صفحات: 1 ... 5 6 7 ...8 ... 10 ...12 ...13 14 15 ... 71

7ام مرداد 1399

معنای کلیات خمس در منطق و تفاوت آنها

503 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

از جمله مباحث مقدماتى که منطقیین معمولًا آن‌را ذکر مى‌‏کنند، مبحث «کلّیات خمس» است. بحث کلیات خمس مربوط است به فلسفه نه منطق. فلاسفه در مباحث «ماهیّت» به تفصیل در این مورد بحث مى‌‏کنند. ولى نظر به این‌که بحث درباره «حدود» و «تعریفات» متوقف به آشنایى با کلیات خمس است. منطقیّین این بحث را مقدمه براى باب «حدود» مى‌‏آورند و به آن نام «مدخل» یا «مقدّمه» مى‌‏دهند.
مى‏‌گویند هر کلى را که نسبت به افراد خود آن کلى در نظر بگیریم و رابطه‌‏اش را با افراد خودش بسنجیم از نظر ذاتى و عرضى بودن نسبت به افراد خود بر پنج نوع‌‌اند.
1. نوع‏: نوع آن کلی ذاتی است که افراد متحدالحقیقه را شامل شود؛ یعنی افرادی که ذاتیات آنها یکی است؛ مانند انسان که معناى انسانیّت بیان کننده تمام ذات و ماهیت افراد خود است؛ یعنى چیزى در ذات و ماهیت افراد انسان‏ نیست که مفهوم «انسان» شامل آن نباشد. اگرچه عرض‌های افراد انسان مختلف است، اما ذات‌های آنان یکی است؛ یعنی ممکن است در رنگ و مو و سن و لاغری و چاقی آنان با هم برابر نباشند اما در (جسم داشتن، نامی و ناطق و حیوان بودن) با هم تفاوتی ندارند. همچنین مفهوم و معناى «خط» که بیان کننده تمام ذات و ماهیت افراد خود است.
2. جنس‏: جنس آن کلی ذاتی است که بر افراد مختلف الحقیقه حمل می‌شود؛ مانند حیوان که بر انسان، اسب و… حمل می‌شود. و بیان کننده جزئى از ذات افراد خود است؛ زیرا افراد حیوان از قبیل زید، عمرو، اسب، گوسفند و غیره حیوان‏اند و چیز دیگر، یعنى ماهیت و ذات آنها را «حیوان» تشکیل مى‌‏دهد به علاوه یک چیز دیگر. نظیر «ناطق» در انسان‌ها؛ و «کم» که جزء ذات افراد خود از قبیل خط و سطح و حجم است. همه آنها کمّند به علاوه چیز دیگر؛ یعنى کمّیت جزء ذات آنها است نه تمام ذات آنها و نه چیزى خارج از ذات آنها.
3. فصل‏: فصل کلی ذاتی است که موجب امتیاز یک نوع از انواع مشارک شود؛ مانند ناطق که فصل انسان است و او را از حیوان‌های دیگر ممتاز می‌سازد.
4. عرض عام‏: عرضی است که اختصاص به افراد یک نوع نداشته و عارض انواع گوناگون می‌شود؛ مانند سفیدی و سیاهی که عارض حیوان، لباس، کاغذ و دیوار و… می‌شود. یا مانند «راهرونده» (ماشى) که خارج از ماهیت افراد خود است؛ یعنى راه رفتن جزء ذات یا تمام ذات روندگان نیست، ولى در عین حال به صورت یک حالت و یا عارض در آنها وجود دارد، اما این امر عارض اختصاص به افراد یک نوع ندارد، بلکه در انواعى از حیوان وجود دارد و بر هر فردى که صدق مى‌‏کند از ذات و ماهیت آن فرد اعمّ است.
5. عرض خاص‏: عرض خاص عرضی است که اختصاص به افراد یک نوع داشته باشد؛ مانند خنده و تعجب که مختص انسان است که خارج از ماهیت افراد خود (همان افراد انسان) است و به صورت یک حالت و یک عرض در آنها وجود دارد، و این امر عرضى اختصاص دارد به افراد یک ذات و یک نوع و یک ماهیت؛ یعنى نوع انسان. و عارض اسب و استر نمی‌شود.‏

کلیدواژه ها: فلسفه, منطق, کلیات_خمس
توسط ن.ع   , در 04:14:00 ب.ظ نظرات
7ام مرداد 1399

منظور از ایساغوجی در علم منطق

68 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

«ایساغُوجى» اصطلاح منطقى است که برخی می‌گویند، این کلمه مرکب و از سه جزء است. 1. ایس، 2. اغو، 3. اجى. معناى جزء اول «تو»، معناى جزء دوم «من» و معناى جزء سوم «آن‌جا» می‌باشد، اما بعدها از معناى اصلى خود نقل شده و به معناى «کلیات خمس» آمده است.
بعضى نیز معتقدند «ایساغوجى» یک کلمه است و معناى آن «گل پنج برگ» است؛ از این‌رو بر «کلیات خمس» اطلاق شده است.

کلیدواژه ها: ایساغوجى, فلسفه, منطق
توسط ن.ع   , در 04:13:00 ب.ظ نظرات
7ام مرداد 1399

نام کلیات خمس در منطق ارسطو

110 کلمات   موضوعات: فلسفه, منطق

در کتاب‌های منطق برای کلمه کلیات خمس در منطق ارسطو نام خاصی ذکر نشده است. دلیل این مطلب این است که ارسطو مبحث کلیات خمس را در منطق خود مطرح نکرده است، بلکه بعد از وی فرفریوس حکیم(از شاگردان فلوطین)برای مباحث منطق ارسطو مدخلی را اضافه کرده است. کلمه «مدخل» در زبان یونانی «ایساغوجی» است. از آن‌جا که فرفریوس در آن مدخل کلیات خمس را مطرح کرده است؛ از این‌رو، منطقیین مسلمان کلیات خمس را گاهی ایساغوجی می‌نامند؛ مثلا می‌گویند ذاتی چند قسم است، یکی ذاتی باب ایساغوجی، دیگری ذاتی باب برهان. شاید مرادف کلیات خمس در زبان یونان واژه «لوغیا» باشد، چنان‌که احتمالا به زبان سریانی «ملیلوثا» گفته می‌شود.

کلیدواژه ها: ارسطو, فلسفه, منطق
توسط ن.ع   , در 04:11:00 ب.ظ نظرات
2ام مرداد 1399

آیا خدا برای کسانی که زندگی و نعمت آن‌را نمی‌خواهند و دوست ندارند در این دنیا زندگی کنند، پاسخی دارد؟

461 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان

به نظر می‌‌رسد همه‌ی انسان‌ها، بلکه تمام موجودات از این‌که از نعمت زندگی بر خوردارند و در این دنیا زندگی می‌‌کنند، راضی و خوشنود هستند؛ گواه روشن بر این رضایت و خوشنودی این است که همه مردن و از دست دادن نعمت زندگی در دنیا را دوست ندارند. در حقیقت عشق به زندگی انگیزه‌ی اصلی تمام تلاش و کوشش انسان است؛ یعنی چون زندگی دنیا را دوست دارند، برای ادامه آن مسائل بهداشتی را رعایت می‌‌کنند و به دنبال فعالیت اقتصادی می‌روند و … اگر به حقیقت و واقع(نه ادعایی و زبانی) عشق و محبت به زندگی از وجود انسان‌های روی کره زمین رخت بر بندد، به مدت کوتاهی انتحار و خودکشی فراوان می‌گردد و کره زمین تبدیل به گورستان انسان‌ها خواهد شد؛ به همین جهت انتحار و خودکشی در میان تمام ملت‌های جهان منفور است و از نظر روان‌شناسان یک نوع مریضی محسوب می‌شود که باید درمان شود. فردی که در اثر مشکلات توان‌فرسا به فکر خودکشی می‌افتد، به آسانی دست به اقدام آن نمی‌‌زند، بلکه مدت‌ها با آن دست و پنجه نرم می‌کند.
از سوی دیگر براستی کدام‌یک از نعمت‌های خداوند را می‌توان انکار کرد؟ آیا زیبایی و خوبی خورشید که با درخشش خود انرژی، حرارت و حیات را برای ما و موجودات زنده فراهم می‌کند قابل انکار است؟ آیا می‌توان فایده و خوبی اکسیژن، آب، میوه‌ها، غلات، مواد پروتئینی، شب، روز، چشم، گوش، دست، پا و … را باور نداشت؟
به بیان دیگر کدام خوبی خداوند را می‌توان باور نداشت؟ آیا خداوند همان مهربانی نیست که هر کس فقط یک لحظه توجه به او کند، با آغوش باز او را می‌پذیرد، هر چند آن شخص هزاران گناه و معصیت انجام داده باشد؟ آیا خداوندی که بسیاری از مشکلات دنیا را زمینه پیشرفت و بهبودی قرار داده است مهربان نیست؟ آیا خداوندی که سختی و مریضی‌های دنیا را در آخرت به گونه‌ای جبران می‌کند که انسان در آخرت آرزو می‌کند ای کاش در تمام زندگی دنیا در مشکل و گرفتاری بود،[2] مهربان نیست؟ آیا این‌که خداوند به نیت و قصد خیر پاداش می‌دهد، هر چند شخص موفق به انجام آن نشود و هنگامی که آن‌را انجام داد، ده برابر ثبت می‌کند؛ اما قصد و نیت گناه را چیزی به حساب نمی‌آورد، حتی بعد از انجام نیز تا مدتی مهلت می‌دهد، اگر توبه کرد یا موفق به کار خیر شد عمل بد و گناه را ثبت نمی‌کند و اگر توبه نکرد فقط یک گناه برایش ثبت می‌شود؛[3] همه‌ی اینها نمی‌تواند نشانه محبت و علاقه خداوند به انسان باشد؟!
در هر صورت به نظر می‌‌رسد وجود چنین افکار و خیالات در ذهن انسان نشانه خوبی برای سلامتی روان نیست. البته امروزه با پیشرفت دانش پزشکی این مشکلات به راحتی بر طرف می‌شود و پزشکانی که در زمینه اعصاب و روان تخصص دارند، از راه‌راهای مختلف – به وسیله دارو و غیر دارو- به آسانی آن‌را درمان می‌کنند.

کلیدواژه ها: انسان, زندگی, مرگ
توسط ن.ع   , در 06:45:00 ب.ظ نظرات
2ام مرداد 1399

چرا خداوند در قرآن می‌فرماید: «انسان را از گل متعفن آفریدیم؟

خداوند در تعدادی از آیات، نوع خلقت انسان را بیان می‌کند که از خاک بوده؛ اما در آیاتی دیگر، خلقت را از گِل چسبنده و بدبو می‌داند. این تعبیرات مختلف با یکدیگر منافاتی ندارند، بلکه هر یک در مقام بیان مراحل مختلف خلقت می‌باشند که ابتدا از خاک بوده و… .
در علت این‌که چرا خداوند در آیات مختلف بیان کرده که انسان را از گل متعفّن آفریده؛ باید به سیاق هر یک از آیه‌ها توجه داشت. در ذیل به آیات مختلف و علت ذکر این نکته در آنها اشاره می‌کنیم:
1. «فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِبٍ». این آیات در واقع جوابی بر منکران معاد می‌باشد به این‌که خداوند؛ خالق موجودات آسمان و زمین که انسان‌ها را از ماده‌ای بی‌ارزش که همان گل چسبنده باشد، آفریده است؛ حال چگونه مدعی می‌شوید که از خلقت مجدد شما ناتوان است و معاد را منکر می‌گردید.بنابر این، علت بیان خلقت انسان از گل چسبنده در این آیه، برای این است که منکران معاد پی به خلقت شگفت انگیز انسان از طرف خداوند برده و معاد را بپذیرند.
علاوه بر این، آیات دیگری نیز وجود دارد که در جواب همین نوع افراد، خلقت انسان از آبی بی‌ارزش را بیان می‌دارد: «وَیْلٌ یَوْمَئذٍ لِّلْمُکَذِّبِینَ * أَ لَمْ نخلُقکمُّ مِّن مَّاءٍ مَّهِینٍ * فَجَعَلْنَاهُ فىِ قَرَارٍ مَّکِینٍ».
2. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».در این آیات خداوند خلقت دو موجود و ماده تشکیل دهنده آنها را اشاره دارد که انسان را از گِل آفریده و اجنه را از آتش، با این حال از دیگر شواهد برمی‌آید که انسان بر اجنه برتری دارد. بنابر این، ذکر ماده اولیه خلقت انسان برای این است که انسان با آن‌که شأن و منزلت روحانی او بسیار بالا بوده و با روح الهی پشتیبانی می‌شود، اما لازم است توجه به پستی زندگی مادی خود داشته و در عین حال بداند که این امتیاز به چه جهتی می‌باشد.
3. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ».این آیات در بیان این نکته هستند؛ انسان از دو چیز مختلف آفریده شده که یکى در حد اعلاى عظمت، و دیگرى ظاهراً در حد پایین از نظر ارزش. جنبه مادى انسان را ِگل بد بوى تیره رنگ (لجن) تشکیل می‌دهد، و جنبه معنوى او را چیزى که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است.
4. «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ». این تعبیر از شیطان بوده و او است که علت سجده نکردن خود بر انسان را به این گفتار مستند کرده و در صدد تحقیر انسان‌ها است.
نتیجه نهایی آن‌که گاه خداوند این موضوع را به انسان‌ها گوشزد می‌کند که جهت رهنمود اخلاقی به او است و گاه شیطان جهت تحقیر انسان چنین عبارتی را به کار می­برد.

کلیدواژه ها: انسان, خلقت, قرآن
توسط ن.ع   , در 06:43:00 ب.ظ نظرات
2ام مرداد 1399

چرا انسان از خاک است؟

189 کلمات   موضوعات: آموزشی, خلقت انسان, انسان

با مراجعه به آیات متعدد قرآن، چنین به دست می‌آید که خداوند انسان را از گل آفرید؛یعنی مخلوطی از خاک و آب. نوع متفاوتی از مخلوقاتش را نیز از آتش آفرید که به آنها جانّ یا جن گفته می‌شود.و طبق برخی روایات، خداوند فرشتگان را از نور آفریده است.
خداوند در قرآن می‌فرماید: «قبل از این‌که پروردگار عالم انسان را بیافریند، خبر آفرینش او را به فرشتگان اعلام کرد. او به آنها فرمود: من می‌خواهم جانشینی بر روی زمین قرار دهم».
با توجه به این‌که اراده الهی بر این بوده که این خلیفه و جانشین خود را، بر روی زمین قرار دهد، متناسب این بوده که او را از جنسی بیافریند که با زمین سازگاری و مناسبت داشته باشد. همچنین خواست خداوند این بود که نوع جدیدی از مخلوقات را بیافریند. از این‌رو، انسان را از مبدأ جدیدی که گل باشد آفرید.
همچنین باید توجه داشت که تمام زندگى و حیات و منابع حیاتى از خاک سرچشمه می‌گیرد. گیاهان و درختان و تمام موجودات زنده از خاک قوام گرفته‌اند. همه معادن گران‌بها در دل خاک نهفته شده، و خلاصه خاک منبع انواع برکات و ماده‌ای مناسب برای آفرینش در جهان مادی است‏.

کلیدواژه ها: آفرینش, انسان, خلقت
توسط ن.ع   , در 06:40:00 ب.ظ نظرات
2ام مرداد 1399

مقام تفویض، تسلیم، توکل و رضا چیست؟

604 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان, کلام(عقاید)

«تفویض» در لغت به معنای رد و واگذاری یک امر به دیگری و حاکم قرار دادن وی در آن امر است.
در اصطلاح قرآنی، تفویض به معنای برگرداندن و واگذارى کارها به خداوند متعال است. در نتیجه تفویض با توکل و تسلیم معناى نزدیک به هم دارند. آنچه سبب تفاوت است، اعتبارهای مختلف است؛ یعنی به این اعتبار که بنده آنچه را که به ظاهر، منسوب به خودش بوده، به خدا بر‏گرداند و خود را از همۀ امور برکنار بداند و هیچ کارى را به خود بر نگرداند. چنین حالتی را تفویض مى‌‏گویند. اما توکل نامیدن این واگذاری به این اعتبار است که بنده پروردگار متعال را به عنوان وکیل خود مى‌‏گیرد تا هر تصرفى که خواست، در کارهای او انجام دهد. نامیدن این مقام به تسلیم هم به این اعتبار است که بنده خاضع و تسلیم محض در برابر هر اراده‌‏اى است که خداى سبحان در باره‌‏اش بکند، و هر کارى را که از او بخواهد اطاعت مى‏‌کند. پس تفویض، توکل و تسلیم مقامات سه‌‏گانه‌‏اى از مراحل عبودیت هستند.
در سلسله مراتب، توکل از همه پایین‌‏تر و سطحى‏‌تر است و از آن دقیق‌تر و بالاتر تفویض و دقیق‏‌تر و مهم‌‏تر از آن تسلیم است.
در نگاه خواجه طوس، تفویض یکی از مقامات سلوکی است که سالک در سیر الی الله آن‌را طی می‌کند؛ بدین صورت که چون در ابتدا به انسان وجود داده‌‏اند، سپس آگاهى، سپس قدرت، و بعد اراده،برای سلوک الی الله و عود به فطرت اوّلى، مى‏‌بایست که این صفات در او، به عکس ترتیب مذکور، منتفى شود. پس اول باید اراده او در اراده الهی مضمحل شود به گونه‌ای که هیچ چیزی از خود اراده نکند و هر چه پیش آید مطلوب او باشد. این درجه رضا نامیده می‌شود و صاحب این درجه همیشه در بهشت رضوان خواهد بود. بعد از آن باید قدرتش در قدرت الهی منتفی شود تا قدرت خود را به هیچ عنوان مغایر قدرت او نداند. به این مرتبه توکل می‌گویند. سپس باید علمش در علم پروردگار مضمحل شود تا به خودى خود، هیچ نداند که این مرتبه را مقام تسلیم‏ نامیده‌اند.
از دیدگاه مولی محمد مهدی نراقی، تسلیم همان تفویض است که به مقام رضا نزدیک است، بلکه فوق رضا و خشنودى است؛ چرا که تفویض عبارت است از ترک خواهش‌ها در امور زندگی و واگذاری همه آنها به خدا. پس آن بالاتر از رضا است؛ زیرا در مرتبه رضا، افعال خدا موافق طبع او است و او راضی به اموری است که برایش پیش آمده، پس طبع او لحاظ شده است، ولی در مرتبه تسلیم، طبع و موافقت و مخالفت آن به کلّى به خداى سبحان واگذار شده است، به همین دلیل بالاتر از مرتبه توکّل نیز هست؛ زیرا توکل، عبارت است از اعتماد در امور خویش به خدا، و آن به منزله وکیل نمودن خدا است در امور خود، و گوئى خدا را به مثابه وکیل خود قرار داده است، پس تعلّق او به امور خود باقى است، ولى در مرتبه تسلیم قطع کلّى علاقه از امور متعلّق به خویش است.
در نگاه غزالی، توکل که تفویض و تسلیم از لواحق آن‌اند، دارای دو مرتبه است؛ یکی علمی که موجب توکل می‌شود که عبارت است از علم به این‌که خداوند متعال غیر محتاج به غیر است، ولی همه نیازمند او هستند. دیگری حالتی ناشی از این علم که عبارت است از اعتماد قلبی به خداوند متعال و سکون و عدم اضطراب قلب به خاطر تعلقش به او. اما تفویض و تسلیم با وجود این‌که از لواحق توکل‌اند، از آن بالاترند؛ چرا که غایت و هدف توکل، جلب نفع و دفع ضرر است، در حالی‌که حقیقت تفویض و تسلیم انقیاد و اذعان به امر و نهی الهی و ترک اختیار در آنچه خدا به آن حکم کرده است، می‌باشد.

کلیدواژه ها: تسلیم, تفویض, توکل
توسط ن.ع   , در 06:38:00 ب.ظ نظرات
2ام مرداد 1399

آیا می‌توان با ملائکه و جبرئیل ارتباط برقرار کرد و صحبت نمود؟

1128 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان, کلام(عقاید)


پاسخ اجمالی
از نظر عقلی، به دلیل نوع خلقت و بُعد روحی وجود انسان که مجرد و ملکوتی و هم‌سنخ ملائکه است، این ارتباط ممکن می‌شود. از نظر نقلی نیز، آیات مربوط به گفت‌وگوی مریم و ساره با فرشتگان، و … و روایات مربوط به تمثّل ملائکه برای انسان‌های غیر معصوم و نیز روایات گفت‌وگوی فرشتگان با حضرت زهرا(س) و ائمه اطهار(ع) و … این مسئله را اثبات می‌کنند. اما آنچه گفته شد الزاماً به معنای تحقق این ارتباط برای همه انسان‌ها نیست.
پاسخ تفصیلی
نخست باید دانست که؛ جهان هستی به دو بخش شهود و غیب تقسیم می‌شود. مقصود از عالم شهود، جهان و موجودات مادی است که با حواس پنج‌گانه قابل درک می‌باشند؛ و مقصود از جهان غیب، آن بخش از جهان و موجوداتی است که با حواس پنج‌گانه قابل درک نیستند؛ یعنی جهان معقول و مجرّدات نوریه‏.
امکان ارتباط این دو بخش از جهان و موجودات آن، همیشه مورد توجه انسان بوده و یکی از مسائل مربوط به آن، ارتباط انسان‌هایی غیر از پیامبران و ائمه با فرشتگانی از جمله جبرئیل است.
از نگاه شیعه، این مسئله نسبت به امامان معصوم(ع) ویژگی خاصی پیدا می‌کند؛ چراکه به اعتقاد ایشان جانشین پیامبر(ص) نیز مانند او از دانش فرابشری برخوردار است؛ با این تفاوت که پیامبر(ص) از طریق وحی اصطلاحی از این دانش برخوردار می‌شود؛ ولی جانشینان او که از وحی ویژه پیامبران برخوردار نیستند، با استفاده از منابع دیگر از جمله گفت‌وگو با فرشتگان از این دانش برخوردار می‌شوند.
در باره این موضوع که آیا غیر از پیامبران و امامان(ع)، افراد دیگری نیز قدرت ارتباط با فرشتگان را دارند یا خیر، باید گفت؛ عده‌ای بر این باورند که چون انسان، موجودی مادی است و با خداوند و عالم غیب سنخیتی ندارد، ارتباط او با عالم غیب امکان ندارد.اما عده‌ای دیگر معتقدند که با توجه به وجود انسان و ویژگی‌های روحانی و توانایی‌های وی، ارتباط او با عالم غیب و ملائکه ممکن خواهد بود.منابع دینی نیز بر امکان و تحقق تاریخی این امر دلالت دارند.
امکان ارتباط انسان با ملائکه از نگاه عقل و نقل
در نگاه عقلی با توجه به ماهیت دو بعدی انسان (روحانی و جسمانی)، او می‌تواند هم با عالم ماده و هم با عالم ملکوت ارتباط داشته باشد.انسان، ذاتاً استعداد ارتباط با موجودات غیبی از جمله فرشتگان و شیاطین، و تأثیرپذیری از آنها را دارد.
در آموزه‌های دینی، امکان ارتباط انسان با ملائکه مسلّم فرض شده است؛ که در دو بخش ذیل بیان می‌شود:
الف. افرادی غیر از پیامبران و امامان
در آیات و روایات اسلامی، مواردی وجود دارد که از ارتباط افرادی با فرشتگان حکایت می‌کند که پیامبر و امام نبوده‌اند:
1. مریم(س): در آیاتی سخن گفتن فرشتگان با مریم به صراحت بیان شده است؛ مانند این آیات شریفه: «و [به یاد آورید] هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است … و هنگامى که فرشتگان گفتند: اى مریم! خداوند تو را به کلمه‌اى (وجود با عظمتى‏) از طرف خودش بشارت می‌دهد که نامش “مسیح، عیسى پسر مریم” است …».
در آیاتی دیگر گفت‌وگوی جبرئیل با مریم(س) نیز به تصویر کشیده شده است:
«در این هنگام، ما روح خود را به سوى او فرستادیم و او در شکل انسانى بی‌عیب و نقص، بر مریم ظاهر شد! او [سخت ترسید و] گفت: من از شرّ تو، به خداى رحمان پناه می‌برم اگر پرهیزگارى! گفت: “من فرستاده پروردگار توام [آمده‌ام] تا پسر پاکیزه‌اى به تو ببخشم!” …»
2. ساره(س): ساره، همسر حضرت ابراهیم(ع) از افرادی است که نه پیامبر بوده و نه امام، اما با این وجود به گفت‌وگو با فرشتگان پرداخته است. قرآن کریم در این‌باره می‌فرماید: «و همسرش ایستاده بود، [از خوشحالى] خندید پس او را بشارت به اسحاق، و بعد از او یعقوب دادیم. او گفت: “واى بر من! آیا من فرزند می‌آورم در حالى که پیرزنم، و شوهرم نیز پیرمردى است؟! این راستى چیز عجیبى است!” [فرشتگان] گفتند: آیا از فرمان خدا تعجب می‌کنى؟! این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است چرا که او ستوده و والا است».
همچنین «سامری» جبرئیل را در زمان حضرت موسی(ع) دیده بود،مردم سرزمین بابِل با دو فرشته به گفت‌وگو پرداختند،[10] قوم لوط نیز فرشتگانی را دیده و نیت بدی نسبت به آنها داشتند، مسلمانان نیز در جنگ بدر، فرشتگانی را دیدند که به کمکشان آمده بودند.
3. امّ سلمه(س): یک‌بار که این همسر پیامبر(ص) نزد ایشان بود، جبرئیل بر حضرتشان نازل ‌شد؛ اما امّ سلمه پنداشت که او دحیه کلبی است.
4. ابوذر: در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: رسول خدا(ص) به ابوذر فرمود: «اى أبوذر! چرا از کنار ما رد شدی و به ما سلام نکردی؟!» گفت: گمان کردم دحیه کلبى براى کارى شخصى با شما خلوت کرده‌(و نخواستم مزاحم شوم). فرمود: «اى أبوذر! او جبرئیل بود و گفت: اگر أبوذر به ما سلام کرده بود جوابش را می‌دادیم»، پس همین که أبوذر دانست که او جبرئیل بوده، خدا می‌داند که چه اندازه پشیمان شد [و افسوس خورد] که چرا بر او سلام نکرد».
ب. پیامبران و امامان
در میان معصومان، ارتباط پیامبران(ع) با ملائکه و جبرئیل امری مسلّم است؛ ولی نسبت به بقیه آنها باید از روایات استفاده کرد. به تعدادی از این روایات اشاره می‌شود:
1. امام علی(ع) جبرئیل را به دفعات به صورت «دحیه کلبی» در نزد پیامبر(ص) مشاهده فرمود.
2. علاوه بر آن‌که جبرئیل(ع) با حضرت فاطمه(س) بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) سخن می‌گفت، از ام سلمه نقل است که: هنگام عروسی فاطمه(س) از او مقداری عطر خواستم. ایشان ماده بسیار خوشبویی به من داده و گفتند که از میان لباس دحیه افتاده و دحیه گفته که آن‌را بردارد. سپس رسول خدا(ص) فرمود: «آن شخص، جبرئیل بوده و آن ماده خوشبو، عنبری است که از میان بال‌های او افتاده است».
در همین راستا امام صادق(ع) در روایتی، می‌فرماید:
«این‌که فاطمه، محدَّثه نامیده شده است، به جهت این است که فرشتگان از آسمان فرود می‌آمدند و ـ مانند ندا کردن مریم دختر عمران ـ او را [این چنین] ندا می‌کنند: ای فاطمه! همانا خداوند تو را برگزید و پاکیزه گردانید و بر زنان جهان برگزید؛ ای فاطمه! فرمان برِ پروردگار خویش باش و سجده کن و با رکوع کنندگان رکوع نما؛ پس او با فرشتگان صحبت می‌کند و آنها با او حدیث می‌گویند. پس یک شب به آنها گفت: آیا زنِ برتری داده شده بر زنان جهان، مریم دختر عمران نیست؟ پس آنها گفتند: نه، همانا مریم برترین زن‌های جهان خود بود؛ و خداوند تو را برترین زن‌های جهان خود و جهان او و برترین زنان از اول تا آخر جهان قرار داده است».
3. امام باقر(ع) می‌فرماید: «همانا جانشینان پیامبر طرف گفت‌وگوی فرشتگان هستند».«همانا که علی(ع) محدَّث بود … فرشته‌ای با او سخن می‌گفت». امام(ع) در ادامه روایت، این نتیجه‌گیری راوی که «پس او پیامبر بوده است» را ردّ کرده و به نمونه‌هایی از گفت‌وگوهایی اشاره می‌کند که طرف گفت‌وگو در آنها پیامبر نبود؛ مانند «صاحب سلیمان»، «صاحب موسی» و «ذوالقرنین».
نتیجه‌گیری
با توجه به این‌که انسان دارای دو بعد روحی و جسمی است، او می‌تواند با ملائکه و جبرئیل ارتباط برقرار کند؛ اما الزاماً به معنای تحقق این ارتباط برای همه انسان‌ها نیست.

کلیدواژه ها: انسان, عقاید, ملائکه
توسط ن.ع   , در 06:33:00 ب.ظ نظرات
2ام مرداد 1399

نظر فلسفه نسبت به نماز چیست؟

257 کلمات   موضوعات: آموزشی, انسان, فلسفه

فلسفه، دانش مرتبط با مسائل کلی هستی بوده و نسبت به مسائل جزئی هستی مستقیماً نظر نمی‌دهد. البته از مسائل کلی که در فلسفه مطرح می‌شود می‌توان حکم فلسفه را نسبت به نماز استنباط کرد.توضیح این‌که از نظر فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه، تنها وجود مستقل و بی‌نیاز مطلق، ذات خداوند متعال است و غیر از خداوند، همه عین فقر و نیازمند به او هستند. این نیاز به صورت تکوینی در نهاد وجود انسان نهفته است ولی خداوند متعال زندگی انسان را در این جهان مادی همراه با اختیار و اراده قرار داده است. به بیان دیگر؛ امکانات و توانایی‌هایی را در اختیار او گذاشته است. داشتن این اختیار و توانایی برای اکثر مردم موجب غفلت از نیاز تکوینی می‌گردد. نماز یادآوری وجود واقعی انسان و بیرون آمدن از غفلت است. نماز هماهنگی بین جنبه‌های اختیاری و ظاهری روح انسان با جنبه‌های حقیقی و واقعی روح است. نماز اتصال موجود ناچیز محتاج، به منشأ بی‌کران هستی است. انسان بی‌نماز مانند آب مانده در چاله‌ای کوچک است که پس از مدتی متعفن، بدمزه و غیر قابل استفاده و در نهایت از بین می‌رود، اما نمازگزار مانند آب کوچکی است که متصل به چشمه زلال و گوارای بی‌پایان است که دائماً آب آن، خوشمزه، خوش‌بو، زلال و گوارا است. از سوی دیگر؛ از نظر فلسفه، خداوند مالک مطلق هستی است، همه موجودات مملوک خداوند هستند، حکم مالک مطلق لازم الاتباع است. فیلسوف الهی معتقد است دستور و سخن پیامبر(ص) و امام معصوم(ع) از هر برهان و دلیل عقلی قوی‌تر است و تبعیت از سخن پیامبر و امام واجب است.

کلیدواژه ها: انسان, فلسفه, نماز
توسط ن.ع   , در 06:25:00 ب.ظ نظرات
2ام مرداد 1399

آیا شرّ را می‌توان در اقسام گوناگونی طبقه بندی کرد؟

200 کلمات   موضوعات: آموزشی, فلسفه, کلام(عقاید)

از نظر فلسفی و بر اساس مبانی توحیدی همه‌ی افعال اعم از خیر و شر منسوب به خداوند هستند؛ هر چند انتساب شر به خداوند بالعرض است نه بالذات؛ یعنی در واقع آنچه منسوب به خداوند است خیر محض است؛ و انتساب شر به خداوند به معنای ندادن خیر و یا عدم استمرار خیر است.
اما به لحاظ علل و عواملِ مباشر و مستقیم شر، می‌توان آن‌را به دو قسم تقسیم ‌کرد:‌
1. شر طبیعی: شر طبیعی، به شروری گفته می‌شود که علل و اسباب مباشر و مستقیم آن امور طبیعی(غیر انسان) باشد؛ مثل: زلزله، سیل و دیگر بلاهای آسمانی.
2. شر اخلاقی: شری است که از اراده و اختیار ناشی شده باشد؛ مثل بخل، حسد، گناه و فحشا.
البته می‌توان به اعتبارات و به لحاظ‌‌های مختلف بر این تقیسمات افزود، مثلا شر طبیعی یا به گونه‌ای است که رفتار و افعال انسان هیچ دخالتی در آن ندارد؛ مانند بسیاری از حوادث طبیعی، و گاهی رفتار و کردار انسان در تحقق آن مدخلیت دارد؛ مانند طوفان نوح، زلزله ثمود و سنگ باران شدن سپاه ابرهه توسط ابابیل و… چنان‌‌که شر اخلاقی نیز گاهی فقط حالات روحی، روانی و درونی است؛ مثل بخل، حسد و…؛ و گاهی افعال بیرونی است؛ مانند قتل، غارت و …

کلیدواژه ها: عقاید, فلسفه, کلام
توسط ن.ع   , در 06:21:00 ب.ظ نظرات

1 ... 5 6 7 ...8 ... 10 ...12 ...13 14 15 ... 71