صفحات: << 1 ... 12 13 14 ...15 ...16 17 18 ...19 ...20 21 22 ... 71 >>
16ام تیر 1399باید گفت که فلسفه اسلامی توسط صدرالمتالهین تحولی عظیم یافت؛ تا جایی که می توان آن را یک “جهش” در فلسفه اسلامی نامید. البته این جهش و تحول، مسبوق به یک سلسله دگرگونیهای تدریجی بود که قبلا توسط کسانی مانند شیخ شهاب الدین سهروردی صورت گرفته بود.
مسلم آن است که قبل از ملاصدرا، حکمت مشاء و حکمت اشراق دو روش مختلف فلسفی تلقی می شدند. عرفان نیز کاملا مستقل از آن ها بود. علاوه بر این، علم کلام هم که ناظر بر حقایق اسلامی است، راهی غیر از مسیر این مکاتب داشت.
کاری که ملاصدرا کرد این بود که اختلاف مکاتب مشاء و اشراق را از میان برد و مکتبی به وجود آورد که نه مشائی بود و نه اشراقی؛ نه عرفانی بود و نه کلامی. اما در عین حال، همگی این مکاتب را در خود داشت. مکتب وی در برخی از مسائل فلسفی با مکتب مشاء موافقت داشت و در بعضی مسائل با مکتب اشراق.
همچنین بسیاری از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان حل شد و بسیاری از حقایق اسلامی روشن گردید؛ بدون آنکه از راههای کلامی متعارف آن روزگار بهره گرفته شود.
به این ترتیب بود که فلسفه صدرالمتالهین به منزله یک چهارراه تلقی شد که در آن، مسیر های های چهارگانه مشاء، اشراق، عرفان و کلام با یکدیگر تلاقی می کردند و با هم سازگار می شدند.
اما سوالی که درباره فلسفه ملاصدرا مطرح است این است که آیا این فلسفه صرفا یک تلفیق مکاتب مذکور است یا یک سیستم ابتکاری و مستقل؟
تصور بعضی کسان از جمله پیروان ابن سینا این است که فلسفه صدر المتالهین صرفا یک تلفیق از مکاتب چهارگانه است و ملاصدرا صرفا یک فرد سازگارکننده این مکاتب بوده است؛ نه این که یک فیلسوف حقیقی باشد.
اما در صورت مطالعه دقیق و منصفانه تاریخ فلسفه اسلامی و نیز آثار و تالیفات ملاصدرا، کاملا روشن می شود که فلسفه صدرالمتالهین یک سیستم فلسفی خاص، مستقل و منظم است که قبلا در هیچ نوع فلسفه ای؛ چه غربی و چه شرقی وجود نداشته است و امکان ندارد که از جمع و تلفیق سیستمهای مختلف به وجود آمده باشد؛ چرا که بیشتر راه حل های وی برای مسائل مشکل فلسفی هیچ سابقه ای نداشته است.
همچنین ارکان اصلی فلسفه صدرا نتیجه ابتکار خود اوست که قبلا یا در کتب پیشینیان، اعم از فلاسفه و عرفا مطرح نشده بود؛ و یا طرح شده بود، اما مردود شناخته می شد و ملاصدرا آن ها را اثبات کرد و یا این که در کتب عرفانی مطرح بود و به عنوان مساله غیر استدلالی تلقی می شد؛ اما او برای آن ها، مبنای فلسفی استوار و برهان عقلی بیان نمود.
برخی از مسائلی که ارکان حکمت متعالیه ملاصدرا شمرده می شود، به صورت فهرست وار عبارتند از:
اصالت وجود
وحدت وجود
حل مساله وجود ذهنی
تحقیق در ملاک احتیاج به علت
اثبات حرکت جوهری
اثبات اتحاد عاقل و معقول
برهان صدیقین برای اثبات واجب
تحقیق در باب علم خداوند
تجرد قوه خیال
تحقیق در قاعده “بسیط الحقیقه کل الاشیاء”
اثبات معاد جسمانی
و…
ملاصدرا دارای آثار و تالیفات متعددی است که برخی از مهم ترین و مشهورترین آن ها عبارتند از:
1- اسفار اربعه
این کتاب مهم ترین اثر ملاصدرا به شمار می رود. اسفار به بیان خود ملاصدرا شامل شرح و تفسیر چهار مرحله سیر و سلوک عرفا و اولیای الهی می باشد. این چهار مرحله عبارتند از:
سفر از خلق به سوی حق (سفر من الخلق الی الحق)
سفر در حق همراه با حق (سفر فی الحق بالحق)
سفر از حق به سوی خلق همراه با حق (سفر من الحق الی الخلق بالحق)
سفر در خلق همراه با حق (سفر فی الحق بالحق)
کتاب اول اسفار درباره وجود و مظاهر آن است.
کتاب دوم آن از جواهر بسیط مانند عقل و نفس و نیز اعراض آن ها مانند جسم بحث می کند. «فلسفه طبیعی)
کتاب سوم درباره خدا شناسی است.
و نهایتا کتاب چهارم به بحث از نفس می پردازد.
2- مبداء و معاد
3- شواهد الربوبیه
4- مشاعر (به روش عرفانی)
5- الحکمة العرشیه (به روش عرفانی)
6- شرح الهیات شفا
7- رسالة فی القضا و القدر
8- رسالة حشر العوالم
9- رسالة فی اتحاد العاقل و المعقول
10- رسالة فی الحرکة الجوهریة
11- شرح اصول کافی تا حدیث شماره 499
12- مفاتیح الغیب
13- تفسیر قرآن کریم؛ شامل:
تفسیر سوره فاتحه، آیة الکرسی، آیه 286 بقره، سوره نور، سجده، یس، واقعه، حدید، جمعه، طلاق، زلزال، ضحی و اعلی
محمد بن ابراهیم شیرازی ملقب به صدرالدین و مشهور به ملاصدرا یا صدرالمتالهین، در حدود سال 979 یا 980هجری قمری در شهر شیراز متولد شد.
پدرش ابراهیم بن یحیی قوامی یکی از وزرای دولت صفوی و مردی با نفوذ و ثروتمند بود که با نهایت کوشش به تربیت و تعلیم یگانه پسر خود کمر همت بست و در این راه از هیچ امری مضایقه ننمود.
صدرالدین نیز از همان کودکی استعداد فوق العاده خود را نمودار ساخت و طی مدت کمی تحصیلات عمومی را به پایان رسانید.
در آن زمان، پایتخت و مرکز علمی ایران، اصفهان بود و اکثر اساتید بزرگ در این شهر اقامت داشتند و در مدارس متعدد، شعب مختلف دانش را تدریس می کردند.
ملاصدرا نیز برای کسب معرفت و تکمیل تحصیلات خود، شیراز را ترک گفت و عازم اصفهان شد.
صدرالدین نخست نزد شیخ بهاء الدین عاملی مشهور به شیخ بهائی تلمذ کرد و از او علوم نقلی را آموخت و به کسب اجازه و درجه اجتهاد نائل گشت.
سپس به شاگردی میرداماد درآمد و سال ها در محضر وی کسب فیض نمود و رموز حکمت را از او آموخت. احتمالا ملاصدرا در دوره تحصیلات خود در اصفهان، از محضر میر ابوالقاسم فندرسکی عارف، زاهد و ریاضی دان بی همتای آن عصر نیز استفاده کرده است.
پس از تکمیل تحصیلات علوم متعارف، در اثر کشش درونی و نیز فشار بعضی ار علمای ظاهربین که با مشرب عرفانی او مخالف بودند، اصفهان را ترک گفته و برای طی مرحله ریاضت و انقطاع از مظاهر دنیوی به روستای کهک در نزدیکی قم پناه برد و هفت سال و بنابر قول بعضی پانزده سال در آن حوالی، دور از حوادث و اتفاقات دنیا در انزوا و خلوت به سر برد تا این که به مرتبه شهود و کشف حقائق باطنی رسید.
خود وی درباره این دوره می گوید:
رموزی بر من کشف شد که با برهان و دلیل امکان پذیر نبود بلکه آنچه پیش از آن توسط برهان عقلی فرا گرفته بودم با جزئیات بیشتری از راه شهود و بالعیان دیدم.
به تدریج آوازه شهرت آخوند ملاصدرا در افواه پیچید و دوستداران حکمت از اطراف و اکناف برای درک فیض به حضورش شتافتند.
در این موقع، الله وری خان، والی فارس، مدرسه ای در شهر شیراز بنا نمود که به مدرسه خان معروف گردید و از آخوند دعوت کرد تا به وطن اصلی خود بازگردد و در آن مدرسه به تعلیم و تدریس اشتغال ورزد.
بنا به امر پادشاه وقت شاه عباس صفوی، آخوند دعوت را پذیرفت و به شیراز مراجعت کرد.
با حضور وی در شیراز، مدرسه خان مهم ترین مرکز علمی ایران گردید و تا پایان حیات ملاصدرا، طالبان علم را از دور و نزدیک به خود جلب نمود.
آخوند تا پایان عمر در شیراز به تالیف و تدریس پرداخت و در این ایام هفت بار پای پیاده به خانه خداسفر کرد. او در بازگشت از هفتمین سفر، در بصره در سال 1050 هجری قمری در گذشت.
به این ترتیب، زندگانی ملاصدرا را می توان به سه دوره تقسیم نمود:
1- دوره طلبگی و تلمذ و بحث و مطالعه کتب قدما و آرای حکما در شیراز و اصفهان
در این دوره، وی به تبتع و تفحص آرای فلاسفه و متکلمان و فلاسفه مشائی و اشراقی اشتغال داشت.
2- مرحله تهذیب نفس و ریاضت و مکاشفه در روستای کهک که نهایتا به کشف حقائق ربانی و علوم الهی منجر گردید.
3- مرحله تالیف و تدریس در شیراز که طی این دوره، تقریبا تمام آثار خود را تالیف کرد.
صدر المتالهین در مرحله سوم عمر خود گذشته از تالیف آثار گرانبها و پر ارج، شاگردان بزرگی نیز تربیت نمود که مشهورترین آنها ملا محسن فیض کاشانی و مولا عبدالرزاق لاهیجی بودند که هر دو علاوه بر داشتن سمت شاگردی، داماد وی نیز بودند.
سهروردی با وجود کمی عمر، حدود پنجاه کتاب به فارسی و عربی که بیشتر آن ها به دست ما رسیده است.
نوشته های وی سبکی جذاب و از لحاظ ادبی ارزش بالایی دارد و آنچه از آثار وی به فارسی است، از شاهکارهای نثر این زبان به شمار می رود که بعدها الگوی نثر نویسی داستانی و فلسفی شده است.
آثار وی از چند نوع است و می توان آن ها را به پنج دسته تقسیم کرد:
1- چهار کتاب بزرگ تعلیمی و نظری که همه به زبان عربی هستند.
در این کتاب ها ابتدا فلسفه مشائى به آن صورت که توسط سهروردی تفسیر شده و تغییر شکل یافته، بحث می شود و سپس بر پایه همین فلسفه، حکمت اشراقی مورد تحقیق قرار می گیرد.
این چهار کتاب عبارتند از:
تلویحات
، مقاومات، مطارحات - که در هر سه از تغییراتی که به فلسفه ارسطویی داده شده بحث می شود- و بالاخره شاهکار سهروردی، “حکمة الاشراق” که مختص به بیان عقاید اشراقی وی است.
2- رساله های کوتاه تری به فارسی و عربی که در آنها محتویات چهار کتاب مذکور به زبانی ساده تر به صورت خلاصه توضیح داده شده است.
از آن جمله می توان به این کتب و رسائل اشاره کرد:
هیاکل النور، الالواح العماریه(که هر دو هم به عربی و هم به فارسی نگاشته شده) پرتو نامه، فی اعتقاد الحکماء، اللمحات، یزدانشناخت و بستان القلوب (دو کتاب اخیر را به “عین القضاة همدانی” و “سید شریف جرجانی” نیز نسبت داده اند ، ولی احتمال بیشتر آن است که از خود سهروردی باشد.
3- حکایت های رمزی یا داستان هایی که در آنها از سفر نفس در مراتب وجود و رسیدن به رستگاری و اشراق سخن رفته است. این رساله ها به فارسی است؛ ولی بعضی از آن ها ترجمه عربی نیز دارد.
مانند:
عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، الغربه الغربیة، لغت موران، رساله فی حالة الطفولیه، روزی با جماعت صوفیان، رسالة فی المعراج و صفیر سیمرغ.
4- تحریر ها و ترجمه ها و شرح ها و تفسیر هایی که بر کتابهای فلسفی قدیمی تر و نیز بر قرآن کریم و برخی احادیث نوشته است.
مانند:
ترجمه فارسی رسالة الطیر ابن سینا، شرحی بر اشارات او، تالیف رسالة فی حقیقة العشق که مبتنی بر “رسالة فی العشق” ابن سیناست و تفسیر هایی بر چند سوره از قرآن و بعضی از احادیث.
5- دعا ها و مناجات نامه هایی به زبان عربی که سهروردی آنها را “الواردات و التقدیسات” نامیده است.
این مجموعه از آثار و تالیفات شیخ شهاب الدین سهروردی و شرح هایی که بر آن ها نوشته شده است، منبع اطلاع ما از عقاید مکتب اشراقی وی است.
گنجینه ای از حکمت که در آن رموزی از میراث های متعدد زرتشتی و فیثاغورسی و افلاطونی و هرمسی، به رموز و تمثیلات اسلامی ذکر شده است.
در حقیقت سهروردی از منابع مختلف کسب فیض می کرده است، و هیچ در این باره تردید نمی کرد که هر چه را ملایم و متناسب با نظر کلی خویش بیابد؛ از هر جا که باشد، بپذیرد و در نظر خویش وارد کند.
بنابر نظر سهروردی، واقعیت های مختلف، چیزی غیر از نور نیستند که از لحاظ شدت و ضعف با یکدیگر تفاوت دارند.
واقعیت نیازمند به تعریف نیست؛ چرا که قاعده آن است که پیوسته امر غیر واضح را با امری روشن و واضح تعریف کنند. در حالی که پیداست که هیچ چیز از نور، آشکارتر و روشن تر نیست و بنابراین، آن را با هیچ چیز دیگری نمی توان تعریف کرد.
حقیقت این است که همه چیز ها به وسیله نور آشکار می شود و به همین دلیل، بایستی به وسیله آن تعریف شود.
نور محض که سهروردی آن را “نور الانوار” نامیده است، حقیقت الهی است که روشنی آن به علت شدت نورانیت و فیض، کور کننده است. نور اعلی منبع هر وجود است؛ چرا که جهان در همه درجات واقعیت خود، چیزی جز درجات مختلف نور و ظلمت نیست.
سهروردی در این باره چنین می گوید:
ذات نخستین نور مطلق، یعنی خدا، پیوسته نور افشانی (اشراق) می کند و از همین راه متجلی می شود و همه چیزها را به وجود می آورد. و با اشعه خود به آن ها حیات می بخشد؛ و هر چیز در این جهان منشعب از نور ذات او است، و هر زیبایی و هر کمال، موهبتی از رحمت اوست؛ و رستگاری عبارت از وصول کامل به این روشنی است.
سهروردی به چند راه اشاره می کند که بنابر آن ها، قلمرو های مختلف جهان از یکدیگر تمایز پیدا می کنند.
مثلا ممکن است کسی به تمام چیزها از این لحاظ نگاه کند که نور یا ظلمت هستند. اگر نور باشند، یا این نورانیت از خود آن هاست که در این صورت “نور مجرد” نام دارند. اما اگر نورانی شدن آن ها از منبع دیگری باشد، در این صورت، “نور عرضی” نامیده می شوند.
به همین ترتیب، ظلمت نیز یا وابسته به گوهر(خود شئ یا جوهر) است که در این صورت، “غسق” نامیده می شود و یا از چیز دیگری است که “هیئت” نام دارد.
نظر سهروردی درباره فرشتگان
علم به عالم ملکوت یا فرشته شناسی که بحث در مورد انوار یا جواهری است که میان این جهان سایه و نور اعلی قرار دارد، قسمت مرکزی حکمت اشراق را تشکیل می دهد.
فرشته در زمان واحد، هم نگاه دارنده این جهان است، هم وسیله و افزار معرفت و شناخت است و هم چیزی است که آدمی می خواهد به آن برسد و در این زندگی زمینی پیوسته درصدد یافتن آن است. زیبایی و تسلط فرشته پیوسته در جهان اشراقی می درخشد و هر کس را که درصدد رویت آن بر می آید، خیره می سازد.
در نظر سهروردی تعداد فرشتگان به تعداد ده عدد فلک نجومی قرون وسطی نیست؛ بلکه به تعداد ستارگان ثابت است. یعنی عملا از قدرت شمارش ما بیرون است.
و طریقی که فرشتگان از فیض الهی بهره مند و اشراق می شوند، محدود به هیچ شکل منطقی که از پیش قابل دریافت باشد، نیست.
سهروردی، سلسله مراتب فرشتگان را از دو جهت طولی و عرضی مورد بحث قرار داده است.
در بالای سلسله طولی، فرشتگان مقرب جای دارند که برترین آن ها نورالاعظم یا نورالاقرب (یا بهمن) نامیده می شود. این فرشته که نزدیک ترین فرشته به نورالانوار است، فرشته مقرب پایین تر از خود را به وجود می آورد که این فرشته پایین تر، از آن و نیز از نور الانوار کسب نور می کند.
این افاضه به نوبه خود انتقال پیدا می کند تا سلسله طولی- که هر یک از افراد آن نور قاهر نامیده می شوند- کامل شود.
این سلسله طولی را “امهات” نیز می نامند؛ از آن جهت که همه چیز های جهان از آن تولد می یابد.
اعضای سلسله امهات، به صورتی هستند که هر فرشته مقرب فوقانی، جنبه بهتر و غلبه نسبت به آنکه در زیر آن است، دارد و فرشته پایین تر نسبت به فوقانی دارای جنبه محبت است.
از جنبه غلبه و مشاهده این سلسله مراتب عالی، رشته عرضی فرشتگان پیدا می شود که مطابق است با جهان ارباب انواع یا “مثل افلاطونی". افراد این سلسله مانند سلسله طولی از یکدیگر تولید نمی شوند.
هر چیز در این دنیا که عالم پایین است، صنم یکی از این رب النوع هاست که “اثر فرشتهای خاص” آن را همراه دارد. به همین جهت است که سهروردی آن ها را صاحبان نوع (ارباب الانواع) خوانده است؛ چون در واقع هر یک بر یک نوع خاص حکومت دارد و در واقع، رب النوع آسمانی و مثال افلاطونی آن است.
از فرشته عرضی فرشتگان، یک دسته فرشتگان متوسط به وجود می آید که همچون خلفای آن ها مستقیما بر انواع(موجودات) حکومت می کنند.
اعضای این دسته متوسط را “انوار مدبره” و گاهی “انوار اسفهبدیه"می نامند. این نام اخیر بیشتر برای آن دسته از فرشتگان است که بر نفوس آدمیان حکومت دارند.
این فرشتگان؛ یعنی انوار مدبره به میانجی گری محبت، افلاک را به حرکت در می اورند و حافظ همه آفریده های زمینی از معدنی و گیاهی و حیوانی و بشری می باشند.
شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی معروف به شیخ اشراق در سال 546 هجری قمری، در دهکده سهرورد از توابع زنجان به دنیا آمد. از این دهکده مردان نامدار دیگری نیز در عالم اسلام برخاسته اند.
تحصیلات مقدماتی را در مراغه، نزد “مجدالدین جیلی” به پایان رسانید.
(مراغه همان شهری است که چند سال بعد هلاکو خان مغول در آن به اشاره خواجه نصیر الدین طوسی رصد خانهای ساخت که شهرت جهانی پیدا کرد.)
سهروردی پس از آن به اصفهان رفت که در آن زمان، مهم ترین مرکز علمی در ایران بود و تحصیلات صوری خود را در نزد “ظهیر الدین قاری” به اتمام رسانید.
مایه شگفتی است که یکی از همدرسان وی در اصفهان، “فخر الدین رازی” از بزرگترین مخالفان فلسفه بود. و هنگامی که سال ها بعد و پس از مرگ سهروی نسخه ای از کتاب “تلویحات” وی را به او دادند، آن را بوسید و به یاد دوست قدیم مدرسه خود که راهی چنان مخالف راه وی برگزیده بود، اشک از دیده فرو ریخت.
سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر کردن در داخل ایران پرداخت و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد و بسیار مجذوب آنان شد. در واقع در همین دوره بود که به راه تصوف اقتاد و دوره های درازی را به اعتکاف و عبادت و تامل گذراند.
سفرهای وی رفته رفته گسترده تر شد و به آناتولی و شامات نیز رسید و در این سفر، مناظر شام «سوریه» او را بسیار مجذوب خود نمود.
در یکی از سفر ها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با “ملک ظاهر” پسر “صلاح الدین ایوبی” (سردار معروف مسلمانان در جنگ های صلیبی) ملاقات کرد.
ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود.
سهروردی که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند.
اما سخن گفتن های بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد.
عاقبت به دستاویز آن که وی سخنانی برخلاف اصول دین می گوید، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند، و چون وی از اجابت خواسته آن ها خودداری کرد، به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند.
صلاح الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیون بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود به تایید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد.
به همین دلیل، پسرش ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در سال 587 هجری قمری به زندان افکند و شیخ همان جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، 38 سال داشت.
علت مستقیم وفات وی معلوم نیست.(البته مشهور آن است که سهروردی به دلیل گرسنگی از دنیا رفت.)
فارابی پیش از آنکه درباره ذات و صفات خداوند سخن بگوید، موجودات رابه دو دسته تقسیم می کند:
ممکن الوجود:
یعنی موجودی که هنگامی که ذاتش را در نظر بگیریم، وجودش ضرورت و وجوب ندارد. ( یعنی ماهیت ممکن الوجود می تواند وجود داشته باشد و می تواند وجود نداشته باشد.)
واجب الوجود:
یعنی موجودی که هنگامی که ذاتش را در نظر آوریم، وجودش ضرورت و وجوب دارد. (یعنی واجب الوجود حتما باید وجود داشته باشد.)
واجب الوجود، خود تقسیم می شود به:
الف) ممکن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر
وجود این ممکن الوجود، حتما به واسطه علتی است؛ اما هنگامی که موجود شد، دیگر واجب الوجود بالغیر خواهد بود؛ یعنی واجب الوجودی است که وجودش به واسطه علتی دیگر تحقق و وجوب پیدا کرده است. مانند نور که موجود نخواهد بود، مگر وقتی که خورشید وجود داشته باشد.
نور در وهله اول، قبل از آن که خورشید بتابد، می تواند وجود داشته باشد یا نداشته باشد و وجود ذاتا برای آن ضروری نیست. ( ممکن الوجود بالذات است.) اما وقتی که خورشید موجود شد و تابید، وجود نور ضروری است؛ یعنی نور واجب الوجود بالغیر می شود.(یعنی وجود نور به واسطه خورشید و تابش آن، واجب و ضروری می کردد.)
به تعبیر دیگر، نور وجود خود را که اکنون دیگر ضروری شده، از خورشید(غیر) می گیرد.
بنابراین، نور یک موجود ممکن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر است.
بر همین اساس، موجود ممکن الوجود، ما را به وجود واجب الوجود و علت نخستین راهنمایی می نماید.
موجودات ممکن الوجود باید به واجب الوجود منتهی شوند. زیرا سلسله موجودات عالم که همگی ممکن هستند، هر قدر هم که امتداد بیابند، نیازمند موجودی هستند که به آن ها وجود ببخشد؛ چرا که ممکن الوجود نمی تواند به خودی خود، وجود داشته باشد و برای وجود داشتن به علتی دیگر محتاج است. و آن علت نیز برای وجود خود به یک علت دیگر احتیاج دارد و به همین ترتیب…
این فرآیند و جریان باید در جایی متوقف شود، یعنی جایی که موجود، خودش واجب الوجود باشد و برای وجود خود به دیگری احتیاج نداشته باشد؛ در غیر این صورت، تسلسل پیش خواهد آمد که باطل است.
ب) واجب الوجود بالذات
موجودی است که ذات و ماهیتش، اقتضای وجود را دارد و فرض عدم وجودش، محال می باشد.
وجود او به واسطه غیر پدید نمی آید و او در وجود خود به موجود دیگری محتاج نیست، بلکه خودش علت وجود همه اشیاء است.
فارابی پس از بیان این تقسیم بندی بیان می کند که این موجود، خداوند است.
خداوند وجودی است بدون علت. ازلی و همیشگی است و در او تغییر راه ندارد و ماهیت اوعین ذات اوست.
او صورت ندارد، چون صورت باید در ماده متحقق شود و اگر خداوند دارای صورت باشد، لازم می آید که ذات او مرکب از ماده و صورت باشد.
بنابراین وجود او بسیط و نامرکب است. و چون بسیط است، پس تعریف پذیر نیز نیست؛ زیرا تعریف یا به جنس و فصل است یا به ماده و صورت و همه اینها با بساطت ذات خداوند منافات دارند.
همچنین، از آنجایی که خداوند ذاتی بسیط است، صفات او با ذات وی یکی است.
از نظر فارابی، خداوند عقل محض، عاقل محض ومعقول محض است. اوحی(زنده)، بلکه عین حیات، حکیم، حق و… می باشد.
آنچه مسلم است این است که آراء فارابی درباره ذات و صفات خدا، اساس فلسفه ابن سینا و ابن رشد است و در فلسفه اسلامی تأثیر عمیق داشته است.
پرا گماتیسم فلسفه ای است که اول بار در آمریکا پدید آمد و در تفکر و حیات عقلی این سرزمین تاثیر زیادی بر جای گذاشت. این فلسفه در اواخ قرن نوزدهم با متفکرانی نظیر ویلیام جیمز و جان دیویی به ظهور رسید. به نظر این متفکران، پراگماتیسم انقلابی است علیه ایده آلیسم وکاوشهای عقلی محض که هیچ فایده ای برای انسان ندارد. در حالی که این فلسفه، روشی است درحل مسائل عقلی که می تواند در سیر ترقی انسان بسیار سودمند باشد.
پراگماتیسم چیست؟
واژه پراگماتیسم مشتق ازلفظ یونانی (pragma) و به معنی عمل است. این واژه اول بار توسط چالرز ساندرزپیرس (Charles sanders pierce ) ، منطقی دان آمریکائی به کار برده شد.
مقصود او از به کاربردن این واژه، روشی برای حل کردن و ارزشیابی مسائل عقلی بود.
اما به تدریج معنای پراگماتیسم تغییر کرد.
اکنون، پراگماتیسم به نظریه ای مبدل شده که می گوید:
حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان، خوب باشد. به سخن دیگر، پراگماتیسم یعنی اینکه درباره هر نظریه یا آموزه ای باید بر پایه نتایجی که از آن به دست می آید، داوری کرد. به نظر پراگماتیست ها، اگر عقیده ای به نتیجه خوب و کار آمد برای انسان بیانجامد، باید آنرا حقیقی قلمداد کرد. حقیقت چیزی نیست که مستقل ومجرد از انسان وجود داشته باشد.
تا قبل از این، نظریه اصلی و رایج درباره حقیقت این بود که حقیقت امری است جدا از انسان؛چه کسی آن را بشناسد، چه نشناسد . مثلا گردش زمین به دور خورشید، امری است که همیشه حقیقت داشته است؛ گرچه برای هزاران سال تصور بر این بود که زمین ثابت است و خورشید به دور آن می گردد. بر همین مبنا، صدق و درستی هر نظریه تطابق آن با واقعیت و نادستی آن عدم تطابق با واقعیت بود.
اما پراگماتیسم قائل به این شد که حقیقت امر جدایی از انسان نیست؛ بلکه تنها دلیل برای اینکه یک نظر درست و حقیقی است و یک نظر، باطل و خطا، این است که اولی در عمل به درد انسان بخورد و برای او کارآمد و موثر باشد و دیگری چنین نباشد. به این ترتیب، معنای صدق قضیه در پراگماتیسم تغییر یافت . صدق هر گزاره، فقط توسط نتایج عملی آن سنجیده می شود نه در مقایسه با واقعیت خارجی. یک فکر یا عقیده تا وقتی که فقط عقیده است، بخودی خود نه صحیح است و نه غلط؛ بلکه فقط در جریان آزمایش و کار برد عملی آن است که برحسب نتایجی که از آن نظر گرفته می شود، صادق یا کاذب می شود.
بدین سان و بر این مبنا، برای مثال تا پیش از کشف آمریکا، این عقیده که سرزمینی میان اروپا و آسیا وجود دارد، نه راست بود نه دروغ؛ اما پس از اکتشاف آمریکا، این نظر یه به حقیقت پیوست.(در حالی که بر اساس نظر متداول، این عقیده حتی پیش از کشف آمریکا نیز عقیده ای صحیح بوده است.)
در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر؛ تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا می شوند. به این ترتیب عقیده ای ممکن است مدتی به کار آید و موثر شود و از این رو فعلا حقیقی است؛ لیکن بعدا ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریه ای باطل و خطا تبدیل می گردد.
بنابراین، حقیقت چیزی ساکن و تغییر نا پذیر نیست؛ بلکه با گذشت زمان، توسعه و تحول می یابد. آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد؛ زیرا در آینده، افکار و نظریات دیگری بر حسب شرایط و اوضاع جدید، حقیقی شده و متداول می گردند. تمام امور تابع نتایج است و بنابر این، حق امری است نسبی؛ یعنی وابسته به زمان، مکان و مرحله معینی از علم و تاریخ است .
ما هیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید. زیرا علم ما، مسائل ما و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی خواهد بود که ما را قادر می سازد تا به نحو رضایت بخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم .
طالس
ارسطو در کتاب سیاست خود می نویسد:
طالس را به سبب تنگدستی اش سرزنش می کردند و فقر او را دلیل بر این می دانستند که فلسفه بیهوده است و از آن سودی بر نمی خیزد. (چرا که اگر سودی داشت، طالس که فیلسوف است فقیر نبود.)
طالس توسط دانشی که از ستارگان و اوضاع آب و هوا داشت، می دانست که در تابستان سال بعد، محصول زیتون فراوان خواهد شد.
پس پول اندکی فراهم آورد و در آغاز سال، برای اجاره تمام دستگاههای روغن گیری شهر های ملط و خیو (chio) بیعانه آن ها را پرداخت و آن کارگاه ها را به بهای اندکی اجاره کرد؛ زیرا کسی با او به رقابت بر نخواسته بود.
هنگامی که فصل برداشت محصول زیتون فرا رسید و ناگهان همگان به کارگاههای روغن گیری نیازمند شدند، طالس آن ها را به هر بهایی که می خواست اجاره داد و ثروتی هنگفت بدست آورد.
در واقع او بدین گونه نشان داد که فلاسفه اگر بخواهند می توانند به آسانی ثروتمند شوند؛ اما این امر در شان آنان نیست و هدف آنان چیز دیگر است.
<< 1 ... 12 13 14 ...15 ...16 17 18 ...19 ...20 21 22 ... 71 >>