صفحات: 1 ... 10 11 12 ...13 ... 15 ...17 ...18 19 20 ... 71

19ام تیر 1399

دکارت

555 کلمات   موضوعات: انسان, فلسفه

رنه دکارت( Rene Decartes)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس در روز 31 ماه مارس 1596 میلادی، در شهرک لاهه از ایالت تورنِ(Touraine) فرانسه متولد شد. مادرش در سیزده ماهگی وی درگذشت و پدرش قاضی و مستشار پارلمان انگلستان بود.

دکارت در سال 1606 میلادی، هنگامیکه پسر ده ساله ای بود، وارد مدرسه لافلش(La Fleche) شد. این مدرسه را فرقه ای از مسیحیان به نام ژزوئیتها یا یسوعیان تاسیس کرده بودند و در آن علوم جدید را همراه با تعالیم مسیحیت تدریس می کردند. دکارت طی هشت سال تحصیل در این مدرسه، ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فرا گرفت. در سال 1611 میلتدی، دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله اطلاع حاصل کرد. این سخنرانی در روح او که تاثیر فراوان گذاشت.

پس از اتمام دوره و خروج از لافلش، مدتی به تحصیل علم حقوق و پزشکی مشغول گردید، اما در نهایت تصمیم گرفت به جهانگردی پرداخته و آن گونه دانشی را که برای زندگی سودمند باشد، فرا بگیرد. به همین منظور، مدتی به خدمت ارتش هلند درآمد؛ چرا که فرماندهی آن را شاهزاده ای به نام موریس بر عهده داشت که در فنون جنگ و نیز فلسفه و علوم، مهارتی به سزا داشت و بسیاری از اشراف فرانسه دوست داشتند تحت فرمان او فنون رزمی را فرا بگیرند.
دکارت در مدتی که در قشون ارتش هلند بود، به علم مورد علاقه خود، یعنی ریاضیات می پرداخت.

در بهار سال 1619 میلادی از هلند به دانمارک و آلمان رفت و به خدمت سرداری به نام ماکسیمیلیان درآمد. اما زمستان فرا رسید و در دهکده نوبرگ(Neuberg) در حوالی رود دانوب، بی دغدغه خاطر و با فراغت تمام، به تحقیق در ریاضیات پرداخت و براهین تازه ای کشف کرد که بسیار مهم و بدیع بود و در پیشرفت ریاضیات، تاثیر به سزایی گذاشت.

پس از مدتی، به فکر یکی ساختن همه علوم افتاد و در شب دهم نوابر 1619 سه رویای امید بخش دید و آن ها را چنین تعبیر کرد که:
روح حقیقت او را برگزیده و از او خواسته تا همه دانش ها را به صورت علم واحدی در آورد.
این رویاها به قدری او را مشعوف ساخت که نذر کرد تا مقبره حضرت مریم را در ایتالیا زیارت نماید. وی چهار سال بعد به نذر خود وفا کرد.

از 1619 به بعد، چند سالی در اروپا به سیاحت پرداخت و چند سالی هم در پاریس اقامت کرد، اما زندگی در آن جا را که مزاحم فراغت خاطر خود می دید، نپسندید و در سال 1628 میلادی بار دیگر به هلند بازگشت و در آن دیار، تا سال 1649 میلادی، مجرد ، تنها و دور از هر گونه غوغای سیاسی و اجتماعی تمام اوقات خود را صرف پژوهش های علمی و فلسفی نمود.
تحقیقات وی، بیشتر تجربه و تفکر شخصی بود و کمتر از کتاب استفاده می کرد.

در سپتامبر 1649 به دعوت کریستین، ملکه سوئد برای تعلیم فلسفه خویش به دربار وی در استکهلم رفت. اما زمستان سرد این کشور اسکاندیناوی از یک سو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر، دکارت را که به این نوع آب و هوا و سحرخیزی عادت نداشت، به بیماری ذات الریه مبتلا ساخت.
دکارت از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ تاریخ به حساب می آید. او قانون شکست نور را در علم فیزیک کشف کرد و هندسه تحلیلی را در ریاضیات و هندسه بنا نهاد.
در تاریخ فلسفه غرب ، فلسفه جدید با دکارت آغاز می کنند.

کلیدواژه ها: دکارت, فلسفه, فلسفه_غرب
توسط ن.ع   , در 05:20:00 ب.ظ نظرات
19ام تیر 1399

آثار و تالیفات ابن رشد

270 کلمات   موضوعات: انسان, فلسفه

برخی آثار ابن رشد را 50 اثر و برخی دیگر از جمله ارنست رنان فیلسوف معروف فرانسوی، آن را 78 جلد کتاب ذکر کرده اند.
اصل متن عربی برخی از آثار او از میان رفته است و آنچه به دست ما رسیده، ترجمه های عبری یا لاتینی آن هاست.
این آثار بر دو قسمند:

یک قسم، شامل شرح کتب قدما و مخصوصا ارسطو است(مانند تفسیر مابعدالطبیعه ارسطو)؛ تا جایی که به واسطه شرح بر کتابهای متعدد ارسطو، به وی لقب “شارح” داده اند.
و نیز، شرح کتاب هایی از افلاطون، اسکندر افرودیسی، و یا دیگر فلاسفه و متفکران اسلامی مانند فارابی، ابن سینا، غزالی و ابن باجه.

قسم دیگر آثار ابن رشد، تصنیفات خود اوست که در آن ها به شرح توضیح کتابی نپرداخته است؛ بلکه مستقلا درباره موضوعی بحث کرده و نظرات خود را بیان کرده است.
موضوعاتی که ابن رشد به آن ها پرداخته است، عبارتند از:
منطق، علم النفس، علم الطبیعه و همه شعبه های حکمت، طب، فقه و علم کلام

تعدادی از آثار وی عبارتند از:

شرح کتاب النفس ارسطو
تفسیر مابعدالطبیعه ارسطو
تلخیص کتاب العقل و المعقول ارسطو
بدایة المجتهد و نهایة المقتصد فی الفقه
فصل المقال
در علم کلام
مقاله فی العقل الفعال المفارق بالانسان
مسائل فی ان الله یعلم الجزئیات
تهافت التهافت
تهافت التهافت مشهورترین کتاب ابن رشد است و جواب(یا ردی) است بر کتاب “تهافت الفلاسفه” (اثر غزالی) که در آن، غزالی به بیان اشتباهات و خطاهای فلاسفه پرداخته است.
در واقع ابن رشد در کتاب “تهافت التهافت” به اتهامات و دعاوی غزالی، پاسخ کافی داده است و خطاها و لغزش های وی را بیان نموده و با روشی کاملا استدلالی و برهانی، از مبانی فلسفی دفاع کرده است.

کلیدواژه ها: ابن_رشد, فلسفه, مشاهیر
توسط ن.ع   , در 05:17:00 ب.ظ نظرات
19ام تیر 1399

آراء و افکار ابن رشد

594 کلمات   موضوعات: انسان, فلسفه, امامت

وفق دادن میان فلسفه و دین یا میان حکمت و شریعت، مسئله ای است که از آن وقت که انسان دارای شعور خواسته است که میان داده های عقل و داده های ایمان خود ارتباطی به وجود آورد، ذهن او را به خود مشغول ساخته است.
ابتدا فلاسفه یونان و سپس متفکران مسیحی و نیز متفکران اسلامی در حل این مسئله تلاش های زیادی کرده اند.

ابن رشد نیز با قاطعیت زیادی به بحث در این موضوع پرداخته است. زیرا او در عصری می زیست که مخالفت با فلسفه در اوج خود بود و وی نیز از آماج این حملات بر کنار نبود.

عمده تهمت ها و مخالفت ها با فلسفه و فیلسوفان، از این نشات می گرفت که فلسفه، دین و وحی را به نوعی انکار می کند و فلاسفه نمی توانند به طور کامل به دین و دعاوی آن ایمان داشته باشند.

اما ابن رشد تلاش کرد تا به همگان بفهماند که فلسفه با دین مخالف نیست؛ بلکه موجب استواری مبانی دینی و تفسیر اسرار آن است.
او برای اثبات این مطلب به قرآن اشاره کرد و گفت که قرآن در بعضی از آیات خود، نظر عقلی و تعقل را واجب دانسته است و این گونه نظر، ناچار به فرا گرفتن فلسفه و مبانی آن منجر می شود.

وی فلسفه را چنین تعریف کرد:
“عمل فلسفه بیش از این نیست که انسان در موجودات از آن حیث که دلالت بر وجود صانع و آفریدگار خود دارند، بنگرد.”
دین نیز مردم را به این گونه نظر؛ یعنی توجه به موجودات برای رسیدن به خدا و ایمان به او، امر کرده است.

این نوع نگاه به موجودات با نظر عبرت، از ظاهر آیات متعددی استفاده می شود:
مانند آیه “اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شیء” (اعراف /184)
“آیا در ملکوت آسمان ها و زمین و آنچه خداوند از موجودات خلق کرده است، نمی نگرند؟”
و یا آیه “فاعتبروا یا اولی الابصار” (حشر/2)
“پس ای دارندگان چشم(بصیرت)، عبرت بگیرید”
به عقیده ابن رشد، نظر و اعتبار و عبرت گرفتن، جز با قیاس عقلی ممکن نیست؛ زیرا اعتبار، همان استنباط مجهول از معلوم است.
به این طریق، ابن رشد اثبات می کند که دین طالب نظر عقلی است و نظر عقلی همان فلسفه است.

همچنین وی معتقد است که:
دین اسلام، حق است و مردم را به نظر برهانی که منجر به معرفت می شود، دعوت می کند. از طرف دیگر، ما به طور قطع می دانیم که تعمق برهانی به مخالفت آنچه در شرع آمده منجر نمی شود؛ زیرا حق ضد حق نیست؛ بلکه موافق با آن است.
پس علم موافق با دین است و دین موافق با علم.

او خود اشاره می کند که در قرآن و احادیث، عباراتی است که در ظاهر با حقایق فلسفه مخالف است و این شبهه را ایجاد می نماید که فلسفه ضد دین است.
اما حقیقت این است که در الفاظ شرعی، مواردی وجود دارد که نیاز به تاویل دارد. البته همه مسلمانان اجماع دارند بر اینکه نباید همه الفاظ شرعی را به ظاهر حمل کرد و نیز نباید همه آیات و احادیث را تاویل نمود؛ بلکه فقط بعضی از آن ها قابل تاویلند.

به نظر ابن رشد، ملاک در تاویل این است که هر گاه ظاهر عبارات شرعی با نتیجه ای که از طریق برهان گرفته می شود موافق باشد، همان پذیرفته می شود. اما اگر مخالف با آن باشد، باید آن عبارت را تاویل کرد.
از طرف دیگر، این تاویل، فقط کار فلاسفه است؛ اما نه همه فلاسفه، بلکه فقط فلاسفه ای که در زمره راسخان علمند؛ به موجب آیه شریفه:
” و ما یعلم تاویله الاالله و الراسخون فی العلم”
“و تاویل آیات متشابه را کسی نمی داند مگر خدا و راسخان در علم”

کلیدواژه ها: ابن_رشد, فلسفه, مشاهیر
توسط ن.ع   , در 05:16:00 ب.ظ نظرات
19ام تیر 1399

ابن رشد

419 کلمات   موضوعات: انسان, فلسفه

ابو الولید محمد بن احمد بن رشد، معروف به ابن رشد، در سال 520هجری قمری/ 1126میلادی در قرطبه یکی از مراکز اندیشه و علم در اندلس( اسپانیا) متولد شد.
او در خانواده ای که سال ها مهد علم و فقاهت بود، پرورش یافت. پدر و جد پدری وی، هر دو منصب قاضی القضاة اندلس را به عهده داشتند.

ابن رشد در جوانی به اکثر علوم زمان خود دست یافت و در ریاضیات، طبیعیات، نجوم، منطق، فلسفه و طب مهارت یافت.
باید اشاره کرد که به طور کلی جزئیات زیادی از زندگی وی در دست نیست.
در سال 548 هجری به دعوت “عبدالمومن” که درصدد تاسیس مدارس علمی بود، به مراکش رفت و در آن جا کتابی در طب عمومی، موسوم به “الکلیات” نوشت.

آنچنان که مشهود است، ابن رشد بنا به توصیه “ابن طفیل” در زمان ابو یعقوب(پسر و جانشین عبدالمومن) که مردی با فرهنگ و مطلع از فلسفه بود، به شرح آثار ارسطو پرداخت. معروفترین کتاب وی، تفسیر او بر کتاب مابعدالطبیعه ارسطو است.
در سال 565 هجری قاضی “اشبیلیه” شد و پس از دو سال، به قرطبه بازگشت و منصب قاضی القضاتی را بر عهده گرفت.

پس از مرگ ابو یعقوب در سال 580 هجری، پسرش ابو یوسف ملقب به “المنصور” به جای او نشست.
در آغاز، او ابن رشد را که دیگر مقامی بسیار ارجمند یافته بود، سخت مورد تکریم و احترام قرار داد؛ اما پس از 10 سال بر اثر فشار افکار عمومی و یا به واسطه غرض ورزی های شخصی، ابن رشد مورد اتهام کفر و زندقه قرار گرفت و ناگهان از چشم خلیفه افتاد.
لذا فرمان داد کتاب هایش را بسوزانند. سپس او را با جمعی از اهل فلسفه و علم به قبیله یهودی نشینی در 50 کیلومتری جنوب شرقی قرطبه موسوم به “السیانه” تبعید کردند.
البته ابن رشد پس از مدتی با شفاعت جمعی از بزرگان اشبیلیه مورد عفو خلیفه قرار گرفت و به مراکش فرا خوانده شد.

ابن رشد در مراکش در صفر سال 595 هجری قمری/1198میلادی، در سن هفتاد و دو سالگی وفات یافت و بعد از سه ماه جسد او را به قرطبه بردند و در آنجا به خاک سپردند.

شخصیت ابن رشد

مورخین درباره ابن رشد معتقدند که او داناترین افراد عالم اسلام در زمان خود بود و در علم و کمال و فضل در اندلس همتا نداشت. با وجود آن همه مقامات و مراتبی که داشت، از همه مردم متواضع تر بود.
از دوران کودکی تا سن سالخوردگی لحظه ای از تحصیل علم باز نایستاد. وی تمام علومی را که تا آن روز، جهان اسلام به آن ها دست یافته بود، آموخت و از حیث کثرت تالیف بر همه پیشی گرفت.

کلیدواژه ها: ابن_رشد, فلسفه, مشاهیر
توسط ن.ع   , در 05:15:00 ب.ظ نظرات
19ام تیر 1399

هیوم

296 کلمات   موضوعات: فلسفه, کلام(عقاید)

دیوید هیوم در سال 1711 در ادنبورگ (Edinbourg ) واقع در انگلستان متولد شد.
خانواده اش دوست داشتند که دیوید قاضی شود، اما او علاقه وافری به ادبیات داشت. در آغاز، برای کسب و کار به بریستول رفت، اما بزودی از آن دست کشید و به فرانسه رفت و به تحقیق و تفکر فلسفی پرداخت.

ظرف سالهایی که در فرانسه گذراند، یعنی طی سال های 1737ـ 1734 اثر بزرگش به نام رساله درباره طبیعت آدمی را نوشت.
هیوم در سال 1737 به اسکاتلند بازگشت و در آن جا اثر فلسفی دیگری منتشر ساخت. در سال 1745 درخواست کرد تا در دانشگاه ادنبورگ کرسی تدریس اخلاق و فلسفه روح را بر عهده بگیرد، اما درخواستش به سبب شهرتش به شکاکیت و الحاد رد شد.
پس از یک سال تدریس خصوصی، به عنوان منشی یک ژنرال به خارج رفت و تا 1749 به میهن باز نگشت. در این مدت، چند اثر فلسفی از او انتشار یافت که نام و شهرتی بلند برایش به ارمغان آورد.
در سال 1752، هیوم کتابدار دانشکده و کلای مدافع در ادنبورگ شد و با خواهرش در شهر سکونت گزید. هیوم به یاری استفاده از آن کتابخانه، به نوشتن تاریخ انگلستان روی آورد و تا 1716 چندین جلد از آن را منتشر ساخت.

وی در سال 1763 همراه ارل آوهرتفرد، سفیر بریتانیا در فرانسه، به پاریس رفت و مدتی دبیر سفارت بود. در پاریس با تعدادی از فیلسوفان بزرگ فرانسوی معاشرت داشت. اما پس از مدتی، هیوم به لندن بازگشت. در آن جا به مدت دو سال به معاونت وزیر برگزیده شد.
او در سال 1769 به ادنبورگ بازگشت و به سال 1776 در همان جا در گذشت.

هیوم مهمترین فیلسوف مکتب اصالت تجربه(Empiricism) به شمار می رود. وی تاثیر زیادی بر فلا سفه بعد از خود مانند کانت بر جای گذاشت.
از آثار مهم او می توان اشاره کرد به:
رساله درباره طبیعت آدمی، پژوهش درباره فهم آدمی و گفتارهای سیاسی.

کلیدواژه ها: فلسفه, فلسفه_غرب, هیوم
توسط ن.ع   , در 05:13:00 ب.ظ نظرات
18ام تیر 1399

عالم برزخ

244 کلمات   موضوعات: مرگ,برزخ,آخرت, عوالم, انسان

روح انسان بعد از مرگ به عالمی به نام برزخ می‌رود. عالم برزخ را «عالم مثال» یا «عالم خیال» نیز می‌گویند. در عالم برزخ، ماده نیست بلکه صورت محض است.
صورت مثالی ما در خواب حرکت می‌کند و اعمالی را انجام می‌دهد، بدون این که بدن حرکتی کند. این صورت مثالی چیزی در کنار بدن و در کنار روح نیست، بلکه بدن و صورت مثالی و روح، با یکدیگر، اتحاد دارند و در واقع سه مرحله از واقعیّت انسان هستند.
انسان در موقع خوابیدن، علاقه‌اش از بدن کم می‌شود. مرگ هم که برادر خواب است به معنای قطع علاقه روح از بدن است. بنابراین طبق استدلالات عقلانی و نیز آیات و روایات صریح و فراوان، روح پس از مرگ زنده است و به نعمت‌ها یا عذاب‌های الهی مشغول می‌شود.
خداوند در آیه 169 سوره آل عمران می‌فرماید: « ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الیه امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون »؛ (ابداً گمان مکن که آنان که در راه خدا شهید شده‌اند، مرده‌اند، بلکه زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزی می‌خورند.)

بنابراین انسان، پس از مرگ، وارد عالم برزخ می‌شود و هیچ فاصله ای بین مرگ و عالم برزخ نیست.
رسول خدا فرمود:« من مات فقد قامت قیامته» ( هر کس بمیرد قیامت او بر پا شده است.)

و نیز فرمود:«القبر روضه من ریاض الجنه او حفره من حفرالنیران »؛ (قبر باغی است از باغ‌های بهشت یا گودالی است از گودال‌های جهنم. )

آیات و روایات در مورد بقای روح و عالم برزخ بسیار فراوان است، به طوری که جای هیچ شکی باقی نمی‌گذارد.

کلیدواژه ها: برزخ, روح, مرگ
توسط ن.ع   , در 05:17:00 ب.ظ نظرات
18ام تیر 1399

معاویه در برزخ

92 کلمات   موضوعات: مرگ,برزخ,آخرت, احادیث

امام صادق علیه السلام می‌فرماید:
با پدرم، امام باقر علیه السلام، به طرف مکه می‌رفتیم. در وادی ضجنان، ناگاه مردی که زنجیری به گردن داشت، مقابل چشمان ما ظاهر شد و گفت:« ای فرزند رسول خدا ، به من آب بده! خداوند سیرابت کند!»
مرد دیگری که زنجیر او را به دست داشت و با خود می‌کشید، عرض کرد:« ای فرزند پیامبر، به او آب نده! خداوند او را آب ندهد و سیراب نگرداند!»
پدرم رو به من کرد و فرمود:« این مرد را شناختی؟ او معاویه است، خدا لعنتش کند!»

منابع:
بحار الانوار، ج 46، ص 280، حدیث 81.

کلیدواژه ها: برزخ, مرگ, معاویه
توسط ن.ع   , در 05:16:00 ب.ظ نظرات
18ام تیر 1399

نمونه هایی از نعمت و عذاب برزخی

1055 کلمات   موضوعات: مرگ,برزخ,آخرت, انسان

افرادی که با عالم برزخ ارتباطی داشته اند و حجاب ماده را از جلوی چشم آنها برداشته است نعمتها و عذابهای برزخی را به چشم برزخی دیده اند و حکایت در این مورد اولاً از افرادی است که شکی در تقوی و طهارت و صدق آنها نیست ثانیاً مواردش بقدری زیاد است و قرائن درستی آن بحدی است که جای هیچ گونه انکار باقی نمی گذارد.

1- مرحوم محدث قمی آقای شیخ عباس که صاحب تألیفات نافعه فراوانی است می فرمود روزی برای زیارت اهل قبور به وادی السلام نجف اشرف رفتم که ناگهان از دور صدای نعره شتری که می خواهند او را داغ کنند بلند شد، او صیحه ای می کشید و ناله ای می کرد که گوئی زمین وادی السلام می لرزید، من به سرعت بطرف صدا رفتم دیدم شتری در کار نیست بلکه جنازه ای است که برای دفن آورده اند و این نعره ها از اوست ولی اطرافیان اصلاً متوجه نیستند.
این جنازه، مرد متعدی و ظالمی بود که در اولین وهله از ارتحالش به چنین عقوبتی دچار شده بود.

2- مرحوم آیه الله آقای حاج سید جمال الدین گلپایگانی که از اعاظم علما و مراجع تقلید نجف اشرف بودند و سه مقام کرامت نفس و پاکی روح و تزکیه و تهذیب و اجتناب از هواهای نفسانیه رسیده بودند می فرمودند: من در اصفهان که بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشانی و مرحوم جهانگیرخان درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم و به دستور آنها به قبرستان تخت فولاد می رفتم، عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه می رفتم و یکی دو ساعت در بین قبر ها حرکت می کردم و در عالم مرگ و ارواح تفکر می نمودم، بعد چند ساعتی استراحت می کردم و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم.

شبی از شبهای زمستان که برف می آمد آمدم و در یکی از حجره ها رفتم، خواستم دستمالم را باز کنم و چند لقمه ای غدا بخورم که در اینحال در مقبره را زدند و جنازه ای را آوردند و گفتند که متصدی آن مقبره تا صبح قرآن بخواند و آنها صبح برای دفن جنازه بیایند.
همراهیان، جنازه را گذاشتند و رفتند و یکمرتبه دیدم ملائکه عذاب آمدند و چنان گرزهای آتشین بر سر او می زنند که آتش به آسمان زبانه می کشید و فریاد هایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام قبرستان متزلزل شده بود.

من از مشاهده این مناظره از حال رفتم و بدنم به لرزه در آمد، اما آن صاحب مقبره هیچ نمی فهمید، هر چه به او اشاره کردم حال من بد است در را باز کن او نمی فهمید و من هم زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد بالاخره به او فهماندم می خواهم بروم او گفت کجا می روی، هوا سرد است برف آمده گرگها تو را می درند ولی من نمی توانستم به او بفهمانم طاقت ماندن ندارم، به هر حال از مقبره خارج شدم و خود را به سختی به اصفهان رساندم و در راه چندین بار به زمین خوردم و یک هفته مریض بودم و استادان من از من پذیرایی می کردند تا کم کم قدری نیرو و قوه گرفتم.

3- مرحوم آیه الله حاج میرزا جواد آقای انصاری همدانی رحمه الله علیه می فرمود: جنازه ای را در همدان تشییع می کردند، من دیدم او را به طرف تاریکی مبهم و عمیقی می برند و روح آن مرده در بالای جنازه می رفت و پیوسته می خواست فریاد بزند که ای خدا مرا نجات بده ولی زبانش به نام خدا جاری نمی شد بعد رو کرد به مردم و گفت: ای مردم مرا نجات دهید نگذارید مرا ببرند ولی کسی صدای او را نمی شنید.
مرحوم انصاری فرمود من صاحب آن جنازه را می شناختم او مردی ستمگر و حاکمی ظالم در همدان بود.

4- مرحوم دکتر حسین احسان که مردی بسیار شایسته و دلسوز و خیر خواهی بود می فرمود جنازه ای را آوردند به کاظمین، وقتی خواستند جنازه را به طرف حرم مطهر ببرند من هم مقداری تشییع کردم یک سگ سیاه مهیب روی جنازه نشسته است، من بسیار تعجب کردم و متوجه نبودم که این سگ بدن مثالی آن جنازه است، . . . آمدیم تا در صحن، دیدم آن سگ از روی تابوت به پایین پرید و گوشه ای ایستاد، جنازه را به داخل حرم بردند و طواف دادند، همینکه که جنازه را خارج کردند دوباره آن سگ به روی تابوت پرید و بالای آن جنازه قرار گرفت.

5- مرحوم علامه طباطبائی از مرحوم آیة الله میرزا علی آقای قاضی رحمة الله علیه که استاد ایشان بوده اند نقل کردند که نزدیکی منزل ما در نجف زنی از افندی ها فوت کرد، افندی های سنّی های عثمانی بودند که به مشاغل حکومتی اشتغال داشتند، دختر این زن ضجه و ناله زیاد می کرد بطوریکه همه را منقلب کرده بود، وقتی خواستند مادر را داخل قبر بگذارند، دختر گفت من از مادرم جدا نمی شوم، هر چه خواستند او را آرام کنند نشد بالاخره بنا شد دختر را هم کنار مادر بخوابانند و تخته ای بگذارند و سوراخی درست کنند که هر وقت خواست از آن بیرون بیاید.

دختر در شب اول قبر نزد مادر ماند فردا که آمدند و تخته را برداشتند دیدند دختر تمام موهای سرش سفید شده پرسیدند چه شده گفت: من که کنار مادر خوابیده بودم دیدم دو ملک آمدند و یک شخص محترمی هم آمد آن دو فرشته از مادرم از خدا و پیغمبر پرسیدند او جواب داد اما وقتی پرسیدند امام تو کیست آن شخص محترم که - مولا امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است - فرمود: من امام او نیستم در این حال آن دو فرشته چنان گرزی بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه کشید، . . .
مرحوم قاضی فرمودند: تمام طایفه آن دختر که همه سنی بودند به برکت این دختر شیعه شدند.

6- امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: که حضرت عیسی علیه السلام از کنار قبری عبور می کرد که دید صاحب آن قبر را عذاب می کنند، سال دیگر که از آنجا گذشت دید دیگر عذاب برداشته شده است، عرضه داشت بار پرودگارا چه شد که عذاب او قطع شد؟ خداوند وحی فرستاد که ای روح الله این مرد پسری داشت که به سن بلوغ رسید او فردی صالح و نیکوکار است و او راهی را برای مردم هموار کرد و یتیمی را جا می داد پس من به برکت عمل فرزندش از گناه او درگذشتم .

منابع:
معاد شناسی علامه طهرانی، جلد 1، صفحات 137 تا 142

کلیدواژه ها: برزخ, مرگ, معاد
توسط ن.ع   , در 05:14:00 ب.ظ نظرات
18ام تیر 1399

طیّ الارض و عذاب برزخی قابیل

171 کلمات   موضوعات: مرگ,برزخ,آخرت, انسان, احادیث

سدیر صیرفی می گوید:
امام باقر علیه السلام به من فرمود:«من مردی از اهل مدینه را می‌شناسم که با سرعت تمام، قبل از اینکه زمین حرکتی کند و جابه‌جا شود، به سرزمین قوم موسی رفت و نزاعی را که بین آنها بود، صلح داد و برگشت، و زمین هنوز ایستاده بود که از فرات گذر کرد و از آن آب نوشید و به سرعت به هند رفت و در آنجا مردی را دید که لباس ژنده ای پوشیده و دربند است و ده نفر بر او گماشته‌اند که او را در تابستان مقابل خورشید می‌گیرند و اطرافش آتش بر می‌افروزند و در زمستان آب سرد بر او می‌ریزند، و خداوند عذاب دنیا و عذاب آخرت را برای او جمع کرده است و تا قیامت به این عذاب گرفتار است. او قابیل، پسر آدم، و قاتل برادرش هابیل است.»

محمد بن مسلم می گوید:«منظور امام از آن مرد که طیّ الارض کرده، خود حضرت باقر علیه السلام است، و امام نخواسته است که از خود نام ببرند.»

منابع:
بحار الانوار، ج 46، ص 241 و 242 و 256.

کلیدواژه ها: انسان, برزخ, مرگ
توسط ن.ع   , در 05:12:00 ب.ظ نظرات
18ام تیر 1399

ارتباط با برزخ

349 کلمات   موضوعات: مرگ,برزخ,آخرت, انسان, فلسفه

وقتی انسان به حال احتضار درآمد و مرگش نزدیک شد، غالباً چشم برزخی او باز می‌شود و افراد یا مناظری را می بیند و پس از آن هم از دنیا می رود، ولی بعضی از افراد بوده اند که تا این مرحله رفته اند و خداوند دوباره آنها را به دنیا برگردانده است و زنده نگاه داشته است.

یکی از علماء سامراء در حال احتضار
یکی از کسانی که از حال احتضار به دنیا برگشته، یکی از علماء سامراء است که می گوید:
به مرض حصبه مبتلا شدم. مرا برای معالجه به کاظمین بردند و از بغداد، طبیبی برای من آوردند. داروهای او هم اثری نکرد و من لحظات آخر عمر خود را می‌گذارندم. ناگهان دیدم حضرت عزرائیل با لباسی سفید و بسیار زیبا وارد شد و بعد از او رسول اکرم و امیراالمؤمنین و فاطمه زهرا و امام حسن مجتبی و امام حسین صلوة الله علیهم به ترتیب وارد شدند و نشستند.
من با آن انوار پاک مشغول صحبت بودم که دیدم مادرم از پله ها بالا رفت و روی پشت بام رو کرد به گنبد مطهر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و شفای مرا از امام خواست. در این حال دیدم امام هفتم هم به اطاق ما تشریف آورد و شفای مرا از حضرت رسول اکرم تقاضا کرد. رسول خدا هم به عزرائیل فرمود:«حالا برو تا زمان دیگری که خداوند مقرر فرماید!»
همین که مادرم از پله ها پائین آمد، من نشستم و گفتم:«چرا نگذاشتی من بروم؟ می‌خواستم همراه پیغمبر اکرم بروم. چرا جلوی مرا گرفتی؟!»

پذیرایی سلمان از زائرانش
- مرحوم حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رضوان الله تعالی علیه می‌فرمود:
ما یک روز به زیارت قبر حضرت سلمان رفتیم و با جمع دوستان کنار قبر نشستیم که ناگهان حضرت سلمان پدیدار شد و از ما پذیرائی فرمود.
روح او چنان لطیف و صاف و واسع و زلال بود که ما را در عالمی از لطف و محبت و صفا فرو برد که مانند فضای بهشت پرلطف و صفا بود. من که تا آن زمان به زیارت غیر ائمّه اطهار نمی رفتم، شرمنده شدم. از آن پس به زیارت علماء و اولیاء خدا می روم و از آنها نیز کمک می‌گیرم.

کلیدواژه ها: برزخ, فلسفه, مرگ
توسط ن.ع   , در 05:09:00 ب.ظ نظرات

1 ... 10 11 12 ...13 ... 15 ...17 ...18 19 20 ... 71