صفحات: << 1 ... 15 16 17 ...18 ...19 20 21 ...22 ...23 24 25 ... 71 >>
15ام تیر 1399برای شناخت فصل، مثالی می زنیم:
یک جنس (مانند حیوان) را در نظر می گیریم. این جنس، انواعی دارد که تحت آن قراردارند، مانند: نوع انسان، نوع اسب، نوع مرغ، و غیره… .
تمام این انواع در حیوانیت با هم شریکند و به همین دلیل هم هست که تحت یک جنس یعنی حیوانیت گرد آمده اند.
اما وجه تفاوت آنها چیست؟ چه چیزی باعث شده تا این ها، انواع مختلف بوده و از هم در جنس(حیوانیت) متفاوت باشند؛ یعنی گونه های ذاتا مختلف باشند؟
پاسخ، به ماهیت درونی هر یک از این انواع برمی گردد. داخل در ماهیت هر یک از این انواع، ویژگی و خاصیتی است که آن را از دیگر انواع مشترک در یک جنس، متمایز می سازد. به این ویژگی، فصل می گوییم.
فصل انسان، ناطق بودن اوست؛ یعنی آنچه موجب امتیاز یافتن انسان از دیگر انواعی که با آن ها در جنس حیوانیت شریک است می شود، این است که انسان، دارای قوه عقل و ادراک مفاهیم است؛ در حالی که حیوانات دیگر، چنین ویژگی را ندارند.
و نیز مانند حساس و متحرک بالاراده که فصل حیوان است و آن را از سایر اجسام نامی (رشد کننده) یعنی از گیاهان (که جنس حیوان است)، جدامی کند.
و مثال دیگر، نامی که فصل همه موجودات زنده ( اعم از گیاه و حیوان) است و آن ها را از موجودات بی جان(اجسام) جدا می کند.
در مورد شکلها نیز مثالی می زنیم:
مثلث و مربع و دایره هر کدام، یک نوع و همه تحت جنسی واحد یعنی شکل قرار دارند؛ به سخن دیگر، همه در شکل بودن با هم مشترکند.
اما وجه تمایز ذاتی مثلث، سه ضلع داشتن، وجه تمایزمربع، چهار ضلع برابرداشتن و وجه تمایز دایره، داشتن خط منحنی الدوری است که تمام نقاط آن از مرکز آن به یک اندازه باشند.
وجه تمایز هر کدام، همان فصل آن شکل است.
به همین جهت فصل را می توان چنین تعریف کرد:
فصل، آن کلیی ذاتی است که موجود را از انواع دیگری که در جنس با آنها شریک است، ممتاز می گرداند.
فصل را به گونه دیگری نیز می توان شناخت.
هر گاه بپرسیم : فلان چیز ذاتا و منحصرا چه چیزی است؛ یعنی ماهیت اصلی و ویژگی منحصر به فرد آن چیست؟ آنچه در جواب می آید، فصل است.
یعنی، بر خلاف نوع و جنس که در جواب آن چیست؟ واقع می شوند، فصل در جواب آن چیز ذاتا و منحصر به خود، چه چیزی است؟ پدیدار می شود.
مثلا شبحی را از دور می بینیم و می پرسیم: آن چیست؟ جواب می دهند: حیوان (جنس).
اما شک داریم که آیا مثلا انسان است یا اسب؛ یعنی به دنبال آن هستیم تا حقیقت کامل او را بیابیم. برای همین می پرسیم: این حیوانی که دارد می آید، ذاتا و حقیقتا چه حیوانی است؟
طبیعتا چیزی باید در جواب بیاید که وجه مخصوص او و جداکننده او از سایر گونه های دیگری که در حیوانیت با آنها شریک است، باشد؛ یعنی ناطق (دارای قوه عاقله).
انسان، حیوانی است که وجه مخصوص ذات و ماهیتش و به عبارت دیگر فصلش، ناطق بودن است.
فصل در لغت به معنی جدا کردن بوده و وجه تسمیه آن در منطق نیز همین است؛ یعنی امر و ویژگیی است که یک حقیقت و گونه را از سایر حقائق و انواع جدا می سازد.
ناطق بودن، انسان را از دیگر انواع حیوان جدامی سازد.
ماهیت هر نوع را جنس آن + فصل آن می سازد.
به عنوان مثال، ماهیت انسان مساوی است با حیوان( جنس) + ناطق(فصل) یا ماهیت گیاه مساوی است با جسم(حیوان) + نامی(به معنای رشد کننده)(فصل).
فصل یکی از اقسام کلیات خمس است.
عرض عام یکی از مفاهیم کلی است که جزو کلیات خمس قراردارد.
این مفهوم، مفهومی است عرضی و یکی ازدو قسم کلیات عرضی است.(قسم دیگر کلیات عرضی، عرض خاص است.)
تعریف عرض عام
آن مفهوم کلی عرضی را که اختصاص به افراد یک نوع نداشته باشد، بلکه بر انواع مختلفی از موجودات عارض می شود، عرض عام می نامیم.
مانند مفهوم کلی سفید نسبت به انسان؛ چرا که سفید تنها اختصاص به انسان ندارد، بلکه بر بسیاری از گونه های حیوانات مانند گربه، خرگوش، خرس و… و جمادات مانند کاغذ و گچ و شکر قابل حمل است.
بنابر این سفید برای انسان، عرض عام است. زیرا:
1- اولا عرض است؛ زیرا خارج از ذات حقیقت انسان است.
2- ثانیا عام است؛ زیرا مختص به یک طبقه و یک نوع نیست؛ بلکه بر موجودات مختلفی قابل اطلاق است.
همانطور که گفته شد، عرض عام چون مفهومی عرضی است، خارج از حقیقت افراد خود بوده و جزئی از ذات مصادیق خود نیست؛ بلکه به صورت یک حالت و صفت عرضی در آنها وجود دارد.
با توجه به این نکته که این امر عارض، اختصاص به افراد یک نوع ندارد، بلکه در انواعی دیگر از موجودات نیز وجود دارد و بر هر مصداقی که صدق کند، خارج از ذات و ماهیت آن است.
نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که عام بودن یک مفهوم، امری نسبی است؛ یعنی یک کلی عرضی ممکن است نسبت به یک مفهوم کلی، عرض عام باشد، ولی نسبت به کلی دیگر، عرض خاص.
مثلا مفهوم راه رونده چون نسبت به انسان سنجیده شود، عرض عام آن است. (زیرا غیر از انسان، گونه های حیوانات دیگری هم راه می روند.)
اما اگر همین مفهوم را نسبت به کلی حیوان بسنجیم، عرض خاص آن است؛ زیرا راه رفتن از دایره گونه های حیوانات خارج نیست و هیچ غیر حیوانی نمی تواند راه برود.
بنابر این همیشه باید عرض عام رانسبت به یک مفهوم کلی سنجید و تا آن کلی معلوم نگردد، نمی توان معلوم کرد که این مفهوم حقیقتا عرض عام است یا نه.
عرض خاص یا خاصه یکی از انواع مفاهیم کلی یکی از اقسام کلیات خمس است. این مفهوم، مفهومی عرضی و یکی از دو قسم کلیات عرضی است. (قسم دیگر کلیات عرضی، عرض عام است.)
عرض خاص یا خاصه عبارت است از:
آن مفهوم کلی عرضی که فقط و فقط، اختصاص به افراد یک کلی داشته باشد.
مانند مفهوم کلی نویسنده و شاعر نسبت به انسان؛ که این دو مفهوم، تنها برافراد انسان اطلاق می گردد و به همین دلیل، عرض خاص انسان است.
و نیز مانند مساوی بودن زوایا با دو قائمه که عرض خاص مثلث است؛ چرا که این مفهوم کلی، تنها در مورد مثلث و تنها برای این شکل معنا و مفهوم دارد و بر مفاهیم خارج از آن نمی تواند اطلاق شود.
بنابراین، مفهوم نویسنده برای انسان عرض خاص است؛ به دو دلیل:
1- اولا این مفهوم، عرض است؛ زیرا خارج از ذات و حقیقت انسان است. (به دلیل این که انسان های زیادی هستند که نویسنده نیستند. و نویسندگی جزو ذات انسان نیست)
2- ثانیا این مفهوم، خاصه است؛ زیرا فقط به افراد یک نوع یعنی نوع انسان اختصاص دارد.
چنانکه گفته شد، عرض خاص چون مفهومی عرضی است، خارج از حقیقت افراد خود است و جزئی از ذات افراد خود نیست؛ بلکه به صورت یک حالت و صفت عرضی در آنها وجود دارد و بر هر فردی که صدق کند، خارج از ذات و ماهیت آن است.
تفاوت آن با دیگر عرضی کلی یعنی عرض عام، این است که این امر عارض، تنها اختصاص به یک نوع داشته و اطلاق این مفهوم برافراد خارج از آن نوع، بی معنی است.
عرض خاص چند جور است :
ممکن است همه افراد یک نوع را شامل شود؛ مانند خندان و سخنگو نسبت به انسان و ممکن است فقط برخی افراد نوع را شامل شود؛ مانند نویسنده و شاعر.
نکته ای که باید بدان توجه داشت، این است که عرض خاص، امری نسبی است؛ یعنی یک مفهوم کلی عرضی ممکن است نسبت به یک مفهوم کلی، عرض خاص باشد، اما نسبت به کلی دیگر، عرض عام به شمار آید.
مثلا مفهوم راه رونده چون نسبت به حیوان سنجیده شود، عرض خاص حیوان است (زیرا بر آنچه خارج از حیوان است نمی تون راه رونده اطلاق شود). اما همین مفهوم، نسبت به انسان، عرض عام است؛ زیرا غیر نوع انسان، انواع دیگری نیز از موجودات هستند که راه می روند و این مفهوم بر آن ها نیز قابل اطلاق است.
بنابر این همیشه باید عرض خاص را نسبت به یک مفهوم کلی سنجید و تا آن مفهوم کلی معلوم نشود، نمی توان معلوم کرد که این مفهوم حقیقتا عرض خاص است یا نه.
#فلسفه # منطق
اعراض
←← کم
اولین مقوله از اعراض “کم” است که معنای لغوی آن ” اندازه ” و “مقدار” میباشد. [۶]
بنابراین هر مقوله عرضی که دارای مقدار بوده یا قابل اندازه گیری باشد از جنس مقوله “کم” به حساب میآید، مانند اعداد، محیط، وزن و…. که همگی قابل اندازه گیری و دارای مقدار هستند.
←← کیف
دومین مقوله از اعراض “کیف” است که کلمه “کیفیت” در فارسی نیز از همین ریشه گرفته شده است؛ “کیف” در لغت به معنای حالت و چگونگی است و هر مقولهای که به حالت یا چگونگی باز گردد از مقوله کیف خواهد بود؛ به عنوان نمونه سردی یا گرمی اشیاء و یا سفیدی و سیاهی آنها وحتی غمگینی و خوشحالی افراد همگی از مقوله کیف هستند.
← وضع
سومین مقوله ” وضع ” است که کلمه “وضعیت” در فارسی از همین لغت گرفته شده است و در اصطلاح به معنای نسبت یک شئ با دیگر اشیاء و یا نسبت هر جزء با جزء دیگر است؛ برای نمونه از مقوله وضع میتوان از راست بودن یا خمیده بودن و یا تمام ویژگیهایی که دارای شدت و ضعف هستند.
نام برد.
← این
این در زبان عربی به معنای کجا و کدام مکان است اما در اصطلاح مقولات عشر به معنای “در جا و مکان مشخصی قرار گرفتن” بکار میرود. بنابراین هر مقولهای که به جا و مکان اشیاء باز گردد از مقوله این به حساب میآید. به طور مثال بالا بودن یا درون چیزی بودن و یا زیر چیزی بودن و… همگی از مقوله این هستند.
← متی
متی نیز مانند این یک لغت پرسشی در زبان عربی است و به معنای کی و چه وقت به کار میرود اما در اصطلاح مقولات عشر به معنای “در زمان خاصی بودن” به کار میرود پس مقولههایی که مربوط به زمان اشیاء میشود در انتها به مقوله متی باز میگردند به عنوان مثال دیر بودن، زود بودن یا در ساعت خاصی بودن، همگی از مقوله “متی” هستند.
← ملک (جده، له)
مقوله بعدی “ملک” است که کلمه “ملکیت” در فارسی از همین لغت گرفته شده و به معنای دارا بودن و همراه بودن است؛ به عنوان مثال دارای لباس بودن، صاحب خانه بودن و… که حکایت از یک نسبت ملکیت بین دو موجود میکند همگی از مقوله “ملک” هستند.
← فعل
“فعل” یا “ان یفعل” یکی دیگر از مقولات عشر است که به معنای تاثیر گذاری یک شئ بر شئ دیگر است یعنی هر اتفاقی که در عالم رخ میدهد به لحاظ فاعلی از جنس مقوله “فعل” است به عنوان نمونه فعل آتش زدن، دزدی کردن و….
← انفعال
انفعال یا ان ینفعل دقیقا مقابل فعل است و به معنای تاثیرپذیری است پس هرگاه مقوله فعل وجود داشته باشد حتما مقوله انفعال نیز هست، بنابراین تمام مثالهایی که برای فعل گفته شد در حالت مفعولی مثال برای انفعال است مانند آتش گرفتن، دزدیده شدن و…
← اضافه
“اضافه” یا “مضاف” یکی دیگر از مقولات عشر است که از اهمیت زیادی برخودار است ودرصورت لزوم میتواند تمام نه مقوله دیگر را در بر بگیرد؛ مقوله “اضافه” یعنی موضوعی در نسبت با موضوع دیگر معنی و مفهوم پیدا کند، به طور مثال پدر بودن تنها زمان معنی میدهد که فرزندی وجود داشته باشد و گرنه پدر بودن بی معنی است بنابراین رابطه پدر و فرزندی یک رابطه “اضافی” است، یا پر رنگ بودن زمانی معنی میدهد که رنگی باشد و گرنه پر رنگی بی معنی است پس پر رنگی نیز یک مقوله اضافی است.
#فلسفه #منطق
جوهر
همانطورکه گفته شد “جوهر” اولین مقوله از مقولات دهگانه است که مقولههای تمام اشیاء و حیوانات به آن منتهی میگردد؛ بنابراین اگر سلسله مقولههای هر یک از اجسام و جانداران را تا انتها پیش برویم در آخر به مقوله “جوهر” میرسیم؛ یعنی “جوهر” آن چیزی است که درون مایه واصل تمام موجودات مستقل و جانداران است.
منطق دانان برای جوهردر مرتبه اول پنج نوع مشخص کرده و سپس هر نوع را به انواع مختلف تقسیم بندی میکنند تا این تقسیم تمام اجسام و جانداران را شامل شود و جایگاه هر موجود نسبت به جوهر و دیگر موجودات روشن شود.
تقسیم بندی مقولات عشر
ارسطو مقولات را در نگاه اول به دو دسته تقسیم بندی کرد؛ اول مقولههایی که برای وجود داشتن متکی به چیز دیگری نیستند مانند تمام اجسام و حیوانات مثل چوب ، سنگ ، پرنده و… اینها همه مقولههایی هستند که به خودی خود قابل تصورند و نیاز به چیز دیگری ندارند، اما دسته دوم مقولههایی هستند که حتما باید به وسیله شیء دیگر تصور شوند. به طور مثال رنگ از دسته دوم است یعنی رنگ به تنهایی نمیتواند وجود داشته باشد بلکه حتما یک شی لازم است تا رنگ برای آن شی مشخص شود واگر هیچ شیی وجود نداشته باشد رنگ بی معناست؛ اندازه، حجم و… نیز مانند رنگ از مقولههای دسته دوم هستند.
در نظر ارسطو تمام مقولههای دسته اول به یک مقوله اساسی باز میگردند که ارسطو به این مقوله “اوسیا” یا ” جوهر ” میگوید
و مقولات دسته دوم که مقولههای غیر متکی به خود هستند به نام ” عرض ” خوانده میشوند و در کل به نه مقوله باقیمانده از مقولات عشر باز میگردند، بنابراین مقولات عشر عبارتند از جوهر و نه “عرض” که مفهوم هر یک از آنها به صورت خلاصه و کوتاه بیان میشود.
#فلسفه #منطق
مقولههای دهگانه
ارسطو برای اولین بار در رساله “قاطیغوریاس” ادعا کرد “ماهیات اولیه” یا “مقولات اولیه"، ده مقوله بیشتر نیستند و تمام مقولات دیگر از همین ده مقوله سرچشمه میگیرند. در زمان ترجمه رساله قاطیغوریاس به عربی، نام این کتاب را به دلیل ده مقوله بودن این ماهیات، از قاطیغوریاس به “مقولات عشر” یا “مقولههای دهگانه” تغییر دادند و این مقولات در زبان عربی به “مقولات عشر” معروف شدند.
البته در تعداد واقعی اجناس عالیه اختلافهای اساسی وجود دارد و عددهای بسیار متفاوتی برای این مقولات بیان شده است بعضی تنها چهار مقوله را پذیرفتهاند و بعضی دیگر تا بیست و چهار مقوله پیش رفتهاند.
خود ارسطو نیز در دیگر رسالههای خود تعداد مقولات را کمتر از ده مقوله بیان کرده است، اما به هر حال تعداد ده مقوله در بین اکثر منطق دانان مورد قبول واقع شد و مقولات دهگانه به عنوان اجناس عالیه پذیرفته شد.
#فلسفه #منطق
اجناس عالیه
حال اگر همان شخص تا به حال پرنده نیز ندیده باشد و از چیستی پرنده بپرسد در جوابش میگویند پرنده یک جانور است که ویژگیهای خاصی مانند توانایی پریدن دارد؛ بنابراین پرنده نیز به نوبه خود “نوعی” از یک مقوله بالاتر به نام “جانور” است و به همین ترتیب هر مقوله “زیر مجموعه” یا یک “نوع” برای “مقولهای” بالاتر است؛ این سلسله مقولات همین طور بالا میرود تا آنجا که به مقولهای برسیم که این مقوله دیگر نوعی برای هیچ مقوله بالاتر از خود نباشد، به تعبیر دیگر این مقوله خود نقطه شروع مقولهها باشد و بالاتر از آن دیگر مقولهای نتوان یافت؛ به این مقولات که دیگر بالاتر از آنها هیچ مقولهای نیست “ماهیات اولیه” یا “اجناس عالیه” میگویند.
#فلسفه #منطق
تعریف مقولات عشر
برای تعریف “مقولات عشر” اول باید دانست که “مقولات” جمع “مقوله” است که در لغت به معنای “گفته شده” میباشد، اما در اصطلاح منطقیین و فلاسفه به هر موضوعی که گفته بشود “مقوله” نمیگویند، بلکه تنها به آنچه در جواب سؤال “ما هو” گفته میشود “مقوله” میگویند؛
به عبارت ساده تر زمانی که ما از چیستی یک شئ میپرسیم درباره “مقوله” آن شئ سوال کردهایم و پاسخی که میشنویم همان “مقوله” آن شی است؛ برای مثال کسی که تا کنون ” فنج ” ندیده و از چیستی “فنج” میپرسد به او میگویند فنج یک پرنده است، یعنی پرنده مقولهای است که فنج یکی از انواع آن است و به همین ترتیب همه اشیاء به نوبه خود دارای یک مقوله هستند.
#فلسفه #منطق
نظریه ابن سینا در باب مقولات عشر
این توجه به مقولات عشر و تاکید برآن درعلم منطق تا زمان ورود منطق به عالم اسلام ادامه داشت، اما طولی نکشید که منطق دانان مسلمان مباحثی را در موضوع و محدوده علم منطق بیان کردند و ” ابن سینا ” که شاید بزرگترین منطق دان مسلمان به حساب میآمد، برای اولین بار ادعا کرد: “نیازی به “مقولات عشر” در منطق نیست و دانشجوی منطق بدون دانستن مقولات دهگانه نیز میتواند منطق بخواند"؛
این نظریه ابن سینا مورد پذیرش شارحان و منطق دانان قرار گرفت و استدلال او براین موضوع بعدها توسط خواجه نصیرالدین طوسی بیشتر شرح و تبین شد؛
بر همین اساس با اینکه خود ابن سینا مقولات عشر را در کتابهای منطقی خود ذکر کرده بود، اما با گذشت زمان بحث مقولات عشر کم کم از کتب منطقی حذف شد و امروزه به طورکلی در فلسفه از مقولات عشر بحث میشود و نه در منطق.
#فلسفه# منطق
<< 1 ... 15 16 17 ...18 ...19 20 21 ...22 ...23 24 25 ... 71 >>