صفحات: << 1 ... 20 21 22 ...23 ...24 25 26 ...27 ...28 29 30 ... 71 >>
15ام تیر 1399
تعریف مجربات
مجربات یا تجربیات یکی از مواد قیاس است.
منظور از مجربات، قضایایی است که عقل از طریق حس و در اثر تکرار مشاهده حسی، به آن ها حکم می کند.
تکرار مشاهده حسی یک امر، موجب می شود که انسان، حکم کند که آن امر، امری یقینی و ضروری است.
مانند این قضایا که:
“هر آتشی گرم است”
“هرگاه جسمی را به هوا پرتاب کنیم، در صورتی که نتواند از جاذبه زمین بگریزد، به سمت زمین بازخواهد گشت.
“جسم در اثر حرارت منبسط می شود”
برای روشن تر شدن بیشتر مطلب، به آخرین مثال دقت کنید:
ما انواع گوناگون جسم؛ مانند آهن، سنگ، چوب، مس و… را بارها تجربه کرده و مشاهده نموده ایم که در همه موارد تجربه، جسم مذکور در اثر حرارت منبسط می شود.
به همین دلیل، این جزم و یقین در ما به وجود می آید که حکم کنیم:
“هر جسمی در اثر حرارت منبسط می شود.”
بدین ترتیب، مشخص می شود که ما همیشه در قضایای مجربات، قیاسی را به طور ناخود آگاه در ذهن خود ترتیب می دهیم و کبرای آن قیاس خفی یا پنهان، این قضیه کلی است:
معلول آن است و امر اتفاقی و تصادفی نیست.))
به عبارت دیگر، توالی یکنواخت وقایع و پیاپی شدن امور به طور منظم، ما را به وجود رابطه علیت میان آن ها رهنمون می سازد.
غالب مسائل علوم تجربی و طبیعی و به سخن دیگر، تمام قوانینی که در علوم تجربی از راه مشاهده و آزمایش و تجربه به دست آمده است، از نوع قضایای مجربات است.
مانند:
“مس هادی الکتریسیته است”
“علت سرماخوردگی، ویروس است”
“عدسی محدب، نور را جمع می کند” و …
سه نکته
1- باید توجه داشت که در پیدایش قضایای مجربات یا تجربی، هم حس دخالت دارد و هم عقل. یعنی تجربه تنها به واسطه تکرار مشاهدات، ایجاد علم یقینی نمی کند؛ بلکه به وسیله قیاسی عقلی که همراه با آن است(و در بالا ذکر شد)، منجر به یقین می شود.
2- قانون کلیی که از تجربه به دست می آید و مبنای یک قضیه مجرب قرار می گیرد، در چارچوب و حدود همان شرایط تجربه است و از آن فراتر نمی توان رفت.
مثلا از این که چند نفر در فصل سرما، دچار سرماخوردگی شوند، نمی توان نتیجه گرفت که علت سرماخوردگی سرما است(چنانچه این طور نیست)؛ بلکه فقط می توان نتیجه گرفت که یکی از علل این بیماری، سرما است. به سخن دیگر، محدوده قضیه را باید با دقت تعیین کرد و نباید از آن فراتر رفت و مثلا حکم کلیی صادر کرد که واقعا کلی نیست.
3- مجربات یکی از اقسام یقینیات است و از مبادی یقینی و ضروری قیاس ها به شمار می رود.
#فلسفه #منطق #مجربات
حس و قضایای محسوس
یکی از اصلی ترین مواد قیاس، محسوسات یا مشاهدات است.
منظور از محسوسات یا مشاهدات، قضایایی است که از راه حس برای انسان حاصل شده است.
مانند قضایای:
“برف سفید است”
“آتش سوزان است”
“خورشید گرد است”
“نمک شور است”
“من تشنه ام”
“من ناراحت شده ام” و…
حس بر دو قسم است:
حس ظاهر:
منظور از حس ظاهر، همان حواس پنجگانه بوده و بر پنج نوع است:
بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی(ذائقه) و لامسه.
قضایایی که به واسطه حواس ظاهری تالیف می شوند، (برای تمایز از قضایای حسی باطنی)، حسیات خوانده می شوند.
مانند این قضایا که:
“آتش سوزان است”
“نمک شور است”
حس باطن:
منظور از حس باطن، آگاهی انسان از امور و حالات درونی خود است؛ مانند فکر و ترس و خشم و غم و شادی و گرسنگی و درد و … .
قضایایی که انسان به واسطه حس باطن، آن ها را تالیف می کند، (برای تمایز از قضایای حس ظاهری)، وجدانیات نام دارد.
مانند قضایای:
“من شاد هستم”
“من می ترسم”
“من فکر می کنم”
بر این اساس، گاهی به جای محسوسات، از لفظ مشاهدات استفاده می کنند که هم مشاهده بیرونی و حسی (حس ظاهر) را شامل می شود و هم مشاهده درونی(حس باطن) را.
دو نکته
1- به طور کلی، نخستین آگاهی هایی که برای انسان حاصل می شود، همین آگاهی های حسی است(چه بیرونی و چه درونی)؛ چنانچه اولین آگاهی هایی که یک کودک پس از تولد پیدا می کند، آگاهی به حالات درونی خود(مانند گرسنگی) و آگاهی های حسی(مانند چشیدن غذاها و دیدن رنگ ها ) است.
2- باید توجه داشت که گرچه می گوییم که ذهن در درک محسوسات احتیاجی به عقل ندارد؛ اما این بدان معنا نیست که حس به تنهایی مبدا برهان و نتیجه گیری قضیه است؛ بلکه به گفته ارسطو، از راه حس تنها، هیچ معرفتی حاصل نمی شود.
به سخن دیگر، عقل انسان است که از امور محسوس، قضایای معقول استخراج می کند و این قضایا مبدا برهان و قیاس واقع می شوند.
محسوسات یکی از اقسام یقینات است و از مبادی یقینی و ضروری قیاس ها به شمار می رود.
#فلسفه #منطق #محسوسات
درآمد
صورت قیاس
ماده قیاس
رابطه ماده قیاس با صناعات خمس
مواد قیاس
درآمد
به طور کلی هر قیاس دو جنبه دارد:
جنبه صورت و جنبه ماده.
برای اینکه قیاس کاملا درست و استوار باشد، باید هم صورت و هم ماده آن صحیح باشد و در صورت نادرستی هر یک از این دو جنبه، کل قیاس نادرست خواهد بود. (همچنانکه یک ساختمان در صورتی مستحکم خواهد بود که هم از ماده ای (آجر و سیمان و …)شایسته تشکیل شود و هم صورت و شکلی متناسب و درست و مطابق اصول فنی داشته باشد.)
صورت قیاس
منظور از صورت قیاس همان شکل و هیات و ساختار تالیف قیاس است؛ یعنی اصول و شرط هایی که در مبحث قیاس ذکر می شود.
قیاس، در صورتی که یک قیاس درست است که اصول و شروط ظاهری و تالیفی قیاس را در هیات و شکل خود رعایت کرده باشد. به عبارت دیگر، اگر قیاس مطابق با شروطی که برای هیات و شکل آن است تالیف شود، از جنبه صورت کاملا صحیح خواهد بود .
مثلا این قیاس را در نظر بگیرید:
سرو یک درخت است. (صغری )
تمام درختان در زمستان برگ هایشان را از دست می دهند. (کبری )
پس درخت سرو نیز در زمستان برگ هایش را از دست می دهد. (نتیجه )
همان طور که ملاحظه می کنید، این قیاس از حیث صورت، کاملا صحیح می باشد؛ یعنی واجد شرایط ظاهری تالیف قیاس است و تمام شروط صوری و ساختاری قیاس در آن رعایت شده است؛ با این حال نتیجه نادرست است. چرا؟
زیرا ماده و محتوای این قیاس نادرست و بی اعتبار است؛ یعنی کبرای این قیاس غلط است و اینطور نیست که تمام درختان در زمستان برگ هایشان را از دست دهند.(مانند درخت سرو، چنار و… که در تمام سال برگ دارند.)
به همین دلیل نتیجه قیاس نیز غلط و مخدوش است .
یعنی این قیاس از حیث صورت صحیح و از حیث ماده مخدوش و بی اعتبار است.
ماده قیاس
مقصود از ماده قیاس، مقدمات و محتوای آن ها بدون توجه به چگونگی تالیف آنها در قیاس است؛ یعنی محتوای مقدمات قیاس فی نفسه.
چنانکه می دانید منظور از مقدمات قیاس، دو قضیه ای است که به عنوان مقدمه قیاس ذکر می شوند و یکی را صغرای قیاس و یکی را کبرای قیاس می نامیم.
هر یک از این دو قضیه می تواند مورد قبول یا غیر قابل قبول باشد؛ و قضیه ای که به عنوان مقدمه قیاس و استدلال پذیرفته می شود، گاهی یقینی و گاهی غیر یقینی است و در مبحث مواد قیاس و نیز یقینیات به آن خواهیم پرداخت.
به مقدمات قیاس و یا به عبارت دیگر به قضایایی که قیاس از آن ها ساخته می شود، مبادی قیاس نیز گفته می شود.
در قیاسی که ذکر شد، کبرای قیاس نادرست بود. اما ممکن است در یک قیاس، کبرای قیاس درست و صغرای قیاس نادرست باشد؛ و یا ممکن است هر دو مقدمه نادرست باشند. در هر سه صورت، نتیجه قیاس (گر چه صورت قیاس درست باشد)، نادرست و بی اعتبار خواهد بود.
رابطه ماده قیاس با صناعات خمس
قیاس با توجه به گوناگونی مقدمات؛ یعنی مواد قیاس و ارزش هر یک و نتیجه ای که بدست می دهد؛ و نیز با توجه به هدفی که از تالیف قیاس مورد نظر است، به پنج قسم تقسیم می شود:
برهان، جدل، خطابه، سفسطه یا مغالطه و شعر.
بحث از این اقسام پنجگانه یا کاربرد آنها صناعات پنجگانه(خمس) نامیده می شود.( مثلا صناعت برهان، صناعت جدل و…)
بنابراین مبحث صناعات خمس فقط بر مواد قیاس استوار است و هیچ ارتباطی با صورت قیاس ندارد.
مواد قیاس
ماده قیاس انواع گوناگونی دارد که مجموعا مواد قیاس نامیده می شوند.
مواد قیاس، برحسب استقراء عبارتند از:
محسوسات
مجربات
اولیات
متواترات
فطریات
حدسیات
مقبولات
وهمیات
مشهورات
مشبهات
مظنونات
مسلمات
مصادرات
مخیلات
#فلسفه #منطق
معنای صناعت
صناعت یا فن (یا همان تکنیک(Technic) در زبان انگلیسی) در اصطلاح به ملکه نفسانی و حاصل شده ای گفته می شود که انسان توسط آن می تواند اموری را برای دستیابی به یک هدف به کار ببرد و این کاربرد در حد امکان از روی بصیرت و آگاهی است. فرق علم و صناعت این است که غایت علم، شناخت نظری حقیقت است؛ در حالی که غایت صناعت، بهره وری است.
صناعات پنجگانه(خمس) در منطق
در منطق، بر حسب این که قیاس از چه نوع مقدماتی تشکیل یابد، ارزش آن قیاس، متفاوت خواهد بود و متناسب با هر یک از آن مقدمات، عنوانی خاص دارد.به بیان دیگر، قیاس از نظر ارزش مقدمات پنج قسم است و پنج گونه ارزش دارد.
بدین ترتیب پنج صناعت یا پنج فن (صناعات خمس) به وجود می آید که ارسطو درباره هر یک از این پنج صناعت، رساله ای مخصوص دارد.
این صناعات عبارتند از:
برهان
جدل
سفسطه (مغالطه)
خطابه
شعر
اساسا قیاس ها از نظر اثر و فایده، پنج گونه مختلف اند و این پنج گونگی قیاس ها مربوط است به ماده قیاس نه به صورت آن ها.
انسان، متناسب با اهداف مختلی که دارد، قیاس به کار برده و استدلال می کند؛ یعنی هدف انسان ها از قیاس ها یکی از آثار پنج گانه است که بر قیاس ها مترتب است.
برهان:
اثری که بر قیاس مترتب می شود و هدفی که از آن منظور است، گاهی یقین است؛ یعنی هدف قیاس کننده این است که واقعا مجهولی را برای خود یا برای مخاطب خود، تبدیل به معلوم کند و حقیقتی را کشف کند.
در فلسفه و علوم معمولا چنین هدفی منظور است و در آن ها چنین نوع قیاس هایی تشکیل می شود. واضح است که برای این منظور، حتما باید از موادی در مقدمات قیاس استفاده شود که یقین آور و غیر قابل تردید باشد.
گاهی هدف قیاس کننده مغلوب کردن و به تسلیم وادار کردن طرف مقابل است. در این صورت ضرورتی ندارد که امور یقینی استفاده شود یعنی می توان از اموری استفاده کرد که خود طرف قبول دارد؛ و لو یک امر یقینی نباشد.
جدل:
گاهی هدف، اقناع ذهن مخاطب است برای اینکه به کاری وادار شود و یا از کاری بازداشته شود. در این صورت، اگر از امور غیر قطعی و ظنی نیز دلیل آورده شود، مشکلی نخواهد بود.
سفسطه(مغالطه):
و گاهی نیز هدف، صرفا گمراه ساختن مخاطب است. در این صورت، یک امر غیر یقینی را به جای یقینی و یا یک امر نادرست را به جای درست؛ و یا یک امر غیر ظنی را به جای یک امر ظنی به کار می برد و مخاطب خود را به اشتباه می اندازد.
خطابه:
گاهی هدف شخص قیاس کننده، مغلوب کردن و به تسلیم وادار کردن طرف مقابل است.در این صورت، ضرورتی ندارد که حتما از امور یقینی و برهانی استفاده شود؛ بلکه می توان از مطالبی بهره برد که مخاطب، قبول دارد؛ هرجند یقینی نباشد.
شعر:
گاهی هدف استدلال کننده و کسی که قیاسی را می چیند تا نتیجه ای بگیرد، صرفا این است که امر مورد نظر خود را در خیال مخاطب، زیبا یا زشت جلوه دهد. در این صورت با پوشاندن آرایه ها و زینت های خیالی زیبا و یا زشت، استدلال خویش را در نظر مخاطب، موجه می سازد.
پس هدف انسان از استدلال های خود، یا کشف حقیقت است(برهان)؛ یا به زانو درآوردن طرف مقابل و صرفا مجاب کردن وی است(جدل)؛ یا اقناع ذهن اوست برای انجام یا ترک کاری (خطابه)؛ و یا این که هدف، گمراه کردن مخاطب است(سفسطه یا مغالطه)؛ و یا صرفا بازی کردن با خیال و احساسات طرف مقابل است تا امر زشتی را در خیال او زیبا و یا امر زیبایی را در نظرش زشت، و یا امر زیبایی را زیباتر و زشتی را زشت تر جلوه دهد(شعر )؛
نکته مهم
به حکم استقراء، از نظر هدف و ارزش مقدمات، قیاس ها منحصر به همین پنج نوع هستند.
اما برای این که هر یک از این اهداف تامین شود، احتیاج به مواد و مقدمات مخصوصی است؛ یعنی مواد قیاس از نظر تامین این هدف ها مختلف اند و هر یک از این پنج صناعت، چند ماده قیاس مخصوص به خود دارد.
مثلا ماده صناعت برهان، باید از یقینیات تشکیل شود و نمی تواند از مقبولات استفاده کند؛ در حالی که صناعت خطابه می تواند از مقبولات نیز بهره ببرد.
در همین زمینه نگاه کنید به:
ماده و صورت قیاس
مواد قیاسَ
#فلسفه #منطق
حقیقت هر چیز را ذات آن چیز می گویند. به عبارت دیگر، ذات یعنی خود شئ و اصل شئ. اصطلاح ذات در فلسفه و منطق، کاربرد زیادی داشته و البته در جاهای مختلف، معانی متفاوتی دارد. مهمترین معانی ذات عبارتند از :
1ـ ذات به معنی ماهیت شئ.
ذات به ماهیت شیئ اطلاق می شود، یعنی آنچه چیستی شیئ به آن است. به عبارت دیگر، به خصوصیاتی از هر چیز اطلاق می شود که اگر از دست بروند، دیگر آن شیئ وجود نخواهد داشت. منظور از ذات در اینجا، حقیقت شیئ است که در مقابل وجود شیئ قرار می گیرد.
2ـ ذات به معنی چیزی که قائم به خود است.
ذات چیزی است که قائم به خود باشد و درمقابل آن عرض قراردارد، یعنی چیزی که قائم به خود نیست. مانند اینکه می گوییم جسم، ذات و رنگ عرض است; زیرا جسم برای وجود خود به چیز دیگری وابسته نیست، در حالی که رنگ در تحقق خود احتیاج به جسم دارد، یعنی باید جسمی باشد تا رنگ در آن به وجود بیاید و به اصطلاح عارض آن گردد. ذات در این معنا، جوهر نامیده می شود و همان طور که گفته شد، عرض در مقابل آن است. ذات به باطن و حقیقت شیئ اطلاق می شود، اما عرض فقط دگرگونی های ظاهری شیئ است. ذات امری ثابت است، و اعراضند که دگرگون می شوند.
3 ـ مجموع مرکب از جنس و فصل.
جنس و فصل هر چیز را روی هم، ذات آن چیز گویند که در واقع همان ماهیت و حقیقت اصلی شیئ است.
برای اطلاع بیشتر در مورد ذات نگاه کنید به:
اقسام ذات
نظرات مختلف فلسفی درباره ذات
#فلسفه #منطق #ذات
دلالت التزامی در صورتی تحقق می یابد که این شروط رعایت شده باشد:
1- میان معنای اصلی لفظ؛ یعنی آنچه لفظ اولا و اساسا برای آن وضع گردیده(موضوع له) و معنای ملازم آن در ذهن، تلازم و همراهی برقرار باشد.
بنابراین، اگر میان دو شیء، تلازم ذهنی برقرار نباشد، ذهن از یکی به دیگری منتقل نشده و دلالت التزامی برقرار نخواهد بود.
(به عنوان مثال، به دلیل این که شیر، شجاعت دارد، ما می توانیم به شخص شجاع شیر بگوییم و میان شجاعت و شیر در ذهن، تلازم و مقارنه و همراهی برقرار شده است.
اما میان شجاعت و گوسفند، هیچ ارتباطی برقرار نمی باشد و هیچ کسی با گفتن کلمه گوسفند، اراده معنای شجاعت را ندارد.)
2- دلالت التزامی همچنین مشروط بر آن است که تلازم و همراهی موجود میان معنای لفظ و معنای بیرون از آن، روشن و کاملا بین و واضح باشد؛ بدین معنا که ذهن هنگام تصور معنای لفظ، بدون نیاز به وساطت معنای دیگری به معنای لازم و همراه آن منتقل گردد.
در واقع دلالت التزامی در صورتی محقق می شود که لازم لفظ، لازم بین به معنای اخص باشد.
#فلسفه #منطق #دلالت
دلالت مطابقت(یا مطابقه)
دلالت تضمّن
دلالت التزام
سه نکته!
خلاصه مطالب
منابع
همان طور که می دانید، هر لفظ و کلمه معناداری، برای یک معنا یا مفهوم یا یک تصور به وجود آمده است؛ چنانچه به محض ادای این لفظ، معنا و مقصود آن به ذهن متبادر می شود.
مثلا برای مفهوم و تصور گیاهی که دارای تنه بلند و شاخه ها و برگهای فراوان است، در زبان فارسی کلمه و لفظ درخت قرار داده شده است و ما فارسی زبان، هر گاه کلمه درخت را بشنویم یا در جایی ببینیم، آن مفهوم و تصور به ذهنمان می آید. برای همین مفهوم در زبان انگلیسی، کلمه tree (تری) وضع شده است و به همین ترتیب در زبانهای دیگر.
پس هر کلمه و لفظی که معنا داشته باشد، دال و راهنمایی کننده به مفهوم و تصور معینی است که برای آن تصور وضع گردیده است و آن مفهوم و معنی نیز، مدلول این لفظ (راهنمایی شده توسط این لفظ) می باشد.
اما گاهی منظور ما از لفظی که به کار می بریم، عین معنایی که آن لفظ برای آن وضع شده است نیست؛ بلکه مثلا بر جزئی از آن معنای اصلی(که لفظ برای آن وضع شده ) و یا مثلا بر معنایی غیر از آن معنای اصلی دلالت دارد.
بنابراین دلالت لفظ بر معنی بر اساس حصر عقلی بر سه قسم است:
دلالت مطابقت(یا مطابقه)
در این نوع از دلالت لفظ بر معنی:
لفظ بر تمام معنای موضوع له؛ یعنی بر تمام معنایی که لفظ اولا و اساسا برای آن وضع شده است، دلالت می نماید و با آن معنا، مطابق و یکی است. (یعنی مدلول لفظ با معنای موضوع له(آنچه لفظ برای آن وضع شده)، یکی است.)
مانند این که لفظ کتاب را به کار می بریم و مقصودمان، تمام و عین معنای کتاب است که همه ورق ها و خطوط و نوشته های داخل و نیز جلد آن را شامل می شود.
و یا مثلا کلمه میز را به کار ببریم و مرادمان همه اجزاء میز باشد.
در حقیقت، در آغاز توجه می کنیم که لفظ و کلمه کتاب به طور کلی برای چه مفهومی وضع شده است؛ سپس مقصود خود را از به کار بردن این لفظ با آن معنای اصلی می سنجیم. اگر مقصود و منظور با آن معنای اصلی کاملا مطابق هم بودند، دلالت لفظی که به کار برده ایم، بر معنای خود، دلالت مطابقی است.
این نوع از دلالت را دلالت را دلالت مطابقی یا تطابقی یا مطابقه می نامند؛ زیرا لفظی که به کار رفته است با معنایی که این لفظ اساسا برای آن وضع شده است، کاملا بر هم منطبق بوده و یکی هستند.
این نحوه دلالت ، دلالت اصلی و اساسی الفاظ را تشکیل می دهند و هدف از وضع الفاظ برای معانی، (که دلالت وضعی لفظی نام دارد)، در اصل برای این نحوه دلالت است.
دلالت تضمّن
بدین شکل است که:
لفظ فقط بر جزئى یا قسمتی از معنای موضوع له(معنایی که لفظ اولا و اساسا برای آن وضع شده) دلالت می کند.
مثلا کسی کلمه کتاب را به کار می برد و منظورش، تنها جلد کتاب باشد و یا مثلا هنگام کسوف جزئی بگوییم: “خورشید گرفت.” که مقصود، قسمتی از قرص خورشید است، نه تمام آن.
و یا به عنوان مثال، دیوار خانه کسی خراب شده باشد و او بگوید: “خانه ام خراب شد.” چنانچه می دانیم، لفظ خانه اساسا برای تمام خانه وضع شده و مراد اصلی از این لفظ، فقط حیاط یا فقط اتاق های آن نیست، بلکه کلمه خانه بر تمام حیاط و اطاق ها و در و پنجره و … دلالت دارد.
اما در این مثال، شخص، لفظ خانه را در معنایی به کار برده که فقط جزئی از معنای اصلی کلمه خانه را دربر دارد. (چرا که مقصود وی فقط دیوار خانه است.)
به همین دلیل به این گونه دلالت، دلالت تضمن می گویند؛ زیرا که در این نوع دلالت، لفظ فقط بر جزئی و قسمتی از موضوع له(آنچه لفظ برای آن وضع شده)، یعنی بر چیزی که ضمن(جزئی از) موضوع له موجود است، دلالت دارد.
چنانچه دیوار خانه در ضمن خانه و جلد کتاب ضمن(جزیی از) کتاب می باشد.
دلالت التزام
یعنی:
دلالت لفظ بر معنی و امری که خارج از معنی موضوع له( یعنی معنایی که لفظ برای آن قرار داده شده) می باشد؛ ولی این معنا و امر، در ذهن با آن معنای اصلی(موضوع له) ملازم و همراه است.
به سخن دیگر، لفظ بر معنایی دلالت می کند که بیرون از معنای موضوع له، اما غالبا همراه با آن است و همچون یک رفیق و ملازم همراه آن است. منظور از همراه بودن این معنا در ذهن با معنای اصلی لفظ، این است که:
هر گاه موضوع له(معنای اصلی لفظ) در ذهن حاصل شود، آن امر همراه با آن نیز، با آن حاصل می شود و به ذهن متبادر می گردد.
مانند دلالت لفظ سه بر معنای فرد بودن؛ چنانچه وقتی ما این لفظ را بکار می بریم، غیر از مفهوم عدد سه(که موضوع له لفظ سه است و لفظ سه، اساسا فقط برای همین مفهوم وضع گردیده)، مفهوم دیگری نیز به ذهن می آید که همان مفهوم فردیت است.
و یا مثلا دلالت لفظ مصنوع بر معنای صانع؛ و نیز دلالت لفظ شیر بر معنای شجاع؛ و از همین قبیل است وقتی می گوییم: “فلانی صاحب قلم است، یا قلمش شیرین است و … .
بنابراین، در می یابیم که مجاز یکی از گونه های دلالت التزام می باشد؛ چنانچه در تعریف مجاز می گویند:
“استعمال لفظ در غیر از معنایی که برای آن وضع شده است.”
و این تعریف، آشکار می سازد که دلالت لفظ بر معنای مجازی، همان دلالت التزام می باشد. برای دلالت التزامی، شرط هایی هم وجود دارد.
سه نکته!
1- اولین نکته ای که باید در اقسام دلالت لفظ بر معنی بدان توجه داشت، این است که هر یک از این نوع دلالت ها، به قرینه عبارت و به نوع کاربرد آن از سوی گوینده، و در حقیقت، به مقصود گوینده بستگی دارد:
چنانچه در جایی مقصودمان از لفظ خانه، معنای کل خانه است(یعنی همان معنایی که لفظ خانه برای آن وضع گردیده)؛ چنانکه می گوییم: “خانه ای خریدم.” (دلالت مطابقه)
و در جایی دیگر مقصودمان، جزئی از معنای اصلی خانه است؛ چنانچه می گوییم: “خانه ام خراب شده است.” (در حالی که فقط سقف خانه خراب شده است.) (دلالت تضمن)
و گاهی منظورمان، چیزی غیر از معنای اصلی خانه است. چنان که می گوییم: “ایران، خانه من است.” (دلالت التزام)
2- بعضی شرط کرده اند که دلالت التزامی باید دلالتی کلی و دائمی باشد؛ یعنی باید به نحوی باشد که هر گاه، موضوع له در ذهن آید، حتما آن لازم(آن امر خارج از معنای اصلی، اما همراه با آن) نیز باید به ذهن متبادر شود.
اما درست آن است که بگوییم:
دلالت التزامی، دلالت لفظ بر چیزی است که خارج از معنی موضوع له است و غالبا با آن ملازمه(همراهی) دارد.
3- همچنین باید توجه داشت که دلالت تضمن و التزام، همیشه مستلزم دلالت مطابقه هم هستند؛ یعنی هر جا دلالت تضمن و یا التزام باشد، مسلما دلالت مطابقه هم است. (زیرا دلالت بر جزء معنی(تضمن) یا بر خارج معنی(التزام)، فرع وجود دلالت بر خود معنی و عین معنی است.)
ولی هر جا دلالت مطابقه باشد، ضرورتا لازم نیست که التزام یا تضمن هم باشد.
مثلا دلالت لفظ الله بر ذات الهی، دلالت مطابقه است، بدون تضمن یا التزام؛ چرا که ذات الهی بسیط است و اجزائی ندارد و نیز، چیزی با آن همراهی ندارد.
خلاصه مطالب
خلاصه مطالب از آغاز بحث دلالت در مبحث الفاظ را می توان بدین گونه نشان داد:
دلالت بر سه قسم است:
دلالت عقلی، طبعی و وضعی
دلالت وضعی بر دو قسم است:
دلالت لفظی و دلالت غیر لفظی
دلالت لفظی بر سه قسم است:
دلالت مطابقی، دلالت تضمنی و دلالت التزامی:
هر لفظی(مثلا X) مفهومی دارد که اولا و اساسا برای آن به وجود آمده(مثلا Y).
یعنی لفظ X برای این به کار می رود که مفهوم Y را برساند. (و به همین دلیل، رابطه تنگاتنگی با Y دارد.)
حال، X با توجه به مقصود و منظور ما از به کار بردن آن، به سه نحو با Y رابطه دارد:
دلالت مطابقه:
معنایی که از X مورد نظر ما است—- کاملا مطابق است با—- Y (دلالت مطابقه)
دلالت تضمن:
معنایی که از X مورد نظر ما است—-تنها جزئی است از—- Y (دلالت تضمن)
دلالت التزام:
معنایی که از X مورد نظر ما است—–بر معنایی دلالت می کند که —–غیر از Y است.(گرچه با آن در ذهن همراه و ملازم است.)(دلالت التزام)
در ادامه مبحث اقسام دلالت لفظ بر معنی، نگاه کنید به:
اقسام لازم شیء
شروط دلالت التزامی
#فلسفه #منطق #دلالت
چنانکه می دانید دلالت به معنی راهنمایی می باشد. و هنگامی که می گوییم: “الف ما را به ب دلالت می کند"، یعنی این که الف به گونه ای است که وقتی به آن توجه می کنیم، ما را به سمت ب راهنمایی کرده و متوجه ب می شویم.
مثلا تابلوی راهنمایی راهنمایی و رانندگی، رانندگان را به امر خاصی(مانند اجازه عبور) دلالت (راهنمایی) می نماید.
یکی از اقسام دلالت، دلالت لفظ بر معنی است. به این معنا که لفظ و کلمه، ما را به سمت معنایی که لفظ برای آن به وجود آمده، راهنمایی و دلالت می کند.
سبب این دلالت لفظ بر معنا یا به تعبیر دیگر، علت این انتقال از لفظ به معنا، همان پیوند استواری است که در ذهن میان لفظ و معنا برقرار می باشد. این پیوند نیز برخاسته از ملازمه وضعی دلالت وضعی) میان لفظ و معنا نزد کسی است که آگاه به این ملازمه و قرارداد باشد.
چنانچه کسی که زبان فارسی را نداند، از کلمات پدر، درخت و اسب، چیزی نمی فهمد؛ زیرا نمی داند که این کلمات برای چه معنایی قرار داده شده اند.
بر این اساس، می توانیم دلالت لفظی را چنین تعریف کنیم:
“دلالت لفظی عبارت است از آنکه لفظ و کلمه، به گونه ای باشد که انسان با آگاه شدن از آن، به معنایی که از آن لفظ مورد نظر است(به معنای مراد شده از آن لفظ)، پی ببرد.”
مثلا کلمه درخت را می شنویم. با شنیدن لفظ درخت، معنای آن که همان تصور و مفهوم درخت است، به ذهن ما می آید.
بنابراین، کلمه و لفظ درخت، دال(راهنمایی کننده) و خود مفهوم درخت، مدلول(به آن راهنمایی شده) و این فرایند، دلالت لفظی نام دارد.
از اقسام دلالت، دلالتی که مورد توجه منطق است، دلالت لفظ بر معنی یا دلالت وضعی است که دلالتی وضعی (قرار دادی) می باشد.
یک توضیح!
هر لفظ، موضوع، موضوع له و واضعی دارد.
موضوع یعنی لفظی که برای معنایی خاص وضع شده است مانند کلمه و لفظ درخت. به عبارت دیگر، لفظ، همان موضوع است.
موضوع له، (قرارداده شده برای آن) یعنی آن چیزی(مفهوم و تصوری) که لفظ برای آن وضع شده است. مانند تصور و مفهوم درخت مه موضوع له لفظ درخت است و این لفظ، برای لین مفهوم به وجود آمده است.
واضع (قراردهنده) یعنی شخص یا انسان هایی که لفظ را برای معنایی خاص قرار داده و وضع کرده اند.
در ادامه مطلب به این صفحه بنگرید:
اقسام دلالت لفظ بر معنی.
#فلسفه #منطق #دلالت
دلالت عقلی
دلالت طبعی
دلالت وضعی(قراردادی)
اقساط دلالت وضعی
تردیدی نیست که انتقال ذهن از یک امر به امر دیگر یا به عبارت دیگر دلالت یک شیئ بر شیئ دیگر، بی جهت و بدون سبب نیست.
سبب این انتقال، در واقع همان علاقه و پیوند راسخ و استواری است که میان دو شی در ذهن برقرار است و این پیوند ذهنی نیز علتی دارد که آن علت، علم به ملازمه میان دو شی و همراهی آن ها در بیرون از ذهن است.
و چون این ملازمه و همراهی دو چیز، گاهی ذاتی آن امر است و گاهی طبعی(مربوط به بدن انسان) و گاهی نیز از قرار داد و وضع نشات می گیرد، ذهن انسان بر سه گونه از چیزی به چیز دیگر منتقل می شود.
بنابراین، دلالت بر اساس استقراء بر سه قسم است:
دلالت عقلی
دلالت طبعی
دلالت وضعی
دلالت عقلی
دلالت عقلی یعنی دلالتی که سبب آن، حکم عقل باشد.
مانند دلالت دود بر آتش، دلالت جای پا بر رونده، دلالت مصنوع بر صانع و دلالت متحرک بر محرک.
این نوع دلالت در جایی است که میان وجود خارجی دال و مدلول ، ملازمه ذاتی، یعنی ملازمه واقعی و حقیقی که خارج از دایره انسان و اختیار اوست، برقرار باشد. یعنی در عالم خارج، واقعا میان آن دو، رابطه اثر و موثری برقرار باشد.
چنانچه وقتی انسان بداند که هر جای پایی متعلق به کسی است، به محض دیدن جای پا روی زمین، به وجود رونده پی می برد.
دلالت طبعی
دلالت طبعی عبارت است از دلالت آثار خارجی بدنی بر حالات طبیعی (مزاج انسانی) یا حالات روحی و نفسانی انسان.
مانند دلالت سرعت ضربان قلب بر تب، دلالت سرخی چهره بر خجالت و شرم و دلالت پریدگی رنگ بر ضعف بدن یا ترس.
این نحوه دلالت تنها در جایی است که ملازمه و همراهی میان دو امر، ملازمه ای باشد که طبع انسان اقتضای آن را دارد.
البته باید توجه داشت که در دلالت طبعی، ملازمه میان دال و مدلول، همیشگی نیست؛ بلکه گاهی طبع انسانی از روال معمول خود، تخلف می کند و نیز در اثر گوناگونی طبایع مردم، این آثار بدنی، مختلف می گردد.
این دلالت، بر خلاف دلالت و ملازمه عقلی است که همیشه یکسان است و تخلف بردار نیست.
مثلا هر زمان و هر جا که آتش باشد، حرارت نیز هست؛ اما رابطه میان سرخی چهره و شرمساری چنین نیست؛ چه بسا انسان هایی که به هنگام شرمساری، چهره شان سرخ نمی شود و نیز چه بسیار که سرخی چهره، علتی غیر از شرمساری دارد.
نمونه های فراوان برای دلالت طبعی وجود دارد:
برای مثال، طبع برخی از انسان ها اقتضا می کند که هنگام درد بگویند: “آخ!” و نیز بعضی از انسان ها هنگام تفکر، با ریش خود و یا با وسیله ای بازی می کنند و یا این که بیشتر انسانها ، هنگام خستگی ، خمیازه می کشند.
حال اگر انسان از چنین ملازمه هایی آگاه باشد، با دیدن این امور، ذهنش از یک ملازم به ملازم دیگر منتقل خواهد شد.
مثلا هنگامی که می بیند کسی خمیازه می کشد و چشم هایش نیز قرمز گشته است، پی به خستگی و خواب آلودگی وی می برد.
دلالت وضعی(قراردادی)
دلالت وضعی، عبارت است از دلالتی که سبب آن، وضع و قرارداد میان انسانها باشد؛ به این معنی که چیزی را علامت و نشانه چیز دیگر قرار داده باشند.
مانند دلالت لباس سیاه بر ماتم و عزا؛ و دلالت چراغ قرمز بر منع حرکت خودرو ها؛ و دلالت لفظ میز بر معنی میز.
دلالت وضعی، در جایی است که ملازمه میان دو چیز از وضع و قرار داد نشات گیرد؛ قرارداد مبنی بر این که وجود یکی ، دلیل بر وجود دیگری است.
مانند علائم تلگراف و علائم جبری که هر یک بر معانی مخصوصی دلالت می کنند.
بدیهی است که اگر کسی در موردی آگاه به وضع (قرارداد) نباشد، از این علائم پی به چیزی نخواهد برد و معنایی درک نمی کند.
مثلا هر فرد آدمی که در یک بیابان جای پایی را ببیند، به وجود رونده حکم می کند(زیرا دلالت عقلی برای همه یکسان است)؛ اما کسی که به زبان فارسی آشنا نباشد، از الفاظ دیوار و میز و مادر، چیزی در نمی یابد؛ چرا که وی نمی داند هر یک از این الفاظ را در فارسی برای چه معنایی وضع کرده اند.
یک نکته!
باید دانست که در هر یک از اقساط سه گانه دلالت، عقل است که مدخلیت دارد؛ یعنی این عقل است که حکم به دلالت و ملازمه میان دال و مدلول می کند و بدون دخالت عقل، ذهن از هیچ دالی به مدلول آن منتقل نمی شود.
اما تنها این تفاوت وجود دارد که در دلالت طبعی و وضعی، علاوه بر عقل، عامل دیگر (طبع انسانی یا وضع و قرارداد انسان ها) نیز دخالت دارند؛ در صورتی که در دلالت عقلی، عقل به تنهایی کافی است و به هیچ عامل دیگری نیازی نیست.
اقساط دلالت وضعی
دلالت وضعی بر دو نوع است:
1- دلالت لفظی:
دلالت لفظی در جایی است که آنچه بر اساس قرارداد به عنوان دال تعیین شده است، لفظ باشد. به سخن دیگر، دلالت لفظی یعنی این که برای یک مفهوم و تصور، لفظی (کلمه یا عبارتی) را قرار داده باشیم؛ به طوری که با آگاهی از این لفظ، به مفهوم مذکور منتقل شویم.
2- دلالت غیر لفظی:
این نوع دلالت در جایی است که دال، چیزی غیر از لفظ باشد. مثل علائم، خطوط، تصویر ها و تابلو هایی که در جاده برای بیان اندازه و مسافت و یا تعیین جهت نصب شده اند و یا علامت بودن پارچه و لباس سیاه بر ماتم و عزا و مانند آن.
دلالتی که در منطق مورد توجه است، همان دلالت لفظ بر معنی است که دلالتی وضعی و حاکی از قرارداد فی مابین انسان هاست.
دلالت لفظ بر معنی بر سه قسم است. به این منظور نگاه کنید به:
دلالت لفظ بر معنی
اقسام دلالت لفظ بر معنی
#فلسفه #منطق #دلالت
برای روشن شدن مفهوم دلالت، مثالی می زنیم:
فرض می کنیم که در خانه ایم و ناگهان صدای زنگ را می شنویم. بی تردید می فهمیم که کسی زنگ در را به صدا در آورده است.
این انتقال ذهنی یعنی این که از شنیدن صدای زنگ، پی می بریم به این که کسی زنگ را به صدا درآورده است، بخاطر این است که اساسا صدای زنگ، بیانگر وجود کسی است که آن را به صدا درآورده است.
به عبارت دیگر، صدای زنگ بر وجود آن شخص دلالت دارد.
بنابراین، صدای زنگ را، دال(راهنمایی کننده) و وجود آن شخص، مدلول(راهنمایی شده به آن)و این فرایند انتقال ذهنی را دلالت می نامیم.
و یا مثلا فرض می کنیم که دودی را می بینیم. طبیعتا از دیدن دود به وجود آتش پی می بریم.
یعنی از علم به دود، علم به چیز دیگر حاصل می کنیم.
بنابراین، در حقیقت، وجود دود، ذهن ما را به وجود آتش رهنمون می شود یا به عبارت دیگر، به وجود آتش دلالت و راهنمایی می کند.
پس دلالت عبارت است از:
بودن شیئ به نحوی که از علم به آن، علم به چیز دیگر حاصل شود.
مانند دلالت (راهنمایی) دود بر آتش، دلالت جای پا بر رونده و دلالت چراغ قرمز در سر چهارراه بر منع حرکت خودروها.
چیزی که علم به آن، موجب علم به چیز دیگر شود، دال(راهنایی کننده ) یا علامت؛ و آن چیزی که به واسطه دال، علم به آن حاصل می شود ، مداول (راهنمایی شده ) نام دارد.
جای پا (دال) —— رونده(مدلول)
زنگ در (دال) —— کسی پشت در است (مدلول)
#فلسفه #منطق #دلالت
<< 1 ... 20 21 22 ...23 ...24 25 26 ...27 ...28 29 30 ... 71 >>