مایع نیست، هر چند مست کننده هم باشد، محکوم به طهارت است گرچه به جهت مست کننده بودنش نمی شود آن را خورد و خوردنش حرام می باشد.
[2]) توضیح المسائل مراجع، ج1، ص 145، استفتائات آیت الله العظمی خامنه ای، سؤال302، 304، 305، 306و307، چاپ جامعه ی مدرسین.
طبق آموزههای دینی، تکالیف شرعی منوط به اختیار و ارادۀ انسان است؛ یعنی اگر انسان از روی اراده و اختیار خود عملی را انجام دهد، مستحق پاداش است. بنابراین، یکی از مواردی که در فقه شیعه قلم تکلیف از آن برداشته شده است، انسان مضطرّ (مجبور) است. اگر شخص مسلمان مجبور به عملی شود که آن را در حال اختیار مرتکب نمیشد؛ مانند گوش دادن به موسیقیهای مبتذل، در اینجا گناه حرمت استماع موسیقی از وی برداشته میشود. البته خود شخص نباید زمینه را طوری فراهم کند که مجبور شود در چنین مجالسی شرکت کند، بلکه در حد امکان باید از این گونه جلسات دوری کند، ولی اگر طوری شد که چارهای جز شرکت در این گونه مجالس ندارد، طبق نظر فقها گناهی برایش نوشته نمیشود.
در اینجا، فتوای برخی از مراجع بزرگوار تقلید بیان میشود:
پرسش: در صورتی که در مجلسی، مجبور باشیم موسیقی مطرب و لهوی را تحمل کنیم، آیا باز هم مرتکب گناه شدهایم؟
همه مراجع: اگر احتمال تأثیر میدهید ـ با فراهم بودن سایر شرایط ـ باید نهی از منکر کنید. اگر نمیپذیرند ـ چنانچه حضور شما در آنجا باعث استماع موسیقی حرام و یا تأیید گناه گردد ـ مجلس را ترک کنید، مگر آنکه باعث فتنه و فساد شود. در این صورت ماندن در آن محل به مقدار ضرورت، اشکال ندارد. البته در صورت امکان باید از گوش دادن به موسیقی حرام، اجتناب ورزید و اگر صدای آن بدون دلخواه به گوش شما رسید، اشکالی ندارد.
ارتباط و استفاده علمی و عملی از ارواح و اجنه و شیاطین در اصطلاح لغوی و فقهی، سحر نام دارد.
قرآن کریم؛ ساحری را کفر، بی ایمانی، بی تقوایی، معامله ای بد با خود، بی بهرگی از آخرت، افزایش گناه و خواری دانسته است.
روایات دینی؛ ساحری را کفر، کفر به قرآن، شرک، دوری از رحمت الاهی و دین اسلام، بی نیازی از بندگی الاهی و مایه ورود به جهنم و عدم ورود به بهشت و ساحر را ملعون دانسته اند.
فقها؛ هم به دلیل آیات و روایات و ضررهای جسمانی و روانی و دینی و اجتماعی، که ساحری دارد آن را حرام دانسته اند.
فقهایی که تقلید از مجتهد میت را جایز نمی دانند، به دلایلی استدلال کرده اند که برای اطلاع یافتن از آن ادله باید به کتب فقهی مراجعه کرد. اما این سؤال به صورت دیگری نیز قابل طرح است و آن این که فایده ی چنین حکمی و در واقع فلسفه ی آن از دیدگاه این عده، چیست؟
در پاسخ به این سؤال به نکاتی اشاره می کنیم:
1 ـ تحصیل و علم آموزی دیگر طلاب علوم دینی برای رسیدن به مقام اجتهاد، باعث بقای حوزه های علمی و دینی و پیشرفت آنهاست.
2 ـ گرچه علمای بزرگ گذشته، بسیاری از مسائل و مشکلات را پاسخ گفته و حل کرده اند، ولی بسیاری از مسائل، باقی مانده است که باید توسط آیندگان پاسخ گفته شود.
3 ـ مسلمانان هر روز در زندگی شخصی و اجتماعی و امور داخلی و خارجی خود در جهان، با مسائل جدیدی روبرو می شوند و در این باره به تکلیفشان آگاه نیستند. در این گونه موارد، باید فقیهان زنده اجتهاد کرده و تکلیف مردم را روشن نمایند.
4 ـ بسیاری از مسائل و موضوعات در حال تغییر و تبدّل اند و این مجتهد زنده است که می تواند با توجه به شرایط زمان و مکان، متوجه تغییر موضوع شده و حکم مورد نیاز را بیان نماید.
5 ـ پیشرفت علوم اسلامی همپای علوم دیگر.
گروهی از فقهای شیعه تقلید ابتدایی از مجتهد میت را جایز نمی دانند و می فرمایند: تقلید از مجتهد میّت تنها در بقای بر تقلید صحیح است؛ یعنی کسانی که در زمان حیات مجتهد از او تقلید می کرده اند پس از مرگ وی نیز می توانند با اجازه و فتوای یک مجتهد زنده بر تقلید خود باقی باشند.
اینکه فقهای ما یکی از شرایط مرجع تقلید را زنده بودن او دانسته و تقلید از میت را جایز نمی دانند، دلائل فقهی خاص خود را دارد که در مباحث فنی فقهی از آن بحث می شود و بیان آن از حوصله ی این جواب خارج است. اما آنچه در سؤال آمده به صورت دیگری نیز قابل طرح است و آن اینکه فایده چنین حکمی و در واقع فلسفه ی آن از دیدگاه این عده از فقها چیست؟
لذا در مقام پاسخ گویی به این پرسش، فقط به برخی از فواید این حکم اسلامی اشاره می کنیم :
1ـ این نظریه باعث بقای حوزه های علمی دینی و رونق و پیشرفت روزافزون آنها می شود. چرا که بر طبق این نظریه راه اجتهاد باز بوده و با تربیت علمای دیگر در حوزه های علمیه مجتهدین و مراجع تقلید جدیدی در این عرصه حضور می یابند.
2ـ بسیاری از مسائل و مجهولات و مشکلات گذشته به وسیله ی علمای بزرگوار آن زمان حل شده ولی بسیاری از مسائل هنوز باقی است که باید توسط آیندگان جواب داده شود و حتی در مسائل حل شده، با توجه به پیشرفت علوم در جهان، شاید جواب هایی بهتر و جامع تر از جواب های گذشتگان تهیه شود.
3ـ با توجه به تدریس و آموزش علوم اسلامی نظیر تفسیر، فقه، اصول و … در حوزه های علمیه، این علوم، همپای دیگر علوم پیشرفت کرده و تکامل می یابد.
4ـ مسلمانان هر روز در زندگی شخصی و اجتماعی و امور داخلی و خارجی خود با مسائل جدیدی مواجه می شوند و این فقیه عالم به زمان است که باید تکلیف آنان را روشن نماید. و اصولاً رمز رجوع به مجتهدین که در روایات ما آمده است، همین است، امام زمان (ع) فرموده اند: «در مسائلی که برای شما پیش می آید (حوادث واقعة) به راویان حدیث ما رجوع کنید.»
«حوادث واقعه» همان مسائل جدید یا مستحدثه است که دوره به دوره و قرن به قرن و سال به سال و بلکه روز به روز و … پیش می آید و این فقیه زنده و آگاه به زمان است که می تواند به این مسائل پاسخ گوید. مطالعه ی کتاب های فقها نشان می دهد که تدریجاً و برحسب احتیاجات مردم، مسائل جدیدی وارد فقه شده و فقها نیز به آنها پاسخ گفته اند و پیشرفت های علم فقه، در طی سالیان متمادی و به دست فقهای عصرهای مختلف حاصل شده است.
5 ـ بسیاری از موضوعات زمان گذشته، تغییر یافته و به موضوعات دیگری تبدیل شده اند و این مجتهد زنده است که می تواند حکم موضوعات جدید را از ادله (آیات و احادیث) استخراج و بیان نماید.
از دفاتر مراجع تقلید، پاسخ های ذیل واصل شد:
تصاحب و غصب اموال غیر مسلمان در ممالک غیر اسلامی اگر در حال جنگ با مسلمین نباشند جایز نیست و اگر در حال جنگ با مسلمین باشند، بهتر است مسلمانان چنین کاری انجام ندهند.[1]
پاسخ کتبی دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی «مدظله العالی»:
اگر کفار با مسلمانان در حال جنگ باشند مانعی ندارد ولی در غیر حال جنگ جایز نیست و در حال صلح اموال آنها نیز محترم است.
پاسخ کتبی دفتر حضرت آیت الله العظمی بهجت «مدظله العالی»
جایز نیست مادامی که مال آن ها به هدنه (صلح)محترم باشد مگر در زمان جنگ که با اجازه خصوصی از حاکم شرع یا اعلان عمومی او مانعی ندارد.
اگر امام جماعت در شماره رکعتهای نماز شک کند، یا نماز را اشتباه بخواند و مأموم به شماره رکعت نماز یقین داشته باشد میتواند به امام جماعت بفهماند و او را از شماره رکعتها و وظیفهاش آگاه نماید.[1] ولی باید این آگاه کردن به نحوی باشد که باعث باطل شدن نماز نشود، مثل اینکه با اشارهی دست، یا با گفتن «الله اکبر» یا ذکری دیگری باشد. ولی اگر برای آگاه کردن امام جماعت حرف بزند، نماز خود را باطل کرده است. همچنین اگر امام جماعت حرف بزند، یا روی خود را از قبله برگرداند، نمازش باطل میشود. امام جماعت اگر با اشاره یا ذکر گفتن مأموم، متوجه اشتباه خود شد باید اشتباه خود را اصلاح کند و نماز را ادامه دهد که در این صورت، نمازش صحیح است و نیازی به اعاده یا خواندن نماز احتیاط نیست.[2] اما اگر متوجّه نشود، دیگر مأموم وظیفهای ندارد و اگر میبیند که نماز امام جماعت باطل است، نماز خود را به نیت نماز فرادا ادامه میدهد.
به هر حال، مأموم حتی اگر متوجه اشتباه و باطل بودن نماز امام بشود، نباید نماز خود را باطل نماید، همچنین دیگر نمازگزاران هم نباید کاری کنند که نمازشان باطل شود.
در ذیل به پاسخ کتبی دفاتر مراجع توجه فرمایید:
پاسخ دفتر آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی):
اگر چنین چیزى اتفاق افتاده باشد، وظیفه کسى که سهواً حرف زده ـ در صورتى که جاهل قاصر بوده ـ این است که براى کلام بىجا دو سجده سهو بجا آورد و امام جماعت اگر پشت به قبله کرده، نمازش باطل و دیگران باید همان موقع قصد فرادا کنند.
پاسخ دفتر آیت الله العظمی بهجت (مدظله العالی):
امام برای رفع شک به مأموم رجوع می کند و مأموم به انجام ذکر بحول الله در مثال مذکور با صدای بلند امام را مطلع می کند.
پاسخ دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله العالی):
در صورتی که واقعاً آنها سخنی گفته باشند نمازشان باطل شده و باید از سر گیرند.
پاسخ دفتر آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (مدظله العالی):
در نماز جماعت اگر امام یا مأموم شک کند در صورتی که دیگری می داند و به نحوی می تواند امام را مطلع کند امام طبق علم مأموم عمل می کند و صحیح است. ولی در فرض سؤال نماز مأمومی که گفته رکعت سوم است و نماز امام جماعت باطل شده است. ولی نماز سایر مأمومین صحیح است.
برای روشن شدن پاسخ، ابتدا باید منظور از سؤال روشن شود؛ اگر منظور این است که به جای عربی زبان دیگری جایگزین شود، این سؤال برای افراد بیگانه ی از آن زبان نیز مطرح است و اگر منظور این است که چرا باید نماز را فقط به زبان عربی بخوانیم و هر کسی نمی تواند به زبان مادری و محلی خود نماز بخواند، باید به نکات زیر توجه داشت:
نکتهی اول: می توان گفت عمده ترین دلیل در خواندن نماز به زبان عربی، پس از آن که نماز، سنت پیامبر است و عبادات توقیفی(به جا آوردن آنها باید به همان شکلی باشد که خداوند تعیین فرموده است.) هستند، حفظ و بقای نماز در طول قرون و اعصار است که بدون کم و کاست برای همیشه باقی بماند و اگر هر کسی به زبان محلی و مادری خود آن را تلفظ می نمود احتمال کم و زیاد شدن الفاظ، تحریف و آمیخته شدن به خرافات و مطالب بی اساس منتفی نبود و چه بسا این تغییرات، به دیگر واجبات و ارکان نماز نیز سرایت می کرد و شاید کم کم اصل نماز از اهمیت افتاده و کاملاً به فراموشی سپرده می شد.
بدیهی است برای اینکه هر چیزی برای همیشه و در طول تاریخ بماند باید دارای معیار و مقیاسی غیرقابل تغییر باشد، نظیر اینکه در مورد اندازه، میلی متر، سانتی متر و یا متر و در مورد وزن، گرم، کیلو و… را به عنوان معیار و میزان غیرقابل تغییر قرار داده اند، هم چنین در مورد نماز، اموری را که به نام واجبات و ارکان است به عنوان معیار و ملاک قرار داده اند که یکی از آنها لزوم عربی بودن اذکار واجب آن است.
نکتهی دوم: اسلام یک دین جهانى است و مىخواهد همه ی مسلمانان را در یک جبهه و صف واحد قرار دهد. تشکیل چنین جمعیتى بدون زبان واحدى که همه با هم تفاهم کنند، امکانپذیر نیست و زبان عربى که به اعتراف اهل فن، از جامعترین زبانهاى دنیاست، مىتواند به عنوان یک زبان بین المللى و زبان نماز تمام مسلمانان، رمز وحدت و نشانهى یگانگى مسلمانان باشد؛ این اصل در سایر دستورات اسلامى، همچون به سوى قبلهى واحد نماز خواندن و… نیز تجلى پیدا کرده است.
نکتهی سوم: ممکن است به ذهن کسی برسد که وادار کردن مردمی غیر مسلط بر زبان عربی به خواندن نماز به زبان عربی، نوعی ایجاد مشقت برای آنها و اجحاف و ستم در حق آنهاست. در جواب می توان گفت برای مردمی که برای رفع حوائج روزمره ی خود، ده ها و بلکه صدها اصطلاح و واژههای بیگانه را به راحتی یاد گرفته و به کار می برند، یاد گرفتن کلمات نماز که مجموع کلمات واجب آن (با حذف کلمات تکراری) حدود 20 کلمه می باشد، کار مشکلی نیست و از طرف دیگر ، معنای ظاهری و سطحی کلمات نماز بسیار ساده و آسان است و همهی مردم به راحتی می توانند معنای سطحی و ظاهری بسم الله الرحمن الرحیم و… را یاد بگیرند؛ هر چند این کلمات دارای معانی عمیق و گسترده نیز هست.
نکتهی چهارم: از نظر زبان شناسان، زبان عربی از کاملترین زبان های دنیا است که به خوبی می تواند مفاهیم و مطالب گسترده و عمیق را در قالب های زیبا و کوتاه بیان کند.
نکتهی پنجم: عربى بودن الفاظ و اذکار در هر حکم و عبادتى شرط لازم نیست.همان طوری که بنابر نظر بعضى از علما، عربى بودن صیغهى عقد ازدواج ضرورتى ندارد و بعضى از علما همچون امام خمینى (قدس سره) در این باره مىفرمایند: اگر مکلف خودش نمىتواند صیغه را به عربى بخواند، حتى در صورتى که بتواند وکیل بگیرد جواز عقد به غیر عربى خالى از قوت نیست. هم چنین لازم نیست دعاها نیز حتماً به عربى خوانده شوند و انسان در غیر از حالت نماز می تواند با خداوند به هر زبانی صحبت و با او راز و نیاز کند و به فتوای اکثر مراجع، در نماز نیز در غیر از اذکار واجب و خصوصاً در قنوت، می تواند به زبان غیر عربی دعا کند. البته آنچه گفته شد به معناى بى توجهى مسلمانان به معانى اذکار در نماز و… نیست؛ بلکه بر هر مسلمان لازم است که با معناى نماز و دعاها آشنا گردد تا بفهمد با خداى خود چه مىگوید، و در این صورت است که اعمال او خشک و بىروح تلقى نشده و سکوى پرواز او به سوى ابدیت خواهند گشت.
<< 1 ... 29 30 31 ...32 ...33 34 35 ...36 ...37 38 39 ... 71 >>